دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۱۰ -


فصل پنجم: به تسليم كشاندن دشمن در دو جنگ

1. جنگ بنى نضير

بنى نضير كه با مسلمانان پيمان بسته بودند، آهنگ كشتن پيامبرصلى الله عليه وآله كردند. پيامبرخدا كه از خيزش‏هاى پنهان آنان پس از جريان اُحد آگاه شده بود، براى بررسى حقيقت، به سوى دژ آنان حركت كرد و عنوان ظاهرى اين حركت را پرداختِ خون بهاى دو نفر از قبيله بنى عامر قرار داد.
آنان در آستان دژ، به ظاهر از پيامبرصلى الله عليه وآله استقبال كردند و چون پيامبر خدا با يارانش در سايه دژ آرميدند، نقشه قتل پيامبرصلى الله عليه وآله را ترسيم كردند و هنوز در مقدمات اجراى آن بودند كه پيامبر خدا آگاه شد و بى آن كه آنان بفهمند، راه مدينه را پيش گرفت. (1)
اكنون آنان پيمان را شكسته بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله پيشنهاد كرد كه خانه‏هاى خويش را وا نهند و از آن ديار بروند؛ اما آنان خيره‏سرى كردند و پيامبرصلى الله عليه وآله هم در ربيع الأوّل سال چهارم هجرى آنان را محاصره كرد (2) و بنا به برخى گزارش‏ها پس از آن‏كه ده نفر كشته دادند، با ذلّت از آن ديار رفتند. (3)

178.الإرشاد: چون پيامبر خدا به بنى نضير رو آورد، آنان را محاصره كرد و خيمه فرماندهى‏اش را در دورترين نقطه دشت متعلّق به بنى حُطَمه بر پا كرد و چون شب در رسيد، مردى از بنى نضير، تيرى به سوى آن [خيمه] پرتاب نمود كه به خيمه اصابت كرد. پس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان داد كه خيمه‏اش را به دامنه كوه، منتقل كنند و مهاجران و انصار، گِردش را گرفتند.
پس چون تاريكى همه جا را فرا گرفت، امير مؤمنان على بن ابى طالب‏عليه السلام را نيافتند. مردم گفتند: اى پيامبر خدا! على را نمى‏بينيم؟ فرمود: «گمان دارم كه در پىِ اصلاح كار شماست».
طولى نكشيد كه على‏عليه السلام، سر يهودى تيرانداز را كه عزورا ناميده مى‏شد، نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آورد و آن را پيش حضرت افكند. پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «چگونه اين كار را كردى؟».
گفت: من ديدم كه اين خبيث، گستاخ و نترس است. پس به كمينش نشستم و [با خود] گفتم: نكند كه جرئت كند و در تاريكى شب، در پىِ غافلگير كردن ما باشد كه ديدم با شمشيرِ كشيده و همراه با نُه نفر از ياران يهودى‏اش پيش مى‏آيد. به او حمله كردم و سخت گرفتم تا وى را كشتم و يارانش گريختند و خيلى دور نشده‏اند، و اگر چند نفر با من بفرستى، اميد دارم به آنان دست يابم.
پيامبر خدا ده نفر را با او روانه كرد كه در ميان آنان، ابودجانه سِماك بن خرشه و سهل بن حنيف هم بودند كه پيش از آن كه [آنان] به دژ پناه برند، به آنان رسيدند و همه آنها را كشتند و سرهايشان را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آوردند. ايشان هم فرمان داد كه آنها را در يكى از چاه‏هاى بنى حُطَمه بيندازند و آن [اقدامات]، سبب فتح دژهاى بنى‏نضير شد. (4)

2. جنگ بنى قُرَيظه

در نبرد خندق (احزاب)، توطئه بزرگ مشركان و يهوديان در هم شكست. در آن نبرد، بنى قريظه، پيمان عدم تعرّض به مسلمانان را شكسته و با مشركان، عليه پيامبرصلى الله عليه وآله همدستى كرده بود. (5)
پيامبر خدا فرداى روز فرار مشركان، عازم در هم شكستن دژ بنى قريظه، آخرين لانه فساد يهوديان در كنار مدينه شد. (6) پيامبر خدا، نماز ظهر را خواند و فرمان بسيج داد و فرمود: «نماز عصر را در منطقه بنى قريظه به جا مى‏آوريم». (7)
جلوه شخصيت مولاعليه السلام در اين حركت نيز چشمگير است، بدين سان كه:
1. پرچم بلند اسلام در دستان پرتوان على‏عليه السلام بود. (8)
2. پيشروان سپاه را على‏عليه السلام فرماندهى مى‏كرد. (9)
3. بنى قريظه، آوازه على‏عليه السلام را شنيده بودند و چون مولاعليه السلام را ديدند، فرياد مى‏زدند: «قاتلِ عمرو بن عبدِ وُد آمد». ابن هشام مى‏گويد:
سبب تسليم شدن بنى قريظه به حكميت سعد بن معاذ، اين بود كه على‏عليه السلام فرياد كشيد: «به خدا سوگند، يا شربتى كه حمزه نوشيد مى‏نوشم، و يا دژ آنان را مى‏گشايم!». (10)
يهوديان به لحاظ پيوستگى و دوستى ديرينى كه با سعد بن معاذ داشتند، به داورى او - كه مى‏پنداشتند به نفع آنان خواهد بود -، گردن نهادند و سعد بن معاذ، حكم كرد كه مردان آنها كشته شوند، اموالشان مصادره شود و فرزندانشان اسير گردند. (11)

