امام على (ع ) فرهنگ عمومى و همبستگى اجتماعى

مؤ سسه فرهنگى انتشاراتى زهد

- ۷ -


نتيجه گيرى
اگر هدف خلقت را انسان بدانيم بايد اقرار كنيم كه در اجتماع بشرى ، همه چيز از براى انسان است و مهمترين آنها حكومت و نظام سياسى است كه با هدف اداره روند امور انسانها به نحو مطلوب ، ايجاد شده است . تا بدين وسيله انسان در پيمودن مسير تكامل و تعالى خود دچار روزمرگى و مشكلات نشود. اما در طول تاريخ متاءسفانه - شايد - اندكى از حكومتها و نظامهاى سياسى در راستاى اين هدف گام برداشته اند. اگر چه اين خسران بزرگ علتهاى مختلفى مى تواند داشته باشد ولى بدون ترديد يك علت اصلى آن در نوع نگرش آنها نسبت به انسان و شهروندان نهفته است . بايد گفت يكى از شروط اساسى براى حركت در راستاى اين هدف ، تكريم كرامت انسانى ، تعزير عزت نفس انسانها، و داشتن نگرش فراقومى از سوى نخبگان سياسى است . در مباحث گذشته با استفاده از سيره عملى و نظرى حضرت على (ع ) در حوزه سياست و حكومت ، سعى كرديم نشان دهيم كه يك حكومت مبتنى بر اسلام داراى نگرش قومى فراقومى و فرامذهبى است و تكريم عزت نفس و كرامت انسانى را در درجه اول اهميت خود قرار مى دهد. نكته ناگفته در مورد حضرت على عليه السلام اين است كه آن حضرت حتى در برخورد با دشمنان نيز عزت نفس و كرامت انسانى آنها را گرامى مى داشت . افراد و گروههاى مختلفى دشمن امام على (ع ) بودند. در مقابل آن حضرت دست به اسلحه بردند و با او جنگيدند كه طلحه و زبير و اصحاب جمل ، معاويه و همفكرانش و خوارج از اين جمله اند. حضرت على (ع ) نه تنها به ياران اجازه نمى داد كه به دشمن توهين كنند يا ناسزا بگويند، حتى براى آمرزش و حفظ خون دشمنانش دعا مى كرد.(188) و خود در مقابل توهين ها و هتك حرمتهاى دشمنانش واكنش تندى نشان نمى داد و به آرامى از كنار آن مى گذشت يا آنها را به بحث و گفتگو فرا مى خواند.(189) و مهمتر از تمام اينها، نوع نگرش امام على (ع ) به اين افراد بود، كسانى كه در مقابل در مقابل جانشين بر حق رسول خدا(ص ) و حاكم قانونى كشور اسلامى و امام معصوم دست به شمشير برده بودند و با او مى جنگيدند مستحق هر مجازاتى بودند و هر صفت منفى بر آنها صدق مى كرد. اما حضرت على (ع ) اينگونه فكر نمى كرد. حضرت على (ع ) بدون وارد كردن هيچگونه اتهامى ، آنها را برادران خود مى دانست و مى فرمود: اينها برادران ما هستند كه بر ما شورش كرده اند.(190) در حالى كه حضرت به آسانى مى توانست با اتهاماتى همچون محارب ، مفسد، مرتد، مشرك و... آنها را از صحنه به در كند و حقانيت خود را به اثبات برساند، ولى اين اتهامات كرامت انسانى و حرمت افراد را خدشه دار مى كرد، زيرا آنان خود را مسلمان مى دانستند. اينها يا از روى نادانى و كج فهمى يا به سبب مقام و قدرت و زياده طلبى ، در مقام امام قرار گرفته بودند. در مورد افراد نادان كه حقيقت را نمى دانستند فقط يك اشتباه معرفتى رخ داده بود و آنان بايد از طريق شناخت و استدلال به حقيقت پى مى بردند، افراد مغرض و قدرت طلب به هر حال دنبال منافعشان بودند و شيطان و هواى نفس بر آنها غلبه كرده بود، اتهامات شرك ، ارتداد، نفاق و... چه گرهى از كار مى گشود.
شاخصه هاى روشن كرامت و آزادى از ديدگاه مولا على (ع )
فتح الله عباسى
سخن از سر خيل خوبان ، مرزبان بزرگ انديشه ، خداوندگار تقوا و صلابت ، امير بى بديل عرصه فصاحت ، مولى الموحدين - على (ع ) - مى باشد، يكتا انسانى كه عارف و عامى در بيان عظمتش داد سخن داده اند اما به تعبير مولوى ((و آن ناتمام )) مانده است :
اى كه پايان تو پيدا بود از آغاز هم
از تو خواهم گفت اى تكرار زيبا باز هم
ذوالفقار غيرت و عزمت اگر لب واكند
باز مى ماند عصاى موسى از اعجاز هم
اى همه ايجاز و اعجاز و شگفتى ، پيش تو
شاعران اطناب مى بافند در ايجاز هم (191)
همان دردانه عالم خاك كه پيامبر رحمت (ص ) در حديثى منسوب به ((مساوات )) اينگونه اش مهرفى مى نمايند: (( من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه ، و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هبينه و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابيطالب )) (192)
آرى ! آنچه خوبان همه دارند، او يك جا دارد و اما سخن از نهج البلاغه - اين ميراث ماندگار مولاى خوبان عالم - مى باشد، سرچشمه فياضى كه قرنهاست كام عطشناك مشتاقان را با جرعه هاى جان نواز خود، سيراب ساخته است ، چرا كه حاصل بيان و بنان در يكتاى عالم ناسوت بود، و عالم به اسرار لاهوت . كه خود فرمود: (( فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض )) (193) و امير بى رقيب عرصه فصاحت بود، و نزد دشمن و دوست به زبان آورى مشهور و اين حقيقتى است كه ((جملگى برآنند)) چنانكه ((ابن ابى الحديد)) در ((مقدمه شرح نهج البلاغه )) مى نويسد: وقتى ((محفن بن ابى محفن )) به معاويه گفت : من از نزد ناتوان ترين مردم در سخن گفتن آمده ام ، معاويه گفت : واى بر تو! چطور على ناتوان ترين سخن گويان است ؟! به خدا او بود كه فصاحت و سخنورى را در قريش معمول ساخت (194) و جايى كه كينه توزى چون معاويه در حق حضرتش اين سخن بر زبان مى آورد، سخن مولا(ع ) حقيقتى انكار ناشدنى را بر همگان هويدا مى سازد آنجا كه مى فرمايد:
(( و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه ...)) (195) ما فرمانروايان سخنيم و رگ و ريشه آن (سخنورى ) در ميان ما استوار و شاخه هايش بر ما سايه افكنده ... و از آنجا كه با اشارات ربانى زبان حالش چنين است كه :
يك به يك من مى شناسم خلق را
همچو گندم ، همچو جو در آسيا(196)
لذا آنجه را كه علامه سيد رضى (ره ) جمع آورى نموده و به حق ((سرچشمه و آبشخور بلاغت )) لقب يافته ، معارفى اندك از آن سرچشمه پرفيض مى باشد و اما آنچه در اين كتاب مستطاب جمع آمده همه از سر دردشناسى است و از آنجا كه قيد و بند مليت و نژاد را برداشته و يكسره از فطرت اصيل آدميان مى گويد، عليرغم بى مهرى بشريت به اين اعجاز سخنورى ، هرگاه سر از حجاب ناشناختگى بر مى دارد و مونس و مؤ انس دلها مى گردد، آنگاه آميزه هايى از حكمت و معرفت را فرا روى آدمى مى گشايد چرا كه معارفش به تعبير قرآن مجيد از آن گونه معارفى است كه :(( و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين )) (197) و لذا با چنين بينشى برآنيم تا به همت انفاس قدسى مولاى موحدان على (ع ) در سرابستان مصفاى ((نهج البلاغه )) به تبيين دو شاخصه مهم زندگى آدمى در همه اعصار، يعنى ((آزادى و كرامت )) بپردازيم :
قبل از پرداختن به محور اصلى اين گفتار، بايد اشاره كنيم كه حضرت با بصيرتى خاص بر اين باورند كه علوم در مجموع به دو دسته قابل تقسيم است :
(( العلم علمان ؛ مطبوع و مسموع )) يكى علم فطرى و ديگرى علم شنيدنى (اكتسابى ) و در ادامه معتقدند كه تنها، علمى سودمند است كه موافق با فطرت و نهاد آرام آدمى باشد (( و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع )).(198)
آرى :
علم هاى اهل دل حمالشان
علم هاى اهل تن احمالشان
(مثنوى - دفتر اول - 3452)
و لذا ((آزادى )) و ((كرامت )) به عنوان دو موهبت عظيم الهى ، مطبوع همه فطرتهاى خداگراست . اما آزادى از ديدگاه مولا(ع ) چيست ؟ بى شك ، از ديدگاه عافيت انديش و جهل سوز آن بزرگ ، برخلاف نظر محدود و مصلحت انديش سياست ورزان ، مولود شرايطى است كه در نتيجه سركوبى هواى نفس عايد جامعه و آدمى ، مى گردد و تنها برداشتن موانع ظاهرى اسارت ، قطعا كارساز نيست از اين رو مى فرمايند:(( كم من عقل اسير تحت هوى امير))(199) اسير حقيقى ، انسانى است كه عقلش تحت سيطره هواى نفسش باشد، نكته ارزنده در فرمايش مولا على (ع ) آن است كه عقل و عقال در نزد اعراب به مفهوم ((زانوبند شتر)) به كار رفته ، حال عقلى كه پايبند آدمى در راه ارتكاب ملاهى و مناهى است ، اگر خود تسليم تمايلات نفس شود، در اين حالت است كه آزادى از كف رفته ، چرا كه عقل سلطان بى حكم و اختيارى است كه تابع خواهشهاى قطب مخالف خود يعنى نفس قرار گرفته و لذا از ديدگاه ، مولا على (ع ) هرگاه اين سلطه نا خواسته نفس بر عقل ، پايان پذيرد، اولين ثمره خجسته اش آن خواهد بود كه آزار مرد: ((ته مانده دنيا را به اهلش وا مى گذارد))(200) چرا كه وجود ارزشمند آدمى بهايى جز بهشت ندارد و بهشت نيز جايگاه ((مخلصين )) خواهد بود، غيور مردانى كه بند علايق بريده و ((قيمت انفاس ))(201) مى دانند.
چرا كه به اين اصل بديهى - به قول على (ع ) ايمان دارند كه :
(( و لاتكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا)) (202) بنابراين عبد و عبيد ديگرى ، غير از ذات اقدس الهى بودن از ويژگيهاى بردگان هواپرست مى باشد و نكته لطيف در اين فرموده اخير مولى الموحدين على (ع ) آن است كه ((حر بودن )) و فرمانبرى نكردن از ديگران وجه ظاهرى ندارد، بلكه از جهات معنوى نيز قابل تاءمل است و بى ترديد، بنده افكار ديگران بودن و بدون مشورت با سلطان عقل و انديشه ، از آبشخور تفكرات ديگران استفاده كردن ، از مظاهر بندگى است كه در نتيجه با فطرت آدميان منافات دارد و لذا به دنبال هر مطلوب غيرفطرى كه باشيم ، در حقيقت طوق اسارت آن را بر گردن افكنده ايم و نهايتا:
هيچ كنجى بى دد و بى دام نيست
جز به خلوتگاه حق آرام نيست
(مثنوى - دفتر دوم - 593)
و مولاى حقيقى به تعبير شيواى امير بلاغت ، همان كسى است كه آزادمان آفريده و جز او هم كسى نمى تواند از قيد علايق رهايمان سازد:
كيست مولى آنكه آزادت كند
بند رقيت ز پايت واكند
(مثنوى - دفتر ششم - 4540)
و لذا باز به تعبير شكرين و نغز امام على (ع ) عبادات آزادگانى كه سرسپرده بندهاى ظاهر و باطن نيستند، زيباترين پرستش هاست : (( و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.)) (203)
چرا كه اينان پاك باختگانى هستند كه تنها و تنها عظمت حضرت حق ، به كرنش و نيايششان وا مى دارد و بردگان جسم و جان و آزمندان و مزدوران پاداش را در آن سرابستان معرفت راهى نيست !
