الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد دوم
( امام على (ع ) و مسائل سياسى )

مرحوم محمّد دشتى

- ۲ -


چون ارزش ها نوع سياست و ساختار حكومت را تعيين مى كنند اصول و مبانى سياست در چهارچوب دين و ارزش ها شكل مى گيرد و آنگاه هرگونه گرايش هاى نفسانى ، و شيوه هاى شيطانى طرد خواهد شد و سياستمدار اسلامى به چپ و راست كشانده نشده و به انواع آفت ها دچار نخواهد گرديد.
كه امام على عليه السلام به مالك اشتر در نامه 53 چنين رهنمود مى دهد :
وَلاَ تَقُولَنَّ: إِنِّى مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَاءُطَُاعُ، فَإِنَّ ذلِكَ إِدغَالٌ فِى القَلبِ، وَمَنهَكَةٌ لِلدِّينِ، وَتَقَرُّبٌ مِنَ الغِيَرِ.
وَإِذَا اءَحدَثَ لَكَ مَا اءَنتَ فِيهِ مِن سُلطَانِكَ اءُبَّهَةً اءَو مَخِيلَةً، فَانظُر إِلَى عِظَمِ مُلكِ اللّهِ فَوقَكَ، وَقُدرَتِهِ مِنكَ عَلَى مَا لاَتَقدِرُ عَلَيهِ مِن نَفسِكَ، فَإِنَّ ذلِكَ يُطَامِنُ إِلَيكَ مِن طِمَاحِكَ، وَيَكُفُّ عَنكَ مِن غَربِكَ، وَيَفِى ءُ إِلَيكَ بِمَا عَزَبَ عَنكَ مِن عَقلِكَ!


به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم ، بايد اطاعت شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده ، و موجب زوال نعمت هاست .
و اگر با مقام و قدرتى كه دارى ، دچار تكبّر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.


امام على عليه السلام به همه كارگزاران كشور اسلامى سفارش به خودسازى و كنترل هواى نفس مى فرمايد تا با خودسازى بتوانند سياست توحيدى را تحقّق بخشند
و در جامعه سازى اين حقيقت به اثبات رسيده است كه بدون فردسازى و خودسازى ، جامعه هرگز ساخته نخواهد شد زيرا جامعه از افراد تشكيل مى شود كه امام على عليه السلام نسبت به ضرورت خودسازى براى داشتن جامعه سالم در حكمت 73 فرمود :
مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاما فَليَبدَاء بِتَعلِيمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلِيمِ غَيرِهِ، وَليَكُن تَاءدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبلَ تَاءدِيبِهِ بِلِسَانِهِ؛ وَمُعَلِّمُ نَفسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا اءَحَقُّ بِالاِْجْلاَ لِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ.

ضرورت خودسازى رهبران و مديران
كسى كه خود را رهبر مردم ساخته ، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.(14)

اگر به مسائل زيربنائى سياست توجّه نشود، و ارزش ها در مسائل سياسى ناديده گرفته شود، سياست صحيحى وجود نخواهد داشت و سياستمداران سالمى نخواهيم داشت .
چه سياستمدارانى كه اعتقادى به ارزش هاى اخلاقى ندارند و يا با سياست توحيدى آشنا نيستند و چه سياستمدارانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، امّا در عمل كارى به ارزش ها ندارند، هردو گروه به انحراف وكجروى و انواع آفت ها و مفاسد اجتماعى دچار خواهند شد و در روش هاى دروغين سياست و شيوه هاى شيطانى آن گرفتار خواهند شد.
آنها ندارند و محرومند و اينها در كنار چشمه هاى موّاج حقيقت تشنه كام مانده اند كه :
چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود
از نظر كاربردى تا مباحث زيربنايى سياست روشن نشود و سياستمداران و كارگزاران حكومت آن ارزش ها را بكارنگيرند، نمى توانند در اجراى عدالت اقتصادى و اجتماعى موفّق باشند، و اصول و مبانى سياست را در عينيّت جامعه پياده كنند.
آنگاه نه جامعه و حكومت سالمى مى توان داشت و نه از سياستمداران و كارگزاران دلسوز و ايثارگر، خبرى خوهد بود.
3 - تحقّق انواع آزادى
يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و عَلَوى ، تحقّق انواع آزادى است .
وقتى مسائل سياسى و دستورالعمل هاى آن را خداى جهان آفرين مشخّص مى فرمايد
و در سياست توحيدى حاكميّت خدا و قوانين الهى وحى محورى ، قرآن محورى ، خدا محورى مطرح باشد،
و انسان ها در پرتو احكام نورانى قرآن به رشد و كمال برسند،
ديگر سلطه انسان بر انسان ، سلطه گرى سياستمداران ، حاكميّت فرد بر فرد يا جمع پديد نخواهد.
همه بنده خداوند و همه تسليم مقرّرات الهى مى باشند.
همه از خدا فرمان مى گيرند.
همه رهبران ، مديران ، از بندگان خدا و در خدمت بندگان خدا قرار دارند.
و همه خدمتگزار مردمند.
همه بايد به احكام و مقرّرات الهى احترام بگذارند.
اينجاست كه انواع آزادى ها تحقّق مى پذيرد،
فرد آزاد است ،
جامعه آزاد است ، و فرد و جامعه مى تواند با آزادى انتخاب كند به تكامل برسد.
پس ولايت مطلقه فقيه ، آزادترين نوع حكومت هاست كه ضامن اجرايى انواع آزادى هاست .
زيرا در سيستم حكومتى ولايت فقيه ، ارزش ها حاكمند، دين و فقه اسلامى و خدا حاكم است .
شخص فقيه اگر قدرت دارد و ولايت دارد به بركت فقه و ارزش هاست ، اگر مرتكب خلاف شود از عدالت ساقط شده ديگر ولايتى نخواهد داشت .
در كدام حاكميّت سياسى و در كدام نظام سياسى دنيا اينگونه از آزادى دفاع مى شود.
امام على عليه السلام در آغاز نامه هاى خود مى نويسد :
مِن عَبدِاللّه از بنده خدا

