امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۴)

جرج جرداق
مترجم: سيدهادي خسروشاهي

- ۱۳ -


اي ستارگان پايين!، جاي من نسبت به شما، بسيار دو راست. تا آنجا كه ستارگان درخشان و ثابت من، همانند جزاير پراكنده در روي درياها است! و همچنين خورشيدهاي بي شمار من، در ديد كوته بين و ناتوان شما، در گوشه دوري از آسمان، همانند بيابان غم انگيزيست كه صدا در آن ناپيدا است! گويي كه اندكي خاكستر سرخ رنگ درميان تاريكي شب، پخش شده است! اينك اينها، ستارگان كهكشان ديگر هستند كه جهانهاي ديگري را بر شما نشان مي دهند كه كوچكتر از اين جهانها نيستند و درميان اتر پراكنده اند(71)؛ اين درياي عظيم كه ريگ و سنگريزه در گوشه و كنار آن ديده نمي شود! موجهاي آن مي رود ولي هرگز به ساحل خود بازنمي گردد!.

و سرانجام اين خدا است كه سخن مي گويد:

همه اين عالم هستي، به يك دم من بسته است كه چون بدمم، همه چيز در تاريكي مطلق فرو مي رود...(72) و اكنون ببينيد كه علي بن ابي طالب عليه السلام در وصف طاووس چه مي گويد: «و از شگفت انگيزترين موجودات طاووس است كه خداوند اندام آن را در استوارترين موازين برپا داشته و رنگهاي آن را در نيكوترين شكلها، درهم آميخته، با بالي بلند و دمي دراز كه بر زمين مي كشد! هنگامي كه به سوي طاووس ماده برود، آن را مي گشايد و مانند چتر بالاي سر خود نگهمي دارد، كه گويي بادبان كشتي است و كشتيبان، آن را به هر سويي كه باد مي وزد، مي گرداند! به رنگهاي زيباي خود مي نازد و با كرشمه مي خرامد. (بايد جلوه طاووس را از نزديك ديد كه وصف آن به گفتن نيايد!).

هر پر طاووس قصبه سيمين را ماند كه شمسه هاي زرين و تكه هاي زبرجد از آن رسته است! و اگر بخواهي آن را با نباتات زميني مورد مقايسه قرار دهي، بايد بگويي: دسته گلي است كه شكوفه هاي بهاري چيده شده و به هم پيوند يافته است. و اگر آن را به جامه ها و پوششها تشبيه كني، خواهي گفت كه: ديباي نگارين است به نقشهاي گوناگون آراسته؛ يا جامه هاي زيباي يماني است. و اگر به زيورها مانند كني، بايد بگويي: كمربندي سيمين با نگينهاي رنگارنگ كه با جواهر مزيّن شده است.

طاووس. با ناز و كرشمه مي خرامد و راه مي رود و بروم و بال خود مي نگرد و از زيبايي پوشش و پيراهن رنگينش، مي خندد و قهقهه مي زند، ولي چون چشم به پاهاي خود افكند، به ناله بانگ برآورد كه گويي براي رفع ناراحتي خود، فريادرسي مي طلبد! كه به درستي و عمق اندوه خويش، گواهي دهد، زيرا ساقهاي او باريك و زشت، همچون پاهاي خروس خاكي رنگ است.

طاووس، كاكلي سبز و نگارين برسر دارد و گلوگاهش همچون صراحي است! و زير گردنش كه به تن پيوسته است، سبز، به رنگ وسمه يماني است؛ قطعه ديبايي كه به آبگينه روشن و صيقلي يافته شباهت دارد. گردن را در چادري سياه پيچيده، ولي از غايت درخشندگي و شادابي، گمان مي رود كه رنگاميزي سبز و تندي دارد، چون برگهاي سبزرنگ!

آنجا كه شكاف گوش اوست، خطي باريك مانند باريكي سرقلم به چشم مي خورد، كه چون گل اقحوان (بابونه)، سفيد و درخشان، درميان سياهي، جلوه گر است. در جهان كمتر رنگي است كه در پرهاي طاووس نظير آن نباشد و به چشم نخورد، و البتّه در درخشندگي و نيكويي، از همه رنگها برتر است. درواقع، گلهاي رنگارنگي است كه باران بهاري و خورشيد تابستاني آن را پرورش نداده است.

گاهي از پر خود بيرون مي آيد؛ جامه از تن مي كند و برهنه مي گردد و پرهايش همچون برگ درخت بر شاخه ها، پژمرده مي شود و پي درپي مي ريزد ولي باز مجدداً مي رويد، تا به حال نخستين برگردد؛ و رنگاميزي آن، با وضع پيشين فرق نكند به طوري كه رنگش با رنگهاي قبلي يكسان باشد و هركدام در جاي خود قرار گيرد. هرگاه در تارها و موهاي پر او به دقّت بنگري، يكي را به رنگ گل سرخ خواهي ديد و ديگري را چون زبرجد سبز و ديگري را به رنگ طلايي!...

