مياور واسباب دلتنگى و تكبر و دواعى ملالت و تضجر از نواهى همت دور دار، تا
بوسيله اين كردار پسنديده، حق تعالى اكناف رحمت شامله بر تو مبسوط سازد و لواى
نيكنامى تو را در اقطار بلاد، بر روش اشتهار برقرار و ثواب طاعت را در آخرت به
تو رساند و اجر عملت را در عقبى به اضعاف آن بيفزايد و البته كه رعايت اطوار [
حالات. ] مزبوره را بر خود لازم شمار و حلم وتواضع را عادت خويش كرده از طغيان
تكبر دست بردار و چنان كن كه هر چه عطا مى كنى به وسيله اقتران به مراسم تواضع
و فروتنى بر مذاق آخذين گوارا گردد.
و از هر كه عطايا باز مى گيرى و او را به مصلحتى ازمواهب [ جمع، موهبت:
بخشش، عطيه. ] خويش محروم مى سازى از روى اجمال و نيكوئى و ملائمت و عذر خواهى
باشد. يعنى به سبب منع، زجر او ننموده او را دلشكسته نسازى و مهربانى را دريغ
نداشته به اظهار معاذير [ جمع، عذر خواهى، پوزش طلبى. ] دلپذير خاطر او را تسلى
بخشى.
بيان امورى كه عمال بايد خود متوجه شوند
بعد از آن كه براى مجلس عام و قضاى حاجات انام روزى معين ساختى و در اين روز
به تمشيت وانتظام مهام و كار سازى تمام اهل اسلام پرداختى. بدان كه تو را
كارهاى ديگر نيز هست كه لابد بنفس خويش بايد مباشر آنها شوى و به اقدام اهتمام
در پى رونق و انتظام آنها روى از آن جمله مسئولات عاملان و غوررسى مهمات ايشان
است كه چون آثار عجز و درماندگى بر الواح نويسندگان خود در امرى از امور عمال
نواحى مملكت به نظر حدس و بصيرت مطالعه فرمائى، ناچار بايد كه خود متوجه شده
كار ايشان را معطل و موقوف نگذارى و بايد كه بدستيارى فكر مستقيم سررشته ى نظم
و نسق مهمات ايشان را بدست تكفل و تدبير محاسبات خير انديش بسپارى تا از شغل و
عمل خود باز نمانند و آفت اختلال به امور مملكت نرسانند. و ديگر آن كه چون جمعى
از اعوان خود را به جهت انجاح [ رواشدن. ] حوائج ناس [ مردمان، آدميان. ] در
غير روز معهود مقرر داشته، دواعى همتشان را بر اجابت ارباب حاجات گماشته باشى و
ظاهر شود كه در مشيق [ مشكل دقيق پوشيده و مخفى. ] مهمى از مهمات رعيت بمضيق
عجز و حيرت گرفتار گرديده اند و از غلبه افواج علايق به مرجوعى از مرجوعات خويش
كما ينبغى و يليق [ چنانچه بايسته و لازم باشد. ] وانرسيده اند، بايد كه پرده
غفلت از پيش چشم بصيرت دور سازى و بى شايبه تغافل و تكاهل به انجام مهام ارباب
ياس و حرمان پردازى.
نهى از تاخير كارها از وقت آنها
و سعى كن تا اعمال مقرره و اشغال مقدره خويش را هر يك در وقتى كه به جهت آن
تعيين نموده، به اتمام و اختتام رسانى و نفس كامل را متوقف وتاخير كارها از وقت
خود نفرمائى، چه هر لحظه "اى" از لحاظ عمر مرهون عملى از اعمال است و هر ساعتى
از ساعات زندگى ظرف شغل تازه "اى" از اشغال است، چون كار اين لحظه به آن لحظه
افكنى، لاجرم شغل لحظه ثانيه را تضييع كرده باشى و مبلغى از نقد حيات را باطل و
بى حاصل كرده باشى.