وقتى امام و رهبر جامعه اسلامى ، بنده خداست ، و خدمتگزار ملّت است ، ريشه هاى سلطه و استبدادگرى خشكانده مى شود، و انواع آفت ها ريشه كن مى شود و آزادى تحقّق مى پذيرد.
4 - ضمانت اجرائى
يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و عَلَوى ، داشتن ضمانت اجرائى است .
چون ارزش ها، ايمان ، اخلاق اسلامى ، زيربناى سياست توحيدى است ، ضمانت اجرائى سياست و امور سياسى تحقّق مى يابد.
اصل نظارت در جامعه اسلامى ، سامان مى گيرد.
اصل كنترل صحيح ، اجرا مى شود.
اصل هماهنگى ، جامعه را به وحدت مى رساند.
اصل پاكسازى ، درست اجرا مى شود.
و اصل جاذبه و دافعه ، نظام اسلامى را از انواع آفت ها دور نگه داشته سلامت نظام را تضمين مى كند؛
كه امروزه اصول يادشده را در مديريّت ها ضرورى و حياتى مى شمارند.
درست است كه مباحث و مسائل سياسى هم در اسلام و هم در سائر ملل غرب و شرق وجود دارد امّا مسئله مهم آن است كه ديگر سياست هاى دنيا از ضمانت اجرائى صحيحى برخوردار نيستند.
وقتى ايمان و اخلاق فراموش شد؛
و ارزش ها در سياست هاى ماكياوليستى از ياد رفت .
و سياستمداران براى رسيدن به اهداف خويش هرگونه عَمَلى را روا و مجاز پنداشتند.
چگونه مى شود به سياستمداران اطمينان داشت ؟
و آنها چگونه مى توانند سياست درست و صحيحى داشته باشند؟
بدون ايمان و حاكميّت ارزش ها، اصل نظارت چگونه شكل مى گيرد كه با انواع رشوه ها ناظران را تطميع مى كنند.
و با انواع تهديدها اصل كنترل نيز تحقّق نمى يابد.
و اصل هماهنگى نيز در دروغگوئى ها و دوروئى ها فراموش مى شود و اصل پاكسازى در گرد و خاك حزب گرائى ، و جناح بازى ، مسخره مى شود.
و هركس هركارى را كه دوست دارد انجام مى دهد.
گرچه از انواع چشم هاى الكترونيك استفاده كردند، و با تلويزيونهاى مدار بسته ، و انواع ابزار هشدار دهنده خواستند مراقب انسان باشند و براى كنترل كارگزاران از نيروهاى اطّلاعاتى كمك گرفتند.
و آنگاه كه در نيروهاى اطلاعاتى به بن بست رسيدند به نيروهاى ضدّ اطّلاعات اميدوار شدند.
امّا حكايت همچنان باقى است .
از ديدگاه امام على عليه السلام سياست بايد ضمانت اجرائى داشته باشد و ضمانت اجرائى با چشم الكترونيك سامان نمى يابد.
و انسان نمى تواند انسان را كنترل كند،
بايد ايمان و اخلاق را در دل ها زنده كرد.
بايد ارزش هاى زيربنايى را تقويت نمود.
اگر سياستمداران جهان ، با ارزش هاى اخلاقى تربيت شوند، و از بهترين هاى جامعه اسلامى انتخاب گردند.
و با وحى محورى و قرآن محورى در مديريّت هاى خود مشغول انجام وظيفه باشند، اصول ياد شده دقيقا اجرا مى گردد.
امام على عليه السلام در حكومت 5 ساله خود اصول ياد شده را با پشتوانه ارزش ها بكارگرفت و موفّق هم شد.
كه در خطبه 4 نهج البلاغه به آن اشاره فرمود :
بِنَا اهتَدَيتُم فِى الظَّلمَاءِ، وَتَسَنَّمتُم ذُروَةَ العَليَاءِ، وبِنَا اءَفجَرتُم عَنِ السِّرَارِ. وُقِرَ سَم عٌ لَم يَفقَهِ الوَاعِيَةَ، وَكَيفَ يُرَاعِى النَّباءَةَ مَن اءَصَمَّتهُ الصَّيحَةُ؟ رُبِطَ جَنَانٌ لَم يُفَارِقهُ الخَفَقَانُ.
مَا زِلتُ اءَنتَظِرُ بِكُم عَوَاقِبَ الغَدرِ، وَاءَتَوَسَّمُكُم بِحِليَةِ المُغتَرِّينَ، حَتَّى سَتَرَنِى عَنكُم جِلبَابُ الدِّينِ، وَبَصَّرَنِيكُم صِد قُ النِّيَّةِ.
اءَقَمتُ لَكُم عَلَى سَنَنِ الحَقِّ فِى جَوَادِّ المَضَلَّةِ، حَيثُ تَلتَقُونَ وَلادَلِيلَ، وَتَحتَفِرُونَ وَلا تُمِيهُونَ.
اليَومَ اءُنطِقُ لَكُمُ العَجمَاءَ ذاتَ البَيَانِ! عَزَبَ رَاءيُ امرِى ءٍ تَخَلَّفَ عَنِّى ! مَا شَكَكتُ فِى الحَقِّ مُذ اءُرِيتُهُ! لَم يُوجِس ‍ مُوسَى عليه السلام خِيفَةً عَلَى نَفسِهِ، بَل اءَشفَقَ مِن غَلَبَةِ الجُهَّالِ وَدُوَلِ الضَّلالِ! اليَومَ تَوَاقَفنَا عَلَى سَبيلِ الحَقِّ وَالبَاطِلِ. مَن وَثِقَ بِمَاءٍ لَم يَظمَاء!


ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام
شما مردم به وسيله ما، از تاريكى هاى جهالت نجات يافته و هدايت شديد، و به كمك ما، به اوج ترّقى رسيديد، صبح سعادت شما با نور ما درخشيد، كَر است گوشى كه بانگ بلند پندهارا نشود، و آن كس را كه فرياد بلند، كَر كند، آواى نرم حقيقت چگونه در او اءثر خواهد كرد؟ قلبى كه از ترس خدا لرزان است ، همواره پايدار و با اطمينان باد
من همواره منتظر سرانجام حيله گرى شما مردم بصره بودم ، و نشانه هاى فريب خوردگى را در شما مى نگريستم ، تظاهر به ديندارى شما پرده اى ميان ما كشيد ولى من با صفاى باطن درون شما را مى خواندم .
من براى واداشتن شما به راه هاى حق ، كه در ميان جادّه هاى گمراه كننده بود به پاخاستم در حالى كه سرگردان بوديد، و راهنمايى نداشتيد، بدنبال رهبر و راهنما بوديد امّا او را نمى يافتيد، امروز زبان بسته را به سخن مى آورم ، دُور باد راءىِ كسى كه با من مخالفت كند، از روزى كه حق به من نشاند داده شد، هرگز در آن شك و ترديد نكردم ، كناره گيرى من چونان حضرت موسى عليه السلام برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود، ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز گردند و دولت گمراهان حاكم گردد، امروز ما و شما بر سر دو راهى حق و باطل قرار داريم ، آن كس كه به وجود آب اطمينان دارد تشنه نمى ماند.(15)

2 - حكومت از ديدگاه نهج البلاغه
ضرورت وجود حكومت
انواع حكومت ها
واژه حكومت داراى معانى متعددى است .
معناى اساسى آن عبارتست از انقاذ حكم عملى رهبرى و حكمرانى و از اين منظر حكومت تجسّم دولت و عامل اجراى حاكميت در جامعه است .(16)
و جوهره حكومت سيطره و حكمرانى است .
معناى ديگر حكومت اشاره به ارگان هايى دارد كه حاكم بواسطه آن اعمال حاكميت مى كند.(17)
درباره حكومت پرسش هاى مهمى مطرح است از جمله اينكه :
حكومت چيست ؟
و منشاء پيدايش آن چيست ؟
و آيا وجود آن در جامعه ضرورى است ؟
طبيعى است كه هر دولتى داراى يك حكومتى است و همه اعضاى ملت با قطع نظر از تمايزهاى متنوع خويش ، از اوامر حكومتى او تبعيّت مى كنند،
گرچه حكومت را از زواياى گوناگون مى توان مورد كاوش قرار داد ولى در اين فصل صرفا به ضروريات آن در جامعه اشاره مى شود.
ضرورت حكومت
يكى از مسائل اساسى در اداره مملكت ، مساءله ضرورت حكومت است و از ديرباز تا كنون وجود حكومت امرى ضرورى به حساب مى آيد،
گرچه افرادى در گذشته و قرن هيجدهم و نوزدهم نظير سن سيمون ، و پرودن از سوسياليست هاى خيال پرداز و فيزيوكرات ها، قائل به محو حكومت در جامعه بودند،
به اعتقاد سن سيمون خود انسانى جامعه را از مهلكه ميرهاند
و ماركسيت ها نيز، در ترسيم جامعه آرمانى خود، محو حكومت را وعده مى دادند
امروزه به مخالفين حكومت ، آنارشيست اطلاق مى شود.
كه گاهى به معناى هرج و مرج طلب هم به كار ميرود.
آنارشيست ها معتقدند كه انسان ذاتا طبيعتى پاك دارد كه او را وادار مى كند تا تقاضاى خوب را بپذيرد و آنگاه نتيجه مى گرفتند كه پس حكومت ضرورتى ندارد.
همچنين معتقدند :
حكومت با حريّت و آزادى انسان تناقض دارد و حفظ كرامت و آزادى انسانى اقتضاء مى كند كه حكومت از قاموس ‍ زندگى انسانى رخت بربندد. (18)
در جهان اسلام ، گروهى از خوارج و ابى بكر اصم ، از علماى اهل سنت ، قائل به عدم ضرورت حكومت شدند. از ديدگاه شيعه ، حكومت امرى ضرورى است و در صورت انحراف آن نبايد منكر اصل ضرورتش ‍ شد.(19)
وقتى خوارج شعار مى دادند كه :
لا حُكمَ اِلاّ لِلّه