انديشه هاي عميق، كجا وصف آن توانند كرد؟ و يا خردهاي ژرف، چسان به حقيقت آن پي خواهند برد؟ و يا گفتار گويندگان، اوصاف آن را چگونه به نظم خواهند آورد؟».

سپس اندكي درباره آفرينش زمين و آسمان از زبان امام بشنويد: «خداوند، موجودات را به قدرت خويش پديد آورد و بادها را به رحمت خود پراكنده ساخت و با سنگهاي سخت و صبور، زمين را محكم و استوار كرد، آنگاه فضا را بگشود و افقهاي آن را بشكافت و راهها به وجود آورد و در آنها آب را روان ساخت. موجهاي آب درهم افتاد و روي هم انباشته شد. و آب را بر پشت بادهاي تند و سخت قرار داد... سپس بادي ايجاد كرد كه سخت وزيدن گرفت و به راههاي دور برفت و به آن امر فرمود كه آبهاي انبوه را بر هم زند و موج درياها را برانگيزد، پس آن باد، آب را مانند مشك، تكان داد و برهم زد؛ و همچنان كه فضا را در هم پيچيد، آب را هم پيچيد و آغاز و انجام آن را برهم زد؛ و آرام و آشفته را در همديگر آميخت...»!

من به شما سفارش مي كنم كه در اين آيات جالب و زيبا كه ناشي از عبقريت و عظمت روح امام عليه السلام است و انديشه و احساس شما را مورد خطاب قرار مي دهد، بيشتر دقّت كنيد تا ببينيد كه چگونه او، در بين همه موجودات جهان هستي، اعم از بزرگ و كوچك، خورشيد و ماه، آب و سنگ و آسان و مشكل، از نقطه نظر مفهوم وجود و هستي، برابري و تساوي قائل است. يعني از نظر منطق امام علي، همه كائنات و موجودات عالم وجود، در صفت وجود و هستي مشترك هستند و از همين جا است كه همه آنها را در سرود بزرگ جهان، يكسان و به هم پيوسته مي داند: سرود بزرگ هستي واحدي كه در آن، درخت تنومند را در قبال گياه كوچك نبايد بزرگ شمرد و چشمه سار كوچكي را كه آبش درميان سنگ ريزه ها و خاشاك روان است، دربرابر درياي بيكران نبايد كوچك انگاشت.

علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمايد:

«... اگر راههاي انديشه خود را تا به آخر به پيمايي، دليل و برهان، تو را راه ننمايد مگر به اينكه آفريننده مورچه همان آفريننده درخت خرما است. بزرگ و كوچك، خرد و كلان، سبك و سنگين و نيرومند و ناتوان، همه در آفرينش يكسان هستند. و به همين نحو است آسمان و هوا و باد و آب! كافي است شما به خورشيد و ماه، گياه و درخت، آب و سنگ، گردش شب و روز، پيدايش اين درياها، بي شماري اين كوهها و بلندي قله هاي آنها و گوناگوني لغات و زبانها بنگريد، تا آفريننده را بشناسيد...». «... هيچ نعمت و خوشي در دنيا نمي يابيد، مگر آنكه نعمت ديگري را از دست بدهيد و هيچ كس از شما، در دنيا زندگي نمي كند، مگر آنكه روزي از روزهاي عمرش را از دست مي دهد. و افزوني در خوردن، براي او لذّتي نو و تازه نمي آورد؛ مگر با ازبين رفتن آنچه كه از روزي پيش به دست آورده بود! و براي او نشانه و اثري به وجود نمي آيد، مگر آنكه اثر و نشانه ديگري از او ازبين رفته باشد. و براي او چيزي تازه و نو نمي گردد، مگر بعد از آنكه تازه او كهنه شود! و براي او خوشه اي نمي رويد مگرآنكه درو شده اي از او ساقط شود و ازبين برود و درواقع، ما شاخه ها هستيم و ريشه هاي ما ازبين رفته اند! پس چگونه فرع و شاخه، پس از اصل و ريشه، باقي تواند ماند؟».

به اعتقاد من، تشابه و همانند عجيبي! بين قطعه اي از اشعار امرءالقيس با قطعات بسياري از ادبيّات علي بن ابي طالب عليه السلام وجود دارد! اين قطعه به طور كلّي، درباره مفهوم وحدت كامل جهان هستي است كه به طور بي نظيري، به پرخاش بر ستمگر و تجاوزكار و ياري ناتوان روي زمين از گياه و مرغ، گرايش مي يابد تا همه عناصر هستي، نيرومند و شاداب و برابر باشند!

«امرءالقيس»، نخست مطلبي را شرح مي دهد كه خلاصه آن چنين است: من روزي نشستم و به تماشاي رعد و برق پرداختم تا ببينم كه باران از كدام سوي روي مي آورد؟ آه! چه زيبا و جالب بود آنچه كه من ديدم؟ من ديدم كه باران از هر چهار طرف، سيل وار سرازير شد! من آنرا از دور ديدم كه طرف راست آن، در نظر من به كوه «قطن» و گوشه چپش به دو كوه الستار و «بذيل» مي پيوست! سپس آب به جريان افتاد و آنگاه حركتش تندتر شد كه گويي انفجاري رخ مي دهد و از اين سو و آن سو به ميدان آمد و سيلي براه انداخت كه درختها را از بن بركند و از كوه «قنان» به سرعت گذشت و نه تنها نخواست كه بر آن پناه ببرد! بلكه آن را به بازي گرفت!

