امام على (ع) و قاسطين

يعقوب جعفرى

- ۶ -


حركت سپاه امام به سوى شام

سرپيچى معاويه از بيعت با امام و جنگ‏طلبى او، امير الؤمنين را مجبور كرد كه شرّ او را از سر مسلمانان كوتاه كند و اين كار جز با جنگ امكان نداشت: آخر الداواء الكى. با اينكه امام تصميم قاطعى براى جنگ با معاويه گرفته بود در عين حال در اين باره با ياران خود مشورت كرد و فرمود:

«شما داراى انديشه‏هاى روشن و صاحبان حلم و حق گويان و درست كرداران هستيد، ما اراده كرده‏ايم كه به سوى دشمن شما حركت كنيم، نظر خود را به ما بيان كنيد»(1)

چند تن از ياران امام به نمايندگى از ديگران سخن گفتند، هاشم بن عقبه بن ابى وقاص و عمار ياسر از گروه مهاجران وقيس بن سعد بن عباده و سهل بن حنيف از گروه انصار صحبت كردند و همگى به لزوم دفع فتنه معاويه و شتاب در جنگ تأكيد نمودند و اطاعت بى چون و چراى خود را از امام اعلام كردند سهل بن حنيف نكته‏اى را اضافه كرد و آن اينكه بهتر است امام با مردم كوفه كه اكثريت سپاه او را تشكيل مى‏دهند نيز سخن بگويد، امام پيشنهاد او را پذيرفت و به ميان جمعيت انبوه سپاهيان رفت و با آنان نيز سخن گفت، آنها نيز اطاعت خود را اعلام كردند و تنها يك نفر به نام اربد مخالفت كرد(2) كه عامل نفوذى معاويه بود و پيش از اين، جريان او را نقل كرديم.

در اين هنگام برخى از ياران امام مانند زيد بن حصين و ابوزينب و يزيد بن قيس و زيادبن نصر و عبدالله بن بديل خدمت او مى‏آمدند و ضمن ا علام آمادگى از او مى‏خواستند كه در جنگ شتاب كند(3) برخى از ياران امام نيز مانند حجربن عدى و عمروبن حمق از شدت خشم، به اهل شام لعنت مى‏كردند و از آنان اعلام بى زارى مى‏نمودند، وقتى اين خبر به امام رسيد آنها را خواست و از دشنام دادن منع كرد آنان گفتند: يا اميرالمؤمنين آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: آرى. گفتند: پس چرا ما را از دشنام دادن آنان منع مى‏كنى؟امام فرمود:

«من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد ولى اگر اعمال آنان را بازگو مى‏كرديد و حالشان را يادآور مى‏شديد، درست‏تر در گفتار بود و معذورتر بوديد. شما بايد به جاى اينكه دشنام دهيد، بايد مى‏گفتيد: خدا يا خون ما و آنان را حفظ كن و ميان ما و آنان اصلاح نما و آنان را از گمراهى كه دارند هدايت كن تا كسى كه حق را نمى‏شناسد بشناسسد و كسى كه به سوى گمراهى و دشمنى مى‏رود از آن دست بر دارد»(4) آنان گفتند: موعظه تو را مى‏پذيريم و با ادب تو مؤدب مى‏شويم، آنگاه با عبارت‏هاى نغزى به امام اظهار ارادت كردند.(5)

توجه كنيم كه ياران امام به مردم شام لعنت مى‏كردند و اين درست نبود چون بسيارى از آنان فريب خورده بودند و امام از لعن به آنان منع كرد ولى لعنت كردن به كسانى كه حق را مى‏شناختند و در برابر آن مى‏ايستادند، كار ناروايى نبود و خود امام در قنوت نماز به افرادى مانند معاويه و عمروعاص به نام لعنت مى‏كرد.(6)

