فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۳۰ -


عامل سوم : تاسيس حكومت اموى

عامل سوم شورش بر ضد خلافت عثمان , تسلط ظالمانهء امويان بر مراكز حساس اسلامى بود; تسلطى كه پير و جوان نمى شناخت و خشك وتر را مى سوزانيد. اصولاً خليفهء سوم علاقه و عاطفهء خاصى نسبت به بنى اميه داشت و تعصب فاميلى در او به حد اعلا رسيده بود. در جهت تأمين درخواستهاى بستگان او راجع به تشكيل يك حكومت اموى , عقل وخرد و مصالح و مفاسد مسلمانان و قوانين و مقررات اسلامى هيچ يك ملاك و معيار عثمان نبود . لذا در پوشش عنايت و عاطفهء او خلافكاريهاى زيادى انجام مى گرفت .
بايد يادآور شد كه هرگز عاطفهء مطلق و محبت نسبت به همهء مسلمين بر خليفه حاكم نبود, بلكه عاطفهء او به طور خاص در خدمت فاميل قرار داشت و ديگران از خشم و غضب اودر امان نبودند. يعنى در عين علاقه به شاخه هاى شجرهء اموى , نسبت به ابوذرها, عمارها, عبدالله بن مسعودهاو... جبار و خشمگين بود. وقتى ابوذر را به سرزمين بى آب و علف ربذه تبعيد كرد و آن پير مجاهد در آنجا به وضع رقتبارى جان سپرد, هرگز عاطفهء او نجوشيد. وقتى عمار در زير مشت و لگد كارپردازان خلافت قرار گفت و از حال رفت , خليفه هيچ متأثر نشد.
تعصب خليفه به خاندان <بنى ابى معيط>قابل كتمان نبود و حتى خليفهء دوم نيز اين مسئله را درك كرده بود; به اين جهت به ابن عباس گفته بود:
<لو وليها عثمان لحمل بنى ابى معيط على رقاب الناس و لو فعلها القتلوه >(1)
اگر عثمان زمام خلافت را به دست بگيرد فرزندان <ابى معيط>را بر مردم مسلط مى سازد, و اگر چنين كند او را مى كشند.
وقتى عمر به تشكيل شورا دستور داد و در آن عثمان را نيز وارد ساخت رو به او كرد و گفت : <اگر خلافت از آن تو شد از خدا بپرهيز و آل ابى معيط را بر مردم مسلط مكن >.
وقتى عثمان وليد بن عتبه را به استاندارى كوفه گماشت امير مؤمنان و طلحه و زبير به گفتار عمر استناد جستند و به عثمان گفتند:
<الم يوسك عمر الا تحميل آل بنى معيط و بنى اميه على رقاب الناس ؟>(2)
مگر عمر به تو سفارش نكرد كه آل بنى معيط و بنى اميه را برگرده مردم مسلط نكنى ؟
ولى سرانجام عاطفه و علاقه بر تمام ملاكها و سفارشها و خير انديشيها پيروز شد و مراكز حساس اسلامى در دست امويان قرار گرفت . و چنان شد كه گروهى مست قدرت وفرمانروايى و گروه ديگر مشغول گردآورى مال بودند, در حالى كه مسلمانان مناطق دور و نزديك , غرامت پرداز تعصب فاميلى خليفه به حساب مى آمدند.
عثمان در حقيقت از گفتار پير خاندان اميه , ابوسفيان , پيروى كرد كه در روز گزينش عثمان براى خلافت وارد منزل او شد و هنگامى كه فهميد همهء اطرافيان از بنى اميه هستند گفت :<گوى خلافت را دست به دست در ميان خود بگردانيد...>.(3)
ابوموسى اشعرى يمنى استاندار كوفه بود. اين امر براى كارگزاران خلافت قابل حمل نبود كه فردى غير اموى چنين پستى را اشغال كند. از اين رو, شبل بن خالد در يك مجلس محرمانه , كه همگى حاضران را امويان تشكيل مى دادند, رو به آنان كرد و گفت : چرا سرزمينى به اين وسعت را به ابوموسى واگذار كرديد؟ خليفه پرسيد: چه كسى را در نظر دارى ؟شبل اشاره به عبدالله بن عامر كرد كه در آن روز بيش از شانزده سال نداشت !(4)
بر اثر اين طرز تفكر بود كه سعيد بن عاص اموى استاندار كوفه بر بالاى منبر مى گفت : <عراق چراگاه جوانان قريش است >.
اگر فهرست كارگزاران حكومت عثمان از لابه لاى اوراق تاريخ استخراج شود صدق گفتار خليفه سوم روشن مى گردد, آنچه كه مى گفت :
<لو ان بيدى مفاتيح الجنة لاعطيتها بنى اميه حتى يدخلوا من آخرهم >.(5)
اگر كليدهاى بهشت در اختيار من بود, آن را به بنى اميه مى دادم تا آخرين فرد آنان واد بهشت شود.
چنين حب مفرط و بى حد و حسابى سبب شد كه مردم از ستم حكام خليفه و سياستگزاران حكومت وى به ستوه آينده و انديشهء شورش بر خليفه در جامعه رشد كند و به خلافت و حيات عثمان خاتمه دهد.
تحولاتى كه تنها در استانهاى كوفه و مصر در طول خلافت عثمان , از حيث جابه جا كردن استانداران , رخ داد نشان دهندهء شيوهء سياسى او در سپردن كارها به امويان است :
روزى كه خليفه زمام امور را به دست گرفت مغيرة بن شعبه را از استاندارى كوفه بركنار كرد و سعد وقاص را به جاى او گماشت . در اين مورد خليفه به ظاهر بينش صحيحى داشت ,زيرا موقعيت سعد وقاص , فاتح عراق , با مغيرهء متهم به زشتكارى , قابل مقايسه نبود. ولى تو گويى نصب سعد وقاص نقش محلل را داشت , چون پس از يك سال او را از كار بركناركرد و برادر مادرى خود وليد بن عتبة بن أبى معيط را استاندار كوفه نمود. در سال 27هجرى عمروعاص را از اخذ خراج مصر بركنار كرد و عبدالله بن سعد بن ابى سرح برادررضاعى خود را مأمور دريافت خراج مصر نمود. در سال 30هجرى ابوموسى اشعرى را, كه از زمان خليفهء دوم استاندار بصره بود, عزل كرد و پسر دايى خود عبدالله بن عامر را كه نوجوانى بيش نبود به استاندارى گماشت .(6)
موارد مذكور نشانگر اين است كه عثمان پيوسته در صدد تأسيس يك حكومت اموى بوده است .