179.الإرشاد: چون احزاب و گروه‏هاى مشركان پراكنده شدند و از برابر مسلمانان عقب نشينى كردند، پيامبر خدا به قصد بنى قريظه، دست به كار شد و امير مؤمنان على بن ابى طالب‏عليه السلام را با سى نفر از خزرجيان به سوى آنان فرستاد و به او فرمود: «بنگر كه آيا بنى قريظه دژهاى خود را ترك كرده‏اند؟».
على‏عليه السلام، چون به نزديك ديوارهايشان رسيد، از آنان دشنام شنيد. پس به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله بازگشت و حضرت را باخبر كرد. پيامبر خدا فرمود: «رهايشان كن كه خداوند، [ما را] بر آنها چيره مى‏كند. كسى كه تو را بر عمرو بن عبد وُد چيره كرد، تنهايت نمى‏گذارد. پس بِايست تا مردم به گِرد تو جمع شوند و تو را مژده باد به يارى الهى كه خداوند، مرا از يك ماه پيش‏تر با افكندن ترسى [در دل آنان] يارى داده است».
على‏عليه السلام مى‏گويد: مردم به گِرد من جمع شدند و حركت كردم تا به ديوارهايشان نزديك شدم. يهوديان از بالا نگريستند و چون مرا ديدند، يكى از آنان فرياد كشيد: قاتل عمرو به سوى شما آمد. و ديگرى گفت: بى‏گمان، قاتل عمرو به شما رو آورد. و برخى از آنها اين را به فرياد به يكديگر مى‏گفتند و خداوند در دل‏هايشان ترس انداخت و شنيدم كه رجزخوانى چنين مى‏خواند:
على، عمرو را كشت/
على، پرنده شكارى را شكار كرد.
على پشت را شكست/
على، كار را استوار ساخت.
على پرده را دريد.
پس گفتم: سپاس، خداى را كه اسلام را چيره ساخت و شرك را در هم كوبيد. آن‏گاه كه قصد بنى‏قريظه كردم، پيامبرصلى الله عليه وآله به من فرمود: «با بركت خدا حركت كن كه خداوند، سرزمين و خانه‏هايشان را به تو وعده داده است». پس با يقين به نصرت خداى حركت كردم تا آن‏كه پرچم را در ميان دژ فرود آوردم. (12)

180.السيرة النبويّة - در ذكر گردن نهادن بنى قريظه به حكم سعد بن معاذ -: على بن ابى طالب‏عليه السلام، در حالى كه [با گروهش] بنى قريظه را محاصره كرده بود، فرياد برآورد: «اى لشكريان ايمان!» و با زبير بن عوّام، پيش آمد و فرمود: «به خدا سوگند، يا آنچه را حمزه نوشيد، مى‏نوشم و يا دژ آنان را مى‏گشايم!».
پس گفتند: اى محمّد! ما به حكم سعد بن معاذ، گردن مى‏نهيم. (13)

پى‏نوشتها:‌


1. تاريخ الطبرى: 2/551، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/199.
2. تاريخ الإسلام: 2/245، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/200.
3. الإرشاد: 1/92 و 93، المغازى: 1/371.
4. الإرشاد: 1/92، المغازى: 1/371 .
5. تاريخ الطبرى: 2 / 571، المغازى، 2/ 455، تاريخ الإسلام: 2/ 287.
6. تاريخ الطبرى: 2/581 و 583، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/244.
7. تاريخ الطبرى: 2/ 581، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 245، تاريخ الإسلام: 2 / 308.
8. الطبقات الكبرى: 2/ 74، تاريخ الطبرى: 2/ 582، تاريخ الإسلام: 2/ 311.
9. تاريخ الطبرى: 2/ 582، السيرة النبويّة، ابن هشام: 3/ 245، المغازى: 2/ 499.
10. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3 / 251، الإرشاد: 1 / 109.
11. الإرشاد: 1/ 111 .
12. الإرشاد: 1/109، كشف اليقين: 158/170، بحارالأنوار: 2/262/19.
13. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 3/251، البداية والنهاية: 4/122. و شايان ذكر است كه آنان به اميد عفو سعد بن معاذ، به حكم كردنش گردن نهادند، چون پيش از اسلام با او سابقه دوستى داشتند؛ ولى سعد به كشتن مردان و اسارت زنان و به غنيمت گرفتن دارايى‏هايشان حكم كرد.