امام در آستانه حركت به سوى شام نامه هايى براى برخى از عاملان خود در شهرهاى‏مختلف نوشت و از آنها خواست كه اضافه در آمدها را به سوى امام بفرستند و اين كار براى تأمين هزينه جنگ بود او همچنين براى آخرين بار نامه هايى به معاويه و عمروعاص نوشت و آنان را به راه حق خواند ولى آنان پاسخ منفى دادند.(7)

امام سپاه خود را فرا خواند و در ميان آنان به منبر رفت و خطبه‏اى خواند واز جمله فرمود:

«... معاويه و سپاه او همان «فئه باغيه = گروه ستمگر» و گروه طغيانگر هستند، شيطان آنها را فرمان مى‏دهد و با امروز وفردا كردن‏هاى خود آنان را نيروى مى‏دهد و آنان را مغرور مى‏سازد. آن چنان كه خدا شما را از شيطان بر حذر داشته از او بر حذر باشيد و پاداش و كرامتى را كه براى شماست طلب كنيد... شما را به شدّت در كار و جهاد در راه خدا و اينكه غيبت مسلمانى را نكنيد فرمان مى‏دهم، منتظر كمك زودرس خداوند باشيد»(8)

پس از پايان خطبه امام، فرزند او حسن مجتبى به پا خاست و خطبه‏اى خواند و از جمله فرمود:

«... در جنگ با دشمنِ خود معاويه وسپاه او گردهم آييد كه وقت آن فرا رسيده است و همديگر را خوار نكنيد كه اين كار رگ‏هاى قلب‏ها را پاره مى‏كند و همانا روى آوردن به نيزه‏ها شرافت وبزرگى مى‏آورد چون هيچ قومى عزّت و قوّت نشان نداده‏اند مگر اينكه خداوند گرفتارى را از آنان برداشته و شدايد و ناراحتى‏هاى ذلت آور را از آنان دور نموده و آنان را به سوى دين هدايت كرده است.(9)

در اين هنگام حسين بن على نيز به دنبال سخنرانى برادرش به پا خاست و خطبه‏اى ايراد كرد واز جمله فرمود:

«... آگاه باشيد كه جنگ چيزى است كه شرّ آن شتابان است و طعم آن ناراحت كننده و آن جرعه هايى است كه دريافت مى‏شود هر كس آماگى آن را داشته باشد و ساز و برگ آن را تهيه كرده باشد و خستگى آن او را ناراحت نكند، او اهل جنگ است، و هر كس پيش از رسيدن زمان آن و بررسى تلاش و امكانات خود، در آن شتاب كند، چنين شخصى كارى كرده كه به قومش سودى ندهد و خود را هلاك سازد، از خداوند مى‏خواهيم كه با كمك خود شما را در الفت و اتحاد پشتيبانى كند»(10)

پس از اين سخنرانى‏ها سپاه امام آماده حركت شد، در اين هنگام دو گروه از قاريان كه از اصحاب عبدالله بن مسعود بودند از جمله عبيده سلمانى و ربيع بن خثيم نزد امام آمدند و با اعتراف به فضيلت اميرالمؤمنين، در حقانيت او در اين جنگ تشكيك كردند و گفتند: يا اميرالمؤمنين به ناچار بايد كسانى از مسلمانان در مرزها باشند، ما را به بعضى از مرزها بفرست تا با دشمنان اسلام بجنگيم و امام موافقت كرد و ربيع بن خيثم را به مرز رى فرستاد همچنين مردان قبليه باهله را كه از شركت در اين جنگ دل خوشى نداشتند، خواند و به آنان فرمود شما هم عطاياى خود را بگيريد و به مرز ديلم برويد.(11)

امام با اين كار سپاه خود را از وجود كسانى كه باعث تضعيف روحيه آنان مى‏شد تصفيه كرد والبته اين افراد با كسانى مانند جرير بن عبداللّه بجلى و ثويربن عامر كه علاوه بر كناره‏گيرى از امام به معاويه نامه نوشتند و خواستار پيوستن به او شدند، فرق داشتند و همان گونه كه پيش از اين گفتيم، امام خانه جرير و ثوير را سوزاند تا كسى در فكر خيانت نباشد.