در ره معشوق ما ترسندگان را كار نيست
جمله شاهانند آنجا، بردگان را بار نيست
(ديوان شمس - غزل 396)
از ويژگيهاى ديگر آزادگان ، صبور بودنشان مى باشد، صبر جميلى كه همه جوانب زندگى به كار مى آيد، صبر در مصائب ، صبر در رويكرد مشكلات مادى ، صبر در مقابل طاعت نكردن غيرخداى عالميان و... و به جهت اهميت اين صفت است كه مى فرمايند:
(( من صبر صبرالاحرار و الا سلا سلو الاغمار.)) (204) يا شكيبايى آزادگان را داشته باش و گرنه همچون جاهلان بى خبر خود را به فراموشى بزن . بنابراين اين صبر در همه جا ستودنى است و از ضروريات زندگى مؤ من محسوب مى شود، نكته لطيف در اين باره آن است كه امام على (ع ) در موضع ديگر از نهج البلاغه وقتى به نكوهش مصاديق بارز بى صبرى مى پردازند، از نبود صفت آزادگى در ميان آنان شكوه مى نمايند: نخست در سرزنش ((منكران حكميت )) يعنى كسانى كه نخست بانيان آن فتنه عظيم در تاريخ اسلام بودند و آنگاه كه در مقابل توطئه خود مصلحت انديشى آن امام همام (ع ) را مشاهده كردند، روى به انكار آوردند و از اين رو حضرت در سرزنش آنان در خطبه 125 نهج البلاغه ، مخاطبشان ساخته و مى فرمايند: (( (فلا احرار صدق عندالنداء (اللقاء ))) شما آزاد مردان راستگويى به هنگام فرياد نيستيد و دقيقا همين مضمون را در موضعى ديگرى از نهج البلاغه ، آنگاه كه دل دريائيش از بى وفايى و رسم مردانگى نشناسى كوفيان پيمان شكن به درد مى آيد، بر زبان مى آورند:
(( يا اهل الكوفه ... لا احرار صدق عند اللقاء و لا اخوان ثقة عند البلاء...)) .(205)
پس ثابت قدمى از ديگر شاخصه هاى آزادگان مى باشد و با اين مقياس آنان چون ملاكشان حق جويى است ، لذا هرگاه وارد عرصه مادى زندگى نيز مى شوند، آزاده بودنشان مانع و حايلى مى شود براى جلوگيرى از گناه و معصيت ، به همين جهت حضرت وقتى به سرزنش كم فروشان و متقلبان در كسب و كار مى پردازد، فرياد بر مى دارند كه (( اين احراركم و سمحاؤ كم )) (206) كجايند آزاد مردان و سخاوتمندان شما؟!
پس با جمع بندى آنچه گفتيم مى توان بيان داشت كه نظر مولا على (ع ) درباره آزادى و آزادگى آن است كه آزادگى وديعه ارزشمند الهى است كه بايد در مقاطع مختلف حيات با عنايت به خلقت نخستين حفظ شود و آزاده حقيقى كسى است كه غول مردم افكن نفس را به مدد عقل خداداد در هم شكند و عبادتش مثل اعلاى پرستش عاشقانه بوده و ثابت قدم و صبور و امين باشد.
و اما ((كرامت )) كه از شاخصه هاى محورى انسان مؤ من است و ادباى عرب آن را مصدرى مى دانند كه اين معانى را در بردارد: كارى شگرف و امرى خارق العاده انجام دادن - بزرگوارى - ارجمندى و كريم كه جمع آن ((كرام و كرماء)) مى باشد به معانى : بخشنده - سخاوتمند- جوانمرد- گذشت كننده - نيكوترين و بهترين هر چيز و... آمده است .(207) اين واژه به همراه مشتقات آن نزد ارباب معنى بسيار مورد توجه قرار گرفته است ، چرا كه معتقدند كه زيبنده ترين صفت حق تعالى ، صفت كريم بودن است كه فيض عام و بى دريغش را بر عارف و عامى و يهود و گبر و ترسا و مسلمان جارى ساخته است ، همچنانكه ((ابن عربى )) در ((فصوص الحكم ))(208) كرامت و كرم خداوندى را از رحمت هاى عام الهى برشمارد.
لذا فيض عام او باعث اميدوارى خلايق گشته است :
سروش عالم غيبم بشارتى خوش داد
كه بر در كرمش ، كس دژم نخواهد ماند
(حافظ)
و لذا مولاى عارفان على (ع ) با عنايت به اين مهم به ابعادى از كرامت و كريمان اشاره مى نمايند كه بسيار تاءمل انگيز و راهگشاست .
نخست حضرت اشاره مى نمايند كه مهم ترين فضيلتى كه اسلام براى مسلمين به ارمغان آورد، كرامت است و با همين عنصر ارزشمند بدخواهانش را منكوب ساخت (( ... وضع الملل برفعه و اهن اعداءه بكرامته )) (209) حال اين كرامتى كه حضرت آن را معادل تقوا مى دانند و معتقدند كه (( لا كرم كالتقوى )) (210) هيچ كرامتى چون تقواى الهى نيست چه ماهيتى دارد و مصاديق بارز كرامتمندان عالم به ويژه در جامعه اسلامى چه كس يا كسانى هستند؟!
حضرت على (ع ) عالى ترين صفتى كه در وصف خواجه آفرينش ، محمد مصطفى (ص )، به كار مى برد آن است كه (( و بسقت فى كرم )) (211) در خانواده كريم و بزرگوارى به دنيا آمد و يا در موضع ديگرى باز مى فرمايند: (( منبته اشرف منبت فى معادل الكرامة )) (212) در بهترين منبع بزرگوارى رشد كرد. پس كريم و كرامت داشتن صفاتى نيستند كه به يك آن در فرد ايجاد شوند، بلكه به پيشينه اى نياز دارند كه مى توان گفت ، خانواده مهم ترين نقش را در پرورش و تثبيت اين صفات ارزشمند، داراست . و اين صفتى است كه به تعبير مولا على (ع ) داشتن آن حتى از داشتن علقه و علاقه خويشاوندى مهم تر است چرا كه مى فرمايند: (( الكرم اعطف من الرحم )) (213) و از نظر مولا على (ع ) عظيم ترين نعمتى كه نشان كريم بودن خداوند را با خود دارد همان ((موهبت جان )) است و از همين والاترين آرزوى كريمان عالم ، رسيدن به سرچشمه كرامت - يعنى خداوند - و تسليم امانت به اوست :
اين جان عاريت كه به حافظ سپرد دوست
روزى رخش بينم و تسليم وى كنم
لذا در نهج البلاغه در دعاهاى خاص آن حضرت - وقتى احدى در آن سراپرده روحانى حضور نداشته - مى خوانيم : (( اللهم اجعل نفسى اول كريمه تنتزعها من كرائمى )) (214) خدايا در ميان ارزشمندترين نعمت هايت ، جانم را به عنوان اولين نعمت از من بگير.
