امام علی (ع) عقلانیت و حکومت

علی اصغر عین القضاة

- ۵ -


ج. علی (ع) و خلافت عثمان

اگر علی نبود، عثمان هلاک می شد.

پس از سوء قصد به جان عمر و قبل از درگذشتش، او برای تصدّی خلافت مسلمانان با اطرافیانش مشورت کرد. به او گفتند که پسرش عبداللّه را به عنوان جانشین خود تعیین کند. عمر گفت: نه؛ دو مرد از پسران خطّاب، متصدّی امر خلافت نشوند. آنچه که عمر به دوش کشید، بس است.

سپس گفت: اگر جانشین تعیین کنم، کسی که از من بهتر بود (ابوبکر) ، چنین کرد و اگر تعیین نکنم، آن کس که از من بهتر بود (رسول خدا) نیز چنین کرد. آن گاه ادامه داد: «رسول خدا، هنگام وفاتش از شش تن از قریش راضی و خشنود بود: علی ابن ابی طالب، عثمان بن عفّان، طلحة بن عبداللّه ، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقّاص و عبدالرحمان بن عوف، و نظر من این است که خلافت را بین این شش نفر به شورا بگذاریم تا اینکه خود، یک نفر را انتخاب کنند».

بدین ترتیب، شورای شش نفره ای را مأمور گزینش خلیفه کرد و به ابوطلحه دستور داد تا پس از دفن او با پنجاه مرد مسلّح، خانه ای را که در آن علی، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقّاص و عبدالرحمان بن عوف برای امر خلافت به شور می نشینند محاصره کنند تا اینکه یک تن را از میان خود برای امر خلافت برگزینند و شش دستور به شرح زیر صادر نمود:

1. اگر هر شش نفر، یک تن را برای خلافت انتخاب کردند، او خلیفه مسلمانان خواهد شد.

2. اگر پنج تن از اعضای شورا، به یک نفر برای خلافت رأی بدهند و نفر ششم به او رأی ندهد، نفر ششم را به قتل برسانید.

3. اگر چهار تن از اعضای شورا، به یک نفر برای خلافت رأی بدهند و دو نفر دیگر با انتخاب آن شخص موافق نباشند، آن دو نفر را به قتل برسانید.

4. اگر نتوانستند کسی را به اکثریت مطلق برای خلافت انتخاب کنند و سه تن از اعضای شورا یک نفر و سه تن دیگر یک نفر را برای خلافت انتخاب نمودند، نامزدی که عبدالرحمان بن عوف، جزو انتخاب کنندگان وی باشد، خلیفه مسلمانان خواهد شد.

5. اگر تساوی آرا به وجود آمد و شخصی که عبدالرحمان بن عوف با خلافت وی موافق بود، شخصاً نخواست خلیفه شود، او و دو نفر دیگر (گروه سه نفری مقابل گروه عبدالرحمان بن عوف) را گردن بزنید.

6. اگر بعد از سه روز آن شش نفر به نتیجه ای نرسیدند، همگی را گردن بزنید و مسلمانان را به حال خود وا گذارید تا یک نفر را به دلخواه خود برگزینند.

طبق دستور عمر، ابوطلحه بعد از دفن عمر، آن شش نفر را در خانه ای جمع کرد و خود با پنجاه مرد مسلّح، پشت در خانه منتظر ماند تا آن شش نفر به گفتگو بپردازند و از بین خود، خلیفه را انتخاب کنند.

علی علیه السلام درباره دوران پس از مرگ عمر و انتخاب خلیفه سوم، در خطبه شقشقیه چنین می فرماید:

«... تا اینکه مرگ عمر فرا رسید و خلافت را به طور شورا درمیان گروهی قرار داد که مرا هم یکی از آنان پنداشت (دانسته یا ندانسته مرا همردیف آنان قرار داد) . بار خدایا! از تو یاری می طلبم برای آن شورایی که تشکیل شد. چه شورایی! من از آن دو (ابوبکر و عمر) چه کم داشتم که مرا در پایه آن دو نپنداشتند و در صف اینان گذاشتند؟ با این همه، با آنان انباز و با گفتگویشان دمساز شدم. امّا یکی گرفتار کینه توزی شد و دیگری به طرفداری داماد خود پرداخت و این دوخت و آن پوشید تا سومی به مقصد رسید». (68)

ادامه ماجرا در شرح نهج البلاغة این گونه نقل شده است:

در آن شورا، نخستین کسی که به سخن آمد، طلحه بود که حاضران را به گواهی طلبید و اعلام کرد که وی به نفع عثمان، کنار خواهد رفت و حقّ خود را به عثمان خواهد بخشید؛ چون می دانست تا علی علیه السلام و عثمان هستند، او به عنوان خلیفه انتخاب نخواهد شد و با وجود آن دو، منصب خلافت به او نخواهد رسید و با این عمل، خواست تا طرف عثمان را تقویت کرده، جانب علی علیه السلام را تضعیف کند.

علّت دیگر کنار رفتن طلحه به نفع عثمان نیز این بود که طلحه از قبیله تمیم و عموزاده ابوبکر بود و بین دو قبیله بنی هاشم و تمیم به خاطر تصاحب مسند خلافت، کدورت پیدا شده بود.