امام سپاه خود را در محلى به نام «نخيله»(12) سامان دهى كرد و بر هر قبيله‏اى فرماندهى تعيين نمود و دوازده هزار نفر را به فرماندهى زيادبن نضر و شريح‏بن هانى به عنوان طلايه داران و ديده بانان به سوى شام فرستاد(13) و در بخشنامه‏اى خطاب به فرماندهان سپاه خود تأكيد كرد كه سر راه خود، به مردم حتى به اهل ذمه تعرض نكنند و از ظلم بپرهيزند و مواظب رفتار نابخردان باشند و كارى نكنند كه خدا به آن راضى نيست.(14) امام در روز چهارشنبه پنجم شوال سال سى و ششم هجرى، پس از ايراد خطبه‏اى همراه سپاه خود به سوى شام حركت كرد و هنگامى كه پا در ركاب گذاشت، نام خدا را بر زبان جارى كرد چون روى مركب نشست اين آيه را تلاوت فرمود: سبحان الذى سخرلنا هذا و ما كنّاله مقرنين و انا الى ربّنا منقلبون(15) منزه است خدايى كه اين مركب را براى ما رام كرد و ما توان آن را نداشتيم و همانا به سوى پروردگارمان بازگشت مى‏كنيم. سپس گفت: «خدايا از رنج سفر و سختى راه و حيرت پس از تعيين و بدحالى خانواده و مال و فرزند به تو پناه مى‏برم...»(16)

سپاه امام از نخيله حركت كرد و تا رسيدن به صفين از شهرها و آباديهاى مختلفى عبور كرد كه مهم‏ترين آنها عبارت بودند از:

دير ابوموسى. در اين منزل كه در دو فرسخى كوفه بود، وقت نماز عصر رسيد و امام نماز عصر را به صورت قصر خواند و پس از خواندن نماز، خدا را به بزرگى ياد كرد و از او راضى شدن به قضاى او و عمل به طاعت او و بازگشت به سوى او را خواستار شد.(17)

شاطى‏ء نرس. در اين محل براى نماز مغرب پياده شدند و امام پس از خواندن نماز خدا را حمد و ثنا گفت. تا رسيدن نماز صبح در اين مكان اقامت كردند پس از خواندن نماز صبح آنجا را ترك گفتند.(18)

قبّة قبّين. در اين محل درختان خرماى بسيارى بود، امام با ديدن آنها اين آيه را تلاوت كرد: و النخل باسقات لها طلع نضيد(19) = و نخلهايى بلند كه داراى خوشه‏هاى روى هم پيچيده است.

آنگاه با مركب خود از نهر عبور كرد و در معبدى كه مربوط به يهود بود قدرى استراحت نمود.(20)

بابل. در اين محل امام فرمود: بابل سرزمينى اسست كه زلزله آنجا را كوبيده اسست (بلاى الهى بر مردم آنجا نازل شده) مركب خود را حركت بدهيد تا بلكه نماز عصر را بيرون از آنجا بخوانيم چون از پل «صراة» عبور كردند، نماز خود را خواندند.(21)

عبدخير مى‏گويد: همراه على(ع) بودم كه از سرزمين بابل گذشتيم و در يك محل خوش آب و هوايى براى اداى نماز عصر پياده شديم و نزديك بود كه آفتاب غروب كند، على(ع) دعا كرد و آفتاب به اندازه خواندن نماز عصر برگشت و ما نماز عصر را خوانديم سپسس آفتاب غروب كرد.(22)

دير كعب. منزلى بود در نزديكى‏هاى «ساباط» كه سپاه امام از آنجا عبور نمود.

