امام علی (ع) صدای عدالت انسانیت (جلد ۵)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادی خسروشاهی

- ۱۲ -


توطئه بزرگ

* براي هر حقّي، باطلي * و براي هر راستي، كجي اي، * و براي هر زنده اي، كشنده اي * و براي هر دري، كليدي * و براي هر شبي چراغي مهيا ساخته اند

محركين قتل عثمان

* اين گروه مطالبه حقّي را مي كنند كه بني اميّه زير پاگذاشته اند و درخواست خوني را مي كنند كه خاندان بني اميه آن را ريخته اند!

علي عليه السلام

* واي بر من از دست طلحه! فلان مبلغ و فلان مبلغ طلا به او داده ام ولي اكنون كشتن من را هدف خود قرار داده است!

عثمان

* اي معاويه تو مي خواهي من كشته شوم و بگويي من خونخواه عثمانم!

عثمان

* اين پير نافهم را بكشيد!

عايشه

* به خدا سوگند چوپانها را ملاقات مي كردم وآنها را عليه عثمان تحريك مي كردم.

عمروبن عاص

هدف علي عليه السلام از مبارزه با عثمان

ديديم كه انقلاب عليه عثمان از ميان مردم متوسط مدينه، سرزمين ها و مرزها به طور يكنواخت سرچشمه گرفت كه اوّل به صورت ناراحتي و خشم ملّت بود و بعد به صورت نافرماني و سپس محاصره درآمد و بالأخره به قتل عثمان منجر شد و ديديم آنهايي كه براي اعتراض به سياست عثمان و مستشاران او قيام كردند از بزرگان يارانِ محمّد صلي الله عليه و آله بودند و خليفه و عُمال او و بستگانش، آنان را تحت شكنجه قرار دادند.

علّت انقلاب و مبارزه آنان تنها مخالفت با سودجويي و ميل به عدالت و دفاع از اسلام بود و هيچ گاه به خاطر طمع در رياست و يا مال و مقام به مبارزه برنخاستند؛ زيرا انقلابيّون، برگزيدگان تمام عصرهاي اسلام بودند. مسئوليت هايي را درك مي كردند كه در روح آنان همانند مسئوليت هاي مؤسسينِ رسالت هاي بزرگ و يا عين همان مسئوليت ها بود. براي نمونه، مبارزه علي عليه السلام با سياست عثمان در زمينه واگذاري زمين ها به خويشان و نزديكانش نه به اين جهت بود كه مي خواست زميني را براي خود دست وپا كند، زيرا از آنچه آسمان روي آن سايه مي افكند. فقط «فدك» در دست علي عليه السلام بود؛ كه آن را هم طمع عدّه اي سبب شد از دست آن حضرت بگيرند. علي عليه السلام در اين موقع فرمود: «مرا با فدك و غير فدك چه كار؟! كالبد من احتمال دارد كه فردا در ميان قبر باشد و آثارم در ظلمت قبر خاموش و اخبارم مخفي شود».

مبارزه علي عليه السلام با سياستِ مالي عثمان راهي نبود كه بخواهد از آن به مال و ثروت بيشتري برسد، زيرا زهد علي عليه السلام را در مقابل دنيا مي دانيم و لازم به بيان نيست. مبارزه علي عليه السلام با سياست خانوادگي عثمان كه فكر بني اميّه و عثمان متوجه آن بود و سعي مي كردند كه بني اميّه در هركاري مقدّم باشند، نه به اين جهت بود كه مي خواست عظمت خانوادگي پيدا كند، زيرا علي عليه السلام ، ركن اسلام، فرزند عموي پيغمبر صلي الله عليه و آله و داماد محبوب آن حضرت بود. علي پدر دو سبط محمّد صلي الله عليه و آله بود. علي عليه السلام گوينده اين مطلب است كه به تنهايي تمام شرافت طايفگي و قبيله اي را از بين مي برد: «ارزش انسان به كاري است كه آن را به خوبي انجام دهد».

مخالفت ابوذر، عمار و امثال آنان از نظر موضوع و هدف با مبارزه علي بن ابي طالب عليه السلام تفاوتي نمي كرد و به همين جهت به كشتن طرف مخالف رأي نمي دادند، بلكه تنها هدفشان، مبارزه براي گرفتن حّقِ مظلومين و از بين بردن چپاولگران و راهنمايي زمامدار به راه راست بود تا كسي را نكشد و كشته نشود؛ بلكه براي اجتماع مانند پدري مهربان باشد و مردم، فرزندان او به شمار روند.