زبیر نیز به نفع علی علیه السلام کنار رفت و گفت: «گواه باشید که من نیز حقّ خود را به علی علیه السلام بخشیدم». انگیزه زبیر نیز همان خویشاوندی و حمیت نَسَبی بود، چون او پسر عمّه علی علیه السلام بود.

بدین ترتیب، از شش نفر، چهار نفر باقی ماندند.

سعد بن ابی وقّاص نیز به نفع عبدالرحمان کنار رفت و گفت: «من حقّ خود را به عموزاده ام عبدالرحمان بخشیدم». این هم به این جهت بود که هر دو نفر از قبیله بنی زهره بودند و سعد بن ابی وقّاص می دانست که با وجود عبدالرحمان با خلافت وی موافقت نمی کنند. در نتیجه سه نفر باقی ماندند.

در این حال، عبدالرحمان به علی علیه السلام و عثمان گفت: از شما دو نفر، کدام یک حاضر است به نفع دیگری کنار رود؟ چون پاسخی از هیچ کدام نشنید، خود به سخن آمد و گفت: شما را گواه می گیرم که من از خلافت کنار می روم تا یکی از شما دو نفر را انتخاب کنم.

سپس رو به علی علیه السلام کرد و گفت: اگر به کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره شیخین (ابوبکر و عمر) عمل می کنی، من با تو بیعت می کنم.

علی علیه السلام فرمود: «من می پذیرم، به شرط آنکه به کتاب خدا و سنّت رسول اکرم و طبق نظر خود عمل کنم».

عبدالرحمان رو به عثمان کرد و همان سخنان را تکرار کرد و عثمان پذیرفت. عبدالرحمان برای بار دوم و سوم، جملات خود را برای علی علیه السلام تکرار کرد و آن حضرت نیز همان پاسخ را داد و برای عثمان نیز تکرار کرد و او همه شرایط عبدالرحمان را پذیرفت.

پس از آن، عبدالرحمان، دست خود را به عثمان داد و گفت: «سلام بر تو باد ای امیرمؤمنان!».

بدین ترتیب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت منصوب کرد! (69)

پس از خاتمه کار و اجرای ماهرانه نقشه توسط عبدالرحمان، علی علیه السلام خطاب به او گفت: «به امید اینکه عثمان در آخر عمر، خلافت را به تو واگذار کند، او را انتخاب کردی، همان طور که عمر نیز ابوبکر را به همین امید برگزید».

یکی از نویسندگان اهل سنّت به نام عبدالفتاح عبدالمقصود، ماهیت این شورا را زیر سؤال می برد و می نویسد:

«آن علم هوشیاری در میان رؤیای بیهوشی به هم پیچیده شد و از میان رفت... عمر بر طبق خواست خود (نه تجربه و معرفت) وصیت کرد و آنچه از نزدیک در شخصیت پسر ابوطالب دیده و سنجیده بود، نادیده گرفت. گرچه در این وصیت، شخص معینی را برنگزید؛ ولی با نقشه ای که رسم کرد، خلافت را آن چنان در میان شش نفر محدود ساخت که از آنها تجاوز نکند و به یک تن از آن جمع، تعلّق گیرد. با این نقشه، آیا می توان گفت که علی علیه السلام را محدود نساخته بود؟ اگر صریحاً دستور نداد؛ ولی به طور غیر مستقیم، راه او را برای زمامداری بست و با دیگران برای از بین بردن حقّ این مرد هاشمی که مورد حسد بود، همدست شد. او اعلام نکرد که علی علیه السلام باید از خلافت برکنار باشد؛ ولی با قرین ساختن او با آن اشخاص، نشان داد که از نظر او علی علیه السلام با آنها یکسان است و از نظر مقام و شأن بر آنها برتری ندارد. با این انتخاب و اعلام، بسی واضح بود که باز دست علی علیه السلام از خلافت کوتاه می ماند...

تردیدی نیست که این چند تن، یا از شاخه های درخت کینه و حسد بودند، یا در سایه این درخت شوم، پرورش یافته بودند. بهترین این شش نفر، بر حَسَب خویشاوندی، زبیر پسر عمّه آن حضرت بود. با این نسب نزدیک، خوش قلبی او با علی علیه السلام ، پیوسته آلوده به حسد و بددلی بود. گفتار و رفتار گذشته اش با آن حضرت معروف است، و آینده اش با معرکه خون و کشتار، دیده می شود.

عمر، عمداً یا بدون تدبیر، کینه های دیرینه قریش را بر سلاله هاشم برانگیخت و با قرار دادن شورا در میان این پنج نفر، راهی پیش آورد که پایان آن، شکست دادن و عقب راندن علی علیه السلام بود. بنی تمیم، چگونه دل با آن حضرت پاک می داشت و به خلافت او تن می داد، در حالی که علی علیه السلام معارض مقام شیخ آنها (ابوبکر) بود؟ این طلحه تمیمی است که اکنون برای انتخاب خلیفه، حقّ رأی دارد. با این حساب، آیا او از حقّ رأی برای تلافی استفاده نمی کند؟ مگر کینه های اُمَوی که در میان سالیان دراز ریشه دوانیده و از پدر به اولاد به ارث رسیده بود، از میان رفتنی بود؟ آنها همیشه منتظر فرصتی بودند تا از سلاله هاشم، خونخواهی کنند و برای شکست دادن سلاله هاشمی همین بس که طلحه تمیمی و عثمان اُموی، صاحب رأی بودند.