عامل چهارم : ضرب و شتم ياران پيامبر(ص)

يكى از عوامل شورش , هتك حرمت ياران رسول خدا (ص ) بود كه از طرف خود عثمان يا به وسيلهء گماشته هاى او انجام مى گرفت . در اين مورد به ذكر دو نمونه اكتفا مى ورزيم :

(قدس)ـ ضرب و شتم عبدالله بن مسعود
عبدالله بن مسعود, صحابى بزرگ پيامبر (ص ), در تاريخ اسلام مقام بس بلند و ارجمندى دارد و در كتابهاى مربوط به صحابه ترجمه هايى از او شده است كه مى تواند ما را به ايمان قوى و استوار وى و تلاشش در اشاعهء معارف اسلامى از طريق آموزش قرآن رهبرى كند .(7)
او نخستين كسى است كه حاضر شد به قيمت جان خود قرآن را در مسجد الحرام و در كنار انجمن قريش با صداى بلند تلاوت كند و كلام خدا را به سمع كوردلان قريش برساند.آرى , در نيمروزى كه سران قريش در محفل خود گرد آمده مشغول مذاكره بودند, ناگهان عبدالله در برابر <مقام ابراهيم >ايستاد و با صداى رسا آياتى از آغاز سورهء الرحمن را تلاوت كرد. قريش به يكديگر گفتند: <ابن ام عبد>چه مى گويد؟ يكى گفت : قرآنى را كه بر محمد نازل شده مى خواند. در اين هنگام همگى برخاستند و با ضرب و شتم عبدالله و نواختن سيلى به چهرهء او, صداى او را خاموش كردند. ما به همين جهت بر تو هراس داشتيم . عبدالله در پاسخ گفت : دشمنان خدا هيچ گاه مثل امروز در نظر من حقير و خوار نبودند. وادامه داد: اگر مايل باشيد فردا نيز اين عمل را تكرار مى كنم ! گفتند: همين مقدار كه آنان آنچه را خوش نداشتند, شنيدند كافى است . (8)
اين برگى است از برگهاى زرين زندگى اين صحابى بزرگ كه عمر خود را از آغاز جوانى در طريق دعوت به توحيد و آموزش قرآن به مسلمانان صرف كرد. او در زمرهء شش نفرى است كه آيهء زير دربارهء آنان نازل شد: (9)
<و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شىء و ما من حسابك عليهم من شىء فتطردهم فتكون من الظالمين >(انعام : 52
آنان را كه صبح و شام خداى خود را مى خوانند و جز او كسى را نمى خواهند از خود دور مكن , كه چيزى از حساب آنان بر تو و چيزى از حساب تو بر آنان نيست . اگر آنان را طردكنى از ستمگران باشى .
سخن در تمجيد عبدالله گسترده تر از آن است كه در اينجا تماماً نقل شود. آنچه شايان ذكر است اين است كه با چنين صحابى مؤمن و خدمتگزارى , به جرم اينكه تن به خواسته هاى نامشروع استاندار كوفه و وليد بن عتبه نداد, چگونه معامله شد.
سعد وقاص استاندار كوفه بود. عثمان او را از مقام خود بر كنار كرد و برادر رضاعى خود وليد بن عتبه را به جاى او گماشت . وليد پس از ورود به كوفه خواستار در اختيار گرفتن بيت المال شد كه كليددار آن عبدالله بن مسعود بود. عبدالله از تسليم آن خوددارى كرد. وليد جريان را به عثمان گزارش كرد. عثمان نامه اى به عبدالله بن مسعود نوشت و او را درخوددارى از تسليم كليد بيت المال به وليد توبيخ كرد. عبدالله , تحت فشار خليفه , كليدها را به سمت استاندار پرتاب كرد و گفت :
چه روزگارى است كه سعد وقاص از كار بركنار مى شود و وليد به جاى او نصب مى گردد; راست ترين سخن كلام خدا, زيباترين راهنمايى هدايت محمد (ص ), بدترين امور نوترين آنهاست كه اسلام به آن دستور نداده است ; هر چيزى كه ريشه (شرعى ) ندارد بدعت و هر بدعت گمراهى و هر ضلالتى در آتش است .
عبدالله اين كلمات راگفت وبراى اينكه عثمان وى رابه مدينه احضاركرده بود راه مدينه در پيش گرفت . مردم كوفه اطراف او را گرفتند و وعدهء كمك و نصرت دادند. او گفت : خليفه بر من حق اطاعت دارد و من نمى خواهم نخستين كسى باشم كه در فتنه ها را باز مى كند. او پس از آنكه وارد مدينه شد يكسره به مسجد رفت و خليفه را بر بالاى منبر مشغول سخن گفتن يافت .
بلاذرى مى نويسد: وقتى كه چشم عثمان به عبدالله بن مسعود افتاد رو به مردم كرد و گفت : مردم , هم اكنون حيوان ريز بدبويى بر شما وارد شد; جاندارى كه روى غذاى خود راه مى رود و قى مى كند و آن را آلوده مى سازد.
عبدالله چون اين را شنيد در پاسخ آن گفت : من چنين نيستم . من صحابى پيامبر (ص ) و رزمندهء روز بدر و بيعت كننده در <بيعت الرضوان >هستم .
در اين هنگام عايشه از حجرهء خود فرياد زد: عثمان ! چرا صحابى پيامبر را چنين ياد مى كنى ؟ و كشمكش آغاز شد. براى رفع غائله , عبدالله به امر خليفه از مسجد اخراج شد. ابن زمعه او را به زمين زد. نيز گفته شده كه جحوم , غلام عثمان , او را بلند كرد و محكم به زمين كوبيد به طورى كه دنده هاى او شكست . در اين هنگام على (ع ) به اعتراض برخاست وگفت : با سخن چينى وليد صحابهء پيامبر (ص ) را چنين شكنجه مى دهى ؟
سرانجام امام (ع ) عبدالله را به خانهء خود برد, ولى عثمان به او اجازهء خروج از مدينه را نداد و او در مدينه باقى ماند تا در سال 32هجرى (سه سال پيش از قتل عثمان ) رخ در نقاب خاك كشيد.(10)
عبدالله بن مسعود هنگامى كه در بستر بيمارى افتاده بود دوستان و علاقه مندان او به ديدارش مى رفتند. روزى عثمان نيز از او عيادت كرد و گفتگويى به شرح زير ميان او و عثمان انجام گرفت :
عثمان : نگران چه هستى ؟
عبدالله : گناهانم .
عثمان : چه مى خواهى ؟
عبدالله : رحمت گستردهء خدا را.
عثمان : پزشك بر بالينت احضار كنم ؟
عبدالله : پرشك واقعى بيمارم كرده است .
عثمان : دستور دهم مستمرى سابق تو را بپردازند؟ (دو سال بود كه مستمرى او قطع شده بود).
عبدالله : روزى كه نياز داشتم مرا از آن منع كردى . حالا كه بى نيازم مى پردازى ؟
عثمان : به فرزندان و بازماندگانت مى رسد.
عبدالله : خدا رازق آنان است .
عثمان : از خدا براى من طلب آمرزش كن .
عبدالله : از خدا مى خواهم حق مرا از تو بگيرد.
وقتى عبدالله احساس مرگ كرد, عما, و به روايتى زبير, را وصى خود قرار داد كه اجازه ندهند عثمان بر بدن او نماز بگزارد. از اين رو, شبانه بر او نماز گزاردند و به خاكش سپردند.
عثمان چون از جريان آگاه شد از عمار بازخواست كرد كه چرا از مرگ عبدالله او را آگاه نساخته است . گفت : او وصيت كرده بود كه تو بر او نماز نگزارى . زبير, پس از شنيدن مذاكره ءعثمان با عمار, اين شعر را خواند:
لا عرفنك بعد الموت تندبنى و فى حياتى ما زودتنى زادى
تو را مى بينم كه پس از مرگم بر من ناله مى كنى , حال آنكه وقتى زنده بودم حق مرا نپرداختى .
چنين رفتار ظالمانه اى با صحابى جليلى كه يكى از قراء بزرگ قرآن به شمار مى رفت و امير مؤمنان (ع ) دربارهء او مى فرمود: <علم القرآن و علم السنة ثم انتهى و كفى به علماً>(11) به
طور مسلم بدون واكنش نخواهد ماند. وقتى دستگاه خلافت مصدر يك چنين خلافى باشد بدبينى توأم با قصد انتقام در انديشه ها پديد مى آيد. و با تكرار اين موارد, فكر انقلاب وقيام بر ضد حكومت وقت در خاطرها جوانه مى زند و آنچه نبايد بشود مى شود.

