امام على (ع ) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى زهد

- ۸ -


دانش على از ديدگاه ديگر صحابه
ابن عباس (م 68 ه -) كه خود يك دانشمند معتبر در بين اصحاب رسول خدا و جامعه مكه و مدينه عصر خلفاى نخستين معروف و موصوف بود با آن همه مراتب علمى از فتاوى على در نمى گذشت و آن حضرت را دانشمندترين مدنيان در امر قضا قضا مى دانست ، و چنين بود عمر خليفه دوم كه همواره در مشكلات مسائل مربوط به قضا از دانش على بهره مى گرفت .(236)
رسالت آموزشى على
امام على (ع ) از گاه رحلت رسول خدا(ص ) و حتى پيش از آن تا آنگاه كه در مسجد كوفه به شهادت رسيد به عنوان كسى كه بار رسالت و هدايت مردم را پس از رسول خدا(ص ) بر دوش داشت و خود را موظف به ارشاد خلق مى دانست ، دمى از آموزش و پرورش مردم باز ايستاد.(237) و چنين بود كه همواره به منظور ايفاى رسالت و اداى امانت علمى اطرافيان را مى گفت : (( سلونى قبل ان تفقدونى )) از من بپرسيد پيش از آنكه مرا در ميان خويش نيابيد(238) على اهم وظايف پيشوايان يعنى آموزرگاران را پرداختن به فراگيرى و تاءديب خويش پيش از آموزش دادن به ديگران مى داند.
وظائف دانشمندان ، دانشجويان و برترى دانش از ديدگاه على (ع )
على در خلال سخنانى به كميل بن زياد نخعى چونان استادى كه دانشجوى برجسته خويش را به شيوه اى خصوصى در مراتب عالى حكمت آموزش مى دهد نكاتى را يادآور شده است كه به حق بايد گفت از رساترين نظرات در مسائل آموزش و پرورش است .
(( قال كميل بن زياد: اءخذ بيدى اميرالمؤ منين على بن اءبى طالب عليه السلام فاءخرجنى الى الجبان ، فلما اءصحر تنفس الصعداء ثم قال : يا كميل ، ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، فاحفظ عنى ما اءقول لك .
الناس ثلاثة : فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاة و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيئوا بنور العلم ، و لم يلجاوا الى ركن وثيق .
يا كميل ، العلم خير من المال ، العلم يحرسك و انت تحرس المال . و المال تنقصه النفقة و العلم يزكو على الانفاق ، و صنيع المال يزول بزواله .
يا كميل بن زياد، معرفة العلم دين يدان به ، به يكسب الانسان الطاعة فى حياته ، و جميل الا حدوثة بعد وفاته ، و العلم حاكم و المال محكوم عليه .
يا كميل هلك خزان الاموال و هم احياء و العلماء باقون ما بقى الدهر، اعيانهم مفقودة و امثالهم فى القلوب موجودة .
ها، ان ههنا لعلما جما و اشاربيده الى صدره ، لو اصبت له حملة ، بلى اصبت لقنا غير ماءمون عليه مستعلا آلة الدين للدنيا و مستظهرا بنعم الله على عبادة ، و بحججه على اوليائه ، او منقادا لحملة الحق لا بصيرة له فى احنائه ، ينقدح الشك فى قلبه لاول عارض من شبهة . الا لاذا و لا ذاك ، او منهوما باللذة سلس القباد للشهوة اءو مغرما بالجمع و الادخار ليسا من رعاة الدين فى شى ء اءقرب شى ء شبها بهما الانعام السائمة كذلك يموت العلم بموت حامليه ....)) (239)
((كميل پسر زياد نخعى گفت امير مؤ منان على بن ابى طالب كه سلام به او باد، دستم را گرفت و به صحرا برد و چون به آنجا رسيد آهى دردآلود كشيد، آنگاه گفت : اى كميل ، اين دل ها چونان ظرف ها است كه بهترين آنها نگاهدارنده ترين آنها است . پس از من فراگير و نگاهدار از آنچه تو را مى گويم )).
((مردم سه گروه اند، دانشمند خداشناس و دانش آموزى پويا در راه رستگارى ، و نابخردانى بسان پشگان كه هر بانگى نادانسته را پاسخ گويند و به سوى هر بادى گرايند، نه از نور دانش پرتو و نه در پناهگاهى استوار پهلو گيرند.))
((اى كميل ، دانش نكوتر از دارائى است ، كه دانش تو را پاس دارد و تو دارائى را، مال را بخشش بكاهد، دانش را بخشودن بيفزايد و مالدار با از بين رفتن مال از بين رود))
((اى كميل پسر زياد، شناخت دانش چونان دينى است كه بايد بدان گرائيد، آدمى در زندگى دانش مى آموزد تا از پس مرگ براى خويش نيكى اندوزد. دانش فرمانده است و مال فرمانبردار.))
((اى كميل مال اندوزان در زندگى مرده اند و دانشمندان زندگان جاويداند، تن هايشان ناپيدا و نشانه هايشان در دل ها پيدا است .))
((هان كه اين سينه را دانشى است انباشته ، چه مى شد كه فراگيرندگانى برايش مى يافتم ، آرى تيز هوشى يافته ام كه او را امين نمى يابم ، دين را دست آويز دنيا كرده ، به نعمت هاى خدا بر بندگانش برترى مى جويد، و با برهان دانش بر خدا دوستان بزرگى مى فروشد، يا آنكه خداوندان دانش را پيرو است اما در شناخت نكته هاى باريك او را بينشى نيست ، با نخستين شبهه اى كه در دلش راه يابد فرو ماند، بدان كه درك دانش نه اين را شايد و آن را، يا آنكه سخت پايبند لذت است و راهوار شهوترانى و گردآورى دارايى ، كه هيچيك را پاسدارى از دين نشايد و اين دو بيشتر به چهارپايانى مانند سرگرم چرا و در چنين هنگامه اى است كه دانش با مرگ دانشورانش مى ميرد.
