نظام نامه حكومت

محمدكاظم بن محمد فاضل مشهدى

- ۱۰ -


حرب و قتال سازد و ناگاه جنود آراسته وعساكر پيراسته بر سر مملكت آرميده و لشكر جنگ ناشنيده تو تازد و به هجوم سموم صولت بنياد و واجبات دولت را از حدائق ابتهاج [ گلستانهاى شادمانى و خرسندى. ] براندازند و زنهار كه از وخامت عاقبت از ساغر [ صاغر، جام. ] هوش و فكرت بريز.

پس حزم و مال انديشى را شعار خود گردان و حسن ظن خويش را در حق دشمن متهم دان و هر چند امارات دوستى در جبين احوال اعداء ملاحظه نمائى، بر آن اعتماد جايز ندارد و سر رشته مراسم ضبط و حراست از دست همت مگذار، تا مواد شوكت تو استحكام گيرد و امور ملك و دولت را رونق بيفزايد.

نهى از نقص عهد و پيمان و هتك حرمت

و اگر با بعضى اعادى [ جمع. دشمنان. ] در باب امرى از امور عهدى نمودى، سر رشته معامله را بعقد پيمانى محكم كردى ، تا احدى از ايشان را از سهام "و" از سطوات اعوان خود به جوشن [ زره. ] امان ايمن ساخته، بنا بر مصلحتى به انگشتر زنهارش بنوازى.

پس بايد كه عهد خود را به وفا رعايت نمائى و امان خويش را به امانت محافظت فرمائى. و در معركه وفادارى، جان خود را سپر كرده از سهام زوال و فنا پروا ندارى. و به سبب خوف و هلاكت بر بطلان عهد و ميثاق جرات نكرده، نفس خويش را فدا پندارى، چه هيچ فريضه "اى" از فرايض الهى نيست كه اجتماع ناس [ مردم. در الف و ب: 'باس'. ] بر ملازمت لوازم آن و اهتمام طوايف انام با وجود غايت تشاجر آراى ايشان و نهايت اختلاف عمل و اديان به مراعات مراسم آن زياده بر فريضه مراقبت عهد و پيمان باشد.

حتى ارباب شرك و الحاد با وجود انكار مبداء و معاد، طريقه ى انيقه ى وفادارى و شريعت قويمه ى حق گذارى را در ميان خود بر ذمت همت واجب دانسته، بر بال عاقبت غدر و بى وفائى پى برده اند و پاى ثبات در مضمار مراقبت و مراعات عهود و عمل كردن به مقتضاى مواثيق و عهود فشرده اند.

به خلاف طايفه ى اهل اسلام كه با تلقى شرايع احكام در باب رعايت عهد و زمام نصوص الهى وتصريحات احاديث نبوى را ناشنيده انگاشته اند و چشم بصيرت را از مشاهده ى لوامع [ دلائل مختلف و رنگارنگ. ] بينات و ملاحظه براهين واضحات پوشيده حجاب غفلت گذاشته اند.

حاصل كه والى بايد در مراعات ميثاق و پيمان كوشش بى پايان نمايد و از اخلال به دقيقه "اى" از دقايق وفادارى حذر لازم شمارد، تا عواقب و مال و نكال [ عقوبت. ] دامن دين و دنياى او را نگيرد و بنيان دولت اش از نوازل آثار دغا [ نادرست، ناراست، معيوب. ] پيشه "كند"، كى رخنه انصرام و انهدام نپذيرد.

مبالغه در باب وفادارى و نهى از بى وفايى و غدارى

پس چون شدت امتياز وفا در ميان فرايض دينيه و عقليه معلوم كردى، لا جرم در مراعات ذمه ى خويش از رذيلت غدر [ فرومايگى بى وفائى و نقص عهد و خيانت. ] و بى وفائى لوازم اجتناب را لازم شمارى و در شريعت عهد و پيمان طريقه ى غدارى و حيله ورى مسلوك مدار و با دشمنان خود سر مخادعت [ فريب، حيله كردن، ظاهر كردن خلاف آن چه را كه در دل دارند. ] و فريبندگى پيش ميار، كه هر آينه اقدام به دين امور جرات بر ارتكاب مناهى [ ج. منهى. بازداشته شده ها. نهى شده ها. ] جناب احاديث باشد، كه آن مخصوص طبقه جهال و اشقياء است. چه حق تعالى به مقتضاى رحمت كامله، عهد و ذمت خود را ذريعه امنيت خلايق گردانيده و به وسيله ميثاق و پيمان كافه عباد بساط امن و امان در ميان كافه عباد گسترانيده، اصناف خلق را به وساطت اين نعمت عظمى حريمى كرامت فرموده، كه در شدايد بلايا و محن به استوارى آن پناه جويند.

