الگوهاى رفتارى امام على عليه السّلام

جلد دهم
( امام على (ع ) و مسايل حقوقي )

مرحوم محمّد دشتى

- ۳ -


رعايت حقوق انسانها

مقدمه

يكى از مسائل ارزشمند و سرنوشت ساز، مسائل ((حقوقى )) است ،
اگر در يك جامعه انسانى حقوق همه افراد رعايت شود،
و هر كسى به حق طبيعى و خدادادى خود برسد،
و حق فردى پايمال نگردد
و انواع اختلافات نژادى ، و امتيازات سياسى و اجتماعى مانع استيفاى حقوق انسان ها نشود،
عدالت اجتماعى تحقّق مى يابد و نعمت آزادى همگان را به كمال نهائى خواهد رساند.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نسبت به مسائل حقوقى ((انسان ها)) و حتّى ((حيوانات )) بسيار حسّاس و دقيق است تا حقوق كسى ضايع نگردد
و تا ظلمى به مورچه اى روا ندارد،
به بعضى از نمونه ها توجّه كنيد.

1 كمك مساوى به دو زن فقير

دو زن فقير كه يكى عرب وديگرى از عجم بود خدمت امام على عليه السلام آمدند و تقاضاى كمك كردند.
امام به هر كدام ((بيست و پنج درهم )) و ظرفى از غذا داد.
زن عرب خطاب به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام گفت :
يا اميرالمؤ منين ، من زنى از زنان عرب و او از عجم مى باشد
چرا به هر دو نفر ما مساوى انفاق مى كنى ؟
امام على عليه السلام فرمود:
به خدا قسم من هيچ فرقى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق در انفاق اين مال نمى بينم . (13)
و برخى نقل كردند كه :
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مشت خاكى بر داشت و به زن عرب فرمود:
بيا تا براى عرب بودن بيشتر بردارى .

2 حقوق انسانى زندانيان

امام على عليه السلام در دستور العمل به حاكم اهواز ((رُفاعة )) نسبت به حقوق انسانى زندانيان متذكر شد كه :
اگر براى زندانى ، خوردنى و نوشيدنى يا لباسى آوردند، مانع نشو تا آنها را به زندانى برسانند.
به هنگام نماز، دست و پاى زندانى را از زنجيرها آزاد كن .
زندانيان را هر روز به صحن حياط بياور، تا تفريح و هواخورى داشته باشند. (14)

3 رعايت حقوق مجرم حدّ خورده

شخصى راپس از محاكمه و اثبات جرم به دست قنبر دادند تا حدّ شرعى را بر او جارى كند.
قنبر شلاّق را گرفت و سرگرم اجراى حد شرعى شد، پس از اتمام حد شرعى ، عصبانى شده كنترل خود را از دست داد و سه ضربه شلاق ، اضافه بر حدّ شرعى بر بدن مجرم نواخت ،
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه نظارت داشت ؛
فَاء عادهُ عَلَى قَنْبَر ثَلاثَةِ اءَسْواط
شلاّق را گرفت و سه ضربه بر بدن قنبر زد تا قصاص شود
كه چرا اضافه بر حد شرعى ، انسانى راآزرده است . (15)

4 عزل فرماندار براى چند كيلوگندم

زنى به نام (( سوده همدانى )) از شيعيان امام بود، درجنگ صفين براى تشجيع سربازان و فرزندان دلاورش ، اشعار حماسى مى خواند،
كه سخت بر معاويه گران آمد و نام اورا ثبت كرد،
روزگار گذشت و امام على عليه السلام به شهادت رسيد، وفرماندار معاويه بُسر بن ارطاة ، برشهر همدان مسلّط گشت ،
و هرچه مى خواست انجام مى داد،
و كسى جرئت اعتراض يا مخالفت را نداشت سرانجام سوده ، سوار بر شتر به دربار معاويه در شام رفت ، واز قتل وغارت وفساد فرماندار به معاويه شكايت كرد.
معاويه او راشناخت وسرزنش كرد، و گفت :
ياد دارى كه در جنگ صفّين چه مى كردى ؟
حال دستور مى دهم تو را سوار بر شترى برهنه تحويل فرماندارم بدهند تا هرگونه دوست دارد، با تو رفتار كند؟
سوده ، در حالى كه اشك مى ريخت اين اشعار را خواند:

صلّى اِلاله على جسم تضمّنه قبر فاصبح فيه العدلُ مدفونا
قد حالف الحق لايبغى به بدلا فصار بالحق والايمان مقرونا

((خدايا درود برپيكر پاكى فرست كه چون دفن شد عدالت هم دفن شد،
و خدا سوگند خورده كه همتائى براى او نياورد ، و تنها او با حق و ايمان همراه بود))
معاويه با شگفتى پرسيد :
چه كسى را مى گوئى ؟
و اين اشعار را پيرامون چه شخصى خواندى ؟
سوده گفت :
على عليه السلام را مى گويم كه چون رفت ، عدالت هم رفت .
معاويه ! فرماندار على عليه السلام در همدان چند كيلو گندم از من اضافه گرفت ، به كوفه رفتم وقتى رسيدم كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى نماز مغرب بپاخاسته بود تا مرا ديد نشست و فرمود:
حاجتى دارى ؟
ماجرا را شرح دادم ، و گفتم
چند كيلو گندم مهم نيست ، مى ترسم فرماندار تو به سوى تجاوز و رشوه خوارى پيش رفته آبروى حكومت اسلامى خدشه دار شود.
امام على عليه السلام با شنيدن سخنان من گريست و گفت :
خدايا تو گواهى كه من آنها را براى ستم به مردم دعوت نكردم .
سپس قطعه پوستى گرفت و بر روى آن نوشت :
بِسْم اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم ، قَد جائَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَاءَوفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ، وَلا تَبخَسُوا النّاسَ اءَشْيائَهُم ، وَ لا تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلا حِها ، (16) ذ الِكُم خَيرٌ لَكُمْ مَنْ يَقْبِضُهُ. وَالسَّلام
دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است ؛ بنابراين ، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد! و در روى زمين ، بعد از آنكه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است ، فساد نكنيد!
سپس دستور داد كه :
كارهاى فرماندارى خود را برّرسى و جمع آورى كن ، تو را عزل كردم و به زودى فرماندار جديد خواهد آمد، و همه چيز را از تو تحويل خواهد گرفت .
نامه را به من داد، نه آن را بست ، و نه لاك و مهر كرد، بلافاصله پس از بازگشت من به ((شهر همدان )) فرماندار عزل و ديگرى به جاى او آمد.
معاويه آن روز شكايت من از چند كيلو گندم اضافى بود، امّا امروز به تو شكايت كردم كه فرماندار تو ((بُسر بن ارطاة )) شراب مى خورد،
تجاوز مى كند،
مال مردم را به يغما مى برد
خون بى گناهان را مى ريزد
و تو به جاى اجراى عدالت و عزل فرماندار فسادگر، مرا تهديد به مرگ مى كنى ؟
و ادّعا دارى كه خليفه مسلمين مى باشى ؟
معاويه در حالى كه از عدالت حضرت على عليه السلام و عشق و وفادارى پيروان او به شگفت آمده بود گفت :
هر چه سوده مى خواهد به او بدهيد، و او را با احترام به شهرش باز گردانيد. (17)

