امام علی (ع) خورشیدی در افق بشریت

سید محمد حسینی شیرازی

- ۲ -


زندگى فرمانروايان اسلام

حضرت امير مؤمنان على(ع) به پيروى از پيامبر والا مقام اسلام، در نهايت سادگى زندگى مى‏كرد، و هيچ گونه تكبرى بر مردم نداشت و به مالك اشتر كه استاندار آن حضرت در مصر بود، طى عهد نامه‏اى متذكر شدند، كه بمانند شير درنده خوئى در ميان مردم نباش، بايد وجود حاكم اسلامى، سراسر مهر و لطف براى مردم باشد و چنانچه در روايات آمده: هميشه مردم از او آرزوى خير داشته و از شر او در امان باشند (الخير منه مأمول والشر منه مأمون) و اين صفت بايد در هر مسلمانى باشد و بويژه در فرمانرواى مسلمين، و بسيارى از اوقات مى‏شد كه در اثر سادگى ظاهر و بدون تشريفات بودن امير مؤمنان، با وجودى كه آن حضرت در ميان مردم بود عده‏اى او را نمى‏شناختند، و بگفته (ضرار) كه از كوفه بسوى دمشق نزد معاويه رفته بود، امير مؤمنان در ميان ما مثل يك فرد عادى بود (كان فينا كأحدنا).

حضرت على(ع) هيچگاه براى خود محافظين شخصى و يا تشريفات حكومتى قائل نمى‏شد، با وجودى كه قدرت اين كار را داشت و پايگاه آن حضرت در قلوب مردم بود، حتى به دشمنان خود لطف و مرحمت داشت و تعدادى از مخالفين در برابر آن حضرت سخنان ناشايستى مى‏گفتند و حضرت مجازاتشان نمى‏كرد، و لذا حتى مخالفين او را رهبرى شايسته يافته و خود را در حكومت آن حضرت آزاد مى‏ديدند.

مثلا پس از دستگيرى قاتل آن حضرت (عبدالرحمن بن ملجم) حضرت با او ملاقات كرده و فرمودند: آيا بد امامى برايت بودم؟! ابن ملجم كه دشمن و قاتل آن بزرگوار بود گفت: نه، ولى تو نمى‏توانى اهل دوزخ و جهنم را نجات بخشى، كنايه از اينكه علت ترور شما بدى و پستى فطرت خودم بود.

امير مؤمنان با اين گفتگوى مختصر، به جهانيان ثابت كردند كه حتى قاتل آن حضرت به علت نارضايتى، اقدام به ترور او نكرده، بلكه پست‏فطرتى خود ابن ملجم باعث ارتكاب آن جنايت هولناك شده است، و لذا مورّخين نقل مى‏كنند: پس از ضربت خوردن حضرت على(ع)، تمامى مردم خاك مسجد را برداشته و بر سر مى‏ريختند، و براى مصيبت آن امام اشك ريخته و عزادار شده بودند، و اين نشانه نفوذ حضرت در قلوب مردم بود، به هرحال زندگى اين رهبر الهى، سراسر عبرت و درس است و ما به چند روايت تاريخى از زندگى ساده، و وجود عادى آن حضرت در متن جامعه در اين فصل بسنده مى‏كنيم:

در همه جا با مردم

يكى از راويان نقل مى‏كند، كه وارد مسجد كوفه شدم، رفتم در جاى مخصوص وضو كه براى نماز وضو بسازم، ديدم در اطراف محل وضو جمعيت انبوهى ايستاده، بطورى كه جائى برايم نيست، من كه عجله داشتم نزديكتر آمده و خواستم ميان دو نفر از آن جمعيت براى خودم جائى پيدا كنم، و بهمين جهت با فشار زياد سعى كردم به آب برسم در نتيجه يكى از آن افراد كه مشغول وضو بود در اثر فشار من بروى زمين افتاد، او برخواست مرا تأديب كرد و رفت، من از كارم پشيمان شدم و از شخصى كه در كنارم بود پرسيدم: اين آقا كه بود؟ گفت: اين اميرالمؤمنين على(ع) بود...!

رهبرى كه با كمال تواضع در ميان مردم بود، همانند يكى از آنان وضو مى‏گرفت و بعد شخصى با اعمال فشار او را بزمين انداخته و حضرت پس از تأديب او ـ كه مربوط به حق جامعه است ـ از او درگذشت، آيا اين چنين رهبرى و شيوه حكومتى را جز در مكتب رهبران الهى، در كجا سراغ داريد؟!

