امام على (ع) و قاسطين

يعقوب جعفرى

- ۲ -


قاسطين چه كسانى بودند؟

ديديم كه پيامبر خدا در پيش بينى‏هاى خود از آينده اسلام، از گروهى به نام «قاسطين» خبر داد كه اميرالمؤمنين با آنان خواهد جنگيد. اكنون ببينيم كه منظور از «قاسطين» چيست و اينان چه كسانى بودند؟

قاسطين از ماده «قسط» مشتق شده كه در زبان كه عربى از واژه هايى است كه دو مفهومِ ضد هم دارد و به اين گونه واژه‏ها كه در زبان عربى كم نيست «اضداد» گفته مى شود، در اين گونه موارد از ريشه يك لغت ضد آن را در نظر مى‏گيرند مانند واژه «عجمه» كه به معناى گنگى است ولى «اعجام» به معناى رفع گنگى است و «نفق» كه به معناى شكاف است ولى «انفاق» به معناى پر كردن شكاف است و «تحكيم» به معناى قبول حكميت است ولى «محكّمه» به معناى گروهى است كه تحكيم را قبول ندارند. در اينجا نيز «قسط» به معناى عدل است ولى «قاسط» كسى است كه مخالف عدل است و ستمگرى مى‏كند.(1)

قرآن كريم از ستمگرانى كه مخالف قسط و عدل هستند به عنوان «قاسطون» ياد كرده و آنان را وعده جهنم داده است:

و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا.(2) و قاسطان هيزم جهنم هستند.

با توجه به مفهوم لغوى «قاسطين» مى‏گوييم منظور از آنان آن گروه از دشمنان و مخالفان حكومت اميرالمؤمنين بودند كه با ستمگرى و زور گويى در برابر حكومت عادلانه او ايستادند و به قصد دست اندازى به حكومت، با او از سر جنگ در آمدند و آنان معاويه و ياران او بودند كه زير بار حكومت امام نرفتند و با بهانه‏هاى واهى قصد بر اندازى حكومت او را داشتند.

در پيش بينى هاى پيامبر، گاهى از اين گروه به عنوان قاسطين ياد شده و گاهى هم به آنان «فته باغيه = گروه ستمگر» اطلاق شده است. همچنين در اظهارات امام نيز معاويه و ياران او «قاسطين» ناميده شده‏اند:

عن على (ع) قال: امرت ان اقاتل الناكثين والقاسطين و المارقين ففعلت ما أمرت به؛ فاما الناكثون فهم اهل البصرة و غير هم من اصحاب الجمل، و امّا المارقون فهم الخوارج و اما القاسطون فهم اهل الشام و غيرهم من احزاب معاويه.(3)

على (ع) فرمود: من مأمور شده بودم كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ كنم و مأموريت خود را انجام دادم، ناكثون همان اهل بصره و جز آنها از ياران جمل بودند و مارقون همان خوارج بودند و قاسطين اهل شام و جز آنها از هواخواهان معاويه بودند.

و در جاى ديگر امام از اصحاب معاويه به عنوان اهل «بغى» و از ياران جمل به عنوان اهل «نكث» و از خوارج به عنوان اهل «فساد» ياد مى‏كند:

الا و قد امرنى اللّه بقتال اهل البغى و النكث و الفساد فى الارض.(4)

آگاه باشيد كه خداوند مرا به جنگ با اهل ستم و پيمان شكنى و فساد در زمين فرمان داد.

همچنين امام در برخى از اظهارات خود اصحاب معاويه با همان قاسطين را به عنوان فاسقان معرفى كرده است:

فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و فسق آخرون.(5)

و چون به امر حكومت برخاستم گروهى پيمان شكنى كردند و گروهى از دين خارج شدند و ديگرانى هم فاسق شدند.