ساباط. سپاه امام شب را در اين محل استراحت كرد و روستائيان براى سپاه غذا و آذوقه آوردند، امام فرمود: اين كار را نكنيد كه ما بر شما چنين حقى نداريم.(23)

در اين محل امام رياست دو قبيله كنده و ربيع را كه با اشعث بن قيس بود، از او گرفت و به حسّان بن مخدوج داد و او و دوستانش ناراحت شدند، اين خبر به گوش معاويه رسيد او از اين جريان بهره‏بردارى كرد و دستور داد شاعرى شعرهاى تحريك كننده‏اى بسرايد و آن را در ميان قبايل يمن بخواند تا به گوش اشعث برسد و با امام دشمنى كند.(24)

كربلا. ا مام در اين سرزمين فرود آمد و با مردم نماز خواند وقتى نماز تمام شد مقدارى از خاك آنجا را برداشت و بو كرد، سپس گفت: خوشا به حال تو اى تربت، گروهى از تو محشور مى‏شوند كه بدون حساب به بهشت مى‏روند(25) در روايت ديگرى آمده است كه وقتى امام در سرزمين كربلا فرود آمد، به او گفتند يا اميرالمؤمنين اينجا كربلاست. فرمود: سرزمين داراى كرب و بلا يعنى اندوه و مصيبت. سپس با دست خود محلى را نشان داد و فرمود: اينجا محل ريخته شدن خون آنها است.(26)

بهر سير (مداين)(27) وقتى سپاه امام به اين محل رسيد و آثار كسرى را ديدند، يكى از ياران امام به نام حرّبن سهم اين شعر ابن يعفر تميمى را خواند:

 جرت الرياح على مكان ديارهم

 فكأنّما كانوا على ميعاد

بادها بر محل خانه‏هاى آنان وزيد، گويا كه آنان بر وعده گاه خود بودند.

در اين هنگام امام فرمود: چرا نگفتى: كم تركوا من جنّات عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين. كذلك اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين(28) = چه باغ‏ها و چشمه سارانى كه بر جاى نهادند و كشتزارهايى و جايگاهى نيكو و نعمتى كه از آن برخوردار بودند، اين چنين مردم ديگر را وارثان آنان قرار داديم، و آسمان وزمين بر آنان گريه نكرد و مهلت نيافتند.(29)

امام افزود كه اينان شكر نعمت را به جاى نياوردند و به سبب گناه دنياى آنان هم از آنان گرفته شد، از كفران نعمت بپرهيزيد تا مصيبت به شما فرود نيايد.

در اين محل امام مردم را فرا خواند و به آنان خطبه‏اى خواند و آنان اظهار اطاعت كردند وامام عدّى بن حاتم را به نمايندگى از خود و براى جمع آورى نيرو در آنجا گذاشت و حركت كرد. عدى پس از سه روز با هشتصد نفر از مردم آنجا به امام ملحق شد سپس فرزند عدى هم چهار صد نفر ديگر را با خود آورد.(30)

انبار. منزل بعدى شهر انبار بود. وقتى سپاه امام به اين سرزمين رسيد، مردم از امام استقبال كردند و چون او را ديدند از مركب‏هاى خود پياده شدند و در برابر او خضوع كردند. امام گفت: اين چارپايان كه با شماست براى چيست؟ و منظورتان از اين كارى كه مى‏كنيد چيست؟ گفتند: اينها هديه هايى براى شماست و ما براى تو و مسلمانان طعامى آماده كرده‏ايم و به چارپايانتان علوفه بسيارى مهيا نموده‏ايم. امام گفت: اين كارى كه شما به جهت تعظيم اميران انجام مى‏دهيد، به خدا سوگند كه به اميران سودى ندارد و شما خود را به زحمت انداخته‏ايد و ديگر اين كارها را تكرار نكنيد و آن چاپايانى راكه آورده‏ايد، اگراز ماليات خود حساب كنيد آنهارا از شما مى‏گيريم و اما طعامى كه آماده كرده‏ايد، ما دوست نداريم كه چيزى از اموال شما را بخوريم مگر اينكه بهاى آن را بپردازيم و پس از گفتگو هايى امام فرمود: مااز شما بى نيازتريم آنگاه آنها را ترك كرد و به راه خود ادامه داد.(31)