مؤ منان دانشمند و دانشمندان مؤ من از ديدگاه على (ع )
امام به يكى از ياران خود به نام همام آنجا كه از پرهيزگاران سخن مى گويد، از جمله نشانه هاى آنان يادآور مى شود كه : (( فمن علامة احدهم انك ترى له قوة فى دين و حزما فى لين و ايمانا فى يقين ، و حرصا فى علم و علما فى حلم ، و قصدافى غنى ، و خشوعا فى عبادة و تجملا فى فاقة و صبرا فى شدة و طلبا فى حلال و و نشاطا فى هدى و...)) (240)
((و از نشانه هاى پرهيزگار اين است كه او را در كار دين نيرومند و استوار و هوشيار و در جستجو دانش حريص وار و با بهره دانش بردبار، و در توانگرى ميانه رو و در نيايش افتاده و در تنگدستى آراسته و در سخنى صبور و خواستار روزى روا و شادمان در راهبرى باشد)).
تكيه على بر درك و درايت در آموزش
پيش از اين از توجه قرآن به تعقل و تفكر و تدبر سخن گفته بوديم و على (ع ) كه خود كاتب و ناطق و عالم و مفسر قرآن است گفته : به خدا سوگند نزد ما چيزى نيست جز كتاب خدا و شناختى كه خدا بر مرد مؤ من داده است ، على اين شناخت را همان ميزان فهم و مرتبه درك و درايت مى داند كه آنرا بر حفظ ظاهرى آيات مقدم مى شمارد و با اين سخن كه چه بسا فقيهى كه فهم ندارد و مردم را به انديشيدن براى بهتر دانستن فرا مى خواند.(241)
علم و عقل فطرى و اكتسابى نزد على (ع )
از ديدگاه دانشمندان و صاحبنظران در مسائل آموزش درك و دانش بر دو گونه است نخست آنكه در آغاز در نهاد بشر نهاده شد و با خوى و خصلت انسان از پيش زاده شدن در وجود او سرشته شده است كه آنرا عقل فطرى يا غريزى يا علم لدنى مى نامند، و ديگر عقل و درك و دانش اكتسابى كه از گاه زاده شدن بوسيله آموزش و پرورش مجموعه يافته ها و دانستنى ها را تشكيل مى دهد و اين دانش اكتسابى آنگاه كارگرتر مى افتد كه زمينه هاى عقل فطرى فراهم بوده شد.
امام على (ع ) را در اين زمينه سخنى است با اين مضامين كه : (( العلم علمان ، مطبوع و مسموع ، و لاتنفع المسموع اذا لم يكن المطبوع )) كه به صورت هاى گوناگون از جمله (( العقل عقلان عقل مطبوع و عقل مسموع )) بيان شده و دانش بر دو گونه است ، دانشى كه با خوى سرشته و در نهاد آدمى نهاده شده و ديگر دانشى كه به گوش ‍ شنيده شده ، و دانش شنيدنى را با نبود فطرى سودى نباشد.
استاد مرحوم مرتضى مطهرى در تفسير اين كلام امام گويد: ((اين را از تجربه ها يافته ايم ، افرادى هستند كه اصلا علم مطبوع ندارد. جهل ايشان در اين باب اغلب نتيجه سوء تعليم سوء تربيت است ، نه اينكه استعدادش را نداشته اند، بلكه تربيت و تعليم به نحوى يافته اند كه آن نيروى مطبوع به حركت در نيامده و پرورش نيافته است . اين افراد نسبت به آموخته هاى خويش حكم ضبط صوت را دارند... اين معلوماتش فقط همان مسموعات است ... لذا شما گاه عالمى را مى بينيد كه مغزش جاهل است . عالم است يعنى خيلى چيزها را ياد گرفته ... اما به محض اينكه مساءله اى خارج از حد مسموعات و محفوظاتش طرح مى كنيد او را صد در صد جاهل مى يابيد...)) و رشد عقلانى و استقلال فكرى منوط به برخوردارى از عقل فطرى است كه زمينه ابتكار و اجتهاد را فراهم مى كند...))(242)
وظايف استاد و دانشجو و نيز اهميت پرسش و پاسخ در كلام امام :
((على (ع ) به جابر بن عبدالله انصارى گفت : (( يا جابر قوام الدين و الدنيا باءربعة : عالم مستعمل علمه و جاهل لايستنكف ان يتعلم ، و جواد لا يبخل بمعروفه ، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه ، فاذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم و...)) دنيا بر چهار اصل استوار است : دانشمندى كه از دانش خويش مايه گذارد. و نادانى كه از آموختن سر باز نزند و... پس اگر دانشمند دانش خويش را تباه كند نادان نيز از آموختن سر باز زند...))
على (ع ) همچنين درباره پرسش و پاسخ از سوى استاد يا دانشجو نكته اى بسيار ظريف و اخلاقى را يادآور مى شود كه امروزه بى توجهى به آن خواه از سوى استادان جوان و ناآزموده يا دانشجويان بى توجه به مبانى اخلاقى در زمينه تعلم و تعليم مشكلاتى به وجود مى آورد كه ناشى از كاستى هاى اخلاقى است . گفته على (ع ) اين است : ((و قال لسائل ساله عن معضلة : سل تفقها و لا تساءل تعنتا فاءن الجاهل المتعلم شبيه بالعالم ، و ان العالم المتعسف شبيه بالجاهل المتعنت )) (243) على كسى را كه از او مشكلى را پرسيد گفت : براى دانستن بپرس نه براى آزردن (از سوى استاد و دانشجو) كه نادان فراگيرنده بسان دانشمند است و دانشمندى كه مراعات انصاف نكند چون نادانى است كه در پرسش ‍ چون و چرا كند.
