فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۱۷ -


براى امام (ع ) بيش از يك راه وجود نداشت

اندرز و يادآوريهاى امير مؤمنان (ع ) در مسجد پيامبر (ص) و در حضور گروهى از مهاجرين و انصار, حقيقت راروشن ساخت و حجت را بر همهء مسلمانان تمام كرد. اما خليفهء و همفكران او بر قبضه كردن دستگاه خلافت اصرارورزيدند و در صدد گسترش قدرت خويش برآمدند. گذشت زمان نه تنها به سود امام (ع ) نبود, بلكه بيش از پيش پايه هاى خلافت را در اذهان و قلوب مردم استوارتر مى ساخت و مردم به تدريج وجود چنين حكومتى را به رسميت شناخته , كم كم به آن خو مى گرفتند.
در اين وضعيت حساس , كه گذشت هر لحظه اى به زيان خاندان رسالت و به نفع حكومت وقت بود, تكليف شخصيتى مانند حضرت على (ع ) چه بود؟ در برابر امام (ع ) دو راه بيش وجود نداشت : يا بايد به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مند و پيروان راستين خويش بپا خيزد و حق از دست رفته را باز ستاند, يا اينكه سكوت كند و از كليه ءامور اجتماعى كنار برود و در حد امكان به وظايف فردى و اخلاقى خود بپردازد.
علائم و قرائن گواهى ـ چنانكه ذيلاً خواهد آمد ـ مى دهند كه نهضت امام (ع ) در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعهء نو بنياد اسلامى نبود. لذا پيمودن راه دوم براى حضرت على (ع ) متعين و لازم بود.