در بين راه، سپاهيان دچار بى آبى شدند امام در كنار ديرى دستور داد محلى را كندند و به سنگ بزرگى رسيدند و نتوانستند آن سنگ را كنار زنند و امام آن را كنار زد و آبى فراوان جوشيد و همه از آن خوردند.(32)

هيت. سپاه امام به شهر هيت كه در كنار فرات بود رسيدند و از آنجا به محلى به نام اقطار رفتند و در آنجا مسجدى بنا كردند كه تاكنون موجود است(33)

الجزيره. در ادامه راه به محلى بهنام الجزيره رسيدند و قبايل بنى‏تغلب و نمربن قاسط از امام استقبال كردند. بنى تغلب كه از نصارى بودند با امام مصالحه كردند بر اينكه در دين خود بمانند و فرزندان خود را در نصرانيت قرار ندهند.(34)

رقّه. منزل بعدى سرزمين رقّه بود، مردم آنجا كه همگى از هواداران عثمان بودند و به معاويه تمايل داشتند، آنها وقتى از آمدن سپاه امام باخبر شدند درِ خانه‏هاى خود را بستند و در خانه نشستند.(35) رقّه يك شهر مرزى بود و با عبور از آن به سرزمين شام قدم مى‏گذاشتند. گروهى از ياران امام پيشنهاد كردند كه امام يك بار ديگر به معاويه نامه بنويسد تا مجددا اتمام حجت شود، امام نظر آنان را قبول كرد و نامه اى به معاويه فرستاد و ضمن بيان شايستگى خود به امر خلافت، در ادامه نوشت:

«... من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و حفظ خون‏هاى اين امت دعوت مى‏كنم، اگر قبول كرديد، كار درستى انجام داديد و بهره‏اى از هدايت پيدا كرديد و اگر جز جدايى و شكستن وحدت اين امت را نخواهيد غير از دورى از خدا چيزى بر شما افزوده نمى‏شود و خداوند جز غضب بر شما چيزى نخواهد افزود و السلام.»

معاويه در پاسخ اين نامه تنها يك بيت شعر فرستاد كه مضمون آن اين بود كه ميان ما و شما جز جنگ چيز ديگرى نخواهد بود.(36)

سپاه امام كه به رقه رسيده بوند، بايد از فرات عبور مى‏كردند و بايد بر روى فرات پلى زده مى‏شد، امام از مردم رقّه خواست كه پلى بر روى فرات بزنند، آنها از اين كار خوددارى كردند و كشتى‏هاى خود را در اختيار امام قرار دادند تا با پيوند دادن آنها پلى زده شود، امام خواست تا از پلى كه در منطقه «منبج» وجود داشت و مقدارى دور بود عبور كند، ولى مالك اشتر صدا زد اى مردم به خدا سوگند اگر پل نسازيد تا از آن عبور شود، شمشير خود را برهنه خواهم كرد و جنگجويان شما را خواهم كشت و سرزمين شما را تخريب خواهم كرد، مردم رقه با يكديگر گفتند كه آنچه مالك مى‏گويد عمل مى‏كند و لذا به او پيام فرستادند كه ما براى شما پل مى‏سازيم، پل بر روى رودخانه فرات نصب شد و سپاه امام از آن گذشتند و آخرين نفرى كه عبور كرد مالك بود.(37)

