سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۱

حجة الاسلام و المسلمين على اكبر ذاكرى

- ۲۲ -


جعده و عتبة بن سفيان
در جنگ صفّين ، روزى از روزها، عتبة بن ابوسفيان به جعده گفت كه اين همه دليريها كه از تو در جنگ ظاهر مى شود، از جانب دايى توست . جعده در جواب گفت : اگر دايى تو مانند دايى من بود، هر آينه پدر خود را فراموش مى كردى .(726)
اين قصه را نصر بن مزاحم اين گونه نقل مى كند: معاويه در جنگ صفّين همه قريشيان را گرد آورده گفت : اى مردم قريش ! شگفتى زاست كه در ميان شما يك نفر يافت نمى شود كه خوب بجنگد و فردا زبانش دراز باشد بجز عمرو. شما را چه شده است ؟ كجاست تعصب و شور قريش ؟!
وليد بن عقبه برآشفت و گفت : كدام كار را مى گويى ؟ سوگند به خدا ميان قريشيان عراق حريفى در سخنورى و جنگاورى نمى شناسيم .
معاويه گفت : ملاحظه كرديد كه آنها فداكارانه على (ع ) را از گزند خطرات مصون داشته اند.
وليد گفت : خير بلكه على (ع ) آنها را جانبازانه حفظ كرده است .
معاويه گفت : واى بر شما آيا در ميان شما رزمنده اى نيست كه در برابر حريف خود برزمد و سرافرازى نمايد.
مروان گفت : على بن حسن ، حسين ، محمد بن حنيفه و ابن عباس و برادرانش رخصت جنگ نمى دهد و خود به نتهايى به جنگ مى رود. پس از اينك با چه كسى رزم كنيم و بر چه چيزى تفاخر و سربلندى كنيم ؟ به اسلام و يا به جاهليّت ؟ اگر به اسلام سرافرازى كنيم ، اين فخر از آن ايشان است و اگر به جاهليت افتخار كنيم ، اين ننگ از آن ما مى شود.
عتبه بن ابوسفيان گفت : از او صرف نظر كنيد كه فردا با جعدة بن هبيره ديدار خواهم كرد.
معاويه گفت : آفرين آفرين ! قبيله او بنى مخزوم و مادرش ، امّهانى ، دختر ابيطالب و پدرش ، هبيره بن ابى وهب است . او هماوردى بزرگوار است .
بين عتبه و قبيله اش مشاجره بالا گرفت و نسبت به يكديگر خشم كردند. مروان گفت : اگر آنچه در روز قتل عثمان و در بصره شاهد بودم ، نمى ديدم ، على (ع ) را از لحاظ دودمان و دين ، سزاوار اين منصب مى دانستم .
در اين هنگام بين معاويه و وليد درگيرى به وجود آمد و وليد به او خشم گرفت . معاويه گفت : اى وليد! تو درباره عثمان نسبت به من گستاخى نشان مى دهى . او را حد زد و از امارت كوفه بركنار كرد.
البته اين ناراحتيها بزودى فروكش كرده و شب نشده ، خاتمه يافت و معاويه با دادن پيشكش هاى گرانبهاى فراوان ، آنان را از خود خرسند كرد. معاويه به عتبه گفت : تو نسبت به جعده چه مى كنى .
عتبه گفت : امروز او را ديدار مى كنم و فردا با او مى جنگم . جعده در ميان قريشيان مقام ارجمندى داشت . او مردى سخنور و از دوستداران سرسخت على (ع ) به شمار مى آمد. عتبه بر او وارد شد و بانگ زد: اى جعده ! اى جعده ! او از على (ع ) اذن خروج خواست و حضرت به او رخصت داد. مردم از گفتگوى آن دو جمع شدند.
عتبه گفت : اى جعده ! تو بر ما خروج نكردى جز به خاطر دوستى دايى و عمويت ، ابن ابى سلمه (عمرو بن ابى سلمه مخزومى ، پسر امّ سلمه ) والى بحرين و ما چنين نمى پنداريم كه معاويه سزاوارتر از على (ع ) است ؛ ليكن معاويه به علت خرسندى مردم شام ، به حكومت در شام سزاوارتر است . ما را ببخشاى . سوگند به خدا در شام مرد نيرومندى چون معاويه ، در جنگ پرتلاش نيست . كسى در عراق نيز جنگاورتر از على يافت نمى شود؛ لكن ما بيش از شما از مولاى خود اطاعت مى كنيم . اگر على به حكومت رسد، عرب نابود خواهد شد.
