امام علی (ع) عقلانیت و حکومت

علی اصغر عین القضاة

- ۶ -


خطبه شقشقیه

آگاه باشید که به خدا سوگند، پسر ابی قحافه، خلافت را همچون پیراهنی دربر کرد، در صورتی که محلّ و مقام مرا در این باره می دانست که برای خلافت، همانند قطب وسط آسیاست، که سیل [معارف و علوم] از من سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای [در فضای کمالات و علوم] به من نمی رسد. پس من [که چنان دیدم]، جامه خلافت را رها نموده، پهلو از آن تهی کردم و همچنان در کار خود اندیشه می کردم که آیا با دست بُریده [و نداشتن یاور و سپاه] حمله کنم و [حقّ خود را باز ستانم] یا بر تاریکی کور [و گمراهی مردمان [صبر کنم؛ [آن تاریکی سختی که غم و اندوهش [پیران سالخورده را فرتوت کند و خُردسالان را پیر نماید و مؤمن [در آن تاریکی [رنج بَرد تا پروردگار خود را دیدار کند [و از دنیا برود.چون فکر کردم]، دیدم صبر کردن، سزاوارتر و به خِرد، نزدیک تر است.

پس صبر کردم؛ صبری که [چنان بود که] در چشمم خار رفته و گلویم را استخوان گرفته بود و [اینها برای آن بود که [میراث خود را می دیدم که به تاراج رفته است!

تا اینکه اجلِ او سر رسید و هنگام مرگش خلافت را به آغوش عمر انداخت.

جای بسی شگفتی بود، در حالی که او در زمان زندگی اش خلافت را از خود، خلع می کرد [و می گفت: «ای مردم! بیعت خود را از من بازگیرید و مرا از خلافت عزل کنید؛ زیرا تا علی در میان شماست، من بهترینِ شما نیستم»]، با این حال پس از مرگ خود، آن را برای دیگری بست. هر آینه، دو نفر، خلافت را چون دو پستان شتر، میان خود قسمت کردند.

پس ابوبکر، خلافت را در جای ناهموار و درشتی قرار داد (94)که برخورد با آن آزار دهنده و ملال آور بود و زخم [زبان] آن [مرد [تندخو و سنگدل، سخت بود. صاحب آن خوی تند، مانند آن کس بود که بر شتری چموش و سرکش، سوار شده، که اگر مهارش را بکشد، بینی شتر، پاره شود و اگر رها کند، خود دچار سختی و مشقّت گردد [و شتر نافرمانِ سرکش، او را به هرجا که خواهد، ببرد و به هر پرتگاهی دراندازد]. لغزش او [و اشتباهش در مسائل دین]، بسیار و عذرخواهی اش [از اشتباهات بی شماری که می کرد]، اندک بود. پس به خدا سوگند، مردم [در آن زمان [دچار خبط و اشتباه و رمیدگی [از درِ خانه خاندان رسالت[ گشتند و گرفتار تلوّن [و رنگهای باطل] و دوری از حق شدند [در آن روزگار نیز من صبر ورزیدم].

تا اینکه مرگ او [نیز] در رسید. پس خلافت را به طور شورا در میان گروهی نهاد و مرا هم یکی از آنان پنداشت [و دانسته یا ندانسته، مرا همرتبه ایشان کرد]. پس بار خدایا! [تو می دانی و] از تو یاری می طلبم برای آن شورایی که تشکیل شد. چگونه برای مردم شک و تردید درباره من با آن دو نفر نخستینِ ایشان (یعنی ابوبکر و عمر) پیدا شد و مرا با آن دو برابر دانستند، تا بدان جا که اکنون با این گونه مردمان (یعنی اهل شورا) همردیف شده ام؟ ولی باز هم شکیبایی نموده [صبر کردم] و در بلندی و پستی از آنها پیروی نمودم و در تمام این مدّت طولانی، شکیبایی ورزیده، محنت و اندوه را تحمّل کردم.

پس مردی از ایشان (آن پنج نفری که در شورا بودند) ، به خاطر حسد و کینه ای که داشت، از حق رویگردان شد (95)و آن دیگر (96)به جهت دامادی خود [با عثمان]، دست از حق شست، با چیزهای زشت دیگری [ که باعث این بیعت شد].

تا اینکه سومین آن گروه (یعنی عثمان) [به خلافت] برخاست، در حالی که انباشته کرد و پُر نمود هر دو جانب خود را؛ و به همدستی او پسران پدرش (بنی امیه که خویشاوندان او بودند) شتافتند و مال خدا را چنان [با اشتها [می خوردند که شتر، گیاه و علف بهاری را می خورد، تا اینکه پُرخوری اش او را به زمین افکند [و مرگش را رساند [و کردارش سبب سرعت در قتل او شد.

پس [در آن هنگام که عثمان کشته شد]، چیزی مرا به رنج و هراس از مردم نیفکند، جز اینکه دیدم ایشان، گروه گروه، مانند موی گردن کفتار به سوی من هجوم آوردند و از من درخواست کردند که با ایشان بیعت کنم و چنان از هر سو به سرم ریختند که هر آینه، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من، پاره شد.

و چون به کار خلافت قیام کردم، گروهی (مانند طلحه و زبیر) پیمان بشکستند و گروهی دیگر (چون خوارج نهروان) ، از دین بیرون رفتند و دسته دیگر (مانند معاویه و همدستانش) ستم کردند. گویا ایشان نشنیده اند که خدای تعالی فرماید: «این خانه آخرت را برای آنان که در زمین برتری بجویند و تبهکاری نکنند، قرار می دهیم، و سرانجام نیک، از آنِ پرهیزگاران است». (97)چرا. به خدا سوگند، این آیه را شنیده و به ذهن خود سپرده اند؛ لیکن دنیای اینان در چشمانشان آراسته شده و زیورش آنان را فریفته است.