و طوايف بنى آدم را به ذريعه ى اين عنايت كبرى ملجائى مقرر فرموده، كه هنگام عجز و اضطرار فيض ايمنى از جوار او طلبند ولهذا سر انگشت افساد مفسدان را در كشور اين عقيده ى محكمه تجويز كوشش ننموده و ارباب تدليس و فريبندگى را در هيچ دين و آئينى به هدم بنيان اين قانون قويم ماذون نفرموده "است".

پس تو روا مدار كه مراعات چنين فريضه را ضايع گذارى و دواعى همت بلند از تعمير اين بناى ارجمنددريغ دارى، كه موجب سخط الهى و مودى به قهر و غضب پادشاهى باشد.

نهى از توريه در عقود و حيله در صيغ عهود

و زنهار كه در ايقاع عقود طريقه تسامح و تكاهل مسلوك مدار و اجتناب از توريه [ پوشانيدن حقيقت، بر خلاف نشان دادن امرى را. ] را كه عبارت از اداكردن كلام است، بر وجهى كه مسامع [ شنونده. ] اراده معنى، گمان نمايد كه در واقع مراد تو غير آن باشد از لوازم شمار و صيغ عهود و مواثيق را به نوعى جارى مساز كه حوادث دهر را در طريقه ى افساد و ابطال آن ياراى گذشتن تواند بود و سرانگشت تدبير سرحيله وران به تمادى از مان عقده ى احكام واتقان آن را تواند گشود.

و بعد را تاكيد و پيمان بر معنى خلاف ظاهرى كه از لفظ خود اراده كرده، دشمن را بدان فريفته باشى، اعتماد مكن و در عمل به خلاف مقتضاى صريح عبارات به كلماتى كه بر وفق مدعاى خود از روى حيله و تزوير [ در الف و ب: 'تذوير'. ] در ضمن صيغه معاهده درج نموده باشى، تمسك مجوى كه هر آينه مضرت غدارى كه عبارت از اختلال احوال جهاندارى است، بر تقدير مذكور نيز به جا باشد.

و بوسيله اين تدبير مكر آميز و تزوير [ در الف و ب:'تذوير'. ] فتنه انگيز ذره "اى" از مفاسد بى وفائى و دقيقه "اى" از محذورات دغائى سمت زوال و نقصان پذيرد، چه هر گاه در شريعت الهى مكر و خديعه امور منهيه بود، لا جرم بر ارتكاب توريه در كلام كه بى شك تقريب فريب است عقاب اخروى مترتب گردد.

چون عامه برايا و كافه اهل دنيا از لفظ عهد و پيمان جز به معنى ظاهر منتقل نشود و بغير ثبات ورزيدن بر مقتضاى صحيح عبارت از تو توقع ننمايند، سخن قريب الماخذ گفتن و معنى بعيد در خاطر نهفتن برقع ملامت و تغيير و تخلص از عيب مكر و تزوير چه فايده بخشد.

امر به صبر در شدايد عهد و پيمان و منع از نقض و بطلان

و بايد كه چون عهد الهى در امرى بر ذمه ى تو لازم گردد و در ربقه ميثاق دينى همت تورا رهين فرمان پذيرى حكم ربانى سازد و سعى نمائى تا بدستيارى رعايت مراسم بردبارى صعوبت و دشوارى امر معهود و دواعى بى طاقتى حوصله ات بر آن ندارد كه به غيز حق در انتقاض [ مصدر، نقض. شكستن، گسيختن، پيمان شكنى. ] پيمان و انفساخ عقد ذمه و امان كوشش نمائى.

