دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۱ -


فصل ششم: ضربه سرنوشت ساز در جنگ خندق

هنگامى كه بنى نضير از اطراف مدينه رفتند (گروهى به خيبر و گروهى به شام)، سران آنها به تحريك مشركان پرداختند و آنان را به هم‏پيمانى با يهود و فراهم آوردن سپاه از تمام قبايل و حمله به مدينه با يارى يهوديان ترغيب كردند (1) و
چنين شد كه سپاهى بزرگ، متشكّل از ده هزار نفراز تمام مخالفان حكومت نوبنياد پيامبرصلى الله عليه وآله گِرد آمد و راهى مدينه شد (2) و از اين رو، اين نبرد، عنوان «احزاب» به خود گرفت.
پيامبرصلى الله عليه وآله در چگونگى رويارويى با دشمن، با يارانش به رايزنى پرداخت. سلمان پيشنهاد كرد كه در ورودى مدينه، «خندق» كَنده شود تا دشمن، زمينگير شود. چنين بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله به يارانش فرمان كَندن خندق را داد و خود نيز در اين كار، مشاركت نمود. (3)
سپاه دشمن كه با غرور و نخوت تمام به سوى مدينه مى‏تاخت، پشت خندق، زمينگير شد و حدود يك ماه ماند (4) و به لحاظ تداركاتى، سخت در تنگنا قرار گرفت.
روزى عمرو بن عبد ود با تنى چند از پيكارجويان و شجاعان پُرآوازه دشمن، از خندق گذشتند (5) و در مقابل سپاه اسلام قرار گرفته، هماورد طلبيدند. اين درخواست، بارها تكرار شد. آوازه عمرو، همه را ترسانده بود. نَفَس‏ها در سينه حبس بود و كسى فريادهاى مستانه عمرو را پاسخ نمى‏داد. پيامبر خدا فرمود: «فردى به پا خيزد و شرّ او را كم كند».
جز از على‏عليه السلام، پاسخى بر نمى‏آمد (6) و چون مولاعليه السلام در برابر عمرو قرار گرفت، پيامبر خدا آن جمله جاودانه را فرمود كه:
همه ايمان در برابر همه شرك، ايستاده است. (7)
على‏عليه السلام، با حمله‏اى برق آسا و پس از نبردى سخت، عمرو را از پاى درآورد و فرياد «اللَّه اكبر» در صحنه نبرد پيچيد و همراهان عمرو پا به فرار نهادند (8) و سپاه احزاب، با همه هيمنه و شكوهِ خيالى از هم پاشيد.
حضور مولا و نقش والاى وى را در اين نبرد، مى‏توان بدين‏گونه بر شمرد:
1. چون عمرو بن عبد ود و همراهانش از محلّ باريك خندق گذشتند، على‏عليه السلام با گروهى در آن‏جا مستقر شدند تا مشركان ديگر نگذرَند. (9)
2. حادثه قتل عمرو بن عبدِ وُد، چنان مهم و سرنوشت ساز بود كه پيامبر خدا فرمود:
مبارزه على بن ابى طالب با عمرو بن عبدِوُد در جنگ خندق، از همه اعمال امّتم تا روز قيامت، برتر است. (10)
و در روايت ديگرى فرمود:
بى‏گمان، ضربت على به عمرو در جنگ خندق با عبادت اِنس و جن، برابرى مى‏كند. (11)
قهرمان بزرگ عرب، به هنگام كشته شدن با نااميدى، آب دهان به صورت على‏عليه السلام انداخت و مولا، مخلصانه ايستاد و در كشتن او درنگ كرد تا عملش ذرّه‏اى شائبه غضب نداشته باشد .
3. امام‏عليه السلام پس از كشتن عمرو و فرار همراهانش آنان را تعقيب كرد (12) و نوفل بن عبداللَّه را به قتل رساند. (13)
4. على‏عليه السلام، چون پاى عمرو را قطع كرد و او را از پاى درآورد، خاك خوارى و هراس بر لشكر شرك پاشيد و آنان را در فروپاشى و شكست نشاند. (14)
5. على‏عليه السلام، عمرو بن عبد ود را كشت؛ امّا كريمانه از زره گران‏قيمت او گذشت، كه على‏عليه السلام «شمشير در پى حق مى‏زد» ونه...! اين همه والايى و بزرگى و كرامت از ديده‏ها پنهان نمانْد و حتى خواهر عمرو، آن را ستود. (15)

