امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت (جلد ۵)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادی خسروشاهی

- ۱۳ -


گردبادي در پيرامون حكومت مدينه

* يا علي! كسي را غير از تو براي زمامداري پيدا نمي كنيم و به غير از تو هم راضي نيستيم!

انقلابيّون

* اميدوارم وقتي علي عليه السلام به رياست مي رسد آسمان و زمين متلاشي شود!

عايشه

* عثمان كه در ميان شما بود و دست از ياري او برداشتيد پس چه وقت اين مطلب را آموختيد و براي شما روشن شد كه علي عليه السلام را به رياست برسانيد!

منذربن جارود

* تا آنجا كه من مي دانم قبل از اين كه با علي عليه السلام بيعت كنند، علي عليه السلام متهم به قتل عثمان نبود؛ امّا وقتي او را به رياست رساندند وي را متهم كردند كه در قتل عثمان دست داشته است.

ابن سيرين

علي عليه السلام در مقابلِ افكار عمومي

پس از قتل عثمان، چند روز مدينه و مسلمانان بي سرپرست بودند و مردم جستجو مي كردند كه شخصي را به زمامداري خود برگزينند. در ميان جمعيّت مدينه بيش از همه، مردم مصر فشار مي آوردند كه علي عليه السلام زمامداري را بپذيرد ولي علي عليه السلام قبول نمي فرمود.

از مطالبي كه علي عليه السلام در اين بحران بيان فرمود، مطلبي است كه به شرح زير در حالي كه با مردم سخن مي گفت ايراد كرد:

«مرا رها كنيد و غير مرا بجوييد! اگر مرا رها كنيد، من هم مانند يكي از شماها خواهم بود و شايد من نسبت به زمامدار جديد بهتر از شما فرمان ببرم و بهتر اطاعت كنم؛ اگر من پشتيبان و وزير شما باشم بهتر است كه زمامدار شما باشم.» (57) علي عليه السلام همچنان به بي اعتنايي خود به رياست ادامه مي داد و مردم هم اصرار مي كردند و فشار مي آوردند. جمعيت پيرامون علي عليه السلام را گرفت و همگي يكصدا مي گفتند: «غير تو را براي رياست نيافته ايم و غير تو را هم قبول نخواهيم كرد. ما با تو بيعت مي كنيم، جدا نمي شويم و پراكنده نمي گرديم!» مالك اشتر نخعي جلو آمد و دست علي عليه السلام را گرفت و با آن حضرت بيعت كرد؛ مردم ديگر هم كه حاضر بودند همگي با آن حضرت بيعت كردند و همگي مردم يكصدا اين مطلب را مي گفتند: غير از علي عليه السلام شايسته زمامداري نيست. مردم همگي طبق عادت خود به نام آقا علي عليه السلام شعار دادند، زيرا تنها كسي بود كه از احتياجاتشان آگاه بود و از حقوقشان اطّلاع داشت. با آنها از روي اخلاص رفتار مي كرد، دانا و حكيم و پدري مهربان بود آري اكنون او بود كه به رياست برگزيده شده بود و مردم خرسند بودند كه علي عليه السلام زمامداري را پذيرفته است، زيرا آنها زماني طولاني آرزوي چنين روزي را مي كشيدند چرا كه مدّتها در عصر تاريك و ظلماني بني اميّه كه سختي و محروميتها، نور چشم ها را گرفته بود و افق را در نظر مردم تاريك ساخته بود، زندگي كرده بودند.

علي عليه السلام شخصاً رضايت مردم را از بيعت با خود به صورت زيبايي شرح مي دهد: «خرسندي مردم از بيعت خود با من به جايي رسيده بود كه كودكان شادي مي كردند، سالخوردگان به سوي من مي خراميدند و دردمندان نيز افتان وخيزان مي آمدند و صورت دوشيزگان از فرط شتاب آشكار شده بود».

روز جمعه كه علي عليه السلام بر بالاي منبر رفت كساني كه ديروز با آن حضرت بيعت نكرده بودند امروز بيعت كردند. اوّل كسي كه بيعت كرد طلحه و دوّم زبير بود. و هر يك پس از بيعت گفتند: «هنگامي كه با علي عليه السلام بيعت مي كرديم، تحت فشار بوديم».

با اين سخنان طلحه و زبير در حقيقت و به طور خلاصه عقيده اكثريّت طايفه قريش و موافقين و علاقمندان زمامداري در شروع رياستمداري علي عليه السلام آشكار مي شود.

اين گروه از علي عليه السلام ، به خاطر حسادت و يا انتقام زمامداري و نفوذ و مقامي كه علاقمند به آن بودند و به آن دسترسي نداشتند، خشمگين و ناراحت بودند. علي عليه السلام بيت المال را در غير مورد و اهل آن مصرف نمي كرد و هرگز اين وآن را به حساب فقرا و برهنگان نمي گذاشت.

صرفنظر از اين ناراحتي ها، صاحب نفوذانِ مخالف، همگي آرزومند زمامداري بودند و در ميان آن ها طلحه و زبير بيش از همه رياست طلب بودند. علي عليه السلام اين مطلب را بسيار تكرار مي كرد كه قريش با آن حضرت دشمني مي كنند و به اين مطلب صريحاً اعتراف مي كرد. علي عليه السلام درباره قريش مي گويد: «مرا چكار با قريش! به خدا سوگند، وقتي كه كافر بودند با آنها جنگ كردم و اكنون كه آشوب كرده اند بايد با آنها به نبرد برخيزم. همان طوري كه ديروز دوستشان بوده ام، امروز هم دوستشان هستم».

