رابطه پرخورى و بيمارى
امام على علیه السلام فرمود:
قِلَّةُ الأكْلِ يَمْنَعُ كَثيراً مِنْ
أَعلالِ الجِسْمِ.
كم خوردن، از بسيارى از بيماريهاى جسمى
جلوگيرى مىكند.
غررالحكم ج4 ص505
× × ×
اين كه پرخورى ريشه بسيارى از
بيماريهاست و پرهيز، اصلىترين درمان خيلى از دردهاست، مطلب ثابت شدهاى است. در
روايات نيز چنين حكمتى بيان شده است.
فرمان روزه نيز، اگر حكمتها و
فلسفههايى دارد، يكى هم سامان بخشى به وضعيت بدن و دستگاههاى تغذيه در درون و ساخت
و سازهاى داخلى بدن است.
سخن پيامبر اكرم9 نيز كه فرمود: روزه
بگيريد تا تندرست شويد در همين راستاست.
البته بشرطى كه روزه گرفتن، نوعى آسايش
و استراحت دادن به جهاز هاضمه باشد، نه آنكه با پرخوريهاى هنگام افطار و سحر، نه
تنها استراحت را از معده بگيريم، بلكه بار آن را بيشتر و كار آن را اضافهتر سازيم!
روزه درمانى نيز كه در برخى معالجات
به كار گرفته مىشود، به نوعى استفاده از همين نكته و حكمت است. صفاى باطن جلوه
ديگرى از آثار اين عبادت است.
اگر سعدى گفته است:
اندرون از طعام، خالى دار
تا در آن نور معرفت بينى
تهى از حكمتى به علت آن
كه پرى از طعام، تابينى
توجه دادن به همين آثار سازنده و
تربيتى جسمى و روحى امساك و كم خورى است،
حيف است روزه را كه مىتواند درمان
كننده باشد، با پرخوريهاى شامگاهى و سحرگاهى از خاصيت بيندازيم.
عبادت خالصانه
امام على علیه السلام فرمود:
فازَ بِالسَّعادَةِ مَنْ أَخْلَصَ
العِبادَةَ.
كسى كه در عبادت، اخلاص ورزيد، به
سعادت و كاميابى رسيد.
غررالحكم ج4 ص430
× × ×
تنها بادام و گردو نيست كه پوچ و
پوك هم دارد، مغزدار هم دارد.
عملها و عبادتها نيز گاهى با مغز و
محتواست، گاهى بىمغز و پوك است.
عبادت ريايى، قيمتى ندارد. هر چند ممكن
است به عنوان يك دروغ، كسانى را بفريبد، ولى در دستگاه خدا كه بايد به عملها
پاداش داده شود، بىاجر و پاداش است.
خلوص در عبادت، آن است كه جز عشق و
محبت الهى، جز عبوديت و بندگى، جز احساس نياز به آستان آن بىنياز، هيچ عامل و
انگيزه ديگرى انسان را به عبادت و نماز و نياز خواهى و دعا نكشاند.
يكى سجاده مىگسترد، تا شكار كند و
جاهلان و سادهلوحان را به دام افكند، يكى ذكر مىگويد و ورد مىخواند، تا صالحش
بشمارند و اعتماد كنند، اما در پى اغواى مردم است. اينها عبادت نيست، دامگسترى
است. از خداوند هم نبايد چشمداشت پاداش داشت.
در آستان الهى هر كس بندهتر باشد،
مقربتر است.
بندگى هم به شعار نيست و ادعا كفايت
نمىكند.
كسى بنده خدست كه فرمان خدا را در
همه شؤون زندگى جارى سازد و در برابر دستور، مطيع باشد.
حال كه بعضى نماز مىخوانند و صدقه
مىدهند و روزه مىگيرند و افطارى مىدهند، چرا به خاطر خدا و با اخلاص نباشد كه
پاداش هم ببرند؟!
عبادت ناخالص، هرگز بالا نمىرود و به
خدا نمىرسد. اگر براى عابد سعادت نياورد، طبيعى است!
قدر عافيت كسى داند كه...
