دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام
بر پايه قرآن، حديث و تاريخ
(جلد اول)

آيت الله محمد محمدى رى شهرى
ترجمه: عبدالهادى مسعودى

- ۲ -


فصل يكم: ولادت

1. نَسَب

تبار مردمان، نشان‏دهنده چگونگى شخصيت، انديشه و فرهنگ آنان است . انسان‏هاى وارسته، نيك انديش و فرزانه، غالباً ريشه در خاندان‏هاى فرهيخته، ارجمند و تربيت يافته دارند، و بدكرداران زشت‏خو، از دامن‏هاى ناسالم برمى‏آيند و ريشه در تبارهاى بد سِگال دارند. پيامبران، برترين چهره‏هاى تاريخ‏اند و قلّه‏هاى افراشته شرف، كرامت و ارجمندى، و چنين‏اند چهره‏هايى كه از آن خاندان‏ها بر مى‏آيند و ريشه در خانه‏هاى والاىِ رسولان دارند.
امير مؤمنان على‏عليه السلام، چونان پيامبر خدا ريشه در تبار پاك و دودمان ارجمند ابراهيم‏عليه السلام (قهرمان توحيد، دلداده وارسته خداوند، بنيانگذار آيين حج، و نمادِ يكتاپرستى و شرك ستيزى) دارد. بدين سان، سخن گفتن از نياى پيامبر خدا، سخن گفتن از نياى مولاست و بازگويى چگونگى تبار پيامبر خدا، وا گويى چگونگى تبار على‏عليه السلام . پيامبرصلى الله عليه وآله در باره نياكان خود فرمود:
خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد واز پسران‏اسماعيل، بنى‏كنانه را و از بنى كنانه، قريش را و از قريش، بنى هاشم را و از بنى هاشم، مرا. (1)
بدين سان، بنى هاشم، زبده خاندان‏هاست و پيامبرصلى الله عليه وآله و على‏عليه السلام، برگزيده اين خاندان‏اند. چنين است كه مولا در توصيف تبار پيامبر خدا مى‏فرمايد:
خاندانش بهترين خاندان و ريشه‏اش بهترين ريشه است. در حرم روييد و در كَرَم باليد. شاخه‏هايش بلند است و ميوه‏هايش دور از دسترس. (2)
به واقع، اين ستايش، ستايش تبار مولا نيز هست؛ چه، پيامبر خدا فرمود:
من و على از يك ريشه‏ايم. (3)
و فرمود:
گوشت او گوشت من است و خون او خون من. (4)
بدين سان، خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله وعلى‏عليه السلام، خاندان نبوت است و تبار آن بزرگواران، تبار نور است و كرامت. بنى‏هاشم، برگزيدگانِ نسل ابراهيم‏اند و با ويژگى‏هايى چون طهارت، فصاحت، سماحت، شجاعت، ذكاوت، حيا، عفت، بردبارى، شكيبايى و... (5) در ميان قبيله‏هاى عرب، ممتاز و از جايگاهى بس بلند، برخوردار.

1.المناقب - به نقل از مصعب بن عبد اللَّه -: او، على پسر ابوطالب، پسر عبدالمطّلب، پسر هاشم، پسر عبد مناف، پسر قُصَى، پسر كلاب، پسر مُرّه، پسر كعب، پسر لُؤَى، پسر غالب، پسر فِهر، پسر مالك، پسر نضر، پسر كنانه، پسر خُزيمه، پسر مُدركه، پسر الياس، پسر مُضَر، پسر نزار، پسر مَعْد، پسر عدنان است؛ و نام ابوطالب، عبد مناف است. (6)

2.شرح نهج البلاغة: او ابوالحسن على، پسر ابوطالب - كه نام او عبدمناف است -، پسر عبدالمطّلب - كه نام او شيبه است -، پسر هاشم - كه نام او عمرو است، پسر عبد مناف، پسر قُصَى است. (7)

3.امام على‏عليه السلام - از سخنانش بر منبر بصره -: نام پدرم عبدمناف بود، پس كنيه بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدالمطّلب، عامر بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام هاشم، عمرو بود، پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، و نام عبدمناف، مغيره بود، پس‏لقب بر نام، غلبه پيدا كرد، ونام قصى، زيدبود، پس اَعرابْ او را «مجمع» ناميدند؛ زيرا او آنها را از جاهاى دور در مكّه جمع كرد. پس لقب بر نام، غلبه پيدا كرد. (8)

4.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: من و على از يك نور آفريده شديم... پس پيوسته خداى ما را از صُلب‏هاى پاك به رَحِم‏هاى پاك انتقال داد تا ما را به عبدالمطّلب رسانْد. (9)

ر. ك: ج 8، ص 73 (آفرينش).

2. پدر

عبد مناف بن عبدالمطّلب، مشهور به ابوطالب، يكى از ده فرزند عبدالمطّلب است. (10) عبدالمطّلب، چهره برجسته قريش است. او در ميان قريش از جايگاهى والا و منزلتى عظيم برخوردار بود. ابوطالب، پس از پدر، اين جايگاه والا و مكانت ارجمند اجتماعى را از آنِ خود ساخت. (11)
خانواده‏ابوطالب، نخستين‏خانواده‏اى‏است‏كه در آن، هردو زوج،هاشمى‏هستند. (12)
ابوطالب، سرپرستى پيامبر صلى الله عليه وآله را - كه در خردسالى پدر و مادر و سپس جدّش را از دست داده بود -، برعهده گرفت (13) و چون امين قريش به رسالت مبعوث گشت، ابوطالب با تمام توان از آن بزرگوار، حمايت كرد و در اين راه دشوار از هيچ كوششى دريغ نورزيد.
ابوطالب به رسالت پيامبر خدا، باورى استوار داشت (14) و اين باور را در اشعارش نشان مى‏داد. (15)
جايگاه بلند اجتماعى ابوطالب در ميان قريش و مردم مكّه، و حمايت بى‏دريغ او از پيامبر خدا، مانع اصلى آزار رساندن قريش به آن بزرگوار بود. (16)
در محاصره شعب ابوطالب، آن بزرگوار، همراه پيامبرصلى الله عليه وآله و مؤمنان بود و دشوارى‏هاى محاصره اقتصادى را در كهن‏سالى به جان خريد و از حمايت پيامبرخدا تن نزد. (17)
ابوطالب، حقّى بس بزرگ بر اسلام و مسلمانان در آن روزگار غربت دين دارد. آن بزرگوار، پس از خروج از شِعب ابوطالب، زندگى را بدرود گفت. با مرگ او و خديجه‏عليها السلام، پيامبر خدا دو تن از حاميان استوار، صديق و فداكارش را از دست داد و پس از آن، شكنجه و آزار مؤمنان به دست قريش، فزونى يافت. (18)

5.كمال الدين - به نقل از اصبغ بن نباته -: شنيدم اميرمؤمنان - كه درودهاى خداوند بر او باد - مى‏فرمايد: «به خدا سوگند، نه پدرم و نه جدّم عبدالمطّلب، و نه هاشم و نه عبدمناف، هرگز بتى را نپرستيدند». به ايشان گفته شد: پس چه مى‏پرستيدند؟ فرمود: «به سوى كعبه و بر دين ابراهيم، نماز مى‏گزاردند و چنگ زننده به آن بودند». (19)