سفارش على (ع ) بر نگاهداشت حقوق دانشمند
اميرالمؤ منين على (ع ) را مراعات حال استاد از سوى دانشجويان سخنانى است كه امروزه بايد در روابط حسنه بين استاد و دانشجو و نيز احترام به استاد از سوى دانشجويان به عنوان دستورالعملى اخلاقى مورد توجه قرار گيرد و آن توصيه اين است كه : ((همانا حق دانشمند است كه در پرسش از او زياده روى نكنى و به جامه اش در نياويزى و هرگاه بر او وارد شدى و گروهى از نزد او نشسته ديدى بر همه آنان سلام كنى و استاد را به سلام جداگانه مخصوص گردانى و رو به رويش بنشينى و پشت سر او قرار نگيرى و به گوشه چشم بر او چشمك نزنى و با دست اشاره نكنى كه فلان و فلان كس چنين گفته اند، و برخلاف سخن او سخن نگوى و در گفتار زياده نروى و از درازى سخنش دلتنگ نشوى ، زيرا سخن دانشمند چون درخت خرما است كه چشم بدان مى دوزى تا خرمايى بر تو فرو افتد، و پاداش دانشمند از پاداش روزه دار و نماز شب خوان شب زنده دار و مجاهد در راه خدا بيشتر است .(244)))
لزوم نشست و برخاست حكمرانان با دانشمندان و بهره يابى از دانش آنان
على (ع ) در نامه خود به مالك اشتر آنگاه كه او را به امارت مصر گسيل مى داشت اندرزها و سفارش ها در زمينه هاى حكمرانى و وظائف حكمرانان به او داشته كه درباره نياز او بهره گيرى از دانش دانشمندان چنين گفته است : (( و اءكثر مدارسة العلماء و منافثة الحكماء فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامة ما استقام به الناس قبلك )) (245) با دانشمندان بسيار گفتگو كن و با فرزانگان و حكيمان گفت و شنيد را زياده كن تا اين كار ادامه سرزمين ترا هموار سازد و نظمى را كه پيشينيان تو بر آن بوده اند استمرار بخشد.
گر گزارش ها از ديدگاهها و عملكردهاى علمى و آموزشى على (ع )
1. آموزش علم نجوم :
(( ايها الناس اياكم و تعلم النجوم الا ما يهتدى به فى بر او بحر فانها تدعوا الى الكهانة و النجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر والكافر فى النار سيروا على اسم الله )) (246)
((اى مردم از آموختن دانش نجوم بپرهيزيد، مگر آنچه كه راه دريا و خشكى را نشان دهد، و راهبرى كند، در غير اين صورت اين دانش كار به غيب گوئى ، (كهانة ) مى كشاند و منجم غيب گو چونان كاهن است و كاهن چون ساحر (جادوگر) و جادوگر بسان كافر و جايگاه كافر در آتش است و در راهى كه به نام خدا است به راه مى افتيد)). امام على (ع ) در تقسيم بندى علومى كه علم فقه را براى يادگيرى علوم دينى و طب را براى بيماريهاى بدن و نحو را براى دانش هاى زبانى و نجوم را براى شناخت زمان ما معرفى كرده به اين بحث از فايده نجوم و فوايد آن را تاءييد كرده است .
2. در وصف فقيه
(( الا ان الفقيه كل الفقيه هو الذى لم يقنط الناس من رحمة الله و لا يؤ منهم من عذابه و لا يرخص لهم فى معصيت و لا يدع القرآن رغبة فى غيره و لا خير فى عبادة لا علم فيها و لا خير فى قرائة لا تدبير فيها)) (247)
((آگاه باشد كه فقيه كامل و جامع كسى است كه مردم را از بخشايش الهى ماءيوس نگرداند، و از عذاب الهى در امان ندارد و مردم را اجازه ارتكاب به معصيت ندهد، و قرآن را در گرايش به غير قرآن واننهد و نياش بدون بدون دانش را خيرى نيست و خواندن قرآن را بدون تدبر و درك در معانى آن فايدتى نيست .))
3. واضع نحو عربى
غالب نويسندگان تاريخ علم ابوالاسود دوئلى از اصحاب و شاگردان را واضع علم نحو مى دانند كه نخستين بار به اشاره آن حضرت به نقطه و اعراب گذارى مصاحف (قرآن ها) پرداخته و اساس عربيت (صرف و نحو) را كه على خود مى خواست بنويسد بر ابوالاسود املاء كرد.(248)
4. آموزش خط
امام على (ع ) كه از كودكى نوشتن را در مكتب خانه آموخته بود از اين سفارش او به نويسنده خود عبيدالله بن رافع چنين برمى آيد كه به رموز خطاطى و خوانا و زيبانويسى نيك واقف بوده است : (( اءلق دواتك و اطل جلفة قلمك ، و فرج بين السطور و قرمط بين الحروف فان ذلك اجدر بصباحة الخط)).(249)
دوات خود را ليقه (تكه پارچه يا نخى كه مركب را نگاهدارد) بينداز، و نوك قلم تا آنجا كه قط ميزنى دراز گير و ميانه سطرها را گشاده گردان و حروف را نزديك و همسان نويس كه اين روش زيبا نوشتن را شايد.
5. توجه به عامل اقتصاد در خردورزى
اميرالمؤ منين على (ع ) كه ساده زيستن و گريز از اسراف و تجمل گرائى را همواره در مواعظ خود يادآور مى شد و زندگى خويش را از آنرو در پائين ترين گذران روزى نهاده بود تا بيچارگان از بينوائى خود نوميد نشوند و معاش مولاى خود را بسان ديگر نيازمندان ببينند با اين همه برخوردارى از پشتوانه اى مالى و گريز از فقر را در زندگى خصوصا آنجا كه خرد كارگر مى افتد ضرورى مى داند و به فرزند خود محمد حنفيه مى گويد: (( يا بنى انى اخاف عليك الفقر فاستعذ بالله منه فان الفقر منقصة للدين مدهشة للعقل ، داعية للمقت .))
((فرزندم از بيچارگى بر تو مى ترسم ، پس آن به خدا پناه آر كه نيازمندى دين را كاستى آرد و خرد را سرگردان سازد و دشمنى را انگيزه گردد)).(250)
6. هشدار به بهره گيرى نادرست از مساجد
پيش از اين گفته آمد كه نخستين و فعال ترين نهاد آموزشى در اسلام مسجد بوده است . و بنابر توجه رسول خدا(ص ) در اولين اقدامش به بناى مسجد در اقامت محدودش در قبا و پس از آن به محض ورود به مدينه و دست به كار شدن براى بنياد مسجد و آغاز و استمرار فعاليت درخشان مسجد النبى در عصر حيات آن حضرت و موفقيت ها كه در تربيت و آموزش اصحابى وفادار و مؤ من به دست آورد كه آنان در واقع از نخستين شاگردان مكتب وحى بودند و در زمان حيات پيامبر و پس از رحلت او بار امانت ابلاغ و اشاعه آيين اسلام را با همه آفات و موانع سياسى كه در گذرگاه آن قرار گرفت چنان متعهدانه ادا كردند كه بى ترديد مى توان از مسجد النبى در مدينة النبى به عنوان كارآمدترين و موفق ترين دانشگاهها در طول تاريخ بشريت تا اين زمان از آنه ياد كرد.