طبيعي بود كه در دولت بهم ريخته اي مانند دولت اسلامي عصر عثمان، يك نوع مبارزه ديگري هم به وجود آيد و آن مبارزه به خاطر شهوت رياست و خوش گذراني و قدرت طلبي و گسترش دايره نفوذ و قدرت بود. اين نوع مبارزه در تمام عصرها و در تمام سرزمين ها وجود داشته است. اين دسته از مبارزين، پيوسته روشها و موقعيت هاي خود را تغيير مي دهند و براي هر حالي، رنگي مخصوص به خود مي گيرند تا به مقصود خود نائل آيند. اين گونه انقلابيّون در كردار ناشايسته خود هيچگونه اشكالي نمي بينند و در نسبت دادن عمليات جنايتكارانه خود به دشمنان خويش و آنان كه احتمال خطر درباره آنان مي رود، هيچگونه ناراحتي اي به خود راه نمي دهند. همين دسته از مبارزين بودند كه در لباسِ بازرگانان عصر عثمان و بهره برداران و يا افرادي كه در اثر عدم سود، ناراحت بودند با بني اميّه اي كه در ميان دربار عثمان و از عُمال او به شمار مي رفتند و ياوران عثمان كه آنان را بر گردن مردم سوار كرده بود و شخص عثمان همگي خليفه سوّم را به قتل رساندند.

امّا در مورد اين مطلب كه چگونه عثمان موجبات قتل خود را فراهم كرد و چگونه مروان به اين كار كمك كرد، قبلاً بحث شد. اين حقيقت را همه آن افرادي كه با عثمان نزديك و از وضع او آگاه بودند مي دانستند.

براي نمونه، محمدبن مسلمه در بستر مرگ بود، يكي از اطرافيانش به او گفت: عثمان كشته شد.

محمّد گفت: عثمان، خودش را به كشتن داد.

نائله همسر عثمان به مروان و افراد ديگري كه در ميان دربار عثمان و پشت سر او بودند چنين گفت: به خدا سوگند شما عثمان را به كشتن داديد و اطفالش را يتيم ساختيد! و به عثمان گفت: گوش به حرف مروان دادي و تو را به قتل رساند!

امّا درباره عمّال عثمان كه از طايفه بني اميّه بودند و همچنين درباره ياران او كه بر گردن مردم سوارشان كرده بود و درباره مبارزين سودجو و خشمگين، يكي پس از ديگري بحث خواهد شد. زيرا تعداد زيادي از آنان در توطئه بزرگي كه تاريخ توطئه هاي شرق نمونه آن را به خاطر ندارد، در قيام عليه علي بن ابي طالب عليه السلام شركت داشته اند.

اين توطئه بزرگ را محركين قتل عثمان و مخالفين و قاتلين او به وجود آوردند. زيرا علي عليه السلام را متهّم ساختند كه عثمان را كشته و پيراهن قرباني خود را برداشته است و چنين وانمود مي كردند كه مي خواهند از علي عليه السلام ، خونِ عثمان را مطالبه كنند.

هدفِ معاويه از خونخواهي

معاويه كه به نام خونخواهي عثمان قيام كرد مي كوشيد كه سلطنت را براي خود وفرزندانش در شام و سپس در ساير شهرها استوار سازد.

معاويه، نظري به مرده و يا زنده عثمان نداشت؛ و تنها منظور او قدرت يافتن و به دست آوردن فرصتهايي بود كه به رؤياهاي خويش دست يابد.

آنچه معاويه از خلافت عثمان مي خواست اين بود كه دست او را باز گذارد كه هركاري مي خواهد انجام دهد و پوششي باشد براي آرزوهاي سياسي و حكومتِ مستقلِّ او و باز وقتي كه عثمان به قتل رسيد تمام توجهش به اين مطلب بود كه فرصتي به دست آورد كه از زمامدار گذشته ارث ببرد و از تحتِ نفوذ زمامدار جديد بيرون آيد.

آنگاه كه معاويه به سلطنت دست يافت، چه عملي بايد با قاتلين عثمان انجام مي داد؟ اگر معاويه واقعاً از كشته شدن عثمان ناراحت بود پس از رسيدن به رياست با آن قدرتي كه داشت قاتلين را كيفر مي داد. امّا وقتي رياست به معاويه رسيد، او داستان عثمان را فراموش كرد و باز كيفر دادن به قاتلين عثمان را هم از ياد برد و آن مطلبي كه به گمان خود براي آن قيام كرده بود و خونها ريخته بود و عليه خليفه جديد بپا خاسته بود، همه را به باد فراموشي سپرد و مافوق اين عمل را هم انجام داد.

معاويه كه داراي سربازان فراواني بود و در شام صاحب قدرت بود مي توانست سربازاني به منظور حمايت از خليفه از شام به مدينه اعزام دارد و در مدّت چهل روز محاصره عثمان، به او كمك كند و قبل از محصور شدن هم مي توانست اين كار را انجام دهد. بلكه معاويه قدرت داشت كه به عثمان اندرز دهد و او را از خطر سنگلاخ هاي سياسي و اجتماعي برهاند؛ ولي معاويه هيچ يك از اين كارها را نكرد، زيرا طمع او اين بود كه پس از عثمان، زمامداري مسلمانان به او برسد و همين هدف، محور فكر، اعمال و تدبيرات او بود.