امام على علیه السلام فرمود:
شَيْئانِ لايَعْرِفُ فَضْلَهُما إلاّ
مَنْ فَقَدَهُما: ألشَّبابُ وَالعافِيةُ.
دوچيز است كه فضيلت آن دو را نمىشناسد
مگر كسى كه آنها را از دست بدهد: جوانى و عافيت.
غررالحكم ج4 ص183
× × ×
البته تنها جوانى و عافيت چنين
نيست. هر نعمتى چنين است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و چون از دست رفت، قدرش
معلوم مىشود؛ مثل: فراغت، قدرت، پدر و مادر، دوست خوب، فرصت آموختن، همسر و...
ولى دو نعمت ياد شده، گوهرهاى
گرانبهاترى هستند، بىبديل و دست نيافتنى.
كدام سالخورده است كه حسرت ايام جوانى
و فراغت آن دوران را نداشته باشد؟
كدام گرفتار و بيمار است كه از دوران
خوش آسايش و آرامش و تندرستى با اندوهى تلخ، ياد نكند؟
به گفته سعدى: قدر عافيت كسى داند كه
به مصيبتى گرفتار آيد.
با اين حساب، مىتوان بخشى از حسرتهاى
آينده را با قدرشناسى از نعمتهاى موجود كاهش داد.
استفاده بهتر از فرصت جوانى و بهرهورى
كامل از دوره نشاط و سلامتى و توانايى جسمى و آرامش و آسايش و امنيت اجتماعى، نشانه
شناخت قدر و قيمت اين دوگوهر است.
نبايد گذاشت نعمت از كف برود، آنگاه به
ارزش آن در شرايط خل و فقدان پىبرد.
قدر و ارزش نعمتها را تادر اختيار ما
هست، بشناسيم كه فردا دير است و بىثمر!
عاقلانهتر
امام على علیه السلام فرمود:
يَنْبَغى لِلْعاقِلِ أَنْ يُقَدِّمَ
لِاخِرَتِهِ وَ يَعْمُرَ دارَ إِقامَتِهِ.
براى خردمند، سزاوار است كه براى آخرتش
چيزى از پيش فرستد و خانه اقامت خود را آباد سازد.
غررالحكم ج6 ص442
× × ×
اگر آيندهنگرى نشانه خردمندى باشد،
خردمندترين افراد، كسانىاند كه آينده ابدى را در حساب آورند و براى مرحله
درازمدتتر كه جايگاه و قرارگاه اصلى آنان است، فكرى كنند.
درست است كه كسى دوست ندارد از آبادى
به ويرانه كوچ كند و از خانهنشينى به خرابهنشينى روى آورد. ولى... خانه
اصلى و ابدى و قرارگاه دائمى ما كجاست و سكونت و اقامت موقت ما كجا؟
آخرت، نتيجه و عكس برگردان دنياى
ماست.
آبادى سراى آخرت نيز، در گرو صالحاتى
است كه در سراى دنيا انجام مىدهيم.
نيكىها، خدمتها، ايثارها، تقوا
عبادتها و ديندارىهاى ما در اين مرحله، اقامتگاه دائمى ما را در آن مرحله ابدى،
فراهم و آباد مىسازد.
آيا كسى كه به رونق بخشيدن به زندگى
دنيوى همت ورزد، ولى به خرابى خانه آخرت تن دهد، مىتواند در زمره عاقلان و آينده
نگران و فرجام انديشان باشد؟
وسايل و تجهيزات زندگى آن دنيا را بايد
در اينجا تهيه كرد و به آنجا فرستاد، تا وقتى مىرويم با خانهاى ويران و فاقد
امكانات، روبهرو نشويم.
خردمند، در دنيا به معمارى خانه آخرتش
مىانديشد!
آب حلم بر آتش غضب
امام على علیه السلام فرمود:
أَلْحِلْمُ يُطْفِئُ نارَ الغَضَبِ
وَالحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحْراقَهُ.
بردبارى وحلم، آتش چشم را فرو مىنشاند
وحدت و تندى، سوزندگى آن را بر افروختهتر مىسازد.
غررالحكم ج2 ص123
× × ×
بىجهت نيست كه غضب را به شعله سركش
و آتش گدازان تشبيه كردهاند.