6.امام صادق‏عليه السلام: بى‏گمان، ابوطالب اظهار كفر مى‏كرد و در نهان، ايمان داشت. پس چون وفاتش در رسيد، خداى به پيامبرصلى الله عليه وآله وحى كرد: «از مكّه خارج شو كه در آن‏جا ياورى ندارى». پس به مدينه هجرت كرد. (20)

7.امام صادق‏عليه السلام: اميرمؤمنان، خوش مى‏داشت كه شعر ابوطالب خوانده شود و جمع‏آورى گردد و فرمود: «آن را ياد بگيريد و به فرزندانتان بياموزيد، كه او بر دين خدا بود و در شعرش دانشى است فراوان». (21)

8.إيمان أبى طالب - به نقل از على بن محمّد صوفى علوى عُمَرى -: ابو عبداللَّه بن‏منعيه (22) هاشمى (آموزگارم در بصره)، شعرى‏را از ابوطالب برايم خواند:
بى‏گمان، خداوند، محمّد پيامبر را گرامى داشت /
پس گرامى‏ترينِ خلق خدا در ميان مردم، احمد است.
و نامش را از نام خود مشتق كرد تا بزرگش بدارد /
پس [خداى] صاحب عرش، محمود و اين، محمّد است. (23)

9.إيمان أبى طالب - به نقل از ضوء بن صلصال -: من پيش از اسلام آوردنم، همراه ابوطالب، پيامبرصلى الله عليه وآله را يارى مى‏دادم. روزى در شدّت گرما، نزديك خانه ابوطالب نشسته بودم كه ابوطالب، همچون مصيبت‏زدگان به سوى من آمد و گفت: اى ابوغضنفر! آيا اين دو جوان (يعنى پيامبر و على‏عليهما السلام) را ديده‏اى؟ گفتم: در اين مدّت كه نشسته‏ام، آن دو را نديده‏ام.
پس گفت: با ما به جستجوى آنان برخيز كه من از قريش در كشتن آن دو ايمن نيستم.
رفتيم تا از خانه‏هاى مكّه خارج شديم. سپس به سوى كوهى از كوه‏هاى مكّه رو كرديم و تا قلّه‏اش بالا رفتيم كه ناگهان، پيامبرصلى الله عليه وآله را ديديم و على‏عليه السلام را كه در سمت راستش بود و روبه‏روى «عين الشمس» ايستاده بودند و ركوع و سجود مى‏كردند.
ابوطالب به پسرش جعفر گفت: به پسر عمويت متّصل شو. پس او در كنار على‏عليه السلام ايستاد. پيامبرصلى الله عليه وآله متوجه آن دو شد و جلوتر آمد و به كار خود پرداختند تا از آن فارغ شدند، سپس به ما رو كردند و من شادمانى را در چهره ابوطالب ديدم. پس برخاست و مى‏گفت:
بى‏گمان، على و جعفر، نقطه اتّكاى من‏اند/
در سختى‏هاى زمانه و پيشامدها.
وا مگذاريد و پسر عمويتان را يارى دهيد/
كه او (24) از ميان آنان، برادرِ تنى من است.
به خدا سوگند، پيامبرصلى الله عليه وآله را وا نمى‏گذارم و نه/
هيچ يك از پسران شرافتمندم [چنين مى‏كنند]. (25)

10.الفصول المختارة - در ذكر آنچه در شعب ابوطالب گذشت -: هنگامى كه چشم‏ها خوابيد، ابوطالب، همراه امير مؤمنان آمد و پيامبر خدا را بلند كرد و امير مؤمنان را در جايش خوابانْد. امير مؤمنان گفت: «اى پدر! من كشته مى‏شوم». ابوطالب گفت:
پسركم صبر كن كه صبر، سزاوارتر است/
هر زنده‏اى سرانجامش مرگ است‏
ما تو را در شدّت بلا بذل كرديم/
به فداى نجيب‏زاده نجيب‏
به فداى سرور شريف والا/
و گشاده دست و بخشنده‏
اگر مرگ در رسيد، پس تير به تو رسيده است/
كه برخى [از تيرها] اصابت مى‏كند و برخى نه‏
هر زنده‏اى گر چه دير بِزيَد/
سهمى از تيرهاى مرگ مى‏گيرد
پس اميرمؤمنان فرمود:
«آيا مرا به شكيبايى در يارى احمد فرمان مى‏دهى؟!/
و به خدا سوگند، آنچه گفتم، از روى بى‏تابى نگفتم‏
بلكه دوست داشتم يارى‏ام را آشكار كنم/
و بدانى كه من همواره فرمانبردار تو بوده‏ام‏
و كوششم در يارى احمد، براى خداست/
پيامبرِ هدايت كه در كودكى و بزرگى او را يارى مى‏كنم». (26)

11.الكافى - به نقل از اسحاق بن جعفر از امام صادق‏عليه السلام -: به ايشان (امام صادق‏عليه السلام) گفته شد: آنان گمان مى‏كنند كه ابوطالب، كافر بود. فرمود: «دروغ مى‏گويند. چگونه كافر باشد و حال آن كه مى‏گويد:
آيا نمى‏دانيد كه ما محمّد را پيامبرى يافتيم/
همچون موسى كه [نامش] در اوّلين كتاب، نگاشته شده است؟!».
و در حديثى ديگر آمده كه فرمود: «چگونه ابوطالبْ كافر باشد و حال آن كه مى‏گويد:
بى‏گمان دانستند كه فرزند ما دروغگو نيست/
نزد ما و توجهى به گفته‏هاى ياوه نمى‏شود.
روسپيدى كه با روى او از ابر سپيد، باران مى‏طلبند/
فريادرس يتيمان، نگاهدار بيوگان!». (27)

12.إيمان أبى طالب - به نقل از حسن بن جمهور عمى كه حديث را به پيشينيان نسبت مى‏دهد: به ثابت بن جابر - كه شاعر و مشهور به «تأبّط شرّا» بود -، گفته شد: سرور عرب كيست؟ گفت: آگاهتان مى‏كنم. سرور عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب است.
و به احنف بن قيس تميمى (28) گفته شد: اين حكمت‏ها را از كجا برگرفته‏اى؟ و اين بردبارى را از كجا آموخته‏اى؟ گفت: از حكيم عصرش و حليم روزگارش، قيس بن عاصم منقرى. (29) و به قيس گفته شد: بردبارى چه كس را ديدى كه اين گونه بردبارى ورزيدى؟ و دانش چه كسى را حمل كردى كه چنين دانا شدى؟گفت: از بردبارى كه هيچ‏گاه قرار از كف نداده، و حكيمى كه حكمتش‏پايان‏نگرفته است، اَكثَم بن صيفى تميمى. (30) و به اَكثَم گفته شد: از چه كس حكمت و رياست و بردبارى و سياست را فرا گرفتى؟ گفت: از هم‏پيمان حلم و ادب، سرور عجم و عرب، ابوطالب پسر عبدالمطّلب. (31)

ر . ك: بحارالأنوار: 35 / 68 (نسبه و أحوال والديه).
إيمان أبى طالب، فخّار بن معد.
الغدير: 7 / 445 - 550.