اكثر رهبران قريش از علي عليه السلام ناراحت بودند و چه بسيار از مردمان طايفه قريش كه شمشير دشمني را بر ضدّ علي عليه السلام از غلاف بيرون آورده بودند كه علي عليه السلام به آن اشاره مي كند و چه بسيار از افراد ستمگرشان كه در كمين علي عليه السلام نشسته بودند، امّا بيش از همه، طلحه و زبير راهي براي فرار از بيعت با علي عليه السلام نداشتند؛ زيرا افكار عمومي سرزمين عربستان، سرزمين هاي تازه مسلمان و خصوصاً مصر، همراه علي عليه السلام بود و غير از علي عليه السلام را براي رياست نمي پذيرفتند. چرا كه صفات و اخلاق علي عليه السلام همان صفات و اخلاقي بود كه انقلاب اجتماعي آنها را در شخصيت خليفه جستجو مي كرد. انقلاب فرياد مي زد: بايد عدالت در تمام شهرها اجرا شود؛ نسبت به مستمندان مهرباني شود و بيت المال به سود همگان باشد. منافع عمومي به انحصار عدّه اي انگشت شمار درنيايد و حكومت با مفاهيم عدالت تطبيق يابد و كسي غير از علي عليه السلام براي اجراي اين موارد شايسته نبود.

شديدترين مخالفين علي عليه السلام و آرزومندان زمامداري و كوشاترين افراد براي رياست، طلحه و زبير بودند. اين دو فرد حتي ذره اي از اخلاق زمامداري اي كه هدف انقلاب بود، نداشتند. چون طلحه و زبير در بيشتر آن خصوصياتي كه دربار عثمان به آن گرفتار بودند و مردم مستمند و محروم عليه آن قيام كرده بودند، به اطرافيان عثمان شباهت داشتند. طلحه و زبير علاقمند به رياست، مال و مقام بودند؛ و قبلاً گذشت كه عثمان درباره طلحه گفت: «واي به حال من از دست طلحه! فلان مبلغ وفلان مبلغ به او طلا دادم و او به فكر كشتن من است».

مردم در اثر ارتباط با طلحه و زبير، اين حقايق را از كانديداهاي رياست مسلمانان دريافتند و به همين جهت طرفدار علي عليه السلام شده بودند و طلحه و زبير را ناگزير ساختند كه با علي عليه السلام بيعت كنند.

علي عليه السلام درباره بيعت طلحه و زبير با خود و قيام عليه آن حضرت چند صباحي قبل از جنگ جمل مي فرمايد: «به خدا سوگند باصورت جنايتكاران بيعت كردند و با صورت خيانتكاران از بيعت خارج شدند».

مقصود علي عليه السلام اين است كه وقتي با او بيعت كردند همانندِ مردمِ علاقمند به اصلاحاتي كه علي عليه السلام براي آن، نيروي خود را متمركز كرده بود نبودند و آنگاه كه بر ضدّ آن حضرت قيام كردند، هدفشان غير از خيانت و مبارزه با روش اساسي علي عليه السلام نبود.

اصلاحات اداري علي عليه السلام

علي عليه السلام از نخستين روز رياست خود نيروي خود را براي اصلاح اجتماع بسيج كرد و به اصلاح انحرافات اجتماع همت گماشت. وي به همين منظور استانداران و فرمانداراني را كه نسبت به مردم ستم كرده بودند و عليه اصول انسانيتي كه علي عليه السلام به آن اعتقاد داشت قيام كرده بودند از كار بركنار كرد. و افرادي را كه درآمد ملّت را چپاول كرده و ثروت هاي مردم را ذخيره ساخته بودند و با حسابداريهايشان طمع در خونِ ملّت كرده بودند تحت تعقيب قرار داد.

علي عليه السلام بر اساس همين سياست نافع خود زمامداري را آغاز كرد، از كسي وحشت نداشت، با كسي سازش نمي كرد، از غضب اطرافيان و متنفذان بيمي به خود راه نمي داد و كوچك ترين توجّهي به عصبانيت منافقين نمي كرد. خلافت علي عليه السلام مصادف با روزگاري تاريك و ظلماني شد، زيرا دورويان تصميم گرفتند با او به مخالفت برخيزند. سودطلبان هم كه تعدادشان فراوان بود به آن ها پيوستند و علي عليه السلام ناگزير شد در دو جبهه گسترده در دوراني تاريك با مخالفين خود نبرد كند.

علي عليه السلام مي كوشيد كه عدل را در ميان اجتماع گسترش دهد و ستمگري را از آنها رفع كند و دولتي به وجود آورد كه بر اصولِ اقتصادي، اجتماعي و اخلاقي صحيح بنا شده باشد. و باز مصمم بود با ستمگران بيشماري كه در شهرهاي مختلف متنفذ بودند و داراي نفوذ سياسي، لشكري و ثروت بودند و با علي عليه السلام مخالفت مي كردند مبارزه كند. علي عليه السلام در هر دو جبهه با همّتِ والاي خود كه هيچگونه ضعفي در آن احساس نمي كرد و صبري كه حدودي براي آن قائل نبود و ايماني كه زشتيها آن را نمي لرزاند، وارد كارزار شد. علي عليه السلام تصميم گرفت كه پرده هاي تاريكي را يكي پس از ديگري كنار زند و نور خورشيد را برروي هربلندي و پستي به تابش درآورد ولي آيا علي عليه السلام اين راه دشوار را چگونه پيمود؟

بهانه جويي مخالفان علي عليه السلام

انقلاب مدينه هنوز علي عليه السلام را به رهبري خود منصوب نكرده و رياست خود را به دست او نداده و در راه حقيقي و صحيحِ رسيدن به هدفهاي شايسته گام برنداشته بود كه ناگاه بني اميّه، نفرات، اموال و اسلحه هايي از مدينه و شهرهاي ديگر جمع آوري كردند و از چشم ها مخفي شدند. همگي با مال و نفرات و اسلحه به مكّه شتافتند تا مخفيانه به مبارزه با علي عليه السلام بپردازند و مردم را عليه آن حضرت تحريك كنند و اگر لازم شد، راه شام را پيش گيرند و به معاويه ملحق شوند. در حقيقت اگر بني اميه نيّت پاكي داشتند و حاضر بودند در راه مصلحت مردم چشم از رياست بپوشند، احتياجي به اين حيله گري نداشتند، ولي عشق آنان به رياست و در صورت به دست آوردن آن، كوشش در راه حفظ آن، بني اميّه را به اين گونه عمليات ناگزير ساخت.