5 اداى حق هَمْسَفَرِ مسيحى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از سفرها به سوى شهر كوفه مى رفت كه در راه با مردى مسيحى همسفر شد و مقدارى از راه راباهم رفتند
از مقصد يكديگر پرسيدند.
امام على عليه السلام فرمود:
به كوفه مى روم
و مسيحى گفت :
به شهرى غير كوفه مى روم
راه مشترك را با دوستى و شادابى طى كرده تا سر دو راهى رسيدند.
مرد مسيحى باشگفتى ديد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بدنبال او مى آيد پرسيد:
مگر بكوفه نمى روى ؟
امام على عليه السلام پاسخ داد:
چرا، مى روم .
مسيحى گفت :
پس چرا بدنبال من روانى ؟ راه كوفه آن طرف است .
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود :
مى دانم ، امّا پيامبر6 ما فرمود: با شخصى كه همسفر شديد به هنگام جدائى رفيق خود را مقدارى بدرقه كنيد.
مرد مسيحى بامشاهده اين اخلاق كريمانه وشنيدن دستورالعمل اخلاقى رسول خدا6 نسبت به همسفر خود در فكر فرو رفت و گفت :
من هم به دين شما، و پيامبر شما ايمان مى آورم ، واز هم جدا شدند.
امّا شگفتى مرد مسيحى آنگاه به اوج خود رسيد كه وقتى وارد كوفه شد تازه همسفر خود راشناخت كه آن بزرگ بزرگان ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است ،
جذب محفل امام شده و از ياران امام على عليه السلام قرار گرفت . (18)

6 آزادى مردم در بيعت (حقّ انتخاب داشتن )

الف بيعت كليب
پس از شورش طلحه وزبير كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى سركوبى اصحاب جمل تشريف مى بردند، ودر منطقه ذى قار اردو زدند،
كليب مى گويد: خدمت امام رسيدم ، امام على عليه السلام را عاقل ترين ، و هوشيارترين انسان ها يافتم ، از من سئوالاتى راجع به بزرگان قبائل كرد ومن پاسخ دادم . فرمود:
نامه اى براى رئيس قبيله ((بنى راسب )) و ((بنى قدامة )) مى نويسم آيا براى آنان مى برى ؟
گفتم : آرى
سپس كسانى كه همراه بودند با حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام بيعت كردند، وهمه اطرافيان و ياران امام كه از كثرت سجده پينه بر پيشانى داشتند به من مى گفتند:
بيعت كن .
امام على عليه السلام فرمود : رهايش كنيد تا خود تصميم بگيرد.
سپس بگونه اى حساب شده با من صحبت كرد كه هدايت شدم و بيعت كردم . (19)
اين واقعه در خطبه 170 به شرخ زير آمده است :
اءَرَاءَيْتَ لَوْ اءَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِدا تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيْثِ، فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَاءَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلاَ ءِ وَالْمَاءِ، فَخَالَفُوا إِلَى الْمَعَاطِشِ وَالَْمجَادِبِ، مَا كُنْتَ صَانِعا؟ قَالَ: كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَمُخَالِفَهُمْ إِلَى الْكَلاَ ءِ وَالْمَاءِ. فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَ مُ : فَامْدُدْ إِذا يَدَكَ. فَقَالَ الرَّجُلُ: فَوَاللّهِ مَا اسْتَطَعْتُ اءَنْ اءَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ، فَبَايَعْتُهُ عَلَيْهِ السَّلاَ مُ. وَالرَّجُلُ يُعْرَفُ بِكُلَيْبٍ الجَرْمِيّ.
اگر آنها تو را مى فرستادند كه محل ريزش باران را بيابى ، سپس به سوى آنان باز مى گشتى واز گياه و سبزه و آب خبر مى دادى ، اگر مخالفت مى كردند و به سرزمينهاى خشك و بى آب روى مى آوردند تو چه مى كردى ؟ (گفت : آنها را رها مى كردم و به سوى آب و گياه مى رفتم ، امام فرمود)
پس دستت را براى بيعت كردن بگشاى .
(مرد گفت : سوگند بخدا به هنگام روشن شدن حق توانايى مخالفت نداشتم و با امام عليه السلام بيعت كردم ) (20)