و خواهى كه بسر انگشت مكر و خديعت عقده ى حبل المتين وسايل رحمت را بگشائى كه هر آينه مصابرت [ شكيبائى. ] بر احتمال اثقال طاقت و شكيب ورزيدن در گرفتارى مضايق [ ج. مضيق، سخت، شديد. ] محبت كه بى شك به مودى آيه ى كريمه ى: "امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء" [ اى آن كه اجابت كند بيچاره را گاهى كه خواندنش و بگشايد رنج را. "سوره نمل آيه 62". ] و به مقتضاى وعده "و ليجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون" [ و همانا پاداششان دهيم مزدشان را به بهترى چيزى كه انجام مى دادند. "سوره نحل 97". ] به اميد متيقن و تصريح الهى و توقع حسن عاقبت و فلاح اخروى سمت اقتران دارد.

بهتر آنست كه چهره ى شاهد نيكنامى خود را بناخن غدر وبى وفائى نخراشى و لا جرم دمى از دامن گيرى و بال آخرت و لزوم تبعات اين كردار بى عاقبت آسوده خاطر باشى، بلكه هر لحظه خايف و هراسان نمائى، كه از جناب بارى باز خواستى متوجه ساحت احوال تو گردد، كه كار دنيا و عقبى تو را تباه سازد و از تلاطم بحار سطوت پادشاهى موجه خيزد كه سفينه بخت تو را در گرداب حيرت و ظلمات شقاوت اندازد.

و اين ذكر شمه "اى" از سلوك با دشمنان در باب صلح با ايشان و بيان لزوم مراعات عهد و پيمان و عمل به مقتضاى ذمه و امان و بعد ادراك اين مدارك و سلوك مناهج اين مسالك "مى باشد".

نهي از خون ناحق ريختن

بدان اى مالك تو را اجتناب از چند خصلت واجب و لازم و احتراز ارتكاب رذيلت ضرور و متحتم است لابدا.

اول- آنها كه خون ناحق ريختن و رشته حيات نفوس زكيه [ جانهاى پاك. ] را بمعرض ظلم گسيختن است [ امام "ع" استقرار را با سفاكى و خونريزى ممكن نمى داند و معتقد است خونريزى پايه هاى حكومت را متزلزل مى كند و چنين بينشى حاكى از اعتقاد راسخ اسلام به كرامت انسان است كه كشتن يك فرد را در حكم قتل همه ى انسانها چنان كه در 'آيه 32 سوره مائده' قرآن آمده مى داند. ] پس زنهار كه از هدم بنيان خلق الهى بپرهيز و به دست بى باكى اوراق نسخه آفرينش را از هم مريز. چه هيچ معصيتى از معاصى و منكرى از منكرات مناهى دز ايجاب سطوت الهى و استجلاب [ طلب ناخرسندى پروردگار. ] غضب نامتناهى از جرات بر قتل مومناى زياده نباشد و هيچ يك از افراد كبائر در استناع [ فراپيش شدن در پذيرفتن، ورفتن. ] و بال اخروى و استجماع اسباب نكال [ گردآورى وسائل عقوبت در دنيا. ] دنيوى و سزاوارى زوال نعمت و استحقاق مدت و فرصت از اين فعل بى عاقبت و خصلت لازم الندامت عظيمتر ننمايد. و حق سبحانه و تعالى روز قيامت اول حكمى كه ميان بندگان كند، متعلق است به تسافك دماء [ خونريزيها، كشتارها. ] و بازخواست خونهاى مظلومان و شهدا باشد. و نخست عتابتى [ بازخواستى. ] كه با خلق پيش آرد، بر سر دليرى و هتك حرمت حريم ربانى كه عبارت از هيكل شريف انسانى است، بود.

پس هر آينه بر خوض اين مهلكه مهليه [ مهلت داده شده. ] جرات منماى و به رهمائى قايد شقاوت جاده ى اين ورطه تمام افت مپيماى [ در الف و ب: 'مى پيماى'. ] زنهار كه قوت سلطنت خود را از ريختن خون ضعيفى مخواه و به گمان افزودن حشمت و جاه ازعمر بى گناهى مكاه، كه اين خيال باطل حباله [ قيد. بند. ] ايست از حبايل شيطان، كه كار دين و دنياى تو را تباه سازد و هاجسه [ مونث هاجس. آن چه در دل افتد، وسواس. ] "اى" از هواجس نفس خوان، كه بنياد دوحات [ درخت بزرگ پرشاخه و تناور. ] دولت و شوكت تو را از رياض ابتهاج و سر سبزى براندازد. ويقين دان كه خونخواهى بى گناهان مظلومان را خاصيتى غير ضعف بنيان سفلطنت و وهن قواعد ملك و دولت نباشد و از شجره ى خبيثه سفاكى به جز شكوفه زوال و انتقال بر ساحت چمن عاقبت وبال چيزى نباشد. و در باب قتل عمد عذر تو در درگاه الهى و نزد من [ اميرمومنان "ع " خود را منظور داشته است. ] مسموع و مقبول نيست. و به غير آن كه حكم قرآن را كه عبارت از قصاص است گردن اطاعت گذارى، چاره "اى" نپندار كه جريده ى اين جريمه ى عظيمه به سهولت و آسانى رقم پذير كلك عفو تواند شد، يا به افسانه معاذير بر دل ناپذير چون مظلومان را خواب هدر تواند برد.