در بازار دامفروشان

و چنانچه در كتاب شريف بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسى نقل مى‏كند: يكى از اهالى شهر بصره بنام ابو مطر روايت كرده: روزى در شهر كوفه از مسجد خارج مى‏شدم، ناگهان شنيدم كه مردى از پشت سر به من مى‏گويد: دامن بلندت را كمى كوتاه كن، زيرا سبب مى‏شود كه پيراهنت دوام بيشترى يافته (چون روى زمين سائيده مى‏شود) و پرهيزكارى بيشترى براى تو مىباشد (چون اگر روى زمين كشيده شود زودتر نجس مى‏شود) و اگر مسلمان هستى كمى از موى بلند سرت هم كوتاه كن...

ابو مطر ميگويد: نگاهى به او كردم، ديدم مانند احرام پوشان حج پارچه‏اى به كمر بسته، و عبايى بدوش و چوبى در دست، گوئيا مردى است بيابانى و باديه‏نشين، از چند نفرى پرسيدم: اين آقا كيست؟! شخصى در پاسخم گفت: تو را در اين شهر غريب مى‏يابم! گفتم: آرى، مردى از اهالى بصره هستم، گفت: اين آقا حضرت امير مؤمنان على(ع) است.

من به دنبال او راهم را ادامه مى‏دادم تا اينكه به منطقه‏اى بنام (دار بنى معيط) كه بازار دامداران و دامفروشان بود رسيديم، آن حضرت رو بدامفروشان كرده، و فرمودند: بفروشيد اما سوگند ياد نكنيد، زيرا سوگند ياد كردن كالا را از رونق خود مى‏اندازد، و بركت را از ميان مى‏برد.

در مغازه خرمافروش

حضرت على(ع)، جهت مراقبت و نظارت مستقيم بر امور جامعه، گاهى به بازار مى‏رفت و در مغازه شخصى خرمافروش بنام (ميثم تمار) كه از ياران و اصحاب باوفاى آن حضرت بود مىنشست، روزى ميثم جهت انجام كارى از مغازه خود خارج شد و امير مؤمنان بسان يك كارگر خرمافروش، بجاى او مشغول فروش خرما شدند پس از مدتى كه ميثم آمد، مقدارى خرما در گوشه مغازه خود ديد، امام به او فرمودند: اين خرماها براى توست، ميثم عرضه داشت: مقصودتان چيست؟ امام در پاسخش فرمودند: هر مرتبه كه مقدارى خرما فروختم يك خرما از خرماهايت تو كنار گذاشتم و اين مقدار انباشته شد، و در مقابل هر عدد از اين خرماها، يك عدد خرماى اضافه به مشتريان دادم، پس به قدر اين خرماها به مردم احسان شده و پاداش و ثواب آن براى توست، اما فكر كن كه اگر به همين مقدار از هر خريدار يك عدد خرما كم مى‏گذاشتى، آنگاه چه مى‏كردى؟

نكات جالب توجه اين داستان اين است كه امير مؤمنان على(ع)، خود را مسئول بر رعيت مى‏دانست، و امور جامعه را تحت نظارت مستقيم داشت، و آنقدر در طرز زندگانى خود ساده بود كه نه تنها از نشستن درب مغازه يك خرمافروش باكى نداشت، بلكه از فروش خرما چون يك كارگر ساده نيز ابائى به خود راه نمى‏داد، و نكته مهم‏تر اينكه آن حضرت به طور عملى به مردم درس درستكارى مى‏آموخت و شاگردان خود را در همه جا تربيت اسلامى مى‏داد و با كنارگذاشتن آن تعداد خرما، اثرات كم فروشى را بطور عملى گوشزد نمود.

دلجوئى از يتيمان

آنچه براى مردان خدا حائز اهميت است، خشنودى ذات پاك اوست، و على(ع) مردى كه براى رضاى خدا چنان در جبهه جنگ شمشير مى‏زند و پايمردى نشان مى‏دهد كه هيچ پهلوانى را ياراى مقاومتش نيست، در نيمه‏هاى شب چنان اشك مى‏ريزد و بدرگاه خداوند زارى و سرانجام به حالت اغماء مى‏افتد، گوئى كه ترسوتر از او يافت نمى‏شود و به گفته شاعر عرب: (جمعت فى صفاتك الاضداد) يعنى: صفات متضاد در شخص تو ـ اميرالمؤمنين على(ع) ـ جمع شده، آرى او به هنگام خشم بر دشمنان خدا قاطع ولى در مقابل كودك يتيم آنقدر متواضع و مهربان بود كه در برابر طفل يتيم روى خاك مى‏نشست، دست مرحمت بر سر او گذاشته و آه مى‏كشيد و مى‏فرمود، بر هيچ چيزى مثل كودكان يتيم آه نكشيده‏ام.