3. مادر

فاطمه بنت اسد، بانويى خردمند، استوارْ گام، بُرنا دل و ارجمند بود. او پيامبرخدا را در كودكى در دامان پُرمهرش پرورش داد. (32) پيامبرصلى الله عليه وآله به او علاقه‏اى شگرف داشت، بدان‏گونه كه درباره وى مى‏فرمود: «پس از مادرم كه مرا بزاد، او مادرم بود». (33)
پيامبر خدا، مهربانى و شفقت آن بانوى ارجمند را درباره خودش مى‏ستود و مى‏فرمود: «پس از ابوطالب، هيچ‏كس با من مهربان‏تر از او نبود». (34)
فاطمه بنت اسد، اوّلين زنى است كه با پيامبرصلى الله عليه وآله بيعت كرد (35) و همراه على و فاطمه‏عليهما السلام، پياده به مدينه هجرت كرده است.
چون اين بانوى بزرگوار، زندگى را بدرود گفت، پيامبر خدا او را در لباس شخصى خود كفن كرد (36) و در تشييع جنازه وى شركت جُست، بر او نماز خواند و پيش از آن‏كه در قبرش بگذارد، در قبر او خوابيد. (37)
على‏عليه السلام، چهارمين پسر اين دو چهره منوّر تاريخ اسلام، ابو طالب و فاطمه بنت اسد است كه پس از طالب، عقيل و جعفر، زندگى آنها را شكوه بخشيده است. (38)

13.فضائل الصحابة - به نقل از مصعب زبيرى - : مادر على بن ابى طالب‏عليه السلام، فاطمه، دختر اسد،پسر هاشم، پسر عبدمناف، پسر قصى است و او نخستين زن هاشمى است كه فرزندى هاشمى بزاد. او به سوى پيامبرصلى الله عليه وآله هجرت كرد و چون درگذشت، پيامبرصلى الله عليه وآله بر جنازه‏اش حاضر شد. (39)

14.مناقب آل أبى طالب: ابوطالب در ازدواج با فاطمه بنت اسد، چنين خطبه خواند: سپاس، ويژه پروردگار جهانيان است؛ صاحب عرش بزرگ و مقام كريم و مشعر و حطيم؛ كسى كه ما را براى مِهترى قوم و خدمتكارى كعبه برگزيد و ما را كارگزار قوم و خالص و حجّت كامل خويش و به دور از بد دهنى و ترديد و آزار و عيب قرار داد و مشاعر را براى ما بر پا داشت و ما - نخبگان خاندان ابراهيم و برگزيدگان آن و فرزندان اسماعيل - را بر ديگر عشيره‏ها برترى بخشيد.
سپس گفت: دختر اسد را به همسرى برگزيدم و مهريه او را فرستادم و كار را به پايان بردم. پس، از پدرش بپرسيد و گواه باشيد.
پس اسد گفت: فاطمه را به همسرى‏ات درآورديم و از تو خشنوديم. (40)

15.الكافى - به نقل از عبداللَّه بن مسكان، از امام صادق‏عليه السلام -: «فاطمه بنت اسد، نزد ابوطالب آمد تا بشارت تولّد پيامبرصلى الله عليه وآله را به او بدهد. پس ابوطالب گفت: به مدت يك "سبت" صبر كن. من تو را به [پسرى] مانند او بشارت مى‏دهم، جز آن كه پيامبر نيست».
و [امام صادق] فرمود: «سبت، سى سال است و ميان پيامبر خدا و اميرمؤمنان، سى سال فاصله بود». (41)

16.امام على‏عليه السلام: چون فاطمه دختر اسد بن هاشم درگذشت، پيامبر خدا او را در پيراهن خود كفن كرد و بر او نماز گزارد و بر او هفتاد «تكبير» گفت ودر قبرش فرود آمد و به اطراف قبر اشاره مى‏نمود، گويى كه آن را فراخ و بر او هموار مى‏كرد و از قبرش‏بيرون آمد، در حالى كه اشك از چشمانش روان‏بود ودر قبر او خاك‏ريخت.
پس چون [از قبرستان بيرون] رفت، عمر بن خطّاب به ايشان گفت: اى پيامبر خدا! ديدم كارى براى اين زن كردى كه براى هيچ كس نكردى.
فرمود: «اى عمر! اين زن، مادر من بود، پس از مادرم كه مرا بزاد. ابوطالب، احسان مى‏كرد و صاحب سفره بود و ما را بر خوراك و طعام، گِرد مى‏آورد. پس اين زن، همه سهمش را به من مى‏داد، و جبرئيل از سوى پروردگارم به من خبر داد كه او از اهل بهشت است، و جبرئيل به من خبر داد كه خداى متعال به هفتاد هزار فرشته فرمان داد تا بر او نماز بگزارند». (42)

17.امام صادق‏عليه السلام: بى‏گمان، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان، نخستين زنى بود كه با پاى پياده از مكّه به مدينه و به سوى پيامبر خدا هجرت كرد و از مهربان‏ترينِ مردمان به پيامبرصلى الله عليه وآله بود.
او از پيامبر خدا شنيد كه مى‏گفت: «بى‏گمان، مردم در روز قيامت، لُختِ مادرزاد، محشور مى‏شوند». پس فاطمه بنت اسد گفت: واى از رسوايى! سپس پيامبر خدا به او گفت: «من از خدا مى‏خواهم كه تو را پوشيده برانگيزد» و نيز شنيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله از فشار قبر ياد مى‏كند. پس گفت: واى از ناتوانى! پس پيامبر خدا به او فرمود: «من از خدا مى‏خواهم كه از اين (فشار قبر)، كفايتت كند».
و روزى فاطمه به پيامبر خدا گفت:مى‏خواهم اين كنيزم را آزاد كنم. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «اگر چنين كنى، خداوند در برابر هر عضو او، عضوى از تو را از آتش مى‏رهانَد».
پس چون بيمار شد، رسول خدا را وصىّ خود قرار داد و از او خواست كه خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمد. پس با اشاره به پيامبر خدا وصيّت كرد و حضرت هم وصيّتش را پذيرفت.
روزى پيامبرصلى الله عليه وآله نشسته بود كه امير مؤمنان، گريان نزدش آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: «چه چيز گريانت كرده است؟». گفت: مادرم فاطمه درگذشت.
پيامبر خدا فرمود: «و نيز مادر من، به خدا سوگند!» و شتابان برخاست و به درون خانه آمد. پس به او نگريست و گريست. سپس به زنان فرمان داد تا غسلش دهند و فرمود: «هنگامى كه فارغ شديد، پيش از آگاه كردن من كارى نكنيد».
پس چون فارغ شدند، به حضرت خبر دادند. پيامبرصلى الله عليه وآله پيراهن زيرينش را به آنان داد و فرمان داد كه او را در آن كفن كنند و به مسلمانان گفت: «هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم، از من بپرسيد: چرا آن را كردى؟».
پس چون زنان از غسل و كفن او فارغ شدند، پيامبرصلى الله عليه وآله به درون آمد و جنازه‏اش را بر دوش خود حمل كرد و پيوسته زير جنازه‏اش بود تا بر سرِ قبرش آورد. سپس آن را بر زمين نهاد و به درون قبر رفت و در آن خوابيد. سپس برخاست و او را بر دستانش گرفت و در قبر گذاشت. سپس مدّتى دراز خم شد و با او زمزمه كرد .... (43)