جعده گفت : اما دوستى من نسبت به دايى ام ؛ سوگند به خدا اگر براى تو دايى اى همچون او بود. از شدت عشق به او، پدرت را فراموش ‍ مى كردى . اما ابن ابى سلمه بيشتر از توانش به او داده نشده است و جنگ براى من ، محبوبترين كار است . اما در فضيلت على (ع ) نسبت به معاويه حتى بين دو نفر هم اختلاف نيست . اين كه گفتى شما به شام رضايت داريد، بايد بگويم كه ديروز هم همين را مى گفتند، ولى ما آن را نپذيرفتيم . اما اين كه گفتى على در عراق و معاويه در شام دو مرد بى نظير هستند، بايد بگويم كه على با يقين خود پيش مى رود و معاويه با شك خود، درمى ماند نيت اهل حق ، بهتر از تلاش اهل باطل است .
اين كه گفتى شما نسبت به پيشواى خود مطيع تر از ما هستيد، بدان كه على اگر چيزى نگويد، ما از او سؤ ال نمى كنيم و اگر فرمان دهد، دستور او را رد نمى نماييم . اما درباره كشته شدن عرب بايد بگويم كه خداوند قتل و قتال را مقدر داشته است . پس هركس را حق بكشد، به سوى خدا رود.
عتبه از شنيدن اين پاسخها برآشفت و جعده را دشنام داد ليكن جعده پاسخى به او نداد و هر دو خشمناك بازگشتند. وقتى كه عتبه بازگشت . تمام سپاهيان را جمع كرد. اكثر يارانش از قبيله سكون ، ازد وصدف بودند. جعده نيز با تمام توان به مصاف او شتافت و درگيرى آغاز شد. جنگاوران پايدارى از خود نشان دادند. جعده خود مستقيما وارد جنگ شد. عتبه گريخت و سپاهش را تسليم كرد و شتابان به سوى معاويه رفت .
عتبه گفت : سوگند به خدا هرگز با همچون اويى نمى رزمم و سزاوار نكوهش نيستم مشيت الهى آن نبود كه توفق جوييم .
جعده به خاطر اين رزم نزد حضرت على (ع ) مقامى ارجمند پيدا كرد. نجاشى ، شاعر على (ع ) كه در جنگ صفين حماسه سرايى مى كرد. طى اشعارى فحاشى عتبه و بزرگوارى جعده را بيان كرده است .(727)
اين برخورد بين عتبه و جعده ، نشانگر اعتقاد قوى ، ايمان راسخ و بزرگوارى جعده و شجاعت و جوانمردى اوست كه اين گونه برادر معاويه را رسوا كرد و به ذلت كشاند كه تا خيمه معاويه اين گونه گريخت .
آرى جعده هميشه همراه على (ع ) بود. در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان ، امّكلثوم پيشنهاد كرد كه جعده بن هبيره به جاى حضرت نماز بخواند (728)
و بعد از ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه ، جعده نماز صبح را براى مردم خواند.(729)
بعد از شهادت آن حضرت براى اين كه مبادا قبر او را نبش كنند. براى آن حضرت چهار صورت قبر درست كردند كه يكى از آنها در منزل جعده بود.(730)
اين بود گزيده اى از شرح حال جعده پسر خواهر حضرت امير (ع ) كه از طرف آن حضرت به كارگزارى خراسان انتخاب شده بود.
3- حريث بن جابر حنفى بكرى ، كارگزار خراسان
طبق نقل شيخ مفيد - عليه الرحمه - اميرالمؤ منين (ع ) حريث بن جابر حنفى را والى يكى از بلاد شرق نمود. و وى دو دختر يزدگرد را كه اسير شده بودند، براى حضرت فرستاد؛(731)
از آنچه جواد فاضل نقل كرده استفاده مى شود كه حضرت وى را والى خراسان نموده است (732)
و لذا اين احتمال به ذهن مى رسد كه حريث بن جابر همراه با خليد بن قره يربوعى به خراسان رفته است و به اين خاطر، عده اى از راويان تاريخ ، وى را و عده اى ديگر، خليد را به عنوان والى خراسان ذكر كرده اند.
اسامى تعدادى از كارگزاران حضرت
جواد فاضل مى نويسد: حضرت امير (ع ) بعد از ورود به كوفه در روز جمعه شانزدهم ماه رجب سال سى وششم هجرت ، مطابق اين صورت حكام و فرمانداران و بلاد اسلام را به مقر حكومتشان اعزام فرمود.
البته مدرك و ماءخذ ايشان براى ما معلوم نيست ، اما چون نقل آن خالى از فايده نيست ، آن را ذكر مى كنيم :
1- يزيد بن قيس ، فرماندار مداين .
2- قرظة بن كعب انصارى ، فرماندار حيره .
3- مخنف بن سليم ، فرماندار اصفهان و همدان .
4- قدامة بن مظعون ازدى ، فرماندار استخر.
5- عدى بن حارث ، فرماندار كرمانشاهان .
6- ابوحسان بكرى ، فرماندار انبار.
7- سعد بن مسعود، فرماندار موصل .
