فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۲۹ -


خدمات اجتماعى حضرت على (ع )

دوران بازدارى على (ع ) از تصدى خلافت , دوران تقاعد و كناره گيرى آن حضرت از ساير شئون جامعهء اسلامى نبود, بلكه در اين فترت , امام (ع ) به انجام خدمات علمى و اجتماعى بسيارى موفق شد كه تاريخ نظير آنها را براى ديگران ضبط نكرده است .
على (ع ) از جمله افرادى نبود كه به جامعه و مسائل و نيازهاى آن تنها از يك دريچه , و آن هم دريچهء خلافت , بنگردكه چنانچه آن را به روى او بستند هر نوع مسئوليت و تعهد را از خود سلب كند. آنها حضرت , به رغم آنكه از تصدى رهبرى سياسى باز داشته شد, براى خود مسئوليتهاى مختلفى قائل بود و از آن رو, از انجام وظايف و خدمات ديگرشانه خالى نكرد و به تأسى از توصيهء يعقوب به فرزندان خود, (1) از طرق مختلف به صحنهء خدمت وارد شد.
اهم خدمات اميرالمؤمنين (ع ) در دورهء خلفاى سه گانه به قرار زير بود:
الف ـ دفاع از حريم عقايد و اصول اسلام در برابر تهاجمات علمى علماى يهود و نصارا و پاسخگويى به سؤالات ودفع شبهات آنان .
ب ـ هدايت و راهنمايى دستگاه خلافت در مسائل دشوار, به ويژه امور قضايى .
ج ـ انجام خدمات اجتماعى , كه ذيلاً به اهم آنها اشاره مى شود:

1- انفاق به فقرا و يتيمان

در اين مورد كافى است ياد آورى شود كه آيه (الذين ينفقون أموالهم بالليل و النهار سراً و علانيه ً), به اتفاق مفسران ,در بارهء على (ع ) نازل شده است .
گرچه اين آيه بيانگر وضع على (ع ) در زمان رسول اكرم (ص ) است , ولى انى وضع پس از رحلت پيامبر نيز ادامه داشت و آن حضرت پيوسته از يتيمان و مستمندان دستگيرى مى كرد و روح بزرگ و مهربان او تا پايان عمر از انفاق به ];ططّق فقرا لحظه اى آرام نگرفت . شواهد بسيارى در اين زمينه در تواريخ اسلامى مذكور است كه ذكر آنها مايهء اطالهء كلام خواهد شد.

2- آزاد كردن بردگان

آزاد ساختن بردگان از مستحبات مؤكد در اسلام است . از رسول اكرم (ص ) نقل شده است كه فرمود:
<من اعتق عبدا مؤمنان اعتق الله العزيز الجبار بكل عضو عضواً له من النار>(2)
هر كس بندهء مؤمنى را آزاد سازد, خداوند عزيز جبار, در برابر هر عضوى از آن بنده , عضوى از شخص آزاد كننده رااز آتش جهنم آزاد مى سازد.
على (ع ) در اين زمينه نيز, همچون ساير خدمات و فضايل , پيشگام بود و موفق شد از حاصل دسترنج خود (و نه ازبيت المال ) هزار بنده را بخرد و آزاد سازد. امام صادق (ع ) به اين حقيقت گواهى داده , فرموده است :
<ان عليا اعتق الف مملوك من كد يده >(3)

3- كشاورزى و درختكارى

يكى از مشاغل على (ع ), در عصر رسالت و پس از آن , كشاورزى و درختكارى بود. آن حضرت بسيارى از خدمات و انفاقات خود را از اين طريق انجام مى داد. به علاوه , املاك زيادى را نيز كه خود آباد كرده بود وقف كرد. امام صادق (ع ) در اين باره فرموده است :
<كان اميرالمؤمنين يضرب بالمر و يستخرج الارضين >.(4)
امير مؤمنان بيل مى زد و نعمتهاى نهفته در دل زمين را استخراج مى كرد.
همچنين از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: <كارى در نظر خدا محبوبتر از كشاورزى نيست >.(5)
آورده اند كه مردى در نزد حضرت على (ع ) يك <وسق >(6) هستهء خرما ديد. پرسيد: مقصود از گردآورى اين همه

4- حفر قنات

در سرزمينى همچون عربستان كه خشك و سوزان است حفر قنات بسيار حائز اهميت است . امام صادق (ع )مى فرمايد: پيامبر اكرم (ص ) زمينى از انفال (7) را در اختيار على (ع ) گذاشت و آن حضرت در آنجا قناتى حفر كرد كه آن همچون گردن شتر فواره مى زد. امام (ع ) نام آنجا را <ينبع >نهاد آب فراوان اين قنات مايهء نشاط و روشنى چشم اهالى آنجا شد و فردى از آنان به على (ع ), به جهت توفيق اين خدمت , بشارت داد. حضرت در پاسخ او فرمود: <اين قنات وقف زائران خانهء خدا و رهگذرانى است كه از اينجا مى گذرند. كسى حق فروش آب آن را ندارد و فرزندانم هرگزآن را به ميراث نمى برند>.(8)
هم اكنون در راه مدينه به مكه منطقه اى است به نام <بئر على >كه آن حضرت در آنجا چاه زده بوده است . از بعضى سخنان امام صادق (ع) استفاده مى شود كه امير مؤمنان (ع ) در راه مكه و كوفه چاههايى حفر كرده است .(9)