آگاه باشید! سوگند بدان خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر آن گروه [بسیار، نزد من] حاضر نمی شدند و با بودن یاور، حجّت بر من تمام نشده بود، و اگر نبود آن پیمانی که خداوند از عالمان گرفته به اینکه به سیری ستمکار و گرسنگی ستمدیده تن ندهند، هر آینه، مهار [شتر] خلافت را به کوهانش می افکندم و هر آینه، پایان آن را به جام آغاز آن آب می دادم، (یعنی چنان که پیش از آن در زمان سه خلیفه گذشته آن را رها کرده، وا نهادم، پس از ایشان نیز کنار می رفتم و مردم را به حال سرگردانی خود وا می گذاشتم) و همانا می فهمیدند که این دنیای [بی ارزش[ ایشان، پیش من بی ارزش تر است از آب بینی بز».

خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام

الف. آغاز خلافت

ب. عزل و نصب کارگزاران

ج. عهدنامه مالک اشتر، آیین زمامداری

د. قاطعیت در برابر کارگزاران

ه. حکومت از منظر علی علیه السلام در نهج البلاغه

الف. آغاز خلافت

دوره سوم خلافت، پس از قریب به سیزده سال حکومت عثمان با کشته شدن وی به پایان رسید. در صورتی که بر اثر سیاستهای غلط، جامعه اسلامی دچار آشوب و هرج و مرج بود و در آن جوّ آشفته، گرچه عدّه ای مانند طلحه، زبیر و معاویه، به خلافت چشم دوخته بودند؛ ولی تنها نامزد خلافت که مورد قبول مهاجران و انصار و انقلابیان قرار داشت، علی علیه السلام بود.

از همین رو، مردم از هر سو پیرامون علی علیه السلام جمع شدند و با پافشاری از او تقاضا کردند که خلافت مسلمانان را بپذیرد، هرچند که دیر به این نتیجه رسیدند و کجرویها و انحرافات، اثر سوء خود را گذارده بود، برخی سنّتها دگرگون شده و برخی احکام اسلامی اجرا نمی شد.

هواهای نفسانی و هوسهای شیطانی، مردم را شدیدا به دنیا وابسته کرده بود و با ظلم و تعدّی و مال اندوزی خو گرفته بودند و برگرداندن بسیاری از آنان به خوی انسانی و اسلامی زمان رسول خدا کاری بس دشوار، بلکه غیر ممکن بود. امّا شرایط موجود، قدرت انقلابیان و همراهی افکار عمومی، زمینه ای را به وجود آورد تا صحابیان رسول خدا و حتی تعدادی که خود در پی منصب خلافت بودند، به همراه مردم به درِ خانه علی علیه السلام بروند و از او تقاضا کنند که خلافت را بپذیرد. سیل خروشان امّت، از هر سو برای بیعت، آهنگ خانه علی علیه السلام را داشت.

امام، ورود جمعیت به سوی منزل خود را این گونه توصیف کرده است:

«ناگهان دیدم مردم از هر سو به من روی آوردند، زنجیروار به سوی من هجوم آوردند و بر سرم ریختند تا جایی که حسن و حسین، زیر دست و پا افتادند و دو طرف جامه من پاره شد». (98)

آنچه مسلّم است اینکه امام علی علیه السلام در اندیشه سلطه بر مردم نبود؛ بلکه امام، به حکومت، چون ابزاری برای استواری حق و گسترش عدل و اقامه قسط می نگریست و می اندیشید که: آیا شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران، برای دست یافتن به چنین اهدافی از حکومت، مناسب است؟

امام علی علیه السلام می دانست که آب رفته را به جوی بازگردان، همان و پیدایش فتنه ها، همان. گزاردن حق، همان و سربرکشیدن باطل مداران حق ستیز، همان. از این رو از پذیرش خلافت، خودداری می کرد تا مگر در آینده، حجّتی باشد در برابر سرکشیها. چنین است که حضرت می فرماید:

«مرا واگذارید و دیگری را بجویید که ما به استقبال کاری می رویم که چهره ها و رنگهای گوناگونی دارد و دلها در برابر آنها نایستد و خِردها در برابر آنها پایدار نماند. افقهای روشن را ابرها گرفته و راه، گم شده است، و این را بدانید که اگر من به دعوت شما پاسخ دهم [و خلافت را بپذیرم]، آنچه را خودم می دانم، انجام خواهم داد و به سخن گوینده شما و سرزنش کننده، گوش نخواهم داد [و هر چه را بر طبق علم و فهم خود تشخیص دادم، بدان عمل خواهم کرد]، و اگر مرا وا گذارید، همچون یکی از شما هستم و برای کسی که کار خود را به او می سپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم». (99)

امام علی علیه السلام تأکید می کند که حاضر نیست به سیره شیخین عمل کند؛ بلکه به تبعیت از قرآن و سنّت رسول خدا و صلاحدید خود عمل خواهد کرد؛ چرا که اگر سیره شیخین را می پذیرفت، باید مهر تأییدی بر عملکرد آنها می گذاشت.

وقتی که علی علیه السلام بعد از مرگ عمر حاضر نیست به سیره شیخین - که انحرافات آنان خیلی کمتر از دوران عثمان بود - عمل کند، طبیعی است که بعد از عثمان، که اوضاع به کلی دگرگون شده و امتیازات طبقاتی سراسر جامعه را فراگرفته است، هرگز نمی تواند به آن روش بر مردم حکم براند.

علی علیه السلام ، همه نابرابریهای دوران عثمان را می دید و چاره ای جز تذکر دادن نداشت. آن بزرگوار می دید که وابستگان ناصالح خلیفه پیشین بر مسند فرمانروایی تکیه زده اند و اگر بیعت مردم را بپذیرد، آن مارهای خفته ای که دست پرورده عثمان هستند، در برابر عدالت او شورش خواهند کرد و نمی گذارند حقّ مردم پرداخته شود و به سنّت حسنه نبوی عمل شود. لذا می خواست بر مردمی که حاضر شده بودند تا بیعت کنند، اتمام حجّت نماید و آنها را برای یاری خود، بسیج کند تا فردا که عدالتش گسترده شد و مخالفان سر برآوردند، مردم ساکت ننشینند و علی علیه السلام را تنها نگذارند.