این خلیفه زخم خورده و در بستر مرگ خفته، نقشه شورا را چنان طرح کرد که قوای عصبیتهای قومی، یکسره در برابر علی علیه السلام بسیج شد. او سعد بن ابی وقّاص و عبدالرحمان بن عوف را هم از اعضای این شورا قرار داد. این دو نفر از قبیله بنی زهره بودند و نسبتشان به بنی امیه می رسید. سعد از جانب مادرش حمنه، دختر سفیان، و عبدالرحمان از جانب همسرش امّ کلثوم، دختر عقبه خواهر عثمان بود. با وجود این شورا، آیا دیگر فرصت و امیدی برای خلافت علی علیه السلام باقی بود؟...

کدام یک از تیره های قریش - در حالی که داوران این انجمن ساختگی، دشمنان او بودند - با او با عدالت و انصاف رفتار می کرد؟ وصیت عمر بدین شورا، مانند قراردادی رسمی بود که با استناد به آن، مرد مظلومی مانند علی علیه السلام باید مغلوب می شد». (70)

در بسیاری از روایات علمای شیعه (71)و اهل سنّت (72)آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام ، در آن روز یا چند روز پس از اتمام جلسه شورا، کسانی را که در شورا حضور داشتند، مخاطب قرار داد و شمّه ای از فضایل و امتیازات خود را بر دیگران برشمرد و در نقل هر یک از آنها، اهل شورا را به خدا سوگند داده، اقرار گرفت. حدیث مزبور به «حدیث مناشده» معروف شد.

از عامربن واثله روایت شده که می گوید: من در آن روز به همراه علی علیه السلام در شورا بودم که علی علیه السلام به آنها می فرمود: «من در اینجا با شما به گونه ای احتجاج خواهم کرد که کسی از شما نتواند آن را تغییر دهد و یا آن را انکار کند».

سپس فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا در میان شما کسی هست که خدا را پیش از من به یگانگی شناخته و پذیرفته باشد؟».

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا اَحدی در میان شما جز من هست که عمویی مانند حمزه، اسداللّه و اسدالرسول، سیدالشهدا داشته باشد؟».

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا جز من کسی در میان شما هست که همسری مانند فاطمه علیهاالسلام دخترمحمد صلی الله علیه و آله ، سرور زنان اهل بهشت داشته باشد؟».

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا جز من کسی در میان شما هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست. خدایا! دوست بدار هر کسی که او را دوست دارد و دشمن دار هر کسی او را دشمن دارد»؟

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا جز من کسی در میان شما هست که جبرئیل درباره او گفته باشد: «به راستی که این است مساوات و برادری!...» و رسول خدا فرمود: «به راستی که او از من است و من از اویم» و جبرئیل گفت: «و من نیز از شما هستم»؟

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا جز من کسی در میان شما هست که پیامبر خدا بدو فرموده باشد: «بدان که من در تنزیل قرآن، کارزار کردم و تو درباره تأویل آن، کارزار خواهی نمود»؟

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا جز من در میان شما هست که رسول خدا درباره اش فرموده باشد: «دروغ گفته کسی که می پندارد مرا دوست دارد، امّا علی را دشمن داشته باشد»؟

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا جز من کسی هست که پیامبر خدا به او فرموده باشد «دوست ندارد تو را کسی جز مؤمن، و دشمن نمی دارد تو را جز کافر»؟

گفتند: به خدا، نه.

فرمود: «شما را به خدا سوگند، آیا هیچ می دانید که رسول خدا فرمود: «حق با علی است و علی با حقّ است»؟

گفتند: به خدا، آری.

شایان یادآوری است که در برخی از منابع، این فضایل و سؤالات و پاسخها تا چهل مورد نقل شده است. جای بسی تأسّف است که مردمانی که همه این فضایل را می دانستند و وجود مبارک امام علی علیه السلام را درک کرده بودند، حاضر نشدند خلافتی را که رسول خدا به او سپرده بود، بدو بازگردانند و با ترکیب قبیله ای شورای فرمایشی، حقّ او را غصب کردند و امام علی علیه السلام برای برپا ماندن اساس دین و اصل اسلام صبر کرد، چنانچه خود می فرماید:

«وقتی فهمیدند من بر راه روشن، سیر خواهم نمود و آنها را به عمل کردن به کتاب خدا و وصیت رسول خدا وادار می کنم و تنها حقوقی را که خدا برای آنها قرار داده، به آنها می دهم و غیر از آن چیزی به آن نخواهم داد، خلافت را از من دور کردند و به پسر عفّان دادند و من، راهی جز صبر کردن نداشتم». (73)

آری! بدین ترتیب، انتخاب خلیفه بر اساس ملاحظات قبیله ای، اقتصادی و سیاسی انجام گرفت و عثمان بن عفّان برای اداره امور حکومت اسلامی انتخاب شد. در حقیقت، با زمامداری عثمان، تاریخ تسلّط بنی امیه آغاز گردید؛ چرا که اوّلین اقدام وی، تعیین خویشان و اقوام خود از بنی امیه در مصادر امور مملکتی بود. (74)

قومْ محوری و خویشاوندْسالاری، یکی از آفات حکومتها، و حق محوری و شایسته سالاری، ضامن بقای حکومتهاست که منجر به اتّحاد و یکپارچگی جامعه مسلمانان خواهد شد. امّا دوره حاکمیت عثمان به علّت وجود بحرانهای پی در پی، نقطه عطفی در از هم گسیختگی بیشتر جامعه مسلمانان و از دست دادن وحدت سیاسی آنها و ایجاد مراکز متعدّد قدرت است و سیاست داخلی نظام عثمان در جنبه های مختلف اداری، مالی، سیاسی و... فاسد و فسادانگیز بوده است.