سوزندگى خشم، هم نسبت به خود فرد
غضبناك است، هم نسبت به ديگرانى كه مورد خشم قرار مىگيرند.
چه بسيار تصميمها و قضاوتها و
برخوردهايى كه از سر عصبانيت و غضب انجام مىگيرد و پيامدهاى تلخ و زيانهاى
جبرانناپذير درپى مىآورد.
شما وقتى عصبانى مىشويد، چه مىكنيد؟
اقدام يا درنگ؟
براى اينكه طوفان خشم بگذرد و عقل حاكم
شود، بايد از سپاه حلم مدد گرفت، صبورى كرد، بردبار و متحمل بود. زود تصميم
نگرفت، تا آن شعله سركش فروكش كند.
حلم ورزيدن و بردبارى نشان دادن مثل
آبى است كه آتش را خاموش مىسازد. برعكس، تندى و پرخاش و اعمال خشم آن شعله را
مشتعلتر مىكند.
گرچه فرو خوردن خشم و كظم غيظ كه
اصطلاح قرآنى آن است تلخ است، ولى ميوهاش شيرين و نتيجهاش آرام بخش است.
و... گرچه غضب را اعمال كردن، لذت موقت
مىدهد و دل انسان خنك مىشود، اما پشيمانى پس از آن و حسرتهاى بعدى جبرانناپذير
است.
خوشا آنان كه با آب حلم، آتش غضب را
فرو مىنشانند.
گرفتاران رنج ابدى
امام على علیه السلام فرمود:
أَلْحَقُودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ
مُتَضاعِفُ الْهَمِّ.
انسانكيتهتوز، پيوسته روحش در عذاب
واندوهش رو بهافزايش است.
غررالحكم ج2 ص91
× × ×
به همان اندازه كه عفو و گذشت، روح
انسان را آرامش و آسايش مىبخشد، كينهتوزى و انتقام جويى موجب رنج درونى و عذاب
روحى است.
آنكه عفو مىكند، كار را پايان يافته
مىداند و جان را رها و دل را فارغ؛ ولى كسى كه حاضرنيست بگذرد، مايه رنج و ريشه
غصه را در درون خود باقى مىگذارد، پيوسته در فكر انتقام و تقاص است و اين فكر، او
را در رنج نگه مىدارد.
استخوان لاى زخم، يعنى همين!
چرا با كينهتوزى و لجبازى و عناد، خود
را به دست خودمان شكنجه دهيم؟
وقتى مىتوان راحت زيست، چرا زندگى با
اعمال شاقّه را بر خودمان تحميل كنيم؟
بعضىها كينه شترى دارند. تا تلافى
نكنند آرام نمىشوند. ولى گاهى زمان اين تلافى و انتقام، تا ده سال طول مىكشد. ده
سال در كمين بودن تا آن كينه را به كار گرفتن و ضربه زدن؟! واقعاً كه نادانى و خود
آزارى است.
آنكه همان لحظه اول، خطاى ديگرى را
مىبخشايد، از همان دم خود را آسوده ساخته و پرونده را بسته است.
كينهتوز، اگر نتواند انتقام بگيرد،
غصه و اندوه خودخورىاش چند برابر مىشود.
حقا كه كينهتوزان، گرفتار
رنجابدىاند.
رهايى از اين رنج هم به دست خودشان
است... با عفو.
تادير نشده
امام على علیه السلام فرمود:
قَصِّرُوا الأَمَلَ وَ بادِرُوا
الْعَمَلَ وَخافُوا بَغْتَةَ الأَجَلِ.
آرزو را كوتاه كنيد و به سوى عمل
بشتابيد و از فرارسيدن ناگهانى اجل و مرگ، بهراسيد.
غررالحكم ج4 ص511
× × ×
امان از فرداهاى نامعلوم و افقهاى
ناپيد!
يكى از آفتهاى عمل، تسويف است، يعنى
كارها را به بعد، موكول كردن و امروز و فردا كردن.
داشتن آرزوهاى دور و دراز و افسانهاى
و رؤيايى، كار آدمهاى غافل است. گاهى يك ناگهان، همه نقشهها را نقش بر آب مىكند
و همه بافتهها را پنبه مىسازد.
