امام علي (ع) صداي عدالت انسانيت (جلد ۱)

جرج جرداق
مترجم:عطامحمد سردارنيا

- ۴ -


ابو طالب پس از آنكه مدت 42 سال، شب و روز از پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله حمايت كرد و از او سرپرستي و نگهداري نمود، و در برابر قريش به حمايت از او و طريقتش برخاست، ديده از جهان فرو بست. چون ابو طالب در گذشت، رسول خدا دريافت كه پشتيبان بزرگي را از دست داده است، حامي اي كه به او متكي بود و آزار قريش را از او دفع مي كرد. اين احساس، خود نمودار بارزي از همبستگي عوامل خير بين محمد صلي الله عليه و آله و عمويش بود سرپرست و بزرگ خانه اي كه در آن نشو و نما نموده و تكامل يافته بود! با فقدان ابو طالب، محمد صلي الله عليه و آله احساس كرد نگهبان از جان گذشته اي را از دست داده است ياوري كه تا پاي جان از او در برابر آزار و اذيت قريش حمايت مي كرد. و پناهگاه محكمي را برضد قريش و خودكامگان و فرزندان متجاسر و سر سخت آنان از كف داده است، تا آنجا كه گفت: «مادام كه عمويم ابو طالب زنده بود، از طايفه و خاندانم به من ستمي نمي رسيد!» اين اندوه عميق كه قلب محمد صلي الله عليه و آله را به مرگ عمويش سخت جريحه دار كرده است، به چه چيز مي توان تعليل كرد؟ و علت اينهمه ناراحتي چيست؟ در حالي كه محمد صلي الله عليه و آله شخصي شكيبا و خويشتن دار و با حزم، و به پيروزي رسالت خود مطمئن بود، خواه دوستانش اندك و دشمنانش بسيار باشند و اخيار و اشرار در هر مقام و منزلتي كه باشند. آري! علت اين حزن و اندوه، اگر ماهيت مصيبت بزرگي نباشد كه سراپاي وجود محمد صلي الله عليه و آله را، براي از دست دادن عزيزترين فرد حامي و مهربان خود، گرفته است، پس چه چيز مي تواند باشد؟

و اگر اين سيل اشك گواه بر اين نباشد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ، چون هر فردي از افراد بشر حس مي كند كه با فقدان عمويش چيزي از هستي و وجود خود را از دست داده است كه اثرش تا آخر عمر باقي خواهد بود، پس به چه چيز گواه تواند بود؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و علي بن ابي طالب عليه السلام

در زمان رسول خدا، ما به علي چنان مي نگريستيم، كه گويي به ستاره آسمان چشم دوخته ايم.

عمربن خطاب

در خانه ابو طالب، روحي يگانه، با صدق و صفا و وحدت نظر كامل قدم به جهان هستي گذاشت، و با ريشه اي هر چه ژرف تر و شاخه هايي هر چه پربارتر در علاقه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نسبت به دست پرورده خود، اين طفل كوچك و پسر بچه خرد، تا آنگاه كه جوان برومندي چون علي بن ابي طالب عليه السلام پسر عموي ارجمندش گرديد، جلوه گري كرد و استمرار يافت.

اگر به ميلاد معاني انسانيت در دل و جان نظر افكنيم، خواهيم ديد كه تولّد عليّ بن ابي طالب عليه السلام بر مبناي ايمان به رسالت تابناك پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و ياري آن استوار بوده است؛ و مختصات خانه ابو طالب كه محمّد صلي الله عليه و آله در آن تربيت يافت، به طور طبيعي به پسر عمويش هنگام تولد انتقال يافت.

علي عليه السلام بر اساس خصوصيّات خانه ابو طالب نشو و نما كرد، خانه اي كه ديوارهايش براي نخستين بار بانگ دعوت محمد را شنيده، و از همان جا آوازه اين دعوت برخاسته و به بيرون سرايت كرده است.

علي عليه السلام هنوز چهار سال تمام نداشت كه محمّد صلي الله عليه و آله او را به خود نسبت داد و برادر خواند. علي عليه السلام به اين داستان، در خطبه اي كه به «قاصعه» معروف است، اشاره كرده و مي گويد:

«و شما موقعيت مرا نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله از نظر قرابت و نزديكي و منزلت و مقام مخصوص مي دانيد. او، مرا در حالي كه كودك بودم، در آغوش مي گرفت و به سينه مي فشرد، و در رختخواب خود مي خوابانيد. بدنش را به بدنم مي چسبانيد و بوي بدنش را حس مي كردم. از من دروغي نشنيد، و لغزشي در كارم نديد. من چون كودك دنباله رو مادر پيروي مي كردم؛ هر روز از اخلاق خود درسي به من مي داد، و مرا امر به پيروي آن مي فرمود».

اين دوره، نخستين دوره اي است كه كودك در آن اهليّت، قبول مدارج اخلاق شايسته را دارد.