(حكومتى جز حكومت خدا نبايد وجود داشته باشد.)

و با اين شعار حكومت عدل امام على عليه السلام را نفى مى كردند،
امام عليه السلام در پاسخ آنان چنين فرمود :
قال عليه السلام : كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ!
نَعَم إِنَّهُ لاَ حُكمَ إِلا لِلّهِ. وَلكِنَّ هؤُلاَءِ يَقُولُونَ: لاَ إِمرَةَ إِلا لِلّهِ.
وَإِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِن اءَمِيرٍ بَرٍّ اءَو فَاجِرٍ يَعمَلُ فِى إِمرَتِهِ المُؤ مِنُ، وَيَستَمتِعُ فِيهَا الكَافِرُ، وَيُبَلِّغُ اللّهُ فِيهَا الاَْجَلَ، وَيُجمَعُ بِهِ الفَى ءُ، وَيُقَاتَلُ بِهِ العَدُوُّ، وَتَاءمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَيُؤ خَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ القَوِيِّ؛ حَتَّى يَستَرِيحَ بَرُّ، وَيُستَرَاحَ مِن فَاجِرٍ.
و فى رواية اءُخرى اءنه عليه السلام لما سمع تحكيمهم قال : حُكمَ اللّهِ اءَنتَظِرُ فِيكُم .
وقال : اءَمَّا الاِْمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ؛ وَاءَمَّا الاِْمْرَةُ الفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِىُّ؛ إِلى اءَن تَنقَطِعَ مُدَّتُهُ، وَتُدرِكَهُ مَنِيَّتُهُ.


ضرورت حكومت
(سخن حقّى است ، كه از آن اراده باطل شده !
آرى درست است ، فرمانى جز فرمان خدا نيست ، ولى اينها مى گويند زمامدارى جز براى خدا نيست ، در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤ منان در سايه حكومت ، بكار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت ، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى گردد و به كمك آن با دشمنان مى توان مبارزه كرد، جادهّها اءمن و امان ، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران ، در امان مى باشند
منتظر حكم خدا درباره شما هستم .
و نيز فرمود:
اما در حكومت پاكان ، پرهيزكار به خوبى انجام وظيفه مى كند ولى در حكومت بدكاران ، ناپاك از آن بهرمند مى شود تا مدّتش سرآيد و مرگ فرا رسد.)(20)