5- ساختن مسجد

تأسيس و تعمير مساجد از نشانه هاى ايمان به خدا و آخرت است و امير مؤمنان (ع ) مساجدى بنا كرده است كه نام برخى از آنها در تواريخ اسلامى ضبط شده است . از آن جمله است :
مسجد الفتح در مدينه , مسجدى در كنار قبر حمزه , مسجدى در ميقات , مسجدى در كوفه , مسجدى در بصره .(10)

6- وقف اماكن و املاك

اسامى موقوفات متعدد و وقفنامه هاى حضرت على (ع ) در كتب حديث و تاريخ به طور مبسوط ذكر شده است . دراهميت اين موقوفات همين بس كه , طبق نقل مورخان معتبر, درآمد سالانهء آنها چهل هزار دينار بوده كه تماماً صرف بينوايان مى شده است . شگفت آنكه , به رغم داشتن اين درآمد سرشار, حضرت امير (ع ) براى تأمين هزينهء زندگى خودبه فروختن شمشيرش نيز ناچار شده بود.(11)
آرى , چرا على (ع ) از خود چنين موقوفاتى باقى نگذارد؟ مگر نه آنكه پيامبر اكرم فرموده است : <هر كس از اين جهان درگذرد, پس از مرگ , چيزى به او نمى رسد جز آنكه پيشتر سه چيز از خود باقى گذاشته باشد: فرزند صالحى كه در حق او استغفار كند, سنت حسنه اى كه در ميان مردم رواج داده باشد, كار نيكى كه اثرش پس از او باقى باشد()>؟
وقفنامه هاى حضرت امير (ع ) علاوه بر آنكه منبع الهام بخشى براى احكام وقف در اسلام است , سندى محكم وگويا بر خدامات اجتماعى و انسانى آن حضرت است . براى آگاهى از اين وقفنامه ها به كتاب ارجمند <وسائل الشيعه >,ج 13 كتاب الوقوف و الصدقات , مراجعه شود.

رويدادهاى دوران خلافت حضرت على (ع )

فصل اول : علل گرايش مردم به خلافت حضرت على (ع )

بيان رويدادهاى چهار بخش از زندگانى امام على (ع ) به پايان رسيد. اكنون در آستانهء بخش پنجم از زندگانى آن ضحرت قرار گرفته ايم ; بخشى كه در آن على (ع ) به مقام خلافت وزمامدارى برگزيده شد و در طى آن با حوادث و فراز و نشيبهاى بسيار رو به رو گرديد. تشريح گستردهء همهء آن حوادث از توان خامهء ما بيرون است . از اين رو, ناچاريم , همچون بخشهاى گذشته , رويدادهاى مه و چشمگير را بازگو كنيم .
نخستين بحث در اين فصل , بيان علل گرايش مهاجرين و انصار به زمامدارى امام (ع ) است , گرايشى كه در مورد خلفاى گذشته نظير نداشت و بعداً نيز مانند آنها ديده نشد.
هوداران امام (ع ) پس از درگذشت پيامبر اكرم (ص ) در اقليت فاحشى بودند و جز گروهى از صالحان از مهاجرين و انصار, كسى به خلافت او ابراز علاقه نكرد. ولى پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامى , ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومى متوجه كسى جز على (ع ) نبود. پس از قتل عثمان , همه مردم با هلهله و شادى خاصى به درخانهء امام (ع )ريختند و با اصرار فراوان خواهان بيعت با او شدند.
علل اين گرايش را بايد در حوادث تلخ دوران خليفهء سوم جستجو كرد; حوادثى كه سرانجام به قتل خود وى منجر شد و انقلابيون مصرى و عراقى را بر آن داشت كه تا كار خلافت اسلامى را يكسره نساخته اند به ميهن خود باز نگردند.

