نظام نامه حكومت

محمدكاظم بن محمد فاضل مشهدى

- ۸ -


طريق اولى نتواند شناخت و آن كه پايه ى رتبه خويش را نداند منزلت ساير الناس را چگونه معلوم تواند ساخت.

 

نهى از اعتماد بر حسن ظن و اعتقاد به فراست خود

بعد از داشتن اين اوصاف و آداب كه در طايفه منشيان و كتاب معتبر است، چون علم اتصاف احدى به آن صفات و شناختن موصوفين به آن كمالات امريست در نهايت تعسر [ دشوارى، سختى. ] و بلكه نزديك به مرتبه امتناع و تعذر [ محال، غير ممكن. ]

پس مبادا كه در اختيار و انتخاب اين طايفه به محض حدس و فراست خود اعتماد نمائى و به استقامت راى و حسن شناخت خويش مغرور باشى و جمعيت خاطر و اطمينان قلب خود را محك امتحان نيك و بد مردمان پندارى و به محض حسن ظنى كه تو را به كسى باشد او را بر اموال و انفس خلايق موثق و موتمن شمارى، زيرا كه مردم خود را در نظر فراست و شعور ملوك به تصنعات گوناگون بيارايند، و چهره ى احوال خويش را بحيله [ زيور. ] اخلاص تدليس [ فريبكارى، عوام فريبى. ] نمايند.

و بوسيله خدمات شايسته دل ايشان را به جانب خود مايل سازند و به دست خود نمائى و به دست خود نمائى پرده ى تلبيس [ نيرنگ سازى. ] از پيشگاه منظر بينائى و بصيرتشان در آويزند و با وجود اين حال قامت همت ايشان در مجارى خيانت سارى و جارى باشد و والى از مكر وحيل خالى عقيده، آن كه فراست بكار برده و به حدس و بينش معتمدى جهت خود برگزيده و از آن غافل كه لمعات [ درخشش، روشنى. ] سراب خود نمائى او را بگمان باطل انداخته و بى هوش داروى حيله و تزوير [ در الف و ب: ''تذوير''. ] او را از سوء باطن و ما فى الضمير بى خير ساخته "است".

امر به رعايت سبق خدمت و شهرت به خوبى

زنهار كه به حسن خدمات ظاهرى فريفته نگردى و تكيه بر حدس وفراست جايز ندارى، بلكه بايد كه معيار اختيار و دستور اعتبار تو سوابق نيكنامى و سوالف [ پيشينينيان، نياكان. ] آوازه ى كاردانى در خدمات ولات صالحين و مرجوعات [ بازماندگان. ] ملوك سابقين بوده، كسانى را كه محاسن آثار و محامد اطوار [ نيكى رفتار. ] ايشان در ميان عامه رعايا مشهورتر باشد و به رعايت لوازم امانت و ديانت روشناسى [ شناخت، معروفيت. ] ايشان در نظر جمهور [ عامه مردم. ] برايا بيشتر نمايد، به ارجاع خدمات و تفويض مهمات خويش مخصوص گردانى و همت عالى بر آن گمارى كه مباشرين اعمال و مدبران اشغال تو همگى كار آزموده و ممتحن و نيكنام و موتمن بوده و نقد نيتشان به معيار اختيار ملوك پيشين تمام عيار نمايد و سيم [ خالصى و ناخالصى. ] سيماى همتشان از بوته تجربه و آزمايش ولات سابقين بى غش و خالص برآمده باشد، كه هر آينه سعى تو در اين باب دليل اخلاص تو در امتثال فرمان خداوند عالميان و علامت حسن نيت و خلوص عقيدت تو در خدمت امام زمان است، كه راى خود را بى اعتبار دانى و در انديشه مهمات خويش بر صفحه خاطر جز خط بندگى و فرمان پذيرى ايشان نخوانى.

امر به تعيين سركرده از كتاب يا هر سركرده در هر باب

بعد از رعايت اين آداب وتعيين نويسندگان و كتاب، بايد كه بر سر هر كارى از امور ملك و ملت و مهمات خود و رعيت سركرده "اى" [ سردسته، رئيس. ] از ايشان مقرر فرمائى، كه امور عظيمه و خطوب جسيمه اعوان همتش را مغلوب حيل عجز و بيچارگى نسازد، كثرت افكار و مهمات اوراق نسخه جمعيت خاطرش از هم نيندازد، از احتمال اثقال اشغال [ سنگين كارها. ] دلگران نباشد و به هجوم سموم و هموم [ اندوهها، غمها. ] گلدسته اهتمامش از يكديگر نپاشد.