ب آزادى و شادى مردم در انتخاب رهبرى
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آزادى مردم در انتخابات رهبرى خويش را در خطبه 229 اينگونه زيبا مطرح مى فرمايد:
وَبَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا، وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الاِْبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّى انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَسَقَطَ الرِّدَاءُ، وَوُطِئَ الضَّعِيفُ، وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ اءَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَهَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ، وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، وَحَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعَابُ.
(وصف روز بيعت مردم با امام على عليه السلام )
ويژگى هاى بيعت مردم با امام على عليه السلام
((دست مرا براى بيعت مى گشوديد و من مى بستم ، شما آن را به سوى خود مى كشيديد و من آن را مى گرفتم ، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مى آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان ، و پيران براى بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بى نقاب به صحنه آمدند.)) (21)

ج مطرح كردن حقّ انتخاب مردم

حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام براى پاسخ دندان شكن به معاويه و رفع شبهات فكرى نسبت به امامت و رهبرى ، در نامه 6 نهج البلاغه به معاويه نوشت :
إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا اءَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثَْمانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ، فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ اءَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ اءَنْ يَرُدَّ. وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالاَْنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاما كَانَ ذلِكَ لِلّهِ
رِضىً، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ اءَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ اءَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ اءَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلا هُ اللّهُ مَا تَوَلَّى .
وَلَعَمْرِي ، يَا مُعَاوِيَةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي اءَبْرَاءَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثَْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ اءَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلا اءَنْ تَتَجَنَّى ؛ فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلاَ مُ.
علل مشروعيّت حكومت امام على عليه السلام
((همانا كسانى با من بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان ، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آن كه در بيعت حضور داشت نمى تواند خليفه اى ديگر برگزيند،
و آن كه غايب است نمى تواند بيعت مردم را نپذيرد،
و همانا شوراى مسلمين از آنِ مهاجرين و انصار است ، پس اگر بر امامت كسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است .
حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند يا بدعتى پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانونى باز مى گردانند،
اگر سرباز زد با او پيكار مى كنند، زيرا كه به راه مسلمانان در نيامده ، خدا هم او را در گمراهيش وا مى گذارد.
بجانم سوگند! اى معاويه
اگر دور از هواى نفس ، به ديده عقل بنگرى ، خواهى ديد كه من نسبت به خون عثمان پاك ترين افرادم ،
و مى دانى كه من از آن دور بوده ام ، جز اينكه از راه خيانت مرا متّهم كنى ، و حق آشكارى را بپوشانى . با درود.)) (22)

7 حقّ مهمان
حضرت امام عسگرى عليه السلام مى فرمايد :
پدر و پسرى در منزل حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مهمان شدند،
امام آنها را احترام كرد و مقابل آنها نشست ، و هنگام غذا سفره انداختند و با هم غذا خوردند.
پس از صرف غذا، امام على عليه السلام از جا بلند شد چون ديد قنبر حوله و آفتابه اى آورده تا دست مهمان را بشويد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از دست قنبر گرفت كه خود دست مهمان را بشويد،
آن شخص خود رابه پاى حضرت افكند، و اصرار فراوان كرد كه نمى گذارم بر دست من آب بريزى .
امام على عليه السلام او را سوگند داد و فرمود :
همانگونه كه اگر قنبر بر دست توآب مى ريخت آرام بودى ، آرام باش .
وبر دست مهمان آب ريخت تا شسته شد.
سپس حوله و آفتابه را به دست پسرش محمدبن حنفيّه داد و فرمود :
تو هم بر دست پسرش آب بريز تا دستش را بشويد.
امام عسگرى عليه السلام فرمود :
هركس در اينگونه رفتارها از على عليه السلام پيروى نمايد شيعه واقعى او مى باشد. (23)
يعنى حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تا آنجا حق مهمان را متناسب با سن و سال آنها رعايت مى كرد كه خود بر دست پدر، و فرزندش محمّد حنفيّه بر دست پسر مهمان آب ريختند.