4. ميلاد

امام على‏عليه السلام، در روز جمعه، (44) سيزدهم ماه رجب، (45) سى سال پس از عام الفيل (46) در درون كعبه، (47) ديده به جهان گشود.
علّامه امينى درباره محلّ تولّد امام و اين فضيلت بى بديل مى‏گويد:
اين، حقيقتى‏آشكار است كه فريقين در اثبات‏آن، متّفق‏اند واحاديث‏آن، متواتر و كتاب‏ها از آن، لبريز است. از اين رو، به پراكنده گويى‏هاى ياوه سرايان، اهمّيتى‏نمى‏دهيم، پس از آن كه گروهى از بزرگان و سرشناسان هر دو فرقه (شيعه واهل‏سنّت) به متواتر بودن‏روايات‏اين‏يادگار تاريخى‏تصريح كرده‏اند. (48)

18.المستدرك على الصحيحين: گزارش‏هاى متواتر، دلالت دارند كه فاطمه بنت اسد، امير مؤمنان على بن ابى طالب‏عليه السلام را در درون كعبه به دنيا آورد. (49)

19.روضة الواعظين - به نقل از جابر بن عبد اللَّه انصارى - : از پيامبر خدا درباره ميلاد امير مؤمنان على بن ابى طالب‏عليه السلام پرسيدم.
فرمود: «آه، آه! از بهترين مولود پس از من پرسيدى كه بر سنّت مسيح تولّد يافت. خداى تبارك و تعالى، من و على را از يك نور آفريد... سپس از صُلب آدم، در اصلاب پاك به رَحِم‏هاى پاكيزه انتقال يافتيم. پس‏پيوسته اين‏گونه بوديم تا خداى تبارك و تعالى، مرا از پشت پاك عبداللَّه بن عبد المطّلب پديدار ساخت و به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم آمنه سپرد. سپس خداى تبارك و تعالى، على را از پشت پاك ابوطالب پديدار ساخت وآن را به بهترين رَحِم، يعنى رَحِم فاطمه بنت اسد سپرد». (50)

20.الإرشاد: [على‏عليه السلام] در روز جمعه، سيزدهم رجب، سى سال پس از عام‏الفيل، در مكّه و درون خانه حرمتدار خدا متولّد شد و جز او هيچ مولودى، نه پيش از او و نه پس از او، در خانه خداى متعال متولّد نشد و اين، از گراميداشت خداى متعال نسبت به او و بزرگداشت جايگاهش بود. (51)

21.علل الشرائع - به نقل از سعيد بن جبير - : يزيد بن قَعنَب مى‏گويد كه من با عباس بن عبدالمطّلب و گروهى از قبيله عبدالعُزّى، روبه‏روى كعبه نشسته بودم كه ناگاه، فاطمه بنت اسد، مادر امير مؤمنان جلو آمد. او در ماه نهم باردارى به على‏عليه السلام بود و درد زايمانش آغاز شده بود. پس گفت: پروردگارا! من به تو و پيامبران و كتاب‏هاى آمده از سوى تو، ايمان دارم و سخن جدّم ابراهيم خليل را تصديق مى‏كنم و اين‏كه او خانه كُهن و آزاد را ساخت. پس به حقّ بنا كننده اين خانه و به حقّ فرزندى كه در شكم دارم، زايمانم را بر من آسان گردان!
[يزيد بن قعنب مى‏گويد:] پس ديديم كه پشت كعبه باز شد و فاطمه، داخل شد و از چشمان ما پنهان گشت و ديوار كعبه به هم برآمد. خواستيم قفل در را بگشاييم؛ اما گشوده نشد. پس دانستيم كه اين، امرى از امور خداى متعال است.
سپس فاطمه پس از چهار روز بيرون آمد، در حالى كه على‏عليه السلام را در دست داشت. سپس گفت: من بر همه زنان پيش از خود، برترى يافتم؛ چون آسيه دختر مزاحم، خدا را پنهانى در جايى عبادت كرد كه خدا عبادت در آن جا را جز از روى اضطرارْ دوست نمى‏دارد، و مريم دختر عمران، درخت خشك خرما را تكان داد تا از آن، خرماى تازه بخورد، و من به درون خانه حرمتدار خدا رفتم و از ميوه‏ها و روزى‏هاى بهشتى خوردم. (52)

22.امام باقرعليه السلام - به نقل از امام زين العابدين‏عليه السلام -: با پدرم نشسته بوديم و قبر جدّمان را زيارت مى‏كرديم و زنان فراوانى هم آن‏جا بودند كه يكى از آنان به ما رو آورد.
من از او پرسيدم: «تو كيستى، خدايت بيامرزاد؟». گفت: من زيده دختر قريبة بن عجلان از قبيله بنى ساعده هستم.
به او گفتم: «آيا چيزى دارى كه براى ما بازگويى؟». گفت: به خدا سوگند، آرى! مادرم امّ عُماره، دختر عباده، پسر نضله، پسر مالك، پسر عجلان ساعدى برايم گفت: روزى در ميان زنان عرب بودم كه ابوطالب، دل‏تنگ و غمين به آنان روى آورد. پس به او گفتم: اى ابوطالب! در چه حالى؟ گفت: فاطمه بنت اسد، در اوج درد زايمان است. سپس دستانش را بر صورتش نهاد.
در اين ميان، محمّدصلى الله عليه وآله آمد و به ابوطالب فرمود: «اى عمو! تو را چه مى‏شود؟». گفت: فاطمه بنت اسد، از درد زايمان ناله مى‏كند.
پس محمّدصلى الله عليه وآله دست ابوطالب را گرفت و به همراه فاطمه به كعبه آورد و فاطمه را بر درِ كعبه نشانْد و فرمود: «با اتّكا به نام خدا بنشين». پس دردش گرفت وپسرى خندان و نظيف و پاكيزه به دنيا آورد كه به زيبايى‏اش نديده‏ام. پس ابوطالب او را «على» ناميد و پيامبرصلى الله عليه وآله او را تا خانه فاطمه برد.
[على بن حسين‏عليه السلام فرمود:] «به خدا سوگند، تاكنون چيزى نشنيده‏ام، مگر آن كه اين [سخن] از آن، نيكوتر بود». (53)