نتيجه اينكه در انديشه سياسى غرب و اسلام ، وجود حكومت امرى ضرورى است ، مهمترين ادلّه ضرورت حكومت در اسلام عبارتند از :
1 - دليل عقلى
الف - انسان موجودى اجتماعى است
و اسلام آيينى است كه به نيازها و خواسته هاى مشروع اجتماع پاسخ گفته ، آنها را به فراموشى نسپرده است .
طبيعى است كه اگر در جامعه حكومت وجود نداشته باشد، جامعه دچار اختلال و هرج و مرج مى شود.
ب - و ديگر آنكه :
انسان ها طالب برترى به خدمت گرفتن ديگران ، در راستاى منافع خود هستند.
و رها بودن انسان و عدم حاكميت قانون بر جامعه موجب اختلاف ، تشتت و هرج و مرج مى شود.
زيرا محصول تلاش هاى افراد با يكديگر ارتباط و تلاقى دارد و همه خواهان استفاده از آن هستند.
منافع مادّى موجب تزاحم ، اختلاف و فزونى كينه ها مى شود.
و رفع هرج و مرج ناشى از اين امور در گرو قانون است .
ج - ضرورت قانون براى فرد و جامعه جهت استقرار نظم غير قابل انكار است .
امّا قانون نيز هرقدر كامل و منطبق بر نيازهاى جامعه تنظيم شده باشد كافى نيست ، بلكه محتاج مجرى و حاكم است ، يكى از اهداف اساسى حكومت ايجاد نظم و امنيت در جامعه و جلوگيرى از تنازع و هرج و مرج است و امنيت و نظم هدفى است كه هر انسانى به ضرورت آن واقف است .
خداوند پيامبران الهى را در جهت اجراى قوانين الهى در جامعه ارسال كرده است .
برخى از پيامبران ، در اعمال حاكميّت الهى ، توفيق يافتند و برخى ديگر با موانع روبرو شدند.(21) (22)
امام على عليه السلام در خطبه 146 به ضرورتهاى عقلى و اجتماعى حكومت مى پردازد و ضرورت حكومت را به وحدت اجتماعى و امنيّت ملّى ارتباط مى دهد ، كه اگر حكومت نباشد به نظام جامعه در هم فرو ريزد و روح هرج و مرج طلبى حاكم شود، تكامل فرد و جامعه در خطر است و ديگر كسى رنگ سعادت را نخواهد ديد، كه فرمود:
وَ مَكَانُ ال قَيِّمِ بِالاَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ: فَإِنِ انقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَم يَجتَمِع بِحَذَافِيرِهِ اءَبَدا.
وَال عَرَبُ اليَومَ، وَإِن كَانُوا قَلِيلا، فَهُم كَثِيرُونَ بِالاِْسْلاَ مِ، عَزِيزُونَ بِالاِْجْتَِماعِ!


(جايگاه رهبر چونان ريسمانى محكم است كه مُهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگر اين رشته از هم بُگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.
عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندك است امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمندند.)(23)


2 - ماهيّت قوانين اسلام
احكام اسلام منحصر در عبادات نيست .
جامعيّت اسلام به عنوان آيينى كه بسيارى از مسائل فردى و جزئى را نيز فروگذار نكرده اقتضادء مى كند مساءله مهمى چون حكومت را كه هدايت بشر و مسائل اساسى زندگى بشر به آن بستگى دارد، بدون پاسخ نگذارد.
احكام و قوانين اسلام به گونه اى است كه اجرا و تحقّق اعمال آنها تنها در سايه ايجاد حكومت ميسّر خواهد بود.
جهاد در راه خدا، دفاع از كيان جامعه اسلامى ، تاءمين امنيت داخلى ، قضاوت و داورى جهت حلّ اختلافات ، احقاق حقوق مردم ، امر به معروف و نهى از منكر، امور مالى مسلمين و بيت المال ، خمس ، زكات و جمع آورى سرمايه هاى عمومى انفاق از مسائلى هستند كه اعمال آنها مستلزم حكومت است .
آيا ممكن است اسلام نسبت به اين موضوعات كه مرتبط به حيات سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى هستند.
قانون داشته باشد.
امّا راجع به مجرى و چگونگى اجراى آن سخن نگفته باشد؟
بديهى است كه اجراى هر يك از اين امور مستلزم ايجاد وزارتخانه اى است كه افرادى فهيم و كاردان آن را هدايت كنند.
از سوى ديگر، امروزه در جامعه امور و شئون متعدّدى هست كه متصدّى مشخّصى ندارد.
نظير مديريّت هاى عمومى تعليم و تربيت ، مديريت انفال و جنگل ها، احداث جاده و بيمارستان ، بدون شك اين امور در تداوم حيات جامعه ضرورى اند و تشكيلاتى بنام حكومت لازم است تا تصدى اين امور را بر عهده بگيرد.
امام على عليه السلام نسبت به ضرورت قوانين اسلام و نقش آن در ايجاد نظم اجتماعى در خطبه 216 مى فرمايد:
اءَمَّا بَعدُ، فَقَد جَعَلَ اللّهُ سُبحَانَهُ لِى عَلَيكُم حَقّا بِوِلاَيَةِ اءَمرِكُم ، وَلَكُم عَلَيَّ مِنَ الحَقِّ مِثلُ الَّذِي لِي عَلَيكُم ، فَالحَقُّ اءَوسَعُ الاَْشْيَاءِ فِى التَّوَاصُفِ، وَاءَضْيَقُهَا فِى التَّنَاصُفِ،
لاَ يَجرِى لاَِحَدٍ إِلا جَرَى عَلَيهِ، وَلاَ يَجرِى عَلَيهِ إِلا جَرَى لَهُ.
وَلَو كَانَ لاَِحَدٍ اءَن يَجرِيَ لَهُ وَلاَ يَجرِيَ عَلَيهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصا لِلّهِ سُبحَانَهُ دُونَ خَلقِهِ، لِقُدرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَلِعَدلِهِ فِى كُلِّ مَا جَرَت عَلَيهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَلكِنَّهُ سُبحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى العِبَادِ اءَن يُطِيعُوهُ، وَجَعَلَ جَزَاءَهُم عَلَيهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلا مِنهُ، وَتَوَسُّعا بِمَا هُوَ مِنَ المَزِيدِ اءَهلُهُ.
ثُمَّ جَعَلَ - سُبحَانَهُ - مِن حُقُوقِهِ حُقُوقا افتَرَضَهَا لِبَعضِ النَّاسِ عَلَى بَعضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَكَافَاءُ فِى وُجُوهِهَا، وَيُوجِبُ بَعضُهَا بَعضا، وَلاَ يُستَوجَبُ بَعضُهَا إِلا بِبَعضٍ.
وَاءَعظَمُ مَا افتَرَضَ - سُبحَانَهُ - مِن تِلكَ الحُقُوقِ حَقُّ الوَالِى عَلَى الرَّعِيَّةِ، وَحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الوَالِى ، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللّهُ - سُبحَانَهُ - لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاما لاُِلفَتِهِم ، وَعِزّا لِدِينِهِم .
فَلَيسَت تَصلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلا بِصَلاَحِ الوُلاَةِ، وَلاَ تَصلُحُ الوُلاَةُ إِلا بِاستِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ،