(رض)ـ ضرب و شتم عمار ياسر
اين تنها عبدالله بن مسعود نبود كه مورد بى مهرى خليفه قرار گرفت , بلكه عمار ياسر نيز از آن بى نصيب نماند. علت ضرب و اهانت بر او اين بود كه خليفه برخى از زيور آلات بيت المال را به اهل بيت خود اختصاص داد و چون از اين طريق خشم مردم را برانگيخت براى دفاع از خود بر فراز منبر رفت و گفت : ما از بيت المال به آنچه نياز داريم بر مى داريم وبينى گروهى (كه معترض باشند) را به خاك مى ماليم . على (ع ) در پاسخ خليفه گفت : از اين كار بازداشته مى شوى .
عمار گفت : خدا را گواه مى گيرم كه من نخستين كسى خواهم بود كه بينى او به خاك ماليده مى شود. در اين موقع عثمان پرخاش كرد و گفت : شكم گنده بر من جرأت مى ورزى ؟ او رابگيريد. او را گرفتند و به قدرى زدند كه از حال رفت . دوستان عمار او را به منزل ام سلمه همسر پيامبر (ص ) بردند. وقتى به حال آمد گفت : سپاس خدا را كه اين نخستين بار نيست كه مورد ايذاء قرار مى گيرم . عايشه از جريان آگاه شد و مو و لباس و كفش پيامبر را بيرون آورد و گفت : هنوز مو و لباس و كفش پيامبر كهنه نشده است كه شما سنت او را فرسوده ساختيد. عثمان از سخنان عايشه خشمگى شد ولى پاسخى به او نداد.
ام سلمه از يار پير همسر عزيز خود پذيرايى مى كرد و افرادى از قبيلهء بنى مخزوم , كه با عمار همپيمان بودند, به منزل ام سلمه رفت و آمد مى كردند . اين عمل مورد اعتراض عثمان قرار گرفت . ام سلمه به عثمان پيغام داد كه : تو خود مردم را به اين كارها وادار مى كنى .(12)
ابن قتيبه در كتاب <الامامة و السياسة>سرگذشت ضرب عمار را به صورت ديگر نقل مى كند كه خلاصهء آن چنين است :
گروهى از ياران پيامبر دور هم جمع شدند و نامه اى به خليفهء وقت نوشتند و در آن تخلفات وضعفهاى او را چنين برشمردند:
1- خليفه در مواردى با سنت پيامبر و شيخين مخالفت ورزيده است .
2- خمس غنايم آفريقا را, كه خدا و رسول و بستگان او و يتيمان و مساكين در آن حق دارند, يكجا به مروان بن حكم بخشيده است .
3- براى همرس خود نائله و دختران خود در مدينه هفت خانه ساخته است .
4- مروان از بيت المال قصرهايى در مدينه ساخته است .
5- كارهاى اساسى به امويان سپرده شده و زمام امور مسلمانان به دست جوانان بى تجربه اى افتاده است كه هرگز رسول خدا را درك نكرده اند.
6- استاندار كوفه , وليد بن عتبه , در حالت مستى , نماز صبح را چهار ركعت گزارده و سپس رو به مأمومين كرده و گفته است كه اگر ماليد باشند ركعتى نيز اضافه كند.
7- مع الوصف , عثمان حد شرابخوارى بر وليد جارى نكرده است .
8- مهاجر و انصار را رها كرده است و با آنها مشورت نمى كند.
9- به سان سلاطين , در اطراف مدينه زمينهايى را قرق كرده است .
10- به افرادى كه هرگز عصر پيامبر را درك نكرده اند و نه سابقهء شركت در جهادى دارند و نه هم اكنون از دين دفاعى مى كنند, اموال بسيارى بخشيده و اراضى وسيعى را به نام آنان كرده است .
و...
اين نامه به وسيلهء يك گروه ده نفرى نوشته شد ولى از ترس عواقب بد آن , نامه را امضا نكردند و آن را به عمار دادند كه به دست عثمان برساند. او به خانهء عثمان آمد و در حالى كه مروان و گروهى از بنى اميه دور او را گرفته بودند نامه را تسليم خليفه كرد. خليفه پس از خواندن نامه از اسامى نويسندگان آن آگاه شد, ولى ديد كه هيچ كدام از ترس به خانهء اونيامده اند. از اين جهت , رو به عمار كرد و گفت : جرأت تو بر من زياد شده است . مروان رو به خليه كرد و گفت : اين غلام سياه مردم را به تو جرى ساخته است . اگر او را بكشى , انتقام خود و ديگران را نيز گرفته اى . عثمان گفت : او را بزنيد, او را به قدرى زدند كه دچار فتق شد و از حال رفت . سپس به همان حالت او را به بيرون خانه انداختند. ام سلمه همسر پيامبراز وضع او آگاه شد و او را به خانهء خود برد. قبيلهء بنى مغيره , كه عمار با آنان همپيمان بود, سخت از جريان نارحت شدند. وقتى خليفه براى گزاردن فريضهء ظهر به مسجد آمد, هشام بن وليد رو به عثمان كرد و گفت : اگر عمار بر اثر اين ضربه ها بميرد فردى از دودمان بنى اميه را مى كشم . عثمان در پاسخ گفت : تو قدرت اين كار را ندارى . آن گاه با على (ع ) روبروشد و مذاكرهء تندى ميان آن دو صورت گرفت كه به جهت پرهيز ازاطاعهء كلام از نقل آن خوددارى مى شود.(13)