به هر حال منظور از قاسطين همان معاويه و ياران او هستند كه سرسخت‏ترين دشمنان حكومت علوى بودند و براى بر اندازى آن توطئه‏هاى بسيارى كردند كه از همه آنها مهم‏تر جريان جنگ صفين بود كه به امام تحميل كردند و تفصيل آن خواهد آمد، اين جنگ باعث كشته شدن حدود هفتاد هزار نفر از سپاه اميرالمؤمنين(ع) شد(6) و به طورى كه خواهيم ديد، جنگ صفين زخمى عميق بر پيكر اسلام بود و پى آمدهاى ناگوارى براى جهان اسلام داشت كه از جمله آنها پيدايش گروه خوارج و شهادت اميرالمؤمنين و به حكومت رسييدن معاويه را مى‏توان نام برد.

چهره‏هاى سرشناس قاسطين

گفتيم كه «قاسطين» همان دشمنان اميرالمؤمنين بودند كه در كنار معاويه قرار داشتند و با حكومت على (ع) مخالفت مى‏كردند، در اينجا برخى از چهره‏هاى شاخص و سرشناس حزب قاسطين را كه در جريانات سياسى نظامى نقش مهمى داشتند، به طور اجمال معرفى مى‏كنيم تا ماهيت اصلى آنان روشن شود:

1 - معاوية ابن ابى سفيان

رهبر حزب قاسطين، معاويه بود او در سال هشتم هجرت در حالى كه 28 سال داشت در جريان فتح مكه از روى اكراه و اجبار مسلمان شد، عمر در زمان خلافت خود او را والى شام كرد و مورد اعتراض برخى از صحابه از جمله حذيفه قرار گرفت.(7)

عثمان نيز او را در مقام خود تثبيت كرد و او حدود بيست سال در شام حكومت مى‏كرد و تصوير مردم شام از اسلام به همان صورتى بود كه او ساخته بود،

پس از قتل عثمان و بيعت مردم با اميرالمؤمنين، او زير بار نرفت وعلاوه بر توطئه‏هاى خود ديگران را نيز بر ضد امام مى‏شورانيد. او طلحه و زبير را تشويق به نقض بيعت و جنگ با امام كرد.(8) و مى‏توان گفت كه علاوه بر جنگ صفين كه تفصيل آن خواهد آمد، در دو جنگ جمل و نهروان نيز دست معاويه در كار بود.

او پس از شهادت اميرالمؤمنين با حيله‏ها و شيطنت‏هاى خاصى كه داشت باعث پراكنده شدن فرماندهان سپاه امام حسن شد و امام حسن را مجبور به صلح كرد. او قاتل حجر بن عدى و عمر وبن حمق وبسيارى از شيعيان بود، پدر او ابوسفيان همواره با پيامبر اسلام جنگيد و در جريان فتح مكه از روى اكراه مسلمان شد و مادر او هند در جنگ احد باعث كشته شدن حمزه عموى پيامبر شد و جگر او را در دهانش جويد و به هند جگر خوار معروف شد.

اگر چه معاويه به ظاهر مسلمان شده بود ولى پيامبر همواره از او ناراحت بود واو را نفرين مى‏كرد(9) و در حق او فرمود: هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.(10) او كينه خاصى با بنى هاشم و حتى شخص پيامبر اسلام داشت. يك روز مغيرة بن شعبه به او پيشنهاد كرد كه اكنون كه خلافت را قبضه كرده‏اى با بنى هاشم از در مهربانى در آى، معاويه در پاسخ او اظهار داشت كه ابوبكر و عمر و عثمان خلافت كردند و رفتند و نامى‏از آنان باقى نماند ولى نام محمّد هر روز پنج مرتبه در اذان گفته مى شود واى بر تو پس از اين ديگر چه مى‏ماند جز اينكه اين نام دفن شود.(11)

2 ـ عمر و بن عاص

او پنجاه سال پيش از هجرت از مادرى زناكار متولد شد، مادرش او را به پنج نفر نسبت مى‏داد و سرانجام او را به عاص بن وائل ملحق كرد.(12) وميان او و پدرش فقط 13 سال تفاوت سنّى وجود داشت(13) وعاص كسى بود كه همواره پيامبر خدا را هجو مى‏كرد و همو بود كه پيامبر را «ابتر» خطاب كرده بود و سوره كوثر در پاسخ به او نازل شد.(14)