چه بسا علي عليه السلام كه در خلوت مونس پيغمبر صلي الله عليه و آله بوده، در دوري جستن از قريشيان كه در ظلمتكده جهل و ناداني عادات و رسوم و جمود فكري خود سرگردان بودند، از وي پيروي مي كرده است. و چه بسيار كه در اين محيط پاك و بي آلايش در كنار پسر عمويش روزگار گذرانيد، در حالي كه محبوب پيغمبرگرامي صلي الله عليه و آله و نزد او عزيز و گرامي بود. و معلوم است كه از نظر برادري و نزديكي به پيامبر اسلام، هيچ يك از ياران رسول خدا و پيروان مكتب او به پاي علي عليه السلام نمي رسيد.

ديدگان علي عليه السلام به راهي گشوده شد، كه پسر عمويش آن را مشخص ساخته بود و طريق عبادت را براي نخستين بار با شناخت نماز او آغاز كرد. از مهر و محبت و برادري اش برخوردار بود. او از محمّد صلي الله عليه و آله همان را مي ديد كه محمد از ابو طالب.

قلب علي عليه السلام براي اولين بار به عشق محمّد صلي الله عليه و آله تپيد، و نخستين كلامش، سخن زيبايي بود كه محمد به وي ياد داد. دلاوري و مردانگي اش وقتي كمال يافت، كه به ياري پيامبر صلي الله عليه و آله رنج ديده شتافت. و اگر پيامبر صلي الله عليه و آله را يارانش دوست مي داشتند و دشمنانش احترام مي گذاردند، آيا علي عليه السلام كه تربيت يافته و شاگرد و برادرش بود، چيزي غير از وجود پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، جزيي بزرگ از وجودي عظيم و بزرگ، مي تواند باشد؟

هنگامي كه بعضي از سران قريش در ابتداي دعوت به پيروي از عقل و به منظور رهايي از بت پرستي اسلام آوردند؛ وقتي كه بسياري از بردگان و غلامان و ستمديدگان براي پيشبرد و پيروزي عدالتي كه محمد صلي الله عليه و آله هوادار آن بود، و اظهار تنفر و انزجار از تازيانه ظلم و ستمي كه پشت آنان را به خون كشيده بود، مسلمان شدند؛ زماني كه پس از پيروزي پيامبر اسلام جمع كثيري به عنوان قبول واقعيت و پيروي از فاتح، چون غالب امويان اسلام را قبول كردند؛ موقعي كه همه اينها با توجه به شرايط خاص و ارزش و معاني مختلف انسانيت كه دارا هستند، در برابر منطق قوي اسلام و حقيقت و واقعيت آن سر تسليم فرود آورده، مسلمان و متحد شدند، علي بن ابي طالب عليه السلام مسلمان زاده شد، چه او از نظر تولد و نشو و نما از معدن رسالت بود و از نظر خلق و فطرت جزيي از وجود او به شمار مي آمد.

از طرفي، شرايطي كه در آن علي روح ايمان و حقيقت اسلام خويش را آشكار ساخت، چون شرايط و موقعيت ديگران نبود و هيچ ربطي به سن و سال او نداشت؛ چه اسلام علي عليه السلام عميق تر از آن بود كه به شرايطي متكّي باشد؛ ايمان در روح او جريان داشت، همچنانكه هر چيز از معدن آن بر مي خيزد و آب از سر چشمه خود جاري مي گردد.

مسلمانان صدر اسلام، نخست به خدايان قريش سجده مي كردند، در حالي كه نخستين سجده علي عليه السلام بر خداي محمّد صلي الله عليه و آله بود!

اين اسلام، اسلام مردي است كه امكان يافته تا بر پايه نيكي و پرورش پيامبر اسلام رشد و نمو كند، تا پس از او پيشوايي درستكار و دادگستر باشد، و كشتي طوفان زده امت را ناخدايي لايق.

اين برادر من است!

رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: در تو شباهتي به عيسي بن مريم وجود دارد.

براي اينكه اين موضوع روشن گردد، به ذكر پاره اي از احاديث كه مؤيد آن باشد ناگزير است، تا درك شود كه ميزان برادري روحي و معنوي بين پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و پسر عموي گرامي اش تا چه حد بوده، و نيز معلوم شود كه تا چه پايه علي عليه السلام وارث مزاياي رسول خدا صلي الله عليه و آله ، و همرنگ او، و به چه مقدار نزد وي گرامي و مورد احترام، محبوب و بزرگ و ارجمند به دل و زبان او بوده است.

پس از آن مي توان چنين نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بنا به مقتضا و حدود انقلاب اسلام، و پيشرفت و قدرت آن، راه را براي نيل به مقام خلافت علي عليه السلام هموار مي ساخت. از آن روي زمينه را براي خلافت علي عليه السلام مساعد مي كرد كه در او از نظر علو مراتب اخلاقي، و ساير فضائل كه شرح آنها به تفصيل خواهد آمد، در واقع خود را مشاهده مي نمود.

طبراني از ابن مسعود چنين نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «نگاه كردن به صورت علي عليه السلام عبادت است».

و از سَعْدِ بْنِ ابي وَقاص روايت كنند كه پيامبر فرمود: «هر كه علي عليه السلام را بيازارد، مرا آزرده است».