از روزي كه عثمان فرمانداران و استانداران خود را جمع كرد و در كنفرانسي كه معاويه هم در آن شركت داشت، تصميم گرفت اوضاع را اصلاح كند، امّا كنفرانس بدون نتيجه پايان يافت، معاويه چنگال خود را در كالبد خلافت فرو برد؛ زيرا او كشته شدن عثمان را به گمان قوي پيش بيني مي كرد. معاويه ديد شام در دست او است و مردم شام فرمانبردار او هستند؛ كشته شدن عثمان هم سوژه اي است كه به بهانه آن با مخالفين خود مي جنگد؛ در ميان اميران عثمان هم نيرومندتر از او نيست و در تدبير لشكر و خريدن منافقين و قدرتمندان از راه هديه و تهديد نيروي بيشتري دارد؛ معاويه كه اين امتيازات را براي خود مي ديد از شكستِ كنفرانس اميرانِ عثمان عزم زمامداري خود را جزم كرد. مگر گفته معاويه را نشنيده ايد كه به يكي از مردم گفت: كسي در فرمانروايي قدرتش بيشتر از من نيست؛ عمر مرا به رياست رساند و روش مرا هم پسنديد. معاويه از آن افرادي بود كه اعتقاد داشت بايد عثمان از كار بركنار شود و در شام هم نيروي خود را براي اشغالِ زمامداري آماده مي ساخت.

يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: «موقعي كه محاصره خليفه سوّم شدّت يافت به معاويه نوشت كه هر چه زودتر به مدينه بيا! معاويه هم با جمعيّت زيادي رهسپار مدينه شد ولي به مردمي كه پيرامونش را گرفته بودند گفت: در ابتداي سرزمين شام توقف كنيد تا من بروم و حقيقتِ دستور عثمان را دريابم. معاويه به نزد عثمان آمد. عثمان از معاويه پرسيد: سربازانت كو؟ معاويه پاسخ داد: من فعلاً آمده ام نظريه شما را به دست آورم و پيش آن ها بازگردم و آنان را بياورم».

عثمان گفت: لااله الااللّه؛ تو مي خواهي من كشته شوم و بگويي من خونخواه عثمان هستم. برگرد و افرادت را بياور!

معاويه از پيش عثمان رفت ولي ديگر هرگز بازنگشت.

پس از قتلِ عثمان كه معاويه از مدينه ديدن كرد، داخلِ خانه خليفه مقتول شد و صداي دختر عثمان، عايشه را شنيد كه گريه مي كند و مي گويد: اي پدر جان!

معاويه به هيبت تسليت گويندگان درآمد و به او گفت: «اي دختر برادر! مردم از ما اطاعت كردند، ما هم به آن ها امان داديم. ما به صورت ظاهر با آنها مدارا كرديم ولي در باطن از دستشان خشمگين بوديم؛ آنها هم در ظاهر مطيع ما بودند امّا در باطن دشمن ما. هر فردي شمشير خود را برداشته بود و به وضع ياران خود مي نگريست كه اگر ما با آنها ناسازگاري كرديم، آنها هم با ما ناسازگاري كنند. ما نمي دانستيم شمشيرها به نفع و يا ضرر ما است. اي عايشه اگر دختر عموي اميرالمؤمنين باشي بهتر است كه يكي از افراد عادي مردم باشي!»

از سخنان معاويه استفاده مي شود كه داستان عثمان از نظر معاويه در همين جا پايان مي يابد كه رياست به دست او برسد و دختر عثمان، دختر عموي اميرالمؤمنين شود. و به همين ترتيب از رياستمداري علي عليه السلام هم درد جانكاهي در خود احساس مي كرد.

معاويه به آرزويي كه درباره انجام وصيّت پدرش داشت رسيد. ابوسفيان هنگام رسيدن خلافت به عثمان به مطالب زير وصيّت كرد: «اي فرزندانِ بني اميّه، رياست را همانند توپ مسابقه به چنگ آوريد. به آن چيزي كه ابوسفيان به آن سوگند ياد مي كند، سوگند ياد مي كنم كه من سالها بود منتظر بودم رياست به دست شما برسد. بايد رياست به كودكان شما به ارث منتقل شود.

چند صباح بعد رياست به «كودك» معاويه، يزيد رسيد و سپس به دست «كودكان» بني اميّه منتقل شد.