امام علی علیه السلام می دانست که اجرای عدالت علوی و آموزه های نبوی، مخالفانی چون ناکثین، قاسطین و مارقین به وجود خواهد آورد.

امام می خواست تا زمینه آماده شود و معیارها و ملاکهای تعامل را با مردم در میان بگذارد، خطوط اصلی حکومت را به آنها بگوید و راه آینده را روشن سازد، تا مردم آگاهانه انتخاب کنند و هوشمندانه موضعگیری کنند. امام تأکید می کند که آنچه به استقبال آن می رویم، دارای رویه های مختلفی است: امواجی که در پیش روست، توفانهایی که آغاز خواهد شد، عدالتی که علی علیه السلام بر آن پای می فشرد و... همچنین با بیان این خطبه به مسائلی اصرار دارد، از آن جمله:

1. تأکیدی است بر اینکه او شیدا و شیفته ریاست نیست. اگر از خود گفته است و اگر بر امامت و پیشوایی خود تأکید کرده، همه و همه برای آشکار ساختن حقایق و تأکید بر مصالح بوده است.

2. تأکید بر این است که تغییراتی در آموزه های دین، رخ نموده است. پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آیین الهی دستخوش تحوّلاتی بوده است و اگر او زمام امور را به دست گیرد، با تحریفها مبارزه خواهد کرد و از همین رو، تنشهای سیاسی و اجتماعی بسیاری به همراه خواهد داشت.

3. بیعت با او، بیعت با آرمانهای علوی است. اکنون که اصرار دارند که او خلافت را بپذیرد، باید آماده همراهی برای زدودن تحریفها، بازسازی معنوی جامعه، حاکمیت واقعی دین و استقرار عدالت علوی و رفتار و سیره نبوی و... باشند.

با این حال، مردم از ظلم و بی عدالتی به تنگ آمده، خواهان بیعت با آن حضرت بودند. علی علیه السلام می فرماید:

«دستم را گشودند، بازش داشتم. آن را کشیدند، نگاهش داشتم. سپس بر من هجوم آوردند، همچون اشتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند، چندان که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و ناتوان، [در اثر ازدحام [پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت من بدان جا رسید که خُردسال شادمان شد و پیر و سالخورده برای بیعت آمد». (100)

پس از پافشاری مردم و اکراه علی علیه السلام در پذیرش خلافت، حاضران گفتند: تو را رها نمی کنیم تا با تو بیعت کنیم. بنابراین، علی علیه السلام فرمود: «بیعت باید در مسجد صورت گیرد؛ زیرا که بیعت با من نباید پنهانی باشد و بدون رضایت توده مردم نیز نمی پذیرم».

بعد از آن، امام به سوی مسجد رفت و مردم در آنجا با وی بیعت کردند. نوشته اند اوّلین کسانی که با علی علیه السلام بیعت کردند، ابتدا طلحه و سپس زبیر بودند. مردی از حاضران به نام حبیب پسر ذؤیب، بیعت کردن طلحه را که دستش فلج بود، به فال بد گرفت و گفت: خدا عاقبت این بیعت را به خیر کند! نخستین دستی که با علی علیه السلام بیعت کرد، معیوب بود. این کار به پایان نخواهد رسید.

بدین ترتیب، اکثر قریب به اتّفاق جامعه، فعّالانه در انتخاب او شرکت کردند و پس از انتخاب، با او بیعت نمودند و فقط سه نفر از قریش با او بیعت نکردند که عبارت بودند از: مروان بن حکم، سعید بن عاص و ولید بن عقبه. (101)

روز اوّل خلافت (روز جمعه، هجدهم ذی حجه سال 35) ، امام علی علیه السلام برنامه های خود را برای مردم تشریح کرد و فرمود:

«تعهّد من، در گرو سخنانی است که می گویم و تمامی آن را ضمانت می کنم، به راستی کسی که عبرتهای روزگار از آنچه در پیش او از عقوبتهاست، پرده بردارد، تقوا او را از ورود به شبهات، باز می دارد. آگاه باشید که بلا و آزمایش شما، همانند روزی که خدا، پیامبر شما را برانگیخت، بازگشته است و سوگند به خدایی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به حق برانگیخته، حتماً در هم آمیخته و مخلوط می شوید و حتماً در غربال آزمایش، برهم زده خواهید شد و همان گونه که کفگیر، محتوای دیگ را بر هم می زند تا اینکه برگردد، آنکه پایین تر از شماست، به مقام بلندترین شماست و آنکه بالاترین است، به مقام پایین ترین شما؛ و حتماً سبقت جویند کسانی که در اسلام سبقت گرفته اند، آنان که قدر و منزلتی نداشتند، و کوتاه آیند پیشی گرفتگانی که زودتر از دیگران به اسلام وارد شدند. به خدا سوگند، هیچ سخنی را پنهان نکردم و هیچ گاه دروغ نگفتم و مرا به این مقام و این روز، خبر داده اند...». (102)

شرحی از ماجرای روز دوم بیعت و خطبه بسیار مهمّ امام علی علیه السلام که به صورت مشروح، برنامه های سیاسی و حکومتی خویش را - که بر عدالت اجتماعی، اقتصادی استوار بود - بیان کرده و همچنین ماجرای طلحه و زبیر بعد از بیعت و عکس العمل آنها نسبت به ایراد این خطبه، در شرح نهج البلاغة آمده است که به جهت اهمیت آن را نقل می کنیم:

از ابوجعفر اسکافی نقل شده امام علی علیه السلام در دومین روز بیعت خود، که روز شنبه نوزدهم ذی حجه بود، بر منبر رفت، خدا را حمد کرد و ستایش نمود و بر محمّد صلی الله علیه و آله ، درود فرستاد. آن گاه نعمتهای خداوند را بر مسلمانان، برشمُرد. سپس از دنیا یاد کرد و مردم را نسبت به آن به بی رغبتی فراخواند و از آخرت، یاد کرد و مردم را بدان، ترغیب کرد. آن گاه پس از حمد و ستایش خداوند فرمود:

«به درستی که چون رسول خدا قبض روح شد، مردم، ابوبکر را به خلافت رساندند. پس از آن، ابوبکر، عمر را به خلافت برگزید. عمر هم به روش ابوبکر، عمل کرد. آن گاه، خلافت را در شورای شش نفره قرار داد و نتیجه امر، به حکومت عثمان منتهی شد. او به گونه ای عمل کرد که شما نمی پسندیدید، تا اینکه محاصره و کشته شد. سپس با رغبت نزد من آمدید و خواهان حکومت من شدید. همانا من هم مردی از شمایم و سود و زیانم، مانند شماست و خداوند، دری میان شما و اهل قبله گشوده است. فتنه ها مانند شبِ تاریک، روآورده است و بار حکومت را جز مردی استقامت پیشه، بینا و آگاه از زیر و بَم حکومت، برنتابد. من شما را بر روش پیامبرتان وا می دارم و آنچه بدان مأمورم، در میان شما به اجرا می گذارم، اگر پا به پایم استقامت بورزید - و از خداوند، مدد باید جست - .

آگاه باشید که جایگاه من نسبت به رسول خدا پس از مرگش، مانند جایگاه من در زمان حیات اوست. پس بر آنچه بدان امر می شوید، پایبند باشید و از آنچه نهی می شوید، خودداری ورزید. در هیچ کاری شتاب مکنید، تا آن را برایتان روشن سازم. به درستی که ما را در آنچه نمی پسندید، دلیل و توجیهی است.

آگاه باشید که خداوند فرازِ آسمان و عرش، آگاه است که حکومت بر امّت محمّد را خوش نمی داشتم تا اینکه رأی شما بر این امر، تعلّق گرفت؛ چرا که از رسول خدا شنیدم که می فرمود: "هر زمامداری که حکومت پس از مرا بر عهده گیرد، او را بر صراط نگه دارند. فرشتگان، پرونده اش را بگشایند. اگر عدالت پیشه بود، خداوند او را بر پایه عدلش نجات دهد و اگر ستمگر باشد، صراط، او را چنان بلرزاند که مفصلهایش از هم بگسلد، سپس به آتش افکنده شود. آن گاه، نخست، بینی اش آسیب بیند و صورتش داغ شود". امّا اینک که رأی شما بر حکومت من تعلّق گرفته، مجالی برای کناره گیری نیست».

آن گاه، به راست و چپ، روگرداند و گفت:

«آگاه باشید! فردا که دنیا، مردانی از شما را در خود گرفت و بستانها بر پا داشتند، نهرها جاری ساختند، بر اسبان تیزرو سوار شدند و زیبارویان را برگزیدند - که بر آنان، ننگ و عار شد - و من آنها را باز داشتم و به حقوقی که می شناسند، بازشان گرداندم، مبادا بر من خُرده گیرند و مپسندند و بگویند: پسر ابوطالب، ما را از حقوق خویش محروم ساخت؟

آگاه باشید! هر یک از مهاجران و انصار از صحابیان رسول خدا که به دلیل همراهی رسول خدا برای خویش، به فضیلت و برتری باور دارد، [بداند[ که فضیلت روشن فردا نزد خداست و پاداش و اجر او بر خداوند است، و هر کس دعوت خداوند و رسولش را پاسخ گوید و آیین ما را تصدیق کند و در دین ما داخل گردد و به قبله ما روی آورد، از حقوق و حدود اسلام، برخوردار می شود. شما بندگان خداوندید و ثروت، از آنِ خداست و میان شما به مساوات تقسیم می گردد. هیچ کس را بر دیگری برتری نیست و پارسایان را فردا نزد خداوند، نیکوترین پاداش و برترین ثواب است. خداوند، دنیا را پاداش و ثواب پارسایان، قرار نداده است و آنچه نزد خداوند است، برای نیکان، بهتر باشد.

فردا، به خواست خداوند، پگاهان نزد ما آیید که ثروتی که نزد ماست، میان شما تقسیم کنم. هیچ کس از مسلمانانِ آزاده، از حضور خودداری نورزد: تازی یا پارسی، ثروتمند یا ناتوان. این بود سخن من. از خداوند، برای خود و شما طلب مغفرت می کنم».

این، نخستین سخنانی بود که برخی را خوش نیامد و کینه به دل گرفتند و تقسیم برابر ثروتها را نپسندیدند.

چون فردا شد، علی علیه السلام آمد و مردم نیز برای گرفتن سهم خود از بیت المال، حضور یافتند. آن گاه به دیواندار خود، عبیداللّه بن ابی رافع فرمود: «از مهاجران، شروع کن و آنها را فراخوان و به هر یک، سه دینار بپرداز. آن گاه انصار را فراخوان و چنین کن و سپس، تمام حاضران، از سیاه و سرخ (سفید) را دعوت کن و سهمشان را عطا نما».

سهل بن حنیف گفت: ای امیرمؤمنان! این مرد، دیروز بنده من بود و امروز، او را آزاد کردم.

فرمود: «به او نیز مانند تو سهم می دهیم» و به هر یک، سه دینار پرداخت کرد و هیچ کس را بر دیگری برتری نداد. طلحه، زبیر، عبداللّه بن عمر، سعید بن عاص، مروان بن حکم و مردانی از قریش از پذیرش چنین تقسیمی خودداری ورزیدند.

عبیداللّه بن ابی رافع، از عبداللّه بن زبیر شنید که به پدرش و طلحه و زبیر و مروان و سعید می گفت: مقصود علی از سخنان دیروزش بر ما پنهان نماند. سعید بن عاص، در حالی که به زید بن ثابت رو کرده بود، گفت: به در می گویم تا دیوار بشنود! آن گاه، عبیداللّه بن ابی رافع، به سعید و عبداللّه بن زبیر گفت: خداوند، در کتابش فرمود: «لیکن، بیشتر شما حقیقت را خوش نداشتید». (103)

آن گاه عبیداللّه بن ابی رافع، جریان را به علی علیه السلام خبر داد. حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر زنده و سالم باشم، آنان را بر روش سپید و راه روشن وا دارم. او از سخنان دیروز من دانست که مقصودم او و یاران اوست؛ کسانی که در زمره تبهکاران جای گرفته اند».