روزى در كوچه‏هاى كوفه به تنهائى راه مى‏رفت، همانند همه مسلمين در كمال سادگى با نرمى و آرامش و همه‏جا را زير نظر داشت، چون مسئول بود و نقش رهبريت جامعه را ايفا مى‏كرد، در راه زنى را ملاحظه فرمود كه مشك آب بر دوش و ازنفس افتاده، به آرامى نزديك آمد و آن زن را خسته و رنجيده خاطر يافت، مشك آب را بدوش گرفت تا زن مقدارى استراحت كند، در راه جوياى احوال آن زن شد؟ زن عرضه داشت: شوهرم در يكى از جنگها در سپاه حضرت على شهيد شد، حال من و چند كودك يتيم، بدون سرپرست مانده و آهى در بساط نداريم، امام بعد از اينكه او را تا خانه‏اش همراهى كرد، مقدارى آرد و خرما تهيه نمود، و مجدداً به خانه زن آمد، زن پرسيد: شما كيستى؟! فرمود: بنده‏اى از بندگان خدا، مى‏خواهى كمكت كنم؟

ـ آرى، من آردها را خمير مى‏كنم و شما تنور را آتش كنيد.امير مؤمنان تنور را هيزم كرد و شعله‏ور ساخت و چهره مبارك خود را نزديك مى‏آورد و بخود خطاب مى‏كرد: يا على آتش دنيا را مىبين چه سوزان است! بدان كه آتش آخرت بسيار سوزان‏تر است، بعد از آنكه آرد خمير شده و تنور آماده شد، زن عرضه داشت شما بفرمائيد بچه‏ها را آرام كنيد تا من نان بپزم، حضرت به داخل خانه تشريف آوردند و كودكان يتيم را خشنود و خندان ساختند، و هنگامى كه نان آماده شد حضرت آن را لقمه لقمه كرده و به دهان يتيمان مى‏گذاشت، و مى‏فرمود: از خدا بخواهيد كه على را ببخشد، در اين ميان يكى از زنان همسايه وارد شد و به مادر كودكان نهيب زد: واى برتو! ميدانى اين آقا كيست؟! او امير مؤمنان و مولاى متقيان على بن ابى‏طالب است!.

مادر كودكان با شرمندگى عرضه داشت: آقا مرا ببخشيد.اما حضرت با تواضع و فروتنى زيادى فرمودند: شما ببخشيد كه تا كنون مشكلات شما را حل نكرده بودم، از درگاه خدا بخواهيد كه على را مورد عفو و بخشش خود قرار بدهد.

حقوق مساوى با ديگران

يكى از خصيصه‏هاى آن امام بزرگ، عدم سوء استفاده از بيت‏المال بود، آن حضرت در عين اقتدار و گسترش قلمرو حاكميت و در اختيار داشتن بيت‏المال مسلمين، نه تنها سوء استفاده نكرده بلكه براى خود، حقوقى مساوى با ديگران از بيت‏المال مسلمين برداشت مى‏نمود، و گاهى همان حقوق ناچيز را نيز در راه خدا انفاق مى‏فرمود، و خود آن حضرت تهيدست مى‏گشت.

راوى مى‏گويد: روزى در بازار كوفه، حضرت على(ع) را ديدم كه در كنارى ايستاده و شمشير خويش را در معرض فروش گذاشته است! با شگفتى پرسيدم: يا اميرالمؤمنين، چرا مى‏خواهيد شمشيرتان را بفروشيد؟! امام با لبخند متواضعانه‏اى فرمودند: چون نياز به پول آن دارم، تا امرار معاش كنم!

و اين در زمانى بود كه خراج بزرگترين ابرقدرت آن روز دنيا يعنى دولت گسترده اسلامى تحت اختيار آن امام معصوم قرار داشت!.

راوى ديگرى مى‏گويد: حضرت على(ع) را در فصل زمستان در بازار بصره يافتم، در حالى كه تنها دو قطعه پارچه كم قيمت به تن داشت و هوا سرد بود، از آن حضرت پرسيدم: كه چرا لباس كافى به تن نداريد؟! حضرت فرمودند: من روزى كه به اين شهر آمدم بيش از اين لباسى به تن نداشتم، و اگر روز خروجم از شهر شما چيزى بيش از اين به همراه داشتم، اين خيانت است.

اين نمونه هائى را كه از زندگانى متواضعانه آن امام عظيم‏الشأن ذكر كرديم به عنوان مثال بود، كه سراسر زندگانى او تمام خدا پسندانه و با نهايت تواضع بوده، چه قبل از فرمانروائى و چه در زمان آن، و لذا در نهج‏البلاغه ضمن خطبه‏اى مفصل مى‏فرمايد، با من مثل جباران و توانگران سخن مگوئيد، و خطابم نكنيد... و اين شيوه تربيت شدگان مكتب وحى است، تا براى تمامى رهبران و فرمانروايان عالم اسوه باشند.

احترام به آراء ديگران

دو آيه است در قرآن شريف راجع به مشورت با ديگران:

1 ـ راجع به مؤمنين مى‏فرمايد: و كار آنان در ميانشان شورائى است (و امرهم شورى بينهم)(9).

