امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت (جلد ۵)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادی خسروشاهی

- ۱۶ -


عمروبن عاص در راه شام

تاريخ نويسان قصيده اي را به عمروبن عاص نسبت مي دهند كه در راه خود به سمت شام سروده است.

وي در اين اشعار، عقيده خود را علناً درباره علي عليه السلام و معاويه آشكار مي سازد. آنگاه كه علي عليه السلام در منطق عمروبن عاص شخصيت بزرگي است، معاويه هم در نظرش چيز ديگري است. و روي اين حساب، عمروبن عاص دو روح دارد: يك روح او، وي را از رفتن به نزد معاويه باز مي دارد و روح ديگر او به وي دستور مي دهد به نزد معاويه برود و در خاتمه اشعارش چنين مي گويد:

من چون طمعكار بودم بدون دليل و برهان و با اطّلاع، دنيا را پذيرفتم. من اوضاع دنيا را مي دانم و شناخته ام و در روح من هواهاي رنگارنگي است. امّا روح من زندگي با شرافت را دوست مي دارد و هيچ فردي به خواري در زندگي راضي نيست.

از ديدِ عمروبن عاص، زندگي با شرافت فقط منافع مادي و وعده هاي بني اميّه است؛ چنانكه در زمان عمربن خطاب هم زندگي باشرافت را در لباس هاي ابريشمي پدر خود، عاص بن وائل مي دانست و خواري در زندگي را در ياري علي عليه السلام مي پنداشت كه حاضر نيست منصب ها را بفروشد و يا اين كه بر سرقيمتِ آن سخن بگويد. و باز در عصر عمربن خطاب هم زندگي فلاكتبار را در عباي كهنه اي كه عمر و پدرش به تن مي كردند مي دانست.

معامله سياسي

وقتي عمروبن عاص به خانه معاويه رسيد، زمامدار بني اميّه به او گفت: «يا اباعبداللّه! من تو را براي مبارزه با اين مرد (علي عليه السلام ) كه نافرماني خدا را كرده، اتحاد مسلمانان را بر هم زده، آشوب به راه انداخته و جمعيت ها را متفرق ساخته است دعوت كرده ام...»

عمروبن عاص گفت: اگر من فرمانبردار تو شدم و خطري را كه در پيش است پذيرفتم در مقابل آن چه جايزه اي به من مي دهي؟

معاويه گفت: هر چه خواستي؟

عمروبن عاص گفت: زمامداري مصر را به من بده!

معاويه و عمروبن عاص حيله گري هاي زيادي كردند و هر يك مي خواست ديگري را بفريبد و در اين توطئه نفع بيشتري ببرد. بالأخره حيله گري هاي آنان به اينجا خاتمه يافت كه عمروبن عاص با معاويه بيعت كرد و او را زمامدار خود شناخت؛ به اين شرط كه معاويه مصر و ملّت آن را طعمه عمرو قرار دهد و درباره زمين و مردم آن از عمروبن عاص سئوالي نكند.

اين معامله را كه عليه علي عليه السلام انجام دادند و پايان و شروع اين ملاقات را علي عليه السلام خلاصه كرده است و مي گويد: «عمروبن عاص وقتي با معاويه بيعت كرد كه وجهي در مقابلِ آن دريافت داشت؛ (فروشنده ضرر مي كند و وجه دريافت شده هم از دست مي رود) آماده جنگ شويد، و وسايل آن را فراهم كنيد».

و باز علي عليه السلام درباره اين موضوع مي فرمايد: «به من خبر داده اند كه عمروبن عاص وقتي با معاويه بيعت كرد كه با او شرط كرد تاواني بگيرد كه از قدرتِ معاويه بيشتر باشد. فروشنده، دين خود را به دنيا فروخت و مشتري هم ملتزم شد كه مرد ستمگر و فاسقي را در مقابلِ اموالي كه مي گيرد ياري دهد.

عمروبن عاص به اين ميزان فعاليت به نفع خود اكتفا نكرد بلكه معاويه را راهنمايي مي كرد كه براي آماده ساختن مردم براي جنگ آينده، تبليغات منظمي را عليه علي عليه السلام شروع كند.

از مطالبي كه عمروبن عاص به معاويه گفت اين مطلب بود كه: «افراد موردِ اعتماد خود را بفرست كه انتشار دهند علي عليه السلام عثمان را كشته است». درصورتي كه مي دانست دامنِ علي عليه السلام از خونِ عثمان پاك است و اين خود اوست كه نقشِ مهمّي در قتلِ عثمان داشته است چنانكه در بحثِ محركينِ قتل عثمان گذشت.

وقتي معاويه از عمروبن عاص درخواست كرد كه براي آماده شدن جنگ به تنظيم صفوف لشكر بپردازد، عمرو قبل از اين كه به بهره خود اطمينان يابد، عملي انجام نداد: عمروعاص گفت: «به شرط اين كه اگر علي عليه السلام كشته شد و شهرهاي اسلامي زير نفوذت قرار گرفت حكومت من ثابت باشد». از مطالبي كه دليل بر سودجويي عمروبن عاص است رويداد زير است.

اتحاد دو دشمن

در داستان معروف «حكميت»، ابوموسي و عدّه اي از مردم و عمروبن عاص درباره زمامدار مسلمانان سخن مي گفتند و بحث مي كردند كه چه كسي لايق زمامداري است.