8- ربعى بن كاس ، فرماندار سيستان .
9- حريث بن جابر حنفى ، فرماندار خراسان .
10- شنسب بن جرمك ، فرماندار غور.
11- قيس بن سعد انصارى ، فرماندار مصر.
12- مالك بن حارث نخعى ، فرماندار نصيبين .(733)
اين ليست با آنچه قبلا از كتاب وقعه صفين نقل كرديم ، در مواردى يكسان است و در مواردى متفاوت . هشت نفر اينجا در آن ليست نيز آمده است . البته محل ماءموريت آنها با آنچه در اين جا ذكر شده ، تفاوتهايى دارد؛ در عين حالى كه در بعضى موارد يكسان است . در ليست قبلى ، والى خراسان وليد بن قره معرفى شده بود كه در اينجا حريث بن جابر حنفى بكرى ذكر شده است . علاوه بر اين كه در اينجا آمده است كه قيس بن سعد از كوفه به مصر اعزام شده است و اين با روايتى كه مى گويد قيس در جنگ جمل حضور داشته ، هماهنگى دارد. اما با آنچه قبلا ذكر كرديم كه در ماه صفر سال سى وشش به مصر اعزام شده است منافات دارد. تنها نامى كه در اين ليست ذكر شده و در جاى ديگر من نديده ام ، شنسب بن جرمك ، كارگزار غور است . غور به تهامه و آنچه در منطقه يمن است ، اطلاق مى شده (734)
و همين طور غور: به منطقه اى در شرق اردن و نيز به وادى بين هلمند و هرات كه به آن هزارستان مى گويند. اطلاق مى شده است . شنسب حاكم هزارستان بود وى طبق نامه على (ع ) از مردم بيعت گرفت .(735)
شرح حال حريث
حريث بن جابر حنفى ، يكى از فرماندهان حضرت امير (ع ) در جنگ صفين بود. وى از خود رشادتهاى فراوانى به نمايش گذاشت و او بود كه عبيداللّه بن عمر را به قتل رساند.
عبيداللّه بن عمر - كه همراه معاويه بود و معاويه مى خواست از وجهه او به نفع خود استفاده كند - در روز چهلم شوّال سال سى وهفتم در بحبوحه جنگ صفين ، با حريث بن جابر در ميدان روبرو شد و به دست وى از مركب سرنگون گرديد. عبيداللّه بن عمر، مردى تنومند و رشيد بود به طورى كه وقتى كسانش خواستند جنازه اش را كنار خيمه حريث بر قاطر باركننده به لشكرگاه معاويه ببرند، با اينكه سه ، چهار نفر بودند، نتوانستند آن را از زمين بلند كنند. حريث بن جابر كه قاتلش بود گفت : كنار برويد تا جنازه عبيداللّه را بر قاطر بگذارم . گفته شد: چطور؟ گفت : آنكس كه عبيداللّه را كشته ، از عهده برداشتن جنازه اش هم برمى آيد و با يك حركت ، نعش پسر عمر بن خطاب را به روى قاطر انداخت و گفت : اگر نه آن بود كه نسبت به امام خود عصيان مى ورزيد، هرگز دوست نمى داشتم مردى بدين دلاورى را بر خاك و خون فرو بكشم ؛ ولى جزاى مردم عاصى و طاغى همين است .(736)
پس از جنگ نهروان ، زمانى كه حضرت امير (ع ) براى جنگ با معاويه نيرو آماده مى كرد، ده سردار نامى را از ميان امراى عراق برگزيد و براى هر يك پرچمى بربست و با هر كدام ده هزار مرد مسلح همراه كرد. يكى از امرايى كه انتخاب كرده بود، حريث بن جابر حنفى بود.(737)
رشادتهاى حريث در جنگ صفّين آنقدر باعث ناراحتى معاويه گرديد كه هيچ گاه آن را فراموش نمى كرد. لذا وقتى كه حريث از جانب زياد بن ابيه حاكم همدان بود، از وى خواست كه حريث را از كارگزارى همدان بركنار كند و زياد براى معاويه نوشت : عزل و نصب حريث از شرف و احترام وى نمى كاهد.(738)
مرحوم شيخ طوسى حريث بن جابر حنفى را از اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) ذكر كرده است وى در جنگ صفين ، فرمانده لهازم بود.(739)
عبدالرحمن بن ابزى
از تاريخ طبرى و فتوح البلدان استفاده مى شود كه بنابر قولى عبدالرحمن بن اءبزى كارگزار خراسان در سال سى وهشت هجرى بوده است (740)
در استيعاب و اسدالغابه نيز نقل شده است كه حضرت امير (ع ) عبدالرحمن بن ابزى خزاعى مولى نافع بن عبدالحارث را به امارت خراسان برگزيد وى پشت سر پيامبر نماز خوانده و در كوفه سكونت گزيد و در زمان عمر نافع بن عبدالحارث وى را جانشين خود در مكه قرار داد و وقتى كه عمر اعتراض كرد كه چرا عبدالرحمن را جانشين خود نمودى ؟! نافع گفت : او زياد قرآن مى خواند و آشنا با مسائل دينى است لذا عمر اين انتخاب را پذيرفت .(741)