ريشه هاى قيام بر ضد عثمان

ريشهء اصلى قيام , علاقه و ارادت خاص عثمان به خاندان اموى بود. وى كه خود شاخه اى از اين شجره بود, در راه تكريم و بزرگداشت اين خاندان پليد, علاوه بر زير پا گذاشتن كتاب و سنت , از سيرهء دو خليفهء پيشين نيز گام فراتر مى نهاد.
او به داشتن چنين روحيه و گرايشى كاملاً معروف بود. هنگامى كه خليفهء دوم اعضاى شورا را تعيين كرد در انتقاد از عثمان چنين گفت :
گويا مى بينم كه قريش تو را به زعامت برگزيده اند و تو سرانجام <بنى اميه >و <بنى ابى معيط>را بر مردم مسلط كرده اى و بيت المال را مخصوص آنها قرار داده اى . در آن موقع گروههاى خشمگين از عرب بر تو مى شورند و تو را در خانه ات مى كشند.(13)
بنى اميه كه از روحيه عثمان آگاه بودند, پس از گزينش او از طريق شورا, دور او را گرفتند و چيزى نگذشت كه مناصب و مقامات اسلامى ميان آنان تقسيم شد و جرأت آنان به حدى رسيد كه ابوسفيان به قبرستان احد رفت و قبر حمزه عم بزرگوار پيامبر اكرم (ص ) را كه در نبرد با ابوسفيان كشته شده بود زير لگد گرفت و گفت : <ابويعلى , برخيز كه آنچه بر سر آن مى جنگيديم به دست ما افتاد>.
در نخستين روزهاى خلافت خليفهء سوم , اعضاى خانوادهء بنى اميه دور هم گردآمدند و ابوسفيان رو به آنان كرد و گفت :
اكنون كه خلافت پس از قبيله هاى <تيم >و <عدى >به دست شما افتاده است مواظب باشيد كه از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوى دست به دست بگردانيد, كه هدف از خلافت جز حكومت و زمامدارى نيست و بهشت و دوزخ وجود ندارد.(14)
از آنجا كه انتشار اين سخن لطمهء جبران ناپذيرى بر حيثيت خليفه وارد مى ساخت , حاضران از افشاى اين رويداد خوددارى كردند, اما حقيقت سرانجام خود را نشان داد .
شايستهء خليفهء اسلامى اين بود كه ابوسفيان را ادب كند و حد الهى دربارهء مرتد را در حق او جارى سازد. ولى متأسفانه نه تنها چنين نكرد, بلكه بارها ابوسفيان را مورد لطف خودقرار داد و غنايم بسيارى به او بخشيد.

علل شورش

عثمان در سوم ماه محرم سال 24هجرى , از طريق شورايى كه خليفهء دوم اعضاى آن را برگزيده بود, به خلافت انتخاب شد و در هجدهم ماه ذى الحجهء سال 35 پس از دوازده سال حكومت , به دست انقلابيون مصر و عراق و گروهى از مهاجرين و انصار كشته شد.
تاريخنويسان اصيل اسلامى علل سقوط عثمان و انقلاب گروهى از مسلمانان را در آثار خود بيان كرده اند, هر چند برخى از مورخان , به احترام مقام خلافت , از بازگو كردن مشروح اين علل خوددارى ورزيده اند. بارى , عوامل زير را مى توان زير بناى انقلاب و شورش گروههاى خشمگين مسلمانان دانست :
1- تعطيل حدود الهى .
2- تقسيم بيت المال در ميان بنى اميه .
3- تأسيس حكومت اموى و نصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامى .
4- ايذاء و ضرب گروهى از صحابهء پيامبر (ص ) كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد مى كردند.
5- تبعيد تعدادى از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار و آمال و برنامه هاى خود مى ديد.