امر به صرف افضل اوقات در طاعات و عبادات
و بايد كه در اشتغال به اعمالى كه در ميان تو و پروردگار تو وقوع مى يابد و
به جز به اخلاص نيت و صفاى طويت [ نيت، انديشه، درون. ] سمت كمال وصحت نمى
پذيرد و افضل اوقات خويش را مصروف دارى و در اكثر ازمنه و ساعات تضرع به جناب
الهى و استغاثه [ آمرزش خواستن، توبه كردن. ] به درگاه ربانى را غنيمت شمارى،
هر چند كه طاعات منحصر در ذكر و دعا نيست،بلكه همه افعال و اعمال چون به
شايستگى نيت و سلامت رعيت مقارن افتد، مرتبه عبادت يابد
[ عبادت ونيايش پرودگار عالم بر همه بندگان لازم و فريضه است و بر حاكم و
زمامدار الزم، چه او بيشتر از ديگران بر لبه پرتگاه سقوط و نزديك به تعدى و ظلم
و ستم و بى عدالتى و خود خواهى مى باشد. و فرمان امام "ع" بر صرف وقت بيشترى از
فراغت حاكم به نماز و نيايش جهت تربيت نفس و تعالى روح و توجه به عواقب امور و
عظمت خداوند و باز پرسى در دادگاه عدل الهى و سركوبى نفس اماره و خواسته هاى
شيطانى و دورى از تكبر و نخوت و غرور است. چنانچه در رفتار ارزشمند پيامبر خدا
"ص" و على "ع" چنين خصيصه اى بسيار نمودار است. ]
و هر گاه در آن منظور تحميل رضاى الهى و تقرب به رحمت نامتناهى باشد، داخل
زمره ى طاعات و از جمله مراسم عبادات گردد و هر آينه تواند بود كه اهل عقل و
تميز هيچ آنى از آنات عمر عزيز را بى اكتساب سرمايه سعادتى و اشتغال وظايف طاعت
و عبادت نگذرانند و ارباب صدق واخلاص همگى شئون و احوال خويش را از خواب و خيال
و سكون و مقال و ساير گفتار و كردار در پنهان و آشكار وسيله فوز مثوبات اخروى و
واسطه استحقاق تفضلات الهى سازند.
امر به محافظت صلوات
و بايد كه در خلاصه ى اوقات كه به جهت عبادات خود معين و مقرر دارى و خاصه
ازمنه و ساعاتى كه در آنها نقد بندگى خود را به دست نيازمندى در بوته اخلاص مى
گذارى، به اداى فرايض الهيه و اقامت صلواه ليليه [ نمازهاى شب. واجب "مغرب و
عشا". مستحب: نمازى است به هشت ركعت كه وقت خواندن آن از آخر شب تا فجر است،
نمازشب. ] و نهاريه [ نمازهاى روزانه: صبح، ظهر، عصر ومستحبات از آنها. ]
اشتغال نمائى و در مواظبت و محافظت بر مراعات اوقات فضيلت آن كمال اهتمام
فرمائى. و روا مدار كه در رعايت دقايق آداب و شرايط آن تكاهل و تساهل [ سهل
انگارى. ] ورزى و رنجانيدن بدن خود را در احتمال زحمت قيام و قعود و ارتكاب
متاعب ركوع و سجود از خالق جسم و جان و مالك ارواح وابدان دريغ دارى. بلكه سعى
كن كه در ليل و نهار وپنهان و آشكار تن خود را متحمل شدائد طاعات و قربات [
جمع، تقرب بخدا به وسيله ى عبادت. ] سازى. و نقد وجود خود را به آتش شوق رضا
جوئى جناب سبحانى در بوته رنج ومشقت بگذارى و جهد نمائى، تا هر عبادتى را كه
وسيله تقرب درگاه الهى مى دانى بر وجه كمال مودى سازى و اساس شرايط و آدابش را
از رخنه اخلال به واجبات و نقص ترك مستحبات محافظت نمائى چنان كه چهره ى شاهد
نيتش به زيور اخلاص آراسته باشد و قامت ارتكابش به حلل [ زيور، زينت. ] خضوع و
خشوع پيراسته نمايد. هر چند كه زحمتش بسيار باشدو بدنت را به تعب اندازد.