ابوبکر و عمر در دوران زمامداری خود، آن چنان سهمی را در جامعه اسلامی برای اقوام خود قائل نگردیدند و اطرافیانشان دارای اعتبار سیاسی خاصّی نبودند؛ ولی چنین واقعیتی در مورد حکومت عثمان، به وضوح دیده می شود. این معنی را به خوبی می توان در سخنان ابوسفیان بن حرب، بزرگِ طایفه بنی امیه در جلسه امویان و در حضور عثمان یافت. وی خطاب به آنها گفت: این حکومت را چون چوگان بازی به چنگ زنید... به آن کسی که ابوسفیان بدان سوگند یاد می کند، پیوسته همین را برای شما آرزومند بودم،... و باید فرزندان شما آن را به ارث، دست به دست برسانند. (75)

عثمان نیز به جز این انجام نداد و اهرمهای قدرت را به دست آنها سپرد و طولی نکشید که مهره های کودتای خزنده اموی چون حَکم بن ابی العاص و پسرش مروان - که مشاور عالی و منشی عثمان بود و نظریاتش همیشه خط دهنده عثمان محسوب می شد - و ولید بن عقبه - کسی که رسول خدا خبر داده بود که از اهل آتش است - و عبداللّه بن ابی سرح - کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور قتل او را صادر کرده بود - و معاویه بن ابی سفیان - یکی از سردمداران مبارزه علیه اسلام - و عبداللّه بن عامر و سعد بن عاص، همگی در مصادر حکومتی عثمان قرار گرفتند و این را حقّ خود می دانستند و عثمان نیز که پس از انتخاب شدن، نیاز به کسب اقتدار برای تحکیم حاکمیت خویش داشت، آن را در گرو حمایت افراد طایفه اش می دانست. لذا از بذل مساعدت به خویشان خود، هرگز دریغ نمی کرد و عصای قدرت را به دست کسانی سپرد که در ملاحظه افراد، جز نژادپرستی، چیزی را رعایت نمی کردند و مُهره های خود را در رتبه های حسّاس گماردند و زمام امور را به دست گرفتند.

در اینجا به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم و نقش علی علیه السلام را در جلوگیری از تخلّفات خلیفه و هواخواهان خلافت، می آوریم:

1. ولید بن عقبه، فرماندار کوفه بود. وی به زناکاری و شرابخواری مشهور و معروف بود. روزی ولید، پس از نوشیدن شراب، نماز صبح را به جای دو رکعت، چهار رکعت خواند و به جای ذکر رکوع گفت: «شراب بنوش و به من هم بنوشان!» و با خاتمه نماز نیز خطاب به مردم گفت: اگر مایل باشید، باز هم بخوانم!

این خبر به مدینه رسید و علی علیه السلام و طلحه و زبیر و دیگران به خلیفه اعتراض کردند. در نتیجه، عثمان به جای وی، سعد بن عاص را به حکومت کوفه برگزید.

بعد از عزل ولید، علی علیه السلام فرمود که حدود الهی را باید بر او جاری کرد و چون عثمان، حاضر به انجام این کار نشد، آن حضرت شخصاً حکم را جاری کرد و فرمود: «نباید از حدود الهی عدول شود».

هنگام اجرای حد، ولید علی علیه السلام را دشنام می داد و علی علیه السلام فرمود: «قریش پس از این، مرا جلاّد خود خواهند خواند». (76)

2. از عبداللّه بن حارث بن نوفل، نقل شده که عثمان، عازم مکه شد و در حال احرام در منزلی فرود آمد. اهل آن محل برای او شکاری را که خود صید کرده بودند، بریان کردند و نزدش آوردند. همراهان عثمان از خوردن آن خودداری کردند؛ ولی عثمان گفت: شکاری است که ما صید نکرده ایم و دستور صید آن را هم نداده ایم. مردمانی که مُحرم نبودند، آن را صید کرده، ما را به خوردن آن دعوت کرده اند و کیست که به آن ایراد بگیرد؟ گفتند: علی بن ابی طالب.

پس برای روشن شدن حکم، کسی را نزد آن حضرت فرستاد و آن حضرت حاضر شد. هنگامی که عثمان جریان را برای علی علیه السلام تعریف کرد. آن حضرت آیه ای از قرآن را برای او تلاوت کرد و فرمود: «شکار صحرا تا هنگامی که مُحرم هستید، بر شما حرام است».(77)

سپس کسانی را که در زمان رسول خدا حضور داشتند و شاهد جریانی مشابه آن بودند - که طی آن برای آن حضرت در حال احرام، شکاری آوردند و رسول خدا از خوردن آن خودداری کرد - به گواه خواست و دوازده نفر شهادت دادند که رسول

خدا فرمود: «ما مُحرم هستیم و آنها را به کسانی که اهل حرم و مُحرم نیستند، بدهید».