يعقوبي در جلد دوم تاريخ خود مي گويد، رسول خدا صلي الله عليه و آله ، در بازگشت از حجة الوداع، در مكاني نزديك جُحْفِه موسوم به «غدير خم» هجدهم ماه ذي الحجة به پا خواست و خطبه خواند و در ضمن آن دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و گفت: «هركه را كه من مولي و سرور اويم، علي مولاي اوست؛ بار خدايا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كه او را دشمن دارد» ؛... و در تفسير بزرگ امام فخر رازي آمده است كه پس از آن، عمر بن خطاب علي عليه السلام را ديدن كرد و به او گفت: «گوارا باد تو را اي فرزند ابوطالب! كه مولي من و هر زن و مرد مؤمن گرديدي».

اين حديث را بسياري از مورخين و دانشمندان، چون ترمذي، نسايي، و امام احمد بن حنبل، و شانزده تن از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده اند؛ همچنين جمعي از شعرا كه نخستين آنها حسان بن ثابت انصاري است، در اشعار خود از آن ياد كرده است. حسان، موضوع غدير خم را چنين آورده:

يناديهم، يوم الغدير نبيهم   بخم، و أسمع بالنبي مناديا
و قال: فمن مولاكم و وليكم   فقالوا، ولم يبدواهناك التعاميا
الهك مولانا، و انت نبينا   و مالك منا بالوصاية عاصيا
فقال له: قم يا علي، فانني   وضيتك من بعدي اماماً و هاديا
فمن كنت مولاه، فهذا وليه   فكونوايه انصار صدق مواليا

پيامبرگرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، در روز غدير خم سخن راند ـ به پيامبر صلي الله عليه و آله گوش بده كه سخن مي گويد.

گفت: مولا و سرور شما كيست؟ (در حالي كه هيچ عنادي نداشتند، گفتند خداي تو مولاي ما و تو پيامبر مايي) و ما در هيچ دستور و سفارشي از تو سر پيچي نداريم. آنگاه به او گفت: اي علي عليه السلام ! برخيز كه من ـ پس از خود، تو را به رهبري و پيشوايي مردم برگزيدم. هر كه را من و مولا و سرور او هستم، اين سرور اوست ـ پس شما نيز به حقيقت ياور و دوست او باشيد.

اَبُو تَمامِ طايي شاعر ديگري است كه چنان روزي را درك كرده، و ديگري كميت اَسَدي شاعر است كه در قصيده «عينيه» خود، آن روز را به نظم آورده و در ضمن آن مي گويد:

و يوم الدوح، دوح غديرخم   أبان له الولاية لو اطيعا
ولم أرمثل ذالك اليوم، يوماً   ولم أر مثله حقاً مضيعا!!

روز غديرخم، از آن روزهاي بزرگي است كه اگر آن را مي پذيرفتند، ولايت در آن روز آشكار مي گرديد!

من، چون آن روز، روزي را نديدم، و چون آن حق، حقي را پايمال شده سراغ ندارم!

اَبْنِ خالُويِه، از اَبُوسَعيد خِدْرِي در كتاب خود به نام ألآل چنين آورده است:

رسول خدا، به علي بن ابي طالب فرمود: «دوستي با تو به منزله ايمان، و دشمني با تو نفاق است؛ اولّين كسي كه به بهشت وارد مي شود، دوستدار تو است، و نخستين كسي كه به آتش وارد مي شود، دشمن تو خواهد بود».

هيچ كدام از راويان و محدثين، در اين اختلاف ندارند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بسيار اتفاق افتاده كه به علي عليه السلام نگريسته و گفته است: «اين برادر من است».

رسول خدا صلي الله عليه و آله ، روزي به علي عليه السلام گفت: «در تو شباهتي به عيسي بن مريم عليه السلام وجود دارد!... جز منافق دشمن تو نخواهد بود!»

و در حديثي از ابوهريره نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان جمعي از ياران خود فرمود: «اگر به علم آدم، و همت نوح، و مناجات موسي، و زهد عيسي، و هدايت و علم محمد مي خواهيد بنگريد، به اين كسي كه مي آيد نگاه كنيد.» مردم گردنهاي خود را كشيدند تا تازه وارد را ببينند، او علي بن ابي طالب عليه السلام بود.

و از زيد بن ارقم نقل مي كنند: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «آيا شما را به كسي رهنمون نشوم كه اگر از او بپرسيد، به هلاكت نيفتيد؟ ولّي شما خدا است و پيشواي شما علي بن ابي طالب عليه السلام است، از او پند گيريد و او را باور داريد».

پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، به بعضي از اصحاب كه در موردي از علي عليه السلام شكايت مي كردند فرمود: «از علي چه مي خواهيد؟ از علي چه مي خواهيد؟ از علي چه مي خواهيد؟ علي از من است و من از علي هستم؛ او پس از من سرور هر مؤمني است». رسول خدا صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام را در رأس هيئتي به يمن فرستاد؛ همراهان او در ميان راه از علي عليه السلام دستوري خواستند تا از شترهاي بيت المال استفاده كنند و شترهاي خودشان بياسايند. علي عليه السلام زير بار نرفت و قبول ننمود. پس از بازگشت شكايت به رسول خدا صلي الله عليه و آله بردند. سخنگوي شاكيان سعد بن مالك شهيد بود. او گفت: «اي رسول خدا صلي الله عليه و آله ! از علي عليه السلام تند خويي و سختگيري ديديم و...» و همين طور ادامه مي داد كه در ميان سخنش پيامبر بر ران او زد و به صداي بلند فرمود: «اي سعدبن مالك شهيد! سخنت را از برادرت علي عليه السلام كوتاه كن. به خدا سوگند، او را به منزله لشكري در راه خدا مي دانم».