181.تاريخ اليعقوبى: جنگ خندق در سال ششم هجرى و پنجاه و پنج ماه پس از ورود پيامبر خدا به مدينه اتّفاق افتاد، پس از آن كه قريش به يهود و ديگر قبيله‏ها نماينده مى‏فرستاد تا آنان را به پيكار با پيامبر خدا تحريك كند.
پس گروهى از قريش در جايى به نام سَلْع (16) گِرد آمدند و سلمان فارسى [به پيامبرصلى الله عليه وآله] پيشنهاد كرد كه خندق بكند. [پيامبرصلى الله عليه وآله] كَندن خندق را آغاز كرد و براى هر قبيله، مقدار كندن را معيّن كرد و خود نيز با آنان به كار پرداخت تا از حفر خندق، فارغ شد و براى آن، درهايى قرار داد و بر آنها از هر قبيله يك نفر به عنوان نگهبان گمارد و زبير بن عوّام را بر آنان گمارد و به او فرمان داد كه اگر جنگى در گرفت، درگير شود. تعداد مسلمانان، هفتصد نفر بود.
مشركان رسيدند و خندق برايشان ناشناخته بود و گفتند: عرب، اين را نمى‏شناسد! و پنج روز ماندند. روز پنجم، عمرو بن عبد ود و چهار تن از مشركان به نام‏هاى: نَوفَل بن عبداللَّه بن مغيره مخزومى و عِكرمة بن ابى جهل و ضرار بن خطّاب فهرى و هُبَيرة بن ابى وهب مخزومى بيرون آمدند.
على بن ابى طالب‏عليه السلام نيز به سوى عمرو بن عبد ود بيرون آمد و با او مبارزه كرد و وى را كشت و بقيه پراكنده شدند و اسب نوفل بن عبداللَّه بن مغيره [در خندق افتاد و] او را به زمين زد. پس على‏عليه السلام خود را به او رساند و وى را كشت. (17)

182.السنن الكبرى - به نقل از ابن اسحاق - : عمرو بن عبد ود، در جنگ خندق، بيرون آمد و فرياد برآورد: چه كسى به مبارزه درمى‏آيد؟ على‏عليه السلام در حالى كه غرق در آهن و فولاد بود، برخاست و گفت: اى پيامبر خدا، من هماورد اويم. پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «او عمرو است. بنشين!».
عمرو ندا داد: آيا مردى نيست؟ و به سرزنش آنان پرداخت و گفت: كجاست آن بهشتى كه مى‏پنداريد كشتگان شما به آن وارد مى‏شوند؟ آيا مردى به پيكار من در نمى‏آيد؟ پس على‏عليه السلام برخاست و گفت: اى پيامبر خدا، من! فرمود: «بنشين!».
سپس عمرو، بار سوم ندا داد و شعرى خواند. على‏عليه السلام برخاست و گفت: اى پيامبر خدا، من! فرمود: «او عمرو است». على‏عليه السلام گفت: حتى اگر عمرو باشد.
پس پيامبر خدا به او اجازه داد و على‏عليه السلام به سوى او رفت و به نزديكش رسيد و شعرى خواند. عمرو به او گفت: تو كيستى؟ فرمود: «من على هستم». گفت: پسر عبدمناف؟ فرمود: «من على پسر ابو طالبم». گفت: جز تو، اى برادر زاده! كسى از عموهايت به ميدان بيايد كه از تو بزرگ‏تر باشد؛ چرا كه من خوش ندارم خون تو را بريزم. على‏عليه السلام فرمود: «اما به خدا سوگند، من بدم نمى‏آيد كه خون تو را بريزم».
عمرو، خشمناك شد و [از اسب] فرود آمد و شمشيرش را چون شعله آتش بيرون كشيد و خشمگينانه به على‏عليه السلام رو آورد و على‏عليه السلام هم با سپرش از او استقبال كرد. عمرو با شمشير، ضربه‏اى بر او وارد كرد كه سپر را دريد و شمشير در آن فرو رفت و به سر على‏عليه السلام رسيد و آن را زخمى كرد و على‏عليه السلام هم ضربه‏اى به رگ گردن او زد. پس، افتاد و گرد و غبار برخاست و پيامبر خدا تكبير شنيد. پس دانست كه على‏عليه السلام او را كشته است. (18)