همچنان که مردم، پس از پگاه، در مسجد بودند، طلحه و زبیر وارد شدند و در گوشه ای به دور از علی علیه السلام نشستند. آن گاه مروان، سعید و ابن زبیر آمدند و نزد آن دو نشستند. سپس گروهی ازقریش به آنان پیوستند. اینان، ساعتی با نجوا سخن گفتند.

پس از آن، ولید بن عقبه برخاست و نزد علی علیه السلام آمد و گفت: ای ابوالحسن! تو مرا سیه روز کردی و به خون نشاندی. پدر مرا در جنگ بدر، با دشواری کشتی و برادرم را در جریان یوم الدار، خوار ساختی. پدر سعید را در جنگ بدر کشتی، با اینکه پهلوان قریش بود. پدر مروان را هنگامی که عثمان او را نزد خود خواند، تباه کردی، با آنکه ما برادران و همتایان تو از فرزندان عبدمناف هستیم. ما امروز به این شرط با تو بیعت می کنیم که از اموالی که از زمان عثمان نزد ماست، صرف نظر کنی و قاتلان عثمان را به قتل رسانی، به درستی که اگر از تو بیمناک شویم تو را رها کرده، به سرزمین شام بپیوندیم.

آن گاه علی علیه السلام فرمود: «امّا اینکه گفتید شما را به خون نشاندم و سیه روز کردم، حق با شما چنین کرد؛ و امّا اینکه از اموال شما صرف نظر کنم، پس بر من روا نیست که از حقوق خداوند نسبت به شما و دیگران، صرف نظر کنم؛ و امّا کشتن قاتلان عثمان، اگر امروز بر من لازم بود، دیروز این کار را می کردم. امّا شما این حق را بر من دارید که اگر هراسی دارید، شما را امان دهم، و اگر من از شما ترسیدم، شما را همراه [خویش [سازم».

ولید نزد یارانش برگشت و با آنان صحبت کرد. آن گاه به قصد اظهار دشمنی و گسترش مخالفت، پراکنده شدند. وقتی دشمنی آنان آشکار شد، عمّار یاسر به یارانش گفت: حرکت کنید تا به سوی این چند تن از برادرانتان برویم؛ چرا که مخالفت و طعن آنان را بر پیشوایشان شنیدیم. به درستی که ستمگران، میان آنان و زبیر و چپ دستِ سرکش، یعنی طلحه، رخنه کرده اند.

ابوهیثم، عمّار، ابو ایوب، سهل بن حنیف و گروهی دیگر برخاستند و بر علی علیه السلام وارد شدند و گفتند: ای امیرمؤمنان! در کارت اندیشه کن و این گروه از قریش را سرزنش نما؛ چرا که پیمانت را شکستند و از وعده ات، روی گرداندند و ما را پنهانی به کنار گذاردن تو فراخواندند- که خداوند، تو را در راهت موفق بدارد - . سبب، آن است که آنان، پیروی را خوش ندارند و [روحیه] رهروی را از دست داده اند. آن گاه که تو میان تازیان و غیر تازیان، به مساوات رفتار کردی، آن را کنار نهادند و با دشمن تو به رایزنی پرداختند و او را بزرگ شمردند و برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و الفت میان گمراهان، خونخواهی عثمان را بر زبان راندند. هر چه نظر توست!

علی علیه السلام از خانه بیرون آمد و بر منبر رفت، در حالی که پیراهنی بدون گریبان بر تن داشت و شَمَدی قَطری بر خود پیچیده بود، شمشیر بر کمر داشت و بر کمانی تکیه کرده بود. آن گاه فرمود: «ما خداوند را می ستاییم؛ همو که پروردگار ما، خدای ما، سرپرست ما و نعمت دهنده ماست؛ او که نعمتهای آشکار و پنهانش را از روی منّت و بدون نیرو و توان ما ارزانی داشت، تا ما را بیازماید که سپاسگزاریم یا کفران می کنیم، که هر کس سپاس گزارد، بر او افزاید و هر کس ناسپاسی ورزد، کیفرش دهد.

از این رو، برترین مردمان نزد خداوند از جهت منزلت و نزدیک ترین آنان از جهتِ وسیله، مطیع ترین آنان نسبت به فرمانهای او، پایبندترین آنها نسبت به طاعت او، و پیروترین آنها نسبت به سنّت فرستاده او، و زنده کننده ترینِ آنان نسبت به قرآن است. کسی نزد ما فضیلتی ندارد، جز به پیروی از خداوند و رسول. این کتاب خدا رو به روی ماست و عهد و سیره پیامبر خدا، در میان ماست. از این حقیقت، جز نادان روگردان از حق و انکار کننده، بی خبر نیست. خداوند فرموده است: «ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا نسبت به یکدیگر، شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت، ارجمندترینِ شما نزد خداوند، پرهیزگارترینِ شماست». (104)

آن گاه با صدای بلند بانگ زد: «اطاعت کنید خدا و رسول را. پس اگر پشت کردید، به درستی که خداوند، کافران را دوست نمی دارد».

سپس فرمود: «ای گروه مهاجر و انصار! آیا با اسلام آوردن خود، بر خدا و رسولش منّت می گذارید؟ بلکه خداوند بر شما منّت می گذارد که شما را به ایمان هدایت کرد، اگر راستگو باشید». (105)

آن گاه فرمود: «من ابوالحسن هستم!» (این جمله را به هنگام خشم، بر زبان می آورد». سپس فرمود: «آگاه باشید! این دنیایی که آن را آرزو می کنید و بدان رغبت دارید و شما را خشنود می سازد و به خشم می آورد، خانه شما و جایگاهی که برایش آفریده شده اید، نیست. پس شما را فریب ندهد و شما را از آن برحذر داشتم. نعمتهای خداوند را بر خود، تمام کنید: با استقامت در انجام دادن طاعتهایش و فروتنی در برابر فرمانهای او - که بلند باد ستایش او - .