اموال فراواني كه در عصر عثمان به چنگ آورده بودند آنها را فريفت كه آن را بردارند و از چنگ زمامدار عادل مدينه فرار كنند و قدرت و نفوذ بيشتري به دست آورند. علي عليه السلام از نقشه بني اميّه آگاه شد و درك كرد كه چرا با مال و اسلحه راه مكّه را پيش گرفته اند. او براي نجات از شرّ بني اميّه و خاموش ساختن انقلاب آن ها را در نطفه، طايفه قريش را تحت فشار قرار داد و اجازه نداد از مدينه خارج شوند. وقتي علي عليه السلام در آن شرايط سخت و توان فرسا قرار گرفته بود، چند نفر از ياران محمّد صلي الله عليه و آله ، از جمله طلحه و زبير به نزد علي عليه السلام آمدند و عرضه داشتند: «يا علي! ما با تو بيعت كرديم كه حدود اسلام را اجرا كني، عدّه زيادي از اين مردم خونِ عثمان را ريخته اند و بايد به كيفر برسند».

علي عليه السلام فرمود: «برادران عزيز! من آنچه را شما مي دانيد، مي دانم؛ امّا با مردمي كه ما را در دست دارند و در اختيار ما نيستند چه كنيم؟ اين انقلابيّون، با بندگان شما و عربهاي بياباني همدوش بودند و هم اكنون در ميان شما هستند و هرقدر بخواهند شما را ناراحت مي كنند. در چنين شرايطي آيا قدرتي براي كاري كه در نظر گرفته ايد مي بينيد؟».

معترضين گفتند: قدرتي نمي بينيم.

علي عليه السلام فرمود: به خدا سوگند به خواست خدا، من آن فكري كه شما مي كنيد نمي كنم. زيرا اگر داستان كيفر قاتلين عثمان به ميان آيد مردم سه دسته مي شوند: دسته اي هم فكر شما و دسته اي مخالف شما و دسته اي بي طرف خواهند شد و صبر مي كنند تا اوضاع آرام شود و قلب ها برجاي خود آرام گيرد و حقوق مردم حفظ شود. نسبت به من از روي صلح و صفا رفتار كنيد و هر اشكالي به نظرتان رسيد پيش من بياييد!».

اين عدّه آمدند و در حقيقت در خلافت او و عمل مردم ترديد انداختند و علي عليه السلام هم سخني گفت كه ترديدشان را برطرف ساخت و با عمل خود ترديدشان را به يقين تبديل كرد. آمدند علي عليه السلام را وادار كنند كه بر گروهي كه نه در اختيار علي عليه السلام هستند و نه در اختيار خود ايشان، حد جاري كند و از جمله آنان، بندگان و وابستگانشان بودند؛ امّا علي عليه السلام دليلي آورد كه آنها اعتراف كردند كه وي بيش از آن ها مي داند و بيش از آنان كوشش مي كند و بيش از آنچه ديگران توجّه دارند توجّه دارد. ولي وقتي كه علي عليه السلام آگاه بود آن ها گمراه بودند و آنگاه كه بايد صبر و بينايي داشته باشند، عجله مي كردند.

بني اميّه نزد علي عليه السلام آمدند و همه را نسبت به قتل عثمان به يك چشم مي نگريستند. امّا علي عليه السلام با علم سرشار خود به آنان فهماند كه مردم با يكديگر اختلاف دارند و آن طوري كه بني اميّه فكر مي كنند نيستند. بني اميّه از روي هوا وهوس پيش علي عليه السلام آمدند و از روي احساسات سخن گفتند؛ امّا علي عليه السلام از روي منطق و دليل با آنها به سخن پرداخت. آنها آمدند و با جرأت و قساوت هرچه تمام تر مي گويند: يا علي! و به مطلب ادامه مي دهند، امّا در مقابلِ لحن تند آنان علي عليه السلام مي گويد: اي برادران عزيز! و با بياني ملايم و لطف و دوستي فراوان با آنها سخن مي گويد.

آمده اند از علي عليه السلام مطالبه خون عثمان را مي كنند؛ در صورتي كه در ميان خودشان افرادي هستند كه به قتل عثمان كمك كرده اند. علي عليه السلام با جوانمردي و عفوي بي مانند كه از قلب مهربانش مي جوشيد و بر زبانش جاري مي شد و از هر كار ناشايسته اي بيزار بود با آنها سخن گفت. علي عليه السلام ناگزير شد كه نسبت به قريش سخت گيري كند تا فرصت آشوبگري را پيدا نكنند و در اين موقعيت از عقل و تدبير و روشن بيني خود استفاده كرد.