و ليكن اگر به خطايى [ در اصل: بخطاى. ] مبتلا شوى و سهوا بر قتل نفسى اقدام نمائى. مثل آن كه به اجراى حدى از حدود شرعيه ياتعذيرى [ تنبيه شرعى كه مقدار آن كمتر از حد شرعى باشد. ] از تعذيرات ضروريه مشغول باشى و تازيانه تو يا دستت بر قدرت و اراده ى امت سبقت گرفته، بى گناهى را به قتل رساند. چه بسيار باشد كه يك زدن و يك انداختن باعث كشته شدن گردد و به مجرد اندك مضرتى موت و هلاك صورت وقوع يابد .

پس زنهار كه در اين حال غرور پادشاهى و سلطنت و استنكاف ملك و دولت تو را از آن باز ندارد، كه خون بهاى مقتول را به اولياى او برسانى و هر چند ايشان را ياراى مطالبه نباشد در تاديه ديه تغافل جايز ندانى.

نهى از اعجاب و خواهش بستايش خوش آمد گويان

دويم- اعجاب نفس است و اعتماد بر آنت چه باعث اعجاب و محبت مدح زياد و خواهش مبالغه در ستايش و خوش آمد، يعنى از راه عجب و تكبر اطورا خود را پسنديده به خود نازد و بر آن چه پسنديده كه باعث عجبش گرديده، موجب صلاح معاش و معاد خود داند و متوقع مدح و ثناى زيادى از مردم باشد و خواهش بستايش داشته از خوش آمد گوئى بسيار خوشش آيد.

پس حذر باد تو را از اين خصال ذميمه كه هر يك از آنها فرضى است از فرايض [ در 'ب': فرضهاى. ] ايشان، كه جهت بطلان حسنات در باب احسان غنيمت شمار و در تهيه ى اسباب خذلان و تمهيد قواعد شقاوت و حرمان اعتماد بر آن پيش از جميع مكايد خويش دارد.

نهى از منت بر احسان و باز گفتن آن و منع از خلف وعده

سيم- منت گذاشتن بر احسان وبسيار گفتن آن و خلف وعده وبرهم زدن آنست. پس حذر كن از ايم كه به احسان خويش بر رعيت منت گذارى و از كردار پسنديده كه نسبت به ايشان اقدام نموده باشى، بسيار باز گوئى يا آن كه خاطر ايشان را به وعده "اى" شاد كرده، در ثانى آن حال به خلاف موعود عمل نمائى كه هر يك از اين افعال ناشايسته را مضرتى عظيم و عاقبتى ذميم است. زيرا كه منت گذاشتن سبب بطلان باشد چنان كه آيه ى كريمه ى: "لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى" [ تباه نكنيد صدقات خود را به منت و آزار. بقره آيه 264 قرآن مجيد. ] به آن ناطق و به اداى عقول سليمه و طبايع مستقيمه بر آن شاهديست صادق و به كردار و بازگوئى آن سبب زوال نور حق و وقاحت سيماى صدق گردد، چه طول دادن كلام و تكرار نمودن در افاده ى مرام در اكثر موارد كار دروغ گويان و شيوه ارباب كذب و بهتان است. لاجرم اگر مطلب حق را نيز به لباس تكرار و اطناب در آورى صورت باطل گيرد و سيماى حقيقت از و جنات [ ج. وجنه، رخسار. ] مضامين صادقه اش سمت زوال و بطلان پذيرد و خلف وعده از بواعث خشم خالق و موجب دشمنى خلايق است.