آورده اند كه قريش به تنگي و قحطي مبتلا شدند؛ و در چنين موقعيتي محمد صلي الله عليه و آله به دو عموي خود حمزه و عباس فرمود: «در چنين موقعيت حساسي بار ابو طالب را سبك نكنيم؟» پس نزد او رفتند و از او خواستند تا فرزندانش را براي اداره كردنشان به آنها واگذارد.

ابو طالب گفت: «عقيل را برايم بگذاريد و هر كدام را كه مي خواهيد ببريد. «آنگاه عباس، طالب، و حمزه، جعفر را برگزيدند و محمد صلي الله عليه و آله ، علي عليه السلام را برگزيد و گفت: «آنچه را كه خداوند انتخاب كرده است، من برگزيدم».

گويند علي عليه السلام از شش سالگي نزد پيغمبر رفت، و از نيكي و شفقت و مهر و حسن تربيتش برخوردار گرديد؛ گويي در اين امر مكافات و معاوضه اي در كار بود، همچنانكه ابو طالب پس از وفات عبدالمطلب محمد را نزد خود نگهداشت.

از اين احاديث و غير از اينها تنها يك امر ثابت مي شود كه پيرامون آن جاي هيچ شك و شبهه اي نيست و آن اينكه: رسول خدا صلي الله عليه و آله يك نوع برادري خاص نسبت به علي بن ابي طالب عليه السلام در خود احساس مي كرد، و اين برادري در تار و پود وجود علي عليه السلام نيز ريشه دوانيده بود همچنين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نظرها را به عظمت انسانيتي كه در شخصيت علي عليه السلام متجلي بود، و اينكه او شايسته ترين و نيكوترين فردي است كه مي تواند پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله شرايط رسالت را به جاي آورد، متوجه مي ساخت.

و از روايات ثابت، انوار تابناكي است از اراده جهان هستي، كه خواسته است علي عليه السلام جزء ذات محمد صلي الله عليه و آله باشد، و همين اراده، امكانات و مناسباتي را فراهم نمود كه در آن خصايصي براي شخص علي عليه السلام فراهم گردد كه كسي را در آن با وي مشاركت نباشد. اين است كه علي در كعبه، جايي كه بعدها قبله مسلمين واقع گشت، به دنيا آمد. او زماني در كعبه تولد يافت كه دعوت به اسلام در ذات محمد صلي الله عليه و آله موجود بود، گرچه هنوز آشكار نگرديده و مـوقع آن نرسيده بود و مأواي محمد خانه ابو طالب بود. علي عليه السلام نخستين كسي بود كه نماز گزاردن پيامبر و همسرش خديجه را ديد و هم اوّلين فرد مسلماني است كه هنگام قبول اسلام هنوز به مرحله جواني نرسيده بود. چون به اسلامش كه بدون مشورت پدرش ابو طالب انجام يافته بود، مورد عتاب واقع گرديد، بدون تأمل جواب دارد: «خداوند مرا بدون مشورت ابو

طالب آفريده است، پس براي عبادت خدا چه حاجتي به مشاوره با او دارم؟»

روزگاري گذشت و اسلام تنها در خانه محمّد صلي الله عليه و آله محصور بود، و پيروان آن تنها محمّد صلي الله عليه و آله و همسرش، و پسر عمويش و غلامش زيد، فرزند حارثه، بودند.

روزي كه پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله خويشان نزديك خود را به صرف غذا در خانه اش دعوت كرد به اين اميد كه با آنها سخن گويد و به اسلامشان دعوت كند، عمويش ابولهب، سخنش را بريد و ديگران را نيز واداشت تا برخيزند و بروند، و او را تنها گذارند.

روز ديگر، براي مرتبه دوم محمّد صلي الله عليه و آله آنها را دعوت كرد. پس از صرف غذا به آنها گفت: «كسي را در عرب سراغ ندارم كه بهتر از چيزي كه من براي شما آورده ام، براي قومش آورده باشد؛ كدام يك از شما مرا در اين امر ياري مي كنيد؟» همه از او رو بگردانيدند و مانند دفعه اوّل قصد كردند تا خانه او را ترك گويند؛ ولي در اين ميان تنها علي عليه السلام كه هنوز جواني نا بالغ بود، برخاست و گفت: «اي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله ! من ياور تو هستم و با هر كس كه با تو به ستيزه برخيزد، مي جنگم!» بني هاشم به گفته او خنديدند و بعضي ها قهقهه سر داده و با چشم علي عليه السلام را به ابو طالب نشان مي دادند و در حالي كه مسخره مي كردند خانه محمّد صلي الله عليه و آله را ترك گفتند. پرچم محمد صلي الله عليه و آله ، در هر جنگ و قتالي با علي عليه السلام بود. جنگ آوري و شهامت او، خون او، دل و زبانش، همه وقف پسر عمويش پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و پيروزي رسالت او بود، كه در دلاوريهاي شرافتمندانه اش هنگام نبرد با دشمنان محمّد صلي الله عليه و آله آن را به خوبي نشان داد. در جنگ خندق، جنگي كه در آن، ترس، ياران محمد صلي الله عليه و آله را فرا گرفته و دلهايشان متزلزل شده بود و بهترين يارانش با او پشت كرده بودند چون كوه استوار در برابر بزرگان و سران رزمنده قريش ايستادگي كرد. علي عليه السلام بود كه در آن جنگ، آنان را به پيروزي مسلمين مطمئن، و به شكست دلاوران و هزيمت قريشيان اميدوار ساخت.

