حكمتهاى علوى عليه السلام
ترجمه و شرح ۱۱۰ حكمت از سخنان حضرت على علیه السلام

جواد محدّثى

- ۳ -


رابطه پرخورى و بيمارى

امام على علیه السلام فرمود:

قِلَّةُ الأكْلِ يَمْنَعُ كَثيراً مِنْ أَعلالِ الجِسْمِ.

كم خوردن، از بسيارى از بيماريهاى جسمى جلوگيرى مى‏كند.

غررالحكم ج4 ص505

× × ×

اين كه پرخورى ريشه بسيارى از بيماريهاست و پرهيز، اصلى‏ترين درمان خيلى از دردهاست، مطلب ثابت شده‏اى است. در روايات نيز چنين حكمتى بيان شده است.

فرمان روزه نيز، اگر حكمتها و فلسفه‏هايى دارد، يكى هم سامان بخشى به وضعيت بدن و دستگاههاى تغذيه در درون و ساخت و سازهاى داخلى بدن است.

سخن پيامبر اكرم9 نيز كه فرمود: روزه بگيريد تا تندرست شويد در همين راستاست.

البته بشرطى كه روزه گرفتن، نوعى آسايش و استراحت دادن به جهاز هاضمه باشد، نه آنكه با پرخوريهاى هنگام افطار و سحر، نه تنها استراحت را از معده بگيريم، بلكه بار آن را بيشتر و كار آن را اضافه‏تر سازيم!

 روزه درمانى نيز كه در برخى معالجات به كار گرفته مى‏شود، به نوعى استفاده از همين نكته و حكمت است. صفاى باطن جلوه ديگرى از آثار اين عبادت است.

اگر سعدى گفته است:

اندرون از طعام، خالى دار

تا در آن نور معرفت بينى

تهى از حكمتى به علت آن

كه پرى از طعام، تابينى

توجه دادن به همين آثار سازنده و تربيتى جسمى و روحى امساك و كم خورى است،

حيف است روزه را كه مى‏تواند درمان كننده باشد، با پرخوريهاى شامگاهى و سحرگاهى از خاصيت بيندازيم.

عبادت خالصانه

امام على علیه السلام فرمود:

فازَ بِالسَّعادَةِ مَنْ أَخْلَصَ العِبادَةَ.

كسى كه در عبادت، اخلاص ورزيد، به سعادت و كاميابى رسيد.

غررالحكم ج4 ص430

× × ×

تنها بادام و گردو نيست كه پوچ و پوك هم دارد، مغزدار هم دارد.

عملها و عبادتها نيز گاهى با مغز و محتواست، گاهى بى‏مغز و پوك است.

عبادت ريايى، قيمتى ندارد. هر چند ممكن است به عنوان يك دروغ، كسانى را بفريبد، ولى در دستگاه خدا كه بايد به عملها پاداش داده شود، بى‏اجر و پاداش است.

 خلوص در عبادت، آن است كه جز عشق و محبت الهى، جز عبوديت و بندگى، جز احساس نياز به آستان آن بى‏نياز، هيچ عامل و انگيزه ديگرى انسان را به عبادت و نماز و نياز خواهى و دعا نكشاند.

يكى سجاده مى‏گسترد، تا شكار كند و جاهلان و ساده‏لوحان را به دام افكند، يكى ذكر مى‏گويد و ورد مى‏خواند، تا صالحش بشمارند و اعتماد كنند، اما در پى اغواى مردم است. اينها عبادت نيست، دام‏گسترى است. از خداوند هم نبايد چشمداشت پاداش داشت.

در آستان الهى هر كس بنده‏تر باشد، مقرب‏تر است.

بندگى هم به شعار نيست و ادعا كفايت نمى‏كند.

كسى بنده خدست كه فرمان خدا را در همه شؤون زندگى جارى سازد و در برابر دستور، مطيع باشد.

حال كه بعضى نماز مى‏خوانند و صدقه مى‏دهند و روزه مى‏گيرند و افطارى مى‏دهند، چرا به خاطر خدا و با اخلاص نباشد كه پاداش هم ببرند؟!

عبادت ناخالص، هرگز بالا نمى‏رود و به خدا نمى‏رسد. اگر براى عابد سعادت نياورد، طبيعى است!

