فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۲۷ -


حضرت على (ع ) و مشاوره هاى سياسى خليفهء دوم

گسترش اسلام و حفظ كيان مسلمانان هدف بزرگ امام على (ع ) بود. از اين رو, گرچه وى خود را وصى منصوص پيامبر (ص) مى دانست و شايستگى و برترى او بر ديگران محرز بود, مع الوصف هر وقت گره اى در كار خلافت مى افتاد با فكر نافذ و نظر بلند خود آن را مش گشود. به اين جهت مى بينيم كه امام (ع) در دوران خليفهء دوم نيز مشاور وگره گشاى بسيارى از مشكلات سياسى و عليم و اجتماعى او بود. اينك به برخى از مواردى كه عمر از راهنمايى على (ع ) در مسائل سياسى استفاده كرده است اشاره مى كنيم :

مشورت در فتح ايران

در سال چهاردهم هجرى در سرزمين <قادسيه >نبرد سختى ميان سپاه اسلام و ارتش ايران رخ داد كه سرانجام به پيروزى مسلمانان انجاميد و رستم فرخ زاده فرماندهء كل قواى ايران و گروهى از لشكريانش به قتل رسيدند. سراسراعراق به زير نفوذ سياسى و نظامى مسلمانلن در آمد و مدائن , كه مقر حكومت شاهان ساسانى بود, در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشينى كردند.
مشاوران و سران نظامى ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كند و سراسر كشور را به تصرف خود درآورد. براى مقابله با اين حملهء خطرناك , يزدگردسوم , پادشاه ايارن , سپاهى متشكل از يكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهى فيروزان ترتيب داد تا جلو هر نوع حمله را بگيرند و در صورت مساعد بودن وضع , خود, حمله را آغاز كنند.
سعد وقاص فرماندهء كل قواى اسلام (و به نقلى عمار ياسر), كه حكومت كوفه را در اختيار داشت , نامه اى به عمرنوشت و او را از وضع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده است كه نبرد را آغاز كند و پيش از آنكه دشمن بر آنان حمله آورد آنان براى ارعاب دشمن نبرد را شروع كنند.
خليفه به مسجد رفت و سران صحابه را جمع كرد و آنان را از تصميم خود, كه مى خواهد مدينه را ترك گويد و درمنطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آيد و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگيرد, آگاه ساخت .
در اين هنگام طلحه برخاست و خليفه را بر اين كار تشويق كرد و سخنانى گفت كه بوى تملق به خوبى از آن استشمام مى شد.
عثمان برخاست و نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق كرد بلكه افزود كهب ه سپاه شام و يمن بنويس كه همگى آن دو نقطه را ترك كنند و به تو بپيوندند و تو با اين جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى .
در اين موقع امير مؤمنان (ع ) برخاست و از هر دو نظر انتقاد كرد و فرمود:
سرزمينى كه به زحمت و جديداً به تصرف مسلمانان در آمده است نبايد از ارتش اسلام خالى بماند. اگر مسلمانان يمن و شام را از آن مناطق فراخوانى , ممكن است سپاه حبشه يمن و ارتش روم شام را اشغال كنند و فرزندان و زنان مسلمان كه در يمن و شام اقامت دارند صدمه ببينند. اگر مدينه را ترك گويى , اعراب اطراف از اين فرصت استفاده كرده فتنه اى بر پا مى كنند كه ضرر آن بيشتر از ضرر فتنه اى است كه به استقبال آن مى روى . فرمانرواى كشور مانند رشته ءمهره هاست كه آنها را به هم پيوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد مهره ها از هم مى پاشند.
اگر نگرانى تو به سبب قلت سپاه اسلام است , مسلمانان به جهت ايمانى كه دارند بسپارند. تو مانند ميلهء وسط آسياباش , و آسياى نبرد را به وسيلهء سپاه اسلام به حركت در آور. شركت تو در جبهه مايهء جرأت دشمنان مى شود, زيرا باخود مى انديشند كه تو يگانه پيشواى اسلام هستى و مسلمانان به جز تو پيشوايى ندارند و اگر او را از ميان بردارندمشكلاتشان بر طرف مى شود و اين انديشه , حرص آنان را بر جنگ و كسب پيروزى دو چندان مى سازد.(1)
خليفه پس از شنيدن سخنان امام (ع ) از رفتن منصرف شد و گفت : رأى , رأى على است و من دوست دارم كه ازرأى او پيروى كنم .(2).