چون عثمان این استدلال و سپس آن گواهان را دید، از خوردن شکار، خودداری کرد و دستور داد آن را به کسانی که مُحرم نبودند، بدهند. (78)و سپس گفت: «اگر علی نبود، عثمان هلاک می شد». (79)

3. مردی در زمان خلافت عثمان، در حالی که جمجمه مرده ای را در دست داشت، نزد عثمان رفت و گفت: شما می پندارید که این جمجمه در آتش می سوزد و در قبر، عذاب می شود، حال آنکه من دستم را به آن گذارده ام و هیچ حرارت آتش از آن احساس نمی کنم؟!

عثمان که نتوانست پاسخ او را بدهد، ساکت شد و کسی را نزد علی علیه السلام فرستاد. آن حضرت در حضور جمعی که اطراف آن مرد بودند، فرمود: «سؤال خود را تکرار کن». آن مرد سؤال خود را تکرار کرد. عثمان گفت: ای ابوالحسن! پاسخ او را بده.

علی علیه السلام دستور داد یک سنگ چخماق و زند و پازندی آوردند و در برابر دیدِ آن مرد و حاضران، آن را به هم زد. آتش از آنها پدید آمد. آن گاه رو به آن مرد کرد و فرمود: «دستت را بر این سنگ بگذار». سپس فرمود: «دست خویش را بر این پازند بگذار». چون دست خود را گذارد، علی علیه السلام فرمود: «آیا از این دو احساس حرارت کردی؟». آن مرد، مبهوت شد و نتوانست پاسخ بگوید.

عثمان نیز لب به تحسین گشود و بی اختیار، جمله «اگر علی علیه السلام نبود، عثمان هلاک می شد» را تکرار کرد. (80)

عثمان در طول خلافت خود، در بذل و بخشش، کار را به اسراف رسانید و بیش از خلفای پیشین با جانبداری صریح و بی پروا از خویشاوندان، راه را برای تسلّط اقتصادی بنی امیه بر مردم هموار ساخت. نمونه ای از پرداختها و بخششهای او - که بدون هیچ حساب و کتابی صورت می گرفت - به این شرح است:

1. روزی عثمان یکصد هزار دینار به پسر عموی خود، سعد بن عاص بخشید و در پاسخ انتقاد مردم گفت: من خویشاوندان مادری دارم و باید به آنان رسیدگی کنم.

به او گفتند: مگر ابوبکر و عمر، خویشاوند نداشتند؟

عثمان گفت: ابوبکر و عمر، پاداش اخروی را در کناره گیری از خویشاوندان خود می جستند و من از عطای به خویشاوندان، انتظار پاداش اخروی دارم!

مردم گفتند: به خدا سوگند، رهبری آنان برای ما بهتر از رهبری تو بود. (81)

2. بدهی ولید بن عقبه، برادر مادری خود را به بیت المال، بخشید.

3. صدهزار درهم به مروان و دویست هزار درهم به ابوسفیان پرداخت شد.

4. تمامی خمس ارمنیه به مروان بخشیده شد.

5. حَکم بن ابی العاص را که مغضوب رسول خدا بود و توسط ایشان تبعید شده بود، به مدینه آورد و یکصدهزار درهم به او پرداخت.

6. فدک فاطمه علیهاالسلام را به مروان بخشید.

7. خمس غنایم افریقا را به عبداللّه بن ابی سرح داد.

8. تمام اموال عراق را که ابو موسی اشعری به مدینه آورده بود، به بنی امیه بخشید.

به هر حال، به غیر از خود خلیفه که دارای مال و مکنت فراوان بود و هنگامی که از دنیا رفت، ماتَرَک فراوانی به جای گذاشت، بسیاری از نزدیکان دستگاه حکومت نیز بعد از مرگ خود، ثروتهای هنگفتی را به جای گذاردند که از آغاز اسلام تا به آن تاریخ، سابقه نداشته است. (82)

حضرت علی علیه السلام در همین باره می فرماید:

«... و پسران پدرش (بنی امیه) به همدستی او شتافتند و مال خدا را چنان [با اشتها ] خوردند، همچون شتری که گیاه بهاری را می خورد، تا اینکه پرخوری اش او را بر زمین افکند و کردارش سبب قتل او گردید...». (83)

نوشته اند که عثمان، مال فراوانی از بیت المال را به یکی از خویشاوندان خود بخشید؛ امّا مسئول بیت المال که این مبلغ را بسیار زیاد می دانست، نپرداخت. عثمان بر او سخت گرفت؛ ولی او نپذیرفت. عثمان به او گفت: به حسابت خواهم رسید. تو فقط باید فرمان را اجرا کنی. تو خزانه دار مایی.

وی گفت: خزانه دار تو یکی از خادمان توست. من خزانه دار مسلمانانم. آن گاه کلید بیت المال را برد و بر منبر پیغمبر آویخت و به خانه رفت. (84)

عثمان به جای توجّه به امور مردم و رفع نیازهای مشروع آنان و ایجاد عدالت اجتماعی، به توسعه حاکمیت دولت پرداخت و وحدت سیاسی مناطق را از طریق گماردن عوامل خانواده خود به خطر انداخت، در حالی که می بایست منافع و مصالح جامعه اسلامی را در نظر می گرفت.