عزلِ مأمورين جنايتكار

علي عليه السلام ، كارگزارانِ عثمان را يكي پس از ديگري از مقام خود عزل كرد، زيرا مي ديد پس از اين كه ستمگري و اخلالگري و بي بند وباري آنان افزايش يافت و كارشان به جايي رسيد كه انقلاب را به وجود آورد، ديگر شايسته اداره كردن پستهاي دولتي نيستند و به همين جهت حاضر نشد يك لحظه آنها را در پستهاي خود باقي بگذارد. چرا كه حق با باطل سازگار نيست و ستمگري با حفظ ريشه و علت آن برطرف نمي شود. اگرچه ابن عباس و عدّه اي ديگر به علي عليه السلام پيشنهاد دادند كه مأمورين سابق را برسر كار خود باقي بگذارد تا رياستش استوار شود، سپس هر عملي خواست با آنها انجام دهد؛ امّا علي عليه السلام نپذيرفت كه در دولت نمونه وي پيشنهادات سياسي تكيه گاه دولت او باشد. و باز حاضر نشد كه تمايل و خواسته هاي سودطلبان در دستگاه وي راه يابد و نظرياتشان در امور او دخيل باشد! بلكه به عقل و شمشير خود پناه برد و قدرت را در دست گرفت و كوشيد تا پرده هاي تاريك را يكي پس از ديگري برطرف سازد. استان شام براي علي عليه السلام ، حائز اهميّت بود چرا كه وضع علي عليه السلام با معاويه را روشن مي كرد.

علي عليه السلام در عزل معاويه پافشاري مي ورزيد و معاويه هم در بيعت نكردن با علي عليه السلام . زيادبن حنظله به منظور اين كه از پايان كار علي عليه السلام با معاويه آگاه شود و اراده حضرت را به مردم بگويد به نزد علي عليه السلام آمد. هنوز لحظاتي نگذشته بود كه علي عليه السلام به زياد فرمود: آماده باش!

زياد: يا اميرالمؤمنين براي چه آماده باشم؟

علي عليه السلام : با شام بجنگيم.

زياد: مدارا و صبر شايسته تر است.

علي عليه السلام : وقتي قلب عاقل و روشن با شمشير برنده و جوانمردي جمع شد ستمگري را از تو برطرف مي كند.

علي عليه السلام سربازان خود را براي جنگ شام و تأديب معاويه آماده ساخت؛ امّا مردم دسته اي با وي دوست بودند و دسته اي ديگر دشمن! طلحه و زبير پيش علي عليه السلام آمدند و عرضه داشتند: يا علي عليه السلام ! اجازه بفرماييد كه ما به مكّه برويم و «عمره» بجا آوريم؛ اگر تا پايان زيارت ما در مدينه بودي همراه تو خواهيم بود و اگر حركت كرده ايد از عقبِ سر به شما ملحق مي شويم.

علي عليه السلام نگاهِ كوتاهي به طلحه و زبير كرد و سپس فرمود: «بله، به خدا سوگند قصد عمره نداريد! دنبال كار خود برويد!» طلحه و زبير رهسپار مكّه شدند!

بهانه جويي و علل مخالفتِ عايشه

بني اميّه و طلحه و زبير توطئه اي عليه علي عليه السلام كه انقلاب اجتماعي او را به رياست رسانده بود ترتيب دادند و به حيله گري عليه آن حضرت پرداختند. مال فراواني براي گردآمدن جمعيّت بر ضدّ علي عليه السلام صرف كردند. عمالي كه علي عليه السلام از كار بركنار ساخته بود به كمك بني اميّه شتافتند و مكّه را پايگاه خود قرار دادند و هر چه مال و ثروت و اسلحه داشتند به مكّه منتقل كردند.

عايشه دختر ابوبكر و همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله محرك نيرومندي براي اين مبارزه عميق بود كه مخالفت او از روز اوّل زمامداري علي عليه السلام آشكار شد و در طول قرنهاي متمادي اين مبارزه پايان نيافت! عايشه خبر زمامداري علي عليه السلام را به صورت زير دريافت كرد:

او به يكي از دايي هاي خود به نام «عبيدبن ابي سلمه» بود برخورد كرد و از او پرسيد: خبر تازه چه داري؟

عبيد گفت: مردم با علي عليه السلام بيعت كردند و رياست به او رسيد.

عايشه وقتي اين مطلب را شنيد گفت: اگر رياست براي علي عليه السلام مسلّم شده است اميدوارم كه آسمان و زمين متلاشي شود.

وقتي عايشه خبر را دريافت كرد در خارج از مكّه بود بلافاصله وارد مكّه شد و سخن مشهور خود را ادا كرد: «به خدا سوگند عثمان مظلومانه كشته شد. به خدا سوگند، خون او را مطالبه مي كنم!».

عبيد از او پرسيد براي چه خون او را مطالبه مي كني؟ به خدا سوگند اوّلين فردي كه با عثمان مخالفت كرد تو بودي؛ تو بودي كه مي گفتي: اين پيرمرد نافهم را به قتل برسانيد كه كافر شده است.

عايشه گفت: اوّل مردم عثمان را توبه دادند و سپس او را به قتل رسانيدند. من گفتم آنها هم گفتند؛ امّا گفته آخر من بهتر از گفته اوّل من است.

طبري در اين مورد اشعاري عالي كه عبيد خطاب به عايشه گفته نقل كرده است و در اين اشعار، جرم قتل عثمان را به گردن عايشه مي اندازد كه: «شروع از تو، مخالفت از تو و باد و باران مبارزه از تو» «تو دستور قتل عثمان را دادي و به ما گفتي كه كافر شده است». «ما از سرزنشهاي تو درباره قتل عثمان حذر كرديم و قاتل او را كسي مي دانيم كه امر به آن كرده است». «سقف بر سر ما فرود نيامده و خورشيد و ماه هم نورش گرفته نشده است».

عايشه با كمال سرعت و ناراحتي وارد مكّه شد. طلحه پيش عايشه رفت و داستان علي عليه السلام و مردم و رياست حضرت را براي او شرح داد و گفت: «مردم با علي عليه السلام بيعت كردند، سپس پيش من آمدند و مرا هم مجبور ساختند تا با او بيعت كنم».

عايشه گفت: «چرا علي عليه السلام بايد برگردن ما سوار شود؟ تا زماني كه او در مدينه قدرتي دارد، وارد اين شهر نمي شوم».