و در آيه ديگر، به پيامبر بزرگ اسلام خطاب مى‏كند: با مردم مشورت كن، پس اگر تصميم گرفتند، آنگاه بر خداوند متعال توكل كن (و شاورهم فى‏الامر فاذا عزمت فتوكل على‏ الله)(10).

در اين آيه ملاحظه مى‏شود كه پيامبر اكرم با آن عظمت و مقام عصمت مأمور به مشورت با مردم شده، و اين روش گردآورى مردم است، وگرنه استبداد برأى و خود محورى هيچگونه اثرى جز جدائى مردم و دورى آنان ندارد، و لذا وجود مقدس حضرت على(ع) به پيروى از پيامبر گرامى اسلام به مردم مى‏فرمود ـ چنانچه در نهج‏البلاغة آمده: ـ شما بر من حق رأى دادن داريد، كه من با شما مشورت كنم و شما رأى بدهيد.

انتخابات آزاد

و جالب توجه اين است كه هنگام تعيين حاكمى از سوى خود بر يكى از شهرها، به آن حاكم مى‏فرمود: هنگامى كه به آن شهر رسيدى، مردم را در ميدان عمومى شهر گرد خود جمع كن، و نامه مرا بر آنان بخوان و آنان را از محتواى نامه مبنى بر اينكه من تو را حاكم بر آنان قرار داده‏ام آگاه كن، سپس از مردم بخواه كه راجع به ولايت تو رأى بدهند، اگر احيانا رأى مثبت بتو ندادند، مجدداً به همين جا باز گرد تا انشاءالله حاكم ديگرى را بر آنان تعيين كنم، ملاحظه كنيد كه اسلام تا چه اندازه به آراء مردم احترام مى‏گذارد، تا آنجائى كه يك استاندار و يا فرماندار منصوب از سوى شخص رهبر و فرمانده كل قواى اسلامى بايد مورد توافق مردم باشد، و حتى در صورت عدم توافق مردم، از پست خود بركنار مى‏شود، با وجودى كه همه مى‏دانيم حضرت على(ع) منصوب از سوى خدا و معصوم بوده و دستور او واجب الاطاعه و آنچه را كه انجام مى‏دهد حجت است.

و حتى خود آن حضرت را مردم با انتخابات آزاد و با شوراى همگانى بر سركار آوردند، لذا حضرت على(ع) تنها خليفه‏اى است كه هم منصوب از سوى خداوند بوده، و هم طبق آراء مردم بر سركار آمده است، و بقول معروف نص و شورى در او جمع شد، زيرا در باره ابوبكر ـ بفرض وجود شورى ـ نصى نبود، و در باره عمر با وجود انتصاب از سوى ابوبكر، شورائى در كار نبود و اما عثمان كه در باره‏اش هيچ نصى نبود، با يك شوراى چهار نفره ـ و نه همگانى ـ سركار آمد اما حضرت امام على(ع)، علاوه بر تعيين از سوى خدا در يوم‏الانذار و غدير خم و موارد ديگر كه خلافت بلافصل ايشان را پس از پيامبر اسلام نصهاى مؤكدى بيان نموده بود، با انتخاب و اكثريت قريب باتفاق مردمى كه از كوفه، مصر، مدينه و ديگر نقاط گرد آمده بودند، بر سر كار آمد(11).

تعدد احزاب آزاد

اصل در اسلام در هرچيزى آزادى است، مگر آنكه خلاف آن باثبات رسيده باشد، و آزادى اقتضا مى‏كند كه هركسى در تشكيل احزاب و تجمعات، در زمينه‏هاى سياسى، فرهنگى اقتصادى، مذهبى و غيره ـ در چهارچوب اسلام ـ آزاد باشد، و اولين كسى كه اين مطلب را بوضوح به مرحله اجرا در آورد، حضرت پيامبر اسلام(ص) بوده، و عالمى كه نام خود را جهان آزاد گذاشته، اين روش را از پيامبر اسلام آموخته است.

هنگامى كه مسلمانان مهاجر از مكه به شهر مدينه رسيدند، پيامبر آنان را از گروه انصار ـ اهالى مسلمان مدينه ـ جدا كرد، و بر آنان نام مهاجرين گذاشتند، و لذا معمولا در آيات قرآنى و روايات صدر اسلام ملاحظه مى‏شود كه مهاجرين و انصار دو گروه متمايز از يكديگر و رقيب همديگر در امور سازنده بوده‏اند و به همين جهت اگر گاهى يكى از دو گروه پيامبر را تحت فشار مى‏گذاشتند، آنحضرت به گروه ديگرى روى مى‏آوردند.