عامل پنجم : تبعيد شخصيتها

گروهى از صحابه و ياران پيامبر (ص ) را, كه در ميان امت به حسن سلوك و تقوا معروف بودند, عثمان از كوفه به شام و از شام به <حمص >و از مدينه به ربذه تبعيد كرد. ابن بخش ازتاريخ اسلام از دردناك ترين فصول آن است كه مطالعهء آن خواننده را به وجود يك استبداد سياه در دستگاه خلافت هدايت مى كند و ما در اين بخش به مواردى از آن اجمالاً اشاره مى كنيم و چون همگان با سرگذشت تبعيد ابوذر كمابيش آگاه هستند(14) از نقل آن خوددارى مى كنيم و به بيان سرگذشت ديگر تبعيديان خلافت عثمان مى پردازيم .

تبعى مالك اشتر و ياران او

خليفهء سوم , چنانكه گذشته , با فشار افكار عمومى , استاندار زشتكار كوفه وليد بن عتبه را از كار بركنار كرد و سعيد بن عاص اموى را بر ادارهء امور استان كوفه گمارد و به او دستور دادكه با قاريان قرآن و افراد سرشناس كاملاً مدارا كند. از اين رو, استاندار جديد با مالك اشتر و دوستان او, همچون زيد وصعصعه فرزندان صوحان , نشستها و گفتگوهايى داشت كه نتيجهء آنها اين شد كه استاندار آوفه مالك و همفكران او را با سيرهء خليفه مخالف تشخيص داد و در اين مورد به طور محرمانه با خليفه مكاتبه كرد ودر نامهء خود يادآور شد كه باوجود اشتر و ياران او كه قاريان كوفه هستند نمى تواند انجام وظيفه كند. خليفه در پاسخ استاندار نوشت كه اين گروه را به شام تبعيد كند. در ضمن , به مالك اشتر نيز نامه اى نوشت ودر آن يادآورى كرد كه : تو امورى در دل دارى كه اگر اظهار كنى ريختن خون تو حلال مى شود, و هرگز فكر نمى كنم كه با مشاهدهء اين نام دست از كار خود بردارى مگر اينكه بلاى كوبنده اى به تو برسد كه پس از آن حياتى براى تو نيست . هرگاه نامهء من به تو رسيد فوراً راه شام را در پيش گير.
وقتى نامهء خليفه به استاندار كوفه رسيد يك گروه ده نفرى را, كه از صالحان و افراد خوشنام كوفه بودند به شام تبعيد كرد كه در ميان آنان علاوه بر مالك اشتر, زيد وصعصعه فرزندان صوحان و كميل بن زياد نخعى و حارث عبدالله حمدانى و... به چشم مى خوردند.
از قضا, وجود اين گروه قاريان قرآن و سخنوران توانا و شجاع و با تقوا عرصه را بر معاويه استاندار شام نيز تنگ كرد و نزديك بود كه افكار عمومى بر ضدّ دستگاه خلافت و نماينده ءاو در شام بر آشوبد. لذا معاويه
معاويه نامه اى به خليفه نوشت و وجود آنان را در آن محيط مخل مصالح خلافت دانست . در آن نامه چنين آمده است :
تو گروهى را به شام تبعيد كرده اى كه شهر و يار ما را فاسد و آن را به جوش و خروش درآورده اند و من هرگز مطمئن نيستم كه شام نيز به سرنوشت كوفه دچار نشود و سلامت فكر واستقامت انديشهء شاميان در خطر تشويق و كجى قرار نگيرد. نامهء معاويه خليفه را از سرانجام كار بيمناك ساخت . پس در پاسخ او نوشت كه آنان را به حمص (محل دور افتاده اى درشام ) تبعيد كند.
برخى گفته اند كه خليفه تصمى داشت كه آنان را بار ديگر به كوفه بازگرداند, ولى سعيد بن عاص , عامل كوفه , خليفه را از اجراى تصميم خود بازداشت و از اين رو, آنان به حمص تبعيد شدند.(15)
كسانى كه به جرم ناسازگارى با كارگزاران خليفهء سوم از استانى به استانى ديگر تبعيد شدند گناهى جز حقگويى و انتقاد از انحصار طلبى دستگاه خلافت نداشتند. آنان خواهان عمل خليفه به سيرهء رسول اكرم (ص ) بودند.
شايستهء شأن خليفه اين بود كه به جاى پذيرش گزارش استاندار كوفه , افراد امين و درستكارى را اعزام مى كرد تا او را از حقيقت ماجرا آگاه سازند و در چنين امر مهمى صرفاً به گزارش يك مأمور اكتفا نمى كرد.