در دنباله اين شرح، شاعر مي گويد:

وَتَيْما لَمْ يَتْرُكْ بِها جِذْعَ نَخْلَةٍ   وَ لاُاطَمَاً اِلاّ مَشيدَا بِجَنْدَلٍ
كَاَنَّ نُبَيْراً في عَرانين وَ بْله   كَبيرُ اُناسٍ في بِجادٍ مَزمِّلٍ
كأنّ ذري رأس المجيمر غدوةً   من السيل و الغثّاءِ فلكةُ مغزلِ
و ألقي بصحراءِ الغبيط بَعَاعَهُ   نزولَ اليماني ذي العياب المحّمِل
كأنّ مكاكّي الجَواءِ غُدّيةً   نشاوي سُلافٍ من رحيقِ مغلْغلِ
كأنّ السباع فيه غرقي عشيّةّ   بأرجائه القصوي أنا بيشُ عُنْصُلِ

(73) در اينجا ملاحظه مي كنيد كه «امرءالقيس» چگونه مي بيند كه باران، همه درختان «تيماء»(74) را از جا كند و ساختمانهاي آن را ويران ساخت، مگر ساختمانهايي را كه با سنگهاي خارا و سخت و بزرگ، استوار شده بودند. امّا كوه «ثبير» كه با بلندي و ارتفاع خود، بر زمينهاي هموار اطراف خود، مي باليد و افتخار مي كرد، باران

فقط قلّه و سر آن را پوشانيد؛ و آنگاه آن كوه، همچون پيرمردي جلوه گر شد كه گويي با پوششي خود را پوشيده است!

آنگاه بارانهاي سيل زا، به طوفان هاي خود در اطراف كوهها ادامه مي دهند، و سپس همه سنگيني خود را بر بيابانهايي مي افكنند كه مدّتها دراز، خشك و بي آب و علف بودند... و ناگهان، همين بيابانهاي خشك و سوزان، در سايه باران، گل و گياه رنگين مي روياند كه گويي لباسها و جامه هاي زيبا و رنگيني است كه بازرگان يمني، آنها را دربرابر ديدگاه مردم قرار مي دهد!

درواقع، باران بر اين بيابانهاي تفتيده نيكي كرده است، و به همين دليل بود كه آنها به باغهاي سرسبز و خرم، پرگل و گياه تبديل شدند و مرغان و پرندگان به شادي و طرب مستانه! پرداختند! امّا وحشيان و درندگان... كه به خود اجازه مي دادند حيوانات و پرندگان ناتوان را بدرند و بخورند، باران آنان را زبون ساخت و غرق كرد و جسد بيروح آنها بر روي آب گويي كه ريشه هاي پياز بياباني است!

آري! در خاطره شاعر دوران جاهلي، باران، چنين جلوه گر مي شود. باراني كه آغاز و انجام آن را او زير نظر گرفته بود و گويي كه اين باران، نماينده قدرت آگاه و نيروي پرتدبير جهان هستي است. او درواقع، نيرومند، دادگر و بزرگوار است، ناتوانان سرزمينهاي پهناور را ياري مي دهد و پرندگان كوچك را نوازش مي كند! و بيابانهاي تفديده را پر از گل و گياه و رنگين مي سازد و در دلهاي گنجشگان و پرندگان، شادي و فرح مي آفريند و آنها را به آوازخواني وا مي دارد و از سوي ديگر، با قدرتمنداني چون كوههاي بلند؛ به بازي و تفريح مي پردازد و آنها را از هر طرف احاطه مي كند و مورد تمسخر قرار مي دهد! و سپس به زورمندان پرمدّعا كه نمايندگان آنها، درندگان وحشي هشتند، حمله مي برد و خشمناك، آنها را غرق مي كند و به كلّي بي ارزش مي سازد! و اين علي بن ابي طالب عليه السلام است كه درمورد باران، همان احساسي را دارد كه «امرءالقيس» داشت و آن را نيروي دادگر و مهربان مي دانست.