(پس از ستايش پروردگار! خداوند سبحان ، براى من ، بر شما به جهت سرپرستى حكومت ، حقّى قرار داده ، و براى شما همانند حق من ، حقّى تعيين فرموده است ، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد
حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت
اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان ، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است ، لكن خداوند حق خود را بر بندگان ، اطاعت خويش قرار داده ، و پاداش آن را دو چندان كرده است ، از روى بخشندگى ، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.
پس خداى سبحان ! برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت ، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقّى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد.
و در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق ، حق رهبر بر مردم ، و حق مردم بر رهبر است ، حق واجبى كه خداى سبحان ، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملّت و رهبر، و عزّت دين قرار داد.
پس رعيّت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيّت .)(24)


3- سيره عملى پيشوايان اسلام (25)
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امكانات تشكيل حكومت اقدام به تشكيل آن كرد،
با توجّه و دقّت در قرآن و در رهنمودهاى پيامبر صلى الله عليه و آله درمى يابيم كه در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله دو نوع سلطه -يكى دينى و ديگرى دنيوى- نبوده است ، بلكه يك سلطه و اقتدار دينى و دنيوى بوده كه در اختيار شخص پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشته ، و او مرجع امور مادى و معنوى مسلمانان بوده است .
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بلافاصله پس از هجرت ، حكومت تشكيل دادند و در حالى كه ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسيارى از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى ازآن حضرت سؤ ال مى كردند، هيچگاه اصل لزوم حكومت را زير سئوال نبُرد.
پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هيچكس در ضرورى بودن حكومت شك نداشت .
آنچه كه مورد اختلاف بود ، مى گفتند كه :
چه كسى حاكم باشد.
در جريان سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبر صلى الله عليه و آله كسى به اين نكته اشاره نكرد كه وجود خليفه لزومى ندارد و يا دليلى بر لزوم آن نيست ، بلكه اختلاف بر سر اين بود كه چه كسى صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد.
امام على عليه السلام در نقد و برّرسى حكومت 3 نفر از خلفاى پيشين كه بر اساس سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره گفتارى و عملى آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابرى ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:
اءَمَا وَ اللّهِ لَقَد تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَإ نَّهُ لِيَعلَمُ اءَنَّ مَحَلِّى مِنهَا مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحَا. يَنحَدِرُ عَنِّى السَّيلُ، وَلا يَرقَى إ لَيَّ الطَّيرُ؛ فَسَدَلتُ دُونَهَا ثَوبا، وَطَوَيتُ عَنهَا كَشحا، وَطَفِقتُ اءَرتَئِى بَينَ اءَن اءَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ، اءَو اءَصبِرَ عَلَى طَخيَةٍ عَميَاءَ، يَهرَمُ فِيهَا الكَبِيرُ، وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَيَكدَحُ فِيهَا مُؤ مِنٌ حَتَّى يَلقَى رَبَّهُ!
فَرَاءَيتُ اءَنَّ الصَّبرَ عَلَى هَاتَا اءَحجَى ، فَصَبَرتُ وَفِى العَينِ قَذًى ، وَفِى الحَلقِ شَجا، اءَرَى تُرَاثِى نَهبا، حَتَّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَاءَدلَى بِهَا إ لَى فُلانٍ بَعدَهُ.
ثم تمثل بقول الا عشى :
شَتَّانَ مَا يَومِى عَلَى كُورِهَا
وَيَومُ حَيَّانَ اءَخِى جَابِرِ
فَيَا عَجَبا!! بَينَا هُوَ يَستَقِيلُهَا فِى حَيَاتِهِ إ ذ عَقَدَهَا لاَِّخَرَ بَعدَ وَفَاتِهِ - لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرعَيهَا!- فَصَيَّرَهَا فِى حَوزَةٍ خَشنَاءَ يَغلُظُ كَلمُهَا، وَيَخشُنُ مَسُّهَا، وَيَكثُرُ العِثَارُ فِيهَا، وَالاِْعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعبَةِ إ ن اءَشنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإ ن اءَسلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.
فَمُنِيَ النَّاسُ - لَعَمرُ اللّهِ - بِخَبطٍ وَشِمَاسٍ، وَتَلَوُّنٍ وَاعتِرَاضٍ؛ فَصَبَرتُ عَلَى طُولِ المُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ؛ حَتَّى إ ذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ.
جَعَلَهَا فِى جَمَاعَةٍ زَعَمَ اءَنِّى اءَحَدُهُم ، فَيَا لَلّهِ وَلِلشُّورَى ! مَتَى اعتَرَضَ الرَّيبُ فِيَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ اءُقْرَنُ إ لَى هذِهِ النَّظَائِرِ!
لكنِّى اَسفَفتُ إِذ اَسَفُّوا، وَطِرتُ إِذ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنهُم لِضِغ نِهِ، وَمَالَ الاخَرُ لِصِهرِهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.
إِلَى اءَن قَامَ ثَالِثُ القَومِ نَافِجا حِضنَيهِ، بَينَ نَثِيلِهِ وَمُعتَلَفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُو اءَبِيهِ يَخضَمُونَ مَالَ اللّهِ خِضمَةَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إ لَى اءَنِ انتَكَثَ عَلَيهِ فَتلُهُ، وَاءَجهَزَ عَلَيهِ عَمَلُهُ، وَكَبَت بِهِ بِط نَتُهُ!


(آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست ، جايگاه من در حكومت اسلامى ، چون مِحوَر سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است ، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بُلَنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رِداى خلافت ، رها كرده ، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم ، و در اين انديشه بودم ، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود بپا خيزم ؟
يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم ؟ كه پيران را فرسوده ، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.
پس از ارزيابى درست ، صبر و بردبارى را خِرَدمندانه تر ديدم ، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!
تااينكه خليفه اوّل ، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد.

(سپس امام مَثَلى را با شِعرى از اءَعشى عنوان كرد.)
مرا با برادر جابرحيّان چه شباهتى است ؟
من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!
شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟
هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.
سرانجام اوّلى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت ، سختگيرى ، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است ، اگر عَنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند
سوگند به خدا مردم در حكومت دوّمى ، در ناراحتى و رنج مهّمى گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانىِ محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم ، تا آن كه روزگار عُمَر هم سپرى شد.(26)
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم !!
پناه به خدا از اين شورا!
در كدام زمان من با اعضاءِ شورا برابر بودم ؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟
ناچار باز هم كوتاه آمدم ، و با آنان هماهنگ گرديدم
يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت ،(27) و ديگرى دامادش (28) را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان (29)
تا آن كه سوّمى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده ، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميّه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و اءعمال او مردم را برانگيخت ، و شكم بارگى او نابودش ساخت .)(30)


عملكرد پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه :
در تبيين مسائل سياسى و حكومتى و بسنده نكردن به مسائل عبادى ، اخلاقى ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين و انجام قضاوت ، همه بيانگر اهميّت مساله حكومت و رهبرى سياسى جامعه اسلامى بود.
و اين واقعيّت را نيز مى دانيم كه :
نه احكام اسلام اختصاص به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله داشته و نه نياز به حكومت ، اختصاص به دوران خاصى دارد.
لذا بايد احكام اسلام تا قيامت اجرا شود.
بنابراين ولايت و حكومت از امورى نيست كه زوال و سستى در آن راه يابد و پاسخى است به نياز جامعه در جهت امنيّت و حاكميّت قسط و عدالت و ارزش هاى انسانى ، الهى كه نبايد از آن غفلت كرد.(31)
4 - آيات قرآن
با وجود دليل عقلى و قطعى مبنى بر ضرورت حكومت ، حال به برّرسى برخى از آيات قرآن مى پردازيم و روشن است كه ؛
آنچه از كتاب و سنت ذكر خواهد شد در حقيقت بيانات ارشادى است كه مؤ يد دليل عقلى قطعى مى باشد آياتى كه در زمينه ضرورت حكومت ذكر مى شود، بيانگر آنست كه متّصدى امر جامعه ، بايد داراى معيارها و صفات خاصى باشد ؛
امين باشد،
عادل و با ورع باشد،
به قوانين الهى آگاهى داشته باشد،
و مصالح و مفاسد را شناخته ،
نسبت به اوضاع و احوال زمان بصيرت داشته باشد.

مانند :
قال اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم .(32)

يوسف گفت : مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم .

اين آيه و ديگر آيات مربوط به ماجراى حضرت يوسف ، ضرورت حكومت و صفات رهبرى مدير، مدبّر و آگاه بر جوامع انسانى را آشكار مى كند كه در صورت محرومت از چنين حكومتى چه بسا جامعه ضررهاى جبران ناپذيرى را متحمّل گردد.
كه فرمود :
يا داود انّا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحقّ...(33)

اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم پس در ميان مردم به حق داورى كن .