تبعيد شدگان چه كسانى بودند؟

1 مالك اشتر شخصيتى است كه عصر رسول خدا (ص ) را درك كرده است واحدى از رجال نويسان او را تضعيف نكرده اند و امير مؤمنان على (ع ) او را در سخنان خود آنچنان توصيف كرده كه تاكنون كسى را به آن شيوه توصيف نكرده است .(16) وقتى خبر فوت مالك به امام (ع ) رسيد شديداً اظهار تأسف كرد و گفت :
<و ما مالك ؟ لو كان من جبل لكان فنداً و لو كان من حجر لكان صلداً. اما و الله ليهدن موتك عالماً و ليفر حن عالماً. على مثل مالك فليبك البواكى و هل موجود كمالك ؟>(17)
مى دانى مالك چه كسى بود؟ اگر از كوه بود, قلهء بلند آن بود (كه مرغى بر فراز آن به پرواز در نمى آمد) و اگر از سنگ بود, سنگى سخت بود. مرگ تو اى مالك جهانى را غمگين وجهانى ديگر را شادمان ساخت . بر مثل مالك بايد گريه كنندگان بگريند. آيا نظير مالك وجود دارد؟
2- زيد بن صوحان . دربارهء او همين بس كه ابو عمرو در <استيعاب >مى نويسد:
شخصى با فضيلت و ديندار و بزرگ قبيلهء خود بود. در نبرد قادسيه يك دست خود را از دست داد و در نبرد جمل در ركاب امام على (ع ) شربت شهادت نوشيد.(18) خطيب بغدادى مى نويسد: زيد شبها را به عبادت و روزها را با روزه دارى سپرى مى كرد.(19)
3- برادر زيد, صعصعه , همچون او بزگوار و سخنران و ديندار بود.
4- عمرو بن حمق خزاعى از ياران پيامبر اكرم (ص ) بود و احاديثى از آن حضرت حفظ كرده بود. او كسى است كه وقتى رسول اكرم (ص ) را با شير سيراب كرد آن حضرت دربارهء اودعا كرد و فرمود: خداوندا, او را از جوانيش بهره مند ساز.(20)
آشنايى با اين افراد, ما را به احوال ديگر افراد تبعيدى آشنا مى سازد. زيرا به حكم <الانسان على دين خليله >, همگى آنان با يك فكر وايده دور هم گرد آمده بودند, و از اعمال خليفه ءوقت و عمال او انتقاد مى كردند. تبيين زندگى و مقامات سياسى و معنوى و علمى همهء آنان مايهء اطالهء سخن است . لذا دامن سخن را كوتاه مى كنيم و به بيان خصوصيات عمده ءديگر افراد تبعيدى مى پردازيم .
كعب بن عبده نامه اى با امضاى خود به خليفه سوم مى نويسد و در آن از كارهاى زشت استاندار وقت كوفه سخت شكايت مى كند و نامه را به ابو ربيعه مى سپارد. وقتى پيام رسان نامه را به دست عثمان مى دهد فوراً بازخواست مى شود. عثمان اسامى همهء همفكران كعب را, كه به طور دسته جمعى (ولى بدون امضا) نامه را نوشته و به ابوربيعه داده بودند, ازاو جويا مى شود, ولى او از افشاى اسامى آنان خوددارى مى كند, خليفه تصميم بر تأديت نامه رسان مى گيرد, ولى على (ع ) او را از اين كار باز مى دارد. سپس , عثمان به استاندارخود سعيد بن العاص در كوفه دستور مى دهد كعب را بيست تازيانه بزند و او را به رى تبعيد كند.(21)
عبدالرحمان بن حمل جمحى , صحابى پيامبر, از مدينه به خيبر تبعيد شد و جرم او اين بود كه از عمل خليفه , آن گاه كه خمس غنايم آفريقا را به مروان بخشيد, انتقاد كرد و درضمن اشعارى چنين گفت :
و اعطيت مروان خمس الغنيمةآثرته و حميت الحمى
يك پنجم غنايم (آفريقا) را به مروان دادى و او را بر ديگران مقدم داشتى و از خويشاوند خود حمايت كردى .
اين مرد تا روزى كه عثمان زنده بود در خيبر به حال تبعيد به سر مى برد.(22)

جريان محاكمه و قتل عثمان

واكنش عوامل پنجگانه

عوامل پنجگانهء ياد شده سبب شد كه موج اعتراض از اطراف و اكناف كشور اسلامى بلند شود و خليفه و كليهء كارگزاران خلافت را زير سؤال ببرد و همهء آنان را به انحراف از مسيرصحيح اسلام متهم سازد.
از اين جهت , صحابه و مسلمانان اطراف پيوسته از خليفه درخواست مى كردند كه وضع خود را تغيير دهد والا از خلافت بر كنار خواهد شد.
عظمت موج مخالفت و اعتراض در صورتى روشن مى شود كه با اسامى بعضى از معترضان و برخى از سخنان آنان آشنا شويم :
1- امير مؤمنان على (ع ) سخنان بسيارى دربارهء اعمال عثمان دارد; چه پيش از قتل او و چه پس از آن . از آن ميان , كلامى دارد كه بيانگر ديدگاه امام (ع ) دربارهء كارهاى خليفه است .آن حضرت در روزى كه فرزندان مهاجرين را به نبرد با شاميان دعوت مى كرد چنين فرمود:
<يا ابناء المهاجرين انفروا الى ائمة الكفر و بقيه الاحزاب و اولياء الشيطان انفروا الى من يقاتل على دم حمال الخطايا فو الله الذى فلق الجنة و بر النسمة انه ليحمل خطاياهم الى يو القيامة لاينقص من اورزارهم شيئاً>.(23)
اى فرزندان مهاجرين , براى نبرد با سران كفر و باقى ماندهء احزاب و دوستان شيطان برخيزيد, حركت كنيد به جنگ با معاويه كه براى گرفتن خود كسى كه خطاهاى بسيارى را بردوش كشيده (= عثمان ) برخاسته است . به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, او گناهان ديگران را تا روز رستاخيز به دوش خواهد كشيد, در حالى كه از گناه ديگران نيزچيزى كم نخواهد شد.
امام (ع ) در دومين روز از خلافت خود در ضمن يك سخنرانى فرمود:
<الا انا كل قطيعة اقطعها عثمان و كل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فى بيت المال >.(24)
هر زمين كه عثمان آن را به ديگرى واگذار كرده و هر مالى از مال خدا كه به كسى داده است به بيت المال بازگردانده شود.
اين كلمات و ديگر سخنان على (ع ) بيانگر نظريهء امام نسبت به كارهاى خليفه است . روشنتر از همه , مطلبى است كه آن حرت در خطبهء شقشقيه بيان نموده است :
<... الى ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه , بين نقيله و معتلفه , و قام معه بنوا ابيه يخضمون مال الله خضم الابل نبتة الربيع >.(25)
2- عايشه همسر رسول اكرم (ص ) بيش از ديگران اعمال عثمان را تخطئه مى كرد. وقتى عمار مورد ضرب و شتم عثمان قرار گرفت و عايشه از جريان آگاه شد, جامه و كفش پيامبر رابيرون آورد و گفت : مردم , هنوز لباس و كفش پيامبر فرسوده نشده است , اما شما سنت او را فراموش كرده ايد.
در ايامى كه مصريان و گروهى از صحابه خانهء عثمان را محاصره كرده بودند, عايشه مدينه را به قصد زيارت خانهء خدا ترك گفت . در اين هنگام مروان بن حكم وزيد بن ثابت وعبدالرحمان بن عاب از او درخواست كردند كه از مسافرت منصرف شود, زيرا وجود او در مدينه مى توانست بلا را از خليفه دور كند عايشه نه تنها آنان را رد كرد, بلكه گفت :دوست دارم كه اى كاش بر پاى تو و پاى دوستت كه او را يارى مى كنى سنگى بود و هر دو را به دريا مى افكندم , يا او را در ميان كيسه اى مى نهادم و رنج حمل او را مى كشيدم و به دريا مى افكندم .(26)
سخنان عايشه دربارهء عثمان بيش از آن است كه در اينجا تماماً نقل شود همين قدر بس كه تا روزى كه از قتل خليفه و بيعت با على (ع ) آگاه نبود پيوسته از عثمان انتقاد مى كرد, اماآن گاه كه از اعمال حج فارغ شد و آهنگ مدينه كرد و در نيمهء راه , در محلى به نام <سرف >از قتل خليفه و بيعت مردم با على (ع ) آگاه شد, فوراً تغيير موضع داد و گفت : اى كاش آسمان بر سر من فرود مى آمد! اين جمله را گفت و درخواست كرد كه : مرا به سوى مكه بازگردانيد, زيرا به خدا سوگند عثمان مظلوم كشته شد و من انتقال م او را مى گيرم !
در اين هنگام , فردى كه قتل عثمان را گزارش كرده بود به خود جرأت داد و گفت : تو نخستين كسى هستى كه سخن خود را عوض كردى . تو در گذشته مى گفتى كه بايد اين <نعثل >رابكشند كه به آيين خدا كفر ورزيده است ; حالا چگونه مى گويى كه او مظلوم كشته شده است ؟ وى در پاسخ گفت : آنان خليفه را پس از توبه دادن كشته اند و سخن دوم من بهتر ازسخن نخستين من است .
وقتى وارد مكه شد به سوى مسجد رفت و در حجرا اسماعيل پرده اى آويخت و در آن سكنى گزيد. مردم دور او را گرفتند و او مى گفت : عثمان بن گناه كشته شده است و من انتقام او را مى گيرم .(27)
3- عبدالرحمان بن عوف يكى ديگر از معترضان به عثمان است . او شخصيتى است كه پيروزى عثمان در شوراى شش نفرى موهون ابكتار و خدعهء او وقتى عثمان تعهد خود را,مبنى بر عمل به سنت پيامبر (ص ) و روش شيخين , زير پا نهاد, مردم به عبدالرحمان اعتراض كردند و گفتند: همهء اين انحرافها كار توست . او در پاسخ مى گفت : من فكر نمى كردم كه كار به اين جا منتهى شود. بر من كه با او سخن نگويم . و از آن روز عبدالرحمان تا آخرين لحظهء حيات خود با او سخن نگفت . حتى وقتى عثمان در دوران بيمارى عبدالرحمان از اوعيادت كرد, او از خليفه چهره برتافت و حاضر به سخن گفتن با وى نشد.(28)
بارى , تعداد كسانى كه با گفتار خود بر ضد خليفه شوريدند و مقدمات قتل او را فراهم ساختند بيش از آن است كه در اينجا نام برده شوند. ذكر دو مورد يگر مهم است و آن اينكه طلحه و زبير بيش از همه از او انتقاد مى كردند. به هر حال , براى آشنايى با اسامى و سخنان مخالفان ديگر و تلاشهاى آنان در سقوط خليفه از منصب خلافت به كتب تاريخى مراجعه شود, زيرا هدف ما شرح سقوط خلافت عثمان نيست , بلكه بيان زمينه هاى بيعت مردم با على (ع ) است .