يكى از اثرات مثبت و پربار تعدد احزاب آزاد اينست كه اين احزاب در مسائل سازنده اجتماع با يكديگر به رقابت برخاسته و هركدام جهت كسب شهرت و موقعيت بهتر جهت پيروزى در انتخابات ـ نمى‏گذارند به مردم اجحاف وارد شود، علاوه بر اينكه احزاب اسلامى آزاد، زير نظر مراجع تقليد هركدام مدرسه‏اى جهت دادن رشد سياسى، اقتصادى، تربيتى و بالاخره معرفت همه جانبه به اجتماع است، در نتيجه افرادى كه به قدرت مى‏رسند، و زمام امور ملت و مملكت را دردست مى‏گيرند افرادى لايق، كاردان، كارآزموده و شايسته خواهند بود و بهترين شاهد و دليل براين مدعى، نگاهى به اوضاع جهان معاصر است، با يك نگاه ساده بجهان معاصر ملاحظه مى‏شود كه دركشورهاى دمكراتيك و آزاد كه رقابت حكومتى بدست چند حزب، و همه چيز اعم از پارلمان و امور مربوط به هيئت دولت، مشورتى است پيوسته ملتهاى آنها رشد كرده و در تمام زمينه‏ها اعم از كشاورزى، صنعتى، بازرگانى و غيره پيش رفته‏اند، برخلاف كشورهاى داراى حكومتهاى نظامى و يا رژيمهاى تك حزبى، كه همواره در حال استبداد و سركوبى بسر برده، ملتها را هميشه در قيد و بند كشيـده، و با اعمال فشار و اخـتناق حكومت مى‏كنند(12).

و درسى كه در اين زمينه بايد از وجود مقدس مولاى متقيان على(ع) آموخت اين است، كه آنحضرت ملت خود را اعم از مسلمين و حتى اقليتها در همه چيز ـ جز در موارد حرام ـ آزاد گذاشته بود، و حتى بخوارج نهروان تا زمانى كه جنگ افروزى نمى‏كردند، كارى نداشت و لذا هنگامى كه يكى از سران خوارج بنام (اشعث بن قيس) بر حضرت وارد شد، و در ملأ عام بد زبانى كرد، امام اجازه ندادند كسى متعرض او گردد، و از او گذشت فرمودند، همچنين در مسئله به شهادت رساندن آن امام بزرگ، بايد درسهائى در آزادى مردم از مكتب مقدس آن امام والامقام آموخت، به اين بيان كه نقشه توطئه قتل اميرالمؤمنين(ع) توسط چهار شخص به نامهاى: اشعث بن قيس، وردان، عبدالرحمن بن ملجم و شبيب و يك زن بنام قطام طرح‏ريزى شد، و بدست ابن ملجم به مرحله اجرا در آمد، اما پس از ضربت خوردن، حضرت بقيه را آزاد گذاشته و تنها ابن ملجم دستگير شد، آنهم در زندان خانه امام با شرايطى از نظر خواب، غذا و غيره به سر مى‏برد، همانند با شخص امير مؤمنان، امام از همان غذائى كه ميل مى‏فرمودند براى قاتل خود فرستاده، و به كسى اجازه آزار و شكنجه او را نمى‏دادند، و حتى به هنگام مرگ به بازماندگان خود توصيه فرمود: اگر او را عفو كنيد بهتر است، و اگر هم خواستيد قصاص كنيد، با عدالت قصاص كنيد، او به من يك ضربت زد شما هم تنها يك ضربت به او بزنيد و مواظب باشيد كه قاتل مرا شكنجه و مثله نكنيد، زيرا از از پيامبر اسلام(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: هيچكس را مثله نكنيد، حتى اگر سگ هار باشد.

و اينكه آن حضرت توطئه گران در قتلش را زندانى و مجازات نكرد، چون آن چند نفر به استثناى ابن ملجم، عملا مرتكب جرمى نشد، و تنها اقدام بجرم و يا نيت جنايت بدون انجام آن هيچگونه مجازاتى ندارد و اين شيوه كار و روش حكومت امير مؤمنان حضرت على(ع) بسيار عادلانه، كم‏نظير و شايد هم بى‏نظير باشد مگر در پيغمبر اسلام(ص).

مساوات در اسلام

در دولت اسلامى هيچ طبقه‏اى بر طبقه ديگر امتياز نداشته و در برابر قانون همه يكسان هستند، در قرآن مجيد آمده: همانا گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست (ان اكرمكم عند الله اتقاكم)(13)، اما پرهيزكارى بيشتر موجب ترفيع طبقه‏اى بر طبقه ديگر در برابر قانون نيست، چه آنكه در سراسر بلاد اسلامى بايد دولت وامت واحد و الفت و محبت بين تمام مسلمين برقرار باشد.

و حضرت على(ع) به پيروى از پيامبر عاليمقام اسلام در مدت حكومت چند ساله خود، اين مساوات و اتحاد را نگه‏داشته و با مخالفين مساوات، خودخواهان و برترى طلبان به مبارزه برخواست.