عامل نخست : تعطيل حدود الهى

1- خليفه , وليد بن عتبه , برادر مادرى خود را به استاندارى كوفه منصوب كرد. وى مردى بود كه قرآن مجيد او را در دو مورد به فسق و تمرد از احكام اسلامى ياد كرده است .(15) اما خليفه , گذشتهء او را ناديده گرفت و استاندارد منطقهء بزرگى از ممالك اسلامى را به او واگذار كرد.
براى فرد فاسق چيزى كه مطرح نيست رعايت حدود الهى و شئون مقام زعامت است . حاكمان آن زمان , علاوه بر ادارهء امور سياسى , امامت نمازهاى جمعه و جماعت را نيز برعهده داشتند. اين پيشواى نالايق (وليد), در حالى كه سخت مست بود, نماز صبح را با مردم چهار ركعت برگزار كرد و محراب را آلوده ساخت ! شدت مستى او به اندازه اى بود كه انگشترش را از دست وى در آوردند و او متوجه نشد.
مردم كوفه به عنوان شكايت راهى مدينه شدند و حادثه را به خليفه گزارش كردند. متأسفانه خليفه نه تنها به گزارش آنها ترتيب اثر نداد بلكه آنان را تهديد كرد و گفت : آيا شما ديديدكه برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را نديديم , ولى او را در حال مستى مشاهده كرديم و انگشتر او را از دست وى در آورديم و او متوجه نشد.
گواهان حادثه كه از رجال غيور اسلام بودند على (ع ) و عايشه را از جريان آگاه ساختند. عايشه كه دل پر خونى از عثمان داشت , گفت : عثمان احكام الهى را تعطيل و گواهان راتهديد كرده است .
اميرمؤمنان (ع ) با عثمان ملاقات كرد و گفتهء خليفه دوّم را در روز شورا دربارهء وى ياد آور شد و گفت : فرزندان اميه را بر مردم مسلّط مكن . بايد وليد را از مقام استاندارى عزل كنى وحد الهى را در حق او جارى سازى .
طلحه و زبير از انتصاب وليد انتقاد كردند و از خليفه خواستند كه او را تازيانه بزند.
خليفه در زير فشار افكار عمومى , سعيد بن العاص را كه او نيز شاخه اى از شجرهء خبيثهء بنى اميه بود, به استاندارى كوفه نصب كرد. وقتى وى وارد كوفه شد محراب و منبر ودارالامامه را شستشو داد و وليد را روانهء مدينه ساخت .
عزل وليد در آرام ساختن افكار عمومى كافى نبود. خليفه بايد حد الهى را كه دربارهء شرابخوار تعيين شده است در حق برادر خود اجرا مى كرد. عثمان , به جهت علاقه اى كه به برادرخويش داشت , لباس فاخرى بر تن او پوشانيد و اورا در اطاقى نشاند تا فردى از مسلمانان حد خدا را دربارهء او اجرا كند. افرادى كه مايل بودند او را با اجراى حد ادب كنند, از طريق وليد تهديد مى شدند. سرانجام امام على (ع ) تازيانه را به دست گرفت و بى مهابا بر او حد زد و به تهديد و ناروا گويى او اعتنا نكرد.(16)
2- يكى از اركان حيات اجتماعى انسان حاكميت قانونى عادلانه است كه جان و مال افراد جامعه را از متجاوزان صيانت كند. و مهمتر از آن , اجراى قانون است , تا آنجا كه مجرى قانون در اجراى قانون در اجراى آن دوست و دشمن و دور و نزديك نشناسد و در نتيجه قانون از صورت كاغذ و مركب بيرون آيد و عدالت اجتماعى تحقق يابد .
رجال آسمان قوانين الهى را بى پروا و بدون واهمه اجرا مى كردند و هرگز عواطف انسانى يا پيوند خويشاوندى و منافع زودگذر مادى , آنان را تحت تأثير قرار نمى داد. پيامبر گرامى ,خود پيشگامترين فرد در اجراى قوانين اسلامى بود و مصداق بارز آيهء <و لا يخافون لومة لائم >(17) به شمار مى رفت . جملهء كوتاه او دربارهء فاطمهء مخزومى , زن سرشناس كه دست به دزدى زده بود, روشنگر راه و روش او در تأمين عدالت اجتماعى است .