در نامه هايي كه علي عليه السلام به معاويه نوشته است به بي اعتنايي معاويه و ياري نكردن او به عثمان و سستي و تعلل در پاسخ طلبِ ياري عثمان صريحاً اشاره شده و به معاويه گوشزد كرده است كه كسي را پيش عثمان نفرستادي به اين اميد كه او كشته شود و پس از وي به رياست برسي. در يكي از نامه هاي علي عليه السلام به معاويه چنين مي خوانيم: «درباره من و عثمان سخن گفته اي. به تو كه از خويشاوندان او هستي بايد اين مطلب را پاسخ داد: آيا كداميك نسبت به او بيشتر دشمني داشتيم و به كشتن او كمك بيشتري كرديم؟ آيا كسي كه (مانند علي عليه السلام او را ياري كرد و عثمان ياري او را قبول نكرد و يا آن كسي كه عثمان از او درخواست كمك كرد و او اعتنايي نكرد و مرگ را متوجّه او ساخت تا از دنيا رفت؟».

علي عليه السلام در نامه ديگري مي نويسد:

«وقتي ياري عثمان براي تو مفيد بود او را ياري كردي امّا آن موقع كه كمك تو به نفع او بود دست از ياري او كشيدي».

مقصود حضرت اين است كه پس از مرگ عثمان به كمك او برخاستي، امّا در زمان احتياج و محاصره او كوچك ترين اعتنايي به او نكردي، چون سودي برايت نداشت.

نقش عمروبن عاص در قتلِ عثمان

آنچه درباره بني اميّه گفته مي شود و نمونه آن معاويه و مروان است، درباره افراد ديگري هم كه نامي از آنها به ميان آمد، بلكه به طور كلي درباره مخالفين علي عليه السلام و توطئه گران عليه آن حضرت نيز گفته مي شود. زيرا مسئوليت انقلابِ مدينه دامن آنان را نيز گرفته است و ربطي با خليفه چهارم ندارد. اگر اين افراد كساني بودند كه از خاندان بني اميّه نبودند و علناً با عثمان مخالفت نمي كردند و در انقلاب مدينه هم دست نداشتند دست كم به آن علاقمند و از آن خرسند بودند.

عمروبن عاص يكي از شركاي بزرگ تهمت سازان است و در توطئه عليه علي بن ابي طالب عليه السلام سهيم است.

او مردم را عليه عثمان تحريك مي كند و مردم را به قتل او وادار مي سازد؛ زيرا عثمان او را از رياست مصر عزل كرده است. عمروعاص در تحريك عليه عثمان سخت مي كوشد و رسماً به اين مطلب اشاره مي كند. و سوگندهاي شديدي ياد كرده است و مي گويد:

«به خدا سوگند، من با چوپانان ملاقات مي كردم و آنها را عليـه عثمـان تحـريك مي كـردم، چه رسـد بـه افـراد رياستمدار و با نفوذ!».

آنگاه كه آتش انقلاب مدينه شعله كشيد، عمروعاص رهسپار فلسطين شد و در منزل خود ماند. روزي در كاخ خود با دو فرزند خويش عبداللّه و محمد نشسته بود كه ديد سواري از مدينه مي آيد. از او پرسيد: چه خبر تازه اي داري؟

رهگذر گفت: عثمان كشته شد.

عمروعاص گفت: من بنده خدا هستم. وقتي به جراحتي دست بزنم به خونريزي مي افتد. مقصود عمروعاص اين بود كه مردم را عليه عثمان تحريك كرده و فعاليّت هاي او خليفه را به كشتن داده است.

نقشِ طلحه در انقلابِ مدينه

طلحة بن عبيداللّه از روي ناچاري با علي عليه السلام بيعت كرد، سپس عليه فرزند ابي طالب عليه السلام بعقيده خود به نام خونخواهي عثمان قيام مي كند. امّا خود طلحه در تحريك قتلِ عثمان سهم به سزايي داشته است.

تاريخ نويسان مي نويسند: عثمان هميشه از وجود علي عليه السلام براي كوبيدن طلحه استفاده مي كرد؛ علي عليه السلام هم دعوت عثمان را براي كوبيدن طلحه مي پذيرفت و به عثمان كمك مي كرد.

براي نمونه، روزي علي عليه السلام از كنار طلحه مي گذشت و عثمان هم براي كوبيدن طلحه از علي عليه السلام كمك خواسته بود؛ علي عليه السلام مشاهده كرد عدّه زيادي از انقلابيّون اطراف طلحه را گرفته اند و فهميد كه طلحه در محاصره خانه عثمان نقش بزرگي را ايفا مي كند و دوست مي دارد كه خليفه از رياست عزل شود. علي عليه السلام طلحه را توبيخ كرد و فرمود: اين چه كاري است كه نسبت به عثمان انجام داده اي! و كوشش كرد كه طلحه را از روش خود باز دارد، امّا طلحه نپذيرفت. علي عليه السلام هم بدون فوت وقت به كنار بيت المال مسلمانان آمد و دستور داد آن را باز كنيد؛ كليدي نيافتند. علي عليه السلام در را شكست و اموالي را كه در بيت المال بود بين مردمي كه طلحه براي قتل عثمان گرد آورده بود تقسيم كرد و مردم از اطراف طلحه متفرق شدند و خود او تنها ماند! وقتي اين خبر به گوش عثمان رسيد، خوشحال شد و فهميد كه علي عليه السلام تنها پندگوي مهرباني است كه صلاح اجتماع را در اندرزهاي خود به عثمان در نظر گرفته است.