ابوموسي تمايل داشت اين منصب به عبداللّه فرزندِ عمربن خطاب برسد و اين مطلب را چندبار تكرار كرد و گفت كه وي براي زمامداري شايسته تر است: «به خدا سوگند اگر مي توانستم نام عمربن خطاب را زنده مي كردم». در چنين موقعي عمروبن عاص گفت: «اگر مي خواهي به خاطر دينِ پسرِ عمربن خطاب با او بيعت كني و او را به زمامداري منصوب سازي چرا فرزند من عبداللّه را فراموش كرده اي درصورتي كه از شايستگي و فضل او اطّلاع داري». و با اين كه عمروبن عاص كه فرمانده لشكر معاويه بود و پيمانِ حكومت مصر را از او گرفته بود و در كنفرانس زمامداري، وكيل معاويه و حيله گر داستان حكميت بود، باز بدين صورت عليه معاويه نقشه طرح مي كرد.

هم معاويه و هم عمروبن عاص يقين داشتند كه نسبت به علي عليه السلام مرتكب جنايت مي شوند و اعتقاد هم داشتند كه علي عليه السلام افضل است، امّا هر دو مي كوشيدند كه از اين مبارزه سود بيشتري ببرند. اگر چه به صورت ظاهر، عمروبن عاص و معاويه با يكديگر رفيق بودند ولي قلباً دشمن يكديگر بودند. زيرا كساني كه براي تجاوز و ستم شريكند طبعاً با يكديگر دشمني دارند.

تاريخ معاويه و عمروبن عاص و سخناني كه گاه وبيگاه به يكديگر مي گفتند اين حقيقت را ثابت مي كند.

پس از جنگ صفين معاويه به يكي از اطرافيان خود گفت: «عجيب ترين موضوعات چيست؟» هر كس جوابي داد، وقتي كه نوبت به عمروبن عاص رسيد گفت: «عجيب ترين موضوعات، پيروزي باطل بر حق است».

مقصود عمروبن عاص، معاويه و علي عليه السلام بود. معاويه هم فوراً گفت: «عجيب ترين چيزها اين است كه وقتي كسي از خدا نترسد، چيزي به او بدهند كه لايق آن نباشد». منظور معاويه داستان عمروبن عاص و زمامداري او در مصر است. عمروبن عاص صريحاً عقيده خود را درباره معاويه و علي عليه السلام اظهار مي داشت و اين اظهار عقيده او، حدود حيله گري و ضعفِ عقيده او را ثابت مي كند و باز گفتار عمروبن عاص براي ما به ثبوت مي رساند كه انسانيّت در نظر ياوران معاويه بي ارزش است. و حدود خيانت آنان را نسبت به عقيده خود آشكار مي سازد. پس از اين كه علي عليه السلام به قتل رسيد، معاويه در واگذاري استانداري مصر به عمرو تعلّل كرد. عمروبن عاص از معاويه درخواست كرد كه به عهدي كه با وي كرده است عمل كند؛ امّا معاويه باز تعلّل ورزيد. عمرو قصيده اي طولاني ساخت و براي معاويه فرستاد. در آن اشعار مي گويد: «معاويه! فضل مرا فراموش مكن! از راه حق منحرف مشو!». «اي پسر هند! ما از روي ناداني تو را عليه آقاي بزرگ و افضل ياري كرديم». «بينِ شما هيچگونه نسبتي نبود؛ چه ارتباطي ميان شمشير و داس وجود دارد؟!». «آسمان و زمين چه ارتباطي با هم دارند!؟ علي عليه السلام و معاويه فاصله ها دارند».

معاويه پس از اين قصيده، مصر را تحويل عمروبن عاص داد. و باز از مواردي كه ثابت مي كند معاويه و عمروبن عاص فقط به خاطر منافع با يكديگر ارتباط پيدا كرده اند و قلباً دشمن يكديگر بوده اند اين داستان است كه وقتي معاويه، عمروبن عاص را فرستاد كه كنفرانس زمامداري را تشكيل دهند و از جهل و ناداني ابوموسي اشعري سود جويند، جمله اي به عمروبن عاص گفت كه او دلگير شد و شعري در مذّمت معاويه سرود، معاويه هم ناراحت شد و به عبدالرحمن بن ام الحكم دستور داد جواب شعر عمروبن عاص را بدهد و از او بدگويي كند.

عبدالرحمن هم به عمروبن عاص بد گفت، تهديدش كرد، به وي لعنت فرستاد و سرزنشش كرد كه در جنگ صفين از چنگ علي عليه السلام فرار كرده است:

آن ناپاكي را كه به آن آلوده شده اي كنار بگذار، زيرا كسي كه ناپاك باشد ملعون است. تو از چنگ علي عليه السلام در جنگ صفين فرار كردي و در جانبازي حسادت ورزيدي؟ ترسيدي كه مرگ گريبانت را بگيرد، درصورتي كه هر فرد جانداري از دنيا مي رود.

چگونه اين شاعر درباره اين دو مردي كه با هم پيمان بسته اند تهديد و بدين گونه سرزنش مي كند، درصورتي كه اين دو نفر براي خونخواهي عثمان و انتقام گرفتن از علي عليه السلام قيام كرده اند.

قبل از آنكه اين آشوبها به وجود آيد، ماهيت وجودي معاويه و عمروبن عاص در طمعكاري و ميل به سود براي همه كس آشكار بود.