پيامبر (ص ) از ارتداد امت نگران بود

1- آيات قرآنى حاكى از آن است كه پيامبر (ص ) در دوران حيات خود از آيندهء جامعهء اسلامى سخت نگران بود و بامشاهدهء يك سلسله حوادث ناگوار اين احتمال در ذهن او قوت مى گرفت كه ممكن است گروه يا گروههايى پس ازدرگذشت او به دوران جاهلى بازگردند و سنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.
اين احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت كه در جنگ احد, وقتى شايعهء كشته شدن پيامبر از طرف دشمن درميدان نبرد منتشر شد, با چشمان خود مشاهده كرد كه اكثر قريب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پيش گرفته , به كوههاو نقاط دور دست پناه بردند و برخى تصميم گرفتند كه از طريق تمامس با سركردهء منافقان (عبدالله بن ابى ) از ابوسفيان امان بگيرند. و عقايد مذهبى آنان چنان سست و بى پايه شد كه دربارهء خدا گمان بد بردند و افكار غلط به خود راه دادند. قرآن مجيد از اين راز چنين پرده بر مى دارد:
<و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر من شى ء>(آل عمران : 153
گروهى از ياران پيامبر چنان در فكر جان خود بودند كه دربارهء خدا گمانهاى باطل , به سان گمانهاى دوران جاهليت ,مى بردند و مى گفتند: آيا چاره اى براى ما هست ؟
قرآن كريم در آيه اى ديگر تلويحاً از اختلاف و دو دستگى ياران رسول خدا (ص ) پس از رحلت او خبر داده ,مى فرمايد:
<و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئاً و سيجزى الله الشاكرين >(آل عمران : 144
محمد فقط پيامبرى است كه پيش از او نيز پيامبران آمده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به افكار و عقايدجاهليت باز مى گرديد؟ هر كس عقبگر كند ضررى به خدا نمى رساند و خداوند سپاسگزارى را پاداش نيك مى دهد.
اين آيه از طرق تقسيم اصحاب پيامبر به دو گروه <مرتجع به عصر جاهلى >و <ثابت قدم و سپاسگزار>تلويحاًمى رساند كه پى از درگذشت پيامبر اكرم (ص ) ممكن است مسلمانان دچار اختلاف و دو دستگى شوند.
2- بررسى سرگذشت گروهى كه در سقيفهء بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مى دهد كه در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد و تعصبهاى قومى و عشيره اى و افكار جاهلى بار ديگر خود را از خلال گفت و گوهاى ياران
پيامبر (ص ) نشان داد و روشن شد كه هنوز تربيت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نكرده , اسلام و ايمان جزسرپوشى بر چهرهء جاهليت ايشان نبوده است .
بررسى اين واقعهء تاريخى به خوبى مى رساند كه هدف از آن اجتماع و آن سخنرانيها و پرخاشها, جز منفعت طلبى نبوده است و هركس مى كوشيد كه لباس خلافت را, كه بايد بر اندام شايسته ترين فرد امت پوشيده شود, بر اندام خودبپوشد. آنچه كه در آن انجمن مطرح نبود مصالح اسلام و مسلمانان بود و تفويض امر به شايسته ترين فرد امت كه باتدبير خردمندانه و دانش وسيع و روح بزرگ و اخلاق پسنديدهء خود بتواند كشتى شكستهء اسلام را به ساحل نجات رهبرى كند.
در آن اوضاع كه عقيدهء اسلامى در قلوب رسوخ نكرده , عادات و تقاليد جاهلى هنوز از دماغها بيرون نرفته بود, هرنوع جن داخلى و دسته بندى گروهى مايهء انحلال جامعه و موجب بازگشت بسيارى از مردم به بت پرستى و شرك مى شد.
موجهاى فتنه را با كشتيهاى نجات بشكافيد. از ايجاد اختلاف و دو دستگى دورى گزينيد و نشانه هاى فخر فروشى را از سر برداريد... اگر سخن بگويم مى گويند بر فرمانروايى حريص است و اگر خاموش بنشينم مى گويند از مرگ مى ترسد. به خدا سوگند علاقهء فرزند ابوطالب به مرگ بيش از علاقهء كودك به پستان مادر است . اگر سكوت مى كنم به سبب علم و آگاهى خاصى است كه در آن فرو رفته ام و اگر شما هم مثل من آگاه بوديد به سان ريسمان چاه مضطرب ولرزان مى شديد (1)
علمى كه امام (ع ) از آن سخن مى گويد همان آگاهى از نتايج وحشت آور اختلاف و دودستگى است . او مى دانست كه قيام و جنگ داخلى به قيمت محو اسلام و بازگشت مردم به عقايد جاهلى تمام مى شود.
4- هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اكرم (ص ) در ميان قبايل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشت به آيين نياكان را بر افراشتند و عملاً با حكومت مركزى به مخالفت برخاستند و حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند. نخستين كارى كه حكومت مركزى انجام داد اين بود كه گروهى از مسلمانان راسخ و علاقه مند را براى ];ّص نبرد با مرتدان بسيج كرد تا بار ديگر به اطاعت از حكومت مركزى و پيروى از قوانين اسلام گردن نهند و در نتيجه انديشهء ارتداد كه كم و بيش از دماغ قبايل ديگر نيز در حال تكوين بود ريشه كن شود.
علاوه بر ارتداد بعضى قبايل , فتنهء ديگرى نيز در يمامه بر پا شد و آن ظهور مدعيان نبوت مانند مسيلمه و سجاح وطليحه بود.
در آن اوضاع و احوال كه مهاجرين و انصار وحدت كلمه را از دست داده , قبايل اطراف پرچم ارتداد برافراشته ,مدعيان دروغگو در استانهاى نجد و يمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند, هرگز صحيح نبود كه امام (ع ) پرچم ديگرى برافرازد و براى احقاق حق خود قيام كند. امام در يكى از نامه هاى خود آه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد:
به خدا سوگند, من هرگز فكر نمى كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر (ص ) بگيرد يا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب و انداشت جز توجه مردم به ديگرى كه دتس او را به عنوان بيعت مى فشردند از اين رو, من دست نگاه داشتم .ديدم كه گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند وى مى خواهند آيين محمد (ص ) را محو كنند. ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان نشتابم رخنه و ويرانيى در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر ازحكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب يا ابر از ميان مى رود. پس به مقابله با اين حوادث برخاستم ومسلمانان را يارى كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت .(2)
در آغاز خلافت عثمان كه شوراى تعيين خلافت به نفع عثمان رأى داد, امام (ع ) رو به اعضاى شورا كرد و گفت :
همگى مى دانيد كه من براى خلافت از ديگران شايسته ترم . ولى مادام كه امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت رارها مى كنم ; هر چند بر من ستم شود. و اگر من نسبت به حكومت از خود بى ميلى نشان مى دهم به جهت درك ثواب وپاداشى است كه در اين راه وجود دارد.(3)
ابن ابى الحديد مى گويد:
در يكى از روزهايى كه على عزلت گزيده , دست روى دست گذاشته بود, بانوى گرامى وى فاطمهء زهرا, او را به قيام و نهضت و بازستانى حق خويش تحريك كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى <اشهد ان محمداً رسول الله >بلند];فشد. امام رو به همسر گرامى خويش كرد و گفت : آيا دوست دارى كه اين صدا در روى زمين خاموش شود؟ فاطمه گفت : هرگز. امام فرمود: پس راه همين است كه من در پيش گرفته ام .(4)
به سبب اهميت موضوع , قدرى پيرامون آن بحث كرده , نتايج قيام مسلحانهء امام (ع ) را با ارائه اسناد صحيح بررسى مى كنيم .