گشودن قلعه هاي خيبر به دست علي عليه السلام ، فتح بزرگي بود؛ چون جنگجويان آن به سختي مقاومت مي كردند، و با تجارب و ممارستي كه در جنگ و كشتار داشتند در دلها بيم و وحشت ايجاد كرده بودند. خلاصه داستان فتح خيبر از اين قرار است: مدت محاصره دژهاي خيبر توسط مسلمانان به طول انجاميد، و ساكنان دژها تا پاي جان به دفاع مي كوشيدند؛ زيرا كاملاً معتقد بودند كه شكست در برابر محمّد صلي الله عليه و آله ، پايان سريع توطئه هاي يهود در جزيرة العرب و در هم پيچيده شدن بساط رياست و تجارت آنهاست. پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، ابوبكر را مأمور گشودن دژهاي خيبر كرد. او چون دلاوري مؤمن به نيكوترين وجهي جنگ كرد، ولي سرانجام بدون اينكه از پيكار خود بهره اي گرفته باشد، بازگشت نمود. روز ديگر رسول خدا صلي الله عليه و آله ، عمر بن خطاب را مأمور ساخت، ولي او نيز چون ابوبكر در برابر قلعه محكم و مبارزين سر سخت آن كاري از پيش نبرد. سرانجام، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ، علي بن ابي طالب عليه السلام را خواست و به او امر فرمود تا قلعه را فتح كند. علي عليه السلام در حالي كه از اين خدمت جديد كه براي انجام وظيفه در راه ايمان و عقيده اي كه در خون و زندگي او سرشته و به او ارجاع شده بود شاد و مسرور مي نمود، روي به پيكار نهاد. چون به پاي قلعه رسيد و اهل خيبر دريافتند كه در اين نوبت با علي بن ابي طالب عليه السلام روبرو هستند، كسي كه هرگز پشت به جنگ نمي كند و جنگجويان تاب مقاومت با او را ندارند، همگي يكباره به وي حمله بردند و در اين ميان مردي ضربتي به او زد كه سپر از دستش افتاد علي عليه السلام كه سپر خود را از دست رفته ديد، دست بُرد و يكي از درهاي بزرگ و عظيم دژ را از جاي درآورد و آن را مانند سپر بر سر كشيد؛ و همچنان با آن جنگ مي كرد تا قلعه را فتح كرد. سقوط دژ وقتي انجام پذيرفت كه بيش تر رزمندگان و آن كه سر آمد و فرمانده همه آنان حارث فرزند ابوزينب بود، همگي كشته شده بودند! در آنجا امر شگفت انگيزي جلوه مي كند.

تاريخ، جنگ آوراني را مي شناسد كه در راه عقيده و ايمان جنگيده اند، با وجودي كه صلح و آشتي را بر جنگ و نبرد ترجيح مي دادند و معتقد بودند كه اگر كارها از مجاري طبيعت پيش رود و آنها مجبور به جنگ و ستيز نشوند بهتر است. همچنين تاريخ، رزمندگاني را مي شناسد كه در راه رسيدن به شرف و هدف مقدس خود، جام شهادت را نوشيده اند. ولي در واقع، آن نبرد، و اين از جان گذشتگي و شهادت، هر دو در هنگام وقوع، در سر رزمندگانش آهسته آهسته سيماي مرگ و رنج فرا رسيدن جان كندن را مجسم نمي كرد؛ بلكه تنها هدف در آن گيرودار، حماسه و دلاوري و به رخ كشيدن شجاعت و بي باكي خود در ديد مردم، و تأثير در دل و جان آنها بوده است.

اَمّا علي بن ابي طالب عليه السلام راستي كه چه شگفت انگيز است، كار او وقتي كه قدم در راه عقيده خود، كه همان عقيده محمّد بن عبداللّه صلي الله عليه و آله است، گذارد!... طريق حق، رعايت شرف و برادري؛ اقدامي كه بالاتر و برتر از آن را تاريخ كهن نمي شناسد؛ اقدامي كه بر وحدت ذات اين دو مرد بزرگ گواه است.

در آنروز كه سختگيري قريش به اوج شدت خود رسيد و براي نابودي اسلام به كشتن پيغمبر كمر بستند؛ محّمد صلي الله عليه و آله به خانه ابوبكر صديق رفت و به او اطلاع داد كه قريش در صدد كشتنش بر آمده اند و او عازم است تا از مكه هجرت كند، ابوبكر از او خواست كه در اين مهاجرت همراه او باشد و او نيز پذيرفت.