علي بن ابي طالب عليه السلام نيز در پايان يك گفتار طولاني مي گويد: «... و چون ابر (مانند شتر سنگين بار كه سينه بر زمين مي نهد) سينه خود و اطراف آن را بر زمين افكند و باران فراواني را كه دربر دارد، فرو ريزد، خداوند به وسيله آن از زمينهاي خشك و سوخته، گياهان تر و تازه و از كوههاي خالي از گياه، علفهايي سرسبز و خرم به وجود آورد. و بدين ترتيب، زمين به مرغزارهاي خود كه به آنها زينت داده شده است، شادي كند و به آنچه كه در آن روييده است، از شكوفه ها و گلهاي درخشنده و تازه، خودنمايي و افتخار نمايد (و شاداب و خرم گردد). خداوند آن گلها و گياهان را براي مردم آفريد و توشه چهارپايان قرار داد...». سپس علي بن ابي طالب عليه السلام ، آن انديشه دوري را كه «امرءالقيس» در نتيجه تفكّر بسيار، درباره اثرات باران در كوهها و دربين درندگان زورمند، دريافته بود، در يك جمله كوتاه و اعجازآميز، بيان مي دارد و مي گويد: «هركس به روزگار فخر فروشد، زمان او را خوار و زبون سازد»! اين سخنان نغز و شاهكارهاي زيبا از: سليمان بن داود عليه السلام ، مسيح عليه السلام ، امرءالقيس، علي بن ابي طالب عليه السلام و ويكتور هوگو(75)، درواقع از يك سرچشمه به جوشش درآمده و سرازير شده اند، اگرچه موضوعات، هدف ها، شرايط و امكانات هركدام از آنها، گوناگون و مختلف بوده است.

آري! در همه آنها، همين «اصالت» در فكر، انديشه، احساس، خيال ذوق و طبع وجود دارد كه گوينده و صاحب آن را، با همه موجودات و كائنات، در يك وحدت مطلق جهان هستي، به هم پيوند مي دهد!

چنانچه در ادبيّات علي بن ابي طالب عليه السلام دقت كنيد، خواهيد ديد كه هيچ شاعري، وجود ندارد كه با اين اصالت هنري عميق، هميشه درپي كشف پيوندهاي پنهاني (در پشت مظاهر زندگي و مرگ و روابط اشكال به صورت ظاهر گوناگوني كه درمورد حقيقت واحد و ثابتي به چشم مي خورند) بوده باشد. انگيزه توحيدي نيرومند امام، درواقع، انگيزه يك هنرمند بزرگي است كه مي خواهد وجود و هستي را به طور يكسان در عقل و قلب خود، بر پايه هايي كه تازه و كهنه در آن مفهومي ندارد، تثبيت كند و تحكيم بخشد!

ما در گذشته به خوبي شاهد شديم كه نظريات اجتماعي و اخلاقي علي بن ابي طالب عليه السلام به طور مستقيم يا غيرمستقيم، از همين بينش واحد مربوط به جهان هستي، سرچشمه مي گيرد. و بنابراين بينش، در قانون وجود، راستي كه مرحله مرگ تا چه اندازه به زندگي نزديك است؟ و راستي كه دو طرف خير و شر و نيكي و بدي تا چه حدّ به هم نزديكند؟ و همچنين عواملي كه اندوه و شادي را در قلب واحدي وارد مي سازد و خستگي و نشاط را در جسم واحدي ايجاد مي كند، چقدر بي شمارند؟

در منطق علي بن ابي طالب عليه السلام : «چه بسا دوري، كه از نزديك، نزديكتر است و چه بسا اميدي كه تبديل به نوميدي شود و تجارتي كه موجب ضرر گردد» و هيچ جاي شگفتي نيست كه درباره مردم اين سخن علي بن ابي طالب عليه السلام به مرحله اجرا درآيد: «آن كس كه برضدّ برادر خود چاهي بكند، خود در آن افتد و آنكه پرده ديگري را بدرد، نهفته هايش آشكار گردد و آن كس كه بر مردم تكبر ورزد، خوار و زبون شود»!

پس دايره واحد جهان هستي، بر همه اشيا و موجودات و مردم، ايجاب مي كند كه در برابر قانون متعادل و يكنواخت آن، سر تسليم فرود آورند.

قانون متعادل و گرانقدري كه امام آن را با حدس و عقل و احساس خود، به طور يكسان دريافت و به خاطر روشنايي شديد آن، و همچنين به علّت كثرت نيرويي كه بر دارنده خود مي بخشد، به خوبي آن را درك كرد. و از همين جا بود كه اين ادراك خود را با كلمات و جملات كوتاهي بيان داشت كه تشكيل دهنده قواعد و قوانين رياضي خاصّي بود! كه دربرگيرنده مظاهر و جلوه هاي هستي شد و از آن، به سوي ماوراي ظواهر و جلوه ها، يعني اصول اساسي و ژرف و ثابت هستي، نفوذ كرد!

و بدين ترتيب است كه علي بن ابي طالب عليه السلام ، در تمام قلّه هاي هستي، در سطح واحدي از نقطه نظر بينش، درباره مسائل زندگي واحد و احساس عميق نسبت به جهان هستي واحد، به طور برابر قرار دارد. و از همين جا است كه ادبيّات امام، همچون سرودهايي منظم و به هم پيوسته، از دل و جان بزرگ مردي بيرون مي آيد كه مي خواهد در همه موجودات رخنه و نفوذ كند تا عمق و حقيقت آنها را ببيند و به اصالت آنچه كه درك كرده است، اطمينان يابد و به خوبي دريابد كه: آنچه به صورت ظاهر متباين است، برطبق قانون واحدي استوار است و آنچه كه گوناگون به نظر مي رسد، از اصل واحدي سرچشمه گرفته و همه آنچه كه در جهان هستي از يكديگر دور است، در يك رشته به هم مي پيوندد كه دو طرف آنها، به ازل و ابد وابسته است!