يكي از نمونه هاي آن، پيشگويي عمربن خطاب است درباره آنها، زيرا عمر مردم را در آخرين لحظات زندگي از معاويه و عمروبن عاص مي ترساند و مي گفت: «اي پيروان دين محمّد صلي الله عليه و آله با يكديگر دوست باشيد و به يكديگر پند واندرز دهيد، زيرا اگر اين كار را انجام ندهيد عمروبن عاص و معاوية بن ابي سفيان بر سر شما مسلط مي شوند».

مردمي هم كه پس از عمروبن عاص و معاويه به جهان آمدند، نظريه عمربن خطاب را تأييد كردند و آنگاه كه درباره امور عقلي و وجداني به بحث مي پرداختند، معاويه و عمرو را نسبت به علي عليه السلام خيانتكار مي دانستند؛ در ميان فرقه هاي اسلامي معتزله هستند گروهي كه با جرأت تمام سعي مي كنند اعمال گذشتگان را ارزيابي و به آن اعتراض كنند. اكثريّت اين گروه از معاويه و عمروبن عاص بنا به گفته «المنية والامل»، بيزاري مي جويند و مي گويند: اين دو نفر بيت المال مسلمانان را دزديدند (61). علي عليه السلام درباره معاويه مي گويد: «در بلعيدن، قدرت فراواني داشت و داراي شكمي وسيع بود. هرچه به دست مي آورد مي خورد و از آنچه به دست نمي آورد جستجو مي كرد». و در مورد عمروبن عاص مي گويد: «حرف مي زند و تكذيب مي كند، وعده مي دهد و مخالفت مي كند، درخواست مي كند و فشار مي آورد و اگر از او درخواست شد، بخل مي ورزد و به پيمان خود خيانت مي كند».

چنين اخلاقي اين دو فرد را جمع ساخته بود، زيرا مرد پرخور وقتي دستش باز باشد، آنچه به دست آورد مي خورد و به جستجوي آن چيزي است كه به دست نمي آيد و توجّهي به آنچه مي خورد و يا مي جويد ندارد كه آيا حلال است و يا حرام؟ معناي عدل كه انسان را در راه ترقي قرار مي دهد و يا معناي ستمگري كه انسان را در راه سقوط مي افكند براي او قابل درك نيست. و آنگاه كه مردي دروغگو و بي قول شد و در تقاضاي خود اصرار ورزيد، بخل كرد، و پيمان شكني پيشه ساخت، تمام كارهاي او فقط به خاطر سود بردن است. و روي اين حساب، «نفع» محور كردار اين دو شخص است. راستي آيا آنگاه كه اين دو فرد سودجو با اختلافي كه دارند درباره خيانتي متّحد شدند كه در اين خيانت هر دو نفر سود مي برند، پايان آن كار چيست؟

علي عليه السلام در مورد همين مطلب مي گويد: «نامه دو فرد معصيت كار را كه در نافرماني خدا با يكديگر دوست شده اند خوانده ام».

توطئه مخالفانِ امام عليه السلام

اين مردم به صورت خطرناك و عميق و منظم عليه علي عليه السلام توطئه كردند. توطئه گران گرچه افكار و هدفهاي مختلفي داشتند ولي همگي در اين مطلب متحد بودند كه تن به زمامداري الهي علي عليه السلام ندهند. معاويه در اين توطئه بزرگ و حفظِ آن، قدرت فراواني داشت و ديگران زير پرچم او بودند. اينجا است كه اين احتمال تقويت مي شود كه: اگر معاويه در زيرپرده، طلحه و زبير را تحريك نكرده بود، جنگ جمل هم بپا نمي شد. دليل ما اين است كه وقتي با علي عليه السلام بيعت كردند، معاويه فوراً يكي از افراد طايفه بني عميس را با نامه زبير به مدينه فرستاد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

به سوي بنده خدا زبير اميرالمؤمنين، از طرف معاوية بن ابوسفيان.

سلام بر تو! امّا بعد، من از اهل شام برايت بيعت گرفته ام همه مردم شام همانندِ حيوانات شيردهي كه براي شيردادن هجوم مي آورند، براي بيعت شما به ما فشار آوردند. كوفه و بصره را حفظ كن كه به دست علي بن ابي طالب عليه السلام نيفتد؛ چون با تصرف اين دو شهر، سرزمين هاي ديگر اهميّتي ندارد. من طلحة بن عبيداللّه را وليعهد تو قرار دادم. به نام مطالبه خونِ عثمان قيام كنيد و مردم را براي همين مطلب دعوت كنيد و در اين راه كوشش و اتحاد را از دست ندهيد. خدا شما را پيروز كند و دشمنانتان را ذليل!

وقتي اين نامه به زبير رسيد از آن خرسند شد و به طلحه خبر داد و نامه را برايش خواند و از اين سخن معاويه فريب خوردند و تصميم به مبارزه با علي عليه السلام را گرفتند و داستان جنگ جمل به وجود آمد؛ معاويه هم به آنچه مي خواست رسيد. زيرا او مي خواست هم زمامدار را تضعيف كند و هم علاقمندان به رياست را، وقتي جنگ جمل به پايان رسيد، معاويه به بخششِ اموال و دادنِ وعده پرداخت و به خريدن قدرتمندان و رياستمداران همت گماشت و به مواردي كه احتمال مي داد او را ياري كنند و يا اين كه انتظار سكوت درباره خود و علي عليه السلام را داشت به كمك خويش مي افزود! و در آن مواردي كه اميد كمك و حتّي سكوت نداشت، به حيله گري و فريبكاري و گمراه ساختنِ اشخاص مي پرداخت.