مرگ ناگهانى، حادثه ناگهانى، بيمارى
پيشبينى نشده، گرفتارىهاى خارج از محاسبه، به هم خوردن رابطهها و رفاقتها و...
خيلى ناگهانهاى ديگر.
پس، نمىتوان خيلى به فرداى نيامده
دل بست و در عالم تخيل و رؤيا زيست.
حسابها بايد روشن و وظيفهها بايد
انجام يافته باشد و خودمان نيز بايد آماده باشيم. آماده هرچيز، از جمله رفتن
ناگهانى و كوچيدن بىخبر.
همه انبيا و سفيران غيب، آمدهاند تا
به عنوان برگزيدگانى آگاه از آن سوى پردهها گوشهاى از همين نيامدهها را به ما
بگويند و هشدار دهند و بيدارمان كنند.
بدا به حال آنكه مرگ، ناگهان او را
بگيرد و او حتى مجال خداحافظى با اين و آن را نداشته باشد.
با دوستان پدر
امام على علیه السلام فرمود:
مَوَدَّةُ الآباءِ نَسَبٌ بَيْنَ
الأبْناءِ.
دوستى پدران، ميان فرزندان خويشاوندى
محسوب مىشود.
غررالحكم ج6 ص132
× × ×
دوستيهاى پايدار و ماندگار، محصول
تجربهها در فراز و نشيب زندگى است.
بسيارى از دوستيها، با اميد و آرزويى
شكل مىگيرد، اما در عمل چون با ناهمفكرى و ناسازگارى روبهرو مىشود، از هم
مىگسلد.
از اين رو دوستان پدر در حكم
خويشاوند محسوب مىشوند كه امتحان خود را دادهاند و با رخدادها و تلخى و شيرينىها
و غم و شادىها، اگر قرار بوده كه آن دوستى به هم بخورد، به هم مىخورده است. اينكه
تداوم يافته، نشانه سلامت در دوستى و صداقت و وفا در مودّت است.
فرزندان، اگر در پى دوستان صميمى و
انسانهاى يك رو و باوفا مىگردند، آن را در ميان دوستان پدر خود بهتر و بيشتر
مىيابند كه امتحانشان را در تلخ و شيرين زندگى دادهاند.
بعلاوه، وقتى مدتى از دوستى دو شخص
گذشت و چيزى نتوانست بنيان آن رفاقت را برهم بزند، علقه و صميميت ايجاد شده، به
فرزندان هم سرايت مىكند. انسان، فرزندِدوست خود را همچون فرزندِخويش مىشمارد و او
را هم دوست دارد.
اگر پدران ما با يكديگر دوستى و الفت
دارند، ما فرزندان آنان، بايد بين خود و آنان و پسرانشان، احساس خويشاوندى كنيم.
اين، يكى از مواردى است كه گفتهاند:
هر چيز، تازهاش خوب است، غير از دوست، كه هر چه كهنهتر باشد، بهتر است.
دوستان پدر را از ياد نبريم و به آنان
اعتماد داشته باشيم.
توفيق خدمت
امام على علیه السلام فرمود:
إِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ
نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَيكُمْ فَاغْتَنِمُوه.
نيازهاى مردم به شما، نعمتى از سوى
خداوند برشماست، پس آنها را غنيمت شماريد (و در رفع نياز مردم بكوشيد).
غررالحكم ج2 ص537
× × ×
توفيق خدمتگزارى به مردم، نشانه
ثمربخشى نهال وجود انسان است.
گاهى نيز، خداى متعال، افراد را از اين
راه آزمايش مىكند، تا ميزان شكرگزارى عملى آنان در مقابل نعمت، آشكار گردد.
گاهى دست نعمت و رحمت الهى از آستين
بندگان خالص بيرون مىآيد.
اگر به جاى آنكه محتاج ديگران باشى،
ديگران به تو احتياج داشته باشند، اين يك موفقيت سرشار از رحمت است. سپاس اين
رحمت، تلاش دربرآوردن نيازهاى مردم است.
همه نيازها هم نياز مالى نيست.