فاطمهء مخزومى زن سرشناسى بود كه دزدى او نزد پيامبر اكرم (ص ) ثابت گرديد و قرار شد كه حكم دادگاه دربارهء او اجرا شود. گروهى به عنوان <شفيع >و به منظور جلوگيرى ازاجراى قانون پا در ميانى كردند و سرانجام اسامة بن زيد را نزد پيامبر فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد. رسول اكرم (ص ) از اين وساطتها سخت ناراحت شد و فرمود:
بدبختى امتها پيشين در اين بود كه اگر فرد بلند پايه اى از آنان دزدى مى كرد. او را مى بخشيدند و دزدى او را ناديده مى گرفتند, ولى اگر فرد گمنامى دزدى مى كرد فوراً حكم خدا رادربارهء او اجرا مى كردند. به خدا سوگند, اگر دخترم فاطمه نيز چنين كارى كند حكم خدا را دربارهء او اجرا مى كنم و در برابر قانون خدا, فاطمهء مخزومى با فاطمهء محمدى يكسان است .(18)
پيامبر گرامى (ص ) امت اسلامى را با اين انديشه پرورش داد, ولى پس از درگذشت آن حضرت , به تدريج , تبعيض در اجراى قوانين در پيكرهء جامعهء اسلامى رخنه كرد. خصوصاً دردوران خليفهء دوم مسئلهء <عربيت >و نژاد پرستى و تفاوت اين گروه با گروههاى ديگر به ميان آمد, اما چنان نبود كه مايهء شورش و انقلاب گردد. در دوران خلافت عثمان , مسئله ءتبعيض در اجراى قوانين به اوج خود رسيد و چنان موجب ناراحتى شد ه خشم گروههى را بر ضد خليفه و اطرافيان او برانگيخت .
از باب نمونه , خليفهء دوم به دست يك ايرانى به نام ابولؤلؤ, كه غلام مغيرة بن شعبه بود كشته شد. اينكه علت قتل چه بود, فعلاً براى ما مطرح نيست و در بحث <على و شورا>به گوشه اى از علل قتل عمر اشاره كرديم .
جاى بحث نيست كه موضوع قتل خليفه بايد از طرف دستگاه قضايى اسلام تحت تعقيب قرار مى گرفت و قاتل و محركان او (اگر محركى مى داشت ) بنابر احكام و ضوابط اسلامى محاكمه مى شدند, ولى هرگز صحيح نبود كه فرزند خليفه يا فردى از بستگان او قاتل را محاكمه كند يا او را بكشد, چه رسد به آنكه بستگان و يا دوستان قاتل را نيز, بدون اينكه دخالت آنان در قتل خليفه ثابت شده باشد و بدون محاكمه , بكشد!
ولى متأسفانه پس از قتل خليفه , يا در دوران احتضار او, عبيدالله فرزند خليفه دو فرد بيگناه را به نامهاى هرمزان و جفينه (دختر ابولؤلؤ) به اين اتهام كه در قتل پدر او دست داشته اند, كشت و اگريكى از صحابه شمشير را از دست او نمى گرفت و او را بازداشت نمى كرد, مى خواست تمام اسيرانى را كه در مدينه بودند بكشد.
جناب عبيدالله , غوغايى در مدينه بر پا كرد و مهاجرين و انصار, با اصرار تمام , از عثمان مى خواستند كه او را قصاص كند و انتقام خون هرمزان و دختر ابولؤلؤ را از او بازستاند.(19) بيش از همه , امير مؤمنان اصرار مى كرد كه عبيدالله را قصاص كند و به خليفه چنين گفت : انتقام كشتگان بى گناه را از عبيدالله بگير, چه او گناه بزرگى مرتكب شده و مسلمانان بيگناهى را كشته است . اما وقتى آن حضرت از عثمان مأيوس شد, رو به عبيدالله كرد و گفت لا اگر روزى بر تو دست يابم تو را به قصاص قتل هرمزان مى كشم .(20)
انتقاد از مسامحهء عثمان در قصاص عبيدالله بالا گرفت و هنوز خون به ناحق ريخته شدهء هرمزان و دختر ابولؤلؤ مى جوشيد. خليفه چون احساس خطر كرد به عبيدالله دستور داد كه مدينه را به عزم كوفه ترك كند و زمين وسيعى در اختيار او نهاد كه آنجا را <كويفة ابن عمر>(كوفهء كوچك فرزند عمر) مى ناميدند.