اما، خداوند كرامت را به چه كسانى مى بخشد؟ از تاءمل در نهج البلاغه درمى يابيم كه كرامت موهبتى است كه به رايگان به هر زجر ناكشيده از ره رسيده اى نمى رسد بلكه خاص ‍ كسانى است كه در راه وصال و رضاى او مرارتها كشيده و از آنجا كه انسان دائما مبتلاى امتحان است ، هر چه بيشتر بر مشكلات غالب آيد بر كرامت و عزتش افزوده مى گردد، لذا حضرت ، وقتى در خطبه 192 نهج البلاغه به اصحاب مى فرمايند: (( و تدبروا احوال الماضين من المومنين قبلكم )) بنگريد حال گروهى از مؤ منين قبل از خود را (كه گرفتار شدايد بودند) كه حضرت به قوم بنى اسرائيل و سيطره فراگير فرعونيان اشاره مى نمايند، اما بر اثر شكيبايى مؤ منشان (( قد بلغت الكرامه من الله لهم ، ما لم تذهب الامال اليه بهم )) (215) آن قدر كرامت و بزرگوارى از ناحيه خداوند به آنها رسيد كه حتى خيال آن را در سر نمى پروراندند و در ادامه همين خطبه راجع به كار امتى كه درخت بى ريشه نفاق و تفرقه در بينشان باليده و الفتهايشان مبدل به كينه ورزى و كينه توزى شود اشد مجازاتى كه حضرت حق برايشان در نظر گرفته اين است كه :
(( قد خلع الله عنهم لباس الكرامته )) (216) لباس عزت و كرامت را آنها جدا مى سازد و نكته بسيار لطيف كه در ضمن همين خطبه آمده اين است كه حضرت علاوه بر اين انتقام معنوى ، براى چنين ، امتى زيانهاى مادى نيز بر مى شمارند كه بسيار قابل تاءمل است و آن اين كه فراوانى نعمت از ميان چنين مغضوبينى برداشته مى شود و مايه عبرت عالميان مى گردند:
(( و سلبهم غضارة نعمته و بقى قصص اخبار هم فيكم عبرا للمعتبرين )) (217)
و اما صاحبان كرامت چه ويژگيهايى دارند؟
پس كرامت لباس شريفى است كه خداوند آن را بر قامت خاصان درگاه مى پوشاند و همگان از اين تشريف و خلعت نصيبى نمى برند، چنانكه حضرت در خطبه 94 مى فرمايند:
(( حتى افضت كرامة الله - سبحانه و تعالى - الى محمد(ص )....))
كسى كه كرامت داشته باشد بى ترديد شهوت - به معنى مطلق خواستن - نزدش خوار است و او تابع آنها نيست : (( من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته )) (218) و نه تنها حسد در نهانخانه جانش حضور ندارد، بلكه همه جا خوبان و كريمان را معرفى مى نمايد تا موجب زيادتى اين صفت ارزشمند گردد: (( اولى الناس بالكرم ، من عرفت به الكرام )) (219) كريمان و كرامتمندان به وسيله او شناخته مى شوند. و چون شخصى كه ملكه فاضله كرامت در اعماق ضمير خداجويش جاى گرفت ، از دروغ مى پرهيزد چرا كه به فرموده مولا على (ع ) ايمان دارد كه : (( الصادق على شرف منجاة و كرامه )) (220) راستگو در مسير نجات و بزرگوارى است و باز براين باور است كه اگر كرامت و بزرگوارى خود را در همه شئون زندگى حفظ نمايد و با همين حال بميرد، لاجرم از مقيمان بهشت است و مورد عنايت آفريدگار، كه حضرت مولا على (ع ) فرمود: (( قوم لم تزل الكرامة تتمادى بهم حتى حلوا دار القرار)) (221)
آرى ! آنچه در اين مقال به لفظ كشيده شد، قطره اى بود بس بى وزن و ناچيز از آن نظر كرده ((رب العالمين ))، همان انسان والايى كه ((جمله عقل و ديده ))(222) بود و اشاراتش ، اشارات ربانى لذا همنواى با مولانا زمزمه مى كنيم كه اى سر خيل خوبان عالم على :
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت ، خاك ما را پاك كرد
((مثنوى - دفتر اول - 3759))
پس :
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب علم را
با زبانش اى باب بر جوياى باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
با زبانش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ((ما له كفوا احد))
((مثنوى - دفتر اول - ابيات 9-8-3777))
تربيت از ديدگاه امام على (ع )
فرانك عربى
مقدمه
حمد و سپاس بى كران سزاوار خداوندى است كه ما را نعمت عظماى كتاب قرآن بخشيد و در پرتو درخشان آن رسالت حضرت ختمى مرتبت محمد بن عبدالله (ص ) و ولايت و امامت مولى الكونين حضرت على (ع ) را بر امت اسلام ارزانى داشت و جان و عقول بشرى را از حمايت و هدايت بى منتهاى معارف دو كتاب عظيم قرآن و نهج البلاغه سيراب گردانيد.
مباحث تربيت يكى از بنيادى ترين مباحث علوم انسانى و از ارزنده ترين مباحث اجتماعى - سياسى است و با بيشتر رشته هاى علمى ارتباط تنگاتنگ دارد و در اخلاق و سازندگى ، خودسازى و جامعه سازى ، گاهى بعنوان پايه هاى اساسى و زمانى بعنوان نتيجه رهآورد مباحث ارزشمند انسانى ، مورد ارزيابى قرار مى گيرد.
بديهى است كه سعادت فرد و جامعه ، تكامل و ترقى انسانها و خانواده ها، پيشرفت جوامع بشرى ، سلامت جسم و جان بشر تشنه آزادى ، همه و همه به مساءله تربيت مربوط مى شود. اگر انسانها مباحث تربيتى را به درستى بشناسند و هدفدارى آن را بدانند و با روشهاى صحيح تربيت آشنايى پيدا كنند. سپس خود و خانواده و جامعه خود را تربيت كنند، اصلاح نمايند. بسوى خوبيها و ارزشهاى اخلاقى سوق دهند، همواره بسوى تكامل و ترقى و استقلال در حركتند و عقب ماندگى و شكست ذلت و خوارى و مفاسد اخلاقى دامنگيرشان نخواهد شد كه از نظر قرآن كريم و نهج البلاغه هدف اساسى همه انبياء و پيامبران الهى ، تحقق اين آرمان ارزنده است . و مى دانيم كه مكتب اسلام كاملترين مكتب تربيتى است كه دستورات و قواعد و روشهاى تربيتى آن از چشمه سار هميشه جارى وحى الهى گرفته شده و با رهنمودهاى مداوم امامان معصوم (ع ) در تئورى و عمل ، لباس ‍ حقيقت پوشيده است . همه شرق شناسان و مورخان غربى و شرقى اعتراف دارند كه رسول گرامى اسلام (ص ) و امامان (ع ) از اعراب عقب مانده جاهلى ، دانشمندان و پرهيزكاران و نام آوران بى نظير ساخته اند و انقلاب فكرى ، علمى ، سياسى ، اخلاقى ، نظامى و بهداشتى شگفت آورى را با دست همان مردم عقب مانده تحقق بخشيدند كه همه متفكران گذشته و همه را در تعجب و حيرت فروبردند كه راستى دلها و مغزهاى خفته عرب جاهلى چگونه بيدار شد؟ با كدام روش تربيتى رسول خدا(ص ) بارور گشت و دست به انقلاب علمى زد؟ مى دانيم كه نهج البلاغه بهترين و گوياترين زبان قرآن و تبيين كننده مباحث تربيتى اسلامى است . پس بايد گوش جان به كلمات حضرت مولى الموحدين على (ع ) بسپاريم و در اين سير كوتاه ، مباحث تربيتى نهج البلاغه را به درستى مورد مطالعه و ارزيابى قرار دهيم تا ره توشه ارزشمندى براى خودسازى و بازپرورى جامعه مان باشد.