عايشه از اين تاريخ، آشوب خطرناك خود را عليه علي بن ابي طالب عليه السلام آغاز كرد و مردم را براي خونخواهي عثمان از علي عليه السلام تحريك كرد.

هركس روش زندگي عايشه را بررسي كند درك مي كند كه در اين مرحله زندگي تا چه حدودي از دست علي عليه السلام ناراحت بوده است ولي براي روشن شدن وضع عايشه نسبت به علي عليه السلام ، لازم است علل ناراحتي او را كه سالها در دل داشته است به طور اشاره نقل كنيم: به طوري كه تاريخ نويسان نقل مي كنند علل ناراحتي عايشه از علي عليه السلام به روزي برمي گردد كه عايشه با رسول خدا صلي الله عليه و آله ازدواج كرد و وارد منزل حضرت شد.

يكي از ناراحتي هاي عايشه از ساعتي آشكار شد كه علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام ازدواج كرد و فاطمه عليها السلام دختر خديجه اي بود كه قلب محمّد صلي الله عليه و آله را در شايستگي و برتري اخلاق اشغال كرده بود. خديجه در دوران حيات، قلبِ رسول خدا صلي الله عليه و آله را به تصاحب خود درآورده بود و بعد از مرگش نيز عايشه با همه مزايايش نتوانست جاي آن بانوي مخدره را بگيرد.

در مجله الازهر چنين درج شده بود كه:

عايشه داراي امتيازات زير بود: همتي بلند داشت، علاقمند به عاليترين درجه مجد بود، به مقام بلندي كه در خانه پيغمبر صلي الله عليه و آله و بين زنان آن حضرت داشت قانع نبود بلكه كوشش مي كرد كه جايگاه صديقه اولي، محبوبه برتر، خديجه را در قلب محمّد صلي الله عليه و آله اشغال كند، امّا محمّد صلي الله عليه و آله هميشه به ياد خديجه و از او خرسند بود؛ و به خاطر او به دوستان مخصوصش نيز احترام مي گذاشت و هميشه نام خديجه را به نيكي ياد مي كرد و اينكار ادامه داشت، ولي عايشه بيهوده به لطائف الحيل و نقشه هاي رنگارنگ مي خواست خاتم پيغمبران و برگزيده رسولان را قانع سازد كه خدا بهتر از خديجه را به او داده است... عايشه بايد تسليم مي شد و پس از آنكه حق روشن شده بود با آن مجادله نمي كرد و بايد مي دانست كه ستيزه جويي و مبارزه و غيرت نسبت به زن عاقلي همانند خديجه برگزيده و آن كس كه در رابطه با محمّد صلي الله عليه و آله و صدق، سابقه فراواني داشته است، سودي براي او ندارد؛ بلكه نسبت به زني كه او را نديده است، ستايش محمّد صلي الله عليه و آله را افزايش مي دهد و نام او را جاودانه مي سازد. (1) و باز عايشه مي گفت:

آنقدر كه من نسبت به خديجه احساس حسادت مي كردم نسبت به هيچ يك از زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله نمي كردم گرچه من خديجه را نديده بودم ولي محمّد صلي الله عليه و آله هميشه به ياد او بود؛ بسياري از اوقات گوسفندي سرمي بريد و آن را قطعه قطعه مي كرد و پيش زناني كه دوست خديجه بودند مي فرستاد. بارها شد كه من به محمّد صلي الله عليه و آله مي گفتم: گويا در دنيا زني غير از خديجه نيامده است. محمّد صلي الله عليه و آله مي فرمود: خديجه به تمام معنا يك زن واقعي بود. خديجه براي من مانند فرزند بود. (58) عايشه اعتراف مي كند كه محمّد صلي الله عليه و آله خديجه را بر تمام زنان خود مقدّم مي داشت و طبيعي است كه اين حسادت در ديد او نسبت به فاطمه عليها السلام دختر خديجه و شوهر او و پدر دو سبطِ پيغمبر و فرزندزادگان خديجه مؤثر افتد. و باز يكي ديگر از علل ناراحتي عايشه از علي عليه السلام به داستان «افك» باز مي گردد كه علي عليه السلام به محمّد صلي الله عليه و آله اشاره كرد كه عايشه را طلاق دهد.

ميل عايشه به زمامداري طلحه هم روشن شد و پيدا كرديم كه صد درصد تمايل داشت كه پس از كشته شدن عثمان خلافت به او برسد. و باز ديديم كه چگونه منتظر كشته شدن عثمان بود و در آرزوي زمامداري طلحه به سر مي برد. آنگاه كه عايشه به مكّه رسيد نيروي خود را آماده ساخت و با موقعيت خصمانه و صريح او، بازوي بني اميّه، طلحه و زبير و طرفداران ايشان قدرت گرفت.

اتحاد رياست طلبان!

نيروهاي مخالف علي عليه السلام همبستگي خود را اعلام كردند و افراد طايفه بني اميّه كه در گوشه وكنار پنهان شده بودند سربرداشتند و براي مبارزه با خليفه جديد به اتحاد مثلث قرشي پيوستند و با آنها هم صدا شدند و اموالي را كه از شهرها و سرزمين ها غارت كرده بودند براي مبارزه و اخلالگري عليه علي عليه السلام به كار بستند و از هرگوشه وكنار ونشيب وفرازي راه مكّه را پيش گرفتند تا در منقلب ساختن مردم عليه علي بن ابي طالب عليه السلام به عايشه كمك كنند و به بهانه خونخواهي عثمان قيام كنند. مدتها بود كه معاويه منتظر چنين فرصتي بود كه به وسيله آن، علي عليه السلام را تضعيف كند و از راه دشمنان علي عليه السلام هرچند هدفشان متفاوت بود به مقصد خويش برسد. هدف معاويه و طلحه و زبير رياست خويشتن بود. و همگي مي خواستند پس از سقوط حكومت علي عليه السلام بر كرسي رياست تكيه زنند، اما در كوبيدن علي عليه السلام متحد بودند.