چون آن دو عازم به ترك مكه شدند، به يقين مي دانستند و هيچ شكي نداشتند كه قريش آنها را دنبال خواهد كرد. به همين دليل، محمد با نبوغي كه در درك امور داشت، تصميم گرفت كه در ساعتي از نيمه شب و مسيري كه قريش معمولاً از آن عبور نمي كردند خارج شوند. در همان شب كه محمد صلي الله عليه و آله عازم هجرت بود، قريشيان جمع كثيري از مردان كينه توز و دشمن او را، مأمور كشتنش كردند؛ و آنان را وا داشتند تا خانه وي را در محاصره بگيرند از بيم آنكه مبادا او از تاريكي شب استفاده كرده از چنگ آنان بگريزد! امّا محمّد صلي الله عليه و آله در اين شب مخفيانه به پسر عمويش علي عليه السلام دستور داد تا قباي سبز رنگ او را بپوشد و در بستر او بخوابد؛ و فرمان داد كه پس از او در مكه بماند و امانات مردم را كه نزد اوست، به صاحبانش برگرداند.

علي عليه السلام در حالي كه سراپاي وجودش را شادي گرفته بود، فرمان محمّد صلي الله عليه و آله را اطاعت كرد، گرچه همواره هنگام جانبازي در راه رسول خدا چنين حالتي داشت.

مردان قريش خانه محمّد صلي الله عليه و آله را در محاصره گرفتند، در حالي كه اطمينان كامل داشتند كه هوا نيز بدون برخورد با لبه شمشير برهنه آنان نمي تواند از حلقه محاصره ايشان بگذرد. از روزنه اي خوابگاه پيامبر را زير نظر گرفتند و مي ديدند كه مردي در آن خوابيده است و به اين ترتيب، خاطر جمع بودند كه محمّد فرار نكرده است.

در آن هنگام كه ثلث آخر شب فرا مي رسيد، و چشمهاي آن مردان هنوز خواب آلود بود، محمد صلي الله عليه و آله در خانه ابوبكر آماده مي شد كه به همراه او از در كوچكي كه در عقب خانه قرار داشت، به سوي غار ثور خارج شوند، غاري كه عده اي از مردان قريش تا دهانه آن پيش رفتند، ولي خدا دستشان را از آن دو كوتاه كرد.

گذشت و فداكاري و جانبازي علي باعث بقاي محمّد صلي الله عليه و آله گرديد. اين خود گذشتگي، از روح مقاومتي سرچشمه مي گرفت كه محمّد صلي الله عليه و آله به آن معروف بود. خوابيدنش در بستر پيغمبر صلي الله عليه و آله ، جانبازي در راه دعوت به اسلام و اعلام آمادگي براي نبردي بس طولاني بود! در اين اقدام، جزيي از حقيقت امام نمودار شد، نمو فكر و انديشه اي كه او را به درك حقيقت دعوتي كه فهم صحيح و دقيق آن براي جواني به سن و سال او بسي مشكل است، به خوبي ديده مي شود. زهد و بي اعتنائي اش را به دنيا، دنيايي كه عاري از مكارم اخلاقي باشد، مي رساند. در آن، صدق و اخلاص شگفت انگيزش جلوه گر است؛ برابر دانستن خود و ساير مجاهدين را نشان مي دهد؛ اگر خود كشته شود، با نجات پيامبر و پيروزي اسلام به ياري ستمديدگان و از پاي افتادگان شتافته است. ساده گيري و آسان و انگاري او را در امور خطير بدون در نظر گرفتن رنج و زحمت آن، روشن مي سازد. در اين عمل او، مروت، وفا، بي آلايشي، شجاعت، و ساير صفات مردانگي و دلاوري كه در شخص علي بن ابي طالب عليه السلام جمع است، نمودار است؛ بلكه همه اينها نموداري است از جانبازي آينده او!

پيوندهاي دوستي و برادري، و همكاري براي پيروزي امر رسالت، بين محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام ادامه مي يابد، همكاري اي كه عمق و ريشه هاي آن از آن هنگام كه ابو طالب و علي عليه السلام ، محمد صلي الله عليه و آله را شناخته از همان تاريخ كه آن سه تن در خانه واحدي كه به مزاياي شهامت پايه گذاري شده بود، گرد آمده بودند؛ محكم ومتحد گرديده است. از خانه ابو طالب جز اين انتظاري نمي توان داشت كه شخص ابوطالب و فرزندش علي عليه السلام را وا دارد تا نبوغ و عظمت محمّد صلي الله عليه و آله را درك كنند، ادراكي كه در ابوطالب مهر و محبت و از خود گذشتگي و فداكاري، و در علي فكر قوي، احساساتي عميق و پرشور و فداكاري و از جان گذشتگي اي تا سر حد معجزه بر انگيزاند.

پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اين حقيقت را دريافته بود و علي عليه السلام را دوست داشت، و اين دوستي ناشي از مصدر نفس رسالت بود؛ و تازه به اين دوستي اكتفا نمي كرد بلكه مي بينيم كه دوستي اش را در هر موقعيت و مناسبتي به مردم تبليغ و تلقين مي كرد. تا راه را براي خلافت آينده او هموار سازد، تا مگر مردم با پي بردن به ارزش واقعي علي عليه السلام چون پيرو پيغمبر صلي الله عليه و آله است، او را دوست بدارند و به او اطمينان كنند و خود به خلافتش برگزينند، نه از آن روي كه وي از خاندان هاشمي و پسر عموي پيغمبر است. چه پيغمبر به تمام معني از عصبيت به دور بود و با تمام قوا براي از بين بردن اصول و مفاهيم آن مبارزه مي كرد. از جمله كارهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله اين بود كه عموم بني هاشم را كه خانواده او را تشكيل مي دادند، از فرمانداري و كارگزاري و بهره هاي دنيوي، باز داشت، پس از آنكه خود را از جميع لذات دنيوي محروم كرده بود!

نموداري از امام

از جمله كساني كه وصف علي بن ابي طالب عليه السلام را مكتوب كرده اند، صاحب كتاب ذخائرالعقبي است. او مي نويسد: علي عليه السلام ، مردي كامل، و قد او مايل به كوتاهي بود؛ رنگ پوس او سبزه سير، با ريشي سفيد و بلند، و چشماني سياه و درشت. زيبا صورت، گشاده رو، بسيار متبسم. با گردني دراز چون اُريقي نقره اي، و شانه هايي پهن و استخوانهايي چون استخوانهاي شير، و بازو و ساعدي چنان به هم پيچيده كه از يكديگر پيدا نبودند. با پنجه هايي پهن و درشت. و شكمي مايل به چاقي امّا نه به افراط، و ساق پايي ضخيم و به هم پيچيده با انتهايي باريك. عضلات ساعد نيز به هم پيچيده و كلفت و انتهايش باريك. راه رفتنش تا حدي شبيه به راه رفتن پيغمبر بود. با حالت دو، قدم به عرصه كارزار مي گذاشت و در آن حال به چيزي توجه نمي كرد. نيرو و قدرتش چنان بود كه همه را به شگفتي وا مي داشت. بسيار ديده شد كه سواري به به چالاكي، بي هيچ زحمت و دشواري، چون كودكي شير خوار از روي زين بر مي كند و بر زمين فرو مي كوبد. و چه بسيار اتفاق افتاد كه مچ دست دلاوري را مي گرفت، گويي جانش را گرفته است؛ و قدرت نفس كشيدن از او سلب مي گرديد.

معروف است كه با هيچ جنگاوري، هر قدر هم كه نيرومند و قوي و بزرگ بوده، در ميدان نبرد به مبارزه بر نخاست، مگر آنكه او را به خاك هلاك افكند.

دري بزرگ و چندان سنگين را كه پهلوانان، توانايي كندن و جا به جا نموده آن را نداشتند، با يك دست بر مي گرفت و چون سپر عادي بر سر مي كشيد.

سنگ بزرگ و عظيم را كه اگر جمعي از نيرومندان براي برداشتنش همدست مي شدند، آن را نمي توانستند بردارند، او تنها و با يك دست بر ميداشت!

در ميدان نبرد، آنچنان نعره مي كشيد كه قلب دلاوران و رزمندگان به يكباره فرو مي ريخت! تركيب و ساختمان بدنش طوري بود كه تغييرات جوي بر آن اثري نمي گذاشتند، به همين دليل، باكي نداشت كه لباس زمستاني را در تابستان بپوشد، و پوشاك تابستاني را در زمستان در بركند!

اخلاق بزرگ

در زمان خلافت عمر، يكي بر سر موضوعي شكايت از علي عليه السلام به عمر برد. خليفه، طرفين دعوا را احضار كرد و به علي عليه السلام گفت: «اي ابوالحسن! در كنار خصمت بايست!» آثار ناراحتي بر سيماي علي عليه السلام نمودار گشت و عمر به او گفت: «اي علي! از اينكه در كنار خصم خود مي ايستي ناراحتي؟!» علي پاسخ داد: «نه! اي امير المؤمنين، بلكه از آن جهت كه بين من و او مساوات نكردي! تو مرا به كنيه صدا كردي و بدين وسيله احترام نمودي، و با او چنين رفتار نكردي!»

علي عليه السلام در حالي كه سوار بود، به راهي مي رفت، و جماعتي پياده به دنبالش روان بودند. علي عليه السلام روي به آنان كرد و گفت: «كاري داريد؟» پاسخ دادند: «نه!» علي عليه السلام فرمود: «پس برگرديد، چون همراهي پياده با سوار، مايه ذلت و حقارت پياده و باعث تباهي سوار است!!»

«تجزيه اخلاق و صفات، و طبايع هر فردي از افراد بشر امري بسيار مشكل است، به ويژه در مورد شخصيتي بزرگ و عظيم؛ چرا كه آنها طوري در يكديگر تأثير مي كنند كه يكي مكمل ديگري، و يا اين سبب آن و يا آن نتيجه اين مي باشد؛ و يا اينكه در علت و نتيجه، مرادف يكديگر هستند.