23.شرح نهج البلاغة: روايت شده سالى كه على‏عليه السلام در آن متولّد شد، همان سالى است كه رسالت پيامبر خدا آغاز شده است و از سنگ‏ها و درختان، ندا مى‏شنيده، و پرده از چشمانش كنار رفته و نورها و اشخاصى را ديده، بى آن كه طرفِ صحبت آنها شود؛ و اين سال، همان سالى است كه او به خلوت‏گزينى و گسستن و عزلت در كوه حرا آغاز كرد و پيوسته به آن مى‏رفت تا رسالتش آشكار و وحى بر او نازل شد.
پيامبر خدا، آن سال را به خاطر ولادت على‏عليه السلام در آن، خجسته مى‏داشت و آن را سال خير و سال بركت مى‏ناميد و در شب ولادت على‏عليه السلام كه در آن، نشانه‏هايى از كرامت‏ها و قدرت الهى را مشاهده كرد كه پيش از آن هرگز نديده بود، به خانواده‏اش چنين گفت: «بى‏گمان، امشب فرزندى براى ما به دنيا مى‏آيد كه خداوند، به خاطر او درهاى فراوانى از نعمت و رحمت بر ما مى‏گشايد».
و همان گونه بود كه پيامبر - كه درودهاى خداوند بر او باد -، فرمود. بى‏گمان، او (على‏عليه السلام) ياور و پشتيبان و زداينده اندوه از چهره پيامبرصلى الله عليه وآله بود و با شمشير او دين اسلام، پايدار ماند و ستون‏هايش استوار و زمينه‏اش هموار گشت. (54)

24.ديوان السيد الحميرى - از قصيده‏اش در ولادت اميرمؤمنان -:
[مادرش] او را در حرم و مأمن الهى به دنيا آورد/
در خانه خدا، آن جا كه صحن خانه و مسجدالحرام قرار دارد.
[مادر] سپيدروى و پاكيزه لباس و بزرگوار/
مادر، پاك و زاده و زادگاهش نيز پاك.
در شبى كه ستاره‏هاى بدشگونش ناپيدا بودند/
و با ماه نورافشانِ خوش‏شگون پديدار آمد.
كسى چون او در پارچه قابله‏ها پيچيده نشد/
جز پسر آمنه، محمّدِ پيامبر. (55)

5. نام‏ها

هنگامى كه امام‏عليه السلام متولّد شد، مادرش فاطمه بنت اسد، از سر خجسته داشتن نام پدرش (اسد)، او را «حيدرة» (56) ناميد. (57) سپس او و ابو طالب، به الهام الهى توافق كردند كه وى را «على» بنامند. (58)
امام‏عليه السلام، نام‏هاى ديگرى نيز دارد كه در لابه‏لاى متون تاريخى و حديثى همين فصل خواهد آمد.

25.علل الشرائع - به نقل از فاطمه بنت اسد - : من به درون كعبه رفتم و از ميوه‏ها و روزى‏هاى بهشتى خوردم. پس چون خواستم بيرون بيايم، كسى مرا ندا داد: اى فاطمه! او را «على» بنام كه او على (بلند مرتبه) است و خداوندِ علىّ اعلى مى‏فرمايد: «نامش را از نام خود برگرفته‏ام و به ادب خود، تربيتش كرده‏ام و بر دشوارى‏هاى دانشم آگاهش كرده‏ام. اوست كه بت‏ها را در خانه‏ام مى‏شكند، و اوست كه بر بام خانه‏ام اذان مى‏گويد و مرا تقديس و تمجيد مى‏كند. پس خوشا به سعادت كسى كه دوستش بدارد و اطاعتش كند، و واى بر كسى كه سرپيچى‏اش كند و دشمنش بدارد!». (59)

26.ينابيع المودّة - به نقل از عباس بن عبدالمطّلب - : هنگامى كه فاطمه بنت اسد، على را به دنيا آورد، او را به نام پدرش «اسد» ناميد؛ ولى ابوطالب به اين، راضى نشد و گفت: بيا تا شبى از كوه ابوقبيس بالا رويم و آفريدگار آسمان را بخوانيم، شايد كه ما را به نام او آگاه كند.
پس شب هنگام، بيرون آمدند و از كوه ابوقبيس بالا رفتند و خداى متعال را خواندند و ابوطالب اين شعر را سرود:
اى پروردگارِ شب تيره/
و صبح روشن درخشنده!
حكم قطعى‏ات را برايمان بيان كن/
كه اين پسر را چه بناميم.
پس آوايى از آسمان آمد و ابوطالب، سرش را بالا كرد كه ناگاه، لوحى همچون زمرّد سبز ديد كه چهار سطر در آن نوشته شده بود. آن را با دستانش گرفت و محكم به سينه‏اش چسبانْد. در آن چنين نوشته بود:
به فرزندى پاكيزه، اختصاص يافته‏ايد/
پاك و شريف و پسنديده.
و نامش از جانب [خداى] قاهر و والا/
«على» است، برگرفته از «على».
پس ابوطالب بسيار شادمان شد و براى خداى تبارك و تعالى به سجده افتاد و ده شتر، عقيقه كرد. آن لوح، به كعبه آويخته بود و بنى‏هاشم به آن بر قريش افتخار مى‏كرد تا آن كه در جنگ حجاج و ابن‏زبير ناپديد شد. (60)

27.امام زين العابدين‏عليه السلام: روزى پيامبر خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام هم نزدش بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «سوگند به كسى كه مرا بشارت دهنده به حق برانگيخت، نزد خداى، آفريده‏اى از ما محبوب‏تر و گرامى‏تر بر روى زمين نيست. خداى تبارك و تعالى، نام مرا از نام‏هاى خود مشتق كرد كه او محمود است و من محمّدم و براى تو نيز - اى على! - نامى از نام‏هاى خود برگرفت كه او علىّ اعلى است و تو على هستى». (61)

28.امام على‏عليه السلام: نام من در انجيل، «الياء» و در تورات، «برى‏ء» و در زبور، «أرىّ» و نزد هندوان، «كبكر» و پيش روميان، «بطريسا» و نزد پارسيان، «جبتر» و پيش تركان، «بثير» و نزد زنگيان، «حيتر» و پيش كاهنان، «بوى‏ء» و نزد حبشيان، «بثريك» و نزد مادرم، «حيدرة» و پيش دايه‏ام، «ميمون» و نزد عرب، «علىّ» و پيش ارامنه، «فريق» و نزد پدرم، «ظهير» است. (62)

29.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: هنگامى كه قيامت مى‏شود، على بن ابى طالب‏عليه السلام را با هفت نام، ندا مى‏دهند: اى صدّيق! اى دال (راهنما)! اى عابد! اى هادى! اى مهدى! اى فتى (جوانمرد)! اى على! تو و پيروانت بى‏محاسبه وارد بهشت شويد. (63)

30.شرح نهج البلاغة: نخستين نامى كه مادرش [فاطمه بنت اسد] او را بدان ناميد، «حَيدَرَة» بود كه با نام پدر وى، اسد بن هاشم، مناسبت داشت (حيدره و اسد، هر دو به معناى شيرند). پس پدرش [ابوطالب] آن را تغيير داد و وى را على ناميد.
و گفته شده كه حيدره، نامى بود كه قريش او را بدان خواندند.
و گفته نخست، صحيح است و گزارش نبرد او با مَرحَب بر آن دلالت دارد، در آن‏جا كه مرحب رجز خواند و گفت:
من كسى هستم كه مادرم مرا «مرحب» ناميد.
و على‏عليه السلام پاسخ داد:
من كسى هستم كه مادرم مرا «حيدره» ناميد. (64)