زنهار كه راحت بدن را منظور مدار و به تن پرورى همت مگمار و هر المى [ درد،
سختى. ] كه در اداى وظايف طاعات به جسم تو رسد عين راحت روحش شمار.
بيان كيفيت امامت
و هر گاه امامت جمعى نمائى و نماز را به جماعت گذارى بايد كه از دو صفت
احتراز لازم شمارى، يكى تنفير [ تنفرزا. ملامت آور. ] آنست كه نماز خود را به
طول كشانى وبه قرائت سوره هاى طولانى و مبالغه در تكرير [ تكرار. دوباره خوانى.
] و تكثير [ در الف و ب: 'تكسير'. ] تسبيحات و اذكار خاطر مومنان را برنجانى،
چه بسياراز ايشان باشند كه بسبب عارضه "اى" از عوارض بدنيه [ عوارض جسمى همچون
بيمارى، پيرى و غيره. ] يا حاجتى از حوائج ضروريه مكث بسيار نتوانند نمود و كار
بدان انجامد كه ترك نيت اقتدا كرده به قصد فرادا نماز گذارند و از ثواب جماعت
محروم و بى بهره مانند يا اگر بطول نماز صبر كنند، حاجات ضروريه ايشان فوت شود
و بسبب ترك مراس خضوع و خشوع به كمال نمازشان نقص كلى برسد.
اما تضييع آنست كه از غايت اختصار به بعضى از واجبات تسبيحات و اذكار و ساير
شرايط و آدابى كه به وجوب يا تاكيد استحباب آنها شده خلل رسانى و به اين سبب
نماز خود و جماعتى را كه بتو اقتدا نموده اند ضايع و باطل و يا ناقص و بى حاصل
گردانى.
و من از رسول صلى الله عليه و آله در وقتى كه مرا به ولايت يمن ميفرستادند
پرسيدم كه نماز با ايشان چگونه گذارم و در امامت ايشان چگونه مرعى دارم فرمود:
'يا على صل بهم كصلوه اضعفهم و كن بالمومنين رحيما' يعنى كه امامت ايشان كن به
نمازى كه مثل نماز ضعيفترين ايشان باشد و طول آن خاطر ضعفاء و جمعى را كه بسبب
عذرى قوت تحمل آن نداشته باشند نرنجانى و به مومنان مهربانى كن و تمامت همت بر
مراعات جانب ايشان گمار.
نهى از خلوت نشستن ملوك و بيان مفاسد اين وضع سلوك
بعد از محافظت بر مراسم تمامى اين رسوم و آداب و مواظبت بر لوازم هر يك از
آنها در هر باب و صيتى كه رعايت آن لازم و در كار مى نمايد و نصيحتى كه پذيرفتن
آن لابد و ناچار مى بايد و تحذير از خلوت نشستن بسيار و طول احتجاب [ در حجاب
شدن، در پرده رفتن. ] ملوك و ذوى الاقتدار [ صاحبان قدرت. ] است. و اگر بعد از
مضامين سابقه و قوانين سالفه، كلامى در سلك انتظام آيد و تقرير آن لوازم اعتنا
و اهتمام را شايد، همين مضمون نصيحت مشحون و موعظه هدايت مقرون است كه احتجاب و
استتار والى از رعيت بايد كه به طول نكشد. و زياده بر قدر اشتغال به بعض
ضروريات خفيه، چهره ى شاهد رعيت پرورى سرادق نخوت [ غبار تكبر و خودخواهى. ] و
جبروت [ قدرت، عظمت. ] نپوشد. زيرا كه طول احتجاب ولات از رعيت، شعبه "اى" از
شعبات تنگى مضمار عدل و داد و موجب قلت علم و اطلاع ايشان بر امور عباد وبلاد
است. چه هر كار ارباب ملك وپادشاهى از رعيت خود عزلت كزينند و از پى فراغ بال و
رفاه حال رفته در خلوت خاص نشينند، لا جرم علم ايشان به امورى كه در آن حال
سنوح [ پديد. واقع. ] يابد محيط نباشد و اكثر سوانح و وقايع از ايشان پوشيده و
مخفى بماند.