بيان وزر و وبال تغافل از كردار عمال

زنهار كه به استقلال ظاهرى فريفته نگردى و گمان نبرى كه چون از معايب عمال و كتاب خود تغافل ورزى و در باب كار بدى كه از ايشان سرزند تجاهل نمائى، و بالى [ نكبت و گناه، سختى، عذاب. ] زبر تو نباشد و ماخذه و عقابى متوجه تو نگردد.

بلكه يقين بدان كه هر چه از عيوب بر تو معلوم گردد و تغافل و تجاهل شعار خود سازى و در صدد عزل و تنبيه ايشان در نيايى و بال آن بر تو باشد و عقاب آن تو را باشد و عقاب آن تو را شايد و روزى بيايد كه تو را به آن معاتب [ سرزنش، ناخشنودى. ] سازند و به مكافات و مجازات عمل ات پردازند و تو را ندامت سود ندهد و پشيمانى مفيد نگردد.

ذكر طايفه تجار و كاسبان و سلوك با ايشان

بعد از دانستن احوال طبقات مذكوره و مراعات خصال و صفات مزبوره و اتعاظ [ پند گرفتن و به كار بستن. ] به اين مواعظ دلپذير و انتفاع از اين نصايح بى نظير، در باب تجارت و ارباب حرفه كه يكى ديگر از اصناف سبعه است.

وصيت گوش كن و نصيحت پذير، كه بايد درباره ايشان طبقات ديگر را بخير و احسان سفارش نمائى و كافه ناس را به صلاح انديشى و نيك خواهى اصناف اين طبقه و انواع اين طايفه امر فرمائى، خواه جمعى كه در شهرها توطن داشته باشند بدون ارتكاب سفر تجارت و معامله اشتغال ورزند و خواه سودا گرانى كه همواره اموال و امتعه [ متاع، جنس ها. ] خويش را بر مطاياى [ وسائل. ] سعى و اهتمام بسته در اطراف و اكناف عالم سير نمايند و خواه پيشه ورانى كه ابدان خود را در معرض زحمت و تحمل مشقت كسب و صنعت درآورده، به عمل اعضاء و جوارح در تهيه ى و تحميل مايحتاج خلق كوشند.

چه اين طايفه همگى موارد منافع و اسباب مرافق اند اگر نه وجود ايشان باشد، ابواب منفعت بر روى اصناف خلق مسدود گردد و اگر مددكارى اعمال و مساعى ايشان نباشد، شاهد رفاه و فراغت از انجمن كافه رعايا و برايا [ خلايق . ] كناره گيرد، بلكه حيات و تعيش آدميان صورت نپذيرد و زندگانى هيچ صنفى از اصناف ايشان ميسر نگردد.

بيان احتياج تجار و ضرورات وجود ايشان

حاصل كه اين جماعت اصول منافع اهل عالم و اسباب و وسايط ارتفاع و انتفاع بنى آدمند، ضروريات اهالى هر ديار را از بلاد بعيده و اماكن فاصليه [ فاصله دار. دور دست. ] بديشان مى رسانند و عمر خويش را در قطع برارى [ جمع. بر، صحرا. ] و بحار [ جمع. بحر، دريا. ] و طى مراحل درشت و ناهموار مصروف مى دارند و به مواضعى كه ساير ناس را اجتماع و ايتلاف آنها ميسر نيست، به قدم همت مى رسانند و از منافعى كه در آن مواضع است ارباب عجز و حرمان [ بى بهره، بى روزى نوميد. ] را بهره ور مى سازند و بر خوض مهالك [ فرورفتن در مواضع هلاكت. ] و مساعى [ كوششها، تلاشها، سعيها. ] كه باقى طبقات رعيت را جرات بر ارتكاب آنها نيست، اقدام مى نمايند و اهل هر ديار را به منافع اعدادى ايشان منتفع مى سازند و ظاهر است كه غير اين طبقه را تاب ارتكاب اين شششغل خطير نيست و مردم ديگر را يارى كردار و قوت اسفار ايشان نه "باشد".