183. الإرشاد - به نقل از زهرى - : در جنگ احزاب، عمرو بن عبدِ وُد و عِكرَمة بن ابى جهل و هُبَيرة بن ابى وَهْب و نَوفَل بن عبد اللَّه بن مُغَيره و ضرار بن خطّاب، به سوى خندق آمدند و گِرد آن گشتند تا جاى باريكى بيابند و از آن بگذرند تا آن كه به جايى رسيدند و اسب‏هايشان را وادار كردند كه از آن بجهند.
پس، از خندق عبور كردند و با اسب‏هايشان در ميان خندق و [ناحيه] سَلع، جولان دادند و مسلمانان ايستاده بودند و هيچ كس به سوى آنان نمى‏رفت و عمرو بن عبد ود، هماورد مى‏طلبيد و به مسلمانانْ طعنه مى‏زد و مى‏گفت:
و بى‏گمان، صدايم از اين ندا گرفت:/
آيا در ميان شما مبارزى هست؟
و بارها، على بن ابى طالب‏عليه السلام از ميان مسلمانان برخاست تا با او بجنگد و هر بار، پيامبر خدا فرمان مى‏داد كه بنشيند، به انتظار آن كه كس ديگرى تحرّكى كند، و مسلمانان به خاطر عمرو بن عبد ود و ترس از او و كسانى كه پشت او بودند، هيچ حركتى نمى‏نمودند، چنان كه گويى پرنده بر سرشان نشسته بود!
پس چون نداى مبارزطلبى عمرو بالا گرفت و امير مؤمنان، مكرّر برخاست، پيامبر خدا به او فرمود: «اى على! نزديكم بيا» و او نزديك آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله، دستارش را از سر برداشت و بر سر على‏عليه السلام گذاشت و شمشير خود را به او داد و گفت: «كارت را انجام ده!». سپس فرمود: «خدايا! او را يارى كن».
على‏عليه السلام به سوى عمرو روان شد و جابر بن عبد اللَّه انصارى هم با او بود تا ببيند على‏عليه السلام و عمرو چه مى‏كنند. پس چون امير مؤمنان به عمرو رسيد، به او فرمود: «اى عمرو! تو در جاهليت مى‏گفتى: هيچ كس مرا به سه چيز فرا نمى‏خوانَد، مگر آن كه همه يا يكى از آنها را مى‏پذيرم». عمرو گفت: آرى.
[امير مؤمنان] فرمود: «پس من تو را به گواهى دادن بر يگانگى خداوند و رسالت محمّدصلى الله عليه وآله و تسليم در برابر پروردگار جهانيان فرا مى‏خوانم». عمرو گفت: اى برادر زاده! اين را از من مخواه.
امير مؤمنان به او فرمود: «بدان كه اگر آن را مى‏پذيرفتى، برايت بهتر بود». سپس فرمود: «پيشنهاد ديگرى هم هست». گفت: چيست؟ فرمود: «از همان‏جا كه آمده‏اى، بازگرد». گفت: زنان قريش، هيچ‏گاه از اين، سخن نخواهند گفت.
فرمود: «كار ديگرى هم هست». گفت: چيست؟ فرمود: «پياده شوى و با من بجنگى». عمرو خنديد و گفت: اين قبول است و گمان نمى‏بردم كه احدى از عرب، آن را از من بخواهد و بى گمان، من خوش ندارم كه مرد بزرگوارى چون تو را بكشم، در حالى كه پدرت مونس من بود. على‏عليه السلام فرمود: «اما من دوست دارم تو را بكشم. اگر مى‏خواهى، فرود آى».
عمرو، با تأسف از اسب پياده شد و بر صورت آن زد و اسب بازگشت.
جابر مى‏گويد: و ميان آن دو گَرد و غبار برخاست و ديگر آن دو را نديدم و از زير گَرد و غبار، صداى تكبير شنيدم. پس دانستم كه على‏عليه السلام، عمرو را كشته است، و يارانش پراكنده شدند تا آن كه با اسب‏هايشان از روى خندق جهيدند.
و مسلمانان، چون تكبير را شنيدند، فورى آمدند تا بنگرند كه آن گروه چه مى‏كنند و ديدند كه نوفل بن عبد اللَّه در داخل خندق افتاده و اسبش نتوانسته او را به در بَرد. پس شروع به سنگ پراندن به او كردند. نوفل گفت: كشتنى زيباتر از اين! يكى از شما پايين آيد تا با او بجنگم.
پس امير مؤمنان پايين آمد و نوفَل او را [با شمشير] زد تا او را كشت و در پى هبيره رفت؛ اما به او نرسيد و [با شمشير] بر كوهه زين اسبش زد و زرهى كه بر آن بود، افتاد و عكرمه فرار كرد و ضرار بن خطّاب [نيز] گريخت.
جابر گفت: ماجراى كشته شدن عمرو به دست على‏عليه السلام، مانند داستان داوود و جالوت است كه خداى متعال نقل كرده، آن‏جا كه مى‏فرمايد: «فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ ؛ (19) پس با اذن خداوند، آنان را پراكنده كردند و داوود، جالوت را كشت». (20)