سبك سخن و نبوغ ادبي

* بياني است كه اگر براي انتقاد سخن گويد و لب بگشايد، گويي تندباد خروشاني است! و اگر فساد و مفسدين را تهديد كند، همچون آتشفشانهاي سهمناك و پرغرش، زبانه مي كشد! و اگر به استدلال منطقي بپردازد، احساس و مبدأ انديشه ات را هماهنگ سازد و به سوي مطلوب خويش جذب كند و به نحوي تو را با جهان هستي پيوند دهد!

* ظاهر و باطن و شكل و مفهوم سخن، آنچنان درهم آميخته است كه حرارت با آتش، نور با خورشيد و هوا با هوا! و تو درقبال آن، جز فردي تنها دربرابر سيلي خروشان، يا دريايي در حال طغيان و يا بادي به وقت طوفان نيستي!

* امّا هنگامي كه با تو از زيبايي وجود و جمال آفرينش سخن مي گويد، گويي با قلبي از ستارگان آسمان، بر دل و قلب تو مي نويسد!

* در بعضي از سخنان او، گويي روشنايي برق و تبسّم آسمان در شبهاي زمستاني وجود دارد!

آنچه گفتيم از نقطه نظر ماده و معني بود؛ امّا از جهت روش و سبك سخن بايد گفت: علي بن ابي طالب عليه السلام در بيان و اداي مطلب، افسون و اعجاز مي كند! و اصولاً ادبيّات بدون سبك و اسلوب مفهومي ندارد؛ و پي ريزي و زيرسازي، با چگونگي مفهوم و معني تلازم دارد و شكل ظاهري، ارزشي كمتر از مفهوم و معني ندارد؛ و در هيچ هنري، شرايط عرضه داشتن اثر و پديده، كمتر از شرايط نفس موضوع نيست!

سهم علي بن ابي طالب عليه السلام از ذوق هنري (يا درك زيبايي) از جمله چيزهايي است كه نظير آن كمتر يافت مي شود و اين ذوق، مقياس طبيعي و ميزان طبع ادبي، در نظر او است. اين ذوق و طبع ادبي، طبع و ذوق كساني است كه داراي موهبت و اصالت در بينش هستند، كساني كه موضوعات را مي بينند و درك مي كنند و آنگاه از آنچه كه در قلبشان مي جوشد بي تكلف و با نيروي درك خود، پرده برمي دارند و به همين جهت بر زبانشان جاري مي شود.

علي بن ابي طالب عليه السلام با راستي و راستگويي در زندگي، شناخته شد و امتياز يافت. و درواقع، صدق و راستي نخستين ارزياب هنر و تنها مقياس سبك و اسلوبي است كه انسان را فريب نمي دهد.

شرط اساسي بلاغت كه توافق و تطابق سخن با مقتضاي حال است، آنچنانكه در وجود علي بن ابي طالب عليه السلام جمع و كامل بود، در نزد هيچ اديب و گوينده عربي وجود نداشت. درواقع، انشاي علي بن ابي طالب عليه السلام ، پس از قرآن، عاليترين نمونه اين بلاغت است.

سخن امام در عين وضوح كامل، مختصر، نيرومند، خروشان و داراي همبستگي كامل و پيوند تام و تمام، بين الفاظ و معاني و هدف ها است. آهنگ آن در گوش انسان، همچون نواي موسيقي، دلپذير و شيرين است!

او در جايي كه سختگيري و درشتي لازم نباشد، با ملايمت و آرامش سخن مي گويد و در مواردي كه لازم باشد، با شدّت و خشونت حرف مي زند، به ويژه هنگامي كه به خاطر بينوايان و درماندگان و كساني كه حقوق آنان پايمال شده است، برضدّ منافقان و حيله گران و دنياپرستان و تباهيهاي آنان سخن مي گويد!

بدين ترتيب روشن مي شود كه سبك و اسلوب علي بن ابي طالب عليه السلام ، همانند قلب و فكرش، صريح و روشن و مانند نيّت و قصدش، راست و درست بود؛ و روي همين اصل، ديگر جاي شگفتي نيست كه اين روش، راه و راهنماي بلاغت شود! سبك و روش علي بن ابي طالب عليه السلام در نتيجه صدق و راستي، به مرحله اي رسيد كه سجع و وزن هم در سخن او، بدون هيچ گونه تكلف و تصنعي، جلوه يافت و ظهور كرد. و از همين جا است كه جمله هاي بي شمار موزون و مسجع امام علي، دور از هرگونه ساختگي و تصنع بوده و از طبع سرشار او، بي تكلف، مانند آب از سرچشمه، روان شده است.