لشكري مركّب از چندين هزار سرباز براي عايشه آماده شد امّا زمامدارانشان در ميدان نبرد با يكديگر اختلاف پيدا كردند. هر كس چگونگي اين اختلاف را بررسي كند و هدف آنان را از اين جنگ بجويد و ببيند در مشاوره خود، چه مطالبي را مي گفتند درك مي كند كه اين سربازان به طوري كه ادعا مي كردند براي مطالبه خون عثمان جمع و باز براي اصلاح اموري كه علي عليه السلام آن را اصلاح نكرده و اينها ادعا مي كردند، قيام نكرده بودند و باز براي آنچه به آن تظاهر مي كردند و درباره آن سخنراني و مردم را گردهم جمع مي كردند، انقلاب نكرده بودند بلكه اين جمعيّت گردآمده، هر يك هدف مخصوصي داشتند و مي خواستند انتقام آرزوهاي برباد رفته خود را بگيرند و يا اين كه منظور خاصّي درباره علي عليه السلام و يا عظمت خانوادگي خويش داشتند كه مي ديدند آن عظمت از دست رفته است و تا زماني كه علي عليه السلام بر كرسي رياست تكيه زده است نمي توانند به هدفهاي خود برسند.

هدف عايشه اين بود كه به صورت دسته جمعي به مدينه پايتخت مملكت اسلامي علي عليه السلام حمله كنند و قبل از اين كه او قدرتي براي جمع آوري سرباز براي مبارزه با لشكر مكّه آماده سازد، زمامداري او را در هم بكوبند و او را از رياست بركنار سازند. ديگري گفت رهسپار شام مي شويم امّا تمام افراد بني اميّه به صورت دسته جمعي به او اعتراض كردند، زيرا تمام طايفه بني اميّه يك هدف داشتند و آن هدف، دور ساختن خطر از پايگاههاي اموي بود.

بني اميّه مي دانستند كه سرزمين شام براي رياستمداري معاويه آماده است و او هم از طايفه بني اميّه است و به همين جهت بايد سعي كنند كه پاي حيوانات جنگي و سربازان به سرزمين شام نرسد و باز سعي كنند كه پناهگاهي براي خود داشته باشند كه اگر در مبارزه اي كه در پيش دارند در مقابل علي عليه السلام شكست خوردند به آنجا پناه ببرند.

نكته جالب تر اين كه معاويه سنگ اساس سلطنت سلسله اموي را در شام به زمين كوبيده بود و آنها فكر كردند كه نبايد زحمات او را خنثي كنند و باز بايد علي عليه السلام و دشمنان معاويه را كه در حجاز و عراق بودند به صحنه هاي خونين كه از مركز و قلب دمشق دور باشد بكشانند و نقشه هاي فرزند ابوسفيان را آلوده نسازند! طلحه و زبير معتقد بودند كه بايد از مدينه و شام صرفنظر كرد و متوجه بصره شد. دليل آنها اين بود كه در بصره و كوفه دوستان و ياراني دارند و اين دو شهر براي ميدان مبارزه بهترين شهرها هستند. طلحه و زبير ماهيت واقعي خود را در اين جنگي كه آماده آن مي شدند آشكار مي سازند و از نتايج آن به هنگام پيروزي پرده برمي دارند زيرا اگر جنگ به نفع مردم بصره و كوفه تمام مي شد بدون ترديد رياست به يكي از دو فرد از طلحه و يا زبير مي رسيد و به دست كسي مي رسيد كه در جنگ زحمت بيشتري كشيده و يا اين كه ياران و ارادتمندان بيشتري داشته است. بني اميّه با اين فكر موافقت و آن را تأييد كردند و همگي نزد عايشه آمدند و جريان را به شرح زير به او اطّلاع دادند: «اي عايشه! از مدينه بگذر! زيرا افرادي كه به همراه ما هستند حاضر نيستند به آشوب مدينه نزديك شوند شما با ما عازم بصره شويد، ما به سرزمين آباد مي رويم و به مخالفت عليه علي عليه السلام مي پردازيم شما هم همان طوري كه مردم مكّه را تحريك كردي مردم بصره را هم بشوران و بر جاي خود بنشين؛ اگر خدا اوضاع را اصلاح كرد اراده شما عملي مي شود و اگر اوضاع اصلاح نشد ما كوشش خود را به خرج داده ايم و از رياست دفاع كرده ايم و صبر مي كنيم تا خواسته خدا عملي شود». بني اميّه، مال و ثروتي را كه براي اين قيام لازم بود در اختيار همگان گذاشتند و سخنگو فرياد مي زد: «ام المؤمنين، طلحه و زبير عازم بصره هستند. هركس مي خواهد اسلام را عزيز دارد و با پيمان شكنان و ضربه زنندگان به اسلام به مبارزه برخيزد و خون عثمان را مطالبه كند امّا مركبِ سواري و هزينه سفر ندارد، هم وسيله نقليه موجود است و هم خرج سفر».

نقشِ زنان پيغمبر در مقابلِ امام علي عليه السلام

عايشه تصميم گرفت كه با سربازاني كه آماده شده بودند عازم بصره شود، امّا ام سلمه پيش او آمد و به او گفت: «تو بودي كه تا ديروز مردم را به قتل عثمان تحريك مي كردي و بدترين كلمات را درباره او مي گفتي و او را جز «نعثل» (پير نافهم) نمي ناميدي».