قدر عافيت كسى داند كه...

امام على علیه السلام فرمود:

شَيْئانِ لايَعْرِفُ فَضْلَهُما إلاّ مَنْ فَقَدَهُما: ألشَّبابُ وَالعافِيةُ.

دوچيز است كه فضيلت آن دو را نمى‏شناسد مگر كسى كه آنها را از دست بدهد: جوانى و عافيت.

غررالحكم ج4 ص183

× × ×

البته تنها جوانى و عافيت چنين نيست. هر نعمتى چنين است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و چون از دست رفت، قدرش معلوم مى‏شود؛ مثل: فراغت، قدرت، پدر و مادر، دوست خوب، فرصت آموختن، همسر و...

ولى دو نعمت ياد شده، گوهرهاى گرانبهاترى هستند، بى‏بديل و دست نيافتنى.

كدام سالخورده است كه حسرت ايام جوانى و فراغت آن دوران را نداشته باشد؟

كدام گرفتار و بيمار است كه از دوران خوش آسايش و آرامش و تندرستى با اندوهى تلخ، ياد نكند؟

به گفته سعدى: قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد.

با اين حساب، مى‏توان بخشى از حسرتهاى آينده را با قدرشناسى از نعمتهاى موجود كاهش داد.

استفاده بهتر از فرصت جوانى و بهره‏ورى كامل از دوره نشاط و سلامتى و توانايى جسمى و آرامش و آسايش و امنيت اجتماعى، نشانه شناخت قدر و قيمت اين دوگوهر است.

نبايد گذاشت نعمت از كف برود، آنگاه به ارزش آن در شرايط خل و فقدان پى‏برد.

قدر و ارزش نعمت‏ها را تادر اختيار ما هست، بشناسيم كه فردا دير است و بى‏ثمر!

عاقلانه‏تر

امام على علیه السلام فرمود:

يَنْبَغى لِلْعاقِلِ أَنْ يُقَدِّمَ لِاخِرَتِهِ وَ يَعْمُرَ دارَ إِقامَتِهِ.

براى خردمند، سزاوار است كه براى آخرتش چيزى از پيش فرستد و خانه اقامت خود را آباد سازد.

غررالحكم ج6 ص442

× × ×

اگر آينده‏نگرى نشانه خردمندى باشد، خردمندترين افراد، كسانى‏اند كه آينده ابدى را در حساب آورند و براى مرحله درازمدت‏تر كه جايگاه و قرارگاه اصلى آنان است، فكرى كنند.

درست است كه كسى دوست ندارد از آبادى به ويرانه كوچ كند و از خانه‏نشينى به خرابه‏نشينى روى آورد. ولى... خانه اصلى و ابدى و قرارگاه دائمى ما كجاست و سكونت و اقامت موقت ما كجا؟

 آخرت، نتيجه و عكس برگردان دنياى ماست.

آبادى سراى آخرت نيز، در گرو صالحاتى است كه در سراى دنيا انجام مى‏دهيم.

نيكى‏ها، خدمت‏ها، ايثارها، تقوا عبادت‏ها و ديندارى‏هاى ما در اين مرحله، اقامتگاه دائمى ما را در آن مرحله ابدى، فراهم و آباد مى‏سازد.

آيا كسى كه به رونق بخشيدن به زندگى دنيوى همت ورزد، ولى به خرابى خانه آخرت تن دهد، مى‏تواند در زمره عاقلان و آينده نگران و فرجام انديشان باشد؟

وسايل و تجهيزات زندگى آن دنيا را بايد در اينجا تهيه كرد و به آنجا فرستاد، تا وقتى مى‏رويم با خانه‏اى ويران و فاقد امكانات، روبه‏رو نشويم.

خردمند، در دنيا به معمارى خانه آخرتش مى‏انديشد!

آب حلم بر آتش غضب

امام على علیه السلام فرمود:

أَلْحِلْمُ يُطْفِئُ نارَ الغَضَبِ وَالحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحْراقَهُ.

بردبارى وحلم، آتش چشم را فرو مى‏نشاند وحدت و تندى، سوزندگى آن را بر افروخته‏تر مى‏سازد.

غررالحكم ج2 ص123

× × ×

بى‏جهت نيست كه غضب را به شعله سركش و آتش گدازان تشبيه كرده‏اند.