بزرگترين ياران معاويه در اين توطئه، عمروبن عاص بود كه به محضِ اين كه علي عليه السلام از جريان كار او با معاويه آگاه شد، خود را بزرگتر از آن ديد كه با وي مدارا كند. و خرسندي او را بجويد، چنانكه هيچ گاه فريبكاري را در شأن خود نمي دانست هرچند كار، سخت و مصيبت بار باشد.

علي عليه السلام براي عمروبن عاص اين نامه را نوشت:

تو دين خود را براي دنياي كسي از دست داده اي كه گمراهيش آشكار و پرده اش دريده است. در مجلسش شرافت انسان بر باد مي رود و با آميزش او مرد خردمند به سفاهت مي گرايد. دنبال او را گرفته اي و از كثرت رياست او همانند سگي كه به دنبال شير مي رود و نگاهش به چنگال او است كه از مازاد طعمه اش به او بدهد انتظار داري. دنيا و آخرت خود را از دست داده اي! اگر دنبال حق مي رفتي به آرزوي خود مي رسيدي. اگر تو و معاويه به جنگ من آمديد كيفر كردارتان را مي دهم و اگر من مغلوب شدم و شما زنده مانديد آنچه در پيش داريد براي شما بدتر است. والسلام.

هواي طوفاني

* هان! اين همان علي عليه السلام است كه به وسيله شمشيرش ظلمتها را از هم مي درد و بر مغز دشمنانش صاعقه فرو مي ريزد. و بادهاي سخت و غبارانگيزشان را پراكنده مي سازد. او است كه آن چنان مي خروشد كه اشك چشمش بجرقه آتش تبديل مي شود و عطوفتِ قلبش به شعله فروزان.

* هان! علي عليه السلام مخفيگاه تهيدست در برابر باد است. سّد ناتوان در مقابل سيل است. پناهگاه بينوا دربرابر طوفان نابود كننده است. و او است كه در نيمروز سوزان، همانند شب، سايه آرامبخش گرمازدگان است.

* هان! او علي بن ابيطالبي است كه روزگار همزبان با ساير گويندگان درباره او و شمشيرش همي گويد: شمشيري جز ذوالفقار، و جوانمردي غير از علي عليه السلام نيست.

اعلانِ بسيج در حجاز و شام

چند صباحي نگذشت كه معاويه با لشكري كه از صدوبيست هزار متجاوز بود از شام عازم عراق شد و در سرزمين صفين نزديك «نهر فرات» فرود آمد؛ زيرا اين سرزمين وسعت فراواني داشت و براي جنگ مناسب بود. صفين سرزميني است كه فاصله آن از «شاطئي الفرات» زميني است آبدار و داراي درخت و چشمه!

علي عليه السلام هم با سربازان خود از كوفه به اين قصد حركت كرد كه تا جايي كه ممكن است به نحو احسن معاويه را تأديب كند و هرگاه از راه مسالمت هدفش پيش نرفت با شمشير وارد ميدان شود. وقتي علي عليه السلام به سرزمين صفين رسيد، مشاهده كرد عده اي از سربازان معاويه نهرهاي آب را تصرف كرده اند تا بينِ آب و سربازان علي عليه السلام مانع شوند. علي عليه السلام به نزد معاويه فرستاد و فرمود: «ما براي آب به اين سرزمين نيامده ايم و اگر قبلاً به آب دست يافته بوديم تو را از آن منع نمي كرديم».

عمروبن عاص كوشيد كه معاويه را قانع سازد كه دست از ممانعت از آب بردارد؛ به اين دليل كه علي عليه السلام نيرومند است و تا زماني كه مهار اسبهاي جنگي را در دست داشته باشد تشنه نمي ماند. امّا معاويه در جواب گفت: «به خدا سوگند اين پيروزي اوّل ما است. اگر اين ها از آب استفاده كردند خدا از چشمه پيغمبرش به من آب ندهد مگر اين كه به مبارزه برخيزند و بر من غلبه كنند».

كار سربازان معاويه به جايي رسيد كه اين مطلب صريح را به علي عليه السلام گفتند: «ما يك قطره آب هم به تو نمي دهيم تا از تشنگي بميري!».

گرچه علي عليه السلام در جايي قرار گرفته بود كه از نظر جنگي مناسب نبود، امّا مالك اشتر نخعي را براي مبارزه و فتح آب اعزام داشت. مالك اشتر هم آنان را از مواضع آب بيرون راند و فرات را تحت تصرف درآورد. بنابرآنچه ابن قتيبه نقل مي كند عمروبن عاص معاويه را سرزنش كرد و گفت: «چه فكري مي كني، اگر علي عليه السلام هم مانند تو، سربازانت را از آب منع كرد، آيا مي تواني مانند آنها بجنگي؟ امّا علي عليه السلام روشِ تو را انجام نمي دهد!»

عدّه اي از يارانِ علي عليه السلام خواستند آن حضرت را به اين مطلب قانع كنند كه همانندِ معاويه و سربازانش با آنها معامله كنند و از آب منع شوند؛ امّا آن مرد بزرگ اين پيشنهاد را نپذيرفت و اجازه داد كه دشمن او نيز از آب استفاده كند. به علي عليه السلام گفتند: يا اميرالمؤمنين! همان طوري كه شما را از آب منع كردند شما هم آنها را از آب منع كن و قطره اي آب به آنها نده! و آنها را با شمشير عطش به قتل برسان و آنان را تسليم خود ساز! ديگر احتياجي به جنگ نخواهي داشت!».