در این ثروتها، کسی را بر کسی امتیازی نیست. اینها ثروت خداوندی است که بر قسمت کردن آن، فرمان رانده است و شما بندگان خدا، مسلمانید و این، کتاب خداوند است که بدان اعتراف کردیم و در برابرش تسلیم شدیم و عهد پیامبر ما در برابرمان است. هر آنکه بدان راضی نیست، به هر کجا می خواهد، رو کند. به درستی که بر عمل کننده به طاعت خداوندی و حکم کننده به دستورات او، وحشتی نیست».

آن گاه از منبر پایین آمد و دو رکعت نماز گزارد. سپس عمّار یاسر و عبدالرحمان بن حسل قُرَشی را به سوی طلحه و زبیر که در گوشه دیگری از مسجد بودند، فرستاد. آن دو نزد طلحه و زبیر رفتند و آنها را فراخواندند. آنان نیزبرخاستند و در کنار علی علیه السلام نشستند.

علی علیه السلام به آنان فرمود: «شما را به خداوند سوگند، مگر نه این بود که با رغبت برای بیعت، نزد من آمدید و مرا به بیعت فراخواندید، در حالی که من از آن، اکراه داشتم؟».

گفتند: بلی.

فرمود: «مگر نه اینکه بدون فشار و جبر، بیعت خود را به من واگذاردید و عهدتان را به من سپردید؟».

گفتند: بلی.

فرمود: «پس چه چیزی شما را به این کارها وا داشته است؟».

گفتند: با تو بیعت کردیم، بدان شرط که کارها را بدون نظر ما به انجام نرسانی و با ما در تمام امور، مشورت کنی و برای این کار بر ما استبداد نورزی. فضیلت و برتری ما بر دیگران، بر تو معلوم است. پس چگونه اموال را تقسیم می کنی و در کارها تصمیم می گیری و آنها را بدون مشورت و آگاهی ما به اجرا می گذاری؟

علی علیه السلام فرمود: «کمی ایراد گرفتید و امور بسیاری را وا نهادید. از خداوند، طلب آمرزش کنید، خداوند. بر شما می بخشاید. به من بگویید آیا شما را از حقّ واجبی باز داشتم و بدان وسیله بر شما ستم کردم؟».

گفتند: پناه بر خدا!

فرمود: «آیا نسبت به حقوق یکی از مسلمانان یا دستوری از دین، اتّفاقی افتاده که من بی خبرم یا در آن ناتوانم؟».

گفتند: پناه بر خدا!

فرمود: «پس از کدام کار من ناخشنودید که تصمیم به مخالفت با من گرفتید؟».

گفتند: تو در تقسیم اموال، برخلاف شیوه عمر بن خطّاب رفتار کردی، سهم ما را مانند سهم دیگران قراردادی و میان ما و آنان که مانند ما نیستند، مساوات برقرار کردی؛ در ثروتهایی که خداوند، در سایه شمشیرهای ما و پیکانهای ما ارزانی داشت و با اسبها و پیاده، بر آن دست یافتیم و دعوت ما در آن، غالب شد و آن را با فشار و جبر، از کسانی که اسلام را جز زور نمی دانستند، بازگرفتیم.

علی علیه السلام فرمود: «امّا آنچه درباره رایزنی با شما بر زبان راندید، به خداوند سوگند که مرا در زمامداری میلی نبود. شما مرا بدان فراخواندید و بر آن، گماردید. از آن ترسیدم که شما را رد کنم و امّت، اختلاف کنند. پس آن زمان که حکومت بر من روی آورد، در کتاب خدا و سنّت پیامبرش نظر کردم و آنچه مرا بدان راهنمایی کردند، انجام دادم و از آن، پیروی نمودم و مرا حاجتی به رأی شما و دیگران نبود. بلی، اگر واقعه ای اتّفاق افتد که بیانش در کتاب خدا و دلیلش در سنّت نباشد و به رایزنی نیاز داشته باشد، با شما مشورت خواهم کرد.

و امّا درباره تقسیم ثروتها و پیروی نکردن از روش خلفا، به درستی که آن، امری نیست که ابتدا در آن حکم رانده باشیم؛ بلکه من و شما دیدیم که رسول خدا چنین می کرد و کتاب خداوند که باطل، از پیش و پس آن را در برنمی گیرد و فرستاده شده از سوی دانای ستوده است، بدان گویاست.

و امّا این سخن شما که دستاوردهای شمشیرها و پیکانهایتان را میان شما و دیگران، به طور مساوی قسمت کردم، در گذشته نیز گروهی سبقتِ در اسلام داشتند و آن را با شمشیرها و پیکانهایشان یاری رساندند؛ ولی رسول خدا آنان را در تقسیم، برتری نداد و به علّت سبقت در ایمان، امتیاز نداد. البته خداوند سبحان، اجر پیشتازان و مجاهدان را در روز قیامت، ادا خواهد کرد. به خدا سوگند، نسبت به شما و دیگران، جز این چیزی نزد من ندارید. خداوند، دلهای ما و شما را به حق هدایت گرداند و به ما و شما صبر و پایداری الهام کند!».

سپس فرمود: «خدای بیامرزد کسی که حقّی را ببیند و آن را کمک کند و ستمی را ببیند و آن را طرد سازد و یاور حقیقت، در برابر حق ستیزان باشد».

گزارش شده که طلحه و زبیر، به هنگام بیعت گفتند: ما با این شرط با تو بیعت می کنیم که شریک تو در حکومت باشیم. امام علی علیه السلام در پاسخ آنان فرمود: «خیر، ولی شما در ثروتها شریک من هستید. هیچ کس را بر شما و یا بر یک برده حبشی بینی بُریده، به یک درهم و کمتر، ترجیح نمی دهم. نه من چنین کنم و نه این دو فرزندم. اگر بر واژه "مشارکت" اصرار دارید، شما یاوران من به هنگام ناتوانی و نیاز هستید. نه به هنگام توانمندی و پایداری».