سوزندگى خشم، هم نسبت به خود فرد غضبناك است، هم نسبت به ديگرانى كه مورد خشم قرار مى‏گيرند.

چه بسيار تصميم‏ها و قضاوتها و برخوردهايى كه از سر عصبانيت و غضب انجام مى‏گيرد و پيامدهاى تلخ و زيانهاى جبران‏ناپذير درپى مى‏آورد.

شما وقتى عصبانى مى‏شويد، چه مى‏كنيد؟ اقدام يا درنگ؟

براى اينكه طوفان خشم بگذرد و عقل حاكم شود، بايد از سپاه حلم مدد گرفت، صبورى كرد، بردبار و متحمل بود. زود تصميم نگرفت، تا آن شعله سركش فروكش كند.

حلم ورزيدن و بردبارى نشان دادن مثل آبى است كه آتش را خاموش مى‏سازد. برعكس، تندى و پرخاش و اعمال خشم آن شعله را مشتعلتر مى‏كند.

گرچه فرو خوردن خشم و كظم غيظ كه اصطلاح قرآنى آن است تلخ است، ولى ميوه‏اش شيرين و نتيجه‏اش آرام بخش است.

و... گرچه غضب را اعمال كردن، لذت موقت مى‏دهد و دل انسان خنك مى‏شود، اما پشيمانى پس از آن و حسرتهاى بعدى جبران‏ناپذير است.

خوشا آنان كه با آب حلم، آتش غضب را فرو مى‏نشانند.

گرفتاران رنج ابدى

امام على علیه السلام فرمود:

أَلْحَقُودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ مُتَضاعِفُ الْهَمِّ.

انسان‏كيته‏توز، پيوسته روحش در عذاب واندوهش رو به‏افزايش است.

غررالحكم ج2 ص91

× × ×

به همان اندازه كه عفو و گذشت، روح انسان را آرامش و آسايش مى‏بخشد، كينه‏توزى و انتقام جويى موجب رنج درونى و عذاب روحى است.

آنكه عفو مى‏كند، كار را پايان يافته مى‏داند و جان را رها و دل را فارغ؛ ولى كسى كه حاضرنيست بگذرد، مايه رنج و ريشه غصه را در درون خود باقى مى‏گذارد، پيوسته در فكر انتقام و تقاص است و اين فكر، او را در رنج نگه مى‏دارد.

استخوان لاى زخم، يعنى همين!

چرا با كينه‏توزى و لجبازى و عناد، خود را به دست خودمان شكنجه دهيم؟

وقتى مى‏توان راحت زيست، چرا زندگى با اعمال شاقّه را بر خودمان تحميل كنيم؟

بعضى‏ها كينه شترى دارند. تا تلافى نكنند آرام نمى‏شوند. ولى گاهى زمان اين تلافى و انتقام، تا ده سال طول مى‏كشد. ده سال در كمين بودن تا آن كينه را به كار گرفتن و ضربه زدن؟! واقعاً كه نادانى و خود آزارى است.

آنكه همان لحظه اول، خطاى ديگرى را مى‏بخشايد، از همان دم خود را آسوده ساخته و پرونده را بسته است.

كينه‏توز، اگر نتواند انتقام بگيرد، غصه و اندوه خودخورى‏اش چند برابر مى‏شود.

حقا كه كينه‏توزان، گرفتار رنج‏ابدى‏اند.

رهايى از اين رنج هم به دست خودشان است... با عفو.

تادير نشده

امام على علیه السلام فرمود:

قَصِّرُوا الأَمَلَ وَ بادِرُوا الْعَمَلَ وَخافُوا بَغْتَةَ الأَجَلِ.

آرزو را كوتاه كنيد و به سوى عمل بشتابيد و از فرارسيدن ناگهانى اجل و مرگ، بهراسيد.

غررالحكم ج4 ص511

× × ×

امان از فرداهاى نامعلوم و افقهاى ناپيد!

يكى از آفتهاى عمل، تسويف است، يعنى كارها را به بعد، موكول كردن و امروز و فردا كردن.

داشتن آرزوهاى دور و دراز و افسانه‏اى و رؤيايى، كار آدمهاى غافل است. گاهى يك ناگهان، همه نقشه‏ها را نقش بر آب مى‏كند و همه بافته‏ها را پنبه مى‏سازد.