خود عمرو نيز پيامبر را هجو مى‏كرد و آزار مى‏داد و پيامبر او را لعنت مى‏كرد.(15)

او در جريان صلح حديبيه مسلمان شد(16) و چون با فنون جنگ آشنايى داشت، پيامبر او را در جنگ ذات السلاسل فرمانده لشكر كرد و همو بود كه در عهد عمر، مصر رافتح نمود و تا زمان عثمان والى مصر بود تا اينكه عثمان او را از حكومت مصر عزل كرد.(17)او در جريان جنگ صفين فرمانده سپاه شام و مشاور معاويه بود و توطئه‏ها و حيله گرى‏هاى او در جنگ صفين، از جمله جريان قرآن به نيزه كردن او در تاريخ معروف است. همچنين او در مسأله حكميت،ابوموسى اشعرى را فريب داد و در تثبيت حكومت معاويه كوشش فراوان كرد.

اميرالمؤمنين در نامه‏اى خطاب به عمروعاص فرمود: تودين خود را تابع دنياى كسى كردى كه گمراهى او آشكار است.(18) و نيز در جاى ديگرى فرمود: عمروعاص با معاويه بيعت نكرد مگر اينكه با او شرط نمود كه سهمى به او بدهد و در برابر زير پاگذاشتن دين عطيه اى به او ببخشد.(19)

عمروعاص در سال 43 هجرى در حالى كه از جانب معاويه والى مصر بود هلاك شد و ثروت بسيارى از خود به جاى گذاشت، گفت شده كه او هفتاد بار شتر طلا داشت.(20)

3 ـ عبيد اللّه بن عمر

او كسى است كه وقتى ابولؤلؤ عمر را كشت و فرار كرد، به تلافى قتل پدر، سه نفر از جمله دختر كوچك ابولؤلؤ را كشت.(21) اميرالمؤمنين حكم به قصاصى او كرد ولى عثمان او را مورد عفو قرار داد و او از ترس امام از مدينه به محلى در نزديكى‏هاى كوفه فرار كرد و در آنجا روى زمينى كه عثمان به او داده بود كار مى‏كرد.(22)

پس از كشته شدن عثمان وبيعت مردم با على (ع) عبيد اللّه از كوفه به شام گريخت و به معاويه ملحق شد.(23) پيوستن او به معاويه فرصت تبليغاتى خوبى براى معاويه پيش آورد و او از عبيداللّه خواست كه بالاى منبر برود و به على ناسزا بگويد و او را مسؤول خون عثمان معرفى كند ولى عبيد اللّه از ناسزا گفتن به على خوددارى كرد ولى قول داد كه او را به خون عثمان ملزم كند اما چون بالاى منبر رفت چيزى در اين باره نگفت و در برابر سئوال معاويه اظهار داشت كه دوست نداشتم درباره مردى كه عثمان را نكشته با قاطعيت شهادت بدهم.(24)

عبيد اللّه در جنگ صفين فرمانده سواره نظام معاويه بود و در همان جنگ كشته شد، دراينكه قاتل او چه كسى بود، ميان مورخان اختلاف نظر وجود دارد بعضى‏ها گفته‏اند او به دست اميرالمؤمنين كشته شد ودر بعضى از روايات از مالك اشتر و عمار ياسر و حريث بن جابر نام مى‏بردند.(25)

يكى از همسران او كه دختر هانى بن قبيصه بود، از سپاه اميرالمؤمنين خواست كه جنازه او را تحويل بدهند وآنان جنازه را به او تحويل دادند.(26)

4 ـ عبدالرحمان بن خالد بن وليد.

او نيز مانند پدرش از دشمنان اميرالمؤمنين بود، او از طرف عثمان والى حمص از بلاد شام بود.(27) و در جريان جنگ صفين پرچم شام در دست او بود و اين در حالى بود كه برادرش مهاجر در سپاه اميرالمؤمنين بود.(28) عبد الرحمن آنچنان در حق اميرالمؤمنين بدى كرده بود كه آن حضرت در قنوت نماز خود او را همراه با چند نفر ديگر لعن مى‏كرد.(29)

او در مدت خلافت معاويه همچنان والى حمص بود و در سال 46 به وسيله زهرى كه معاويه به او داد كشته شد و اين پس از آن بود كه اطرافيان معاويه به او توصيه كرده بودند كه عبدالرحمن را به ولى عهدى خود برگزيند و معاويه با برداشتن او از سر راه، امر ولايت عهدى را به پسرش يزيد واگذار نمود.(30)

5 ـ عبد اللّه بن عمروبن عاص.