با اين همه پيش بينى هاى رسول خدا(ص ) از انحراف بسيارى مسلمان نمايان و آنچه پس از وى بر اسلام و مسلمانان خواهد آمد در اين كلام مولا على (ع ) تجلى يافته كه از مقاصد سوء بانيان مساجد و آنچه از پرتو اين مساجد ضرار اسلام و مسلمانان را زيان مى رساند پيش بينى ها كرده نشانه هاى آشكار آن را از گاه حكمرانى امويان تا امروز كه فرمانروايان ستم پيشه و غاصبان حكومت به نام اسلام و حمايت از مسلمانان منبر و محراب مسجد را جايگاه فريبكارى ها و القاء شبهات و ريو و رياى خويش ساخته و مى سازند. و اين است گفته على (ع ) درباره اين دست از مساجد:
(( ... ياءتى على الناس زمان لايبقى فيه من القرآن الا رسمه و من الاسلام الا آسمه مساجدهم يومئذ عامرة من البناء خراب من الهدى . سكانها و عمارها شر اهل الارض ، منهم تخرج الفتنه و اليهم تاءوى الخطبئة ، يردون من شذ عنها فيها، و يسوقون من تاءخر اليها...)) (251)
((زودا كه مردم را روزگارى رسد كه در آن از قرآن جز نشان و از اسلام جز نامى نماند، در آن زمانه مساجدشان از بنا آبادان و از بينش و رستگارى ويران است ، ساكنان و بانيان اين مساجد بدترين مردم زمين و زمان اند، فتنه از درونشان بيرون آيد و نادرستى به سويشان بازگردد و در وجودشان پناه گيرد. بركنار مانده از فتنه را در اين مساجد به فتنه بازگردانند واپس مانده را به پيش رانند و...))
لازم بودن پرسش و پاسخ در تعليم و تعلم و شرم نداشتن از سؤال
حضرت على (ع ) پرسش و پاسخ را براى دامنه معلومات بسيار ضرورى دانسته و گفته : (( ... و لا يستحيى من لا يعلم ان يتعلم ، و لا يستحيى من لا يعلم اذا سئل عما لا يعلم اءن يقول : الله اعلم ...))
((هر كه چيزى را نمى داند نبايد از فرا گرفتن آن شرم دارد و هر كه چيزى را نداند كه از او پرسند نبايد خجالت كشد از اينكه بگويد نمى دانم و خدا داناترين است ))(252)
چنانكه پيش از اين گفته شد روزگار كوتاه خلافت على (ع ) سراسر با جنگ و درگيرى با مخالفان منافق گذشت و جامعه نوپاى اسلامى اينك با پديده اى جديد روبرو شده بود كه اولين بار و برخلاف روزگار پيامبر مسلمانان را روياروى هم مى ديد اينك ديگر از ديدگاه ساده لوحان و زودباوران جنگ اسلام و مسلمانان با كفر و كافران نبود انحراف ها كه اندك اندك از رحلت رسول خدا(ص ) آغاز شده و در زمان عثمان آهنگ سريع گرفته بود و از آغاز خلافت على از افزون طلبان و طماعان و سهل انگاران و آنان كه از گاه جنگهاى بدر و احد كينه ها از على در دل داشتند همه را در يك صف واحد در برابر على متحد ساخته بود و در اين صف كه در واقع صف باطل در برابر حق بود شمارى از صحابه نزديك به رسول خدا(ص ) و حتى عايشه همسر او جاى گرفته بودند كه تشخيص راه راست از كج و درستى از نادرستى براى ساده انديشان و ساده لوحان مشكل مى نمود و دست كم برخى از مدعيان زهد و پارسائى را به بيطرفى و باز ايستادن از يارى على متمايل ساخته بود. در اين روزگار وا اسفا بود كه زبان على و قلم على به صورت خطبه هاى آتشين در مسجد كوفه (253) و يا نامه ها به عاملانش و در هر اجتماعى در جنگ يا صلح يا هر شرايط مناسبى كه در پيش مى آمد نكته هاى ناب در اندرز و هشدار و آموزش به بشريت از خود به يادگار نهاد كه بر صاحبنظران در مسائل آموزشى و پرورشى و روانشناسى و جامعه شناسى ضرورى مى نمايد كه يكايك آنرا در آموزش هاى معاصر مورد توجه و ارزيابى در برنامه هاى خويش قرار دهند.(254)
در اين دوره انتقال مركز خلافت از مدينه به كوفه و اينكه كوفه در حكم پادگان و شهرى نظامى بود كه هر سال در فصول مختلف گروهى بسيار از ساكنانش به جنگ در مناطق مختلف اعزام مى شدند، در عمل عامل انتشار و انتقال دانش و حكمت عملى در سرزمين هاى دور و نزديك خصوصا سرزمين وسيع ايران آنروز بودند و به احتمال قريب به يقين فلسفه على دوستى ايرانيان به رواج مذهب تشيع در اين سرزمين منجر گرديد ريشه در آشنايى ايرانيان مناطق غربى يا سيره دادگرى على در حكومت و مقايسه شيوه هاى حكومتى او با خليفگان پيش از او و پس از او در كارنامه سياسى اسلام داشته است كه ما در اين زمينه در فصل بهد در خلال آموزشهاى شيعى از آن سخن خواهيم گفت . ابن عباس (م 68 ه -) پسر عم و يار وفادار على (ع ) كه در تاريخ صدر اسلام به حبر امت و اعلم دانشمندان زمان خويش شهرت يافته و بيشتر فعاليت خود را به تعليم و اشاعه دانش اختصاص داده بود در اين زمان در هر كجا در مدينه ، بصره و... كه جانب على امارت مى يافت محفل مهم آموزشى آكنده از طالبان علم داشت . ابن عباس مى گفت از پنج بخش دانش چهار بخش آن از آن على و يك پنجم آن ديگر مردم است .(255) در هنگام امارت بر بصره تفسير آيات قرآن براى مردم مى پرداخت . گفته اند كه او سوره بقره را براى مردم مى خواند و آيه آيه تفسير مى كرد(256) ابن عباس هرگاه كه امكان آموزش مى يافت چه در مكه يا مدينه و بصره و... روزى را به آموزش فقه و روزى را براى تاءويل و تفسير قرآن ، و روزى را براى بيان مغازى و روزى را براى شعر و شاعرى و روزى را براى آموزش ايام العرب يعنى تاريخ اختصاص داده بود. او با آن همه مراتب علمى براى زيد بن ثابت انصارى كاتب وحى و زباندان معاصر خويش ركاب مى گرفت و مى گفت حرمت دانشمندان را بايد نيك نگهداشت .(257)