محاصرهء خانهء عثمان

عوامل پنجگانهء شورش , كار خود را كرد و بى توجهى عثمان به نقايص و اشكالات حوزهء خلافت خود سبب شد كه از مراكز اسلامى مهم آن روز, مانند كوفه و بصره و مصر, گروهى به عنوان آمر به معروف و ناهى از منكر و بازدارندهء خليفه از كارهاى مخالف كتاب الهى و سنت پيامبر (ص ) و سيرهء شيخين رهسپار مدينه شوند و با همفكران مدنى خود چاره اى براى توبه و بازگشت خليفه به اسلام واقعى يا كناره گيرى از خلافت بينديشند.
بالاذرى در <انساب الاشراف >مى نويسد:
در سال 34هجرى اشخاص مخالف سيرهء خليفه از سه شهر كوفه و بصره و مصر در مسجدالحرام دور هم گرد آمدند و دربارهء كارهاى عثمان به گفتگو پرداختند و همگى تصميم گرفتند كه به عنوان شاهد و گواه بر اعمال ناشايست خليفه به شهرهاى خود بازگردند و با كسانى كه با آنان در اين مورد همفكرند به گفتگو بپردازند و در سال آينده در همان ايام درمدينه با هم ملاقات كنند و دربارهء خليفه تصميم بگيرند. اگر او از كارهاى خود بازگشت رهايش سازند و در غير اين صورت وى را از كار بركنار كنند.
از اين رو, در سال بعد (سال 35هجرى ), مالك اشتر در رأس يك گروه هزار نفرى از كوفه , حكم بن جبله عبدى در رأس يك گروه صدو پنجاه نفرى از بصره , كنانة بن بشر سكونى تجيبى و عمر و بديل خزاعى در رأس چهارصد نفر يا بيشتر از مصر وارد مدينه شدند و گروه عظيمى از مهاجرين و انصار كه با روش خليفه سخت مخالف بودند به آنان پيوستند.(29)
مسعودى مى نويسد:
چون عبدالله بن مسعود و عمار ياسر و محمد بن ابى بكر مورد بى مهرى خليفه قرار گرفته بودند, قبيلهء <بنى زهر>به پشتيبانى عبدالله و <بنى مخزوم >به حمايت از عمار و <تيم >به جهت محمد بن ابى بكر و نيز ديگرانى غير از اين سه گروه به شورشيان پيوستند و خانهء خليفه را محاصره كردند. هيأت مصرى نامه اى به خليفه نوشت كه مضمون آن چنين است :
اما بعد; خداوند وضع هيچ قومى را دگرگون نمى سازد مگر اينكه آنان در خود تغييرى دهند. خدا را, خدا را, سپس خدا را كه حظ خود را از آخرت فراموش مكن . به خدا سوگند مابراى خدا خشم مى كنيم و براى خدا خشنود مى شويم . ما هرگز شمشيرهاى خود را از دوشهايمان به زمين نمى گذاريم تا توبهء صريحى نسبت به اعمالت به ما برسد. ايت گفتار و كارماست .(30)