آنان شرایطی گذاشتند که در عقد امامت روا نیست و او شرایطی گذاشت که در دین و شریعت، لازم است. گزارش شده که زبیر، در میان جمعیت، بانگ زد: این است پاداش ما از علی! در قضیه عثمان، به نفع او به پاخاستیم تا عثمان کشته شد. وقتی با کمک ما به مقصودش رسید، زیردستان را بالادستِ ما قرار داد.

و طلحه گفت: سرزنش، سزاوار ماست. شورای سه نفره ای بودیم که یکی از ما، یعنی سعد مخالفت ورزید و ما دو تن با او بیعت کردیم. آنچه ما در اختیار داشتیم، به او بخشیدیم و آنچه او در دست داشت، از ما دریغ کرد. امروز، امیدهای دیروز را بر باد رفته می بینیم و بر خطای امروز، به فردا امید نبندیم.

[ابن ابی الحدید می گوید:] اگر بگویی که «ابوبکر نیز مانند امیرمؤمنان به مساوات تقسیم کرد و کسی بر او خُرده نگرفت، چنان که در ایام امیرمؤمنان خُرده گرفتند، چه تفاوتی میان دو زمان است؟»، می گویم: ابوبکر، به پیروی از تقسیمهای رسول خدا اموال را به مساوات، قسمت کرد و آن گاه که عمر به خلافت رسید و گروهی را به گروهی ترجیح داد، بدین امر خو گرفته، رفتار گذشته را از یاد بردند و دوران حکومت عمر به درازا کشید. مال دوستی و بخششهای بسیار، دلهای آنان را سیراب کرد و طبقه زیردست، قناعت پیشه شد و بر آن، خوگرفت و برای هیچ یک از دو طبقه، گمان نمی رفت که این وضعیت، شکسته شود یا به گونه ای تغییر کند؛ و هنگامی که عثمان به حکومت رسید، کارها را طبق شیوه عمر، سامان داد. از این رو، اطمینان مردم به این شیوه حکومتی بیشتر شد و آن کس که با امری مأنوس شود، ترک آن و تغییر عادت، برایش دشوار است.

پس هنگامی که امیرمؤمنان به حکومت رسید، خواست تا رفتار حکومتی را به سان زمان رسول خدا بازگرداند؛ رفتاری که مدّتها بر کنار افتاده بود و به فراموشی سپرده شده بود و حدود 25 سال از آن می گذشت. از این رو، این امر، بر مردم گران آمد. آن را انکار کرده، بزرگ شمردند، تا اینکه حادثه های بیعت شکستن و سرپیچی پیش آمد، و خداوند را مقدّراتی است که آنها را به انجام می رساند. (106)

به هر حال، مردم در حالی با علی علیه السلام به خلافت بیعت کردند که مشکلات فراوانی در جامعه اسلامی رسوخ کرده بود و علی علیه السلام از همان آغازین روز خلافت، برنامه های انقلابی خود را آغاز کرد و عدالت اجتماعی را که برقراری حق در همه زمینه ها بود، بر پا نمود و از همین جا کینه ها نسبت به امام علی علیه السلام زبانه کشید و آتش جنگ و فتنه و سرکشی و طغیان بر ضد حکومتش شعله ور شد و حوادث تلخ ناکثین، سپس قاسطین و در آخر مارقین پیش آمد.

امام علی علیه السلام در دشوارترین شرایط زمانی به خلافت رسید؛ زیرا مردم عصر وی تنها آنانی نبودند که با او بیعت کردند، بلکه بیشتر مردم مکه، کوفه، بصره و دیگر شهرها با سنّتی رشد یافته بودند که فاصله زیادی با سنّت رسول خدا داشت و علی علیه السلام می خواست آنان را به سنّتی که خود او از رسول اکرم آموخته بود و یاران خاص نبی مکرّم اسلام بدان سنّت بودند، برگردانَد و این، کاری بود که امام علی علیه السلام در اولین خطبه های بعد از بیعتش با مردم، بدان پافشاری می کند و پُر واضح است که مخالفان زیادی، آشکار و نهان، بر طبل دنیاپرستی بکوبند و به عنوان عاملی بازدارنده سیاستهای علی علیه السلام عمل کنند.

اشرافیت عرب به سرکردگی بنی امیه، به هیچ وجه تاب تحمّل اجرای چنین سیاستی را از جانب علی علیه السلام نداشتند و خود را در مقابل ضربه ای ناگهانی و محکم یافتند. شاید انتظار نداشتند که علی علیه السلام بدین صراحت و در بدو امر خلافت، از دادخواهی و عدالت اجتماعی و احیای سنّتهای فراموش شده رسول خدا سخن به میان آورد. شاید دلبستگی این گروه به امتیازات اعطایی خلفای پیشین به اندازه ای بود که فراموش کرده بودند که به دین اسلام درآمده و پذیرفته اند که هیچ مسلمانی با مسلمان دیگر فرق ندارد و از دیدگاه اسلام، برخوردی یکسان با آنان خواهد شد.

علی علیه السلام پس از حدود 25 سال، مجدّداً در تقسیم بیت المال به سنّت مساوات رسول اکرم برمی گردد و سیاستهای مالی خلفای قبل از خویش را زیر سؤال می برد؛ چرا که پس از رسول خدا و در زمان خلفای سه گانه، از جمله سیاستهای غلط، تقسیم ناعادلانه ثروت بین مردم بود و امام علی علیه السلام قصد دارد با صلابت و استوار، عدالت اجتماعی، اقتصادی را به اجرا درآورد. لذا می فرماید:

«به خدا سوگند، زمینهای بیت المال را که عثمان به ناورا تقسیم کرده است، اگر چه مهریه زنان شده باشد و با آن کنیزان خریداری شده باشند، به بیت المال باز می گردانم که در عدالت، گشایش است و آنکه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر یابد». (107)

بدون تردید، اجرای این خطّ مشی برای عدّه ای از میراث خواران حکومتهای قبل خوشایند نبود. پس گروهی از آن روی بر نتافتند و اصلاحات انقلابی آن حضرت با مخالفتهایی روبه رو شد و به بروز جنگهایی انجامید و ناکثین و قاسطین و مارقین به وجود آمدند.