ارزش والاى هدف

درميان مسائل اجتماعى كمتر مسئله اى , از حيث اهميت و نياز به دقت , به پايهء مديريت و رهبرى مى رسد. شرايطرهبرى آنچنان دقيق و حايز اهميت است كه در يك اجتماع بزرگ , تنها چند نفر انگشت شمار واجد آن مى شوند.
در ميان همه نوع رهبرى , شرايط رهبران آسمانى به مراتب سنگينتر و وظايف آنان بسيار خطيرتر از شرايط ووظايف رهبران اجتماعى است كه با گزينش جامعه چنين مقام و موقعيتى را به دست مى آورند.
در رهبريهاى الهى و معنوى هدف بالاتر و ارجمندتر از حفظ مقام و موقعيت است و رهبرى براى اين برانگيخته مى شود كه به هدف تحقق بخشد و چنانچه بر سر دو راهى قرار گيرد و ناچار شود كه يكى را رها كرده ديگرى رابرگزيند, براى حفظ اصول و اساس هدف , بايد از رهبرى دست بردارد و هدف را مقدستر از حفظ مقام و موقعيت رهبرى خويش بشمارد.
امير مؤمنان (ع ) نيز پى از درگذشت پيامبر (ص) با اين مسئلهء مهم روبرو شد. زيرا هدف از رهبرى و فرمانروايى او پرورش نهالى بود كه به وسيلهء پيامبر گرامى (ص) در سرزمين حجاز غرس شده بود; نهالى كه بايد به مرور زمان به درختى برومند و بارور مبدل شود و شاخه هاى آن بر فراز تمام جهان سايه بگستراند و مردم در زير سايهء آن بيارامند و ازثمرات مباركش بهره مند شوند.
امام (ع ) پس از درگذشت پيامبر (ص ) تشخيص داد كه در موقعيتى قرار گرفته است كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام خود كند اوضاعى پيش مى آيد كه زحمات پيامبر اكرم (ص ) وخونهاى پاكى كه در راه هدف مقدس آن حضرت ريخته شده است به هدر مى رود.