در روايتى آمده كه دو زن، يكى عرب و ديگرى غير عرب به حضور مبارك امير مؤمنان شرفياب شده و از آن حضرت صله‏اى خواستند، امام دستور فرمودند: كه به هركدام از آن دو بيست و پنج دينار بدهند، اما زن عرب برآشفت و بر مساوات خود با يك غير عرب اعتراض كرد بجهت اينكه پس از ايام حكومت امير مؤمنان، خليفه دوم و سوم نژاد عرب را برتر از ديگران شمرده و به آنان حقوق بيشترى پرداخت مى‏كرده‏اند، و لذا آن زن عرب با حالت خود خواهانه رو به امام كرده و عرضه داشت: آيا من عرب را با اين زن عجم صله مساوى مى‏دهيد؟!

امام فرمودند: آرى چون در كتاب خدا نديده‏ام كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق فضلى، داشته و يا برتر از آنان بوده‏اند، و منظور امام اين بود كه عرب را بر غير عرب فضلى نيست.

عدالت با خويشاوندان

يكى از نكات بارز و صفات برجسته حضرت على(ع) اين بود كه (لا تأخذه فى‏الله لومة لائم) يعنى: هنگامى كه كار مربوط به خدا مى‏شد، ملامت و سرزنش هيچكسى را بخود راه نمى‏داد، و لذا به هنگام اجراى قانون، نخست از خود آغاز كرده تا كوچكترين فرد جامعه را يكسان مى‏شمارد، حتى بخويشان و نزديكان خود امتيازى نمى‏داد و اين شايد به زبان آسان باشد، اما در عمل بسيار دشوار است، ما بعنوان نمونه بطور اختصار دو مورد از رفتار عادلانه امام با نزديكانش را بيان مى‏كنيم:

اول ـ جناب عقيل برادر بزرگتر حضرت امير مؤمنان كه افراد زيادى را تحت تكفل داشت، روزى به خدمت امام شرفياب شد و از فقر و تنگدستى خود و خانواده‏اش سخن گفت، حضرت فرمودند: به هنگام تقسيم بيت‏المال مى‏توانم از سهميه خودم چيزى بتو بدهم، اما هيچ امتيازى براى تو بر ساير مسلمين نمى‏توانم قائل بشوم و اگر امتيازى براى تو كه برادرم هستى قائل شوم، من خائن خواهم بود.

دوم ـ ام هانى خواهر امير مؤمنان و بانوى باشخصيت قريش، روزى با يكى از كنيزان خود به حضور برادر شرفياب شده و تقاضاى صله‏اى نمود، حضرت نسبت به او و كنيزش بطور مساوى رفتار كرد، و به هركدام مقدارى مساوى با ديگرى داد، ام‏هانى از اين رفتار برادر كمى آزرده‏خاطر گشت، كه چرا براى او امتيازى حتى بركنيز خود قائل نشده‏اند؟! اما حضرت فرمودند: كه اين روش اسلام است، كه بايد به همه مسلمين حقوقى مساوى از بيت‏المال پرداخت كرد.

حقوق كارمندان

البته ناگفته نماند كه صله بيت‏المال با حقوق كارمندان دولت تفاوت مى‏كند، چون به هركس از كارمندان دولت باندازه كار و رتبه‏اى كه دارد حقوق عادلانه پرداخت مى‏شود، حتى اگر با ديگر كارمندان متفاوت باشد، در حالى كه تقسيم بيت‏المال همگانى است و به عموم مسلمين داده مى‏شود، و آن عبارت از مقدار اموالى است كه در بيت‏المال اضافه مى‏آيد كه يكى از تكاليف دولت اسلامى تقسيم آنها در ميان تمامى مسلمين اعم از زن، مرد، كوچك، بزرگ، غنى و فقير بطور عادلانه است، زيرا همه آنها به قوانين اسلام عمل و به اسلام خدمت مى‏كنند و به همين جهت هم فرقى با يكديگر ندارند.

تحديد قانون مساوات

نخستين كسى كه افزوده‏هاى بيت‏المال را بطور مساوى در ميان تمامى مسلمين تقسيم كرد و به هيچكس حتى به شخص خود هيچگونه امتيازى نداد، شخص اول اسلام يعنى پيامبر بزرگ(ص) بودند، كه پس از رحلت آن حضرت به گفته مورخين نخستين كسى كه تفاضل در عطاء را به انجام رسانيد، و نژاد عرب را بر ديگر مسلمين غير عرب برترى داد خليفه دوم بود كه اين كار در طول مدت حكومت او، و همچنين در دوره خليفه سوم ادامه يافت و كم‏كم افكار نژادپرستانه در ميان مسلمين عرب ريشه دوانيد.

و لذا حضرت على(ع) به هنگام روى كار آمدن، به رغم مخالفتهاى زيادى كه با آنحضرت شد، به پيروى از پيامبر عالى‏مقام اسلام مجدداً تقسيم بيت‏المال را براى همگان مساوى قرار داد.