بعد از اين داستان، طلحه در لباس توبه كاران به نزد عثمان رفت و گفت: «يا اميرالمؤمنين! از كرده خود پشيمانم و از خدا طلب معذرت مي كنم. من مي خواستم كاري انجام دهم ولي خدا نگذاشت؛ اكنون براي توبه پيش تو آمده ام».

عثمان گفت: به خدا سوگند تو براي توبه نيامده اي؛ چون شكست خورده اي پيش من آمده اي. اي طلحه، خدا به حسابت رسيدگي مي كند.

طبري نقل مي كند وقتي انقلابيّون، عثمان را در خانه خودش محاصره كردند، طلحه خود را براي خلافت آماده مي كرد. و اوّلين كاري كه انجام داد اين بود كه خزائن ملّت را تحت تصرف و نفوذ خود درآورد. عثمان در شديدترين روزهاي محاصره خود گفت: «بار خدايا، شرّ طلحه را از سر من برطرف كن؛ زيرا طلحه اين مردم را تحريك كرده و عليه من منقلب ساخته است. به خدا سوگند اميدوارم كه دستش به خلافت نرسد و خونش ريخته شود».

از اين سخن عثمان چنين برمي آيد كه او از اين كه طلحه عاشق خلافت است و مي خواهد پس از عثمان به خلافت برسد مطلع بوده است. اگر چه عثمان دستِ طلحه را در بيت المال بازگذاشته بود ولي اين شخص به كمتر از زمامداري رضايت نمي داد! و باز عثمان در آخرين روزهاي محاصره خود اين مطلب را مكرراً تكرار مي كرد كه: «واي به حال من از دست طلحه! فلان مبلغ و فلان مبلغ طلا به او دادم؛ امّا او به فكر ريختن خون من است».

يكي از تاريخ نويسان نوشته است كه در روز قتل عثمان ديدند كه طلحه راهي خانه عثمان است و عدّه اي از انقلابيّون به دنبال او در حركتند و وي به آنان راه هايي را كه به خانه عثمان منتهي مي شود نشان مي دهد كه چگونه از آن راه ها وارد منزل عثمان شوند و به او دست يابند!

روزي علي عليه السلام به طلحه گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم كه عثمان را رها كني! و علي عليه السلام پس از قتل عثمان مي فرمود: «خدا روي طلحه را سياه كند؛ عثمان به او چه كمكهايي كرد و طلحه در جواب كرد آنچه كرد». و باز مطلب ديگري درباره طلحه فرموده است كه ثابت مي كند طلحه در تحريك مردم به قتل عثمان سهم به سزايي داشته و بيش از همه علاقه به كشتن عثمان نشان مي داده است: «... به خدا سوگند اگر طلحه مانند شمشير برهنه در خونخواهي عثمان عجله كرد فقط به خاطر اين بود كه او را به جهت شركت در قتل عثمان به محاكمه نكشند، زيرا او هم متهم بود. و در ميان مردم كسي بيشتر از طلحه به كشتن عثمان طمع نداشت. طلحه خواست از اين راه مغالطه كند و كار را مشتبه سازد و در مردم ترديد ايجاد كند، تا خودش تبرئه شود».

درباره زبيربن عوام هم نقل كرده اند كه در دفاع از عثمان حركتي از خود نشان نداد. و باز اضافه مي كنند كه هم فكر انقلابيّون بوده است. زيرا ميل داشته است كه عثمان از كار بركنار شود تا شايد خود بر اريكه رياست تكيه زند! در آن هنگام كه جنگ جمل برپا مي شد علي عليه السلام با زبير به صحبت پرداخت و فرمود: چه چيز تو را به اينجا كشيده است؟

زبير پاسخ داد: دليل آمدن من تو بودي؛ زيرا تو را لايق زمامداري نمي دانم و براي رياست بهتر از من نيستي. (و اين سخن زبير دليل قاطعي است براين كه عاشق رياست بوده است).

نقشِ عايشه در انقلاب ملّي مدينه

عايشه همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز مردم را به قتل عثمان تحريك مي كرد. بسياري از اوقات حمله هاي تندي به عثمان مي كرد و مردم را عليه او برمي انگيخت.

وقتي عثمان حقوق عايشه را كم كرد، عايشه خشمگين شد و در كمينِ عثمان نشست تا اين كه يك روز ديد عثمان روي منبر مشغول سخنراني است.

عايشه درحالي كه پيراهن پيغمبر صلي الله عليه و آله را در دست داشت فريادش به اين مطلب بلند شد كه: «اي جمعيّت مسلمانان اين پيراهن رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه هنوز كهنه نشده، امّا عثمان سنّت او را از بين برده است».