علي عليه السلام به ياران خود فرمود: «نه، به خدا سوگند، من آنها را به كار خودشان مكافات نمي كنم؛ راه نهر را براي آنها بازگذاريـد!».

راستي اگر در لشكر معاويه، نوري از اخلاقِ شايسته وجود داشت، با اين حادثه درك مي كردند كه ماهيتِ معاويه و علي عليه السلام چيست؟ و مي فهميدند كه هر يك از دو نفر به كداميك از طايفه بشر منسوب هستند و اطمينان پيدا مي كردند كه با ياري رساندن به معاويه عليه علي عليه السلام با يك واسطه با محمّد صلي الله عليه و آله نبرد مي كنند!

امّا عمروبن عاص از سالها پيش تمام ارزشها و نيكيها را با استانداري مصر معامله كرده بود و اگر چنين فلسفه اي براي عمل عمروبن عاص نگوييم دوستي او را با معاويه كه در نظر عمروبن عاص نسبت به امام بزرگ، فرد پست و بي ارزشي بود به چه مطلبي تفسير كنيم؟ مردمِ شام به طور ناشايسته اي به علي عليه السلام بد مي گفتند و اين عمل در مقابلِ معاويه و به رضايت او بود؛ بلكه خودش به آن امر كرد و بعد به اين كار فرمان داد و در هر صورت سرشت خود را آشكار كرد و ارزش انساني خويش را از دست داد.

در ميدانِ جنگ

مردم عراق بدگويي شاميان را به علي عليه السلام شنيدند و همانندِ آن را به آنان نسبت و پاسخ آن را دادند. اين عمل كه به گوش علي عليه السلام رسيد و ديد اين كار نقصي براي سربازان او به شمار مي رود و بزرگواريها را از بين مي برد، اين سخنراني را كه به مردم دستور مي دهد با مردم خوشرفتاري كنند و در اين روش فرقي بين دوست و دشمن نگذارند، ايراد كرد:

من دوست نمي دارم كه شما بدگويي كنيد. اگر شما كردارشان را بيان كنيد و احوالشان را نقل كنيد حرف صحيح تري زده ايد و براي عذر آوردن مناسب تر است. شما به جاي بدگويي به آنها، بگوييد: بارخدايا! خون ما و آنها را حفظ كن و اختلاف ما را برطرف ساز! آن ها را از گمراهي بيرون بياور تا آنان كه نادانند حق را بشناسند و ستمگران و تجاوزكارانشان دست از ستمگري بردارند.

علي عليه السلام طبق عادت خود، سعي و ممارست فراواني به خرج داد تا اسباب جنگ را برطرف سازد و صلح را برقرار كند امّا در كار خود پيروز نشد. چند روز راه هاي جوانمردي را به روي مردم بازگذاشت، امّا در مردمِ شام، عقل و وجداني نيافت. يارانِ حضرت كـه از اجـازه نـدادن جـنگ خستـه شـده بـودند به علي عليه السلام اعتراض كردند.

حضرت در پاسخ آنها فرمود:

امّا اين مطلب كه مي گوييد: دستور جنگ ندادن من به خاطر ترس از مرگ است، به خدا سوگند باكي ندارم كه در آغوش مرگ جاي گيرم و يا مرگ پيش من آيد. و امّا اين مطلب كه مي گوييد: آيا در وضعِ مردم اهل شام ترديد دارم؟ به خدا سوگند هيچ روزي جنگ را به تأخير نينداختم جز به اميد اين كه عدّه اي به من ملحق و به وسيله من راهنمايي شوند و در روشنايي من زندگي كنند. اين روش براي من بهتر از اين است كه آنها به خاطر گمراهي خود، هرچند غرق در گناه باشند، در جنگ نابود شوند.

وقتي كاملاً ثابت شد كه اهلِ شام دست از گمراهي خود برنمي دارند و از كردار ناپسند خود ناراحت نيستند، بلكه در عمليات ناشايسته فرو رفته اند و بالأخره جنگ برپا خواهد شد.

علي عليه السلام در مكاني كه صدايش به گوش لشكر خود و لشكر معاويه مي رسيد، ايستاد و مطالب زير را بيان فرمود:

خدايا! تو مي داني كه اگر من مي دانستم رضايت تو در اين است كه نوك شمشير خود را روي شكم خويش بگذارم و روي آن خم شوم تا شمشير از پشت من بيرون آيد من چنين كاري را مي كردم. بارخدايا! از مطالبي كه به من آموخته اي مي دانم كه امروز در نظر تو عملي بهتر از جنگ با اين فاسقان وجود ندارد و درصورتي كه عملي كه در نظرت بهتر بود مي يافتم انجام مي دادم. اي خدايي كه اين زمين را براي آسايشِ مردم و زندگي حشرات و حيوانات خلق كرده اي و پروردگار زمين و موجودات بيشماري كه ديده مي شود و يا ديده نمي شود هستي، پروردگار كوههاي بلندي كه آنها را مانند ميخهاي زمين قرار داده اي و تكيه گاه خلق است، اگر ما بر دشمن خود پيروز شديم ما را از ستمگري بازدار و به وسيله حق ما را حفظ فرما و اگر آنهـا را بر ما پيروز گرداندي، شهادت را نصيب ما كن و ما را از انحراف حفظ فرما!