او با اينكه به برترى و فضيلت اميرالمؤمنين ايمان داشت.(31) در عين حال به خاطر دنيا پرستى و جاه‏طلبى همراه با پدرش عمروبن عاص در كنار معاويه بود و در جنگ صفين فرماندهى جناح راست سپاه شام را به عهده داشت.(32)

او در زمانى كه معاويه به حكومت مطلق رسيد والى كوفه شد و پس از هلاكت پدرش در مصر، از سوى معاويه به ولايت مصر منصوب شد.(33)

به گفته ابن سعد، او بعدها از شركت خود در جنگ صفين اظهار پشيمانى مى‏كرد و مى‏گفت: اى كاش ده سال پيش از آن مرده بودم.!(34)

گفته شده كه عبداللّه فقط يازده سال از پدرش كوچكتر بود او زودتر از پدرش مسلمان شد و در جريان فتنه‏گرى پدرش در كنار معاويه، پدرش را سرزنش مى‏كرد.(35)

6 ـ مراون بن حكم

او دو سال پس از هجرت متولد شد. و در عهد عثمان كاتب او بود و در زمان معاويه هم از سوى او حاكم مدينه شد.(36) هنگامى كه والى معاويه در مدينه بود در خطبه‏هاى نماز جمعه على(ع) را دشنام مى‏داد. روزى امام حسن(ع) به او گفت: خداوند پدر تو حَكَم را هنگامى كه تو صلب او بودى از زبان پيامبر لعنت كرده است، پيامبر فرمود: خدا حَكَم و آنچه را كه ازاو زاده مى‏شود لعنت كند.(37)

او پس از كناره‏گيرى معاوية‏بن يزيد بن معاويه از خلافت، مدعى خلافت شد و بنى اميه با او بيعت كردند. با اينكه او از نظر سنى نمى توانست از پيامبر حديث نقل كند، در عين حال رواياتى را از پيامبر نقل كرده و بخارى هم برخى از آنها را آورده است و بعضى از محدثان به همين جهت از بخارى ايراد گرفته‏اند.(38)

7 ـ معاوية بن حديج

اونيز از دشمنان اميرالمؤمنين ويكى از سران سپاه معاويه بود و در جنگ صفين شركت داشت(39) او نيز از كسانى بود كه همواره اميرالمؤمنين را سبّ مى‏كرد(40) او به دستور عمروعاص محمدبن ابى بكر را كشت. (41) و در زمان يزيدبن معاويه از سوى او حكومت مصر را داشت.(42)

8 ـ ضحاك بن قيس

او شش سال پيش از وفات پيامبر به دنيا آمد و در جريان فتح دمشق شركت داشت(43) و از سران سپاه معاويه در جنگ صفين و فرمانده قلب لشكر بود، اميرالمؤمنين او را لعنت مى‏كرد.(44) او رئيس‏شرطه معاويه بود و از كسانى بود كه پس از جنگ صفين به دستور معاويه به شهرهاى عراق وقلمرو حكومت اميرالمؤمنين يورش مى‏برد و امام به وسيله حجر بن عدى فتنه او را دفع كرد(45) او پس از مصالحه امام حسن با معاويه از سوى او حاكم كوفه شد.(46)

9 ـ بسربن ارطأة

او نيز از فرماندهان سپاه معاويه بود و در جريان جنگ صفين با شخص امام روى در روى قرار گرفت ولى از ترس مرگ (مانند عمرو عاص) در برابر امام كشف عورت كرد و خود را از مرگ نجات داد.(47)