امكان تربيت
از ديدگاه نهج البلاغه ، تربيت و روشهاى تربيتى مشخص و روشن است و بهترين روشهاى مقابله با موانع و آفات تربيت نيز درست مورد ارزيابى قرار گرفته است .
امام على (ع ) مى فرمايند: زنهار، در تربيت و سازندگى خويشتن تلاش كن زيرا خداوند راهى را كه بروى برايت روشن ساخته است و آينده رفتن تو را مشخص و تبيين فرموده است .
سپس اميدوارى مى دهد كه اگر از راه روشن برويد و در تربيت خود و ديگران بكوشيد. حتما پيروز شده به سرچشمه سعادت خواهيد رسيد. و آنگاه به ضرورت تربيت و خودسازى اشاره مى كنند كه : اى مردم خودتان عهده دار تربيت نفس خويش باشيد و نفس را از كشيده شدن به طرف هوسها و عادات ناروا بازداريد.
تربيت پذيرى انسان
تربيت يكى از مهمترين واقعيتهاى نظام هستى است كه در همه چيز قابل پياده شدن و ثمره دادن مى باشد. نه تنها انسان را مى شود تربيت كرد و در خودسازى و جامعه سازى موفق نمود، بلكه حيوانات و نباتات را نيز مى شود، تحت تربيت گذاشت و با روشهاى تربيتى به سوى برخى از ارزشها سوق داد.
گرچه موجودات زنده همه تربيت پذيرند، اما تربيت پذيرى انسان از ويژگيهاى خاصى برخوردار است . انسان با برخوردارى عقل و تدبير و عواطف انسانى ، تربيت پذيرتر از ديگر موجودات نظام آفرينش مى باشد. در اين مورد امام على (ع ) مى فرمايند: از كسانى مباش كه پند و اندرز به آنها سودى نمى بخشد، مگر آنكه سخت در توبيخ آنها مبالغه شود زيرا انسانهاى عاقل با اندرز و آداب پند مى پذيرند اما چهارپايان با زدن .
با توجه به پندآموزى و تربيت پذيرى انسان ، امام على (ع ) سفارش مى كند كه در تربيت كودك ، در تربيت نفس و در تربيت افراد جامعه بايد شتاب نمود و تربيت را بر هر كار ديگرى مقدم داشت . زيرا ممكن است آداب و روشهاى زشت و ناروا دلهاى پاك را آلوده سازد و تربيت و سازندگى را ناممكن .
ارزش تربيت
پس از آنكه دانستيم تربيت ممكن است و انسان تربيت پذير، و امور تربيتى بايد عجله و شتاب داشت ، به ارزشهاى تربيت و خودسازى توجه كنيم :
امام على (ع ) مى فرمايد: علم ميراث گرانبهاى است و تربيت و آداب ارزشمند اخلاقى ، لباس فاخر و زينتى است .
هيچ ثروتى چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل نمى باشد و هيچ ميراثى چون ادب و تربيت وجود ندارد.
هدفدارى تربيت
امكان تربيت و ضرورت خودسازى و بازپرورى جامعه را بسيارى از مكتبها پذيرفته اند و مباحث پيرامون آن را قبول كرده اند و با اسلام و ديگر مكاتب تربيتى ممتاز جلوه مى دهد هدفدارى انسان و هدفدارى تربيت است .
صاحبنظران ، اصول كلى تربيت را براى زندگى انسان و تداوم حيات اجتماعى باور دارند. اما مى پرسند چرا خود را تربيت ك نيم ؟ چرا مشكلات و رنج فراوان خودسازى را هموار سازيم ؟
بديهى است تا مبانى اعتقادى قرآن و نهج البلاغه را نپذيريم و هدفدارى انسان و حركت تكاملى بشر بسوى قيامت و بهشت جاودان را باور نكنيم تربيت و مقررات و احكام تربيتى بدون پشتوانه اخلاقى و اجرايى است .
امام على (ع ) مى فرمايند: اى بندگان خدا آگاه باشيد خداوند شما را بى هدف و بيهوده نيافريده است و سرگدان و بدون سرپرست نگذاشت ، اى بندگان خدا، شما را به تقوى و خويشتن دارى سفارش مى كنم كه زمام عبادتها و قوام زندگى سعادتمندانه به تقوى بستگى دارد.
و آنگاه به رفاه زدگى شكمباره هدف گم كرده مى تازد و مى فرمايد: آيا عبث و بيهوده آفريده شده اى ، همانند حيوان پروارى كه تمام همت او علف چريدن و خوردن است .
شناخت عوامل تربيت
پس از آشنايى با مباحث مقدماتى تربيت ، بايد عوامل تربيتى را شناخت و آنها را تقويت كرد و به سوى آنها جذب شد كه نقش تعيين كننده در تربيت و سازندگى فرد و جامعه دارند در اين قسمت از بحث به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. پدر و مادر
خانه خانواده ، آموزشگاه آغازين هر فردى مى باشد. زندگى خانوادگى نقش مهمى در خودسازى و بازسازى دلها دارد. پدر و مادر و ديگر افراد خانواده مى توانند مربى لايق و موفق فرزندان و يا عامل اساسى انحراف و آلودگيهاى كودكان باشند.
در اين مورد امام على (ع ) مى فرمايند: و حق فرزند بر پدر آنست كه براى كودك نام نيك انتخاب كند و او را خوب تربيت نمايد و قرآن را به او تعليم دهد.
2. خانواده
خانواده يكى از عوامل تربيتى است . فرزندان و كودكان از اعضاء خانواده الگو مى گيرند و رنگ مى پذيرند. از اين رو امام على (ع ) سفارش مى كند كه با خانواده خوب و صالح روابط دوستانه برقرار كنيد: روابط خود را با آبرومندان و افراد با شخصيت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز.
3. استاد و آموزگار
ايشان راجع به نقش استاد در تربيت انسان ، به آموزگار الهى خود رسول خدا(ص ) مى پردازد و اهميت و ارزش آموزشهاى پيامبر گرامى اسلام را چنين بيان مى دارد:
من همچون سايه اى به دنبال آمزگارم رسول خدا حركت مى كردم و آن بزرگ پيامبر، هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك را برايم آشكار مى ساخت و به من فرمان مى داد كه به او اقتدا نمايم .
4. جامعه و محيط زندگى
يكى ديگر از عوامل تربيت ، جامعه و محيط زندگى انسان است . از اين رو در انتخاب مكان زندگى و محيط اجتماعى بايد دقت لازم را بعمل آورد.
امام براى انتخاب جامعه خود مى فرمايد: در شهرهاى بزرگى كه مركز اجتماع مسلمانان است ، مسكن گزين و از محيط و جوامعى كه اهل غفلت و ستمكارى در آنجا هستند و ياران مطيع خدا كمتر در آن نواحى يافت مى شوند، بپرهيز.