سپس ام سلمه از عايشه درخواست كرد كه به خانه خود بازگردد و عليه علي عليه السلام قيام نكند. امّا آنگاه كه از بازگرداندن و منصرف كردن عايشه مأيوس شد، فرزند خود عمر را به سوي علي بن ابي طالب عليه السلام اعزام داشت و اين نامه را به آن حضرت نوشت: «يا اميرالمؤمنين! اگر نافرماني خدا نبود و شما قبول مي كردي در ركاب شما عازم جنگ مي شديم. اينك پسرم عمر را كه به خدا سوگند در نظر من بهتر از جانم است فرستادم كه در ركاب شما، خدمتگزار شما و در ناراحتي هاي شما شريك شما باشد».

عايشه كوشيد تا زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله همراه او عازم بصره شوند امّا هيچ يك حاضر نشدند همراه او حركت كنند؛ فقط «حفصه» دختر عمر بود كه حاضر شد براي جنگ با علي عليه السلام همراه عايشه حركت كند. ولي عبداللّه بن عمر از خواهر خود خواست كه همانند ساير زنانِ پيغمبر از خانه خارج نشود. حفصه هم طبق گفته برادر خود عمل كرد و از عايشه با كلمات زير عذرخواهي كرد: «عبداللّه از حركت من جلوگيري كرده است».

روش امام علي عليه السلام با گروه مخالفان

تمامي لشكر زيرپرچم عايشه به طرف بصره حركت كرد و در نزديكي خيبر با سعيدبن عاص و مغيرة بن شعبه برخورد كردند و سعيد آن سخنراني مفصّل را كه قبلاً گذشت ايراد كرد و به همراهي مغيرة بن شعبه ناراحتي خود را از قيام آنان اعلام داشتند. سپس سعيد از سياستِ بني اميّه سود جست و همان راهي را كه آنها در تضعيفِ نيروي علي عليه السلام و يا مخالفين آن حضرت مي پيمودند تا رياست را به خاندان بني اميّه بازگردانند تعقيب كرد و آن راه اين بود كه قصد داشت دسته اي را كه قيام كرده بودند به جان يكديگر اندازد.

وقتي سعيد ديد طلحه و زبير در كناري خلوت كرده اند به آنها گفت: اگر در اين نبرد پيروز شديد رياست را به دست چه كسي مي دهيد؟ حرف راست را بگوييد!

طلحه و زبير گفتند: به يكي از ما دو نفر، هر كدام را مردم انتخاب كردند!

سعيد: رياست را براي اولاد عثمان بگذاريد؛ زيرا شما به نام مطالبه خون او قيام كرده ايد.

طلحه و زبير: پيرمردان مهاجر را رها كنيم و به فرزندانشان بدهيم؟!

سعيد: من كوشش نمي كنم كه رياست را از بني عبد مناف بيرون ببرم.

مروان هم كوشيد كه همانند عمروابن عاص، تخم اختلاف را ميان انقلابيّون بيفشاند و در اين راه دقت و زيركي فراواني به خرج داد.

خبر به علي عليه السلام رسيد كه لشكر قدرتمندي از مكّه عازم بصره شده است تا خون عثمان را مطالبه كنند. علي عليه السلام از اختلاف مسلمانان سخت ناراحت شد. و از اين جهت در غم و اندوهي جانكاه فرو رفت كه انقلاب اصلاحي آن حضرت قبل از آنكه به نتيجه برسد متوقف مي شود. چرا كه قيام مردم مكّه عليه حضرت علي عليه السلام آشوب عظيمي را پايه گذاري و اعلام مي كرد كه انقلاب دامنه داري كه امثال معاويه اي كه كرسي رياست را در دست داشتند و با حكومت مركزي مخالفت مي كردند نيز به اين انقلاب كشيده مي شوند. خبر قيام مردم مكّه هنوز به علي عليه السلام نرسيده بود كه مردم مدينه را جمع كرد و به سخنراني پرداخت و چنين فرمود: «خداي عزيز براي ستمگر مسلمانان عفو و بخشش قرار داده است و براي كسي كه به وظايف مسلماني خود عمل كند و استقامت ورزد، پيروزي را در نظر گرفته است. هركس طاقت حق را ندارد به جستجوي باطل مي رود. آگاه باشيد كه طلحه و زبير و ام المؤمنين از رسيدن من به زمامداري، سخت خشمگين شده اند و مردم را به سوي اصلاح دعوت كرده اند تا زماني كه ترسي از جمعيت شما نداشته باشم صبر مي كنم و اگر آنها دست از كار خود برداشتند من هم دست از كار خود برمي دارم و به آنچه شنيده ام اكتفا مي كنم».

علي عليه السلام تصميم گرفت قبل از اين كه خطر آشوب بالا گيرد، انقلاب را سركوب كند و به همين منظور فكر كرد قبل از اين كه مردم مكّه به مدينه برسند راهشان بسته شود و اين كه اين كار بهترين راهي است كه براي ريشه كن كردن آشوب و حفظ خون مسلمانان مي توان انجام داد.

علي عليه السلام به دنبال تصميم خود «سهل بن حنيف» را سرپرست مدينه كرد و با سربازان خود كه براي جنگ شام آماده ساخته بود رهسپار مكّه شد و گروهي از مردم كوفه و بصره به آن حضرت ملحق شدند.

وقتي به بيابان خشك ربذه رسيد كه سربازان اتحاد مثلث قريش از آن سرزمين گذشته و رهسپار بصره شده بودند، تا حدودي كه براي بررسي امور خود و اصلاح خواسته هاي لشكر لازم بود توقف كرد، سپس نامه اي به شرح زير براي عايشه نوشت: «... تو درحالي كه با دستور خدا و پيغمبر صلي الله عليه و آله مخالفت كرده اي و از منزل خود خارج شده اي! آيا مطالبه مطلبي را مي كني كه مربوط به تو نيست؟ سپس گمان مي كني كه مي خواهي اجتماع را اصلاح كني! براي من شرح بده كه زن و عنوان سرداري لشكر چه رابطه اي با هم دارند؟ تو مي انديشي كه براي مطالبه خون عثمان قيام كرده اي در صورتي كه عثمان مردي از طايفه بني اميّه است و توزني از طايفه «بني تميم بن مره»، به جان خودم سوگند آنكه تو را در بلا افكنده و به معصيت گرفتار كرده است از قاتلين عثمان گناهش بيشتر است. قبل از اين كه تو را خشمگين سازند خشمگين نبودي و قبل از اين كه تو را منقلب كنند، منقلب نبودي. اي عايشه از خدا بترس و به منزل خود بازگرد و پرده را بر خـويش بيفكن! والسلام».