در روزگار خلافت على (ع ) اگر چه كتابت حديث همچنان مورد توجه نبود اما نقل سيره نبوى و احاديث مروى از سوى اميرمؤ منان در خلال رسائل آن حضرت در عمل سرآغازى شده بود ولو به صورت خصوصى براى نوشتن حديث و هر چند تنى چند از كاتبان اصحاب چون ابوذر غفارى ، عبدالله بن مسعود، ابى بن كعب ، ابوحذيفه ... از دنيا رفته بودند اما چنانكه گفتيم مكتب آموزشى ابن عباس در بسيارى از رشته هاى علوم نقلى همچنان فعال بود.(258)
ابوذر غفارى صحابى پارسا پيشه و شيعه با شهامت على (ع ) در مكه ، مدينه ، شام و به گاه مناسك حج از آموزش و ارشاد وحى باز نمى ايستاد و چون او را به منع خليفه از نقل حديث تهديد مى كردند، با نقل همان حديث مى گفت : رسول خدا(ص ) ما را بر آن مى داشت داشت كه در سه مورد كوتاه نياييم ، امر به معروف ، نهى از منكر و آموزش ‍ سنت .(259)
ارتباط و همبستگى اجتماعى از ديدگاه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام
ابراهيم فياض
مقدمه
نهج البلاغه كتابى است كه در يك زمان خاص يعنى بعد از ظهور دين و استقرار آن بيان شده است كه خود داراى يك فرآيند ارتباطى است و از طرف ديگر حاوى مسائل بسيار ارتباطى در درون خودش و اظهار نظرهاى بسيار در باب ارتباطات زبان علم جديدى است نزديك كردن اين دو زبان با فاصله زمانى هزار و سيصد سال كارى بس سنگين و طاقت فرسا است .
براى ارتباطات دو موضوع بيان شده است يكى پيام و عده اى موضوع ارتباطات خلق معنى دانسته اند در هر دو صورت مى تواند نهج البلاغه يك پيام و يا خلق معنى باشد كه داراى فرآيند خاص خودش است پس بررسى نهج البلاغه از ديدگاه ارتباطات مى تواند يك بررسى واقعيت گرايانه باشد.
مبانى فلسفى ارتباطات از ديدگاه نهج البلاغه
نهج البلاغه به معناى راه و روش بلاغت است يعنى اين كتاب راه بلاغت را مى آموزد يعنى راهى كه پيام خود را بهتر به مقصد برسانيم .
از طرف ديگر رابطه معنا و لفظ است معنا و لفظ با هم ارتباط دارند يعنى اينكه معناى خاص لفظ را مى طلبد و معناى زيبا لفظ زيبايى نيز مى طلبد.
پس اگر كسى توانست معنا زيبايى به وجود آورد و خلق كند مى تواند لفظ زيبايى را نيز خلق كند پس پيام و وسيله پيام و معنا و لفظ با هم ارتباط تنگاتنگ و وجودى و ماهيتى دارند پس بلاغت و يا رساندن پيام و يا علمى كه پيام را درست به مقصد مى رساند يك مسئله ارتباطى و يك خالق معنا است كه ما بايستى اينها را بدست آوريم .
سخنى در خطبه اول نهج البلاغه ذكر شده است كه مى تواند مبناى علوم اجتماعى و ارتباطات اسلامى واقع شود:
(( ... اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهاده كل صفة انها غير الموصوف ...))
پس از اولين چيز در دين معرفت و شناخت است و اوج معرفت نيز رسيدن به تصديق و يقين است و سپس اوج يقين توحيد است و اوج توحيد اخلاص نسبت به خداوند است و كمال و اوج اخلاص نفس صفات از خداوند است .
پس روشن مى شود كه اولين چيزى كه در دين مطرح مى باشد معرفت است يعنى اينكه دين بر اساس معرفت بنا شده است يعنى اينكه ذهنيت و قصد و نيت در دين بناى اصل دارند پس در اسلام اساس اعمال بر ذهنيت شخص از آن عمل بنا مى شود پس عمل كامل از ديدگاه اسلام نيت به اضافه عمل است و در ككنش ارتباطى اسلامى نيز همين اساس ‍ مطرح مى شود يعنى اينكه بايستى روى نيت هاى افراد و كنشهاى افراد كه مسبوق به قصد اشخاص مى باشد تكيه كرد.
و معرفت در دين جهت دار است يعنى اينكه جهت او به سوى خداست و در پناه او كليه معرفت ما جهت دار مى شوند.
و از همين جاست كه جامعه دينى و ساختار دينى معنادار مى شود پس ساختارها از كنش ها به وجود مى آيند و چون كنش ها مهنادار و دينى مى شود پس خود به خود از همين مطالب نظريه اجتماعى اميرالمؤ منين (ع ) روشن مى شود.
يعنى اينكه از نظر اميرالمؤ منين (ع ) با توجه به مسائل و نظريه جامعه شناسى جامعه دينى بر اساس معرفت دينى و توحيد بنا مى شود پس چرا جامعه هاى دينى اينقدر مشرك بوده اند.
(( واصطفى سبحانة من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرساله امانتهم لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياؤ ه ليستادوههم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم و اجال تفنيهم و اوصاب تهرمهم و احداث تتابع عليهم . و لم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل ، اءو حجة لازمه او محجة قائمة رسل لا تقصربهم قلة عددهم و لاكثرة المكذبين لهم من سابق سمى له من بعده او غابر عرفه من قبله (خطبه اول ).))