5. علما و نصيحت كنندگان جامعه
علما انسانهاى پاك و دلسوزى هستند كه در برابر كجيها و زشتيها نمى توانند بى تفاوت بمانند و چون پدرى مهربان و دوستى خيرخواه لب به پند و اندرز مى گشايند. آنها از عوامل مهم تربيت بشمار مى آيند كه بايد احترام گذاشت و گوش دل به سخنانشان سپرد در غير اينصورت تلخيها و پشيمانيها در انتظار ما خواهد بود.
6. حكومت و رهبرى
حاكم اسلامى و رهبر جامعه ، هم مسئوليت تربيت فرد و جامعه را دارد و هم بعنوان يكى از الگوهاى تربيتى مطرح است . همه به او دوخته اند و از دستورات و فرامينش اطاعت مى كنند.
امام على (ع ) مى فرمايند: شما مردم را بر من حاكم اسلامى حقى است اما حق شما بر آنست كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و شما را تربيت كنم تا علم فراگيريد و تربيت شويد.
و هشدار مى دهد كه نگذاريد رهبرى جامعه بدست نالايقان و نااهلان قرار گيرد كه فرد و جامعه را به تباهى و نابودى مى كشانند و خود به اين بيدارى و مسئوليت سخت پايبند است .
7. الگوهاى موفق تربيت شده
پيرامون الگوهاى موفق ، بحث بسيار ارزنده در نهج البلاغه موجود مى باشد كه در اين بحث پيامبران خدا و رسول گرامى اسلام و اصحاب و ياران آن بزرگ پيامبر و سيماى پرهيزگاران و امامان معصوم (ع ) را معرفى مى نمايد.
در رابطه با اطاعت و پيروى از پيامبران الهى و نقش تربيتى آنان مى فرمايد:
خداوند اراده كرده است كه پيروى مردم از پيامبرانش باشد و كتابهاى آنان را تصديق كنند و به دستورات آنها گوش فرادهند.
8. انقلاب اسلامى
انقلاب و قيام و حركت موفق يك امت بهترين و ارزنده ترين مربى و آموزگار دلهاى آماده تربيت است . نهضت و قيام رهايى بخش ، نقش اساسى در تربيت اجتماعى دارد. ترس و زبونيها را از دل ميليونها انسان مى شويد و شجاعت و دلاورى و شهادت طلبى را به همه مى آموزد. در انقلاب همه آزمايش مى شوند و زشتيها و پليديهاى خود را نشان مى دهند. آيا ميليونها دل و جان آماده اى را كه در انقلاب اسلامى ما عوض شد و رنگ خدايى گرفت . مى شود انكار كرد؟
نعمت انقلاب ، از بزرگترين نعمتهاى الهى و حركت انقلاب از بزرگترين عوامل تربيتى بشمار مى آيد كه درود و سلام همه ما به فرزند راستين على (ع ) امام فقيد امت اسلامى و امام حاضر در صحنه زمان ما حضرت آيت الله خامنه اى و رهروان راه امام خمينى باد.
در اين رابطه امام على (ع ) مى فرمايد: سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد به سختى آزمايش مى شويد و غربال مى گرديد... آنچنان كه پايين به بالا و بالا به پايين بازگردد.
نتيجه گيرى
امروزه كليد تمامى ابعاد توسعه را، توسعه انسانى قلمداد مى كنند كه بدون آن رشد و توسعه امكانپذير نيست . در نظام اسلامى ، نيروى انسانى از طرفى خود هدف است كه توسعه براى او در خدمت اوست و از طرف ديگر خود عامل و كليد توسعه است .
اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمايند: اى كميل مردم به سه دسته اند، اول علماى ربانى ، دوم دانشجويان كه در راه نجات هستند و سوم فرومايگان پست و بى اراده اى كه خيرى در آنها نيست .
آنچه در اين بيان شريف مدنظر قرار گرفته ، توسعه منابع انسانى و رشد و ارتقاى علمى ، فكرى و معنوى انسانهاست كه كليد سعادت دنيا و آخرت مى باشد. البته مفهوم علم و دانش ‍ وسيع و فراتر از ابعاد فيزيكى و مادى است . هدف علم معرفت الله است و نهايت آن وصول انسان به مقام معرفت الهى و منزل علماى ربانى است .
حضرت على (ع ) از اين ديدگاه انسانها را به سه گروه تقسيم نموده اند كه دو گروه از آنها اهل نجات هستند. اولين گروه واصلان الى اله و دومين گروه طالبانى كه در مسير كمال كوشا هستند (توسعه اند و از طرف ديگر مظروف آن ). توسعه واقعى به توسعه ظرفيتهاى فكرى ، اخلاقى ، اعتقادى ، بينشى و معرفتى انسانها مربوط مى شود.
هدف توسعه بايد خود انسانها و انسانيت آنها باشد. اسلام انسان را جوهرى تركيب يافته از ملك و ملكوت دانسته و او را به مقياس عميقى تشبيه نمود كه دسترسى به عمق و ابعاد وجودى وى كارى بسيار پيچيده و دور از نگاه سطحى به پهناى اقيانوس وجود اوست .
دانش و آموزش از ديدگاه امام على (ع )
دكتر نورالله كسائى
پس از قتل عثمان در سال 35 هجرى مسلمانان اعم از مهاجر و انصار از امام على بن ابى طالب (ع ) خواستند تا در امر خلافت با آن حضرت بيعت كنند. امام على (ع ) بيعت را به شرط حضور در مسجد و رضايت عموم مردم پذيرا شد و بزرگانى از مهاجر و انصار در سبقت و حسن سابقه على (ع ) در اسلام و پايگاه والا و بى همتاى او در ديانت و دانش در بين اصحاب نخستين پيامبر سخنانى رسا سر دادند.