عذرهاى ناموجّه

تاريخ نويسان مسلمان در دفاع از خليفهء سوم و همفكران او پوزشهايى نقل كرده اند كه از عذرهاى كودكانه دست كم ندارد و ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
اف ـ وقتى عثمان دربارهء عبيدالله به مشاوره پرداخت عمر و عاص به او چنين گفت : قتل هرمزان هنگامى رخ داد كه زمامدار مسلمانان فرد ديگرى بود و زمام ملمانان در دست تونبود و از اين رو, بر تو تكليفى نيست . پاسخ اين پوزش روشن است .
اولاً: بر هر زمامدار مسلمان لازم است كه حق ستمديده را از ستمگر بستاند, خواه ستمگرى در زمان زمامدارى او رخ داده باشد يا در هنگام زمامدارى فرد ديگر. زيرا حق , ثابت وپايدار است و هرگز مرور زمان و تغيير زمامدار, تكليف را دگرگون نمى سازد.
ثانياً: زمامدارى كه اين حادثه در زمان او رخ داد, خود دستور بررسى داده بود, به طورى كه وقتى به خليفهء دوم خبردادند كه فرزندش عبيدالله هرمزان را كشته است وى از علت آن پرسيد. گفتند: شايع است كه هرمزان به ابولؤلؤ دستور قتل تو را داده بود. خليفه گفت : از پسرم بپرسيد, هرگاه شاهدى بر اين مطلب داشته باشد خون من در برابر خون هرمزان باشد, در غير اين صورت او را قصاص كنيد.(21)
آيا بر خليفهء بعدى لازم نيست كه حكم خليفهء پيشين را اجرا كند؟ زيرا فرزند عمر هرگز نه شاهدى داشت كه هرمزان مباشر قتل پدرش بوده است و نه او به ابولؤلؤ چنين دستور داده بود.
ب ـ درست است كه خون هرمزان و دختر كوچك ابولؤلؤ به ناحق ريخته شد, ولى مقتولى كه وارث نداشته باشد <ولى دم >او امام و خليفهء مسلمانان است . از اين رو, عثمان از مقام و موقعيت خود استفاده كرد و قاتل را آزاد ساخت و او را بخشيد.(22)
اين عذر هم دست كم از عذر پيشين ندارد, زيرا هرمزان همچون قارچى نبود كه از روى زمين روييده باشد و وارث و بسته اى برى او تصور نشود. مورخان مى گويند كه او مدتهافرمانرواى شوشتر بود.(23) چنين فردى نمى توانست بى وارث باشد, بنابراين , وظيفهء اين بود كه او وارث او تحقيق كند و زمام كار را به دست او بسپارد.
گذشته از اين , بر فرض كه وى بى وارث بود; در آن صورت , حقوق و اموال او متعلق به مسلمانان بود و هرگاه همهء مسلمانان قاتل او را مى بخشيدند آن وقت خليفه مى توانست قصاص او را ناديده بگيرد. ولى متأسفانه جريان بر خلاف اين بود و مطابق نقل طبقات , همهء مسلمانان جز چند فرد انگشت شمار, خواهان قصاص عبيدالله بودند.(24) امير مؤمنان (ع ) با اصرار زياد به عثمان مى گفت : <اقد الفاسق فانه اتى عظيما قتل مسلما بلا ذنب >.(25) و هنگامى كه خليفه مى خواست وسيلهء آزادى عبيدالله را فراهم سازد امام على (ع )
صريحاً اعتراض كرد و گفت : خليفه حق ندارد حقوقى را كه متعلق به مسلمانان است ناديده بگيرد.(26)
علاوه بر اين , مطابق فقه اهل سنت , امام و همچنين ديگر اولياء (مانند پدر و مادر) حق دارند كه قاتل را قصاص كنند يا از او ديه بگيرند, ولى هرگز حق عفو او را ندارند.(27)
ج ـ اگر عبيدلله كشته مى شد دشمنان مسلمانان شماتت مى كردند كه ديروز خليفهء آنان كشته شد و امورز فرزند او را كشتند.(28)
اين عذر نيز از نظر كتاب و سنت ارزشى ندارد, زيرا قصاص چنان فرد متنفذى مايهء سر افرازى مسلمانان بود و عملاً ثابت مى كرد كه كشور آنان كشور قانون و عدالت است وخلافكاران , در هر مقام و منصبى باشند, به دست قانون سپرده مى شوند و مقام و نفوذ آنان مانع از اجراى عدالت نخواهد بود.
دشمن در صورتى شماتت مى كند كه ببيند فرمانروايان و زمامداران با قانون الهى بازى مى كنند و هوى و هوس را بر حكم الهى مقدم مى دارند.
د ـ مى گويند هرمزان در ريختن خون خليفه دست داشته است , زيرا عبد الرحمان بن ابى بكر گواهى داد كه ابولؤلؤ و هرمزان و جفينه را ديده است كه با هم آهسته سخن مى گفتند ووقتى متفرق شدند خنجرى به زمين افتاد كه دو سر داشت و دستهء آن در ميان آن بود و خليفه نيز با همان خنجر گشته شد.(29)
اين پوزش در دادگاه اسلامى ارزش ندارد,زيرا گذشته از اينكه گواهى دهنده يك نفر است , اجتماع سه نفرى كه با هم آشنايى ديرينه دارند و يكى از آن سه , دختر ديگرى است نمى تواند گواه بر توطئه آنان بر قتل خليفه باشد. شايد هرمزان در آن مجمع ابولؤلؤ را از قتل خليفه نهى مى كرده است . آيا با حدس و گمان مى توان خون اشخاص را ريخت ؟ و آيااين گونه مدارك احتمالى در هيچ دادگاهى قابل قبول هست ؟
بارى , اين پوزشهاى نادرست سبب شد كه قاتل هرمزان مدتها آزاد زندگى كند. ولى امام على (ع ) به او گفته بود كه اگر روزى بر او دست يابد قصاص هرمزان را از او بازمى ستاند.(30) هنگامى كه امام (ع ) زمام امور را به دست گرفت عبيدالله از كوفه به شام گريخت . امام (ع ) فرمود: اگر امروز فرار كرد روزى به دام مى افتد. چيزى نگذشت كه در نبرد
صفين به دست على (ع ) يا مالك اشتر يا عمار ياسر (به اختلاف تواريخ ) كشته شد.