اتّفاقات دوران وی را شاید بتوان اوّلین ظهور ثمره جدایی ملموس دین از سیاست دانست. بدعتهای وی در امور شرعی نیز در کنار عوامل دیگر، تشدید کننده اعتراضات مردمی علیه وی می شد. برای مثال، عثمان در سفر حج، نمازش را در مِنا تمام خواند و مردم به این عمل او اعتراض کردند.

کارهای خلاف دیگر او، مانند مضروب ساختن عبداللّه بن مسعود، تا جایی که استخوان دنده اش شکست، عدول از روش عمر در اقامه حدود و ردّ مظالم، نوشتن نامه به معاویه و دستور قتل جمعی از مسلمانان، تعطیل حکم قصاص درباره هرمزان که به دست عبداللّه بن عمر انجام شده بود، کتمان حدیث رسول خدا به خاطر پراکنده نشدن مردم از اطراف خود، بخشیدن فدک به مروان بن حکم، تبعید صحابی بزرگواری چون ابوذر غفاری به رَبَذه به خاطر انتقاد از رفتار خلافت وی و... مسلمانان را به شورش وا داشت و آنان از مصر و بصره و کوفه و سایر مناطق، گرد هم آمدند و از علی علیه السلام خواستند با عثمان به گفتگو بپردازد و او را نسبت به تخلّفاتش نصیحت نماید.

حضرت فرصت را غنیمت شمرد و با لحن نصیحت آمیزی، مسائل مهمّی را به عثمان متذکر شد و ضمن گوشزد کردن ظلم و فساد بدعتها در جریان حکومت عثمان، او را نسبت به حیله های مشاورش مروان، آگاه ساخت و هشدار داد و چنین فرمود: «مردم مرا میانجی قرار داده اند. به خدا نمی دانم به تو چه بگویم. چیزی نمی دانم که تو آن را ندانی. تو را به چیزی راه نمی نمایم که آن را نشناسی. تو آنچه را ما می دانیم، می دانی. ما بر تو به چیزی سبقت نجسته ایم تا تو را از آن آگاه کنیم و جدا از تو چیزی نشنیده ایم تا خبر آن را به تو برسانیم. دیدی چنان که ما دیدیم و شنیدی چنان که ما شنیدیم و با رسول خدا بودی، چنان که ما بودیم. پسر ابی قحافه و پسر خطّاب در کار حق، از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزدیک تری که خویشاوند پیامبری، داماد او شدی و آنان نشدند.

خدا را! خدا را! خویش را بپای. به خدا تو کور نیستی تا بینایت کنند. نادان نیستی تا تو را تعلیمت دهند. راهها هویداست و نشانه های دین، برپاست. بدان که فاضل ترین بندگان خدا نزد او، پیشوایی است دادگر، هدایت شده و راهبر، که سنّت شناخته را بر پا دارد و بدعتی را که ناشناخته است، بمیراند.

سنّتها روشن است و نشانه هایش هویداست، و بدعتها آشکار است و نشانه هایش بر پاست، و بدترین مردم نزد خدا، پیشوایی است ستمگر، که خود گمراه باشد و موجب گمراهی دیگران شود و سنّت پذیرفته را بمیرانَد و بدعت وا گذارده را زنده گرداند. از رسول خدا شنیدم که می فرمود: "روز رستاخیز، پیشوای ستمگر را بیاورند و او را نه یاری بُود، نه کسی که از سوی او پوزش خواهد. پس او را در دوزخ افکنند و در آن، چنان می گردد که سنگ آسیا می گردد. سپس او را در تهِ دوزخ، استوار بندند".

من تو را سوگند می دهم که پیشوای کشته شده این امّت نباشی! چه گفته می شد که در این امّت پیشوایی کشته می گردد و با کشته شدن او، باب کشت و کشتار تا روز رستاخیز، باز شود و کارهای امّت بدانها مشتبه بماند و فتنه میان آنان رسوخ کند، چنان که حق را از باطل نشناخته، در آن فتنه با یکدیگر بستیزند و در هم آمیزند.

برای مروان، همچون چارپایی به غارت گرفته مباش که تو را به هرجا خواست، برانَد، آن هم پس از سالیانی که بر تو رفته و عمری که از تو گذشته».

عثمان گفت: با مردم سخن بگو تا به من مهلت دهند تا از عهده ستمی که بر آنان رفته، برآیم.

حضرت فرمود: «آنچه در مدینه است، مهلت نمی خواهد و مهلت بیرون مدینه، آن قدر مهلت می خواهد که فرمان تو به آنجا رسد».

عثمان گفت: مردم آنچه تو گفتی، می گویند؛ امّا اگر تو جای من بودی، سرزنشت نمی کردم و بر تو عیب نمی گرفتم، و اگر با خویشاوندی پیوندی داشتی یا بار هزینه را از دوش تنگدستی بر می داشتی یا بی خانمانی را در پناه جایی می گماشتی، بر تو خرده نمی گرفتم. تو را به خدا، می دانی که عمر، مغیره پسر شعبه را حکومت داد؟

فرمود: «آری».

