فروغ ولايت

استاد آيةالله شيخ جعفر سبحانى

- ۱۲ -


نبرد خيبر و سه امتياز بزرگ

چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على (ع ) گشوده شد و مجلسى كه براى بدگويى از او تشكيل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبديل گشت ؟
شهادت امام مجتبى (ع ) به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينهء خلافت را براى فرزندش يزيد فراهم سازد واز بزرگان صحابه و ياران رسول خدا كه در مكه و مدينه مى زيست براى يزيد بيعت بگيرد, تا دست فرزند او را به عنوان خليفهء اسلام و جانشين پيامبر بفشارند.
به همين منظور, معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانهء خدا ترك گفت و در طول اقامت خود در مراكز دينى حجاز, با صحابه و ياران رسول خدا ملاقاتهايى كرد. وقتى از طواف كعبه فارغ شد و در <دار الندوة>, كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليت بود, قدرى استراحت كرد و با سعد و قاص و ديگر شخصيتهاى اسلامى , كه در آن روزانديشهء خلافت و جانشينى يزيد بدون جلب رضايت آنان عملى نبود, به گفتگو پرداخت .
وى بر روى تختى كه براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست و سعد و قاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيطجلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان (ع ) بدگويى كند و به او ناسزا بگويد. اين كار, آن هم در كنار خانهء خدا و درحضور صحابهء پيامبر كه از سوابق درخشان و جانبازى و فداكاريهاى امام (ع ) آگاهى كاملى داشتند, كار آسانى نبود, زيرامى دانست تا چندى پيش محيط كعبه و داخل و خارج آن مملو از معبودهاى باطل بود كه همه به وسيلهء حضرت على (ع ) سرنگوش شدند و او به فرمان پيامبر (ص ) گام بر شانه هاى مباركش نهاد و بتهايى را كه خود معاويه و پدران وى ساليان دراز آنها را عبادت مى كردند از اوج عزت به حضيض ذلت افكند و همه را در هم شكست (1) اكنون معاويه ّمى خواست , با تظاهر به توحيد و يگانه پرستى , از بزرگترين جانباز راه توحيد, كه در پرتو فداكاريهاى او درخت توحيددر دلهاى ريشه دوانيد و شاخ و برگ برآورد, انتقاد كند و به او ناسزا بگويد.
سعد و قاص در باطن از دشمنان امام (ع ) بود و به مقامات معنوى و افتخارات بارز امام رشك مى ورزيد. روزى كه عثمان به وسيلهء مهاجمان مصرى كشته شد همهء مردم با كمال ميل و رغبت اميرمؤمنان را براى خلافت و زعامت انتخاب كردند, جز چند نفر انگشت شمار كه از بيعت با وى امتناع ورزيدند و سعد وقاص از جملهء آنان بود. هننگامى كه عمار او را به بيعت با حضرت على (ع ) دعوت كرد سخنى زننده به وى گفت . عمار جريان را به عرض امام (ع )رسانيد. حضرت فرمود: حسادت او را از بيعت و همكارى با ما بازداشته است .
تظاهر سعد به مخالفت با امام (ع ) به حدى بود كه روزى كه خليفهء دوم به تشكيل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعيين كرد و سعد وقاص و عبدالرحمان بن عوف پسر عموى سعد و شوهر خواهرعثمان را از اعضاى شورا قرار داد, افراد خارج از شورا با بينش خاصى گفتند كه عمر با تشكيل شورايى كه برخى ازاعضاى آن را سعد و عبدالرحمان تشيكل مى دهند مى خواهد براى بار سوم دست حضرت على (ع ) را از خلافت كوتاه سازد. و نتيجه همان شد كه پيش بينى شده بود.
سعد, به رغم سابقهء عدوات و مخالفتهاى خود با امام (ع ), هنگامى كه مشاهده كرد معاويه به على (ع ) ناسزامى گويد به خود پيچيد و رو به معاويه كرد و گفت :
مرا بر روى تخت خود نشانيده اى و در حضور من به على ناسزا مى گويى ؟ به خدا سوگند هرگاه يكى از آن سه فضيلت بزرگى كه على داشت و داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مى تابد مال من باشد:
1 روزى كه پيامبر (ص ) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به جنگ تبوك رفت به على چنين فرمود:<موقعيت تو نسبت به من , همان موقعيت هارون است نسبت به موسى , جز اينكه پس از من پيامبرى نبست >.
2 روزى كه قرار شد پيامبر با سران <نجران >به مباهله بپردازد, دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت وگفت : <پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند>.
3 روزى كه مسلمانان قسمتهاى مهمى از دژهاى يهودان خيبر را فتح كرده بودن ولى دژ <قموص >, كه بزرگترين دژ ومركز دلاوران آنها بود, هشت روز در محاصرهء سپاه اسلام بود و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند.ّّسردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصاً در صحنهء نبرد حاضر شود و فرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد وهر روز پرچم را به دست يكى از سران سپاه اسلام مى داد و همهء آنان بدون نتيجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو, بى آنكه كارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامهء اين وضع براى رسول خدا گران و دشوار بود. لذا فرمود:
فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه هرگز از نبرد نمى گريزد و پشت به دشمن نمى كند. او كسى است كه خدا ورسول خدا او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد.
هنگامى كه سخن پيامبر (ص ) را براى حضرت على (ع ) نقل كردند, او رو به درگاه الهى كرد و گفت : <اللهم لا معطى لما منعت و لا مانع لما اعطيت >يعنى پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كنى بازگيرنده اى براى آن نيست و آنچه را كه تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
(سعد ادامه داد:) هنگامى كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمهء او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مى شود. وقتى پيامبر (ص ) از خيمه بيرون آمد گردنها به سوى او كشيده شد و من در برابر پيامبرايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد و شيخين بيش از همه آرزو مى كردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: على كجاست ؟ به حضرتش عرض شد كه وى به درد چشم دچار شده و استراحت مى كند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمهء حضرت على رفت . و دست او را گرفت و به حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وى دعا كرد ودعاى وى در حق او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت على پوشانيد و ذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد و يادآور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن و اگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مى توانند زير لواى اسلام و با پرداختن جزيه و خلع سلاح , آزادانه زندگى كنند و بر آيين خود باقى بمانند و اگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير; و بدان كه هرگاه خداوند فردى را به وسيلهء تو راهنمايى كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موى مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى .(2)
سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده اى از اين جريان را, كه به طور گسترده آورديم , نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت .

پيروزى درخشان اسلام در خيبر

اين بار نيز مسلمانان در پرتو فداكارى امير مؤمنان به پيروزى چشمگيرى دست يافتند و از اين جهت امام (ع ) رافاتح خيبر مى نامند. وقتى با گروهى از سربازان كه پشت سر وى گام بر مى داشتند به نزديكى دژ رسيد, پرچم اسلام رابر زمين نصب كرد. در اين هنگام دلاوران دژ همگى بيرون ريختند. حارث برادر مرحب , نعره زنان به سوى حضرت على شتافت . نعرهء او آنچنان بود ه سربازانى كه پشت سر حضرت على (ع ) قرار داشتند بى اختيار به عقب رفتند وحارث به مانند شيرى خشمگين بر حضرت على تاخت , ولى لحظاتى نگذشت كه جسد بى جان او بر خاك افتاد.
مرگ برادر, مرحب را سخت متأثر ساخت و براى گرفتن انتقام , در حالى كه غرق در سلاح بود و زرهى فولادين برتن و كلاهى از سنگ بر سر داشت و كلاه خود را روى آن قرار داده بود به ميدان حضرت على (ع ) آمد. هر دو قهرمان شروع به رجز خوانى كردند. ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبى در دل ناظران افكند بود. ناگهان شمشير برنده و كوبندهء قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و او را به خاك افكند. دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذاشتند و گروهى كه قصد مقاومت داشتند با حضرت على (ع ) تن به تن جنگ كردند و همگى با ذلت تمام جان سپردند.
نوبت آن رسيد كه امام (ع ) وارد دژ شود. بسته شدن در مانع از ورود امام و سربازان او شد, ولى امام (ع ) با قدرت الهى دروازهء خيبر را از جا كند و راه را براى ورود سربازان هموار ساخت و به اين طريق آخرين لانهء فساد و كانون خطر رادرهم كوبيد و مسلمانان را از شر اين عناصر پليد و خطرناك , كه پيوسته دشمنى با اسلام و مسلمانان را به دل داشتند(ودارند), آسوده ساخت .(3)

نسبت اميرالمؤمنين (ع) با رسول اكرم (ص)