و هر آينه در استعلام آن احوال محتاج به تفتيش از خواص رعيت و اعوام دولت
خود باشند و ناچار بر شهرت افواه و گفته رعايا و سپاه اعتمادشان بايد نمود و در
تحقيق و تصديق آن مراتب تابع راى ديگر ايشان بايد بود و به اين سبب بسيارى از
امور بخلاف واقع بر ايشان ظهور يابد و خلل عظيم به بنيان ملك دارى و قواعد رعيت
پرورى ايشان رسد. و بسا باشد كه وقايع عظيمه كه متضمن فساد بسيار باشد، به سبب
تلبيس غرض گويان در نظر ايشان حقير و بى مقدار نمايد. و جرايم صغيره كه چندان
مفسده نداشته باشد به علن [ ظاهر و آشكار. ] عناد معاندان عظيم و با مقدرا
گردد، معصيتى كه از ارباب جاه و ثروت سرزند هر چند كبيره باشد، خوش آمد گويان
در لباس صغيره اش جلوه دهند و صغيره "اى " كه از بيچاره "اى" صادر شود كو بسيار
حقير و اندك باشد.
عيب جويان در مقام تفسيح [ وسعت. گسترده. ] كبيره بزرگش وا گويند، بلكه بعض
از محاسن افعال را قبيح وانمايند و در مقام تحسين بعض قبايح بوده، اعمال سيئه
به خوبى بيارايند وبه اين سبب اكثر امور بر والى مشتبه گرديده، حق را از باطل
نتواند شناخت و با وجود اين حال به تمييز صواب از خطا كجا تواند پرداخت.
تاكيد در نهى احتجاب و مبالغه در آن باب
[ در حجاب رفتن. از مردم دور شدن. ]
و اين امرى است در نهايت ظهور، كه هيچ فردى از افراد بشر را بر خفاياى امور
اطلاع نمى باشد و به چشم هيچ يك از آحاد ناس اسرار خفيه در نمى آيد. والى ملك
با ساير بنى نوع خويش در سمت جهل سوانح خفيه و عجز از دانستن امور سريه، سهيم و
شريك و مراتب اشتباه و التباس مانند ساير الناس به او نزديك است. و حق را نشانى
نكرده اند، كه به آنش از باطل تواند شناخت و صدق راعلامتى نگذاشته اند، كه از
كذبش جدا تواند ساخت. لاجرم چون حجاب احتجاب از درگاه خلوت فراغت در آويزد و
چشم مشهده و عيان از تجسس احوال رعيت در بندد، هر چه در خفيه او كنند بر او
پوشيده ماند و تدبير امور ملك و ملت كما ينبغى نتواند.
پس بايد كه در خلوت كم نشينى و اسباب احتجاب بر خود نچينى و اگر از نفس خويش
تامل كنى، بدانى كه خلوت نشستن بى فايده و از مردم پنهان شدن بى ثمره است. از
براى آن كه حال تو از اين دو بيرون نيست، كه يا چنانى كه در احقاق حقوق و تحقيق
آمال نفس خود از عطا و بذل اموال
باك ندارد و به دستيارى همت سخاوت حطام فانيه دنيا را واقع و وجودى نمى گذارند.
و در اين هنگام احتجاب از رعيت و خواهش بنشستن در خلوت امرى است، كه جز جهل و
نادانى سببى نتواند داشت. و به غير دواعى نخوت و غروز باعثى بر آن نتواند
شناخت. و اگر نه عاقل دانا با وجود سخاوت نفس، از اداى حق واجبى كه احقاق آن
موجب نجات آخرت و سبكبارى روز قيامت بود گريزان چرا باشد و صاحب نجات آخرت و
سبكبارى روز قيامت بود گريزان چرا باشد و صاحب نجات آخرت و سبكبارى روز قيامت
بود گريزان چرا باشد و صاحب هوش خرد آشنا با اتصاف به صفت كرم و ارتكاب مراسم
مكارم بذل و عطا مانند اربات دنائت [ پستى،ضعيف،دنى. ] مائل كنج انزوا و متلبس
به لباس اختفا چگونه نمايد.