184.المستدرك على الصحيحين - به نقل از ابن اسحاق - : سپس على‏عليه السلام [بعد از آن كه عمرو را كشت]، به سوى پيامبر خدا آمد، در حالى كه چهره‏اش مى‏درخشيد. پس عمر بن خطّاب گفت: چرا زرهش را بر نداشتى؟ عرب، زرهى بهتر از آن ندارد.
على‏عليه السلام فرمود: «او را زدم. پس با عورتش خود را از من حفظ كرد و از پسر عمويم خجالت كشيدم كه وى را [با گرفتن زرهش] بى پوشش كنم». (21)

185.مناقب آل أبى طالب: چون على‏عليه السلام بر عمرو بن عبد ود دست يافت، او را نكشت. پس بر على‏عليه السلام خرده گرفتند و حذيفه از على‏عليه السلام دفاع كرد. پيامبر فرمود: «اى حذيفه! دست نگه‏دار كه على، سبب توقّفش را مى‏گويد».
سپس على‏عليه السلام او را زد [و كارش را تمام كرد] و چون آمد، پيامبرصلى الله عليه وآله علّت را جويا شد. على‏عليه السلام فرمود: «به مادرم دشنام داد و به صورتم آب دهان انداخت. پس ترسيدم مبادا با انگيزه نفسانى او را بكشم. رهايش كردم تا خشمم فرو نشست. سپس به خاطر خدا او را كشتم». (22)

186.الإرشاد - به نقل از ابوالحسن مدائنى - : چون على بن ابى طالب‏عليه السلام عمرو بن عبد ود را كشت، خبر مرگش را براى خواهرش بردند. پس گفت: چه كسى بر او جرئت كرده است؟ گفتند: پسر ابوطالب. گفت: روزگارش را جز به دست همتايى بزرگوار به پايان نبُرد. اشكم خشك مباد اگر بر او بگريم! قهرمانان را كشت و با دلاوران جنگيد و مرگش به دست همتايى بود كه بزرگ قومش است. اى بنى عامر، من افتخارى برتر از اين نشنيده‏ام!
سپس اين شعر را سرود:
اگر قاتل عمرو غير از قاتل فعلى‏اش بود/
تا انتهاى ابديت بر او مى‏گريستم.
امّا قاتل عمرو را عيبى نيست/
آن كه از قديم، بزرگ شهر خوانده مى‏شده است. (23)

187.امام على‏عليه السلام: من عمرو بن عبد ود را كه برابر هزار مرد شمرده مى‏شد، كشتم. (24)

188.پيامبر خداصلى الله عليه وآله - هنگام رويارويى امام على‏عليه السلام و عمرو -: همه ايمان با همه شرك، روياروى گشته است. (25)

189.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: بى گمان، رويارويى على بن ابى طالب با عمرو بن عبدود در جنگ خندق، برتر از همه اعمال امّتم تا روز قيامت است. (26)