چند لحظه قبل از شروع جنگ عمروبن عاص رجزي خواند و در آن هوش و سياست خود را ستود و آن را براي علي عليه السلام فرستاد. از آنچه در رجز او آمده، اين شعر است: «علي عليه السلام ديگر، از دست فنا در امان نيست؛ ما همانندِ تابيدن ريسمان، جنگ را به هم مي تابيم».

يكي از مردمِ عراق اشعار زير را به عمروبن عاص پاسخ داد:

آگاه باشيد و از جنگ با علي عليه السلام حذر كنيد، زيرا او همانند شير و پدر دو بچه شير است، باهوش و بيم انگيز است. علي عليه السلام شما را همانند آسيا نرم مي كند. به زودي اي نادان، ضرر فراواني مي بري. از ناراحتي، انگشت مي گزي و به دندان مي كوبي.

اكثر افراد قبيله هاي ربيعه كه طرفدار علي عليه السلام بودند فريادشان بلند شد كه: «واي به حال شما مگر مشتاق بهشت نيستيد؟» و حمله سختي به صفوفِ لشكر شام وارد آوردند و در آن ها رخنه كردند و وحشت فراواني در ميانشان ايجاد كردند.

«محرزبن ثور» يكي از رجزخوانهاي طايفه ربيعه، اشعار زير را مي خواند:

من با لشكر شام جنگ مي كنم ولي معاويه اي را كه وجودش ناپديد شد و سقوط كرده است نمي بينم. آتش ام هاويه او را در آغوش گرفته است و سگهاي هار همنشينِ او هستند. از همه اوباشان گمراه تر است كه رهبري او را هدايت نكند.

طايفه هاي ربيعه معتقد بودند كه طرفدار حقّند و به آن ياري مي كنند. گوينده اين طايفه مي گويد: «طايفه ربيعه در ياري خليفه براي ياري كردن حق سرعت گرفت زيرا حق آيين طايفه ربيعه است».

جنگ بين دو لشكر آغاز شد و گسترش يافت. علي عليه السلام همانندِ صاعقه مرگبار بر سر مردم شام مرگ مي باريد، هر شمشيري مي زد مضروب خود را به جهنم مي فرستاد، با هر نيزه اي كه مي زد، مقدّرات افراد را عوض مي كرد. هيچ يك از درندگانِ آن صحنه با آن حضرت روبرو نشدند مگر از اين كه از ترس فرار كردند و در حالي كه مرگ را بالاي سر خود مي ديدند، كالبدشان بي جان و سست مي شد و لرزه اندامشان را فرا مي گرفت.

علي عليه السلام به حق سوگند ياد كرده بود كه به طور حتم، طرفدارانِ شيطان را از دمِ شمشير و نيزه بگذراند.

گويا چشمه شجاعت امام عليه السلام در آن روز به تدريج مي شكافت و در آن واحد، هم سپر بود و هم زره و هم اسلحه. امام عليه السلام با موهاي سينه خود شمشير و نيزه را استقبال مي كرد و با نور پيشاني خويش صاعقه اي عليه ستمگران به وجود مي آورد كه چشم ها را برمي گرداند. و حمله گران لشكرِ شام فوراً مي ترسيدند و يا فكر خود را از دست مي دادند.

گويا مي بينم كه سوار بر اسبِ خاكستري رنگ خود شده است و هركجا قدم مي گذارد لشكر دشمن برايش شكافته مي شود و هر كجا مي ايستد همانند ستوني از آتش براي جانِ دشمن استوار است.

گويا مي بينم كه دست هايِ علي عليه السلام ، ذوالفقار را بالا مي برد و در هوا جاي خود را باز مي كند تا نقاط دورتري را بشكافد و با نور حق علامت و علامتهايي را ايجاد كند.

گويا مي بينم فرزند جنگ و برادر امواج مرگ، شمشيري نمي زند و نيزه اي به كار نمي برد و يا حمله اي نمي كند مگر اين كه از هرگوشه وكناري فريادها بلند مي شود. هزار صيحه از اين طرف و هزار فرياد از آن طرف و همگي اين صداها از حلقومها و دهنهايي بيرون مي آيد كه اين مطالب را تكرار مي كنند:

آگاه باشيد! كه علي بن ابي طالب عليه السلام قهرمانِ جنگِ اسلام و ميدانِ حقّ و مبارزه عدالتِ انسانيّت است.

آگاه باشيد! او علي بن ابيطالبي است كه با شير وحشت آور عربستان «عمروبن عبدود» در آن روزي كه غير از جهت ايمان در سايـر جهـات ديگر كودك بود و بهشت زير سايه شمشيرها بود؛ جنگيد.

آگاه باشيد! او علي بن ابيطالبي است كه با دو دست او درهاي قلعه ها از جاي بلند مي گرديد. قهرمانان متزلزل مي شدند و با كمال سرعت كمك مي طلبيدند. در چنين شرايطي درها روي دست او سبكتر از پري كه در بالِ پرنده اي باشد قرار داشت.

آگاه باشيد! او علي بن ابيطالبي است كه اگر مردم تمام روي زمين با او به جنگ برخيزند، باكي ندارد؛ وحشت نمي كند و با خود غير از سخنِ صادقانه از شجاعت ندارد.

آگاه باشيد! او علي بن ابيطالبي است كه از جنگ بهره هايي برد كه براي ديگران اين بهره ها نبود. زيرا زهد علي عليه السلام ، راه جنگ و مبارزه را بر روي او گشود؛ در صورتي كه زهد براي ديگران فقط گوشه گيري و پذيرشِ شكست بود.