او از سفاكان تاريخ بود و در جريان حملاتى كه به شهرهاى مدينه و مكه و يمن كرد بى مهابا شيعيان على رامى‏كشت او در مدينه خانه‏هاى اصحاب على را بر سرشان خراب كرد و در يمن زنان مسلمان را به اسيرى وبردگى گرفت و آنان را فروخت.(48) و در مكه دو پسر خرد سال عبيد اللّه بن عباس به نام‏هاى عبد الرحمن و قثم را سر بريد(49) و در شهرهاى نجرن و جيشان و صنعاء و حضرموت از بلاد يمن مى‏گشت و هر كس را كه رابطه‏اى يا علاقه‏اى به على(ع) داشت وحشيانه مى‏كشت.(50)

هنگامى‏كه خبر جنايت‏هاى بسر به گوش اميرالمؤمنين رسيد، سخت ناراحت شد و به او نفرين كرد و او بعدها ديوانه شد.(51)

10 ـ ابو الاعور سلمى

او نيز از سران سپاه معاويه در جنگ صفين بود، وقتى مالك اشتر او را به مبارزه طلبيد، از مقابل او فرار كرد و هم او بود كه با جمعى از سپاه شام آب را به روى سپاه امام بست.(52)

اميرالمؤمنين در قنوت نماز خود، او و چند تن ديگر را لعنت مى‏كرد.(53)

11 ـ حبيب بن مسلمة

او از دشمنان سر سخت اميرالمؤمنين بود و در جنگ صفين فرماندهى بخشى از سپاه معاويه را بر عهده داشت.(54)

پيش از جنگ صفين، معاويه حبيب بن مسلمه را با چند نفر ديگر نزد اميرالمؤمنين فرستاد و توسط او به امام پيام داد كه قاتلان عثمان را تحويل بدهد، او وقتى نزد امام رسيد، ضمن تجليل از عثمان به امام گفت: قاتلان عثمان را به ما تحويل بده و خودت نيز از خلافت كناره‏گيرى كن و كار مسلمانان را به شورى واگذار! امام در پاسخ او سخنان تند و قاطعى گفت و او امام را تهديد به جنگ كرد.(55)

12 ـ شرحبيل بن سمط كندى

او در جنگ معاويه بر ضد اميرالمؤمنين طرف معاويه بود و به گفته ابن اثير او تأثير فراوانى در مخالفت و جنگ با على و تحريك مردم شام داشت.(56) او با جرير بجلى فرستاده اميرالمؤمنين به شام مذاكراتى نمود و على (ع) را قاتل عثمان معرفى كرد.(57) شرحبيل كه در شهر حمص زندگى مى‏كرد، از زاهدان شام به حساب مى‏آمد و در ميان مردم آن سامان نفوذ بسيارى داست، معاويه با نقشه‏ها و نيرنگ‏هاى خود او را چنان فريب داده بود كه روزى نزد معاويه آمد وبه او گفت: توعامل اميرالمؤمنين (عثمان) و پسر عموى او هستى، اگر اين آمادگى را دارى كه با على و قاتلان عثمان بجنگى تا انتقام خود را بگيريم و يا كشته شويم، تو را حاكم خود مى‏دانيم وگر نه تو را عزل مى‏كنيم و كس ديگرى را حاكم مى‏سازيم و همراه با او جهاد مى‏كنيم تا خون عثمان را بگيريم يا هلاك شويم.(58)اودر جنگ صفين در سپاه معاويه بود و با سپاه على (ع) مى‏جنگيد (59)

شرحبيل ارتباط نزدكى با معويه داشت و همپالگى او بود و در ملاقات با اشخاص همراه و مشاور معاويه بود.(60) و بعدها از طرف او والى شهر حمص شد.(61)