بنابراين، تجزيه اي كه من به عمل آورده ام، جز يك تقسيم بندي نظري كه هنگام تطبيق، نماي واحدي را تشكيل مي دهند، نمي تواند باشد. در اين تجزيه و تقسيم بندي است كه به من اين امكان داده مي شود كه به استنتاج و تعليلي برسم كه در طبيعت اشياء، عادي و بديهي است. و همه آنها مختصر و كوتاه است و هدف ما از ذكر آنها، دست يابي به شخصيت امام از هر حيث و هر جهت مي باشد و اين آشنايي به اخلاق و خصائل امام، محوري براي بحث آينده ماست. سخن خود را از عبادت امام و مفهوم آن آغاز مي كنيم.

علي بن ابي طالب عليه السلام به پرهيز كاري و تقوايي مشهور است كه خود علت بسياري از دگرگونيهايي است كه ارتباط او با نفس خودش، و با نزديكانش و مردم به چشم مي خورد. من معتقدم كه تقواي علي عليه السلام چيزي چون عبوديت و بندگي پارسايان، بر حسب مقتضيات و يا هواي نفساني نيست؛ چه، عبادت نزد اكثر آنان بر اثر واكنشي است كه از ضعف نفس ايشان حاصل مي شود، و يا احياناً از يك نوع ترسي است كه از ديدار زندگي و اجتماع دارند، و يا مولّد هوس موروثي و يا جديدي است كه محرّك آن ميل به تقديس مردم و اجتماع از هر چيزي است كه از گذشتگان در هر زمان به يادگار مانده است.

ولي عبادت را نزد امام چنان مي يابي كه جستجوگري با تمام نيرو براي اتصال همه حلقه هاي عالم خلقت بر آن سر است تا زمين و آسمان را نيز به هم متصل سازد؛ و مفهومي است از معاني جهاد، در راهي كه زندگي را به نيكي و خير پيوند دهد، و در هر حال چيزي از روح سركش برضد فساد و تباهي كه با آن سر نبرد همه جانبه دارد؛ و قيامي است در برابر نفاق و اساس وابستگي و استثمار و كشتار براي حفظ منافع دسته اي خاص از يك طرف، و برضد ذلت و فقر و مسكنت و ضعف و زبوني از سوي ديگر. و همچنين بر ضرر ساير صفاتي است كه زمان مضطرب و پريشان او را متمايز و مشخص مي سازد، و چيزهاي زياد ديگري از روح شهادت براي امري كه آن را عدل مي داند.

آيا تقواي او از مقتضيات و علامت ايمان نيست، آنجا كه خود از آن سخن مي گويد: «نشانه ايمان آن است كه راستي را، اگر چه به زيان تو باشد، بر دروغ، اگر چه به سود تو باشد، ترجيح دهي.»... آنگاه او خود كشته و شهيد راه همين راستي نگرديد؟ در حالي كه منافع زمانش بر پايه غير راستي گذارده شده بود؟! بلكه مي توان اضافه كرد كه اگر مقياس شهادت در زندگي قابل قبول باشد، آيا همين راستي، او را براي ابد زنده نكرده است؟! از طرفي هر كه به دقت به عبادت امام بنگرد، مي بيند كه علي عليه السلام در عبادت و تقوايش، همچون نحوه حكومت و سياستش، روشي خاص و طريقي مخصوص به خود داشت. در عبادتش، چون شاعري است كه در برابر نماي وجود مطلق، با دلي پاك و قلبي آكنده از جذبه و شوق مي ايستد، و چون اين زيبايي وجود بر او متجلي گردد و در دل و جان او منعكس شود، اين سخن بديع و زيبا كه دستور كامل تقواي آزادگان و عبادت بزرگان است، بر زبان او جاري شود: «آنان كه خداي را به اميدي عبادت مي كنند، چون سوداگران او را پرستش كرده اند؛ و آنان كه از روي ترس و بيم خدا را پرستش مي كنند، عبادت بندگان انجام داده اند؛ و گروهي كه خداي را از راه سپاس پرستش كردند، عبادت آزادگان به جاي آورده اند!»

عبادت امام، عملي منفي چون پرستش فردي بزدل و ترسو، و يا سوداگر اميدوار نيست، همچنانكه هم اكنون شيوه بيشتر عبادت كنندگان است؛ بلكه عبادتي است مثبت از طرف انساني بزرگ كه خود و جهان هستي را بر اساس خبرگي مردي آگاه، و خردي دانا و دلي حساس مي نگرد.

با اين مفهوم از عبادت و تقوا بود كه علي عليه السلام مردم را امر مي فرمود تا در راه خير بشريت «يا آنكه مي توان گفت در راهي كه بالاتر از اميد سوداگرانه در نعم جهان ديگر است» پرهيزكاري پيشه گيرند. آنان را به پرهيزكاري مي خواند تا شايد از اين راه به دادگري روي آورند و داد مظلومان را از ستمكاران بستانند. مي گفت: «به تقواي الهي روي آوريد...و به دادگري با دوست و دشمن.» در نظر امام، پرهيزكاري سودي ندارد مگر آنكه حق را پيش از آنكه به چشم ببيني، آن را بپذيري، و بر آن كس كه بر تو ستم روا داشته است، ناروا نپسندي؛ و در راه آن كس كه دوست داري، به گناه آلوده نشوي؛ و با كسي مكر و نيرنگ به كار نبري؛ و از آن كس كه بر تو ستم روا داشته است، در گذري!!