همچنین از روشهای غلط خلیفه مقتول، عثمان، تطمیع چهره های موجّه و تبعیض در بهره ور ساختن خواص وابسته بود و این تبعیض، در بین جامعه فاصله های فاحشی ایجاد کرده بود. اکنون امام، آهنگ زدودن این فاصله وحشتناک طبقاتی و نابسامانی را از حکومت داشت. روشن است که این سیاست، افراد بسیاری را علیه امام برمی انگیخت و آنان - که غالباً از خواص چهره های موجّه بودند - با ترفندهای گوناگون، عوام بسیاری را برای توجیه مخالفتهای خود و پنهان داشتن از جدایی از امام علی علیه السلام به دنبال خود می کشاندند.

از این رو، علاقه مندان به امام علی علیه السلام ، مکرّراً از او می خواستند که از این سیاست، دست بردارد و رؤسای قبایل و چهره های بانفوذ سیاسی و شخصیتهای متموّل را که از امتیازات اقتصادی ویژه ای برخوردار بودند، برای مدّتی فراموش کند و با آنها و منافعشان برخورد نکند. امام علی علیه السلام ، آن پیشنهادها را با اصول و مبانی حکومت علوی در تضاد می دید و از پذیرش آن، امتناع می ورزید. برای شفافیت بیشتر موضوع، نمونه ای از این گونه پیشنهادها و پاسخهای امام را که در کتاب الغارات آمده است، می آوریم:

روزی مالک اشتر خطاب به علی علیه السلام گفت: ای امیرمؤمنان! ما مردمان بصره، با همراهی بصریان و کوفیان جنگیدیم و رأی همگان یکی بود. پس از آن اختلاف کردند و دشمنی برپا داشتند، نیتها سست شد و عدالت، گم گردید و تو آنان را به عدالت فرا می خوانی و با حق، در میانشان رفتار می کنی و حقّ فروافتادگان را از مِهتران می ستانی و آنان، نزد تو بر فروافتادگان، برتری ندارند. گروهی از آنان که با تو بودند، وقتی به این امر مبتلا شدند، ناله سر دادند و از این عدالت، اندوهناک شدند.

امّا هدیه های معاویه، به ثروتمندان و بزرگان رسید و جان مردم به سوی دنیا پَرکشید و کم اند آنهایی که بهره ای از دنیا ندارند و گروه زیادی از آنان، کسانی هستند که حق را دور می افکنند و با باطل، همراهی می کنند و دنیا را ترجیح می دهند. اگر بر آنان بذل و بخشش کنی، مردم به سوی تو کشیده می شوند.

امام علی علیه السلام در پاسخ او خدای را سپاس گفت و بر او درود فرستاد و فرمود: «امّا آنچه گفتی که رفتار و منشم بر پایه عدالت است؛ به درستی که خداوند می فرماید: "هر که کار شایسته کند، به سود خود اوست و هر که بدی کند، به زیان خود اوست و پروردگار تو به بندگان خود، ستمکار نیست"؛ (108)و من از اینکه در آنچه گفتی، کوتاهی کرده باشم، هراسان ترم.

و امّا آنکه بر زبان آوردی که حق، بر آنان گران است و بدین سبب، از ما جدا شدند؛ پس خداوند آگاه است که آنان، به سبب ستم ما از ما جدا نشدند و آن گاه که از ما کناره گرفتند، به عدالت فراخوانده نشدند، بلکه جز دنیای فانی را که گویا از آن جدا شده اند، بجُستند و روز رستاخیز، مورد بازخواست قرار گیرند که آیا دنیا را طلب کردند یا برای خدا رفتار کردند.

و امّا داستان بذل و بخشش و خریدن مردانی که بر زبان راندی؛ به درستی که ما را توان آن نیست که از ثروتهای عمومی، به هر کس بیش از حقّش بپردازیم. که خداوند وعده و سخنش حقّ است: "بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، و خداوند با شکیبایان است" (109)و محمد صلی الله علیه و آله را به تنهایی برانگیخت و پس از مدّتی اندک، او را بسیار کرد و گروهش را پس از خواری عزیز گردانید و اگر خداوند بخواهد، ما را برای کار بگمارد و دشواریها را برایمان هموار گردانَد و سختیها را آسان سازد.

و من آنچه از رأیت که خشنودی خدا در آن است، پذیرا باشم. تو از امین ترین یاران منی و مورد اعتمادترین آنها و خیرخواه ترین و صاحب نظرترین آنان نزد من هستی». (110)

پس از اینکه امام علی علیه السلام خطّ مشی سیاسی خویش را برای امّت اسلامی تبیین کرد و در مقام اجرایی آن بر آمد، تنشهای مختلفی در جامعه ایجاد شد. البته این تنشها دفعتاً به وجود نیامده بود؛ بلکه در نتیجه یک روند سیاسی - قومی بود که به سالهای قبل بر می گشت. البته هدف علی علیه السلام هم خرسند نمودن مخالفان از راه تبعیض و اعطای امتیازات اجتماعی، اقتصادی نبود؛ چرا که با این روش حکومتداری انس نداشت. لذا رو در روی امام ایستادند و ستیز نمودند.

در حقیقت، امام علی علیه السلام ناگزیر بود در دو جبهه وسیع با مخالفان خود نبرد کند. از طرفی می باید عدل و داد را در جامعه گسترش دهد و حکومتی به وجود آورد که بر اصول و ارزشهای اسلامی اصیل بنا شده باشد و از طرف دیگر، با مخالفان حکومت برحقّش، یعنی ناکثین، قاسطین و مارقین، به مبارزه گسترده در ابعاد سیاسی، نظامی و اقتصادی دست زند؛ و چنین نیز کرد و با همّت والای خویش و با پیشه کردن صبر، در هر دو جبهه ایستادگی نمود و جلوه ای از حکومت علوی را ترسیم نمود که پس از گذشت اعصار و قرون، بشر امروز، تشنه تحقّق یافتن آن است.