عامل دوم : تقسيم بيت المال در ميان بنى اميه

خلافت و جانشينى پيامبر (ص ) مقام بس مقدس و رفيعى است كه مسلمانان پس از منصب نبوت و ريالت , آن را محترمترين مقام مى شمردند. اختلاف آنان در مسئلهء خلافت واينكه خليفه بايد از جانب خدا انتخاب شود يا مردم او را برگزينند مانع از آن نبود كه به مقام خلافت ارج نهند و موقعيت خلافت اسلامى را گرامى بشمارند. به سبب همين احترام به مفام خلافت بود كه امير مؤمنان (ع ) به نمايندگى از طرف مردم به خليفه سوم چنين گفت :
<و انى انشدك الله ان لاتكون امام هذه المقتول , فانه كان يقال يقتل فى هذه الامة امام يفتح عليها القتل و القتال الى يوم القيامة>.(31)
من تو را به خدا سوگند مى دهم كه مبادا پيشواى مقتول اين امت باشى , زيرا گفته مى شود كه پيشوايى در اين امت كشته مى شود كه قتل او يرآغاز كشت و كشتار تا روز قيامت مى گردد.
به رغم چنين مقام و موقعيتى كه خلافت اسلامى و خليفهء مسلمين در ميان مهاجرين و انصار و ديگر مسلمانان داشت گروهى از شخصيتهاى برجستهء اسلامى در مدينه گردآمدند وبه كمك مهاجرين و انصار خليفه سوم را كشتند و سپس به شهرها خود بازگشتند.
عموامل انقلاب و شورش بر ضد عثمان يكى دو تا نبود. يكى از عوامل انقلاب , تعطيل حدود الهى بود كه پيشتر به اختصر مورد بحث قرار گرفت . عامل ديگرى كه هم اكنون موردبحث است بذل و بخششهاى بى حساب خليفه به فاميل خود بود. هر چند تاريخ نتوانسته است همهء آنها را به دقت ضبط كند و حتى طبرى كراراً تصريح مى كند كه <من به جهت عدم تحمل اغلب مردم , از نوشتن برخى از انتقادها و اشكالات كه از جانب مسلمانان بر خليفه شده است خوددارى مى كنم >.(32) ولى همان موارد كه تاريخ ضبط كرده است مى تواند روشنگر رفتار عثمان دربارهء بيت المال مسلمين باشد.
ميزان اموال و املاكى كه وى از بيت المال مسلمانان به اعضاى خانواده خود بخشيده بسيار عظيم است كه اينك به برخى از آنها اشاره مى شود.
وى دهكدهء فدك را, كه مدتها ميان دختر گرامى پيامبر (ص ) و خليفهء اول مورد كشمكش بود, به مروان بى حكم بخشيد و اين ملك دست به دست در ميان فرزندان مروان مى گشت تا سرانجام عمر بن عبدالعزيزى آن را به فرزندان فاطمه (س ) بازگردانيد.
دخت پيامبر (ص ) مى گفت : پدرم آن را به من بخشيده است . ولى ابوبكر مدعى بود كه از صدقات است و بايد مانند تمام صدقات , اصل آن محفوظ بماند و در آمد آن در مصالح مسلمانان مصرف شود. در هر صورت , بخشش آن به مروان از طرف عثمان دليلى نداشت . بسيارى از مورخان در اين مورد به خليفه خرده گرفته اند و همگى به يك عبارت آورده اند كه : <از ايرادهايى كه بر او گرفته اند اين است كه وى فدك را كه صدقهء رسول خدا بود به مروان تمليك كرد>.(33)
اين كاش خليفه به همين مقدار اكتفا مى كرد و پسر عمو و داماد خود را بيش از اين مورد عنايت و بخشش بى حد و حساب خود قرار نمى داد. ولى متأسفانه علاقهء خليفه به خاندان اموى حد و مرزى نداشت . وى به اين مقدار هم اكتفا نكرد, بلكه در سال 27هجرى كه ارتش اسلام از آفريقا با غنيمتهاى فراوانى كه دو و نيم ميليون دينار برآورد مى شد بازگشت يك پنجم آن را, كه مربوط به مصارف ششگانهاى است كه در قرآن وارد شده است (34), بدون هيچ دليلى به دامادش مروان بخشيد و از اين طريق افكار عمومى را بر ضد خود تحريك كرد و كار به جايى رسيد كه برخى از شعرا در انتقاد از او چنين سرودند.
و اعطيت مروان خمس العباد ظلما لهم و حميت الحمى (35)
خمسى را كه مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشيدى و از فاميل خود حمايت كردى .

نظر اسلام دربارهء بيت المال

هر نوع عملى حاكى از يك نوع عقيده و نظر است . عمل خليفه حاكى از آن است كه وى خويش را مالك شخصى بيت المال مى دانست و اين بذل و بخشش را گويا يك نوع صله ءرحم و خدمت به خويشاوندان قلمداد مى نمود.
اكنون بايد ديد نظر اسلام دربارهء بيت المال , اعم از غنايم جنگى و زكات و ديگر انواع اموال عمومى مسلمانان , چيست . در اينجا نظر پيامبر گرامى (ص ) و امير مؤمنان (ع ) را با نقل چند نمونه از سخنان آنان منعكس مى كنيم :
1- پيامبر اكرم (ص ) دربارهء غنايم چنين فرمود:
<لله خمسه و اربعة اخماس للجيش >.(36)
يك پنجم آن سهم خدا و چهار پنجم آن متعلق به لشكر است .
بديهى است خدا بى نيازتر از آن است كه براى خود سهمى قرار دهد, بلكه مقصود اين است كه بايد يك پنجم را در مصارفى به كار برد كه رضاى خدا در آن است .
2- هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) معاذ بن جبل را روانهء يمن كرد به او دستور داد كه به مردم بگويد:
<ان الله قد فرض عليكم صدقة اموالكم تؤخذ من اغنيائكم فترد الى فقرائكم >.(37)
خداوند زكات را بر شما واجب كرده است . از متمكنان شما گرفته شده , به نيازمندانتان پرداخت مى شود.
3- امير مؤمنان (ع ) به فرماندار خود در مكه نوشت :
به آنچه كه از مال خدا در نزد تو جمع شده است رسيدگى كن و آن را به مردم عيالمند و گرسنه بده , مواظب باشد كه حتماً به افراد فقير و نيازمند برسد.
در تاريخ آمده است كه دو زن از دو نژاد, يكى عرب و ديگرى آزاد شده , نزد امير مؤمنان آمدند و هر دو اظهار احتياج كردند. امام به هر يك , علاوه بر چهل درهم , مقدارى موادغذايى داد. زنى كه از نژاد غير عرب بود سهم خود را بر داشت و رفت , ولى زن عرب بنابر افكار جاهلى خود به امام (ع ) گفت : آيا همان مقدار كه به زن غير عرب دادى به من نيز كه از نژاد عربم مى دهى ؟ امام (ع ) در پاسخ او گفت : من در كتاب خدا براى فرزندان اسماعيل برترى به فرزندان اسحاق نمى بينم .(38)
با اين نصوص و تصريحات و با توجه به اينكه روش دو خليفهء اول و دوم نيز بر غير طريقهء خليفهء سوم بود, مع الوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از اين بذل و بخششهابسيار داشت كهب ه هيچ وجه نمى توان آنها را توجيه كرد.
باز اگر خليفه اين حاتم بخشيها را دربارهء گروه صالحى كه سابقهء درخشانى در اسلام داشتند انجام مى داد تا اين حد مورد ملامت واقع نمى شد, ولى متأسفانه گروهى زير پوشش فضل و كرم او قرار مى گرفتند كه فضيلتى در اسلام نداشتند. مروان به حكم از دشمنان سرسخت امير مؤمنان (ع ) بود. وقتى وى بيعت خود را با على (ع ) شكست و در جن جمل اسير شد و با شفاعت حسين (ع ) آزاد گرديد, فرزندان امام (ع ) به آن حضرت گفتند: مروان بار ديگر با تو بيعت خواهد كرد. امام (ع ) فرمود:
مرا به بيعت او نيازى نيست . مگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ بيعت او مانند بيعت يهودى است كه به مكر و حيله و پيمان شكنى معروف است . اگر با دست خود بيعت كند فردا با مكر و حيله آن را مى شكند. براى او حكومت كوتاهى است به اندازهء ليسيدن سگ بينى خود را. او پدر چهار پسر است و امت اسلام از او و فرزندانش روز خونينى خواهند داشت .(39)