علي عليه السلام مي خواست دليل موجهي به دست عايشه براي برپايي انقلاب و قبولِ فرماندهي لشكر بدهد و به همين جهت فرمود: «تو را خشمگين كرده اند، تو را منقلب ساخته اند».

و در اين مطلب هم رعايت احساسات زنانه شده است و هم رعايت احترام عايشه. سپس راه فراري براي عايشه در نظر گرفت و آن راه اين بود كه افرادي را كه او را تحريك كرده بودند متهم ساخت و گناه را به گردن آنهايي انداخت كه او را وادار كردند از منزلش خارج شود و گناه اين كار را مهم تر از گناه كشتنِ عثمان معـرفـي كـرد. سپس به عـايشه نصيحـت كـرد كـه از خدا بترس و به منزلت باز گرد كه در اين كار امنيت شهرها و رضايت مردم تأمين مي شود. امّا عايشه، پند و اندرز علي عليه السلام را نپذيرفت و همچنان به راه خود ادامه داد و نامه مختصري كه ميزان موقعيت او را نسبت به علي عليه السلام و دشمني او آشكار مي كرد و حدود جنگ و صلح را روشن مي ساخت به علي عليه السلام نوشت: «يابن ابي طالب عليه السلام از سرزنش كردن صرفنظر كن! من هيچ گاه فرمانبردار تو نخواهم شد؛ هر عملي كه مي خواهي انجام بدهي انجام بده! و هر دستوري كه مي خواهي صادر كني صادر كن. والسلام!» طلحه و زبير هم نظير چنين پيامي را براي علي عليه السلام فرستادند!

نامه پراكني مخالفينِ امام علي عليه السلام

وقتي سربازان عايشه به نزديك بصره رسيدند، افراد شوراي جنگي درباره اشغال بصره به صحبت پرداختند. چون مي دانستند كه در بصره، ياران علي عليه السلام فراوانند و تنها راه حل اين است كه با آنها مكاتبه كنند و ميزان اطاعتشان را از علي عليه السلام به دست آورند.

اين شورا تصميم گرفت قبل از اين كه وارد بصره شوند رؤساي بصره را عليه علي عليه السلام تحريك كنند. به همين منظور طلحه و زبير به «قاضي كعب بن سور» نامه اي به شرح زير نوشتند: «امّا بعد، تو قاضيِ عمربن خطاب و داناي اهلِ بصره و بزرگِ اهل يمن هستي و قبلاً از ناراحتي عثمان به خشم آمدي، پس اينك هم براي كشته شدن او خشمگين باش. والسلام»

قاضي در پاسخ نامه طلحه و زبير نوشت: «اگر عثمان ظالمانه كشته شد چه ربطي به شما دارد؟ و اگر مظلومانه كشته شد ديگران براي خونخواهي بر شما مقدّمند! و اگر مسئله براي كساني كه حضور داشتند مشكل شده براي كساني كه غائب شدند مشكل تر است».

طلحه و زبير نامه اي به اين مضمون به «منذربن جارود» نوشتند: «امّا بعد، پدرت در جاهليّت رئيس بود و در اسلام، بزرگ. تو در هر جهت شبيه به پدر خود هستي. عثمان را كسي به قتل رسانده كه تو از او بهتري و كسي مطالبه خون او را مي كند كه از تو برتر است. والسلام».

منذر در جوابشان نوشت: «چيزي مرا به خوبان ملحق نساخته است جز اين كه از اشرار بهتر باشم. حقِّ امروز عثمان از حقِّ ديروزش ناشي شده است. او در ميان شما بود و او را واگذاشتيد، پـس چـه وقـت ايـن علـم را آمـوختيد و اين رأي براي شما آشكار شد؟». و عايشه براي زيدبن صوحان نوشت: «از طرف عايشه دختر ابوبكر، عايشه، محبوبه رسول خدا صلي الله عليه و آله به فرزند برگزيده خود، زيدبن صوحان! امّا بعد، وقتي نامه من به دست تو رسيد، قيام كن و ما را در كار خود ياري بده و اگر به ما كمك نمي كني مردم را از علي عليه السلام منصرف كن!».

زيد در جواب نامه عايشه نوشت: «از طرف زيدبن صوحان به عايشه، دختر ابوبكر، محبوبه رسول خدا صلي الله عليه و آله ؛ امّا بعد، من فرزند خالص تو هستم به شرط اين كه دست از انقلاب و آشوب برداري و به خانه خود بازگردي و اگر دست از فتنه انگيزي برنداري و به خانه ات باز نگردي، من اوّل كسي هستم كه به مبارزه با تو برمي خيزم».

در كتاب العقدالفريد و جمهرة رسائل العرب و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد نوشته شده است كه جواب نامه زيد به صورت زير بود:

سلام بر تو. امّا بعد، خدا به تو دستوري داده و به ما هم دستوري داده است، به تو دستور داده كه در خانه ات بنشيني و به ما دستور داده است كه مبارزه كنيم و آشوب را ريشه كن سازيم. تو دستوري را كه در مورد خودت صادر شده است زيرپا گذاشته اي و به ما نوشته اي كه از دستور خود سرپيچي كنيم. فرمان تو در نظر من قابل اطاعت نيست و نامه تو هم قابل پاسخ نيست؛ والسلام.