مهرباني به مستمندان، قعله هاي بسته را بر روي او گشوده است. دوستي او به مردم، كاخهاي ستمگران را واژگون ساخته است. عشق علي عليه السلام به مردم، او را وادار كرده است كه به اين مبارزه خطرناك و عميق دست بزند.

آگاه باشيد! او علي بن ابيطالبي است كه با شمشيرش ظلمتها شكافته شد و بر مغزِ دشمنانش رعد وبرقها فرود آمد و طوفانهاي وحشتناكي كه دشمنانش را ريشه كن ساخت به وجود آورد. علي عليه السلام است كه آن چنان مي خروشد كه وحشتها را از ياد مي برد، در چشم هايش شراره هاي آتش موج مي زند و عطوفت قلبش به شعله اي فروزان تبديل شده است!

آگاه باشيد! كه او علي بن ابيطالبي است كه شمشير او بر روي شخص ستمگري فرود نيامد، مگر اين كه شمشيرش مانند مرد عفيفي كه به شخصِ لاآبالي مي خندند، خنديد.

آگاه باشيد! او علي بن ابيطالبي است كه شمشير او در هوا بالا نمي رود و پايين نمي آيد مگر اين كه شكنجه ديده اي در حجاز يا عراق و سرزمين شام مي گويد: اي شمشير حق و اي دادخواهِ مظلومين و محرومين، پدرم به فداي تو باد.

آگاه باشيد! كه او علي بن ابيطالبي است كه پناهگاهِ فقيران در مقابل باد است. و براي ضعيفان سدّي است در مقابلِ سيل.

علي عليه السلام استراحتگاه عاجزان در مقابلِ هواي طوفاني و هلاك كننده است. علي عليه السلام داراي سايباني است همانندِ شب تاريك براي ظهر آتشين و سوزان!

آگاه باشيد! كه او علي بن ابيطالبي است كه هركجا پابگذارد زمين سبز مي شود و باران مي بارد و به عشق صورت او آب نهر مي جوشد و از دوستي او امواج دريا مي خروشد!

آگاه باشيد! كه او علي بن ابيطالبي است كه بر تمام دلها حكومت مي كند، خواه قلب ها باصفا باشد و خوب و يا بي صفا و از دستِ او گرفته.

آگاه باشيد! كه او علي بن ابيطالبي است كه به زودي روزگار درباره او و شمشيرش با گويندگان مي گويد: «شمشيري غير از ذوالفقار و جوانمردي غير از علي عليه السلام نيست».

آگاه باشيد! او علي بن ابي طالب عليه السلام است. اي آشوبگران فرار كـنيد و اگر بمانيد موقعيت هاي جنگي زمين شما را حـفظ نـمي كند.

كشتارِ صفّين

آنچه حوادث روزگار خبر مي داد حتمي بود. به مردم شام اخبار حتمي و شايعات اين طور گزارش مي داد كه سربازانِ شـامي از سـربـازان عـراق ضـربه سختي خورده اند و متزلزل شده اند.

خلاصه هركس با سربازانِ عراقي روبرو شده با نيزه از پا درآمده است و آن كس كه روبرو نشده با شمشير به زمين افتاده است. صفوفِ سربازانِ شام پراكنده و چراغهايشان خاموش شده است. زيرا ايشان افرادي تجاوزگر و ستمگرند. فرمانده آنها مي خواهد مردم گرسنه با شكم خالي بخوابند و از تشنه جلوگيري كند كه آب نياشامد!

لشكريان، صدوبيست روز در صفّين ماندند و نودبار بينِ دو لشكر جنگ و حمله واقع شد.

اين مدّت دوامِ لشكر، در سرزمين صفّين است. امّا دو هفته در ميان اين مدّت آتش جنگ بسيار شعله ور بود و اين حمله را به نام «وقعة الهرير» ناميده اند. تعداد كشتگانِ طرفين جنگ صفّين، صدوبيست هزار بود. در ميان طرفين جنگ، برادران و پسرعموهايي بودند كه به جنگ يكديگر آمده بودند و يكديگر را به قتل مي رساندند.

طايفه «ازد» درباره اين جنگ گفتند: «اين جنگي بود كه ما با دست خود دست هاي خويش را قطع مي كرديم و با شمشيرهاي خود، بال وپر خويش را مي بريديم».

چهار بار يارانِ علي عليه السلام در وقتِ نبرد به جايگاه معاويه رسيدند و نزديك بود او را دستگير كنند.

وقتي براي معاويه اين مطلب روشن شد كه لشكر او حتماً شكست خواهند خورد. دماغ او زرد و سست و دست هايش بيجان شد و به وحشت و اضطراب افتاد و نتوانست ناراحتي خود را برطرف سازد و به همين علل فكر كرد حيله ديگري به كار زند و پشت ماسك جديدي خود را حفظ كند. معاويه فكر كرد بر اسب خود سوار شود و در وقتي كه علي بن ابي طالب عليه السلام مشغول نبرد است و با هر جمعيتي كه روبرو مي شود اركانشان را متزلزل مي كند و پاهايشان را مي لرزاند و عقب گرد مي كنند و فرار را برقرار ترجيح مي دهند از ميانِ لشكر فرار كند.

معاويه به ياران خود دستور داد كه به جنگ ادامه دهند تا شايد شيطان به حيله او و عمروبن عاص كمك كند. نبرد به صورت شديدتري درآمد و در سه روز، كشتار فراواني شد.