ثابت بن قيس بن شماس خطيب انصار گفت : به خدا سوگند اى امير مؤ منان اگر در حكومت بر تو پيشى گرفتند در ديانت از تو بازماندند. آنان در آنچه نمى دانستند به تو نيازمند و تو با پشتوانه دانش خويش از همگان بى نياز بوده اى ، خزيمة بن ثابت انصارى گفت : اى امير مؤ منان ما براى ما براى امر خلافت سزاوارتر از تو نيافتيم كه تو از نخستين ايمان آورندگان و دانشمندترين مردم در شناخت خدائى و... آنچه را كه ديگران دارند، دارى و آنچه را كه تو دارى ديگران ندارند و... پس مالك بن حارث اشتر نخعى برخاست و گفت : اى مردم اين على (ع ) ميراث دار دانش انبياء است كه فضائل انسانى در وجود او كمال يافته و هيچ يك از پيشينيان و پسينيان را در حسن سابقه و دانش و بينش او ترديدى نيست . بر اين منوال بود شهادت ديگر بزرگان حاضر در بيعت در دانش و درايت و دادگرى و... امام
على (ع ).(223) با اينهمه كارشكنى ها، فريبكارى ها و دستاويز قرار
دادن قتل عثمان از سوى آنان كه عدالت على را با دنياپرستى و انحرافهاى مادى و معنوىخويش ناسازگار مى يافتند از همان روزهاى نخستين خلافت آغازاين (224) كارشكنى هاسرآغاز جنگ هاى درونى در جامعه نو مسلمان شد كه به انتقال مركز خلافت از مدينه به كوفه انجاميد و جنگ هاى تحميلىجمل و صفين و نهروان و ضايعات بسيار مادى و معنوى ناشى از اين زد و خوردهاى خونينزمينه را براى انحراف فكرى جامعه اسلامى چنان فراهم ساخت كه امويان به ظاهر بهاسلام گرائيده ( طلقا) رندانه و رياكارانه زمينه ها را براى حضورفعال در عرصه حكمرانى در قلمرو اسلام براى خويش تدارك ديدند و تنى چند از سابقهداران در اسلام از قربانيان و فريب خوردگانى شدند كه نيرنگ هاى معاويه آنان را ازمسير حكومت خداپسندانه و سيرة دادگرايانه على (ع ) به بيراهه برده بود.(225)
دامنه نفاق زراندوزان و افزون طلبانى كه ديگر عدل على (ع ) را برنمى تافتند و حكومت بر مجارى حق او را پايانى براى سوءاستفاده هاى خويش مى پنداشتند از حجاز گذشت و بيشترين سرزمين هاى تازه گشوده شده به دست نو مسلمانان در سرزمين هاى ايران و روم را فراگرفت . و درست در اين هنگامه بود كه زبان على براى برملا ساختن چهره هاى ريو و ريا چنان از كام برآمد و كارگر افتاد كه ذوالفقارش از نيام ، از اينرو عصر زودگذر اما بى مانند خلافت و امامت على (ع ) با آنهمه خطبه ها و موعظه ها كه در مسجد كوفه و در جبهه هاى جنگ يا موارد ديگر ايراد مى كرد و نيز نامه هاى سراسر حكمت كه بر عاملانش در بلاد مى نوشت و پاسخ هايش به معاوية ابن سفيان اين نمونه نفاق كه اينك جهل و بيخبرى عوام الناس و فرصت طلبان و بيخردان دنيادار او را روياروى اين آيت ايمان قرار داده بود، همه و همه در امر اشاعه دانش و آموزش از سرچشمه زلال حكمت و معرفت على كارگر افتاد و براى هميشه تاريخ پيروان حق و پيروان باطل را روياروى يكديگر قرار داد.
از يكسو آموزش ديدگان در مكتب على (ع ) رفتند تا بار امانت ديانت اسلام و شيوه آزادى و آزادگى و راستى و درستى و ستم ستيزى را براى هميشه به عنوان حجتى پايدار در جهان به يادگار نهند، و از ديگر سو گمشدگان در وادى فريب و نيرنگ و از دين برگشتگان سفيانى و اموى و اموى گرايانى كه اسلام را بسان نقابى بر چهره نفاق براى اجراى مقاصد حكومتى كه به ناحق فرا چنگ آورده بودند انحرافى ديرپا در دايره حكومتى اسلامى را تدارك ديدند. با اين ترتيب و بنابر آنچه گفته آمد، روزگار خلافت و امامت اميرالمؤ منين (ع ) روزگار تعاليم عاليه انسانى و اسلامى و عصر درخشش آموزشهاى راستين نخستين نوآور مكتب وحى و پرورش يافته در دامان نبوت بود و بى ترديد پرداختن به پيشينه دانش اندوزى و مايه هاى حكمت و معرفت و شيوه هاى آموزش جهت دار و شخصيت علمى و نكته هاى نابى كه على (ع ) اين پيشواى علم و عرفان در باب دانش و دتنشمندان و مايه هاى غريزى و فطرى و اكتسابى و نيز توجه به درك و درايت و علم و عالم هدفمند و آگاه به زمان و مكان به جهانيان عرضه داشته و براى آيندگان به يادگار نهاده و نيز نوشته هاى او كه در منابع كهن مؤ لفانى كه گاه با نحوه حكومت او سر ناسازگارى داشته اند، از پرمحتواترين دانستنى ها و گنجينه معرفت در خلال نزديك به پانزده سده از تاريخ اسلام بلكه پيش ‍ از آن در تاريخ آموزش و پرورش مدون بشريت است كه رويكرد به آن امروزيان و آيندگان در صحنه حيات فرهنگ و تمدن را راهبر و دستگيرى نجات دهنده است .
على (ع ) تربيت يافته و آموزش ديده در مكتب رسول الله (ص )
اين عبارت اعتراف خود على (ع ) است در گزارش از روزگارر خرديش : (( و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبه و المنزلة الخصيصة . وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره ، و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشى ثم يلقمنيه ، ما وجد لى كذبة فى قول ، و لا خطلة فى فعل ... و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اءثر امه يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و ياءمرنى بالاقتداء به و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فاءراه و لايراه غيرى . و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى اسلام غير رسول الله (ص ) و خديجة و انا ثالثهما. اءرى نور الوحى و الرسالة و اءشم ريح النبوة ...)) (226)
((شما از پايگاه و خويشاوندى من نزد رسول خدا نيك آگاه ايد. به گاه كودكى مرا در كنار خود مى نهاد و بر سينه خويش جا مى داد و مرا در بستر خود مى خوابانيد، چنانكه تنم را به تنش مى سود و از بوى خوش خويش مرا عطرآگين مى كرد. و گاه مى شد كه غذايى را مى جويد و به من نيز مى خورانيد. از من ناراستى در گفتار نشنيد و كاستى و كژى در كردار نيافت ... در سفره و حضر در پى او بودم بسان شتر بچه اى در پى مادر، هر روز نشانه اى از اخلاق خود را به من مى نمايانيد و مرا به پيروى از آن وا مى داشت . هر سال كه در (غار) حراء خلوت مى گزيد، تنها من او را مى ديدم . در آن هنگام تنها يك خانه بود كه رسول خدا(ص ) و خديجه در آن مى زيستند و من سومين آن دو بودم . روشنى وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم ...))
ابعاد دانش امام على (ع ) و خاندانش :
(( تالله لقد علمت تبليغ الرسالات و اتمام العدات و تمام الكلمات . و عندنا اهل البيت اءبواب الحكم و ضياء الامر. الا و ان شرائع الدين واحدة و سبله قاصدة . من اخذ بها لحق و غنم ، و من وقف عنها ضل و ندم ....)) (227)
به خدا سوگند كه رسانيدن پيام ها و انجام دادن وعده ها را دانستم و دريافتم . و حق گفته ها را بجاى آوردم ، براى ما خاندان رسالت (اهل البيت ) درهاى دانش الهى گشوده و نور حكمت وين برافروخته بود، بدانيد كه راههاى دريافت دين يك راه راست آنهم راهى كوتاه ، هر كه آن راه در پيش گيرد و به منزل مقصود رسد و بهره برد و آنكه از آن باز ايستد گمراه گردد و پشيمان شود...