مشورت در فتح بيت المقدس

در فتح بيت المقدس نيز عمر با على (ع ) مشورت كرد و از نظر آن حضرت پيروى نمود.
مسلمانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند كه به سوى بيت المقدس پيشروى كنند.فرماندهان قواى اسلام ابوعبيدهء جراح و معاذ بن جبل بودند. معاذ به ابوعبيده گفت : نامه اى به خليفه بنويس و دربارهء پيشروى به سوى بيت المقدس بپرس . ابوعبيده چنان كرد. خليفه نامه را براى مسلمانان قرائت كرد و از آنان رأى خواست .
امام (ع ) عمر را تشويق كرد كه به فرماندهء سپاه بنويسد كه به سوى بيت المقدس پيشروى كند و پس از فتح آن ازپيشروى باز نايستد و به سرزمين قيصر داخل شود و مطمئن باشد كه پيروزى از آن اوست و پيامبر (ص ) از اين پيروزى خبر داده است .
خليفهء فوراً قلم و كاغذ خواست و نامه اى به ابوعبيده نوشت و او را به ادامهء نبرد و پيشروى به سوى بيت المقدس تشويق كرد و افزود كه پسر عموى پيامبر به ما بشارت داد كه بيت المقدس به دست تو فتح خواهد شد.(3)

تعيين مبدأ تاريخ اسلام

هر ملت اصيلى براى خود مبدأ تاريخ دارد كه تمام حوادث و وقايع را با آن مى سنجد. براى ملت مسيح (ع ) مبدأتاريخ ميلاد آن حضرت است و براى عرب قبل از اسلام <عام الفيل >مبدأ تارخى به شمار مى رفت . برخى از ملتها براى خود مبدأ تاريخ عمومى دارند و برخى ديگر حوادث را با حادثهء چشمگيرى مى سنجند, مانند سال قطحى , سال جنگ , سال و با و... .
تا سال سوم خلافت عمر مسلمانان فاقد يك مبدأ تاريخى همگانى بودند كه نامه ها و قراردادها و دفاتر دولتى رابنابر آن , تاريخ گذارى كنند. چه بسا نامه هايى كه برا سران نظامى نوشته مى شد و تنها متضمن نام ماهى بود كه نامه درآن ماه نوشته شده است و فاقد تاريخ سال بود. اين كار, علاوه بر نقصى كه در نظام اسلام بود, مشكلاتى هم براى گيرندهء نامه ايجاد مى كرد, زيرا چه بسا دو دستور متناقض به دست فرماندهء نظامى و يا حاكم وقت مى رسيد و او, به سبب دورى راه و عدم قيد تاريخ در نامه ها, نمى دانست كدام يك جلوتر نوشته شده است .
خليفه براى تعيين مبدأ تاريخ اسلام , صحابهء پيامبر (ص) را گرد آورد. آنان هر يك نظرى دادند. برخى نظر دادند كه مبدأ تاريخ شمرده شود. در اين ميان على (ع) نظر داد كه روزى كه پيامبر (ص) سرزمين شرك را ترك گفت و به سرزمين اسلام گام نهاد مبدأ تاريخ اسلام باشد. عمر از ميان آراء, نظر امام (ع) را پسنديد و هجرت پيامبر (ص) را مبدأ تاريخ ار داد و از آن روز تمام نامه ها و اسناد و دفاتر دولتى به سال هجرى نوشته شد.(4)
آرى , درست است كه ميلاد يا مبعث پيامبر (ص) حادثهء بزرگى است , ولى در اين دو روز, اسلام درخشش چشمگيرى نداشته است ; روز ميلاد پيامبر, خبرى از اسلام نبود و روز مبعث , اسلام نظامى و كيانى نداشت . ولى روزهجرت , سرآغاز قدرت مسلمانان و پيروزى آنان بر كفر و روز پايه گذارى حكومت اسلام است ; روزى است كه پيامبر(ص ) سرزمين شرك را ترك گفت و براى مسلمانان وطن اسلامى پديد آورد.