با عبور از فرات، سپاه امام وارد قلمرو شام شد در اين حال امام زيادبن نضر وشريح بن هانى را كه با دوازده هزار نفر به عنوان پيشقراول فرستاده بود و در رقه به آن حضرت ملحق شده بوند، فرا خواند و باز آنهارا به عنوان پيشقراولان به طرف سپاه معاويه فرستاد، آنان پس از طى مسافتى، با پيشقراولان سپاه شام به فرماندهى ابوالاعور سلمى روبرو شدند و آنان را به اطاعت از اميرالمؤمنين دعوت كردند ولى آنان نپذيرفتند، در اين حال پيكى به سوى ا مام فرستادند و جريان را به او گزارش دادند و او مالك اشتر را طلبيد و به سوى سپاه پيشقراول خود فرستاد و طى نامه‏اى به دو فرمانده خود، مالك را فرمانده آنان قرار داد و دستورهاى لازم را به مالك داد. مالك به منطقه مورد نظر رسيد و شب هنگام ابوالاعور به سپاه امام حمله كرد و پس از درگيرى و كشته شدن چند نفر، سپاه ابوالاعور عقب نشينى كرد و به معاويه پيوست.(38)

پى‏نوشتها:‌


1 - وقعة صفين، ص 92.
2 - وقعة صفين، ص 94.
3 - وقعة صفين، ص 100-102
4 - متن سخنان امام را از نهج البلاغه خطبه 206 گرفتيم.
5 - وقعة صفين، ص 103؛ دينورى، الاخبار الطوال، ص 165
6 - رجوع شود به: وقعة صفين، ص 522.
7 - وقعة صفين، ص 104 ـ 111.
8 - وقعة صفين ص 113.
9 - همان، ص 114.
10 - همان، ص 115.
11 - وقعة صفين، ص 116.
12 - «نخيله» محلى در نزديكى كوفه به سمت شام است، ياقوت، معجم البلدان ج 5، ص 228.
13 - وقعة صفين،ص 122.
14 - وقعة صفين، ص 135
15 - سوره زخرف آيه 13.
16 - وقعة صفين، ص 132، ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 570.
17 - وقعة صفين، ص 134.
18 - همان.
19 - سورة قاف، آيه 10.
20 - وقعة صفين، ص 135.
21 - وقعة صفين، ص135؛ الاخبار الطوال ص 167.
22 - وقعة صفين، ص 136، شيخ مفيد، الارشاد ج 1، ص 346.
23 - وقعة صفين،ص 139؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 574.
24 - وقعة صفين، ص 139.
25 - وقعة صفين،، ص 140.
26 - وقعة صفين، ص 142؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 332؛ سيد رضى، خصائص الائمه ص47؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق ج14 ص188؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 2 ص 572، ابن اعثم جريان خوابى را نقل مى‏كند كه امام در كربلا ديده بود و حسين و را غرق در خون ديده بود.ابن عساكر نيز اين جريان را نقل مى‏كند بااين تفاوت كه امام درمراجعت از صفين اين سخنان را فرمود.
27 - اين محل يكى از هفت آبادى بود كه به مجموع آنها مدائن گفته مى‏شد وايران كسرى در اينجا قرار داشت (لغت نامه دهخدا ذيل كلمه مداين) در منابع عربى نام اين محل بهرسير و در منابع فارسى نهر شير آمده است.
28 - سوره دخان، آيات 25 ـ 29.
29 - وقعة صفين، ص 143؛ الفتوح، ج 2، ص 575.
30 - وقعة صفين، ص 143.
31 - وقعة صفين، ص 144؛ الفتوح، ج 2، ص 575.
32 - وقعة صفين، ص 145، ؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 335.
33 - الفتوح، ج 2، ص 577.
34 - وقعة صفين، ص 145.
35 - وقعة صفين، ص 151، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 176.
36 - وقعة صفين، ص 151.
37 - وقعة صفين، ص 153؛ بلاذرى، انساب الاشرف ص 298 ؛ تاريخ طبرى ج 3، ص 72؛ الفتوح، ج2، ص 586.
38 - همان، ص 156؛ تاريخ طبرى ج 3، ص 3؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 266.