190.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: ضربه على به عمرو در جنگ خندق، برابر عبادت اِنس و جِن است. (27)

191.المستدرك على الصحيحين: برخى از احاديث مُسند را از عروة بن زبير و موسى بن عقبه و محمّد بن اسحاق بن يسار در كشته شدن عمرو بن عبد ود نقل كردم تا نزد عالمان با انصاف، ثابت شود كه عمرو بن عبد ود را جز امير مؤمنان على بن ابى طالب‏عليه السلام نكُشت و كسى هم با او شريك نبود، و آنچه مرا به اين جستجوى كامل وا داشت، آن است كه برخى خوارج مى‏گويند: محمّد بن مسلمه نيز يك ضربه زد و مقدارى از جامه و سلاح عمرو را برگرفت.
به خدا سوگند، اين مطلب از هيچ يك از صحابيان و تابعيان (28) به ما نرسيده، و چگونه چنين چيزى ممكن است، حال آن كه به ما چنين رسيده كه على‏عليه السلام در حضور پيامبر خدا و در پاسخ به خليفه دوم، عمر بن خطّاب، مى‏گويد: «نخواستم پسر عمويم را برهنه كنم. پس جامه و سلاحش را وا نهادم». (29)

192.شرح نهج البلاغة - به نقل از ابو بكر بن عيّاش - : على بن ابى طالب‏عليه السلام، ضربه‏اى زد كه در اسلام، ضربه‏اى مبارك‏تر از آن نبود: ضربه‏اش بر عمرو در روز خندق. (30)

پى‏نوشتها:‌


1. تاريخ الطبرى: 2/ 565 و 566، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 225.
2. تاريخ الطبرى: 2/ 570، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 230، المغازى: 2/ 444.
3. تاريخ الطبرى: 2/ 566، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 226.
4. تاريخ الطبرى: 2/ 572، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 233.
5. تاريخ الطبرى: 2/ 574، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 235.
6. السنن الكبرى: 9/223/18350، المغازى: 2/470.
7. شرح نهج‏البلاغة: 19/61، كنز الفوائد: 1/297، الطرائف: 35، إرشاد القلوب: 244.
8. تاريخ الطبرى: 2/ 574، الكامل فى التاريخ: 1/ 570، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3 / 236.
9. تاريخ الطبرى: 2/ 574، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 235.
10. المستدرك على الصحيحين: 3/ 34 / 4327، تاريخ بغداد: 13/ 19 / 6978.
11. عوالى اللآلى: 4/86/102. نيز، ر. ك : الطرائف: 519 .
12. الإرشاد: 1/102.
13. تاريخ الطبرى: 2/574، الإرشاد: 1/105، تاريخ اليعقوبى: 2/50.
14. كنز الفوائد: 1/298.
15. الإرشاد: 1/107، المستدرك على الصحيحين: 3/36/4330.
16. در نزديكى مدينه (معجم البلدان، 3 / 236).
17. تاريخ اليعقوبى: 2/50.
18. السنن الكبرى: 9/223/18350.
19. بقره، آيه 251.
20. الإرشاد: 1/100، إعلام الورى: 1/380، كشف الغمّة: 1/204 .
21. المستدرك على الصحيحين: 3/35/4329.
22. مناقب آل أبى طالب: 2/115، الدرجات الرفيعة: 287، كيمياى سعادت: 1/571.
23. الإرشاد: 1/107، إرشاد القلوب: 245 .
24. الخصال: 579/1 .
25. كنز الفوائد: 1/297، الطرائف: 35، إرشاد القلوب: 244 .
26. المستدرك على الصحيحين: 3/34/4327، تاريخ بغداد: 13/19/6978.
27. عوالى اللآلى: 4/86/102.
28. تابعيان، يعنى كسانى كه در طبقه پس از اصحاب قرار داشته و شاگردان و پيروان ايشان بوده‏اند. (م)
29. المستدرك على الصحيحين: 3/36/4331، نيز، ر. ك : تاريخ الطبرى: 2/574 .
30. شرح نهج‏البلاغة: 19/61، الإرشاد: 1/105 .