گاهى ديگران به يك حرف تو، به
گوشهاى از آبرو و اعتبارتو، به بخشى از علم و تخصص تو، به ذرهاى از گذشت
و ايثار تو نياز دارند.
اگر برآورى، به قرب خدا مىرسى.
اگر رد كنى، چه بسا از چشم عنايتالهى
بيفتى و صلاحيت برخوردارى از نعمت را از دست بدهى و بعد، افسوس بخورى كه چرا تا
داشتم و مىتوانستم، به خدمت ديگران نپرداختم؟!
اگر ديگران به تو نياز دارند، تو نيز
اگر از مردم هم بىنياز باشى، ولى به خداوند، نيازمندى. هنگام عرض حاجت به خدا، مگر
انتظارى جز اجابت و اعانت دارى؟
برخوردارى و توانايى تو يك نعمت است،
انتظار و درخواست ديگران نسبت به يارى تو، نعمتى ديگر است و توفيق خدمت به بندگان
خدا، مكمل آن دو نعمت!
و اين تكميل، به دست توست، مغتنم بشمار.
جواب نمىدانم
امام على علیه السلام فرمود:
لايَسْتَحْيِيَنَّ أَحَدٌ إِذا سُئِلَ
عَمَّا لايَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لاأَعْلَمُ.
هرگاه از كسى سؤالى شد درباره چيزى كه
نمىداند، از گفتن نمىدانم خجالت نكشد (و بگويد: نمىدانم).
غررالحكم ج6 ص277
× × ×
كليد گنجينه دانشها، سؤال است.
پرسيدن نيز، نشانه تواضع و دورى از
تكبر و غرور است.
نه انسان داناى همه چيز است، و نه
بىنياز از پرسيدن، پس بايد آنچه را نمىدانيم بپرسيم و اگر از چيزى كه نمىدانيم
بپرسند، با شجاعت و فروتنى، بگوييم: نمىدانم.
يكى از شاگردان مفسر بزرگوار، مرحوم
علامه طباطبايى درباره استادش مىگويد: ما از زبان ايشان، كلمه نمىدانم را
زياد مىشنيديم...
كلمهاى كه گفتن آن براى برخى بسيار
سنگين است و حاضرند در برابر سؤال ديگران هزاران رطب و يابس و راست و دروغ و
آسمان و ريسمان ببافند، ولى يك كلمه نمىدانم نگويند، چرا كه مىترسند به موقعيت
آنان لطمه وارد شود، در حالى كه به اشتباه انداختن مردم و جوابهاى حساب نشده و
ناپخته، بدتر و زيانبارتر است.
آنكه از گفتن نمىدانم شرم دارد،
گرفتار نوعى احساس كاذب و فريب دهنده و غرور است، غرورى كه گاهى با مغز، انسان را
برزمين مىكوبد!
آيا دروغ بافتن و نظر دادن درباره چيزى
كه در حوزه دانش و تخصص انسان نيست شرمآورتر است، يا اعتراف به ندانستن؟! آن
دروغ و فريب است، اين صداقت و راستى.
امان از دست شيطان، كه گاهى كار را بر
خود انسان هم مشتبه مىكند!
وقتى همه چيز را نمىدانيم، چرا تلاش
كنيم كه خويشتن را داناى همه اسرار و صاحبنظر و مطلع از هر چيز بشناسانيم؟
آيا اين فريب خود و فريب مردم
نيست؟
از عمل تا حساب
امام على علیه السلام فرمود:
إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ
وَ غَداً حِسابٌ وَلا عَمَلَ.
امروز روز عمل است و حسابى در كار
نيست. و فردا روز حساب است و مجالى براى عمل نيست.
غررالحكم ج2 ص503
× × ×
شناخت ميدان عمل و فرصت و مجال كار،
شرط اساسى دست يافتن به هدف است.
فرصتى كه در دنيا به صورت عمر در
اختيار ماست، يك ميدان عمل است.
توانايىهاى فكرى براى انديشيدن و
انتخاب كردن، و قواى جسمى براى تلاش و كار، ميدان عمل ديگرى است.
هميشه هم اين زمينهها و فرصتها مهيا و
فراهم نيست نه عمرمان جاودانه است، نه قوا و طراوتمان هميشگى.