عدالت با طلحه و زبير

هنگامى كه طلحه و زبير، نيمه شبى به خدمت آن حضرت رسيده و تقاضاى صله بيشتر و امتيازات فوق‏العاده‏اى كردند اما، نپذيرفت، آندو گفتند: كه عمر و عثمان حقوق بيشترى به هنگام تقسيم به ما مى‏داده‏اند و شما هم بايد چنين كنيد، حضرت فرمودند: آيا سنت پيامبر بيشتر لازم‏الاجراء است يا سنت عمر؟ آن دو ناگزير گفتند: بلكه سنت پيامبر، امام در پاسخشان فرمودند: پيامبر اسلام (ص) هم همه مردم را در تقسيم بيت‏المال متساوى با يكديگر قرار مى‏داد و من پيرو او هستم.

حقوق بشر در اسلام

هر انسانى اعم از مسلمان و يا اقليتهاى مذهبى زير پرچم اسلام محترم و جان و مال و ناموس او محفوظ است، و لذا حضرت امام على(ع) و همچنين ساير ائمه اطهار عليهم‏السلام، به پيروى از پيامبر عالى‏قدر اسلام(ص) با مردم و بويژه با زنان و ضعيفان با كمال مهربانى و رأفت رفتار مى‏نموده‏اند.

رفتار با اسيران خيبر

بطور مثال: پس از پايان جنگ خيبر و پيروزى سپاه اسلام تعدادى از زنان يهودى اسير را به خدمت پيامبر اسلام (ص) آورده و پيامبر كه در آن زمان بسيار مقتدر و رئيس اعلاى دينى و سياسى مسلمين بودند، شخصاً زنهاى اسير را مورد تفقد قرار داده، و در آنها حالتى از نگرانى و تغيير احوال ملاحظه فرمودند، و به همين جهت سئوال كردند كه: چرا متأثر و نگران هستيد؟!

زنان اسير در پاسخ حضرت با چهره‏اى حاكى از غم و اندوه چنين معروض داشتند: اى محمد... اين برده سياه ـ مقصودشان بلال بود ـ ما را از كنار اجساد كشته‏هايمان رد كرد، پيامبر اكرم (ص) كه نمونه رحمت و عطوفت بودند از اين خبر متأثر شده و به بلال فرمودند: آيا خدا رحمت را از قلب تو جدا كرده؟! زنها را بر اجساد كشته‏هايشان رد ميكنى؟!.

در ميان اين زنان اسير، دختر يكى از بزرگان يهود بنام (صفيه) بود، پيامبر اسلام با وجودى كه مى‏توانستند او را به كنيزى در آورند، لكن بعنوان احترام به نواميس و بويژه به انسانى كه چندى پيش عزيز بوده و حالا به اسارت در آمده، صفيه را از بند اسارت آزاد كردند، و چون بدون سرپرست مى‏ماند از او خواستگارى هم فرمودند، صفيه با حالت ناباورى به اينكه فرمانده كل نيروهاى اسلام از او خواستگارى كرده، به اين ازدواج مقدس تن داد و پيامبر زنى را كه ديروز جزو نيروهاى دشمن بود امروز به عنوان (ام‏المؤمنين) او را به خانه فرماندهى آوردند.

در اثر اين ازدواج خجسته يهوديان با علم به اينكه پيامبر اسلام داماد آنان شده، و با يك زن يهودى آنچنان معامله انسانى انجام داده، گروهى به اسلام گرويدند و بقيه هم از اذيت و آزار پيامبر اسلام دست برداشتند، و لذا از آن به بعد يهوديان خيبر هيچ توطئه‏اى بر عليه اسلام نكرده و دست به خرابكارى نزدند.

رفتار با اسيران جنگ جمل

پيامبر اسلام و همچنين امير مؤمنان عليهماالسلام هيچگاه جنگ طلب نبوده، و هيچگاه جنگ هجومى (آفندى) نداشته‏اند، بلكه هميشه دشمنان اسلام با آنها از در جنگ در آمده و آن دو بزرگوار دفاع مى‏كرده‏اند.

يكى ازجنگهائى كه بر عليه مولاى متقيان حضرت على(ع) تحميل شد جنگ جمل بود. حضرت براى دفاع در برابر آن صف آرائى كرده و شكست سختى بر دشمن وارد ساخت، پس از پايان جنگ به مراكز و خانه‏هاى سران جنگ جمل رفت، آنجا زنان بسيارى بودند كه در واقع امام مى‏توانست همه آنها را به اسارت خود در آورد، لكن دست به اين كار نزد و تعداد زنانى كه آنجا بودند به روى امام فرياد زده و عده‏اى به امام دشنام دادند، ياران حضرت خواستند كه متعرض آنها شده، و آنان را ادب كنند اما حضرت با كمال مهربانى فرمودند: از آنها دست برداريد اگرچه به امراى شما دشنام هم بدهند، بهمين جهت بود كه اصحاب و ياران به احترام آن حضرت سخنى نگفته و دست به انتقامجوئى نزدند.