تعهد خليفه در برابر شورشيان

محاصرهء خانه سبب شد كه خليفه كار را جدى بگيرد و در شكستن حصار تلاش كند. ولى او از عمق شورش آگاه نبود و افراد خوشنام جامعه را از بد نامان آن به خوبى تشخيص نمى داد. او گمان مى كرد كه با وساطت مغيرة بن شعبه يا عمر و عاص غائله خاتمه مى يابد. از اين رو, آن دو را براى خاموش كردن آتش انقلاب به بيرون خانه فرستاد. وقتى انقلابيون با اين چهره هاى منفور روبرو شدند بر ضد آنان شعار دادند. به مغيره گفتند: اى فاسق فاجر برو, برو; و به عمر و عاص گفتند: اى دشمن خدا برگرد كه تو فرد امينى نيستى .در اين هنگام فرزند عمر خليفه را متوجه موقعيت على (ع ) ساخت و گفت كه فقط او مى تواند اين شورش را بخواباند. از اين رو, خليفه از آن حضرت درخواست كرد كه اين گروه رابه كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) دعوت كند. و امام (ع ) پذيرفت كه اين كار را انجام دهد به شرط آنكه خليفه بر آنچه على (ع ) از طرف او تضمين مى سپارد عمل كند. على (ع ) تصميم گرفت كه از طرف او ضمانت كند كه خليفه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نمايد. شورشيان نيز با طيب خاطر تضمين على (ع ) را پذيرفتند. و آن گاه به همراه آن حضرت بر عثمان وارد شدند و او را سخت نكوهش كردند. او نيز توافق آنان را پذيرفت و قرار شد كه در اين مورد تعهد كتبى بدهد. پس تعهد نامه اى به شرح زير نوشت :
اين نامه اى است از بندهء خدا عثمان امير مؤمنان به كسانى كه بر او ايراد و انتقاد كرده اند. خليفه تعهد مى سپارد كه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند; محرومان را مورد عطا قراردهد; به خائفان امنيت بخشد; تبعيديان را به اوطانشان بازگرداند; ارتش اسلام را در سرزمين دشمن متوقف نسازد,... على بن ابى طالب حامى مؤمنان و مسلمانان است و برعثمان است كه بر اين تعهد عمل كند.
گروهى مانند زبير, طلحه , سعد وقاص , عبدالله ن عمر, زيد بن ثابت , سهل بن حنيف , ابو ايوب و... به عنوان شهود ذيل ورقه را امضا كردند. نامه در ذيقعدهء سال 35هجرى نوشته شد و هر يك از گروهها نامه اى به همين مضمون دريافت كرد و راه شهر خود را در پيش گرفت و حصار خانهء خليفه درهم شكست و رفت و مد به آن كاملاً آزاد شد.(31)
پس از تفرق شورشيان , امام (ع ) بار ديگر با خليفه ملاقات كرد و به او گفت : لام است با مردم سخن بگويى تا آنان سخنان تو را بشنوند و بر تو شهادت دهند. زيرا امواج انقلاب بلاداسلامى را فرا گرفته است و بعيد نيست بار ديگر هيأتهايى از شهرهاى ديگر به مدينه سرازير شوند و ديگر بار از من بخواهى كه با آنان سخن بگويم . خليفه از صدق و صفاى على (ع ) كاملاً آگاه بود, لذا از خانه بيرون آمد و از كارهاى نامطلوبى خود ابراز ندامت كرد.
امام (ع ) براى حفظ وحدت كلمه و ابهت مقام خلافت , بحق خدمت بزرگى انجام داد و اگر عثمان از آن به بعد در پرتو هدايت و راهنمايى او گام بر مى داشت هيچ حادثه اى براى اورخ نمى داد ولى متأسفانه خليفه شخصى ضعيف الاراده و دهن بين بود و مشاوران واقع بين و درستكارى نداشت و كسانى همچون مروان بن حكم عقل ودرايت او را ربوده بودند.لذا پس از تفرق مصريان , خليفه بر اثر فشار مروان عمل بسيار ناشايستى مرتكب شد.
عثمان تلاش كرد كه ملاقات خود را با مصريان به صورتى ديگر منعكس نمايد و چنين وانمود كند كه چون از مدينه گزارشهايى به مصر رسيده بود آنان براى تحقيق به اينجا آمده بودند و چون دريافتند كه گزارشها بى اساس است به ديار خود باز گشتند. وقتى اين سخن از دهان خليفه درآمد موج اعتراض از طرف مخالفان بلند شد. همگى بر سر او فريادكشيدند كه : از خدا بترس ; توبه كن . فشار اعتراض به اندازه اى بود كه خليفه بار ديگر سخن خود را پس گرفت و رو به قبله دستها را بلند كرد و گفت : پروردگار, من نخستين كسى هستم كه به سوى تو باز مى گردم !(32)

صدور دستور اعدام سران انقلاب

نزديك بود كه غائله مصريان پايان پذيرد. آنان مدينه را به عزم مصر ترك گفته بودند, اما در ميان راه در محلى به نام <ايله >غلام عثمان را ديدند كه به راه مصر مى رود آنان احتمال دادند كه وى حامل نامه اى از خليفه به استاندار مصر عبدالله بن ابى سرح باشد. از اين رو, به تفتيش اثاث او پرداختند و در ميان ظرف آب او, لوله اى از قلع يافتند كه نامه اى در آن قرار داشت . مضمون نامه خطاب به والى مصر اين بود كه هر وقت عمرو بن بديل وارد مصر شد گردن او را بزند و دستهاى كنانه و عروه و ابن عديس را قطع كند و بگذارد به خون خود آغشته شوند و آن گاه آنان را به دار بياويزد.
مشاهدهء نامه , هر نوع خويشتندارى را از هيأت مصرى سلب كرد و همگى از نيمه راه به مدينه بازگشتند و باعلى (ع ) با نامه وارد خانهء عثمان شد و آن را به او نشان داد. عثمان سوگند ياد كرد كه خط, خط نويسندهء او و مهر, مهر اوست ولى او از آن بى خبر است . ظواهر امر حاكى از آن بودكه به راستى خليفه از نامه آگاه نبوده و كار اطرافيان او مانند مروان بن حكم بوده است , به ويژه كه مهر خليفه نزد حمران بن ابان بود كه پس از انتقال وى به بصر, مهر در نزد مروان حفاظت مى شد.(33)
هيأت مصرى خانهء خليفه را مجدداً محاصره كردند و از او خواستار ملاقات شدند و چون او را ديدند, پرسيدند: آيا اين نامه را تو نوشته اى ؟ عثمان به خدا سوگند ياد كرد كه از آن بى اطلاع است . نمايندهء هيأت گفت : اگر چنين نامه اى بدون اطلاع تو نوشته شده است , تو شايستگى خلافت و تصدى امور مسلمانان را ندارى ; پس هر چه زودتر از خلافت كناره گيرى كن . خليفه گفت : لباسى را كه خدا بر تن من كرده است هرگز بيرون نمى آورم . جرأت مصريان , بنى اميه را ناراحت كرد. اما به جاى اينكه علل واقعى را مطرح كنند,ديوارى كوتاهتر از ديوار على (ع ) نديدند و او را عامل جسارت هيأت به مقام خلافت دانستند. امام (ع ) نهيبى بر آن زد و گفت : مى دانيد كه در اين وادى من شترى ندارم . من مقدمات بازگشت مصريان را فراهم آوردم , ولى دگير كارى از دست من بر نمى آيد آن گاه گفت : <اللهم انى ابرء مما يقولون و من دمه و ان حدث به حدث >. يعنى : خدايا, من از گفتارآنان و از ريختن خود خليفه بيزارى مى جويم و اگر اتفاقى رخ دهد من كوچكترين مسئوليتى در آن ندارم .
قرائن نشان مى داد كه نامه به خط يا دستور مروان نوشته شده است . از اين رو, مصريان اصار ورزيدند كه عثمان مروان را تسليم آنان كند, ولى خليفه از تسليم اين عامل فسادخوددارى كرد. لذا حلقهء محاصرهء خانهء خليفه از طرف شورشيان تنگتر شد و از ورود آب به آنجا به شدت جلوگيرى مى كردند.
خليفه از اطرافيان خود خواست كه هر چه زودتر به على (ع ) خبر دهند كه مقدارى آب به دار الخلافه برساند. امام (ع ) به كمك بنى هاشم سه مشك پر از آب روانهء خانهء خليفه كرد.در رسانيدن آب ميان بنى هاشم و محاصره كنندگان درگيرى رخ داد كه در نتيجهء آن بعضى از بنى هاشم مجروح شدند, ولى سرانجام آب را به درون خانه رساندند.