مرگ ناگهانى، حادثه ناگهانى، بيمارى پيش‏بينى نشده، گرفتارى‏هاى خارج از محاسبه، به هم خوردن رابطه‏ها و رفاقت‏ها و... خيلى ناگهان‏هاى ديگر.

پس، نمى‏توان خيلى به فرداى نيامده دل بست و در عالم تخيل و رؤيا زيست.

حسابها بايد روشن و وظيفه‏ها بايد انجام يافته باشد و خودمان نيز بايد آماده باشيم. آماده هرچيز، از جمله رفتن ناگهانى و كوچيدن بى‏خبر.

همه انبيا و سفيران غيب، آمده‏اند تا به عنوان برگزيدگانى آگاه از آن سوى پرده‏ها گوشه‏اى از همين نيامدهها را به ما بگويند و هشدار دهند و بيدارمان كنند.

بدا به حال آنكه مرگ، ناگهان او را بگيرد و او حتى مجال خداحافظى با اين و آن را نداشته باشد.

با دوستان پدر

امام على علیه السلام فرمود:

مَوَدَّةُ الآباءِ نَسَبٌ بَيْنَ الأبْناءِ.

دوستى پدران، ميان فرزندان خويشاوندى محسوب مى‏شود.

غررالحكم ج6 ص132

× × ×

دوستيهاى پايدار و ماندگار، محصول تجربه‏ها در فراز و نشيب زندگى است.

بسيارى از دوستيها، با اميد و آرزويى شكل مى‏گيرد، اما در عمل چون با ناهمفكرى و ناسازگارى روبه‏رو مى‏شود، از هم مى‏گسلد.

از اين رو دوستان پدر در حكم خويشاوند محسوب مى‏شوند كه امتحان خود را داده‏اند و با رخدادها و تلخى و شيرينى‏ها و غم و شادى‏ها، اگر قرار بوده كه آن دوستى به هم بخورد، به هم مى‏خورده است. اينكه تداوم يافته، نشانه سلامت در دوستى و صداقت و وفا در مودّت است.

فرزندان، اگر در پى دوستان صميمى و انسان‏هاى يك رو و باوفا مى‏گردند، آن را در ميان دوستان پدر خود بهتر و بيشتر مى‏يابند كه امتحانشان را در تلخ و شيرين زندگى داده‏اند.

بعلاوه، وقتى مدتى از دوستى دو شخص گذشت و چيزى نتوانست بنيان آن رفاقت را برهم بزند، علقه و صميميت ايجاد شده، به فرزندان هم سرايت مى‏كند. انسان، فرزندِدوست خود را همچون فرزندِخويش مى‏شمارد و او را هم دوست دارد.

اگر پدران ما با يكديگر دوستى و الفت دارند، ما فرزندان آنان، بايد بين خود و آنان و پسرانشان، احساس خويشاوندى كنيم.

اين، يكى از مواردى است كه گفته‏اند: هر چيز، تازه‏اش خوب است، غير از دوست، كه هر چه كهنه‏تر باشد، بهتر است.

دوستان پدر را از ياد نبريم و به آنان اعتماد داشته باشيم.

توفيق خدمت

امام على علیه السلام فرمود:

إِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَاغْتَنِمُوه.

نيازهاى مردم به شما، نعمتى از سوى خداوند برشماست، پس آنها را غنيمت شماريد (و در رفع نياز مردم بكوشيد).

غررالحكم ج2 ص537

× × ×

توفيق خدمتگزارى به مردم، نشانه ثمربخشى نهال وجود انسان است.

گاهى نيز، خداى متعال، افراد را از اين راه آزمايش مى‏كند، تا ميزان شكرگزارى عملى آنان در مقابل نعمت، آشكار گردد.

گاهى دست نعمت و رحمت الهى از آستين بندگان خالص بيرون مى‏آيد.

اگر به جاى آنكه محتاج ديگران باشى، ديگران به تو احتياج داشته باشند، اين يك موفقيت سرشار از رحمت است. سپاس اين رحمت، تلاش دربرآوردن نيازهاى مردم است.

همه نيازها هم نياز مالى نيست.