يا حال تو آن است كه بر زينت بخل گرفتار و اسير ربقه محبت درهم و دينارى و
در اين صورت نيز احتجاب تو را از رعيت در جمع واكتساب اموال چندان اثرى نيست و
ظهور و بروز در ميانه ى خلق را به تشييد اساس مكنت وثروت زياده، ضررى نه. چه هر
گاه جمعى از اهل استحقاق از بذل و عطاياى تو محروم و مايوس باز گردند. ديگران
را عبرت شود و خيال طمع بگرد خاطر كس ديگر نگردد، بسيار بزودى ارباب حاجات دست
سئوال از دامان نوال [ بخشش، عطاء بهره. ] و بردارند و به اندك زمانى اصحاب طلب
قطع نظر از مطلب نموده تو را به حال خود وا گذارند.
حاصل كه والى ملك را خواه لئيم و خواه كريم، طول احتجاب از رعيت و تمادى [
دورى دراز و طولانى. ] اختيار وحدت و خلوت از طريق حزم و وعقل دوراست وسعى
درمراسم اجتناب از دواعى اين رزيلت از ارتكاب اين فعل بى عاقبت، به غايت ضرور.
چه حيف است كه ارباب كرم و همت به داعيه اندك فراغتى كه در ضمن اختيار خلوت
باشد، چنين احوال خود را به داغ كم عقلى و بى خردى انگشت نماى اقاصى وادانى
سازند.
يا كمال اتصاف به صفت بخل و ظنت را در حق خويش به خاطر كافه رعيت اندازند و
همچنين اصحاب ضيق و خست [ خسيس، فرومايه تنگ چشم. ] را نسزد كه با وجود اين صفت
رزيلت ارتكاب احتجاب را بى منظور و مقصودى بر خويش روا دارند و زمام احترام و
احتشام خود را يكباره به دست قايد [ راهبر، پيشوا. ] بدگوئى مفسدان وعيب جويان
بسپارند. و با آن كه اكثر جهات احتياج رعيت به ولات اموريست كه در آن مونتى بر
ايشان نيست و بيشتر رجوع مردم به ملوك در مهماتى است كه در آن خسران از براى
ايشان متصور نه "باشد"، مانند دادخواهى مظلومان و تظلمات ستم رسيدگان و طلب
عدالت و انصاف در معاملات ايشان و ساير مهماتى كه انتظام آن در عهده اهتمام
والى و دوش همتش از بار مونت و نقصان خاليست.
امر به محافظت مقربان از ظلم و ستم بر زيردستان
بعد از رعايت اين آداب و بركت خصلت خلوت و احتجاب كه خود را به صفات حسنه
آراستى و آئينه طمع از خصال ذميمه پرداختى، بايد كه به فكر اصلاح و تربيت ياران
و مقربان پردازى و خاطر رعيت را از زحمت و اذيت سركشى و طغيان ايشان فارغ سازى،
چه والى ملك را جمعى از خواص و مصاحبان هستند و برخى از اصحاب خلوت و همنشينان
مى باشند، كه به صفت استيثار [ به خود منحصر كردن و مخصوص گردايندن. ] و تطاول
[ تفاخر، تكبر، گردنكشى. ] اتصاف دارند و آحاد رعيت و زير دستان را به منزله
عبيد و مماليك خويش نپندارند، هر چه زات عوائد و متايع [ حوائج، منفعت، بهره. ]
يابند، به سبب قلت انصاف خود را به آن از ساير ناس اولى مى دانند و از روى نخوت
و بى باكى دست طمع و تطاول به حقوق ارباب عجز و استهلاك مى رسانند، همت خسيس بر
تشييد مبانى جور و اعتساف [ ستم كردن، بيداد كردن. ] مى گمارند، وسر تواضع و
فروتنى به اتصاف به مراسم عدل و انصاف فرونمى آرند.پس سعى كن تا مونت قهر و
سلطنت ايشان را از دوش ضعفا و مساكين بردارى و اعناق تطاول [ گردنكشى. ] و سركش
ايشان را كه به قوت استظهار تقرب به درگاه تو به جانب ظلم و تعدى بر ارباب عجز
و افتادگى كشيده اند، به زنجير تدبير مقيد و مغلول [ دست بسته، غل و زنجير به
گردن كسى بستن. ] سازى و تمشيت اين كار و تنظيم لوازم اين شغل با مقدار جز بدان
ميسر نگردد كه اسباب تطاول و سركشى ايشان را قطع نمائى و دست جور و تقلب ايشان
را از وسايل قوت و سلطنت كوتاه گردانى.