ابن ابي الحديد از معاصرين عايشه نقل مي كند كه عايشه هر كه را مي ديد او را عليه عثمان تحريك مي كرد. برنامه عايشه اين بود كه «يكي از لباس هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله را در منزل خود نصب كرده بود و به هركس كه پيش عايشه مي آمد مي گفت: «اين لباس رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه كهنه نشده، امّا عثمان سنّت محمّد صلي الله عليه و آله را زيرپا گذاشته و كهنه ساخته است».

«بلاذري» نقل مي كند كه عبداللّه بن عباس در ايّام حج از جانبِ عثمان، والي مكّه شد، عبداللّه در سفر خود به عايشه برخورد كرد. عايشه اين كلمات را صريحاً به عبداللّه گفت: «اي پسر عباس! به خدا سوگند، خدا به تو عقل، فهم و بيان داده است سعي كن مردم را از اين ياغي برگرداني!».

«بلاذري» مطلبي را به عايشه نسبت مي دهد كه درباره عثمان گفته است كه اگر صحيح باشد دليل بر ناراحتي فوق العاده عايشه است و كمتر انساني است كه نسبت به انسان ديگر اين چنين ناراحت باشد. عايشه به مروان گفت: «اي مروان! به خدا سوگند دوست مي داشتم كه عثمان در يكي از جوالهاي من مي بود و به گردن خود مي انداختم و مي بردم تا به دريا مي افكندم».

اين مطلب را عايشه زياد تكرار مي كرد: «اين پيرمرد نادان را به قتل برسانيد زيرا وي كافر شده است».

تمايل عايشه به كشتن عثمان به جايي رسيده بود كه همان گونه كه ملاحظه فرموديد علناً دستور مي داد عثمان را به قتل برسانند. علاقه عايشه به قتل عثمان از اين جهت بود كه اعتقاد داشت كه پس از عثمان، طلحه به رياست مي رسد؛ و علي عليه السلام زمامدار نمي شود. از مطالبي كه نظر ما را تأييد مي كند اين است كه وقتي خبر قتل عثمان در مكّه به عايشه رسيد، فوراً گفت: «مرگ بر نعثل (عثمان) جلو بيا اي صاحب اصبع (انگشت) سخن بگو اي اباشبل! قيام كن! اي پسر عمو! به خدا سوگند نگاه به انگشت طلحه مي كنم و مي بينم، مردم براي بيعت با تو مانند شترها بريكديگر سبقت مي گيرند». از روزي كه در جنگ اُحُد انگشت طلحه قطع شد، كنيه او«صاحب الاصبع» شد. محمدبن طلحه نيز در قتل عثمان با پدرش و عايشه همدست بود و آنگاه كه نظر او را درباره انقلاب خواستند به اين مطلب اعتراف كرد.

بنابر قول صاحب كتابِ البدء والتاريخ، «شديدترين گروه مردم عليه عثمان، طلحه زبير و عايشه بودند».

غير از اين افراد هم در خون عثمان شركت داشتند امّا از راه تحريك و تشجيع مردم.

براي نمونه، عبدالرحمن بن عوف در عصر عثمان ثروت فراواني اندوخت امّا افرادي كه به عيادت او رفته بودند شنيدند كه مي گويد: «در قتل عثمان عجله كنيد و قبل از اين كه دستش در قدرت باز شود او را به قتل برسانيد».

عدّه اي ديگر از قاتلين عثمان، آنهايي هستند كه پس از قتل عثمان به مبارزه با علي عليه السلام پرداختند و خونِ عثمان را از آن حضرت مطالبه مي كردند.

افرادي كه در دشمني عليه عثمان شديد و از طايفه قريش بودند پس از قتل عثمان به مخالفت با علي عليه السلام قيام كردند. شايد وضع عايشه در اين انقلاب، بهترين نمونه تناقض عجيبي است كه انسان را به وحشت مي اندازد و ماهيت طايفه قريش را كه طمع به رياست داشتند و در قتل عثمان شركت كرده بودند مشخّص مي سازد. عايشه با تحريكات شديد و علني و كوششهاي فراوان، عثمان را به قتل مي رساند و آرزو دارد كه زمامداري، بار ديگر به طايفه «تيم» و به دست طلحه پسرعموي او برسد (55). عثمان را طلحه و زبير و سعدبن ابي وقاص با مال و حيله گري خود به قتل رساندند. عثمان را معاويه و طرفداران او به جهت بي اعتنايي به او و تنها گذاشتنش به قتل رساندند. عثمان را مروان و خاندانِ حكم و دوستانشان كه از طايفه ابي معيط بودند با خودخواهي و بي اعتنايي به مردم به قتل رسانيدند. وقتي عثمان به قتل رسيد و علي بن ابي طالب عليه السلام با اتفّاق و هماهنگي همه مسلمانان به زمامداري انتخاب شد، در اين موقع قاتلين عثمان همگي بدون نقشه و مقدمه چهره عوض كردند. ناگهان عثمان ستمگري كه ديروز كافر بود، امروز مظلوم و شهيد است. (56) گفتگوي سعيدبن عاص و مغيرة بن شعبه را در وقتي كه جمعيّت زيادي از مكّه عازم بصره شده اند تا با علي عليه السلام بجنگند و در خيبر به يكديگر برخورد كردند مورد توجّه قرار دهيد. در گفته آنان به اين مطلب اعتراف شده است كه طلحه و زبير مسئولِ قتلِ عثمان هستند. موقعي كه سعيد نگاهي به لشكر كرد به عايشه گفت: اي عايشه به سوي چه شهري رهسپاري؟