گاهى ديگران به يك حرف تو، به گوشه‏اى از آبرو و اعتبارتو، به بخشى از علم و تخصص تو، به ذره‏اى از گذشت و ايثار تو نياز دارند.

اگر برآورى، به قرب خدا مى‏رسى.

اگر رد كنى، چه بسا از چشم عنايت‏الهى بيفتى و صلاحيت برخوردارى از نعمت را از دست بدهى و بعد، افسوس بخورى كه چرا تا داشتم و مى‏توانستم، به خدمت ديگران نپرداختم؟!

اگر ديگران به تو نياز دارند، تو نيز اگر از مردم هم بى‏نياز باشى، ولى به خداوند، نيازمندى. هنگام عرض حاجت به خدا، مگر انتظارى جز اجابت و اعانت دارى؟

برخوردارى و توانايى تو يك نعمت است، انتظار و درخواست ديگران نسبت به يارى تو، نعمتى ديگر است و توفيق خدمت به بندگان خدا، مكمل آن دو نعمت!

و اين تكميل، به دست توست، مغتنم بشمار.

جواب نمى‏دانم

امام على علیه السلام فرمود:

لايَسْتَحْيِيَنَّ أَحَدٌ إِذا سُئِلَ عَمَّا لايَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لاأَعْلَمُ.

هرگاه از كسى سؤالى شد درباره چيزى كه نمى‏داند، از گفتن نمى‏دانم خجالت نكشد (و بگويد: نمى‏دانم).

غررالحكم ج6 ص277

× × ×

كليد گنجينه دانشها، سؤال است.

پرسيدن نيز، نشانه تواضع و دورى از تكبر و غرور است.

نه انسان داناى همه چيز است، و نه بى‏نياز از پرسيدن، پس بايد آنچه را نمى‏دانيم بپرسيم و اگر از چيزى كه نمى‏دانيم بپرسند، با شجاعت و فروتنى، بگوييم: نمى‏دانم.

يكى از شاگردان مفسر بزرگوار، مرحوم علامه طباطبايى درباره استادش مى‏گويد: ما از زبان ايشان، كلمه نمى‏دانم را زياد مى‏شنيديم...

كلمه‏اى كه گفتن آن براى برخى بسيار سنگين است و حاضرند در برابر سؤال ديگران هزاران رطب و يابس و راست و دروغ و آسمان و ريسمان ببافند، ولى يك كلمه نمى‏دانم نگويند، چرا كه مى‏ترسند به موقعيت آنان لطمه وارد شود، در حالى كه به اشتباه انداختن مردم و جوابهاى حساب نشده و ناپخته، بدتر و زيان‏بارتر است.

آنكه از گفتن نمى‏دانم شرم دارد، گرفتار نوعى احساس كاذب و فريب دهنده و غرور است، غرورى كه گاهى با مغز، انسان را برزمين مى‏كوبد!

آيا دروغ بافتن و نظر دادن درباره چيزى كه در حوزه دانش و تخصص انسان نيست شرم‏آورتر است، يا اعتراف به ندانستن؟! آن دروغ و فريب است، اين صداقت و راستى.

امان از دست شيطان، كه گاهى كار را بر خود انسان هم مشتبه مى‏كند!

وقتى همه چيز را نمى‏دانيم، چرا تلاش كنيم كه خويشتن را داناى همه اسرار و صاحب‏نظر و مطلع از هر چيز بشناسانيم؟

آيا اين فريب خود و فريب مردم نيست؟

از عمل تا حساب

امام على علیه السلام فرمود:

إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَلا عَمَلَ.

امروز روز عمل است و حسابى در كار نيست. و فردا روز حساب است و مجالى براى عمل نيست.

غررالحكم ج2 ص503

× × ×

شناخت ميدان عمل و فرصت و مجال كار، شرط اساسى دست يافتن به هدف است.

فرصتى كه در دنيا به صورت عمر در اختيار ماست، يك ميدان عمل است.

توانايى‏هاى فكرى براى انديشيدن و انتخاب كردن، و قواى جسمى براى تلاش و كار، ميدان عمل ديگرى است.

هميشه هم اين زمينه‏ها و فرصتها مهيا و فراهم نيست نه عمرمان جاودانه است، نه قوا و طراوتمان هميشگى.