به اين سخن مسجع و موزون و ميزانِ سلامت طبع و ذوقي كه در آن به كار رفته است بنگريد: «بانگ جانوران را در بيابانها مي شنود و گناه پنهاني بندگان را مي داند و آمد و رفت ماهيان، در زير آب درياها را مي بيند و برهم خوردن آب با طوفان هاي شديد را مشاهده مي كند»(76). و يا به اين سخن او در يكي از خطبه هايش توجّه كنيد: «... و همچنين است آسمان و هوا و باد و آب. شما به خورشيد و ماه، گياه و درخت، آب و سنگ، گردش شب و روز، پيدايش و امواج اين درياها، بي شماري اين كوهها و بلندي قلّه هاي آنها و گوناگوني زبانها و لغات بنگريد، تا خدا را بشناسيد...»

من باز سفارش مي كنم در اين عبارت (كه طبع روان و سجع زيبا در آن، درهم آميخته است) دقت كنيد: «آنگاه آسمان را به زيور ستارگان بياراست و به نور و روشنايي، آن را آذين بست و در آن، چراغي روشن و ماهي تابنده روان ساخت، در چرخي گردان و طاقي روان...!». چنانچه بخواهيد يكي از الفاظ موزون اين عبارات جالب و زيبا را تغيير دهيد و كلمه اي غيرمسجع به جاي آن بگذاريد، خواهيد ديد كه چگونه فروغ و تابش آن به خاموشي مي گرايد و زيبايي و جمالش ازبين مي رود و ذوق و طبع، اصالت و عمق خود را كه مقياس و سنجش آن به شمار مي رود، از دست مي دهد. پس مراعات سجع در اين گفتارهاي علوي، يك ضرورت هنري است كه طبع آميخته با صنعت، خواستار آن است و اين به هم آميختگي، آنچنان است كه گويي هردو از يك سرچشمه روان شده و نثر را به صورت شعري درآورده اند كه داراي وزن و آهنگ است و معني را آنچنان با ظواهر لفظي همگام مي سازد كه جالبتر و شيرينتر و بهتر از آن مقدور نيست و از نشانه هاي مسجع گفتارهاي امام، آياتي است كه در آنها به صورت زيبايي، نغمه ها و آهنگها در يكديگر فرو رفته و به هم آميخته اند، آنچنان كه موزونتر و زيباتر از آن، از نقطه نظر سجع و وزن، شنيده نشده است. و نمونه آن، قطعاتي است كه اندكي پيش از اين نقل كرديم و سپس اين نمونه ديگر است كه گوش و دل و جان را نوازش مي دهد: «من روز تازه اي هستم و برضدّ تو شهادت مي دهم؛ پس در من، سخن نيكو بگو و عمل خير انجام بده، كه ديگر مرا نخواهي ديد»!

اگر ما بيان داشتيم كه در اسلوب و سبك علي بن ابي طالب عليه السلام ، آشكاري معني، بلاغت بيان و سلامت ذوق هنري، به طور شگفت آوري گرد آمده اند، سخني به گزاف نگفته ايم چرا كه همه مي توانند به نهج البلاغه رجوع كنند و ببينند كه سخنان علي بن ابي طالب عليه السلام چگونه از سرچشمه هاي دور و دراز، روان شده و در چه كسوت زيبا و آراسته هنري اي جريان يافته است. راستي در اين تعبيرات و سخنان نيكو، دقّت كنيد:

«شخصيّت انسان در پشت زبان او پنهان است» و: «بردباري و حلم، به مثابه قبيله و خاندان است» و: «هركه چوبش نرم باشد، شاخه هايش انبوه شود» و: «اگر كوهي مرا دوست بدارد از هم مي پاشد» و: «بر هر ظرفي كه چيزي در آن نهند، تنگتر مي شود، مگر ظرف علم و دانش كه گشاده تر گردد» و: «علم و دانش نگهبان تو است و تو نگهبان مال و ثروت» و: «چه بسا افرادي كه چون درباره آنها نيكي بگوييد، فريفته شوند!» و: «اگر دنيا به كسي روي آورد، خوبي هاي ديگران را به او نسبت دهند و اگر پشت كند، خوبي هاي خود را نيز از او بستاند»! و: «بايد همه مردم نزد تو، در حق برابر باشند» و: «كار نيك را انجام دهيد و هيچ چيز از آن را كوچك مشماريد كه كوچك آن بزرگ و اندك آن بسيار است» و: «آنان كه در فكر اندوختن مال و ثروت هستند، نابود شده اند درحالي كه به صورت ظاهر زنده اند» و: «هيچ فقيري گرسنه نمانده مگر در سايه آنكه ثروتمندي از حقّ او بهره مند شده است». سپس به اين تعبير گوش فرا دهيد كه در عاليترين مرحله جمال و زيبايي هنري است و آن را در مورد قدرت خود، در تصرف شهر كوفه، به هر نحوي كه بخواهد، بيان داشته است: «آري: اين همان كوفه اي است كه هر وقت بخواهم، مي توانم آن را در اختيار خود بگيرم»!

چنانچه اين سخنان را بخوانيد، اصالت انديشه و تعبير را به خوبي در آنها مي بينيد؛ اصالتي كه هميشه با اديب و سخنور راستين، بدون هيچ گونه قيد و شرطي، همراه است و فقط در صورتي ازبين مي رود كه شخصيّت ادبي او ازبين برود!