نامه پراكنى خليفه در روزهاى محاصره

عثمان در ايام محاصره نامه اى به معاويه نوشت و در آن يادآور شد كه اهل مدينه كافر شده اند و بيعت را شكسته اند, و از او خواست كه هر چه زودتر مردانى جنگنده را به مدينه اعزام كند. ولى معاويه به نامهء عثمان ترتيب اثر نداد و گفت كه با ياران پيامبر (ص ) مخالفت نمى كند! خليفه نامه هايى نيز براى يزيد بن اسد بجلى در شام و عبدالله بن عامر در بصره فرستاد و نامه اى هم به حاضران در موسم حج , كه سرپرستى آن در آن سال با ابن عباس بود, نوشت , ولى هيچيك از نامه ها مؤثر نيفتاد. برخى به كمك خليفه شتافتند, ولى پيش ازرسيدن به مدينه از قتل او آگاه شدند.

سوء تدبير مروان به قتل عثمان سرعت بخشيد

محاصره كنندگان مصمم بر هجوم به خانهء خليفه نبودند و كوشش آنان در اين صرف مى شد كه آب و آذوقه وارد خانه نشود تا خليفه و دستياران او تسليم درخواست محاصره كنندگان شوند. ولى سوء تدبير مروان , كه به مبارزه برخاست و يك نفر از شورشيان را به نام عروه ليثى با شمشير خود از پاى درآورد, سبب شد كه هجوم به داخل خاه آغاز گردد. دراين هجوم جمعى , سه نفر از طرفداران خليفه به نامهاى عبدالله بن وهب , عبدالله عوف و عبدالله بن عبد الرحمان كشته شدند. مهاجمان از خانهء عمر و بن حزم انصارى به دارالخلافه راه يافتند و به حيات خليفه خاتمه دادند. در داخل خاه غلام عثمان به نام ناقل به وسيلهء مالك اشتر و عمرو بن عبيد از پاى در آمد. شدت هجوم به گونه اى بود كه بنى اميه ,كه محافظان جان خليفه و كارگزاران خلافت بودند, همه پا به فرار نهادند و ام حبيبه همسر رسول اكرم (ص ) (دختر ابوسفيان ) آنان را در خانهء خود مخفى كرد و لذا اين حادثه درتاريخ به حادثه <يوم الدار>معروف است . قتل خليفه به دست محمد بن ابى بكر و كنانة بن بشر تحبيبى و سودان بن حمران مردان و عمرو بن حمق و عمير بن صابى انجام گرفت .به هنگام قتل خليفه , همسر او نائله خود را بر روى بدن نيمه جان شوهر انداخت و در نتيجه دو انگشت او قطع شد و مانع از قطع سر عثمان گرديد, ولى ضربات مهاجمان كار او راساخت و پس از دقايقى , جسد بى روح او در گوشهء خانه اش افتاد.

پى‏نوشتها:‌


1- انساب بلاذرى , ج 5 ص 16
2- همان , ج 5 ص 30
3- استيعاب , ج 2 ص 690
4- ر.ك . تاريخ طبرى ; كامل ابن اثير; انساب بلادزى .
5- احمد بن حنبل , مسند, ج 1 ص 62
6- ر.ك . تاريخ طبرى ; كامل ابن اثير; انساب بلادزى .
7- استيعاب , ج 1 ص 373 اصابة, ج 2 ص 369 اسدالغابه .
8- سيرهء ابن هشام , ج 1 ص 337
9- تفسير طبرى , ج 7 ص 128 مستدرك حاكم نيشابورى , ج 3 ص 319
10- حلية الاولياء, ج 1 ص 138
11- يعنى : قرآن و سنت را آموخت و به پايان برد و براى او همين علم كفايت مى كند. انسبا, ج 5 ص 36 تاريخ ابن كثير, ج 7ص 163
12- انساب , ج 5 ص 48
13- الامامة و السياسة, ج 1 ص 29
14- ر.ك . شخصيتهاى اسلامى شيعه , ج 1 ص 8
15- الانساب , ج 5 صص 34 39 صورت گستردهء اين بخش در تاريخ طبرى , ج 3 صص 368360(حوادث سال 33جرى ) وارد شده است .
16- نهج البلاغه , نامهء 38 <فقد بعثت اليكم عبداً من عباد الله لا ينام ايام الخوف ...>.
17- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 6 ص 77طبع جديد).
18- استيعاب , ج 1 ص 197
19- معارف ابن قتيبه , ص 176
20- تاريخ بغداد, ج 8 ص 439
21- انساب , ج 5 صص 4341 تاريخ طبرى , ج 3 صص 373372
22- تاريخ يعقوبى , ج 2 ص 150
23- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 2 ص 194(طبع جديد).
24- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 14
25- نهج البلاغه , خطبهء سوم .
26- الانساب , ج 5 ص 48
27- تاريخ طبرى , ج 3 ص 477
28- انساب الاشراف , ج 5 ص 48
29- الغدير, ج 9 ص 168
30- مروج الذهب , ج 3 ص 88 ط بيروت , سال 1970
31- الانساب , ج 5 ص 62
32- تاريخ طبرى , ج 3 ص 385 طبع اعلمى .
33- مروج الذهب , ج 2 ص 344