چه اين طايفه بوسيله مسالمه و مصالحه ى كه با جميع طوايف عالم دارند از مرافق و منافع هيچ ديار ممنوع نايستد و ازآشوب فتنه و فساد و جنگ و عناد كه در اطراف بلاد رو دهد، مصون و محفوظ مى باشند و ضرر دشمنان هرگز به ايشان نمى رسد و آسيب عناد مخالفين عايد ايشان نمى شود، به خلاف ساير طبقات رعيت كه سكه عداوت بر نقود قلوب اعداء [ دشمنان، مخالفان. ] به اسم ايشان مضروب و نقوش بغض و معاداتشان بر صفايح خواطر [ ج. خاطر، انديشه ها. ] دشمنان مرسوم و مكتوب است لا جرم ملوك اقطار [ ج. قطر، ديارها، بلاد. ] و ولات امصار [ ج. مصر، شهرها. ] را رد رعايت اين طايفه كه به وسيله رفاه رعيت و پادشاه و واسطه انتظام معايش عبادند، نهايت جد و اهتمام بايد نمود و تفقد امور ايشان چه در مقام خود و چه در ساير اطراف مملكت و اكناف ولايت بر ذمت همت لازم بايد شناخت، كه فوائد آن عام و منافع اش تمام است.

بيان صفات ذميمه تجار و نهى از احتكار و تاديب ايشان

و بدان كه با وجوداين حقوق بسيارى كه اين طايفه تجار دارند بر مردم هر ديار و به سبب شايسته كمال مراعات و سزاوار مهربانى التفات مى باشند، هر چند كه حقوق ايشان را نيكو شناسى و لوازم تربيت و شفقت درباره ايشان به عمل آورى، كه از اخلاق ذميمه خالى نمى باشند و بعضى اطوار قبيحه مى دارند، چنان كه بسيارى از ايشان را تنگى فاحش در حوصله است و حرص عظيم بر طبع غالب و تحمل رسوائب جبلت [ سرشت، فطرت، طبيعت. ] ايشان را شامل است و به احتكار منافع اطعمه عادت كرده، به اميد ارتفاع قيمت آنها با وجود حاجت ناس [ مردم. ] حبس [ احتكار، انبار كردن. ] اجناس مى نمايند.

و در مبايعات و معاملات از طريق انصاف دور افتاده، به تحكم و خودرايى جاده سود و مرابحه مى پيمايند و اگر چه به حسب واقع فوايد بسيار بر وجود ايشان سمت ترتب دارد. اما منظور بسيارى از ايشان در اشتغال به تجارت و صنعت غير منفعت خود نمى باشد، هر چه را در اكتساب اموال مفيد يابند بدون ملاحظه حسن و قبح آن مرتكب شوند و آن چه را باعث ترفيه احوال دانند، هر چند كه خلاف مقتضاى شريعت و مستلزم نقصان و خسران رعيت، دست از آن برندارند و مجملا حب مال بر بواطن [ ج. باطن، درون و نهان جان. ] ايشان مستولى باشد و بى شك اخلاق ذميمه مذكوره بر آن مترتب گردد و از اين راه مضرت عظيم به عامه رعيت رسد. و اين معنى عيب كلى از براى ولات بوده اختلال تمام به احوال مملكت راه يابد.

پس بايد تو كه والى و امير ولايتى، اصناف اين طبقه را از احتكار منع نمائى و از حبس اجناس با وجود احتياج ناس جهت بالا رفتن قيمت آن نهى فرمائى، چه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آن نهى فرموده و بر اصحاب اين فعل لعنت نموده، چنان كه مرويست: ''الجالب مرزوق و المحتكر ملعون'' [ الستبصار: ج 3 ص 114 ح 2، التهذيب ج 7 ص 159 حديث 7. ] يعنى كسى كه متاع نمايد و جهت بيع و تجارت از جائى به جائى نقل نمايد مرزوق [ بهره مند. ]

است و آن كه احتكار و حبس در انبار بجهت انتظار ارتفاع اسعار [ جمع. سعر، قيمتها. ] نمايد ملعون [ رانده از نيكى و رحمت، لعن شده، نفرين شده. ] است.