و خداوند از فرزندان او انبيايى انتخاب كرد و از ايشان نسبت به وحى پيمان گرفت در وقتى كه بيشتر انسانها عهد و پيمان الهى را شكستند پس نسبت به حق خداوند جاهل شدند و براى او شريك قرار دادند و شياطين آنان را از معرفت خداوند منصرف نمودند و ايشان را از پرستش او باز داشته پس خداى تعالى پيامبران خود را در پس آنان برانگيخت و ايشان را پى در پى فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلى آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآورى شان كنند و از تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقلهاى پنهان شده را بيرون آورده بكار اندازند و آيات قدرت را به ايشان نشان دهند از آسمان برافراشته بالاى سرشان و زمين گسترده زير پايشان و معيشتها و چيزهائيكه زنده شان مى دارد و اجلهائيكه نابودشان مى نمايند و بيماريهايى كه پير و فرسوده شان مى كند و حوادث روزگار پيشآمدهاى پى در پى كه بر آنها وارد مى شود و خداى تعالى بندگان را از پيامبر فرستاده و يا كتاب نازل شده و يا برهان حتمى يا راه استوار محروم ننموده رسولانى بودند كه كمى ياران زيادتى مخالفين آنان را باز نداشت پيامبرانى بودند كه نام پيامبر آينده به آنان گفته شده و يا از بعد كه پيامبر قبلى او را معرفى كرد.
چند نكته در اين سخن پيدا و هويدا مى شود. كه همه به يك نوع سياست گذارى ارتباطى برمى گردد:
1. اين نكات بعد از يك نكته بيان شده است آن نكته اين بوده است كه آدم چگونه خلق شده است و خلقت آدم بعد از خلقت فرشته بوده است كه آدم بعد از خلقت فرشته بوده است ولى مسجود فرشته ها جز شيطان واقع شده است پس انسان كه وارد اجتماع مى شود و به انسان اجتماعى تبديل مى شود احتياج به نخبگانى پيدا مى كند كه راهنماى ديگران باشند و اين نخبگان از ديدگاه امام على (ع ) پيامبران بوده اند.
2. سير آمدن پيامبران اين بوده است كه آنها در طول تاريخ آمده اند و فقط توحيد را تبليغ مى كنند در طول زمان انسانها عهد خودشان را با خداوند كه بر اساس توحيد بنا شده بوده عوض مى كنند و اينجاست كه به خاطر اين تبديل عهد آنها به حق خداوند نادانى پيدا مى كنند يعنى ارتباط آنها با خداوند دچار مشكل مى شود و حق خداوندى كه پرستش او بطور واحد است دچار تغيير مى شود و به دليل آنها مشرك مى شوند و براى الله شريك و مانند به وجود مى آورند و شياطين نيز سعى مى كنند كه انسان را از معرفت خداوند دور كنند و سبب مى شوند كه از عبادت خداوند روى گردان شوند.
پس اين فرآيند ادامه پيدا مى كند و باز خداوند پيامبرانى مى فرستد تا آنها را به توحيد برگرداند يا به فطرت اوليه خودشان و اين حتى در باب آدم نيز تكرار شده و حرف خدا را فراموش كرد و غفلت از خداوند پس :

3. نكته ديگر آن است كه پيامبران به تناوب آمده اند و آمدن آنها بر حسب زمان خودشان بوده است يعنى آنها بر حسب زمانهاى مختلف و پشت سر هم آمده اند پس اولا آنها بر حسب زمانى آمده اند پس زمان بسيار مهم است براى ابلاغ پيام و ثانيا آنها پشت سر هم آمده اند و انقطاعى صورت نگرفته است .
4. همه تكرار يك پيام مى كرده اند و آن پيام فطرت يا توحيد است پس پيام يكى است ولو اينكه صورت ارائه متفاوت باشد ولى پيام آن يكى است اما اينكه چرا متفاوت است به علت زمانهاى متفاوت و اقتضائات زمان و مكان يعنى فرهنگ است چون زمان و مكان متفاوت و يا تاريخ و جغرافياى متفاوت فرهنگ متفاوت مى آفرينند پس با توجه به فرهنگ هاى متفاوت است كه بايستى پيام توحيد بيان شود پيام يكى است ولى بسترها متفاوت است پس پيامبران براى زيرورو كردن بستر شرك آلود بايستى دست به كار شوند آنچه شرك آلود است بايستى طرد و آنچه عادى است امضاء مى شود پس براى اينكه پيام موفق شود بايستى محتواى پيام يكى باشد ولو با توجه به قتضائات فرهنگى .
5. اگر چه پيام واحد است و آن پيام فطرت يا توحيد است ولى مكانيسم هاى آن قابل توجه است و آن اولا سعى در رساندن كلام خودش را دارد با هر چه وسيله فرهنگى قابل اعتماد و بايستى اين تبليغ حالت برهانى داشته باشد تا ديگر راهى براى آنها براى فرار بماند يعنى نفس تبليغ بايستى طورى باشد كه براى آن حجيت پيدا كند.
اين امر چگونه محقق مى شود؟
با باز كردن عقل آنها يعنى عقل آنها مشكل پيدا كرده است بايستى اين عقل را آورد و به آنها نشان داد و يا عبارتى از ناخودآگاه به خودآگاه كشاند. و كار پيامبران نيز خودآگاه كردن عقل انسانى است .
چطور اين خودآگاه كردن صورت مى پذيرد؟
1. از راه توجه عالم فيزيكى مثل آسمان و زمين
2. زندگى اجتماعى
3. نگاه كردن به تاريخ و وقايع آن
4. از راه آينده نگرى
6. از نظر مكانى و زمانى هيچ مكانى و هيچ زمانى از رسول و يا كتابى نازل شده و يا حجتى كه محكم باشد و يا يك راه مشخص و واضح ، خالى نخواهد بود.
يعنى يا بايد رسول باشد و يا كتاب و يا برهان عقلى و يا برهان عملى و اخلاق عملى بخوبى از اين چهار مشق مطلب راههاى ارتباطى رسولان روشن مى شود.
يعنى بايستى اول رسول باشد و اگر رسول نباشد بايستى كتاب او باشد و اگر آن نباشد بايستى برهان عقلى و اگر او نباشد بايستى برهان عملى باشد. و اين حالت سلسله مراتبى دارد.
7. اين رسولان اگر يك نفر هم باشند از وظيفه خودشان كوتاهى نمى كنند يعنى واسطه هاى پيام تابع كميت خودشان نيستند و از كثرت مخالفين خودشان نمى ترسند چون رسولان نوآوران فرهنگى توحيد هستند مبارزه كردن با فرهنگ شرك آلود اولا سبب اندكى عدد آن خواهد شد و ثانيا زياد شدن دشمنان آنان چون فرهنگ يعنى فرهنگ اكثريت جامعه .