4- عون بن جعده كارگزار سجستان (سيستان )
بنابر نقل بلاذرى ، ابتدا حضرت امير (ع ) ابتدا عون بن جعده را به عنوان كارگزار سجستان انتخاب كرده ، اما در بين راه ، دزدى وى را كشت و برادرش عقيل بن جعده ، طلب قصاص كرد و بعد از مدتى كه قاتل زندانى بود، در مدينه قصاص شد و بعدا حضرت امير (ع ) ربعى بن كاس را به كارگزارى سجستان گمارد.(742)
سجستان معرّب سگستان ، همان سيستان است كه سرزمينى پست و در دنباله كوههاى مركزى و شرقى ايران بين كوههاى مكران و نجد هشتادان و كوههاى افغانستان قرار گرفته و ارضى شنزارى است كه سيلابهاى نواحى مجاور در گودالش جمع شده و درياچه ها و باتلاقهاى هامون و گودزره را تشكيل داده است .(743)
ياقوت حموى گويد: بين سيستان و هرات 10 روز راه است كه هشتاد فرسخ مى باشد و در جنوب هرات واقع و داراى زمينهاى رملى (شنزار) مى باشد در آنجا باد هميشه در حال وزيدن مى باشد و سپس گويد: يكى از افتخارات سيستان اين است كه در زمان بنى اميه ، على (ع ) را روى منابر در شرق و غرب كشور اسلامى لعن مى كردند، اما در سيستان تنها يك دفعه بيشتر اين عمل انجام نشد. فاصله آن با كرمان ، صدوسى فرسخ مى باشد.(744)
5- ربعى بن كاءس عنبرى ، كارگزار سجستان
بنابر نقل مورخان ، ربعى بن كاءس عنبرى از جانب على (ع ) كارگزار سيستان بود و حضرت وى را بعد از جنگ جمل ، به اين سمت گمارد.(745)
ابن اثير در كامل ، درباره علت انتخاب ربعى گويد: در سال سى وشش ‍ پس از پايان جنگ جمل ، حسكة بن خطبى و عمران بن فضيل برجمى با عدّه اى از اعراب پراكنده ، فقير و راهزن شورش كرده ، از اطاعت على (ع ) خارج شدند. (746)
آنها به حركت خود ادامه دادند تا اينكه به محل زالك در سيستان رسيدند. مردم آن ديار، نقض عهد اسلام كرده بودند. شورشيان بر آنها حمله كرده و اموال بسيارى به دست آوردند. از آنجا به محل زرنگ رفتند. مرزبان آن سامان از آنها ترسيد و ناگزير تن به صلح داد. لذا آنها هم با مسالمت وارد آنها شدند. شاعر رجز سراى آنها گفت :

بشّر سجستان بجوع و حرب
بابن الفضيل و صعاليك العرب (747)

لا فضة تغنيهم و لاذهب

مردم سيستان را به گرسنگى و سختى و به آمدن فرزند فضيل و راهزنان عرب خبر ده . آنان افرادى هستند كه نه نقره و نه طلا، آنها را بى نياز نمى كند.
على (ع ) براى سركوب آنها عبدالرحمن بن جروطائى را فرستاد كه حسكه در مقابله ، او را كشت . على (ع ) به عبداللّه بن عباس ، امير بصره نوشت كه سيستان را به يكى از رجال واگذار كند (چون در آن زمان ، مناطق ايران تحت كنترل استاندارى بصره بود) و او را با چهارهزار سپاهى روانه كند. ابن عباس هم ربعى بن كاءس را به همراهى و يارى حصين بن ابى حر عنبرى روانه كرد. چون وارد سيستان شدند با حسكه روبرو شدند. در درگيرى و جنگ ، حسكه كشته شد و ربعى سراسر بلاد را تصرف و اداره كرد.(748)
از كامل و البلدان استفاده مى شود كه ابن عباس ربعى را به سمت استاندارى سيستان گمارده است ، اما بنابر نقل وقعه صفين و انساب الاشراف و اخبارالطوال حضرت به هنگام اعزام گروهى از كارگزاران و پس از استقرار در كوفه ، وى را به اين سمت برگزيده است .
ربعى بن كاءس از بنى تميم و از كوفه بود. كاءس نام مادر اوست كه به آن شهرت يافته است .(749)
6- عبداللّه بن اهتم ، كارگزاران كرمان
بنابر نقل بلاذرى ، حضرت امير (ع ) عبداللّه بن اهتم را كارگزار كرمان قرار داد. (750)
تنها بلاذرى وى را به عنوان كارگزار حضرت معرفى كرده است . وى از قبيله تميم و در بصره ساكن بود.