پى‏نوشتها:‌


1 - رجوع شود به: جوهرى، الصحاح، ج 3، ص 1152، ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ص 160.
2 - سوره جن، آيه 15.
3 - قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص 388؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 7، ص 305.
4 - نهج البلاغه، خطبه 192.
5 - نهج البلاغه، خطبه 3.
6 - مسعودى، التنبيه و الاشراف،ص 256.
7 - متقى هندى، كنز العمال، ج 5، ص 771.
8 - ابن ابى الحديد، ج 1، ص 7.
9 - نصربن مزاحم، وقعة صفين، ص 219؛ مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 182؛ ابن اثير، اسد الغابة، ج 5، ص 202؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 19.
10 - ابن حجر، تهذيب التهذيب،ج 1، ص 637؛ مزى، تهذيب الكمال ج77 ص102؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق ج59 ص156؛ ابن ابى الحديد، ج15 ص176.
11 - مسعودى، مروج الذهب، ج 4، ص 41؛ ابن ابى الحديد، ج 5، ص 129.
12 - ابن عبدالبر، العقد الفريد، ج 1، ص 357؛ ابن ابى الحديد، ج 6، ص 284.
13 - قلقشندى، صبح الاعشى ج1 ص446.
14 - سيوطى، الدر المنثور، ج 8، ص 647.
15 - ابن ابى الحديد، ج 6، ص 282.
16 - ابن عماد، شذرات الذهب، ج 1، ص 53.
17 - ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 418؛ ابن كثير، البداية النهاية، ج 6، ص 282.
18 - نهج البلاغه، نامه 39.
19 - نهج البلاغه، خطبه 84.
20 - ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 77.
21 - تاريخ طبرى، ج 4، ص 239؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 388.
22 - تاريخ طبرى، ج 4، ص 239؛
23 - مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 388.
24 - نصر بن مزاحم، وقعة صفين، ص 82؛ ابن ابى الحديد، ج 3، ص 100
25 - ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5،ص 19؛ وقعة صفين، ص 429.
26 - مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 395؛ ابن حجر، الاستيعاب، ج 3، ص 133.
27 - تاريخ طبرى، ج 4، ص 321؛ البداية و النهاية، ج 7، ص 166.
28 - تاريخ طبرى، ج 5، ص 54؛ اسد الغابة، ج 3، ص 436؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 55.
29 - وقعة صفين، ص 552. ابن عقيل علوى، النصايح الكافيه لمن يتولى معاويه ص26.
30 - بلاذرى، انساب الاشراف، ج 5، ص 118؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 223؛ الاستيعاب، ج 2، ص 373.
31 - ابن اثير، اسد الغابه، ج 3، ص 347.
32 - ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 91.
33 - تاريخ طبرى، ج 5، ص 181؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 24.
34 - ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 4، ص 266، اين مطلب را ذهبى نيز نقل كرده است: سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 92.
35 - ابن عماد، شذرات الذهب، ج 1، ص 73.
36 - ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 10، ص 83.
37 - ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 259.
38 - تهذيب التهذيب، ج 10، ص 83.
39 - وقعة صفين، ص 455.
40 - ابن ابى الحديد، ج6، ص 88.
41 - جمال الدين المزى، تهذيب الكمال، ج 28، ص 166.
42 - ابن حجر، الاصابة، ج 6،ص 111.
43 - وقعة صفين، ص 206؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 12.
44 - وقعة صفين، ص 552.
45 - ابراهيم ثقفى، الغارات، ج 22، صص 422؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 153.
46 - الاستيعاب، ج 2، ص 297.
47 - وقعة صفين، ص 461، ابن ابى الحديد ج 6، ص 316؛ الاستيعاب، ج 1، ص 245.
48 - الاستيعاب، ج 1، ص 243.
49 - اسد الغابة، ج 1، ص 374.
50 - ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 233.
51 - الغارات، ج 2، ص 640، و ابن ابى الحديد ج 2، ص 18.
52 - ابن قتيبه، الأخبار الطوال، ص 172؛ وقعة صفين، ص 156.
53 - الاستيعاب، ج 4، ص 163؛ اسد الغابة، ج 6، ص 14.
54 - وقعة صفين، ص 195.
55 - تاريخ طبرى، ج 5، ص 7؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 3، ص 22.
56 - ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 392.
57 - ابن ابى الحديد، ج 3، ص 80؛ وقعة صفين، ص 48.
58 - ابن ابى الحديد، ج 3، ص 83.
59 - تاريخ طبرى، ج 3، ص 71.
60 - ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 1، ص 251.
61 - ابن اثير، اسد الغابة، ج 2، ص 392؛ العقد الفريد،ج 3، ص 340.