از فردا چه كسى خبر دارد؟ و چه تضمينى
براى سلامتى و نشاط و عمر فردا وجود دارد؟
از اولين لحظاتى كه فرصتعمل به
پايان مىرسد، نوبت حساب آغاز مىگردد.
آخرت، مراحلى دارد و نقطه شروع آن از
لحظه مرگ است، تا روز قيامت و حساب و كتاب و ميزان و صراط و پاداش و كيفر... و در
نهايت، جهنم يا بهشت!
كيست كه از آيندهاش با خبر باشد و از
فردايش آگاه؟! تا دادگاه قيامت برپا نشود، رأى نهايى پرونده ما معلوم نمىشود.
مبادا ناگهان و بدون آمادگى وارد آن
مرحله بىبرگشت شويم و از ما حساب بكشند، بىآنكه مجالى براى جبران و تدارك داشته
باشيم!...
تا فرصت عمل باقى است، دست به كار شويم.
تازه يا كهن، كدام يك؟!
امام على علیه السلام فرمود:
إِخْتَرْ مِنْ كُلِّ شَئٍ جَديدَهُ وَ
مِنَ الإخْوانِ أَقْدَمَهُمْ.
از هر چيزى تازهاش را انتخاب كن
و از برادران و دوستان، قديمىترين
آنان ر.
غررالحكم ج2 ص233
× × ×
درست است كه در هر تازه، لذّتى است و
در هر نو، حلاوتى، كه گفتهاند: سخن نو آر، كه نو را حلاوتى است دگر،
امّا در عالم آشنايى و دوستى و رفاقت و
پيوند، هر چه عمر آشنايى بيشتر باشد، آن دوستى پايدارتر خواهد ماند. چرا كه فراز
و نشيب زندگى و تلخ و شيرينِ حوادث، جوهره انسانها را آشكار مىسازد و خالص را از
ناخالص جدا مىسازد.
در معاشرت و دوستى، آنچه مطلوب است،
صداقت و وفا و مردانگى است.
صدق و راستى هم در عمل شناخته
مىشود، نه با حرف و شعار و ادّعا. ميدان، عمل هم گذشت زمان و پيش آمدهاى گوناگون
و تحوّلات و تبدّلات است.
اينكه سعدى گفته است:
دوستى را كه به عمرى فرا چنگ آرند،
نشايد كه به يك دم بيازارند، اشاره به همين ارزش و قيمت دوستىهاى ديرينه و
آشنايىهاى كهن و درازمدّت است.
اينگونه برادران و دوستان كه امتحان
صداقت و خلوص و ايثار و وفاى خود را دادهاند، در عين حال كه كمياباند بسيار
قيمتىاند به همين خاطر بايد هوايشان را داشت.
آنكه هر روز بر شاخهاى مىنشيند، از
بى وفايى گلهاى تازه رس بىخبر است. دوستىهاى قديمى را عشق است!
رمز و راز آقايى
امام على علیه السلام فرمود:
لا يَسُودُ مَنْ لا يَحْتَمِلُ
إِخوانَهُ.
كسىكه برادران خويشراتحملنكند،
هرگزبه سيادت وآقايى نمىرسد.
غررالحكم ج6 ص398
× × ×
در عالم دوستى و معاشرت، صبورى رمز
محبوبيت است.
اگر ديگران جفا و تندى مىكنند،
اگر براى تو، مشكل و زحمت مىآفرينند،
اگر برايت خرج مىتراشند،
از كوره در رفتن و عصبانى شدن و قهر
كردن و ناسازگارى، يك روش برخورد است،
تحمل و ظرفيت نشان دادن و خم به ابرو
نياوردن و جف را بإ؛ثث’ر)) وف و تندى را با ملايمت و مدارا پاسخ دادن، روش
ديگر است و نشانه عظمت روح و بزرگوارى.
آن، تو را از چشمها مىاندازد،
اين، به تو عزت و بالندگى و محبوبيت
مىبخشد.
برادرى، نعمت بزرگى است كه براى
تداومش بايد به پرداخت. تحمل و بردبارى بخشى از بهاى تداوم دوستى است بدون آن
اين موهبت از دست مىرود.