عقده ها و كينه هاى ديرينه

جامعهء اسلامى در آن ايام چنان دچار اختلاف نظر و دو دستگى شده بود كه يك جنگ داخلى و يك خونريزى كوچك موجب انفجارهايى در داخل و خارج مدينه مى شد. بسيارى از قبايلى كه در مدينه يا بيرون از آن زندگى مى كردند نسبت به حضرت على (ع ) بى مهر بوده , كينهء او را سخت به دل داشتند. زيرا حضرت على (ع ) بود كه پرچم كفر اين قبايل را سرنگون كرده , قهرمانانشان را به خاك ذلت افكنده بود. اينان , هر چند بعدها پيوند خود را با اسلام محكمتر كرده , به خداپرستى و پيروى از اسلام تظاهر مى كردند, ولى در باطن بغض و عداوت خود را نسبت به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.
در چنان موقعيتى اگر امام (ع ) از طريق توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد اخذ حق خويش بر مى آمد به نتايج زير منجر مى شد:
1- در اين نبرد امام (ع ) بسيارى از ياران و عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند از دست مى داد. البته هرگاه با شهادت اين افراد حق به جاى خود باز مى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تأسفبار نبود,ولى چنانكه خواهيم گفت , با كشته شدن اين افراد حق به صاحب آن باز نمى گشت .
2- نه تنها حضرت على (ع ) عزيزان خود را از دست مى داد بلكه قيام بنى هاشم و ديگر عزيزان و ياران راستين حضرت على سبب مى شد كه گروه زيادى از صحابهء پيامبر (ص ) كه به خلافت امام (ع ) راضى نبودند و به آن تن نمى دادند نيز كشته شوند و در نتيجه قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گراييد. اين گروه , هر چند در مسألهء رهبرى در نقطهء مقابل امام (ع ) موضع گرفته بودند, ولى در امور ديگر اختلافى با آن حضرت نداشتند و قدرتى در برابر شرك وبت پرستى و مسيحيت و يهوديت به شمار مى رفتند.
3- براثر ضعف مسلمانان , قبايل دور دست كه نهال اسلام در سرزمين آنها كاملاً ريشه ندوانيده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پيوسته , صف واحدى تشكيل مى داد و چه بسا بر اثرقدرت مخالفان و نبودن رهبرى صحيح در مركز,چراغ توحيد براى ابد به خاموشى مى گراييد.
امير مؤمنان (ع ) اين حقايق دردناك را از نزديك لمس مى كرد و لذا سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح مى داد.خوب است اين مطالب را از زبان خود امام (ع ) بشنويم .
عبدالله بن جناده مى گويد:
من در نخستين روزهاى زمامدارى على از مكه وارد مدينه شدم و ديدم همهء مردم در مسجد پيامبر دور هم گردآمده اند و منتظر ورود امام هستند. پس از مدتى على , در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود, از خانه بيرون آمد. همهء ديده ها به سوى او دوخته شده بود تا اينكه در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنين آغاز كرد:
هان اى مردم , آگاه باشيد هنگامى كه پيامبر گرامى (ص ) از ميان ما رخت بر بست لازم بود كه كسى با ما درباره ءحكومتى كه او پى ريزى كرد نزاع نكند و به آن چشم طمع ندوزد, زيرا ما وارث و ولى و عترت او بوديم . اما بر خلاف انتظار, گروهى از قريش به حق ما دست دراز كرده , خلافت را از ما سلب كردند و از آن خود قرار دادند. به خدا سوگند,اگر ترس از وقوع شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمى رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستى به ممالك اسلامى باز گردد و اسلام محو نابود شود, وضع ما غير اين بود كه مشاهده مى كنيد.(5)
كلبى مى گويد:
هنگامى كه على (ع ) براى سركوبى پيمان شكنانى مانند طلحه و زبير عازم بصره شد خطبه اى به شرح زير ايراد كرد:
هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد قريش , با خود كامگى , خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان بازداشت . ولى من ديدم كه صبر و بردبارى بر اين كار بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خون آنان است . زيرامردم به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشك سرشار از شير بود كه كف كرده باشد, و كمترين سستى آن رافاسد مى كرد و كوچكترين فرد آن را واژگون مى ساخت .(6)
ابن ابى الحديد, كه هم به حضرت على (ع) مهر مى ورزد و هم نسبت به خلفا تعصب دارد, دربارهء كينه هاى ريشه دارگروهى از صحابه نسبت به امير المؤمنين (ع) چنين مى نويسد:
تجربه ثابت كرده است كه مرور زمان فراموشى كينه ها و خاموشى آتش حسد و سردى دلهاى پر كينه مى شود.گذشته زمان سبب مى شود كه نسلى بميرد و نسل ديگر جانشين آن گردد و در نتيجه كينه هاى ديرينه به صورت كمرنگ از نسل قبل و نسل بعد منتقل شود. روزى كه حضرت على بر مسند خلافت نشست بيست و پنج سال از رحلت پيامبر مى گذشت و انتظار مى رفت كه در اين مدت طولانى عداوتها و كينه ها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار, روحيهء مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود و عداوت و كينه اى كه در دوران پيامبر و پس از درگذشت وى نسبت به حضرت على داشتند كاهش نيافته بود. حتى فرزندان قريش و نوباوگان وجوانانشان , كه شاهد حوادث خونين معركه هاى اسلام نبودند و قهرمانيهاى امام را در جنگهاى بدر و احد و... بر ضد قريش نديده بودند, به سان نياكان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مى ورزيدند و كينهء او را به دل داشتند.
... چنانچه امام , با اين وضع , پس از درگذشت پيامبر بر مسند خلافت تكيه مى زد و زمام امور را به دست مى گرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مى شد و انفجارهايى رخ مى داد كه نتيجهء آن جز محو اسلام و نابودى مسلمانان وبازگشت جاهليت به ممالك اسلامى نبود.(7)
امام (ع ) در يكى از سخنرانيهاى خود به گوشه اى از نتايج قيام مسلحانهء خود اشاره كرده , مى فرمايد:
پس از درگذشت پيامبر در كار خويش انديشيدم . در برابر صف آرايى قريش جز اهل بيت خود يار و ياورى نديم .پس به مرگ آنان راضى نشدم و چشمى را كه در آن خاشاك رفته بود فرو بستم و با گلويى كه استخوان در آن گير كرده بود نوشيدم و بر گرفتگى راه نفس و بر حوادث تلختر از زهر صبر كردم .(8)