6. كنيه‏ها

امير مؤمنان، كنيه‏هاى متعدّدى داشته كه مشهورترين آنها «ابو الحسن» است. (65) براى امام‏عليه السلام كنيه‏هاى ديگرى مانند: ابو الحسين، ابو السبطين، (66) ابو الريحانتين (67) و ابوتراب هم ذكره شده است كه شامل تعريف اصطلاحى كنيه نمى‏شوند. (68)
از روايات، چنين بر مى‏آيد كه كنيه «ابو تراب»، محبوب‏ترين كنيه نزد امام‏عليه السلام بوده است و هرگاه ايشان را با آن مى‏خوانده‏اند، شادمان مى‏شده است. موجبات اين محبوبيت، چند چيز است : فروتنى و خاكسارى در برابر خداى سبحان كه در دلِ اين واژه نهفته است، و نيز يادآورى ملاطفت پيامبر در جنگ «ذات العشيرة». در اين غزوه، على‏عليه السلام در كنار عمّار، روى خاك‏ها خوابيده بود و گَرد و غبار به چهره او نشسته بود. از اين رو، پيامبرصلى الله عليه وآله او را «ابو تراب» ناميد. اينها موجب تعلّق خاطر على‏عليه السلام به اين كنيه بود.

31.امام على‏عليه السلام: حسن، در زمان حيات پيامبر خدا مرا «ابو الحسين» مى‏خوانْد و حسين، مرا «ابوالحسن»، و هر دو، پيامبر خدا را «پدر» صدا مى‏زدند. پس چون پيامبرصلى الله عليه وآله وفات يافت، مرا پدر خواندند. (69)

32.امام على‏عليه السلام: حسن و حسين، مرا «پدر» صدا نزدند تا آن كه پيامبر خدا وفات يافت. آن دو به پيامبر، «پدر» مى‏گفتند و حسن به من «ابو الحسين» و حسين به من «ابوالحسن» مى‏گفت. (70)

33.الطبقات الكبرى - در ذكر غزوه ذات العُشَيره - : در ذو العُشَيره بود كه پيامبرخدا به على بن ابى طالب‏عليه السلام، كنيه «ابو تراب» داد و اين از آن رو بود كه ديد او در خواب، بر خاكى نرم مى‏غلتد. پس گفت: «اى ابو تراب! بنشين». پس على‏عليه السلام نشست. (71)

34.مسند ابن حنبل - به نقل از عمّار بن ياسر - : من و على‏عليه السلام در غزوه ذات العُشَيره، همراه بوديم. پس چون پيامبر خدا بر آنها فرود آمد و اقامت گزيد، گروهى از بنى مُدلج را ديديم كه در حال تعمير چشمه‏اى در نخلستان بودند. پس على‏عليه السلام به من فرمود: «اى ابويقظان! مى‏آيى تا برويم و بنگريم اينها چگونه اين كار را مى‏كنند؟».
پس آمديم و ساعتى به كار آنان نگريستيم. سپس خوابمان گرفت. من و على روانه شديم تا زير چند نخل كوچك، بر روى خاك‏هاى نرم، دراز بكشيم. پس خوابيديم و به خدا سوگند، هيچ نفهميديم تا آن‏كه متوجّه شديم پيامبر خدا ما را با پايش تكان مى‏دهد و ما از آن خاك‏هاى نرم، غبارآلود شده بوديم. در آن روز بود كه پيامبرخدا به على گفت: «اى‏ابو تراب!»، به خاطر آن خاك‏هايى كه بر او ديده مى‏شد.
پيامبر خدا فرمود: «آيا براى شما از دو كس كه شقى‏ترينِ مردم‏اند، سخن بگويم؟». گفتيم: آرى، اى رسول خدا! فرمود: «آن خونريز ثمود كه ناقه را پى كرد، و آن كه - اى على! - بر اين جايت (اشاره به گيجگاه) مى‏زند تا اين (اشاره به محاسن) از [خون] آن، تَر شود». (72)

35.المعجم الأوسط - به نقل از ابو الطفيل - : پيامبرصلى الله عليه وآله آمد و على‏عليه السلام در خاك خوابيده بود. پس فرمود: «بى‏گمان، شايسته‏ترين نامت ابو تراب است. تو ابو تراب هستى!». (73)

36.پيامبر خداصلى الله عليه وآله: [مى‏فرمود:] ما هرگاه به على، ابو تراب مى‏گوييم، او را مى‏ستاييم. (74)

37.صحيح مسلم - به نقل از ابوحازم از سهل بن سعد - : مردى از آل مروان بر مدينه گمارده شد. سهل بن سعد را فراخواند و به او فرمان داد تا على‏عليه السلام را دشنام گويد. سهل، خوددارى ورزيد. به او گفت: حال كه خوددارى مى‏كنى، پس بگو: خداوند، ابو تراب را لعنت كند! سهل گفت: نزد على‏عليه السلام هيچ نامى از ابوتراب، محبوب‏تر نبود و بى‏گمان، او هرگاه بدان خوانده مى‏شد، شادمان مى‏گشت. (75)

38.صحيح البخارى - به نقل از ابوحازم - : مردى نزد سهل بن سعد آمد و گفت: اين مرد (حاكم مدينه) على‏عليه السلام را بر فراز منبر [به بدى] مى‏خوانَد. گفت: چه مى‏گويد؟ گفت: او را ابوتراب مى‏خواند. پس سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند، جز پيامبرصلى الله عليه وآله او را [به اين نام] نناميد و به خدا سوگند، نزد او نامى از آن محبوب‏تر نبود.
پس ماجرا [ى نامگذارى] را از سهل جويا شدم و گفتم: اى ابوعبّاس! آن ماجرا چگونه بود؟
گفت: على‏عليه السلام بر فاطمه‏عليها السلام وارد شد و سپس بيرون آمد و در مسجد خوابيد. پس پيامبرصلى الله عليه وآله به فاطمه فرمود: «پسر عمويت كجاست؟». گفت: «در مسجد است». پس به سوى او رفت و ديد كه ردايش از پشتش افتاده و خاك بر پشتش نشسته است. پس شروع به زدودن خاك از پشت او كرد و مى‏فرمود: «اى ابوتراب، بنشين! اى ابوتراب، بنشين!». (76)

39.علل الشرائع - به نقل از ابن عمر - : با پيامبرصلى الله عليه وآله در نخلستان‏هاى مدينه بودم و ايشان به دنبال على‏عليه السلام مى‏گشت. به ديوارى رسيد. پس سَرَك كشيد و على‏عليه السلام را ديد كه در زمين كار مى‏كند و غبارآلود است. پس فرمود: «مردم را در اين كه به تو كنيه ابوتراب داده‏اند، سرزنش نمى‏كنم». (77)

40.تذكرة الخواص: امّا كنيه‏اش: ابوالحسن، ابوالحسين، ابوالقاسم، ابوتراب و ابومحمّد است. (78)