كسى كه حوصله و تحمل مهمان و رفت و
آمدها و مخارج آن را ندارد، و از روحيّه اجتماعى و اخلاق جاذب بىبهره است، ترددها
هم به منزل او كم مىشود. در نتيجه، كمتر احسان و نيكى به ديگران مىرسد و بالأخره
آن عزت و محبت كاسته مىشود.
گاهى بايد حتى زبان تلخ و رفتار
تند و قدرنشناسى ديگران را هم تحمل كرد.
آدمهاى با ظرفيت و با جنبه بيشتر
جاذبه دارند!
ناگفتنىها
امام على علیه السلام فرمود:
لا تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّما
حَدَّثُوكَ فَكَفى بِذلِكَ حُمْق.
هر چه را مردم به تو گفتند، به مردم
مگو و بر مگردان، كه همين در نادانى و حماقت، كافى است!
غررالحكم ج6 ص281
× × ×
شايد از نشانههاى خردمندى و فرزانگى،
يكى هم اين باشد كه ناگفتههاى انسان بيشتر از گفتههايش باشد و نانوشتههايش بيش
از نوشتهه.
شنيدههايمان و خواندهها بسيار است،
ولى عاقلانه نيست كه بلندگوى تكرار شنيدهها و خواندهها باشيم، بىآنكه آنچه را
مىگويند و مىنويسند، به محك بزنيم و بسنجيم و راست و دروغ و صلاح و فساد آن را
ارزيابى كنيم.
وقتى بازار شايعه داغ است، نقل حرف
مردم شايعه پراكنى مىشود.
وقتى عدهاى نان دروغ مىخورند و كسب
تهمت دارند، بازگويى آنچه در گوش ما مىخوانند و در اطرافمان مىپراكنند، گاهى
مصداق نشر اكاذيب مىشود.
گرچه دل، مىخواهد انسان هر چه را
شنيد، بگويد و از اين راه براى خود وجهه و عنوانى كسب كند،
ولى عقل، فرمان درنگ و تأمل مىدهد.
بايد در پالايشگاه ذهن خود، مطالب و شنيدهها را پالايش كنيم، ناسالمها را دور
بريزيم و براى گفتنىها معيار داشته باشيم.
گاهى رسوايى و بىآبرويى و پشيمانى،
محصول و فرايند همينگونه نقليات و پراكندن حرف مردم است.
راستى... اگر اين روش، ابلهانه نيست،
پس چيست؟
نعمت امنيت
امام على علیه السلام فرمود:
لا نِعْمَةَ أَهْنَأُ مِنَ الأَمْنِ.
هيچ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.
غررالحكم ج6 ص435
× × ×
آنچه در زندگى فردى و موقعيت اجتماعى،
مايه و سرمايه قوام كارها و سامان يافتن امور است، امنيت و آسايش است.
اگر فكر، آشفته باشد، زندگى ناگوار
است.
اگر زندگى، آشفته و به هم ريخته
باشد، لذت حيات اجتماعى چشيده نمىشود.
و اگر جامعه، ناامن و دچار آشوب
باشد، نه قانون قابل اجراست، نه حكومت مىتواند استحكام داشته باشد، نه حقوق افراد،
قابل تأمين است و نه ثبات، بستر جريان سالم امور سازندگيها و تلاشهاى فرهنگى
خواهد بود!
جنگ و فتنه، يك جامعه را ناامن مىسازد.
تخريب و توطئه، آرامش را از مردم
مىگيرد.
در جامعه ناامن، دين و قانون هم مجال
تحقق و اجرا نمىيابد، افراد هم به انجام وظايف دينى توانا نيستند و زندگىها تلخ
و غير قابل تحمّل مىشود.
براستى كه امنيت نيز همچون
تندرستى، از نعمتهايى است كه تا هست، قدرش ناشناخته است و هنگامه بروز فتنههاو
آشوبهاست كه ارزش نعمت امنيت، آشكار مىشود.
شكر اين نعمت گوار چيست؟
و... ناسپاسى آن، چگونه موجب زوال نعمت
مىگردد؟ آيا بايد گرفتار ناامنى شد تا قدر آن را شناخت؟