چنان كه حق تعالى فرموده است كه: "كبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون" [ قرآن مجيد. سوره صف آيه 3. ] يعين بزرگ است نزد خداوند عالميان ا زحيثيت خشم و دشمنى، اين كردار ناشايسته كه گويند به زبان آن چه را نمى كنند و به عمل نمى آورند.

در تعجيل و تاخير كارها و امر به عمل آوردن مهمات در اوقات آنها

چهارم- تعجيل و شتاب كردن در كارهاست يا تاخير نمودن از اوقات مقرر آنها و لجاج و سماجت در حال اختفا و اشكال امور و تغافل از قيام به آن در هنگام وضوح و ظهورش. پس حذر كن از اين كه در كارها شتاب نمائى و قبل از رسيدن هنگام اشتغال به شغلى در تمشيت آن خوض [ ژرف انديشيدن. ] فرمائى، يا چون او آن تيسر و امكان مهمى در رسد تاخير آن نموده، از قيام به لوازم سعى و اهتمام تكاهل كنى و دواعى همت را از انجام به مرام آن مغلول غل و زنجير گيردن و دست بسته. گرفتار.@ قيد تغافل و تكاهل سازى و از اين كه در حالت اشتباه طريق تحصيل مطلبى از مطالب كه چهره ى ظهور در نقاب صعوبت و احتجاب كشيده و از جامه ى خانه اعضال لباس المساس اشكال پوشيده باشد.

خواهى كه به قوت ناخن لجاج عقده ى آن طلسم خدائى را بگشائى و به اعانت افسون جهد و سماجت ا زعهده ى گردن و حشيان بيداء [ بيابان. ] قضاء و قدر الهى برآئى، يا هنگام وضوح منهاج ادراك مقصدى از مقاصد كه بياض صحيح مطلب روائى از افق اوضاعش دميده و نسيم بهار كاميابى بر حدائق احوالش وزيده باشد، سربيدار بختى بر بالين تغافل گذارى و پاى اهتمام به خواب كاهلى و سستى سپارى كه هر آينه ارتكاب هر يك از آن خصال موجب اخلال احوال و باعث حصول و زر و بال باشد و تشويش و پريشانى در اوضاع رعيت و برهم خوردگى زيادى در امور ملك و دولت بهم رسد.

پس سعى كن تا هر كارى از كارهاى خود را در وقت لايق و محل مواثق به تقديم رسانى و هر عملى از اعمال جزئيه و كليه و هر مهمى از مهمات دينيه و دنيويه را در موضع خويش به جاى آورى تا از همه جهت ابواب ملامت خالق و خلايق بر تو مسدود گردد و به حسن سعى و اهتمام تو مجارى احوال عامه رعايا و برايا بر نهج استقامت جريان يابد.

نهى در استيثار و چيزى را مخصوص گردانيدن و از رد مظالم عباد تغافل ورزيدن

پنجم- استيثار و به خود مخصوص گردانيدن بعضى امور و چشم پوشيدن از رد مظالم [ ستم و خلافى كه عمدا يا خطاء ارتكاب شود. ] و احقاق حقوق در وقت انكشاف و ظهور است، كه خود را در امرى كه همه را در آن سمت اشتراك حاصل باشد، مستقل و منفرد دانى و از چيزى كه نسبت همه كس به آن مساوى نمايد ديگران را منع نموده، مختص به خويش گردانى و در احقاق حقوق با خود تحقيق تغافل نمائى و رد مظالم عباد خواه از خود و خواه از ديگران تجويز چشم پوشيدن و تجاهل فرمائى.

پس زنهار كه خود را به امورى كه همگى ناس را در آنها سمت شركت حاصل است مخصوص نسازى و عجزه و مساكين رعيت را قرين ياس و حرمان گذاشته به تهيه ى اسباب رفاه خويش نپردازى و پرهيز از اين كه در اداء حقوق كه اصناف رعيت را بعلت ظلمى كه از تو عمدا يا خطاء بر ايشان واقع شده، بر ذمه تو سمت لزوم ثبوت يافته باشد و به سبب مضرتى [ زيان، ضرر. ] كه زا افعال تو بديشان رسيدهن، در نظر حق بين تو ثابت و محقق نمايد تغافل ورزى، يا در كارهائى كه تمشيت آنها به عنايت و اهتمام تو مفوض [ تفويض شده، واگذار گرديده. ] و مرجوع گشته و ارقام قيام به لوازم انتظام آنها از ديوان شريعت مقدسه به اسم جد و جهد و كوشش تو گذشته، بعد ار آن كه نقاب احتجاب از چهره ى مقصود بسر خواسته و مشاطه [ آرايش دهنده. زيور بخش. ] براهين واضحه و بينات لايحه رخسار شاهد مدعى را به زيور حقيقت و راستى برآراسته باشد، تكاهل و تسامح نمائى.