زمانى كه زيادبن ابيه از طرف معاويه والى بصره شد، در ابتداى ورود به بصره ، خطبه اى بدون ذكر نام خدا و ياد پيامبر ايراد كرد كه به خطبه ((بترا)) معروف شد. بعد از اتمام سخنان زياد، عبداللّه بن اهتم گفته هاى وى را مورد تاءييد قرار داد. از آنجا كه زياد مدتى كارگزار حضرت بود و بعدا به دربار معاويه رفت و مرتكب جنايات زيادى شد، بد نيست كه اينجا خطبه و سخنرانى وى را ذكر كرده ، قسمتى از جنايات او را بيان كنيم .
سخنرانى زياد بن ابيه در بصره و جنايات وى
معاويه زياد را كه در كوفه بود و فكر امارت را در سر داشت ، به امارت بصره برگزيد و وى را روانه آنجا نمود و بصره ، خراسان ، سيستان ، هندوستان ، بحرين و عمّان را به او واگذار نمود. زياد در آخر ماه ربيع الاخر سال چهل وپنج ، در حالى كه فسق و فجور و هرج و مرج در شهر آشكار شده بود، وارد بصره شد.
وى بعد از ورود به بصره بالاى منبر رفت و گفت :
((اما بعد: جهل بى پايان و كورى گمراه كننده و فسق آتش افروز شايع شده كه آتش را براى مرتكبين فسق و فجور خواهد كشيد و اين آتش زبانه كشيده خشك و تر را خواهد سوخت . بى خردان شما مرتكب كارهاى زشت مى شوند. و خردمندان شما آنها را نهى و منع نمى كنند.
زياد بعد از ذكر مشكلات و مفاسد جامعه بصره ، مردم را اين گونه تهديد كرد.
من چنين مقتضى ديدم كه هر چه بايد در آخر كار كيفر داد، در اول كار پيش آرم و عقاب را زودتر نازل كنم اين كار را با نهايت شدت بدون اندكى ضعف و ترديد انجام خواهم داد و در عين حال بدون جبر و عنف خواهد بود. به خدا سوگند من ولىّ هر فردى كه به جرم گناهكار ديگر تحت ولايت او باشد، گرفتار خواهم كرد و هر مقيم بازمانده را به جرم گريختگان تعقيب خواهم نمود. هر تندرست را به گناه مجرم بيمار، مؤ اخذه خواهم كرد به حدى كه اگر گناهكار برادر خود را ببيند، به او بگويد: اى سعد بگريز كه سعيد مرتكب جرم شده ، مگر آنكه راست شويد. بدانيد كه دروغ بر سر منبر، مشهود عموم است . اگر از من يك دروغ بشنويد بگوييد تمرّد و عصيان ما روا و بدون عقاب خواهد بود. هر كه شب بخوابد و چيزى از او ربوده شود، من ضامن مال هستم . مبادا كسى به راهزنى شبانه اقدام كند كه من خون او را خواهم ريخت . من به شما مهلت مى دهم به اندازه سفر يك پيك به شهر كوفه و مراجعت او. مبادا كسى با غرور جاهليت مفاخره كند كه هر كه رجزخوانى كند، زبانش را خواهم بريد. شما بدعتهايى تراشيده ايد كه هرگز نبوده و ما براى هر كار زشتى يك نحو كيفر متناسب با آن وضع كرده ايم كه مجرم را مطابق جرم مجازات خواهيم كرد؛ هر كه كسى را غرق كند، ما مرتكب را در آب مى اندازيم و خفه مى كنيم ؛ هر كه آتشى براى سوختن مردم بيفروزد، ما او را در آتش مى سوزانيم و هر كه به خانه كسى رخنه كند، ما در سينه او رخنه كرده ، قلب وى را بيرون مى كشيم ؛ هر كه نبش قبر كند، ما او را در همان قبر زنده زنده نهان مى كنيم . زبان و دست خود را نگهداريد؛ من هم زبان و دست را از زيان شما خواهم گرفت . هيچ يك از شما مرتكب كارى نشود كه عموم از آن منزجر شوند و هر كارى برخلاف مصلحت عامه بكند، گردن او را خواهم زد... بدانيد كه من از هر چيز كه كوتاهى كنم ، از سه چيز عاجز نخواهم بود: يكى اين است كه از هر صاحب حاجتى رونهان نخواهم كرد، حتى اگر نيمه شب برسد؛ ديگر آن كه حقوق و روزى و عطاى كسى را از وقت مقرر تاءخير نخواهم داد و از شكايت شما و فرستادگان نماينده براى عرض حال (نزد معاويه ) مانع نخواهم شد. شما دعا كنيد كه اولياى امور شما پاك ، درستكار و رستگار باشند كه آنها سياستمدار، تنبيه كننده و پناهگاه شما هستند. اگر شما خوب باشيد، آنها خوب مى شوند. هرگز عداوت آنها را به دل مگيريد عضب آنها نسبت به شما سخت خواهد شد. آنگاه اندوه شما از دست آنها بسيار خواهد بود و شما هم به كام خود نخواهيد رسيد. و اگر هم در دشمنى آنها گستاخ شويد، دچار گرفتاريهاى ديگر خواهيد شد. من از خداوند مى خواهم كه همه را يارى كند. اگر ديديد كه من مى خواهم يك كارى را انجام دهم ، شما آن كار را با خوارى و ذلت بپذيريد و اجرا كنيد. به خدا سوگند من چنين مى بينم كه كشتگان من ميان شما بسيار خواهند بود. هر مردى از شما برحذر باشد كه كشته من نباشد.))