و آنگاه به صفات و ويژگى هاى حاكم اشاره كرد كه :
الف - ... انّ اللّه اصطفيه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم ....(34)

پيامبر بنى اسرائيل به آنها گفت : خدا او (طالوت ) را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت ) جسم وسعت بخشيده .

ب - فهزموهم باذن الله و قتل داود جالوت و آتاه الله الملك و الحكمه و علمه مما يشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لكنّ اللّه ذوفضل على العالمين .(35)

سپس به اذن و فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند و داود جالوت را كشت و خداوند حكومت و دانش او را بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد،
و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين را فساد فرا مى گرفت ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد.


آيات فوق بيانگر اين است كه اگر حكومت مقتدر و نيرومند نباشد تا جلوى طاغيان و سركشان را بگيرد، زمين پر از فساد مى شود و حكومت عادل يكى از عطاياى الهى است كه جلوى مفاسد فرهنگى و اجتماعى را مى گيرد.
كه فرمود :
الذين مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر...(36)

همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم ، نماز را بپا ميدارند و زكات ميدهند و امر بمعروف و نهى از منكر مى كنند.

اين آيه به طور ضمنى بيانگر اينست كه برپا داشتن نماز و اداى زكات و ساير فرايض دينى تنها در سايه حكومت ميسّر است و انسان هاى الهى هنگامى كه به حكومت دست يابند فرايض را برپا مى دارند.
5 - روايات
در زمينه ضرورت حكومت روايات زيادى از معصومين عليه السلام وارد شده است ، كه به تنهائى به تدوين كتابهاى مفصّلى نياز دارد، به ناچار در اين قسمت به نهج البلاغه و سخنان امام على عليه السلام مى پردازيم .
امام على عليه السلام در پاسخ به خوارج مى فرمايد:
لابُدَّ لِلنَّاسِ مِن اَميرٍ بَرٍّ اَو فاجِر

رهنمودهاى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گوياى آن است كه حكم دو مرحله دارد :
يكى مرحله تشريع كه منحصر به خداوند است و ديگرى مرحله اجراست كه ناگزير بايد به دست انسانها صورت گيرد كه خداوند پيامبران صلى الله عليه و آله و اشخاصى را با معيارهاى الهى براى اين مهمّ منصوب كرده است ؛ بنابر اين خوارج دچار خلط و اشتباه شدند.
آشكار است كه مفهوم حديث اين نيست كه امير نيكوكار و بدكار يكسانند، بلكه منظور اينست كه در درجه اوّل بايد زمامدارى عادل و نيكوكار پيدا كرد و اگر نشد، وجود زمامدار ظالم از هرج و مرج بهتراست .(37)
در جاى ديگر حضرت امير عليه السلام چنين مى فرمايد :
وَالٍ ظَلُومٍ غَشُوم خَيرٌ مِن فِتنَةٍ تِدُوم .

(زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه و هرج و مرجى كه پيوسته در جامعه وجود داشته باشد.)

راز اين امر آن است كه اگر دسترسى به حكومت عادل نباشد، حداقل حكومت ظالم براى حفظ و بقاى خود مجبور است امنيت را حفظ كند و كشور را از تجاوز و دشمنان محفوظ نگاه دارد.
در صورتى كه اگر اصل حكومت برداشته شود همه چيز درهم مى ريزد و افراد مفسد و ظالم اموال مردم را تاراج مى كنند و خون بى گناهان را مى ريزند.
امام على عليه السلام در سخنرانى ها و نامه هاى گوناگون در سراسر نهج البلاغه به ضرورت حكومت و ضرورت حاكميَّتِ قانون در جوامع بشرى و در امّت اسلامى تذكّرات ارزشمندى ارائه فرمودند.
امام على عليه السلام در خطبه 169 ضرورت حكومت و قانون را اينگونه توضيح دادند :
إِنَّ اللّهَ بَعَثَ رَسُولا هَادِيا بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَاءَمرٍ قَائِمٍ، لاَ يَهلِكُ عَنهُ إِلا هَالِكٌ. وَإِنَّ المُبتَدَعَاتِ المُشَبَّهَاتِ هُنَّ المُهلِكَاتُ إِلا مَا حَفِظَ اللّهُ مِنهَا. وَإِنَّ فِى سُلطَانِ اللّهِ عِصمَةً لاَِمرِكُم ، فَاءَعطُوهُ طَاعَتَكُم غَيرَ مُلَوَّمَةٍ وَلاَ مُستَكرَهٍ بِهَا.
وَاللّهِ لَتَفعَلُنَّ اءَو لَيَنقُلَنَّ اللّهُ عَنكُم سُلطَانَ الاِْسْلاَ مِ، ثُمَّ لاَ يَنقُلُهُ إِلَيكُم اءَبَدا حَتَّى يَاءرِزَ الاَْمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.