اتحاد مسلمانان

اتحاد مسلمانان ازبزرگترين آمال و آرزوهاى امام (ع ) بود. او به خوبى مى دانست كه اين اتحاد در زمان پيامبرگرامى (ص ) سبب شده بود كه رعب عجيبى در دل امپراتوران جهان و قدرت هاى بزرگ رخنه كند و اسلام به سرعت رشد و نمو كرده , گسترش يابد. ولى اگر اين وحدت به جهت مسئلهء رهبرى از بين مى رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاريها و اختلافات مى شدند و بالاخص گروهى از قريش كه به كسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تاضربت اساسى خود را بر پيكر اسلام وارد سازند.
در ميان مهاجران , ماجراجويانى به نام سهيل بن عمرو, حارث بن هشام , عكرمة بن ابى جهل و... بودند كه مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان و به ويژه انصار به شمار مى رفتند, ولى سپس , به عللى و در ظاهر, كفر و بت پرستى راترك كردند و اسلام آوردند. وقتى انصار, پس از شكست در سقيفه , به هوادارى امام (ع ) برخاستند و مردم را به پيروى از او دعوت كردند, اين افراد ماجراجو بى اندازه ناراحت شدند و از دستگاه خلافت خواستند كه تيرهء خزرج از انصار رابايد براى بيعت دعوت كند و اگر از بيعت سرباز زدند با آنها به نبرد برخيزد.
هر يك از سه نفر مذكور در اجتماع بزرگى سخنرانى كرد. ابوسفيان نيز به آنان پيوست ! در برابر آنان , خطيب انصاربه نام ثابت بن قيس به انتقاد از مهاجران برخاست و به سخنان آنان پاسخ داد.
جنگ ميان مهاجرين و انصار, به صورت ايراد خطابه و شعر, تا مدتى ادامه داشت . متن سخنان و اشعار طرفين راابن ابى الحديد در شرح خود آورده است .(9)
با در نظر گرفتن اين اوضاع روشن مى شود كه چرا امام (ع ) سكوت را بر قيام مسلحانه ترجيح داد و چگونه با حزم وتدبير, كشتى طوفان زدهء اسلام را به ساحل نجات رهبرى كرد. و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و عواقب و خيم اختلاف و دو دستگى را پيش بينى نمى كرد, هرگز اجازه نمى داد مقام رهبرى از آن ديگران باشد.
در همان روزهاى سقيفه , يك نفر از بستگان حضرت على (ع ) اشعارى در مدح او سرود كه ترجمهء آنها چنين است :
من هرگز فكر نمى كردم كه رهبرى امت را از خاندان هاشم و از امام ابوالحسن سلب كنند.
آيا حضرت على نخستين كسى نيست كه بر قبلهء شما نماز گزارد؟ آيا داناترين شما به قرآن و سنت پيامبر او نيست ؟
آيا وى نزديكترين فرد به پيامبر نبود؟ آيا او كسى نيست كه جبرئيل او را تجهيز پيامبر يارى كرد؟(10)
هنگامى كه امام (ع ) از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد كه او را از خواندن اشعار خويش باز دارد و فرمود:
<سلامة الدين احب الينا من غيره >.
سلامت اسلام از گزند اختلاف , براى ما از هر چيز خوشتر است .
در جنگ صفين مردى از قبيلهء بنى اسد از امام (ع ) سؤال كرد: چگونه قريش شما را از مقام خلافت كنار زدند؟حضرت على (ع ) از سؤال بى موقع او ناراحت شد, زيرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح اين مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در ميان صفوف آنان مى شد. لذا امام (ع ) پس از ابراز ناراحتى چنين فرمود:
مسبه احترام پيوندى كه با پيامبر (ص ) دارى و به سبب اينكه هر مسلمانى حق پرسش دارد, پاسخ تو را به اجمال مى گويم . رهبرى امت از آن ما بود و پيوند ما با پيامبر از ديگران استوارتر بود, اما گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى ازآن چشم پوشيدند. داور ميان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوى اوست .(11)
اينها بعضى از علل سكوت امير مؤمنان حضرت على (ع ) بود كه به سبب حفظ اساس اسلام , دست از حق خودكشيد و بيست و پنج سال جرعه هاى تلختر از زهر نوشيد.

پى‏نوشتها:‌


1 . نهج البلاغه , خطبهء 5
2 . نهج البلاغهء عبده , نامهء 62
3 . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 71
4 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 11 ص 113

5 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 1 ص 307
6 . همان , ج 8 ص 30
7 . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 11 ص 114(خطبهء 311.
8 . فنظرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى فضننت بهم عن الموت و اغضيت على القدى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 26 قريب اين مضمون در خطبهء 212نيز آمده است .
9 . ر.ك . شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحديد, ج 6 ص 45ـ 23
10 . همان , ج 6 ص 21
11 . نهج البلاغهء عبده , خطبهء 157