اين بود قسمتى از سخنرانى زياد كه بيانگر اهداف و روش جنايتكاران تاريخ است و واقعا زياد يكى از آن جانيان سفاك بود.
بعد از اتمام سخنان وى ، عبداللّه بن اهتم برخاست و گفت : من گواهى مى دهم اى امير كه تو مردى حكيم و خردمند هستى و سخن تو قاطع و نافذ مى باشد. زياد گفت : دروغ مى گويى . اين صفت داوود نبى مى باشد. احنف بن قيس گفت : ستايش پس از آزمايش خواهد بود. مدح و ثنا هم بعد از امتحان و انجام كار و پرداخت عطا خواهد بود و ما كسى را مدح نمى كنيم مگر بعد از آزمايش و اثبات عطا. زياد گفت : راست گفتى .
ابوبلال مرداس بن اذيه - كه از خوارج بود - برخاست و گفت :
خداوند غير آنچه تو به زبان آوردى ، فرموده است . خداوند مى فرمايد:
و ابراهيم الّذى و فى الّا تزر و ازره وزر اخرى و ان ليس للانسان الّا ما سعى ؛ (751)
ابراهيم است كه كار به قاعده انجام داده و هيچ كس گناه ديگرى را به گردن نمى گيرد و هر انسانى به اندازه كه سعى نمايد، براى خود مى كند.)) خداوند به ما بهتر از وعده تو وعده داده است اى زياد! (يعنى چطور مى خواهى فردى را به جرم ديگرى بكشى ) زياد گفت : اى ابوبلال ! ما براى رستگارى تو و ميان تو كه مى خواهى راهى براى به كار بردن عقيده خود پيدا كنى ، راهى نخواهم يافت مگر اينكه تو خود در خون غوطه ور شده ، شنا كنى .(752)
زياد عبداللّه بن حصين را به رياست شهربانى برگزيد و به مردم مهلت داد به اندازه رفتن پيك به كوفه و بازگشت آن و دستور داد كه بعد از نماز عشاء هيچ كس نبايد در كوچه ها باشد آنگاه نماز عشاء را به تاءخير مى انداخت و در نماز سوره بقره و يا سوره بزرگ ديگرى را مى خواند. بعد از اتمام ، مدتى درنگ مى كرد و سپس به رئيس شهربانى فرمان ميداد كه سوار شود و در شهر گردش كند و هر انسانى را كه در شهر ببيند بكشد. شبى عرب بدوى را ديد و وى را نزد زياد برد. زياد از او پرسيد: آيا نداى جارچى را شنيدى ؟ گفت : نه به خدا من شتر شيرده خود را آوردم و در محلى جا دادم و خود پى جا مى گشتم و از نداى امير اطلاعى نداشتم . زياد گفت : من گمان مى كنم كه تو راست مى گويى ولى كشتن تو به صلاح ملت است . لذا فرمان داد كه او را بكشد و گردن او را زدند.(753)
ابن ابى الحديد مى نويسد: چهار نفر را تحت فرمان عبداللّه بن حصين يرعوبى قرار داد و بعد از مهلت مقرّر به وى گفت : هيچ كس را نمى بينى مگر اين كه سرش را براى من بياورى كه اگر خودت همراه با كسى بيابى ، گردنت را خواهم زد. او در شب اوّل سر هفتصد تن را قطع كرد و در شب دوّم سر پنجاه تن و در شب سوّم سر يك تن را قطع نمود و بعد از آن سر كسى قطع نشد؛ چون مردم بعد از نماز عشا به منزل خود مى رفتند و به گونه اى سريع به منزل خود مى رفتند كه گاهى كفشهاى خود را از مسجد بر نمى داشتند و پا برهنه به سوى منزلهاى خود مى شتافتند. (754)
ابن اثير مى نويسد: زياد نخستين كسى بود كه فرمان سلطان را سخت به كار برد و او كسى بود كه سلطنت معاويه را مستقر نمود. او شمشير را آخت و به هر كه بدگمان شد، او را كشت و بر شبهه و شك ، كيفر سخت داد و مردم از او ترسيدند تا آنكه امن و آسايش برقرار شد به حدى كه اگر چيزى از دست مرد يا زن مى افتاد. به جاى خود مى ماند تا صاحب آن مى رسيد و آن را بر مى داشت و مسى هم در خانه خود را نمى بست .(755)
آرى زياد و فرزند ناخلفش ، عبداللّه ، جزو جنايتكاران مشهور دوران حكومت بنى اميه بودند كه حكومت معاويه و يزيد را استحكام بخشيدند. همان گونه كه حجّاج ، باعث استقرار حكومت عبدالملك مروان گرديد.