عايشه: عازم بصره هستم.

سعيد: در بصره چكار داري؟

عايشه: مي خواهم خونِ عثمان را مطالبه كنم.

سعيد: اين ها كه همراه تواند همه قاتلين عثمانند!

سعيد سپس از مروان بن حكم پرسيد: تو عازم كجا هستي؟

مروان: عازم بصره هستم!

سعيد: براي چه كاري به بصره مي روي؟

مروان: براي خونخواهي عثمان مي روم.

سعيد: اين ها قاتلين عثمانند كه به همراه تواند.

اين طلحه و زبيرند كه عثمان را به كشتن دادند و منتظر بودند به زمامداري برسند؛ امّا وقتي به هدف خود نرسيدند گفتند: مي خواهيم خون را با خون بشوييم و گناه را با توبه!

مغيرة بن شعبه به مردم گفت: اگر با مادرتان (عايشه) به جنگ آمده ايد، با او بازگرديد كه براي شما بهتر است. و اگر به نفع عثمان خشمگين شده ايد، رؤساي شما عثمان را كشتند. و اگر از دست علي عليه السلام ناراحتيد، علّت عصبانيّت خود را بيان كنيد. شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا در يك سال دو آشوب سزاوار است؟!

نقش علي عليه السلام در انقلابِ مدينه

اين بود وضع محركين قتل عثمان و قاتلين وي كه پيراهن او را پس از قتلش عَلَم كردند و خون او را از علي عليه السلام مطالبه مي كردند، امّا موقعيّت و جايگاه علي عليه السلام و اين كه آن حضرت در انقلاب مدينه چه وضعيتي داشته است قبلاً توضيح داده شد.

پيش از اين روشن شد كه علي عليه السلام در نزد خليفه مقتول محبوبيتي نداشت و مروان هميشه به عثمان پند مي داد كه علي عليه السلام و ياران محمّد صلي الله عليه و آله را به قتل برساند تا از پاكدلاني كه بر عمليات بني اميّه و صاحب نفوذان نظارت داشتند و همچنين از نيكوكاران طرفدار پيروان حق نجات يابند. امّا بزرگواري منحصربفرد علي عليه السلام مانع بود كه در مسائلي كه مربوط به شخص آن حضرت بود با ديگران بجنگد زيرا از مرد بزرگي مانند علي بن ابي طالب عليه السلام بعيد است كه به خاطر دور ساختن وي از سلطنت خشمگين و به خاطر نزديك شدن به آن خرسند شود. چون دور شدن و يا نزديك شدن در نظر علي عليه السلام با هم فرقي نداشت و اين گونه امور، صفات طبيعي آن حضرت را از جوانمردي، دوستي، علاقه به كارهاي نيك و كراهت از درگيري و مبارزه جز به خاطر جلوگيري از ظلم و استوار ساختن عدل تغيير نمي داد.

و همين روحيه جوانمردي علي عليه السلام را از پند دادن به عثمان باز نمي داشت و وقتي امكانات اجازه مي داد هر چند اطرافيانِ خليفه ميل نداشتند، باز عثمان را نصحيت مي كرد و آنگاه كه مي ديد جاني در معرض خطر است در دفاع از آن كوتاهي نمي كرد بلكه دفاع از جاندار را واجب مي دانست.

بسياري از اوقات علي عليه السلام انقلابيّوني را كه مي خواستند عثمان را مورد حمله و اعتراض قرار دهند مورد تهديد و حمله قرار مي داد. بارها اتفّاق افتاد كه علي عليه السلام افرادي را كه عليه عثمان بپا خاسته بودند؛ براي دفاع از خليفه اي كه دربار او مركز مفاسد شده بود به آشوب طلبي متّهم ساخت. شايد در آسمان تيره سودطلبي و بي بندوباري، آرزوي اصلاحات در افكار مردم راه يابد و يأس و نااميدي از اجتماع رخت بربندد.