پس بايد كه تجار و اهل صناعت قلمرو خود را از اكتساب اموال به طريق احتكار ممنوع سازى و همت خود را بر آن گمارى، كه مبايعات و معاملات بر نهج مشروع و قانون شريعت وقوع يافته از طرفين سماحت و مروت مسلوك دارند و از ازدياد مضايقه و سماحت بپرهيزند و در معاملاتى كه بر اشياء موزونه واقع شود، بايد كه در ميزان عدل و راستى به ميان آورند و از حيله و خدعه اجتناب و احتراز بر نهجى عمل نمايند، كه به هيچ يك از گيرنده و فروشنده ضررى نرسد و ندامت غبن [ خسارت صريح. ] و زيان از طرفين مرفوع و مدفوع گردد. و اگر با وجود آن كه نهى از احتكار كرده باشى و منع از آن كردار نموده باشى ، احدى از احادناس از اين طبقه بر آن فعل ناپسنديده اقدام نمايد و نهى شارع و فرمان تو را ناشنيده انگارد، بايد كه او را تنبيه و تاديب نمائى و در باب تعزير [ تنبيه شرعى كه كمتر از حد باشد و بستگى به نظر قاضى دارد. ] و تعذيب اهتمام فرمائى، چنان كه ديگران را عبرت شود و ديگران بر مثل آن فعل جرات ننمايد. اما زنهار كه از احد اعتدال تجاوز جايز ندارى و از هر اسراف و اتراف [ در اصل "اطراف": زياده روى. ] در عقاب اجتناب لازم شمارى و زياده بر قدر استحقاق عقوبت نفرمائى. اين بود بيان حال طبقه تجار و پيشه وران و شرح آداب و سلوك ايشان.

ذكر طبقه عجزه و بيچارگان و مبالغه در مراعات ايشان

بعد از طى اين مسالك و ادراك اين معارف و مدارك، حذر باد تو را اى مالك و به ترس از خداى عز و جل و به ياد آور او را درباره طبقه سفلى، كه بيچارگان و مساكين رعيت و بينوايان و محتاجان مملكت اند و ارباب فقر و شدت و اصحاب شكستگى و زمانت [ بر جاى مانده، نقص بعض اعضاء. ] مى باشد.

زنهار كه غرور ثروت و جاه تو ار از رعايت اين طايفه باز ندارد و مراتب ذلت و خوارى و حقارت و بى مقدارى ظاهرى كه دارند و دواعى همت را از لوازم احسان در مراسم امتنان مانع نيايد و مبادا كه صفايح [ وجهه. ] احوال ايشان را به چشم استغناء بينى و دامان نخوت و تكبر و خارخارى [ تعلق خاطر. ] ايشان برچينى و بيچارگى ايشان را براى شيطان چاره ى فريب خود سازى و به دست تهور و بى باكى بر شيشه دلهاى شكسته اين طايفه سنگ اهانت اندازى. چه در ميان اين جماعت جمعى قانع باشند و بعضى را معتر [ نيازمندى كه براى دريافت بخشش پيش آيد ولى درخواست نكند. ] نامند و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد و فرقان حميد ايشان را ياد فرموده [ سوره حج 36:22، "فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر"'پس از آن "قربانى" بخوريد و به قانع و نيازمند بخورانيد'. ] و از لحوم قربانى به اطعام ايشان امر فرموده و در حقيقت ايشان را به ضيافت بندگان خود فرستاده است. و بر موائد نوال ارباب نعمت و مال جا داده، روا مدار كه حقوق ايشان را ضايع گذارى و رعايت مهمات چنين كسان را اندك و حقير شمارى و گمان حقارت و خوارى بديشان مقرر داشته در مصارف ديگر صرف نمائى، كه هر آينه خود را در معرض سخط الهى و مورد غضب نامتناهى د رآورده، بر نفس خويش ستم پيشه نكرده باشى و در تهيه ى اسباب ندامت و پشيمانى روز قيامت براى خود زياده سعى نمائى.

البته كه نسبت به اين طايفه همت بر بذل و اعطاء و رفق و مدارا گمار و مثوبات اخروى [ پاداش و ثواب آخرت. ] كه به مراعات جانب اين قوم منوط است غنيمت شمار و در محافظت آن چه حق تعالى از حقوق خود درباره ايشان بر تو قرار داده و تو را مستحفظ و نگهبان آن ساخته رضاى او را منظور وساوس ابليس لعين و هواجس [ جمع. هاجس، آرزوهاى نفسانى. ] نفس خسيس [ فرومايه، پست، حقير. ] ايشان را از حق خود و خود را از رحمت الهى بى بهره مگذار و از بيت المال مسلمين جهت مدار گذار اين طايفه حصه "اى" مقرر دار و ا زغلات اراضى غنيمت به اسم ايشان قسمتى بردار.