عاقبت عبداللّه بن اهتم
عبداللّه بن اهتم مدّتى با حجّاج بن يوسف ثقفى همكارى داشت (756)
و در هنگام مرگ در بصره بود. زمانى كه عبداللّه در بستر بيمارى قرار گرفت ، حسن بصرى به عيادت او آمد عبداللّه چشمش را به صندوقى كه در گوشه خانه بود، دوخت و گفت : اى اباسعيد (كنيه حسن بصرى ) در آن صندوق صدهزار (درهم يا دينار) مى باشد كه زكات آن پرداخت نشده و با آن صله رحم نگرديده است . حسن گفت : مادرت برايت گريه كند! پس براى چه آنها را آماده كردى ؟ گفت : براى ترس از زمانه و زيادى دوستان و ستم سلطان . پس از مرگ عبداللّه ، در مراسم تشييع وى حسن بصرى شركت كرد و بعد از دفن وى گفت : اين كسى است كه شيطان او را فريفت و ترس از زمان و سلطان او را ترساند و آنچه خداوند به او داده بود، ذخيره كرد؛ در حالى كه زكات آن را نداده و به وسيله آن صله رحم نكرده بود. بعد گفت : اى وارث ! بخور. اين مال براى تو حلال آمد و عقوبتى براى آن نيست .(757)
داستان عبداللّه بن اهتم ، مصداق كامل سخن حضرت امير (ع ) است كه فرمود: يابن آدم ، ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خان ليغرك : اى پسر آدم ! آنچه زياده از قوت و روزى خويش به دست آورى ، تو در آن براى ديگرى خزينه دار هستى (كه به او واگذار نمايى و سودى براى تو نخواهد داشت ). (758)
گرد آوردن مال و ادا نكردن حقوق شرعى آن ، نه تنها سودى ندارد بلكه باعث عذاب شخص مى باشد؛ ديگران لذّت مى برند و او عذاب مى كشد. پس چه بهتر كه انسان حقوق شرعى اموال خود را بپردازد و علاوه بر آن ، به وسيله مال از مستمندان دستگيرى نموده ، به كارهاى خير بپردازد تا ذخيره آخرت او گردد.
فصلسيزدهم : كاگزاران آذربايجان و حلوان
1- اشعث بن قيس ، كارگزار آذربايجان
اشعث بن قيس بن معدى كرب ، مكنّى به ابو محمّد، مادرش كبشه نام داشت . وى در سال دهم هجرت همراه با گروهى از قبيله كنده كه او رياست آنها را به عهده داشت بر پيامبر وارد شد و در زمان خلافت ابوبكر مرتد شد و مسلمانان او را اسير كردند و ابوبكر بنا به خواهش ‍ اشعث ، خواهر خود، ام فروه دختر ابوقحافه را به ازدواج او در آورد و او مادر محمّد بن اشعث مى باشد. پس از خلافت عمر، اشعث با سعد بن ابى وقّاص به عراق رفت و در جنگ قادسيه ، مداين ، جلولاء و نهاوند حضور داشت و خانه اى در كوفه در ميان قبيله كنده بنا كرد و در آن سكونت نمود.(759)
اشعث به معناى مرد ژوليده موى مى باشد و اسم او معدى كرب بود. مرحوم شيخ طوسى در كتاب رجالش او را جزو ياران اميرالمؤ منين ذكر كرده ، بعد مى فرمايد: او خارجى و ملعون گرديد. (760)
در قسم دوّم از رجال ابن دامد نوشته است : اشعث بن قيس ، ابو محمّد، بعد از پيامبر، همراه با اهل ياسر مرتد شد و بعدا خارجى و ملعون گرديد. ابوبكر خواهر خود، ام فروه را كه يك چشم بود، به ازدواج او در آورد و محمّد از او متولّد گرديد و او و خاندان اشعث ، مذموم و ملامت شده هستند. (761)
امام صادق (ع ) درباره اشعث و خاندان او مى فرمايد: اشعث بن قيس در ريختن خون حضرت على (ع ) شركت داشت و دخترش ، جعده ، امام حسن (ع ) را مسموم كرد و محمّد، فرزندش در ريختن خون امام حسين (ع ) شريك بود. (762)
و محمّد بن اشعث مسلم را در كوفه دستگير و تسليم ابن زياد نمود. لعنت خدا بر آنها باد!