7. لقب‏ها

ژرفاى اقيانوس شخصيت على‏عليه السلام را دسترس نيست و ابعاد عظيم شخصيت آن چهره بى بديل تاريخ، يافتنى‏نيست. مولاعليه السلام القاب (79) و اوصاف بسيارى دارد كه هر كدام، اشاره‏اى دارند به بُعدى از ابعاد والاى علمى، عملى، فرهنگى، اجتماعى، معنوى و سياسى شخصيت او. بسيارى از اين القاب، به روزگار پيامبر خدا شناخته شده بود و امام را بدانها خطاب مى‏كردند.
برخى از اين القاب چنين‏اند: «أعلمُ الأمّة»، «أقضَى الأمّة»، «أوّلُ مَن أسلَمَ»، «أوّلُ مَن صلّى»، «خيرالبشر»، «أميرالمؤمنين»، «امام المتّقين»، «سيّد المسلمين»، «يعسوب المؤمنين»، «عمود الدين»، «سيّد الشهداء»، «سيّد العرب»، «راية الهدى»، «باب الهدى»، «المرتضى»، «الولىّ» و «الوصىّ». (80)
پيامبر خدا، امام را با اين القاب ياد مى‏كرد و به واقع، با توجه به آينده امّت اسلامى و مسئوليت بزرگ على‏عليه السلام در آينده امّت، با اين القاب، ابعاد شخصيت او را مى شناسانْد و به جايگاه والاى او در رهبرى ره مى‏نمود و براى آن، زمينه سازى مى‏كرد.
در ميان القاب على عليه السلام، دو لقب از بقيه مشهورتر است:

1 . امير المؤمنين

عنوان «امير المؤمنين»، ويژه على‏عليه السلام است و كسى را با اين عنوان ياد كردن، نشايد. بر اساس متون مختلف روايى كه بخشى از آنها پس از اين مى‏آيد، حتى ساير امامان معصوم را نيز نمى‏توان با اين عنوان ياد كرد. (81)

2 . وصى

اين عنوان در همان روزگاران حياتِ پيامبر خدا براى على‏عليه السلام مشهور بود و دوست و دشمن، از اين عنوان مولا آگاهى داشتند. متون تاريخى و روايى اين حقيقت، خواهد آمد و اكنون تنها به يكى از آنها اشاره مى‏كنيم. در جنگ جمل، جوانى از بنى ضبّه از زمره جمليان بيرون آمد و گفت:
ما بنى ضبّه، دشمنان على هستيم/
آن‏كه از قديم به «وصى» شناخته مى‏شود. (82)

41.تاريخ دمشق - به نقل از انس بن مالك - : پيامبر خدا [به من] فرمود: «برايم آب وضو بياور». پس وضو گرفت و برخاست و دو ركعت نماز گزارد. سپس گفت: «اى اَنَس! نخستين كسى كه از اين در داخل مى‏شود، امير مؤمنان و پيشواى شريفانِ روسپيد و سرور مؤمنان، على است». (83)

42.الكافى - به نقل از على بن ابى حمزه - : ابوبصير در حضور من از امام صادق‏عليه السلام پرسيد: فدايت شوم! پيامبر خدا چند بار به معراج رفت؟
فرمود: «دو بار. پس جبريل، او را در جايى متوقّف كرد و به او گفت: اى محمّد! همين جا! بى‏گمان در جايى ايستاده‏اى كه هيچ فرشته و پيامبرى در آن‏جا نايستاده است.... پس خداى تبارك و تعالى فرمود: "اى محمّد!". گفت: بله، اى پروردگار من.
فرمود: "پس از تو چه كسى براى [رهبرى] امّت توست؟". گفت: خداوند، داناتر است.
فرمود: "على بن ابى‏طالب، امير مؤمنان، سرور مسلمانان و پيشواى شريفانِ روسپيد"». (84)

43.امام على‏عليه السلام: پيامبر خدا فرمود: «اى على! خداى تو و خانواده و پيروان و دوستدارانِ پيروانت را آمرزيده است. پس مژده ده، كه تو جدا شده (85) بزرگْ دل هستى. جدا شده از شرك و بزرگْ دل از علم». (86)

44.معانى الأخبار - به نقل از جابر بن يزيد - : به او [امام صادق‏عليه السلام]گفتم: فدايت شوم! چرا امير مؤمنان، امير مؤمنان ناميده شد؟ فرمود: «چون برايشان (براى مؤمنان)، دانش مى‏آورد. آيا قرآن نشنيده‏اى: " وَنَمِيرُ أَهْلَنَا ؛ (87) و ما براى خانواده‏مان خواروبار مى‏آوريم"؟». (88)

45.الفصول المهمّة: امّا لقبش مرتضى، حيدر، امير المؤمنين و اَنزعِ بطين (موى جلوى سر ريخته فربه) است. (89)

46.تاج العروس: و وصى، بر وزن غنى، لقب على‏عليه السلام است (90). (91)

8. سيما

متون تاريخى و حديثى، سيماى امام على‏عليه السلام را در هنگام ولادت و يا در كودكى‏اش به ما نشان نمى‏دهند و از اين رو، آنچه در پى مى‏آيد، سيما و اندام زيباى حضرت را در روزگار خلافتش ترسيم مى‏كند و در پرتو اين متون، مى‏توانيم آن حضرت را چنين توصيف كنيم:
مردى ميانه بالا كه به كوتاهى و چاقى نزديك‏تر مى‏نمود. از خوش‏سيماترين مردم بود و رويش گويى ماه شب چهارده. پُرتبسّم، گندمگونِ مايل به سبزه، چشمانش سياه و درشت و اندكى خمار. موى جلوى سرش ريخته بود. گردنش گويى جام نقره بود. ريشش پُر پشت بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى‏كرد. چهارشانه بود. كف دستانش زبر، و دست و مچ او محكم و سينه‏اش پهن بود. شكم داشت. مَفصل‏هايش سِتَبر، ماهيچه‏هاى ساعد و ساق پايش ستبر و سرِ آنها باريك بود. چون راه مى‏رفت، مى‏خراميد و هرگاه به ميدان جنگ مى‏رفت، به شتاب مى‏رفت.

47.الطبقات الكبرى - به نقل از اسحاق بن عبد اللَّه بن ابى فروه - : از ابوجعفر محمّد بن على‏عليهما السلام (امام باقر) پرسيدم: على‏عليه السلام چگونه بود؟ فرمود: «مردى به شدّتْ گندمگون، چشمانش درشت و فروهشته، و داراى شكم بود. موى جلوى سرش ريخته بود و [قدش] به كوتاهى نزديك‏تر مى‏نمود». (92)

48.الغارات - به نقل از قدامة بن عتّاب - : على‏عليه السلام، فربه شكم و يال و كوپال‏دار بود. ماهيچه‏هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچه‏هاى ساق پايش ستبر و سر آنها باريك بود. (93)

49.مناقب آل أبى طالب - به نقل از مغيره - : على‏عليه السلام به هيئت شير بود. آنچه از آن ستبر است، از آنِ على‏عليه السلام هم ستبر بود، و آنچه باريك است، باريك. (94)