تاريخ نويسان مي نويسند: در آن ايام بلا و كشتاري مهم تر از بلا و كشتار اين سه روز واقع نشد.

ابن قتيبه مي نويسد: علي عليه السلام در دلِ شب دستور داد لشكرش حركت كنند وقتي صداي شترها به گوش معاويه رسيد، عمروبن عاص را احضار كرد و گفت: چه مي بيني؟

عمروبن عاص: فكر مي كنم اين مرد فرار مي كند.

وقتي صبح شد ديدند علي عليه السلام و يارانِ او با لشكر معاويه مخلوط شده اند.

معاويه به عمروبن عاص گفت: فكر مي كردي كه فرار مي كند!

عمروبن عاص خنديد و گفت: به خدا قسم، اين از كارهاي علي عليه السلام است. در چنين وقتي بود كه معاويه يقين كرد كه نابود خواهد شد؛ مردم شام هم فرياد زدند: قاضي ما و شما قرآن!

امام علي عليه السلام و اختلافِ داخلي

در اين موقع ذلّتِ اهل شام آشكار شد؛ قرآنها را بالاي نيزه هاي خود قرار داده و بلند كردند و به سمت كوه بلندي پناه بردند و به كلمات زير فريادشان بلند شد كه: «اي اباالحسن عليه السلام قرآن را رد نكن! زيرا نسبت تو به قرآن بيشتر از نسبت ما است و تو سزاوارتري كه به آن عمل كني!»

اين نقشه از عمروبن عاص بود. يارانِ علي عليه السلام هم از او بسيار ناراحت بودند، زيرا چنان كه يعقوبي درباره او گفته است دينِ خود را كه همراهي با علي عليه السلام بود با دنيايِ معاويه معامله كرده بود.

علي عليه السلام پيشنهاد شاميان را درباره قضاوت قرآن نپذيرفت زيرا از حيله گري و نقشه هاي آنان باخبر بود، امّا ياران علي عليه السلام سخت به جان هم افتادند. آيا حكومتِ قرآن را با اين كه براي ترويج آن مبارزه مي كنند و براي حفظش به جنگ دعوت شده اند، قبول كنند و يا اين كه به اين دليل قضاوت قرآن را ترك كنند كه پيروزي آنان حتمي است و در آستانه آن قرار گرفته اند و شاميان به فكر حيله افتاده اند؟ اين دو فكر، طرفدارانِ فراواني داشت و هر دو دسته روي عقيده خود پافشاري مي كردند. امّا مصيبتِ علي عليه السلام از دستِ يارانش بيشتر از دشمنانش بود؛ زيرا به قول «چيـران» علي عليه السلام ، پيغمبري بود براي مردمي ديگر و زماني ديگر و حتّي نزديكترين افراد به علي عليه السلام او را نشناخته بودند.

هميشه در ميانِ سربازان علي عليه السلام مردمي بودند كه مخالفِ آن حضرت بودند؛ با پيمانهاي وي مخالفت و در كارهايش اخلالگري مي كردند. اين ها در دوستي خود زياده روي كرده بودند و يا اين كه در ياري رساندن به آن حضرت ناراحت بودند.

براي نمونه، اشعث بن قيس كه آرزوهاي فراواني داشت، داراي افكاري ناپاك بود و چندين بار به حضرت خيانت كرده بود. ولي خيانت او در روزگارِ صفّين آشكارتر بود. وقتي قرآنها بالا رفت، اشعث هم به نزد علي عليه السلام آمد و گفت: «فكر مي كنم كه شاميان تسليم شده باشند، خرسندي آنها اين است كه قضاوت قرآن را يارانت بپذيرند. اگر بخواهي پيشِ معاويه مي روم و از نظر او جويا مي شوم و درمي يابم كه درخواست او چيست؟»

اختلافِ لشكريان علي عليه السلام بالا گرفت، اشعث مردم را به قضاوت قرآن دعوت مي كرد و علي عليه السلام و يارانش قبول نمي كردند و كم كم به ياران اشعث افزوده و به تدريج به جرئتشان نيز اضافه شد و علي عليه السلام را با مطالب زير تهديد كردند: « يا علي عليه السلام ، اكنون كه تو را به قضاوت قرآن دعوت كرده اند، دعوت آنان را قبول كن! اگر قضاوتِ قرآن را نپذيري، ما تو را دست بسته، تحويلِ دشمن مي دهيم؛ و يا همان عملي را كه با عثمان انجام داديم با تو هم انجام مي دهيم (كنايه از كشتنِ آن حضرت). به ما پيشنهاد شده است كه به مطالب قرآن عمل كنيم، ما هم قبول كرده ايم، به خدا سوگند، يا بايد تسليم قضاوتِ قرآن شوي و يا اين كه ما به يكي از دو كار خود عمل مي كنيم».

كار علي عليه السلام به جاي دقيقي رسيده است. آيا به آشوب داخلي تن در دهد و يا تسليم مردم شود؟! وقتي مردم به رهبري اشعث بن قيس به علي عليه السلام فشار آوردند كه فرمانده لشكر خود، مالك اشتر نخعي را از جبهه جنگ احضار كند، علي عليه السلام بيشتر ناراحت شد، زيرا او را تهديد كردند كه اگر نپذيرد دست از او بردارند و يا آن حضرت را غافلگير سازند! علي عليه السلام هم ناگزير شد كه برگردان فرمانده لشكر خود را همانندِ ناگزيري او در پذيرش حكميت قبول كند.