نهى از تيول دادن به خويشان و اقارب
پس بايد كه هيچ يك ازخواص ياران و نزديكان خود را به اقطاع قطايع [ بخشيدن
ملك يا قطعه زمين، بخشيدن پاره اى از زمين خراج. ] و تيول دادن مزارع مخصوص
ندانى و دست تسلط اقارب و خويشان خود را بر سر عجزه ى [ عاجزان. تنگدستان. ] و
مساكين اقطار و اطراف مملكت خويش مبسوط نگردانى و نوعى ننمائى كه ايشان طمع
تصرف در ضياع [ ج. ضيعه، "زمين و آب و درخت". ] و عقارى [ آب و زمين، ملك. ] كه
باعث اصرار مردم آن ديار باشد از تو داشته باشند، با عدم اطلاع تو را بر افعال
ناپسند خود به اعتبار وثوق به رعايت رعايا و برايا در اخفاى آنها سبب قرب و
منزلتى كه دارند متوقع باشند. يا در عقد صيغ و عقود و معاملاتب كه ميان ايشان و
رعيت و مباشرين زراعت و فلاحت در آب و زمين آن ولايت و ساير امور مشترك كه ميان
ايشان و رعيت وقوع يابد، جانب انتفاع خود را منظور دارند و از متضرر شدن دهاقين
[ جمع. دهقان: كشاورزان. ] و تحميل مونات شاقه بر عجزه و مساكين پروا نكرده، از
جانب تو نسبت وثوق بر عدم اطلاع يا توقع تغافل از اين اوضاع مطمئن باشند. و هر
آينه به مقتضاى تطاول و قلت و انصاف دست جور و اعتساف بر ضعفاء رعيت بگشايند و
خود به فراغت هر چه تمامتر در مهاد [ بستر. ] تنعم و رفاه بياسايند و لا جرم
راحت دنيا مخصوص ايشان باشد و وبال آخرت و استحقاق عيب و ملامت براى تو بماند.
مبالغه در عدالت ميان خلق الله و تسويه قريب و بعيد در احقاق حق
و بايد كه در مطالبه حقوق و بازخواست آن ميان قريب و بعيد تفاوت نگذارى و هر
كه را بر ديگرى حقى ثابت گردد، در احقاق آن لوازم سعى و اهتمام را دريغ ندارى و
در ارتكاب زحمت اين كار آثار مراسم صبر و شكيبائى شعار خودسازى و اجر و مثوبات
اين طاعت را از خزائن وهاب [ خداوندى كه بى منت همگان را مورد موهبتهاى مختلف
خود دائما قرار مى دهد. ] بى منت طمع دارى و هر چند مراعات اين قانون خير مشحون
[ مملو. آكنده. ] ضرر كلى به اقارب و خويشان تو رساند، از آن نينديشى و رضا
جوئى جناب مقدس الهى را ترجيح داده پيشنهاد خاطر سازى.
امر به عذر خواهى در مقام بدگمانى
و اگر به هواجس [ آن چه در خاطر گذرد. آرزوهاى نفس. ] نفس خسيس و مكايد
تلبيس ابليس مراعات دقيقه "اى" از دقايق اين طريقه انيقه [ خوش آيند. ] بر
خاطرات گران آيد و احتمال ذره "اى" از لوازم عدل و انصاف بر دوش همت سنگين
نمايد، بدستيارى تذكار اقتناء سرمايه نجات اخروى و ابتغاء عواقب ذكر جميل دنيوى
و دواعى آمال و امانى خود را تسلى كن و بواعث حميت و تعصب خود را به عنان صبر و
شكيبائى رام قائد عقل و بصيرت گردان، كه عاقبت اينكار محمود و مال اين خصال
رستگارى يوم الورود است.