عثمان گفت: پس چرا بر من که پسر عامر را به خاطر خویشاوندی و نزدیکی به حکومت گماشته ام، اعتراض می کنی؟

علی علیه السلام فرمود: «اگر عمر کسی را به حکومت می گمارد و از او شکایتی می شد، سخت به گوش آن حاکم می زد و به بدترین شیوه کیفرش می کرد و تو چنین نمی کنی، ناتوان شده ای و بازیچه دست خویشاوندان».

عثمان گفت: آنان خویشاوندان تو هم هستند.

فرمود: «بله، من با آنان پیوند نزدیکی دارم؛ ولی دیگران برای تصدّی کار، از آنان سزاوارترند».

عثمان گفت: می دانی که عمر، معاویه را حکومت داد، من نیز او را حکومت دادم.

علی علیه السلام فرمود: «تو را به خدا می دانی که معاویه از یرفا، غلام عمر، بیشتر می ترسید تا یرفا از معاویه؟».

عثمان گفت: آری.

فرمود: «اکنون معاویه بدون اجازه تو هر چه می خواهد، می کند و می گوید دستور عثمان است و تو می دانی و بر او اعتراض نمی کنی!». (85)

عثمان پس از شنیدن نصایح علی علیه السلام به مسجد رفت، خطبه ای خواند و از خدا آمرزش خواست و گفت: «من نخستین کسی هستم که پند می گیرم. به خدا توبه می کنم و کسی چون من باید توبه کند. چون از منبر فرود آیم، بزرگان شما نزد من بیایند تا سخن آنان را بشنوم. به خدا اگر حق چنان اقتضا کند که بنده ای شوم، روش بنده را پیش گیرم. به خدا شما را خشنود می سازم». (86)

به هر حال، گروهی از کسانی که از سایر شهرها آمده بودند، با وعده هایی امیدوار شدند، امّا به هنگام مراجعت به شهرهای خود، در بین راه از غلام عثمان نامه ای را به دست آوردند که از طرف مروان برای عثمان نوشته شده بود به این مضمون که سران هیئت شاکی را دستگیر نماید و به قتل برساند.

آنها فوراً به مدینه مراجعت نمودند و مفاد نامه را با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در میان گذاشتند. همگی متعجّب شدند، زیرا بر خلاف انتظار آنان بود. پس از آن، جمعی از اصحاب و گروهی از مردم به ملاقات عثمان رفتند و گفتند: توبه ات در رفع مشکلات مردم، دروغ بود. بهتر است خلافت را واگذار کنی تا دیگری آن را اداره کند.

عثمان پاسخ داد: من هرگز لباس خلافت را که خدا بر من پوشانده است، از تن به در نمی کنم و دوباره توبه می کنم!

مردم گفتند: اگر قرار است رعایت حقّ تمام مسلمانان را به طور مساوی بنمایی، مروان را - که شخصی فاسد است - به ما تحویل بده تا او را محاکمه کنیم. ولی عثمان از تسلیم کردن مروان، امتناع کرد.

شاکیان، خانه عثمان بن عفّان را به مدّت دو ماه محاصره کردند؛ امّا عثمان، همچنان از تحویل مروان، خودداری می ورزید.

در آخرین روز محاصره، یکی از صحابیان پیامبر خدا به طرف خانه عثمان رفت و گفت: ای عثمان! خلافت را واگذار کن و برای رضای خدا از ریختن خون مسلمانان، جلوگیری نما.

ناگهان، یکی از مردان عثمان، او را با تیر هدف گرفت و به قتل رسانید. این عمل، مردم را به خشم آورد و فریاد کشیدند که قاتل به آنان تحویل داده شود؛ امّا عثمان باز هم امتناع ورزید. سپس مردم، در اوج خشم و طغیان، درِ خانه عثمان را آتش زدند و با یورش عمومی، عثمان را به قتل رساندند و به دوران خلافت عثمان که قریب به سیزده سال بود، خاتمه دادند.

نکته قابل ذکر در اینجا این است که مخالفتها با خلیفه خاطی، تنها از طرف جناح طرفدار علی علیه السلام نبوده است؛ بلکه طلحه، زبیر، عایشه، معاویه و حتی عبدالرحمان بن عوف - که عامل تثبیت عثمان در خلافت بود - و دیگران، در این مخالفت سهیم بودند.

در مورد اعتراض عبدالرحمان بن عوف، در تاریخ آمده است که وی به پسرش گفت: برو به عثمان بگو: به خدا سوگند، با تو بیعت کردم، در حالی که در خودم موقعیتهای برتر از تو دیدم: در بدر شرکت کردم و تو حاضر نبودی؛ در بیعت رضوان بودم و تو نبودی؛ در جنگ اُحد فرار کردی و من ثابتْ قدم ماندم.

در همین شرایط، عایشه یکی از پیراهنهای رسول خدا را بیرون خانه اش آویزان کرد و به هر کس از آنجا می گذشت، می گفت: این پیراهن رسول خدا هنوز نپوسیده است که عثمان سنتش را پوسانیده و به دور انداخته است. (87)

لذا مخالفتها منحصر به یک جناح نمی شد؛ بلکه ماهیت مخالفتها با هم متفاوت بود و محدوده مخالفتهای علی علیه السلام ، انتقاد کردن و نصیحت کردن بود تا از این طریق، روش اجرایی و اِعمال قدرت نظام عثمان را اصلاح نماید و به مسیری بازگرداند که سنّت رسول خدا اجرا شود. علی علیه السلام ، تنها اوضاع موجود جامعه آن روز را در نظر نمی گرفت؛ بلکه آینده را نیز در نظر داشت که اگر خلیفه کشی در جامعه اسلامی باب شود، در آینده چه حوادث ناخوشایندی پیش می آید.