سبك و روش علي بن ابي طالب عليه السلام در موارد خطابه به درجه نهايي جمال و زيبايي مي رسد. يعني در مواقعي كه احساس و عاطفه شورانگيز او به خروش و انديشه و ذهن او به جولان درمي آيد، و تصاوير و اشكال زنده و نمودهاي آتشيني از حوادث زندگي او شكل مي گيرد؛ ناگهان بلاغت و بيان نيز در قلب او سرشار مي شود و از زبانش موج زنان (همچون امواج دري) فرو مي ريزد.

سبك و روش ادبي امام علي در اين گونه موارد، با چند نكته حساس از جمله تكرار به خاطر تقرير و تأكيد مطلب، استعمال الفاظ مترادف و انتخاب الفاظ و كلمات زنده و نغز، متمايز و مشخص مي شود. و گاه در يك عبارت، چند نوع تعبير، به طور پي درپي به چشم مي خورد: نخست عبارتي به صورت خبر و حكايت، و بعد جملاتي به طور پرسش و استفهام و آنگاه كلماتي در لحن شگفت و تقبيح... و البتّه در اين موارد، نقطه توقف، نيرومند بوده و براي شنونده آرامش بخش است و همين امر، نكته اي است كه مفهوم بلاغت و روح هنر را جلوه گر مي سازد.

براي روشن شدن اين امر، خطبه مشهور او را درباره «جهاد» مثال مي زنيم: هنگامي كه «سفيان بن عوف اسدي» به شهر انبار در عراق حمله كرد و فرماندار آن را به قتل رسانيد و به غارت و چپاول پرداخت، علي بن ابي طالب عليه السلام بر مردم خطبه اي خواند و در آن چنين گفت: «اين مرد غامدي است كه سوارانش به شهر انبار وارد شده و حسان بن حسان بكري را كشته و سواران شما را از مرزها رانده و مردمان صالح و نيكوكار شما را به قتل رسانيده اند. به من خبر رسيد كه يكي از سربازان دشمن، بر يك زن مسلمان و يك زن معاهد (زن غيرمسلماني كه در پناه مسلمانان بوده است) وارد شده و خلخال و زيور آنها را به زور از آنان گرفته است و آنان جز لابه و زاري، مدافعي كه به آن توسّل جويند نداشته اند. دشمنان سپس با دستهاي پر برگشته اند درحاليكه به هيچ يك از آنان زخم و جراحتي نرسيده و خوني از ايشان نريخته است. و اگر فرد مسلماني، پس از شنيدن اين ماجرا، از شدّت تأسف و اندوه بميرد، جا دارد و او را نه تنها نبايد سرزنش كرد، بلكه او در نزد من فردي گرانقدر است.

شگفتا! به خدا سوگند، اتّفاق اين مردم بر باطلشان و پراكندگي شما در عقيده حقِّ خود، دل را مي ميراند و شما را غارت مي كنند ولي شما آنان را غارت نمي كنيد؛ به پيكار شما مي آيند ولي شما با آنها به نبرد برنمي خيزيد و بر خداوند نافرماني مي كنند و شما راضي و خشنود هستيد...».

به قدرت و هنر امام در اين كلمات كوتاه، بنگريد كه چگونه درك احساس آنان را آرام آرام و به تدريج برانگيخت و مقصود خود را بيان فرمود. او در اين امر، روشي را به كار برد كه آكنده از بلاغت ادا و نيروي تأثير است. او به مردم خود خبر داد كه «سفيان بن عوف» به شهر «انبار» ناجوانمردانه تاخته است و اين امر، مايه ننگ و رسوايي آنها است. و سپس به آنها خاطرنشان ساخت كه اين فرد ياغي و تجاوزكار، فرماندار اميرالمؤمنين را هم، علاوه بر گروهي ديگر، به قتل رسانيده و به اين نيز اكتفا نكرده و شمشيرهاي سربازان خود را با خون گلوي بسياري از مردم و كسان بي گناه آنان، آغشته ساخته است.

در قسمت دوم خطبه، امام غيرت و حميّت شنوندگان را تحريك كرده و آن نخوت و غروري را كه هر فرد عرب در دفاع از شرف و عصمت زنان دارد، بيدار ساخته است. امام به خوبي مي دانست كه درميان مردم عرب، گروهي وجود دارند كه جان خود را در هيچ موردي، جز براي حفظ آبروي زن يا عصمت دختري، در معرض خطر قرار نمي دهند و از اينجا است كه امام علي عليه السلام ، مردم را مورد نكوهش و سرزنش قرار مي دهد كه آنقدر سستي ورزيده و نشسته و سكوت كرده اند كه جنگجويان دشمن، به هتك حرمت زنان پرداخته اند و سپس به طور سالم و آزادانه، بدون آنكه خوني از آنان ريخته شود و يا حتّي زخمي و مجروح شوند، از آنجا دور شده و به اردوگاه خود بازگشته اند.