از فردا چه كسى خبر دارد؟ و چه تضمينى براى سلامتى و نشاط و عمر فردا وجود دارد؟

از اولين لحظاتى كه فرصت‏عمل به پايان مى‏رسد، نوبت حساب آغاز مى‏گردد.

 آخرت، مراحلى دارد و نقطه شروع آن از لحظه مرگ است، تا روز قيامت و حساب و كتاب و ميزان و صراط و پاداش و كيفر... و در نهايت، جهنم يا بهشت!

كيست كه از آينده‏اش با خبر باشد و از فردايش آگاه؟! تا دادگاه قيامت برپا نشود، رأى نهايى پرونده ما معلوم نمى‏شود.

مبادا ناگهان و بدون آمادگى وارد آن مرحله بى‏برگشت شويم و از ما حساب بكشند، بى‏آنكه مجالى براى جبران و تدارك داشته باشيم!...

تا فرصت عمل باقى است، دست به كار شويم.

تازه يا كهن، كدام يك؟!

امام على علیه السلام فرمود:

إِخْتَرْ مِنْ كُلِّ شَئٍ جَديدَهُ وَ مِنَ الإخْوانِ أَقْدَمَهُمْ.

از هر چيزى تازه‏اش را انتخاب كن

و از برادران و دوستان، قديمى‏ترين آنان ر.

غررالحكم ج2 ص233

× × ×

درست است كه در هر تازه، لذّتى است و در هر نو، حلاوتى، كه گفته‏اند: سخن نو آر، كه نو را حلاوتى است دگر،

امّا در عالم آشنايى و دوستى و رفاقت و پيوند، هر چه عمر آشنايى بيشتر باشد، آن دوستى پايدارتر خواهد ماند. چرا كه فراز و نشيب زندگى و تلخ و شيرينِ حوادث، جوهره انسانها را آشكار مى‏سازد و خالص را از ناخالص جدا مى‏سازد.

در معاشرت و دوستى، آنچه مطلوب است، صداقت و وفا و مردانگى است.

صدق و راستى هم در عمل شناخته مى‏شود، نه با حرف و شعار و ادّعا. ميدان، عمل هم گذشت زمان و پيش آمدهاى گوناگون و تحوّلات و تبدّلات است.

اينكه سعدى گفته است:

 دوستى را كه به عمرى فرا چنگ آرند، نشايد كه به يك دم بيازارند، اشاره به همين ارزش و قيمت دوستى‏هاى ديرينه و آشنايى‏هاى كهن و درازمدّت است.

اينگونه برادران و دوستان كه امتحان صداقت و خلوص و ايثار و وفاى خود را داده‏اند، در عين حال كه كمياب‏اند بسيار قيمتى‏اند به همين خاطر بايد هوايشان را داشت.

آنكه هر روز بر شاخه‏اى مى‏نشيند، از بى وفايى گلهاى تازه رس بى‏خبر است. دوستى‏هاى قديمى را عشق است!

رمز و راز آقايى

امام على علیه السلام فرمود:

لا يَسُودُ مَنْ لا يَحْتَمِلُ إِخوانَهُ.

كسى‏كه برادران خويش‏راتحمل‏نكند، هرگزبه سيادت وآقايى نمى‏رسد.

غررالحكم ج6 ص398

× × ×

در عالم دوستى و معاشرت، صبورى رمز محبوبيت است.

اگر ديگران جفا و تندى مى‏كنند،

اگر براى تو، مشكل و زحمت مى‏آفرينند،

اگر برايت خرج مى‏تراشند،

از كوره در رفتن و عصبانى شدن و قهر كردن و ناسازگارى، يك روش برخورد است،

تحمل و ظرفيت نشان دادن و خم به ابرو نياوردن و جف را بإ؛ثث’ر)) وف و تندى را با ملايمت و مدارا پاسخ دادن، روش ديگر است و نشانه عظمت روح و بزرگوارى.

آن، تو را از چشمها مى‏اندازد،

اين، به تو عزت و بالندگى و محبوبيت مى‏بخشد.

 برادرى، نعمت بزرگى است كه براى تداومش بايد به پرداخت. تحمل و بردبارى بخشى از بهاى تداوم دوستى است بدون آن اين موهبت از دست مى‏رود.