پس البته بايد كه در مراسم رعايت عدالت و مراعات جانب رعيت كوشى و جام راحت
و حسن عاقبت از دست ساقى سعادت نوشى و لباس نيكنامى دنياو آخرت و جلب قلوب اهل
مملكت را پوشى و اگر احيانا يكى از رعيت را نسبت به تو در مقدمه "اى"د از
مقدمات گمان ظلمى به خاطر رسد و تو را اطلاع بر مكنون ضمير او بهمرسد.
زنهار كه تغافل نورزيده معذرت خود را در امرى كه منشاء بدگمانى او شده اظهار
نمائى و اعتقاد فاسد او را حق خود به حسن ظن مبدل فرمائى، كه چون تو را در مقام
اعتذار بيند، عذرت را پذيرد و سهام تعير و ملام [ ملامت و نكوهش. ] از هدف
اوضاع و اطوار تو باز نكرده و لا جرم حاجت تو كه عبارت از استقامت امور ايشان
بر نهج حق و صواب است، به اسهل وجوه ميسر گردد و به دستيارى اعتقاد و نصيحت
ونيك خواهى خاطر رسيده ايشان را اسير دام اطاعت و انقياد شود. اين بود قوانين
سلوك با طبقات رعيت و رعايت انتظام مهام ملك و ملت.
آداب سلوك با دشمنان در باب صلح با ايشان
اما ضابطه معامله با اعداء و اهل قتال و دستورالعمل سلوك با ارباب عناد و
جدال، پس مجملى از آن اين كه:
چون دشمنى تو را به صلح دعوت نمايد، كه مخالف رضاى الهى نباشد. زنهار كه دست
رد بر سينه التماس و استدعاى وى مگذار وقبول چنين مصالحه را كه مذلت آن مخصوص
با اعداء است، از مغتنمات نعماى ربانى شمار، چه صلح را فائده "اى" بى غايت و
منافع بى نهايت است.
از آن جمله اين كه، سپاه و لشكر چند روزى از ارتكاب متاعب جنگ و جدال بر
آسايند و به جمعيت خاطر در سامان اسباب ضروريه خويش سعى نمايند.
ديگر آن كه تو را نيز از هموم تدبير محاربات و مجادلات فى الجمله فراغتى
حاصل آيد و خاطر از رهگذر تشويش مال انديشى فتنه و آشوب اندكى بياسايد.
و ديگر آن كه چون با طايفه "اى" از طوائف اعداء دم از مصادقت و موالات [
دوستى، پيوستگى. ] زده هيجان غبار نزاع و قتال از ميانه مرتفع باشد.
ساير اصناف دشمنان از جمعيت خاطر و اجتماع عساكر تو در حساب باشند و به گمان
كثرت اشتغال و تفرق احوال بر محاربه و جدال تو جرات ننمايد، لا جرم امنيت تمام
در مملكت پديد آيد و امور ضبط بلاد و مهر اهل عداوت و عناد را رونق بيفزايد.
نهى از اعتماد بر صلح دشمنان به خبردارى از حيله ايشان
وليكن در حال صلح با خصماء [ جمع. خصم، دشمن. ] و هنگام مهادنت [ آشتى، صلح.
] با اعداء حذر تمام از قوايل [ قول ها، قرارها. ] ايشان لازم شمار. و بهيچ وجه
تكيه ايمنى بر وسائد [ ناز بالش ها، مقصود عدم ايمنى و اطمينان كامل به قرارهاى
دشمن و آمادگى دائمى است. ] و داد ظاهرى ايشان مجوز مدار، چه بسيار باشد كه
دشمن اظهار صلح و آشتى كند ودم از مصادقت و موالات زند اما مرادش انتهاز [
غنيمت شمردن. كار برد همه وسايل براى رسيدن به غايت و حقيقت مصلحت شخصى. ] فرصت
و انتظار غفلت باشد و خواهد كه خاطر تو را از انديشه مال احوال و تهيه ى اسباب