امر به تفقد اصناف مستحقين اطراف

و چنان كن كه مستحقين [ در الف: 'مستحفظين'. ] اطراف ولايات و عجزه و مساكين اكناف مملكت را همگى از موائد [ جمع. مائده، سفره ها. ] تلطف و اشفاق [ مهربان، مهرورزى، دلسوزى. ] تو بهره و رفاهيتى حاصل آيد و مراتب مواهب و عطايا به اهل بلده ى سكنى و متوطنين و طن و ماواى تو اختصاص نداشته باشد. زيرا كه حق تعالى هر آن چه جهت قريب معين داشته، مثل آن را براى بعيد نيز مقرر فرموده است و در لزوم مراعات و استحقاق تفقد و عنايات ميان دور و نزديك تفاوتب نگذاشته@ است و بر والى و ساير اهالى رعايت حقوق اقاصى [ ج. اقصى، دورترها. ] و ادانى [ ج. ادنى، نزديكان، پستان، عوام. ] را لازم ساخته و ربقه [ بند، رشته، بندفرمانبردارى. ] وجوب رعايت جانب اجانب و اقارب را بگردن سعى و اهتمام وى انداخته، تا عيار نقد خالص او را به محك امتحان بيازمايد و زنگ التباس [ پوشيدگى، نهفتگى. ] از مرات [ آينه. ] احوال و صفاتش به صيقل افتنان [ امتحان. ] بزدايد.

پس زنهار كه شادمانى دولت و طغيان عزت و حشمت تو را از غوررسى احوال و انجاح آمال [ به انجام رسيدن آرزوها. ] اين طايفه مشغول نسازد و هجوم خيل خيالات و نخوت و غرور آشوب تفرقه در ميان جنود دواعى همتت نيندازد، كه هر چند اشغال مهمه تو بسيار و مهمات خطير تو بى شمار است، اما نپندارى كه به مجرد احكام و اثقال جلايل [ سنگين ، كارهاى بزرگ. ] امور در تضييع و اهمال محقرات اشغال معذور خواهى بود و به محض تمشيت دادن مهام عظام در تكاهل و تغافل از جزئيات احوال انام [ خلايق. ] عذرت پذيرا و بهانه ات مقبول خواهد بود، كه اين خيالى است فاسد و تصويرى است باطل و كاسد [ ناروا، بى رونق. ]

زنهار كه به اين هوا حبس نفسانى و وساوس شيطانى فريب جهل و نادانى مخور و نظر همت بلند از كنگره قصر رفيع البنيان تفقد و مراعات پست پايگان برمدار و رخسار شكفتگى از غلبه و انبوه زواجر [ موانع. ] اشغال و مهمات اين گروه بى شكوه در هم ميار و راى احسان از ايشان وامگردان و دامان طغيان بر تكفل احوال شان ميفشان [ نيفشاندن. ]

و بايد كه جمعى از فقرا و مساكين كهدست آمالشان به دامان ملاقات تو نرسد و از جانب حقارت ظاهرى در محفل تو راهشان نباشد و آنان كه در نظرها خوار و بى مقدار باشند و به چشم ظاهر بينان ذليل و حقير نمايند، پيوسته در مقام تفقد و جستجوى ايشان باشى و دقيقه "اى" از مراسم تفقد و تفحص و تجسس را نامرعى نگذارى و كسى كه از معتمدان خويش را كه به صفت خشيت و پرهيزگارى و سمت تواضع و خاكسارى متصف باشد، بر ايشان گمارى و به شغل غوررسى احوال و انجاح آمال آن مقرر دارى و خاطر او را از هر شغل بغير ترقب و ترصد [ مراقبت. ديده بانى نگاهبانى. ] احوال اين طايفه فارغ سازى، تا همگى همت خود را بر تعيش امور ايشان گمارد و پيوسته مطالب و مارب ايشان را بر تو عرضه دارد و دقيقه "اى" از دقايق خير انديشى و صلاح جوئى فرونگذارد.