حضرت على (ع ) يگانه مرجع فتوا در عصر خليفهء دوم

گسترش اسلام , پس از درگذشت پيامبر (ص ), در ميان اقوام و ملل گوناگون سبب شد كه مسلمانان با يك رشته حوادث نو ظهور رو به رو شوند كه حكم آنها در كتاب خدا و احاديث پيامبر گرامى وارد نشده بود. زيرا آيات مربوط به احكام و فروع محدود است و احاديثى كه از پيامبر اسلام (ص ) دربارهء واجبات و محرمات در اختيار امت بود از چهارصد حديث تجاوز نمى كرد. (5) از اين جهت , مسلمانان در حل بسيارى از مسائل كه نص قرآنى و حديث نبوى درباره ء آنها وارد نشده است با مشكلاتى مواجه مى شدند.
اين مشكلات , گروهى را بر آن داشت كه در اين رشته از مسائل به عقل و رأى خويش عمل كنند و با استفاده ازمعيارهاى ناصحيح , حكم حادثه را تعيين كنند. اين گروه را <اصحاب رأى >مى ناميدند. آنان , به جاى استناد به دليل شرعى قطعى از كتاب و سنت , موضوعات را از نظر مصالح و مفاسد ارزيابى مى كردند و با ظن و گمان حكم خدا راتعيين مى كردند و فتوا مى دادند.
خليفهء دوم با اينكه خود در برخى از موارد, در برابر نصوص , به رأى خويش عمل مى كرد و موارد آن در تاريخ ضبط شده است , اما نسبت به اصحاب رأى بى مهر بود و دربارهء آنان چنين مى گفت :
صاحبان رأى , دشمنان سنتهاى پيامبرند آنان نتوانستند احاديث پيامبر را حفظ كنند و از اين جهت به رأى خود فتوا كف داده اند. گمراه شدند و گمراه كردند. آگاه باشيد كه ما پيروى مى كنيم و از خود شروع نمى كنيم ; تابع مى گرديم و بدعت نمى گذاريم . ما به احاديث پيامبر (ص) چنگ مى زنيم و گمراه نمى شويم .
با اينكه يادآور شديم كه خليفهء دوم در مواردى در برابر نصوص , به رأى خود عمل مى كرد و در مواردى بر اثر نبودن دليل , از پيش خود, رأى و نظر مى داد, ولى در بسيارى از موارد به باب علم پيامبر (ص), حضرت اميرمؤمنان (ع) مراجعه مى كرد.
امير مؤمنان , به تصريح پيامبر اكرم , گنجينهء علوم نبوى بود و وارث احكام الهى , و به آنچه كه امت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بود و در ميان امت فردى داناتر از او نبود. از اين رو, در دهها مورد, كه تاريخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است , خليفهء دوم از علوم امام (ع) استفاده كرد و ورد زبان او اين جملات يا مشابه آنها بود:
<عجزت النسا ان يلدن مثل على ابى طالب >.
زنان ناتوانند از اينكه مانند على را بزايند.
<اللهم لا تبقنى لمضلة ليس لها ابن ابى طالب >.
خداوندا, مرا در برابر مشكلى قرار مده كه در آن فرزند ابوطالب نباشد.
اكنون براى نمونه , برخى از موارد را يادآور مى شويم .
1- مردى از همسر خود به عمر شكايت برد كه شش ماه پس از عروسى بچه آورده است . زن نيز مطلب را پذيرفته ,اظهار مى داشت كه قبلاً با كسى رابطه اى نداشته است . خليفه نظر داد كه زن بايد سنگسار شود ولى امام (ع ) از اجراى حد جلوگيرى كرد و گفت كه زن , از نظر قرآن , مى تواند بر سر شش ماه بچه بياورد, زيرا در آيه اى دوران باردارى و شيرخوارى سى ماه معين شده است :
<و حمله و فصاله ثلثون شهراً>(احقاف : 15
در آيه اى ديگر, تنها دوران شير دادن دو سال ذكر شده است :
<و فصاله فى عامين >(لقمان : 14
اگر دو سال را از سى ماه كم كنيم براى مدت حمل شش ماه باقى مى ماند.
عمر پس از شنيدن منطق امام (ع ) گفت : <لولا على لهلك عمر>.(6)
2- در دادگاه خليفهء دوم ثابت شد كه پنج نفر مرتكب عمل منافى عفت شده اند. خليفه دربارهء همهء آنان به يكسان قضاوت كرد, ولى امام (ع ) نظر او را صائب ندانست و فرمود كه بايد از وضع آنان تحقيق شود. اگر حالات آنان مختلف باشد, طبعاً حكم خدا نيز مختلف خواهد بود.
پس از تحقيق , امام (ع ) فرمود: يكى را بايد گردن زد, دومى را بايد سنگسار كرد, سومى را بايد صد تازيانه زد,چهارمى را بايد پنجاه تازيه زد, پنجمى را بايد ادب كرد.
خليفه از اختلاف حكم امام انگشت تعجب به دندان گرفت و سبب آن را پرسيد امام فرمود:
اولى كافر ذمى است و جان كافر تا وقتى محترم است كه به احكام ذمه عمل كند, اما وقتى احكام ذمه را زير پا نهادسزاى او كشتن است . دومى مرتكب زناى محصن شده است و كيفر او در اسلام سنگسار كردن است . سومى جوان مجردى است كه خود را آلوده كرده و جواى او صد تازيانه است . چهارمى غلام است و كيفر او نصف كيفر فرد آزاداست . پنجمى ديوانه است .(7)
در اين هنگام خليفه گفت :