پى‏نوشتها:‌


1- حضرت يعقوب , به فرمودهء قرآن كريم (سورهء يوسف , آيهء 67), به فرزندان خود سفارش كرد كه به شهر مصر از يك در واردنشوند, بلكه از درهاى مختلف به آن در آيند.
2- سورهء بقره , آيهء 274 كسانى كه اموال خود را (در راه فقرا) شب و روز و پنهان و آشكار انفاق مى كنند.
3- فروع كافى , ج 5 ص 74 بحارالانوار, ج 41 ص 43
4- همان .
5- بحارالانوار, ج 23 ص 20
6 - مناقب ابن شهر آشوب , ج 1 ص 323 بحارالانوار, ج 61 ص 33
7- سرزمينهايى كه بدون جنگ و خونريزى به تصرف مسلمانان در آيد بخشى از انفال است كه مربوط به مقام نبوت است ورسول اكرم از آنها در راه منافع اسلام و مسلمانان استفاده مى كرد.
8- فروع كافى , ج 7 ص 543 وسائل الشيعه , ج 13 ص 303
9 و 10 ر.ك . مناقب , ج 1 ص 323 بحارالانوار, ج 41 ص 32
11- كشف المحجه , ص 124 بحارالانوار, ج 41 ص 43
12- وسائل الشيعه , ج 13 ص 292
13- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 1 ص 187
14- الاستيعاب , ج 2 ص 690
15- آيهء <يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنيا فتبينوا>(حجرات : 6 به اتفاق مفسران و نيز آيهء <افمن كان مومنا كمن كان فاسقا لا ستوون >(سجده : 18 دربارهء او نازل شده است . پس از نزول آيه ءاخير, حسان بن ثابت چنين سرود:
;انزل الله فى الكتاب العزيزفى على و فى الوليد قرآناً
فتبينوا الوليد اذ ذاك فسقاًو على مبوء صدق ايماناً
ـ شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 2(چاپ قديم ), ص 103
16- مسند احمد, ج 1 ص 142 سنن بيعقى , ج 8 ص 318 اسد الغابه , ج 5 ص 91 كامل ابن اثير, ج 3 ص 42 الغدير, ج 8 ص 172 به نقل از الانساب بلاذرى , ج 5 ص 33.
17- مائده , 54
18- الاستيعاب , ج 4 ص 374
19- طبقات ابن سعد, ج 5 ص 17طبع بيروت ).
20- انساب بلادزى , ج 5 ص 24
21- سنن بيهقى (چاپ افست >, ج 8 ص 61
22 - سنن بيهقى (چاپ افست >, ج 8 ص 61
23- قاموس الرجال , ج 9 ص 305
24- طبقات ابن سعد, ج 5 ص 17
25- انساب بلاذرى , ج 5 ص 24
26- قاموس الرجال , ج 9 ص 305(به نقل از الجمل تأليف شيخ مفيد).
27- الغدير, ج 8(طبع نجف ), ص 141(به نقل از بدايع الصنايع ملك العلماء حنفى ).
28- تاريخ طبرى , ج 5 ص 41
29- تاريخ طبرى , ج 2 ص 42
30- انساب بلاذرى , ج 5 ص 24
31- نهج البلاغهء عبده , خطبهء 159
32- تاريخ طبيرى , ج 5 صص 108و 113و 232و غيره .
33- ابن قتيبهء دينورى , معارف , ص 84
34- سورهء انفال , آيهء 41
35- سنن بيهقى , ج 6 ص 324
36- همان .
37- الاموال , ص 580
38- نهج البلاغه , نامهء 67
39- سنن بيهقى , ج 6 ص 348