اكنون كه دربارهء يكى از سه فضيليتى كه سعد وقاص در حضور معاويه براى اميرمؤمنان (ع ) يادآورى كرد سخن گفتيم , شايسته است كه دربارهء آن دو فضيلت ديگر نيز به طور فشرده سخن بگوييم .
يكى از افتخارات امام (ع ) اين است كه در تمام نبردها ملازم پيامبر (ص ) و پرچمدار وى بود, جز در غزوهء تبوك كه به فرمان پيامبر در مدينه باقى ماند. زيرا پيامبر به خوبى آگاه بود كه منافقان تصميم گرفته اند پس از خروج آن حضرت ازمدينه شورش كنند. از اين رو, به حضرت على (ع ) فرمود: تو سرپرست اهل بيت و خويشاوندان من و گروه مهاجرهستى و براى اين كار جز من و تو كسى شايستگى ندارد.
اقامت امير مؤمنان (ع ) نقشهء منافقان را نقش بر آب كرد. لذا به فكر افتادند نقشهء ديگرى طرح كنند تا حضرت على (ع ) نيز مدينه را ترك گويد. از اين رو شايع كردند كه روابط پيامبر و حضرت على به تيرگى گراييده است و حضرت على به جهت دورى راه و شدت گرما از جهاد در راه خدا سرباز زده است .
هنوز پيامبر (ص ) چندان از مدينه دور نشده بود كه اين شايعه در مدينه انتشار يافت . امام (ع ) براى پاسخ به تهمت آنان به حضور پيامبر (ص ) رسيد و جريان را با آن حضرت در ميان نهاد. پيامبر (ص ) با ذكر جملهء تاريخى خود ـ كه سعد وقاص آرزو داشت اى كاش دربارهء او گفته مى شد ـ آن حضرت را تسلى داد و فرمود:
<اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ؟>آيا راضى نيستى كه نسبت به من , همچون هارون نسبت به موسى باشى ؟ جز اينكه پس از من پيامبرى نيست .(4)
اين حديث كه در اصطلاح دانشمندان به آن <حديث المنزله >مى گويند تمام مناصبى كه هارون داشت براى حضرت على (ع ) ثابت كرده جز نبوت كه باب آن براى ابد بسته شده است .
اين حديث از احاديث متواتر اسلامى است كه محدثان و سيره نويسان در كتابهاى خود آورده اند.
فضيلت سومى كه سعد وقاص از آن ياد كرد مسألهء مباهلهء پيامبر (ص ) با مسيحيان نجران بود. آنان پس از مذاكره باپيامبر دربارهء عقايد باطل مسيحيت حاضر به پذيرش اسلام نشدند, ولى آمادگى خود را براى مباهله اعلام كردند.
وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر از ميان بستگان خود فقط چهار نفر ارا انتخاب كرد تا در اين حادثهء تاريخى شركت كنندو اين چهار تن جز حضرت على و دخترش فاطمه و حسن و حسين (ع ) نبودند. زيرا در ميان تمام مسلمانان نفوسى پاكتر و ايماتى استوارتر از نفوس و ايمان اين چهار تن وجود نداشت .
پيامبر (ص ) فاصلهء منزل و محلى را كه بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگيرد با وضع خاصى طى كرد. او در حالى كه حضرت حسين (ع ) را در آغوش داشت و دست حسن (ع ) را در دست گرفته بود و فاطمه (س ) و حضرت على (ع ) پشت سر آن حضرت حركت مى كردند قدم به محل مباهله نهاد و پيش از ورود به محوطه به همراهان خودگفت : من هر موقع دعا كردم شما دعاى مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.
چهره هاى نورانى پيامبر (ص ) و چهار تن ديگر كه سه تن ايشان شاخه هاى شجرهء وجود مقدس او بودند چنان ولوله اى در مسيحيان نجران افكند كه اسقف اعظم آنان گفت : <چهره هايى را مشاهده مى كنم كه اگر براى مباهله رو به درگاه الهى كنند اين بيابان به جهنمى سوزان بدل مى شود و دامنهء عذاب به سرزمين نجران نيز كشيده خواهد شد. ازاين رو, از مباهله منصرف شدند و حاضر به پرداخت جزيه شدند.>
عايشه مى گويد:
پيامبر (ص ) در روز مباهله چهار تن همراهان خود را زير عباى سياه خود وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: <انمايريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً>.
زمخشرى مى گويد:
سرگذشت مباهله و مفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است و سندى زنده بر حقانيت آيين اسلام به شمار مى رود.(5)

پى‏نوشتها:‌


1 . مستدرك حاكم , ج 2 ص 367 تاريخ الخميس , ج 2 ص 95
2 . صحيح بخارى , ج 5 ص 22و 23 صحيح مسلم , ج 7 ص 120 تاريخ الخميس , ج 2 ص 95 قاموس الرجال , ج 4ص 314به نقل از مروج الذهب.
3 . محدثان و سيره نويسان خصوصيات فتح خيبر و نحوهء ورود امام (ع ) به قلعه و ديگر حوادث اين فصل از تاريخ اسلام را به نحو گسترده اى بيان كرده اند. علاقه مندان مى توانند به كتابهاى سيرهء پيامبر (ص ) مراجعه فرمايند.
4 . سيرهء ابن هشام , ج 2 ص 520و بحار, 21 ص 207 مرحوم شرف الدين در كتاب المراجعات مصادر اين حديث راگردآورده است .
5 . كشاف , ج 1 صص 283ـ 282و تفسير امام رازى , ج 2 صص 472ـ 471