چه در اين حاق حجت خدا بر تو تمام است و عذر تقصير از تو مسموع و مقبول نباشد و در روز حق [ مقصود: قيامت است. ] ديگران از تو باز خواست نمايند و تو را در آن باب به مقام عتاب و عذاب در آورند و زود باشد كه سحابهاى [ ابرهاى سياه. ] ظلمانى و اغشيه [ ج. غشاء، پرده هائى كه از داخل و خارج اعضاى مختلف بدن را مى پوشاند. ] لوارم بدن حيوانى از ميانه برخيزد. و به تحريك دست اجل حيات فانى از پيمانه لبريز زندگانى بريزد و هنگام انتقام مظلومان و مكافات اعمال اخل جور و طغيان در رسد و لواى دادخواهى ستم رسيدگان به قوت بازوى عدالت در ساحت قيامت بلند گردد.

نهى از عمل به مقتضاى قوت غضبى

و چون خود را از اين صفات [ در الف و ب: "طبقات". ] ذميمه تخليه فرمودى و لوح خاطرت را از زنگ اين خصال رذيله صيقل نمودى، بايد كه به تخلص خود از ساير مقتضيات قوت عظمى بپردازى و به اين وسيله خود را به اخلاق حميده و اطوار [ روشها، رفتار. ] پسنديده محلى [ آراسته. ] سازى پس دواعى استنكاف و استكبار خود را به قيد تملك در آر و عقاب بلند پرواز نخوت را به چنگال شاهين هوشمند بسپار و شدت باس و هيبت را به اطاعت فرمان حلم و بردبارى درهم شكن و سمند [ اسبى كه رنگش مايل به زردى باشد و مقصود در اينجا اسب سركش غضب است. ] بى آرام غضب را لجام خشيت قهر الهى بر سر بزن، زمام سطوت و صولت قوت و اقتدار به دست انقياد اوامر و نواهى در آورده. هژبر [ شير. مقصود قدرت است. ] بى صبر جرات و جلادت را به قوت تقوى و پرهيزگارى مقيد ساز. حدت لسان خود را از منطق و گويائى به خلاف مقتضاى رضاى الهى نگهدار. وافعى [ مقصود سركشى زبان است. ] زبان را به افسون ذكر خدا و شكر گذارى نعماى بى منتهاى از خشونت و مردم آزارى منزجر و ممنوع گردان، كه جميع را در سلك عبوديت و انقياد عقل و خرد انتظام ده. و امير با تدبير عالم صغير مديران مبسوط اليد و نافذ الحكم گردان، كه تا پادشاهى مملكت صغرى رونق نگيرد، فرمان روائى عالم اكبر بر وفق رضاجوئى جناب الهى، بودا لسان [ ج. بادره، حدتهاى زبان. ] و تاخير سطوت جوارح [ در الف و ب: 'جواريح'. ] و اركان از اقتحام مهالك [ خود را بسختى و مشقت انداختن. ] خصال مزبوره ابتلاء بعواقب رذايل مذكوره ايمن شوى، يعنى اگر در حال قهر و غضب سورت [ حدت، تندى، شدت اثر. ] دواعى خشم اراده خاطرت را بر آن دارد كه به سخن زشت و گفتار ناملايم مبادرت نمائى، يا به اعمال جارحه "اى" از جوارح در مقام انتقام و صدد ايذاء و ايلام [ بدرد آوردن. ] بى گناهى در آئى.