8. آنها سعى مى كنند كه پيامبر بعدى خودشان به آنها با اسم معرف شده و يا اينكه پيامبر آينده خودش را معرفى كند. يعنى اينكه خصلت فرآيندى آمدن پيامبران براى خود پيامبران معرفى مى شود تا جاى خودشان را دريابند تا بتواند تبليغ خودشان و رساندن پيام خودشان در محل فرآيند روشن شود. چنانكه بسيارى از ارتباطى ها اين سخن را سالها بعد گفتند. در مرحله بعد امام على (ع ) به تشريح وضيعت ظهور رسول الله (ص ) اشاره مى كند كه حاوى نكات بسيار مهم ارتباطى است .
(( على ذلك نسلت القرون و مضت الدهور و سلفت الاباء و خلقت الابناء. الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (ص ) لانجار عدته و تمام نبوته ماءخوذا على النبيين ميثاقه ، مشهورة سماته كريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقة و اهواء منتشره و طوائف متشتتة بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشيرالى غيره . فهداهم به من الضلالة و انقذهم بمكانه من الجهاله ثم اختار سبحانه لمحمد(ص ) لقاءه و رضى له ما عند و اكرمه عن دار الدنيا و رغب به عن مقارنه البلوى فقبضه اليه كريما(ص ) و خلف فيكم ما خلفت الانبياء فى اممها اذلم يتركوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم . كتاب ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه و فرائضه و فضائله و ناسخه و منسوخه و رخصه و عزائمه و خاصه و عامه و عبره و امثاله و مرسله و محدوده و وحكمه متشابهه ، مفسرا مجمله و مبينا غوامضه ، بين ماءخوذ و ميثاق فى علمه و موسع على العباد فى جهله و بين مثبت فى الكتاب فرضه و معلوم فى السنة نسخه ، و واجب فى السنه اخذه و مرخص فى الكتاب تركه و بين واجب بوقته و زائل فى مستقبله و مباين بين محارمه ، من كبير اوعد عليه نيرانه ، او صغير اءرصد له غفرانه و بين مقبول فى ادناه موسع فى اقصاه ...(خطبه اول ).))
به همين ترتيب قرنها پديد آمد و روزگارها گذشت پدرها در گذشته و فرزندان بجايشان نشستند تا اينكه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم (ص ) را برانگيخت براى اينكه وعده خود را انجام دهد و براى اينكه پيامبرى را به آن حضرت ختم نمايد حالتى كه از پيامبران عهد و پيمان گرفته شده بود. پس علامت و نشانه هاى او شدت يافت موقع ولادتش گرامى و پسنديده بود و مردم در آن روز داراى مذهب هاى مشتت و بدعتهاى زياد و رويه هاى مختلف بودند گروهى خداوند را به خلقتش تشبيه مى كردند و برخى در اسم او تصرف مى كردند و جمعى به غير او اشاره مى كردند پس خداوند متعال به وسيله آن حضرت آن مردم را از گمراهى رهايى داد و به سبب شخصيت او آنان را از نادانى نجات داد. پس حق تعالى به آن بزرگوار مرتبه قرب و رحمت خود را عطا فرمود و مقام و منزلتى را براى احدى متصور نيست براى او پسنديد و ميلش را از دنيا به جانب خود متوجه گردانيد و از مصيبت و بلاء رهائيش داده قبض روحش فرمود. درود فرستد خداوند بر او و آلش و در ميان شما گذشت چيزى را كه پيامبران سلف در ميان امت خويش گذاشتند زيرا پيامبران آنان را بدون راه روشن و نشانه صريح خود وا نگذاشتند آن حضرت هم كتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت و حلال و حرام و واجبات و عام و عبرتها و مثلها و مطلق و مقيد و محكم و متشابه آنرا بيان كرد مجملهايش را تفسير و مشكل هايش را آشكار نموده است . و مطالب كتاب و اثرات بر چيزى كه دانستن و يادگرفتن آن واجب است و چيزى كه برندانستن آن منعى نشده است و چيزى كه در آن وجوبش ثابت گشته و در سنت سخن و رفع آن معلوم گشته است و چيزى كه در وقت مخصوص واجب شده و در غير آن وقت واجب نيست و آن كتاب بين چيزهايى كه حرام شده فرق گذارده است پس كسى كه گناه كبيره اى مرتكب شود او را عذابها و آتشها وعده داده و كسى كه گناه صغيره اى كند آمرزش ‍ را براى او مهيا نموده بر چيزى كه آن مورد قبول است و بسيار آن شايسته و پسنديده و تحميلى هم نشده است .
چند نكته مهم در ارتباط با ارتباطات در اين كلمات به نظر مى رسد:
1. ارتباط تاريخ با انسان كامل يعنى تاريخ بر اساس انسانهاى كامل به وجود آمده اند اين انسانهاى كامل در قالب پيامبران بودند كه تاريخ به معناى واقعى خودشان به وجود آورده اند. پس اگر انسانهاى كامل نبودند از تمدنهاى بشرى خبرى نبود و تمدنهاى بشرى بر اساس تعاليم اين انسانهاى كامل به وجود آمده اند. پس هويت تمدنهاى بشرى يك هويت دينى بوده است و تاريخ انسان به وسيله دينها ساخته شده است .
2. اين تاريخ منتهى به دوران اسلام مى شود و اسلام دين خاتم مى شود كه كامل ترين دين در طول تاريخ بشرى مى باشد و دين ختم كننده تمدن بشرى است كه كامل ترين انسان در طول بشر، پشتوانه آن مى باشد پس عملا تمدن اسلامى بر اساس انسانى كامل يعنى امام معصوم (ع ) تمدن بشرى خواهد بود. پس چارچوب فلسفى ارتباطى اسلام بر اساس انسان كامل مى باشد.
3. در دوره ظهور رسول الله (ص ) كل زمينيان در وضعيت شرك آلود بوده اند و سرنوشت خودشان و راه خودشان را نمى دانستند يعنى يك نوع حيرت و گمراهى بر زمين حاكم بوده است و آمدن رسول الله با پيامى است كه جهت را نشان مى دهد و حيرت را از بين مى برد.
4. پيام رسول الله (ص ) جهانى است چون تمامى زمينى هاى روى زمين را مورد خطاب قرار داده است .