<لا عشق فى امة لست فيها يا ابا الحسن !>در ميان جمعى نباشم كه تو اى ابوالحسن در آن ميان نباشى .

3- غلامى در حالى كه زنجير به پا داشت راه مى رفت . دو نفر بر سر وزن آن اختلاف نظر پيدا كردند و هر كدام گفت اگر او درست نباشد زنش سه طلاقه باشد! هر دو به نزد صاحب غلام آمدند و از او خواستند كه زنجير را باز كند تا وزن كنند. وى گفت : من از وزن آن آگاه نيستم و از طرفى نذر كرده ام كه آن را باز نكنم مگر اينكه به وزن آن صدقه دهم .
مسأله را به نزد خليفه آورند. وى نظر داد: اكنون كه صاحب غلام از باز كردن زنجير معذور است , بايد آن دو شخص از زنان خود جدا شوند. آنان از خليفه درخواست كردند كه مرافعه را نزد على (ع ) ببرند. امام (ع ) فرمود: آگاهى از وزن زنجير آسان است . آن گاه دستور داد كه طشت بزرگى بياورند و از غلام خواست كه در وسط آن بايستد سپس امام زنجيررا پايين آورد و نخى به آن بست و طشت را پر از آب كرد. سپس زنجير را با آن نخ بالا كشيد تا آنجا كه همهء آن از آب ];صصبيرون آمد. آن گاه دستور داد كه زنجير را با آن نخ بالا كشند تا آنجا كه همهء آن از آب بيرون آيد. آن گاه دستور داد كه طشت را با آهن پاره پر كنند تا آب طشت به حد اول برسد. و سرانجام فرمود: آهن پاره ها را بكشند. وزن آنها, همان وزن زنجير است . به اين طريق , تكليف هر سه نفر روشن شد.(8)
4- زنى در بيابان دچار بى آبى شد و عطش سخن بر او غلبه كرد. ناگزير از چوپانى آب طلبيد و او به اين شرط موافق كرد كه به زن آب دهد كه خود را در اختيار چوپان بگذارد. خليفه دوم دربارهء حكم زن با امام (ع) مشورت كرد. حضرت فرمود كه زن در ارتكاب اين عمل مضطر بوده و بر مضطر حكمى نيست .(9)
اين داستان و نظاير آن , كه بعضاً نقل مى شود, حاكى از احاطهء امام على (ع) به قوانين كلى اسلام است كه در قرآن وحديث وارد شده است و خليفه از آن غفلت داشت .
5- زن ديوانه اى مرتكب عمل منافى عفت شده بود. خليفه او را محكوم كرد, ولى امام (ع) با يادآورى حديثى ازپيامبر (ص) او را تبرئه كرد و حديث اين است كه قلم از سه گروه برداشته شده است كه يكى از آنه ديوانه است تا خوب شود.(10)
6- زن بار دارى اعتراف به گناه كرد. خليفه دستور داد كه او را در همان حال سنگسار كنند. امام (ع ) از اجراى حدجلوگيرى كرد و فرمود: تو بر جان او تسلط دارى , نه بر كودكى كه در رحم اوست .(11)
7- گاهى امام (ع ) با استفاده از اصول روانى مشكل را حل مى كرد. روزى زنى از فرزند خود تبرى جست و منكر آن شد كه مادر اوست و مدعى بود كه هنوز بكر است , در حالى كه جوان اصرار داشت كه وى مادر اوست . خليفه دستورداد به جوان , به سبب چنين نسبتى تازيانه بزنند. چون ماجراى به اطلاع امام (ع ) رسيد, آن حضرت از زن و بستگان او اختير گرفت كه وى را در عقد هر كس كه خواست در آورد و آنان نيز على (ع ) را وكيل كردند. امام رو به همان جوان كردو گفت : من اين زن را در عقد تو درآوردم و مهر او 480 درهم است . سپس كيسه اى كه محتوى همان مبلغ بود در برابرزن قرار داد و به جوان گفت : دست اين زن را بگير و ديگر نزد من ميا مگر اينكه آثار عروسى بر سر و صورت تو باشد.
زن با شنيدن اين سخن گفت : <الله , الله , هوالنار, هو والله ابنى !>يعنى : پناه به خدا, پناه به خدا, نتيجهء اين جريان زم آتش است . به خدا قسم اين پسر من است . سپس علت انكر خود را بازگو كرد.(12)