از آن كه صاحب صفات مزبوره به رفع مهمات وعرض ملمات [ سختيهاى وارده، بلاهاى نازله. ] اين طبقه مقرر داشته دواعى همتش را بر اشتغال به لوازم اين شغل خطير گماشتى و به يقين معلوم است كه از جزئيات حوائج ايشان چيزى از تو مخفى نخواهد ماند . و هر حاجتى كه ضعفاء و مساكين و فقرا و محتاجين را بوده باشد و آن گماشته تو به عرضت خواهد رسانيد.

سعى كن تا در احقاق حقوق ايشان به نوعى عمل نمائى كه پيوسته در مقام معذرت وعذر خواهى باشى و اگر به حسب واقع كوتاهى واقع شده باشد، چون به قدر مقدور اهتمام نموده باشى معذور نمائى و در روز قيامت تو را نزد خداى تعالى عذرى باشد، كه بدان تمسك جوئى و بهانه "اى" كه به آن توسل نمائى، چه اين طايفه را احتياج به عدل و انصاف زياده بر ساير الناس و مراعات جانب ايشان از اهم واجبات و اعظم طاعات، بلكه در تاديه حقوق ساير طبقات نيز هميشه طريق اعتذار سلوك دار و با وجود كمال اهتمام خود را مقصر [ در الف: بتقصير. ] دانسته، در برابر جناب مقدس الهى در مقام عذر خواهى در آور و مراعات همگى اين طبقات را وسيله اعذار [ جمع، عذرها. ] خويش دان و رعايت جانب هر يك از ايشان را در نامه اعمال ذريعه "اى" [ وسيله. دست آويز. ] از اعتذار، از تقصير واهمال خود بخوان و بعد از اصلاح احوال عامه اين طبقه و انجاح آمال كافه ى اين طايفه خصوص يتيمان محروم و پيران مرحوم [ مورد ترحم و محبت. ] را منظور نظر عاطفت سازد و در اختصاص اين دو نوع خاص به مزيد عنايت و شفقت بپردازد.

پس بايد كه درباره اطفال بى پدر و ارباب هنر و كبر كه به سبب عجز و نادانى و به علت ضعف و ناتوانى چاره ى كار خويش ندانند و تحميل اسباب معيشت كما ينبغى نتوانند و از غايت شرم و تعفف خود را در مقام سوال و اظهار احوال باز ندارند و داغ طلب [ پستى. خفت خواهش و نياز. ] و خوارى عرض مطلب بر جبين عرض خود نگذارند و داعى همت عالى بر ترفيه احوال و انجاح آمال ايشان گمارى و در تفقد امور اين دو صنف نهايت جد و اهتمام مرعى دارى.

صنف اولى را چون پدر مهربان به لوازم احسان بنوازى و صنف ثانى را مانند فرزند غمخوار، اسباب معيشت و مدار گذار مهيا سازى و اين كاريست به غايت دشوار و باريست بى نهايت سنگين و گران مقدار على الخصوص بر ولات با اقتدار كه شغلشان بسيار و دوش همتشان از تكفل مهمات گران بار است، بلكه مراتب خدا جوئى ومراسم حق طلبى همگى در نهايت اشكال است و تحمل شدايد بليات جهت تحميل مبرات [ جمع. بر: نيكى. ] و فوز سعادات آدمى را به سعى خود خيال محال و ليكن حق تعالى و تقدس به تفضيل خويش بر جمعى كه مشيت ازلى [ شيوه ديرينه، هميشگى، قديم. ] به سعادت ايشان تعلق گرفته است آسان سازد و عاقبت آخرت را در نظر ايشان جلوه داده تجرع اقداح [ جرعه جرعه نوشيدن از كاسه هاى بزرگ. ] محنتها را در دار دنيا بر مذاقشان گوارا داند، تا اميد رستگارى عقبى [ عالم آخرت. ] نفس سركش را به سجن [ حفظ و نگهدارى. ] طاعت الهى محبوس داشته، به توقع سبكبارى نشئه آخرت اغلال اثقال [ جمع، غل، زنجير و بندهاى گران. ] عبادات بر اعناق گردنكشان و داعى شهوت و غضب گذراند و مواعيد ربانى را به صدق اذعان نموده، طمع نيل سعادات اخروى و فوز مثوبات جاودانى را اهم جميع مطالب و مارب شمارند.

اين بود بيان حالات طبقات سبعه رعايا و شرح مراتب سلوك و ولات با هر يك از آنها.