امّا همین مخالفان، بعدها به بهانه خونخواهی عثمان، بر ضدّ علی علیه السلام جنگهای خونینی به راه انداختند و با قتل عثمان، پیراهن او را افراشتند و دعوی خونخواهی خلیفه کردند و بعضی نیز علی علیه السلام را به قتل عثمان، متّهم ساختند و برخی دیگر، قطع رابطه او را با خلیفه، بهانه قرار دادند. امّا آن حضرت در این باره می فرماید:

«عثمان می خواست مرا چون شتر آبکش و دلوی قرار دهد که بیایم و بروم. پیش من فرستاد که بروم و نزد من فرستاد که بیابم و مجدداً می فرستاد که بروم. به خدا سوگند، من آن قدر از او دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم». (88)

علی علیه السلام در زمان عثمان، رو در روی او یا در غیاب وی از او انتقاد می کرد؛ ولی نه دستور قتل عثمان را صادر کرد و نه وی را تنها گذاشت و نه بر سیاست وی در زمینه های مختلف، مهر تأیید زد. حضرت می خواست عثمان راهی را که در پیش گرفته بود، رها کند و راه صحیح عدالت اسلامی را پیشه خود سازد و راهی را بپیماید که جامعه رو به اصلاح برود و احکام اسلامی اجرا شود. ایشان در این خصوص می فرماید:

«اگر به کشتن وی (عثمان) دستور داده بودم، بی شک قاتل او بودم و اگر از کشتن او جلوگیری کرده بودم، هر آینه حامی اش بودم». (89)

سپس درباره طرفین درگیر (عثمان و شورشیان) ، نظر خویش را چنین بیان می دارد:

«عثمان، خلافت را برای خود برگزید و روش مستبدانه ای را پیشه خود ساخت و انجام گرفتن این کار از طرف وی، بسیار ناپسند بود و شما شورشیان نیز [در قتل وی ] بی صبری کردید و همچنین در این بی تابی، بد کردید و خدا درباره کسی که استبداد به خرج داد و کسی که در کشتن وی بی صبری نمود، حکم ثابت دارد». (90)

علی علیه السلام ، دست نامرئی معاویه را می دید و جریانات پشت پرده را می دانست. لذا رسماً خود معاویه را عامل تحریک مسلمانان و مسئول قتل عثمان معرّفی می کند و زمانی که معاویه در نامه ای آن حضرت را به دست داشتن در قتل عثمان متهم می کند، حضرت در پاسخ چنین می نویسد:

«امّا آنچه درباره کار بین من و عثمان یادآوری کردی، به خاطر خویشاوندی ای که با او داری، این حق را داری که جواب بشنوی. از تو می پرسم که کدام یک از ما بیشتر با وی دشمنی می کرد و راههایی که به کشته شدن وی منجر می شد، نشان داد؟ آنکه در صدد کمک کردن به وی دست به کار شد، اما او به خاطر سوء ظنش نسبت به او طالب کناره گیری اش شد و وی را از یاری خود، منع کرد، یا آنکه عثمان از او یاری خواست، ولی وی کوتاهی کرد و مرگ را به طرف او هُل داد تا معذورات عثمان پیش آید؟ سوگند به خدا، چنین نیست. البته من از اینکه مصلحت آمیز و خیرخواهانه در بسیاری از بدعتها و انحرافات بر عثمان انتقاد نموده ام، هرگز عذرخواهی نمی کنم و پشیمان نیستم. اگر گناه من این بوده است که وی را هدایت و ارشاد کرده ام، پس چه بسیار دستاورد خیرخواهان، بدگمانی است». (91)

و در جای دیگر، علی علیه السلام دست نداشتن خود در قتل عثمان را چنین بیان می نماید:

«قسم به خداوند که من، نه عثمان را کشته ام و نه در کشتن او همراهی کرده ام». (92)

سخنان امیرمؤمنان در خصوص تحوّلات و حوادث بعد از رحلت رسول خدا و خلفای سه گانه و ماجراهای بعدی، خود بیان کننده دردی است که علی علیه السلام را به صبر و سکوت و خانه نشینی و مماشات با آنان به خاطر برپایی دین خدا، وادار می کند. به دلیل اهمیت و جامعیت این خطبه، آن را به طور کامل نقل می کنیم تا راهی برای تشخیص پاره ای از احادیث جعلی و سخنان متشابهی باشد که از آن حضرت نقل شده است.

خطبه سوم نهج البلاغه - که به «شقشقیه» معروف است - از معتبرترین سخنان علی علیه السلام است و بیش از بیست تن از علمای بزرگوار شیعه و دانشمندان معروف اهل سنّت، آن را نقل کرده اند. ابن ابی الحدید به نقل از ابن خشاب می گوید که این خطبه را دویست سال قبل از اینکه سید رضی، گردآورنده نهج البلاغة، به دنیا بیاید، در کتابهای اهل ادب و دانشمندانی که خطّ آنها را می شناسد، دیده است. (93)