پى‏نوشتها:‌


1و2 نهج البلاغهء عبده , خطبهء 144 تاريخ طبرى , ج 4 ص 238ـ 237 تاريخ كامل , ج 3 ص 3 تاريخ ابن كثير, ج 7 ص 107بحار الانوار, ج 9 ص 501 ط كمپانى .
3- ثمرة الاوراق , در حاشيهء المستطرف , نگارش تقى الدين حموى , ج 2 ص 15 ط مصر, 1368ه ـ ق .
4- تارخ يعقوبى , ج 1 ص 123 تاريخ طبرى , ج 2 ص 253 كنز العمال , ج 5 ص 244 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد,ج 3 ص 113 چاپ مصر.
5- رشيد رضا, مؤلف المنار, در كتاب نفيس خود, الوحى المحمدى (چاپ دوم , صفحهء 225, تصريح مى كند كه مجموع احاديثى كه از پيامبر اسلام در خصوص احكام و فروع در دست ماست , پس از حذ مكررات , از چهار صد حديث تجاوز نمى كندو احتمال اينكه احاديث نبوى بيش از اين مقدار بوده و سپس از ميان رفته است ضعيف است . بنابراين , احاديثى كه پس ازدرگذشت پيامبر (ص ) در اختيار امت بود همين حدود يا اندكى بيش از آن بود.
6- مناقب ابن شهر آشوب , ج 1 ص 496 بحار, ج 40 ص 332
7- شيخ طوسى : تهذيب ج 10 ص 50 احكام زنا, حديص 188
8- صدوق : من لا يحضره الفقيه 93
9- سنن بيهقى , ج 8 ص 236 ذخائر العقبى , ص 81 الغدير, ج 6 ص 120
10- مستدرك حاكم , ج 2 ص 95 الغدير, ج 6 ص 110
11- ذخائر العقبى , ص 80 الغدير, ج 6 ص 110
12- كشف الغمة, ج 1 ص 33 بحار, ج 40 ص 277