امام با يك اشاره مى‏توانست خانه‏هاى آنان را بر سرشان ويران كند، مى‏توانست مثل ساير قدرتمندان آنان را سركوب و نابود سازد، و اگر چنين مى‏كرد، براى هميشه درخشش نداشت و همانند ساير قدرتمندان نام و يادش محو مى‏شد، اما اين صفات برجسته و روش حاكميت انسانى اوست كه نام مقدسش را زنده نگه داشته، و او را بسان خورشيدى هميشه نورانى در افق تاريخ انسانى معرفى كرده و به نسلهاى پياپى نشان مى‏دهد.

دادگرى بى‏نظير

زمانى كه باران رحمت مى‏بارد، به همه موجودات نفع مى‏رساند و براى همگان رحمت است، و وجود خاندان پاك پيامبر، پس از آن بزرگوار بمانند باران رحمت بود، همه از وجود مقدس آنان بهره و فيض مى‏بردند، زمانى كه قضاوت در هر موردى به آنان سپرده مى‏شد، آنقدر دقت در اظهار نظر خود مى‏كردند، كه حتى اگر حق با يك غير مسلمان بود، آن بيان مى‏شد، اينجا بعنوان نمونه به شاهكارى از دادگرى مولاى متقيان با يك دشمن اشاره مى‏كنيم:

شخصى از ياران امير مؤمنان بنام (عبيدالله بن الحر الجعفى) به آن حضرت خيانت كرد، و به نيروهاى معاويه پيوست و اين خيانت به هنگام شعله‏ور شدن آتش جنگ صفين بود، كه در قانون جنگ همين كار مستحق قتل است، علاوه بر اينكه اين شخص خائن كمكهاى بسيارى توانست براى معاويه انجام دهد، از طرفى همسر عبيدالله جعفى در شهر كوفه بود، به او خبر دادند كه عبيدالله در جبهه جنگ هلاك شده است، به همين جهت آن زن مدتى عدّه وفات گرفت، و پس از پايان مدت عدّه با مرد ديگرى ازدواج كرد.

عبيدالله جعفى در واقع زنده بود و در شام بسر مى‏برد، لذا هنگامى كه از اين واقعه با خبر شد، از شام خارج و شبانه به شهر كوفه آمد و بلافاصله به سراغ همسر خود رفت، اما همسرش با حجابى كه بسر داشت درب خانه آمده و او را از جريان ازدواج مجدد خود آگاه ساخت.

عبيدالله جعفى كه تمام درها را به روى خود بسته مى‏ديد، به فكر اين افتاد كه به حضور مبارك مولاى متقيان على(ع) شرفياب شود و داستان خود را بگويد، چون على مرد عدالت و دادگرى است، و به حساب خيانت او حق از دست رفته‏اش را پايمال نمى‏كند.

از اين رو به خدمت امام شرفياب شد و در حاليكه از شرمندگى سر خود را بزير انداخته بود سلام كرد، امام به او فرمودند: آيا تو عبيدالله هستى؟! (يعنى همان تبه‏كار منافق و خائنى كه از اسلام بسوى دستگاه كفر و نفاق معاويه روى آورده، آنهم در حال جنگ، آيا تو همان نيستى؟!).

اما عبيدالله چون از عدالت و دادگرى آن حضرت آگاه بود، فرصت را غنيمت شمرده و عرضه داشت: آيا آن خيانت، مرا از دادگرى و عدالت شما محروم مى‏كند، يا اميرالمؤمنين؟

امام فرمودند: خير، بعد از او خواستند كه داستان خود را بگويد؟ عبيدالله جعفى دادخواهى كرد، و امام آن زن با شوهر دومش را احضار كرده و چنين فرمودند:

زن بايد از شوهر دوم جدا شود و از همين الان عده بگيرد و پس از پايان عده اگر حامله نبود به شوهر اول خود باز گردد و اگر حامله بود، بايد صبر كرد تا وضع حمل كند، دراين صورت فرزند او حلال و تابع شوهر دوم است و بعد زن به شوهر نخست خود باز مى‏گردد(14).

اين داستان شاهكارى است بى‏نظير از امير مؤمنان كه چگونه با دشمن خود با لطف و مرحمت روبرو شده، و مهم‏تر اينكه حق او را پايمال نفرمود، و ناموسش را به او باز گردانيد.

خلاصه اينكه حقوق بشر تا منتهى درجه خود در حكومت پيامبر اسلام و حضرت على(ع) رعايت مى‏شد حتى حقوق جانوران و گياهان.