اشعث بن قيس كارگزار عثمان بر آذربايجان بود و عثمان هر صدهزار درهم از خراج آذربايجان را به او مى بخشيد. (763)
لذا او در مصرف اموال مسلمين براى خود محدوديتى قايل نبود و زمانى كه بر چيزى قسم خورد و بر خلاف آن عمل كرد، پانزده هزار درهم كفّاره داد.(764)
نامه اميرالمؤ منين (ع ) به اشعث
هنگامى كه مردم با على (ع ) بيعت كردند و حضرت بعد از جنگ جمل ، به كوفه آمد، به ارسال نامه براى كارگزاران خود پرداخت . يكى از نامه هايش را توسّط زياد بن مرحب همدانى براى اشعث بن قيس ‍ فرستاد. اشعث در آن وقت از سوى عثمان والى آذربايجان بود و پيش از آن عمرو بن عثمان ، دختر اشعث بن قيس را به ازدواج خود درآورده بود. حضرت به او چنين نوشت :
امّا بعد فلولا هنات كنّ منك كنت المقدّم فى هذا الامر قبل النّاس و لعّل آخر امرك بحمد اوّله و بعضه بعضا ان اتّقيت اللّه .
ثمّ انّه قد كان من بيعة النّاس ايّاى ما قد بلغك و كان طلحة و الزّبير اوّل من با يعنى ثمّ نقضا بيعتى على غير حدث و اخرجا عايشة فساروا بها الى البصرة فصرت اليهم فى المهاجرين و الانصار فالتقينا فدعوتهم الى ان يرجعوا الى ما خرجوا منه فابوا فابلغت فى الدّعا و احسنت فى البقيّة .
و اعلم انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة و انت مسترعا لمن فوقك . ليس لك ان تفتات فى رعيّة و لاتخاطر الّا بوثيقة و فى يديك مال من مال اللّه عزّوجلّ و انت من خزانّه حتّى تسلّمه الىّ و لعلىّ الّا اكون شرّ و لاتك لك والسّلام . كتب عبيداللّه بن ابى رافع فى شعبان سنه ست و ثلاثين .(765)
امّا بعد: اگر سستى ها در تو رخ نمى داد، پيش از ديگران در اين امر اقدام مى كردى و شايد آخر كارت ، باعث ستايش و جبران اوّل آن بگردد و بعضى از آن ، بعضى ديگر را جبران كند؛ اگر از خدا پروا داشته باشى . همان گونه كه مى دانى مردم با من بيعت كردند و طلحه و زبير نيز در شمار اوّلين افرادى بودند كه با من بيعت كردند. سپس بى هيچ عذرى بيعت مرا نقص كردند و عايشه را از خانه اش بيرون آورده ، به سوى بصره راهى شدند. پس من نيز با مهاجرين و انصار به طرف آنان رفتم و ايشان را ديدم و به حفظ عهد و پيمان نقض شده دعوت كردم ؛ ولى از من رخ برتافتند. پس من اتمام حجت كردم و نسبت به باقى مانده ياران آنها خوشرفتارى نمودم .
و بدان كه حكومت و عمل ، طعمه اى براى رزق و خوراك تو نيست بلكه آن كارگزارى ، امانت و سپرده اى در كردن توست و تو نگهبانى (و مسؤ ولى ) نسبت به كسى كه بالاتر از توست . تو را نمى رسد كه در كار رعيت به ميل خود رفتار نمايى و نمى رسد كه متوجّه كار بزرگى شوى ، مگر به اعتماد امر و فرمانى كه به تو رسيده باشد.
و در دستهاى توست مال و دارايى خداوند و تو خزانه دار اموال خدا هستى ، تا آنها را به من تسليم نمايى و اميد است من بدترين واليها و فرماندهان براى تو نباشم والسّلام . اين نامه را عبيداللّه بن ابى راقع در شعبان سال سى وشش نوشته است .
قسمت دوّم اين نامه را از ((و اعلم ان عملك )) سيد رضى به عنوان نامه 5 در نهج البلاغه ذكر كرده است . (766)
حضرت در اين نامه اشعث را به اين نكته متوجّه مى كند كه حكومت به عنوان امانتى ببه عهده اوست كه در مقابل ولىّ مسلمين بايد پاسخگو باشد و مبادا كه با خلافكارى ، خود را در معرض كيفر قرار دهد.

 

next page

fehrest page

back page