5. با آنكه پيام يكى بود و آن توحيد بود ولى داراى مقاومتها و تنوع پيامها بر اساس زمان و مكان بوده است ناسخ و منسوخ خاص و عام رهاشده و تعيين شده محكم و متشابه و مفسر و مفسر دارد.
در نهايت خطبه اول بحثى از حج فرموده است و حج يك نماد است يعنى يك نوع شعائر است كه در جهان اين مراسم بى بديل است و اين حج سمبل توحيد است يعنى هر چند پيام يكى است و واضح است ولى سمبل ها و مراسم ها در ارتباطات براى رساندن يك پيام واحد بسيار مهم است و نبايستى از نمادهاى بسيار نجسمى براى رساندن پيامهاى معنوى غفلت ورزيد.
(( و فرض عليكم حج بيته الحرام ، الذى جعله فبلة للانام يردونه ورود الانعام و ياهون اليه و لوه الحمام و جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته . و اذعانهم لعزته و اختار من خلقه سماعا اجابوا اليه دعوته و صدقوا كلمته و واقفوا مواقف انبيائه و تشبهوا بملائكته المطيفين بعرشه يحرزون الارباح فى متجر عبادته و يتبادرون عند موعد مغفرته . جعله سبحانه و تعالى للاسلام علما و للعائذين حرما. فرض حجه و اوجب حقه و كتب عليكم و فادته فقال سبحانه و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان الله غنى عن العالمين .))
حج يعنى اينكه انسان خودش را نبيند و فقط خدا را ببيند و هر كس خودش را به شدت اعتقاد به توحيد به درجه انبياء و موقف آنها برسانند. و گفته مى شود كه حج و كعبه علم و پرچم اسلام قرار داده شده است يعنى نماد اسلام مى باشد يكى از مهم ترين مسائل ارتباطى مى باشد و اسلام با آنكه به توحيد و پيام واحد اهميت مى دهد. باز به نمادها اهميت اساسى مى دهد و اين منافات با توحيد ندارد.
و باز اميرالمؤ منين بر انسان كامل به عنوان ارتباطات اسلامى نام مى برد در خطبه دوم مى فرمايد:
(( واشهدان محمدا عبدوه و رسوله ارسله بالدين المشهور و العلم الماثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضياء اللامع و المر لصادع ازاحة للشبهات و احتجاجا و بالبينات تحذيرا بالايات و تخويقا بالمثلات و الناس فى فتن انجذم فيها حبل الدين و تزعزعت سوارى اليقين و اختلف النجر و تشتت الامر و ضاق المخرج و عمى المصدر فالهدى خامل و العمى شامل . عصى الرحمن و نصر الشيطان و خذل الايمان فانهارت دعائمه و تنكرت معالمه و درست سبله و عفت شركه . اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه وردوا مناهله بهم سارت اعلامه و قام لواؤ ه ، فى فتن داستهم باخفافها و وطئهم باظلافها و قامت على سنابكها فهم فيها تاءئهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار و شر جيران . نومهم سهود. وكحلهم دموع بارض عالمها ملجم و جاهلهامكرم .))
پس زمانى كه شك ها غلبه كرده و راهى براى ايمان وجود ندارد و شياطين هدايت گر شده باشند و در بين مردم اختلاف حاكم باشد آنگاه است كه توحيد يك پيام ارتباطى بسيار مؤ ثر خواهد بود كه توسط انسان كامل ارايه مى شود و اين انسان كامل است كه تاريخ را عوض مى كند و مسير تاريخ را تغيير مى دهد پس انسان كامل است كه بالاترين پيام ارتباطى اديان ، يعنى توحيد را ابلاغ مى كند.
تا به حال آن چنان صريح در باب انسان كامل و حاكميت آن در ارتباطات سخن نگفته بود ولى در قسمتى از خطبه دوم به اين امر تصريح كرده است .
(( زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور، لايقاس بآل محمد(ص ) من هذه الامة احد و لايسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا. هم اساس الدين و عماد اليقين اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التالى . و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوارثة الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منقله .))
پس مى گويد هيچ كس چه خوارج و چه غيرخوارج با انسان كامل يا آل محمد(ص ) مقايسه نمى شوند آنها هستند كه منشاء هدايت و يقين و توحيد هستند پس منشاء ارتباطى در جهت هدايت نيز همين انسانهاى كامل مى باشند. به همين دليل در خطبه بعدى كه خطبه 3 يا شقشقيه است به كسانى كه حق را از انسان كامل در هدايت و سياستگزارى ارتباطى در اين جهت گرفتند اشكال مى كند.
اين خطبه كه خطبه سوم آن مى باشد در آن آمده است كه :
(( اما و الله لقد تقمطها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى . ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت اءرتاى بين ان اصول بيد جذاء، او اصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤ من حتى يلقى ربه . فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تراثى نهبا.))
او خودش را قطب و بسط آسياب مى داند كه علوم و معارف از او فيضان مى كند و هيچ كس نيز به پاى او نمى رسد كامل يعنى انسان كامل يعنى قطب و بسط آسياب خلقت و بر فراز خلقت .
پس اگر بخواهيم امور درست بر اساس خودشان حركت كند بايستى انسان كامل را در مكان خودش قرار دهيم همانطور كه در فرازى از اين خطبه مى گويد:
(( اما والذى فلق الحبة و براء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيب حبلها على غاربها.))
انسان كامل خود داراى تعهد كمك در مبانى ارتباطات اسلامى روشن مى شود و اينكه اوست كه مى تواند توحيد كه پيام تاريخ انبياء(ع ) بوده است را به انسانها ابلاغ كند و برساند همچنان كه در ارتباطات مى باشد چون معناى توحيد بطور اعظم آن در او تجلى يافته است پس اوست كه مى تواند نمادهايى را خلق كند كه اين معنا را به ديگران برساند توحيدى كه هم در مرتبه ذات باشد هم صفات و هم افعال .
به همين دليل است كه در خطبه چهارم نهج البلاغه دوباره همين مطالب را بيان مى كند.
(( بنا اهتديتم فى الظلماء و تنسمنتم العلياء و بنا انفجرتم عن السرار.))
موقعى كه در تاريكى و نادانى بوديد به سبب ما هدايت شديد و بهه راه راست قدم نهاديد و بر كوهان بلندى سوار شديد و به واسطه ما از تيرگى شبهاى آخر ماه داخل روشنايى صبح گرديديد.

next page

fehrest page

back page