هر آينه با نفس خويش مجادله و مجاهده نمائى و دست و زبان خود را از عمل به مقتضاى غيظ و كينه دور دارى تا هنگامى كه غضب فرونشست و چشم بصيرت مال كار را به نظر تامل و صلاح انديشى ببييند و زمام اختيارات بكف اقتدار باز آيد. كه چون به اين شيوه مدتى مواظبت نمائى و رعايت اين قانون پسنديده را وجه همت سازى، بى شك حلم و مدارا ملكه و پيشه تو گردد و امور عدالت گسترى و قوانين رعيت پرورى تو بر وفق مرام به اتمام پيوندد و ليكن يقين بدان كه احكام و اتقان قواعد اين شيوه پسنديده و تشييد مبانى اين شمخ حميده بدون سعى در تذكر امور آخرت و اهتمام به تحميل اسباب رغبت و رهبت هرگز صورت وقوع نيابد و پرتو خورشيد اين سبحه گرامى بر روزن دلهاى فارغ بتابد.

امر به تبليغ اطوار عدول ملوك ماضى وپيروى سنت نبوى

و بدان اى مالك كه آن چه در شريعت رعيت پرورى و عدالت گسترى بر مذمت همت سمت لزوم دارد و در قبض و بسط امور مملكت و رتق و فتق مهمات سپاه و رعيت بر تو واجب مى نمايد آن است، كه همواره متذكر اطوار متقدمين ارباب ملك و جهاندارى بوده، حكومت آن ملوكى را كه اسم ايشان بر السنه و افواه به عدل و داد مشهور است به نظر تفتيش و اعتبار در آورى.

و از سنت فاضاله "اى" كه ابناى سابقين و ضع نموده، لوازم تفحص و تجسس به تقديم رسانى و تتبع احاديث نبوى صلى الله عليه و آله و تصفح [ ژريف نگريستن، رسيدگى و جستجو كردن. ] فرايض كتاب مجيد الهى را وجه همت سازى و بعد از استسلام دقايق اين امور به آن چه در هر يك از اين چند سطور مشاهده كنى و دانى كه به تصديق ااهل بيت نبوت رسيده اقتداء نمائى.

و در پيروى قوانين كليه كه در اين عهدنامه به مقام تفهيم و تعليم در آورديم ، طريق سعى و اجتهاد مسلوك دارى و ربقه عهود و مواثيق كه در طى مضامين اين كلمات هدايت آئين به وسيله استيثاق و تاكيد آنها حجت خويش را بر تو به اتمام رسانيديم بر گردن اطاعت و انقياد گذارى، تا هر آينه به بركات اين نصايح ارجمند و مواعظ سودمند تو را مانعى از خير نفس شهوانى در حال تسرع [ تندى. خشم. ] وشبهات [ مشكوك، امرى مردد. ] او به مشتهيات [ آن چه نفس اماره اشتها و تقاضا مى كند. ] نباشدو توانى كه در احوال شهوت و غضب عنان دارى او به نوعى نمائى كه بر جاده ى مستقيمه ى شريعت مقدسه ثبات ورزد و در پى منافع و دفع مضار از طريقه ى قويمه ى رضاى ربانى تخلف نكند.

اختتام كلام به دعا

اين بود شمه [ گوشه اى از اخلاق و خلق و شيوه. ] "اى" از مراسم سلطنت و جهاندارى و مراتب عدالت و دادگسترى و كيفيت سلوك والى با طبقات رعايا و بيان قوانين معامله او با خلايق و برايا و استدعا از جناب مقدس الهى آن كه به وسيله رحمت واسعه و قدرتى كه او را بر اعطاى مسئولات و انجاح مامولات ثابت است، كه توفيق دهد من و تو را بر آن چه به رضاى او مقرون است از مقيم بودن و ثبات ورزيدن بر امورى كه عذر تقصيرات را شايسته باشد و به وسيله آن ملامت خالق و خلايق از ما مرفوع و مدفوع گردد.

با آن كه ستايش نيكوئى بر افواه و السنه عباد جارى و آثار جميله ما در اقطار امصار بلاد سارى باشد و نعمت بى منتهاى خود را بر ما تمام گرداند و كرامت والاى خويش را از براى ما مضاعف سازد و اين كه عاقبت كار و مال اطوار [ سرانجام حالات. ] ما را به سعادت وشهادت ختم فرمايد، كه رغبت ما به غير او نيست و اميد ما جز به فضل او نه "باشد" و سلام ما بر رسول خدا صلى الله عليه و بر اهل بيت طاهرين او صلوات الله عليهم اجمعين درودى فروان و بسيار...