براي نمونه، وقتي انقلابيّون نزد علي عليه السلام آمدند و دليل خيانتِ درباريان عثمان و مستشاران او را به صورت نامه اي كه در راه مصر از دست غلام عثمان گرفته بودند، ارائه دادند، علي عليه السلام چون تصميم گرفته بود مسئوليت و تهمت را به ميان خود انقلابيّون بازگرداند تا از يك طرف آنها را بيازمايد و از طرف ديگر از شدّت غضب و ناراحتي آنان بكاهد چنين گفت: چه چيزي شما را در يك راه متحد كرد؟ شما كه از مدينه به صورت پراكنده بيرون رفتيد و هر دسته اي، راه مخصوصي را پيش گرفت؟

و قبلاً اين مطلب را نقل كرديم كه وقتي مردم بر ضدّ عثمان قيام كردند و علي عليه السلام را با خود بردند تا با عثمان سخن بگويد، علي عليه السلام با اين كه درباريان عثمان و مشاورين او راضي نبودند به نصيحت عثمان پرداخت و فرمود: «مردم جمع شده اند و درباره شما مطالبي به من گفته اند...».

هدف علي بن ابي طالب عليه السلام از اين روش اين بود كه اختلاف ملّت گسترش نيابد و از مركز خلافت جدا نشود و حادثه اي پيش نيايد كه به نفع مسلمانان نباشد! زيرا علي عليه السلام معتقد بود كه اصلاح، كاري است ممكن و مي توان با فرصت و روشن بيني، بدون خونريزي و اختلاف، آن را به وجود آورد.

شهامت علي عليه السلام به جايي رسيده بود كه كمتر كسي به آن درجه مي رسد. علي عليه السلام در ناراحتي شديدي قرار گرفته است و درباره مشكلات خود و دستور عثمان فكر مي كند امّا كوچك ترين عكس العملي از خود نشان نمي دهد. عثمان به علي عليه السلام دستور مي دهد: از مدينه خارج شود، بارديگر دستور مي دهد كه به مدينه وارد شود، امّا علي عليه السلام مطيع عثمان است و بدون اين كه توضيحي بخواهد دستور او را اجرا مي كند.

محور شهامت علي عليه السلام ، تمايل به نيكي كردن به ديگران بود و اين ميل بر اساس مهرباني و لطف به مردم آن هم در مواقع سختي استوار بود.

اين موضوع زياد تكرار شد كه عثمان چون مي خواست علي عليه السلام از ديد دوستان و علاقمندان خود دور باشد و نام او بر سر زبان ها نباشد، دستور مي داد كه علي عليه السلام از مدينه بيرون رود. علي عليه السلام هم دستور عثمان را مي پذيرفت و باز وقتي وضع خود را خطرناك مي ديد، علي عليه السلام را دعوت مي كرد كه به مدينه باز آيد و براي مردم سخنراني كند و از عثمان دفاع كند.

اين كار عثمان زياد تكرار شد، و كار به جايي رسيد كه علي عليه السلام به ابن عباس كه امر عثمان را براي علي عليه السلام آورده بود كه مدينه را ترك كند فرمود: « اي ابن عباس! عثمان درباره من چه اراده اي كرده؟ او مرا شتر آبكش چاه قرار داده است، بروم و برگردم، دستور مي دهد بيرون بروم، بار ديگر مي فرستد كه بازگردم. اكنون فرستاده كه از مدينه بيرون بروم.

به خدا سوگند آنقدر از عثمان دفاع كرده ام كه مي ترسم گناهكار باشم».

محمدبن حنفيه نقل مي كند كه علي عليه السلام مي فرمود: «اگر عثمان مرا به فلان مكان بفرستد مي شنوم و اطاعت مي كنم». تا اسلام حفظ و آشوب ريشه كن شود.

از بهترين دلايلي كه دامنِ علي عليه السلام را از خونِ عثمان پاك مي كند اين مطلب است كه به معاويه مي گويد: «تو از من مطالبه چيزي را مي كني كه دست و زبان من در ايجاد آن دخالتي نداشته است و اگر گناه من نسبت به عثمان اين است كه او را راهنمايي و ارشاد كرده ام، چه بسيار افرادي كه سرزنش مي شوند امّا گناهي ندارند».

عثمان چه در زمان حيات خود و چه بعد از آن، مورد لطف و كمك علي عليه السلام بود. علي عليه السلام به او نصيحت مي كرد و مي كوشيد انحراف راه او را برطرف سازد و مردم با او سازگار شوند و به همين منظور دو فرزند خود را براي دفاع از عثمان فرستاد.

امّا وقتي قاتلين عثمان او را كشتند، علي عليه السلام را از روي دروغ متهم كردند كه در قتل عثمان دست داشته است.

گفته ابن سيرين كه در العقدالفريد نقل شده است حقيقت را به خوبي آشكار مي كند.

ابن سيرين گفت: «تا آنجا كه من مي دانم قبل از اين كه مردم با علي عليه السلام بيعت كنند كسي او را متهم به قتل عثمان نكرده بود، ولي هنگامي كه با او بيعت كردند مورد اتهام قرار گرفت!».