نخستين استاد و نخستين شاگرد در مكتب اسلام
على (ع ) را پرسيدند علت چيست كه در بين اصحاب رسول خدا(ص ) از بيشترين مراتب دانش ، برخوردار شدى ؟ در پاسخ گفت : هميشه رسم بر اين بود كه هرگاه من مى پرسيدم پيامبر پاسخ مى داد، و چون خاموش مى ماندم او مرا آموزش مى داد. و اين روايت مقبول از سوى عموم مسلمانان كهرسول خدا(ص ) در مراتب دانش و حكمت خود و على مى گفت كه : (( انا مدينة العلم و على بابها)) ثمره سال ها دانش اندوزى على و بهره گيرى او از حكمت نبوى است كه على را در زندگى در بيت نبوت و فخر اهل البيت در پايگاهى بى همتا فرار داده بود.(228)
آغاز آموزش و داورى از سوى على (ع )
پس از هجرت پيامبر و ديگر نو مسلمانان (مهاجران ) از مكه به مدينه كه پيروزى هاى نو بر كفار عرب روزافزون و اسلام در جزيرة العرب فراگير شد، على (ع ) از نخستين دست اندكاران آموزش و رسيدگى به امر قضا (داورى ) در بين مسلمانان شد، آموزشى كه از پيش محتوا و آداب آن از سوى پيامبر براى او بيان شده بود، على (ع ) خود در اين زمينه گفته است : آنگاه كه رسول خدا(ص ) مى خواست مرا براى امر قضا در بين نو مسلمانان يمن به آن ديار بفرستند، آن حضرت را گفتم كه من جوانم و قضا نمى دانم ، رسول خدا دست بر سينه ام نهاد و گفت : خدايا دلش را هدايت كن و زبانش را استوار گردان ، ار آن پس به خدايى كه دانه را شكافت در قضا (داورى ) بين دو تن هيچ شك نكردم .(229) و مى دانيم كه داورى در بين نو مسلمانان در آن روزگار كه مى بايست از آن پس عبادات ، معاملات و احكام خود را بر پايه آئين جديد انجام دهند، نيازمند به ارشاد و آموزش از سوى آموزگارى فرزانه و دانشمند مى بودند كه بر تمامى احكام جديد آگاهى داشته باشند.
امام على از نخستين كاتبان وحى و عالم به علوم قرآنى
امام على (ع ) كه در كودكى و نوجوانى خواندن و نوشتن را در مكتب خانه اى ر مكه فراگرفنه بود.(230) پس از بعثت رسول خدا(ص ) از نخستين كاتبان وحى و نويسندگان خاص پيامبر بود.(231) پيشينه دانش اندوزى على و بهره گيرى او از دانش نبوى وى را در مرتبه اى ممتاز از ديگر صحابه در شناخت قرآن و شاءن نزول و تفسير و تاءويل آيات كتاب خدا قرار داده و چنان بود كه خود مى گفت : ((از من بپرسيد كه بگويم آيه ليلى است يا نهارى ، سهلى است يا جبلى ...))(232)
على از ديدگاه قاطبه نويسندگان و صاحبنظران قديم و جديد از بيشترين مراتب دانش و ديانت ، دادگرى ، فصاحت كلمه و بلاغت در كلام برخوردار و حكمت از جوانب گفتار و كردارش نمايان بود.(233) كتاب نهج البلاغه كه فراگير بيشترين سخنان ، مواعظ، نامه ها و خطبه هاى بازمانده از على است ، به اعتراف قاطبه خداوندان بلاغت و ناقدان حكمت گنجينه اى است دون كلام خلايق و فوق كلام مخلوق .(234)
عبد الحميد كاتب از درخشانترين چهره هاى آغاز عصر تدوين در ادب عربى كه با ابداع شيوه هاى بلاغى و ابتكار در فنون نويسندگى معيارهاى نوينى را در نثر نوخاسته زبان عربى بنيان نهاد و يا مثل سائرى (( بداءت الكتابة بعبد الحميد و...)) سرآمد نويسندگان اواخر عصر اموى شد، به گاه اسارت در چنگال عمال عباسى و در پاسخ به اين پرسش ‍ منصور عباسى كه ، چه عاملى ترا بدين پايگاه در بلاغت رسانيد، (( (ما الذى مكنك من البلاغه و خرجك فيها))) با آنهمه وابستگى به حكومت اموى ضد علوى و گرفتار ايادى عباسيان با سخنى نه در حد ادب در اعتراف به فضيلت امام على (ع ) در بلاغت گفت : (( حفظ الكلام الاصلح )) يعنى توجه به سخنان على (ع ). اين تازى نويس ‍ ايرانى نژاد عنفوان جوانى را در كوفه به آموزگارى اشتغال داشت كه حدود نيم سده اى پيش از او اميرالمؤ منين على (ع ) مركز خلافت را از مدينه به اين شهر نوبنياد اسلامى نزديك به مدائن پايتخت ساسانيان انتقال داده بود و در اين دارالخلافه جديد بود كه افزون بر خطبه ها و مواعظ آموزنده آن حضرت ، نامه ها، وصايا و عهدنامه هاى او در سراسر قلمرو وسيع اسلام آنروز انتشار مى يافت و اين مواعظ بليغ و تعابير رسا و دلنشين بيش از همه آويزه گوش كسانى مى شد كه در اين شهر اقامت داشتند و در حفظ و روايت كلامى كه مثل اعلاى فصاحت و بلاغت بود به جان مى كوشيدند. بنا به روايت ابن ابى الحديد يكى از شارحان نهج البلاغه ، عبدالحميد گفته بود كه : هفتاد خطبه از خطبه هاى على (ع ) را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد.(235)
از ديدگاه آموزشى و با توجه به اشارات دقيق على (ع ) به نفس دانش و نقش دانشمند و دانش هاى سودمند و يا زيانمند، رابطه استاد و دانشجو و مساجد يعنى كهن ترين نهادهاى آموزشى و... بسيارى از نكته ها كه مهمترين سرفصل ها و موضوع هاى مورد بحث در مسائل آموزش و پرورش از معتبرترين و مفيدترين منابع تحقيق در زمينه هاى اخلاقى ، فلسفى ، جامعه شناسى در تاريخ آموزش و پرورش قرار گرفته است كه اشاره به برخى از برجستگى ها در اين بخش از تحقيق را ضرورى مى دانيم .

next page

fehrest page

back page