كسى كه حوصله و تحمل مهمان و رفت و آمدها و مخارج آن را ندارد، و از روحيّه اجتماعى و اخلاق جاذب بى‏بهره است، ترددها هم به منزل او كم مى‏شود. در نتيجه، كمتر احسان و نيكى به ديگران مى‏رسد و بالأخره آن عزت و محبت كاسته مى‏شود.

گاهى بايد حتى زبان تلخ و رفتار تند و قدرنشناسى ديگران را هم تحمل كرد.

آدمهاى با ظرفيت و با جنبه بيشتر جاذبه دارند!

ناگفتنى‏ها

امام على علیه السلام فرمود:

لا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّما حَدَّثُوكَ فَكَفى بِذلِكَ حُمْق.

هر چه را مردم به تو گفتند، به مردم مگو و بر مگردان، كه همين در نادانى و حماقت، كافى است!

غررالحكم ج6 ص281

× × ×

شايد از نشانه‏هاى خردمندى و فرزانگى، يكى هم اين باشد كه ناگفتههاى انسان بيشتر از گفتههايش باشد و نانوشته‏هايش بيش از نوشته‏ه.

 شنيدههايمان و خواندهها بسيار است، ولى عاقلانه نيست كه بلندگوى تكرار شنيده‏ها و خوانده‏ها باشيم، بى‏آنكه آنچه را مى‏گويند و مى‏نويسند، به محك بزنيم و بسنجيم و راست و دروغ و صلاح و فساد آن را ارزيابى كنيم.

وقتى بازار شايعه داغ است، نقل حرف مردم شايعه پراكنى مى‏شود.

وقتى عده‏اى نان دروغ مى‏خورند و كسب تهمت دارند، بازگويى آنچه در گوش ما مى‏خوانند و در اطرافمان مى‏پراكنند، گاهى مصداق نشر اكاذيب مى‏شود.

گرچه دل، مى‏خواهد انسان هر چه را شنيد، بگويد و از اين راه براى خود وجهه و عنوانى كسب كند،

ولى عقل، فرمان درنگ و تأمل مى‏دهد. بايد در پالايشگاه ذهن خود، مطالب و شنيده‏ها را پالايش كنيم، ناسالم‏ها را دور بريزيم و براى گفتنى‏ها معيار داشته باشيم.

گاهى رسوايى و بى‏آبرويى و پشيمانى، محصول و فرايند همين‏گونه نقليات و پراكندن حرف مردم است.

راستى... اگر اين روش، ابلهانه نيست، پس چيست؟

نعمت امنيت

امام على علیه السلام فرمود:

 لا نِعْمَةَ أَهْنَأُ مِنَ الأَمْنِ.

هيچ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.

غررالحكم ج6 ص435

× × ×

آنچه در زندگى فردى و موقعيت اجتماعى، مايه و سرمايه قوام كارها و سامان يافتن امور است، امنيت و آسايش است.

اگر فكر، آشفته باشد، زندگى ناگوار است.

اگر زندگى، آشفته و به هم ريخته باشد، لذت حيات اجتماعى چشيده نمى‏شود.

و اگر جامعه، ناامن و دچار آشوب باشد، نه قانون قابل اجراست، نه حكومت مى‏تواند استحكام داشته باشد، نه حقوق افراد، قابل تأمين است و نه ثبات، بستر جريان سالم امور سازندگيها و تلاشهاى فرهنگى خواهد بود!

جنگ و فتنه، يك جامعه را ناامن مى‏سازد.

تخريب و توطئه، آرامش را از مردم مى‏گيرد.

در جامعه ناامن، دين و قانون هم مجال تحقق و اجرا نمى‏يابد، افراد هم به انجام وظايف دينى توانا نيستند و زندگى‏ها تلخ و غير قابل تحمّل مى‏شود.

براستى كه امنيت نيز همچون تندرستى، از نعمتهايى است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و هنگامه بروز فتنه‏هاو آشوب‏هاست كه ارزش نعمت امنيت، آشكار مى‏شود.

شكر اين نعمت گوار چيست؟

و... ناسپاسى آن، چگونه موجب زوال نعمت مى‏گردد؟ آيا بايد گرفتار ناامنى شد تا قدر آن را شناخت؟