امر به تواضع و فروتنى و تقويت ضعيف در معارضه با قوى

بعد از دانستن اين قواعد و اتباع آن و استماع اين فوائد و انتفاع از آن، بايد كه در تدارك ملك و ملت بوده، به رعيت پرورى پردازى و اوقات خود را در انتظام مملكت منضبظ گردانيده و جهت هر شغلى وقتى معين سازى.

از آن جمله جهت انجاح حوائج ارباب حاجات وتمشيت مهمات كافه طبقات وقتى از اوقات خويش را تعيين فرمائى و از براى اصلاح احوال رعايا و غوررسى ايشان و رسيدن به مطالب برايا و دادرسى ايشان روزى را روزها مقررنمائى، تا ارباب تظلم [ ستم كشيده، داد خواستن، فرياد خواهى. ] و ساير مردم به جهت عرض مطالب خود ميعادى مقرر دانند و به انتظار فرصت رفع حوائج از اشغال و مهمات خود باز نمايند. و بايد كه در آن روز خود را از جميع مشاغل مستخلص ساخته و مجلس عام قرار گيرى و به تذكر نعماى الهى و ياد آورى سطوات پادشاهى، طريق تواضع و فروتنى با كافه خلق از صغير و كبير و جليل و حقير مسلوك دارى و جنود و اعوان و حجاب [ جمع، حاجب: پرده داران. نگهبانان. ] و خدمتكاران را از سر راه عامه مترددين به مجلس برخيزانى و خود را از مرتبه تكبر و تجبر فرونشانى و "از" علامات سلطنت [ مقصود سطوت و شكوه ظاهرى است. ] دور باش "و" عظمت را از محفل خود دور گردانى، تا فقرا و مساكين را نظر نيفتد و از مشاهده آثار جاه و حشمت دهشت و وحشت بر ايشان استيلا نيابد و هر كه را سختى باشد بى شائبه [ شك، گمان. ] اضطراب و لكنت بيان تواند نمود و مكنون خاطر خود را بدون تشويش و هيبت به عرض تو تواند رسصانيد. چه بارها من از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده ام كه اين الفاظ مشحونه الايقاظ [ سرتاسر بيدار كننده. ] را به جهت اتعاظ [ پند و موعظه. ] بر زبان مبارك وحى ترجمان جارى ساخته مى فرمود: 'لن تقدس امه لا ياخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع' يعنى تقديس الهى شامل حال قومى نمى شود، كه در ميان ايشان حق ضعيف از قوى به نوعى باز خواست نمى شده باشد، كه موجب دليرى ضعفا بر طلب حقوق ايشان باشد و در منازعه با اقويا، پريشانى و دهشت واضطراب به مكالمات ايشان راه نيابد.

و مراد به تقديس الهى التفات كامله اوست كه موجب نزاهت و طهاربت نفوس و ارواح از لوث شبهات و كدورات و برائت ابدان از اصناف خلل و آفات است. روا مدار كه به شامت كردار خود سعادت تقديس الهى را از قوم خود باز دارى و طوائف رعيت خود را از دولت شمول لطف زبانى محروم و بى بهره گذارى، بلكه سعى كن تا ارباب عجز و ضعف را بر مطالبه حقوق دلير و قوى نمائى و به صيقل [ جلا و صفاى. ] رفق و مدارا از زنگ دهشت و خوف از مرائى [ رياكارى، تظاهر كارى. ] قلوب ايشان بزدائى، تا هر چه خواهند در محفل تو بى حجابانه گويند و بدون شائبه خوف و هراس با اقويا طريق مقاومت و منازعات پويند [ خشم، غضب، بى قرارى، ناآرامى. ]

امر به حلم و بردبارى و تحمل تندى و درشتى مستحقين

و آن گاه سخنان درشت ناملايم ايشان را به تحمل و بردبارى تلقى كن و از گفتگوهاى باطل و كلمات بى حاصل ايشان روى انضجار

[ توجه به اين نكته دقيق اخلاق سياسى ضمن آن كه حكومت را از تمام زواياى مشكلات اجتماعى آگاهى مى بخشد، ارتباط مسئولين نظام و مردم را حفظ نموده از گستن جلوگيرى مى نمايد. و شهروندان مسلمان در خود فاصله اى از حكومت احساس نمى كنند. و به حق اين بى حجابى با مردم مى تواند بهترين شيوه رفاه و آزادى و حل معضلات در جامعه و رفع هر گونه ابهام ودورى حكومت از مردم نگهبان حكومت باشد. ] درهم