آنگاه علي بن ابي طالب عليه السلام حيرت و ناراحتي خود را در مورد يك امر عجيب بيان مي دارد و مي گويد كه: دشمنان او به باطل مي گروند و آن را ياري مي كنند و به شرّ و پستي ايمان آورده اند و در راه آن به شهر انبار حمله مي كنند، و در قبال آن، ياران وي، حتّي از ياري حق، سر باز مي زنند و آن را خوار و زبون مي سازند و شكست مي دهند!

البتّه بسيار طبيعي است كه امام علي عليه السلام در چنين موردي خشمگين شود و در اين هنگام است كه عبارات و جملات او، حاوي همه عصيان و خشمي است كه در درونش وجود دارد، و به همين علّت، جملاتش: داغ، پرحرارت، شديد، و سرزنش كننده و در عين حال، مسجع و پياپي است: «زشتي و اندوه بر شما باد! كه هدف تيرتان قرار مي دهند و شما را غارت مي كنند و شما آنان را غارت نمي كنيد؛ به پيكار با شما مي آيند، ولي شما با آنان به نبرد بر نمي خيزيد و بر خداوند نافرماني مي كنند و شما راضي و خشنود هستيد!»! و گاه عواطف او به هيجان درمي آيد و الفاظي به طور مسلسل، بر زبان مي راند كه گويي اين الفاظ پي درپي، به جنگ يكديگر رفته اند!: «من ناتوان نشدم، هراسي به خود راه ندادم، خيانتي نكردم و هيچ گونه سستي در خود نديديم». و گاهي هم اين عواطف، با درد و اندوه فراواني همراه مي شود كه خود ناشي از مردمي است كه او خواستار خوشبختي و نيكي آنان است و آنها، به خاطر جهل و ناداني و سستي اراده و عدم درك، خود خواستار آن نيستند. و به همين علّت، با بياني تند و آتشين، آنها را مورد خطاب قرار مي دهد و مي گويد: «چرا من شما را چنين مي يابم؟ بيداريد ولي خفته! حاضريد چون غائب! بيناييد همانند كور، شنواييد بسان كر و گوياييد همچون لال!».

خطبا و گويندگان در بين عرب بسيار بوده اند، و فنّ خطابه يكي از هنرهاي ادبي آنان است كه در دوران جاهليت و در عصر اسلام، و به ويژه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و خلفاي راشدين، به خاطر نيازي كه هميشه به آن داشته اند، با آن آشنا بوده اند. البتّه و بدون هيچ گونه شك و ترديدي، بزرگترين خطيب دوران نبوت، خود پيامبر بود. ولي در دوره خلافت راشدين، و همه قروني كه پس از آن آمده، به طور كلّي و بدون هيچ گونه استثنايي، هيچ كس در اين زمينه و با اين سبك به پايه و مقام علي بن ابي طالب عليه السلام نرسيده است.

گفتار روان و همچنين بيان نيرومند، با همه شرايط طبيعي و هنري كه بايد در آن جمع باشد، در نزد علي بن ابي طالب عليه السلام جمع بوده و از عناصر تشكيل دهنده شخصيّت او به شمار مي رفته است. علاوه بر اين، خداوند همه عوامل و وسايل تكميل كننده خطابه را (كه در گذشته به آنها اشاره كرديم) در وجود امام به وديعت نهاده بود: خداوند، علي بن ابي طالب عليه السلام را با طبع پاك و فطرت سليم، ذوق نيك و سليقه بلند و بلاغت بي نقص، ممتاز ساخته و با علم و دانش بي نظير و استدلال قوي و نيروي قانع كننده و عظمت بي مانند در سخنان ارتجالي و بديهه گويي، بر ديگران برتري داده بود.

بايد بر اينها افزود: راستي و صدقي را كه در وجود او، حدّ و مرزي نداشت و اين امر، يك ضرورت قطعي در هر خطبه پيروزمندي است. و علاوه بر اين، تجربه هاي بي شمار و تلخ او، براي انديشه و فكر نيرومندش، درمورد شناخت مردم و جامعه و اخلاق و عوامل و انگيزه هاي آنها، راههايي را گشوده بود... از همه اينها گذشته، اعتقاد محكم و استوار، احساس درد و اندوه عميق آميخته با مهر عميق، پاكدلي، سلامت وجدان و بلندي هدف، از خصايص و امتيازات خاصّ امام بود و به راستي بسيار مشكل است كه شما دربين شخصيتهاي تاريخ، غير از علي بن ابي طالب عليه السلام و چند نفر انگشت شمار ديگر، كسي را پيدا كنيد كه همه اين شرايطي را كه از صاحب خود، خطيب و سخنور بي نظيري به وجود مي آورد، دارا باشند. البتّه شما بايد نخست اين شرايط را ارزيابي كنيد و سپس تاريخ مشاهير، خطبا و سخنوران شرق و غرب را مورد بررسي قرار دهيد تا به خوبي دريابيد كه اين سخن ما، كاملاً صحيح بوده است و هيچ گونه اغراق و گزافي در آن راه ندارد.