50.الكامل فى التاريخ: على‏عليه السلام بالاتر از ميانه بالا بود. ماهيچه‏هاى ساعدش ستبر و سرِ آنها باريك، و ماهيچه‏هاى ساق پايش نيز ستبر و سر آنها باريك بود. از خوش‏سيماترين مردم بود و موهاى سپيدش را رنگ نمى‏كرد و پُرتبسّم بود. (95)

51.مقاتل الطالبيّين: گندمگون، ميانه بالا و به كوتاهى نزديك‏تر بود. فربه شكم، انگشتانش باريك، ساعدهايش ستبر و ساق‏هايش باريك بود. چشمانش اندكى خمار، ريشش زياد، موى جلوى سرش ريخته و پيشانى‏اش بلند بود. (96)

52.فضائل الصحابة - به نقل از ابواسحاق - : پدرم گفت: پسركم! مى‏خواهى امير مؤمنان على را به تو نشان دهم؟ گفتم: آرى. پس مرا بر سر دستانش بلند كرد و من مردى را ديدم كه موى سر و صورتش سفيد بود و موى جلوى سرش ريخته بود. فربه شكم و چهارشانه بود. (97)

53.مقاتل الطالبيّين - به نقل از داوود بن عبد الجبّار از ابواسحاق - : پدرم مرا روز جمعه به درون مسجد برد و بلندم كرد. پس على‏عليه السلام را ديدم كه بر منبر سخنرانى مى‏كند. سالخورده بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود. بلند پيشانى و چهارشانه بود. ريشش سينه‏اش را پوشانده بود و چشمانش اندكى خمار بود.
به پدرم گفتم: پدر! اين كيست؟ گفت: اين، على بن ابى طالب‏عليه السلام، پسر عموى پيامبر خدا و برادر پيامبر خدا و وصىّ پيامبر خدا و امير مؤمنان است. (98)

54.الطبقات الكبرى - به نقل از رزام بن سعد ضبّى - : شنيدم كه پدرم على‏عليه السلام را توصيف مى‏كند و مى‏گويد: مردى بود بلندتر از ميانه بالا. شانه‏هايش ستبر و ريشش بلند بود و اگر [از دور] به او مى‏نگريستى، مى‏توانستى بگويى كه گندمگون است، و اگر از نزديك در او دقّت مى‏كردى، مى‏گفتى: به سبزه از گندمگون، نزديك‏تر است. (99)

55.وقعة صفّين: على‏عليه السلام چشمانش درشت و سياه و چهره‏اش از زيبايى، گويى ماه شبِ چهارده بود. شكمش فربه، سينه‏اش پهن، كف دستانش زِبر، استخوان‏هايش ستبر و گردنش گويى جام نقره بود. موهاى جلوى سرش ريخته بود و در سرش مويى نبود، جز موهايى تُنُك در پشت.
يال و كوپالى همچون شير ژيان داشت. چون راه مى‏رفت، مى‏خراميد و پيكرش روان مى‏شد. پشت گردنش به سان كوپال گاو نَر بود. بازويش از ساعدش قابل تشخيص نبود و كاملاً در هم پيچيده بود. مچ دست كسى را نگرفت، جز آن كه نفسش بند آمد و تاب دم برآوردن نياورد.
به سبزه مى‏زد. بينى‏اش كوتاه و ظريف بود. هرگاه به سوى ميدان جنگ حركت مى‏كرد، به شتاب مى‏رفت و خداوند، او را با عزّت و نصرتش تأييد مى‏كرد. (100)

56.المناقب - به نقل از محمّد بن حبيب بغدادى (صاحب المحبّر) در بيان اوصاف على‏عليه السلام -: گندمگون، خوش سيما و مفصل‏هايش ستبر بود. (101)

57.تاريخ دمشق - به نقل از مُدرِك - : على‏عليه السلام را ديدم كه موهايش بلند و از خوش‏سيماترينِ مردمان بود. (102)

58.نثر الدرّ: على‏عليه السلام از صفين بازگشت، در حالتى كه گويى [موى] سر و ريشش پنبه است. پس به ايشان گفته شد: اى امير مؤمنان! چرا [آنها را] رنگ نمى‏كنى ؟ فرمود: «حنا، زينت است و ما قومى اندوهناكيم». (103)

59.مناقب آل أبى طالب - به نقل از ابن اسحاق و ابن شهاب - : ثبيت خادم، در دوران زندگى امير مؤمنان، [وصف] صورت و سيماى آن حضرت را نوشته بود. اين نوشته به دست عمرو عاص رسيد. پس روى در هم كشيد و آن را پاره پاره كرد و [به جاى آن] نوشت: «ابوتراب، كاملاً گندمگون، بزرگ شكم و ساقْ باريك بود» و از اين گونه چيزها. از اين رو، در توصيفش اختلاف ايجاد شد. (104)

پى‏نوشتها:‌


1. سنن الترمذى : 5 / 583 / 360، كفاية الطالب: 410.

2. نهج البلاغة: خطبه 94. نيز، ر . ك : خطبه 161 و خطبه 96.

3. ر. ك: ج 8، ص 59 (على از زبان پيامبر).

4. ر. ك: ج 8، ص 59 (على از زبان پيامبر).

5. ر . ك: اهل بيت در قرآن و حديث: 1 / 235 (بخش سوم، فصل دوم).

6. مناقب على بن أبى طالب: 5/1.

7. شرح نهج‏البلاغة: 1/11.

8. معانى الأخبار: 121/1، الأمالى ، صدوق: 700/954، بحارالأنوار: 35/51/5.

9. معانى الأخبار: 56/4.

10. تاريخ اليعقوبى: 2/11، شرح الأخبار: 3/219.

11. ر . ك : تاريخ اليعقوبى: 2/13.

12. الكافى: 1/452، المستدرك على الصحيحين: 3/116/4573، فضائل الصحابة: 2/555/933.

13. الطبقات الكبرى: 1/119، تاريخ الطبرى: 2/277، مروج الذهب: 2/281، أنساب الأشراف: 1/105.

14. الكافى: 1/448/3328، الأمالى ، صدوق: 712/979.

15. الكافى: 1/448/29، الأمالى ، صدوق: 712/980، تاريخ اليعقوبى: 2/31، شرح الأخبار: 3/222.

16. السيرة النبويّة ، ابن هشام: 2/57.

17. الطبقات الكبرى: 1/209، تاريخ الطبرى: 2/336، الكامل فى التاريخ: 1/504، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 1/376.

18. الطبقات الكبرى: 1/211، تاريخ الطبرى: 2/343، الكامل فى التاريخ: 1/507، السيرة النبويّة ، ابن هشام: 2/57 .

19. كمال الدين: 174/ 32، بحارالأنوار: 35/81/22.

20. كمال الدين: 174/31، بحارالأنوار: 35/81/21.

21. إيمان أبى طالب: 130، بحارالأنوار: 35/115/54.

22. در مصدر چنين است؛ امّا در بحار الأنوار، «بن صفيّة» آمده است.

23. إيمان أبى طالب: 284، بحارالأنوار: 35/128/73، الإصابة: 7/197/10175.

24. مقصود، عبداللَّه، پدر پيامبر خدا است.

25. إيمان أبى‏طالب: 248، كنز الفوائد: 1/270، بحارالأنوار: 35/120/63، شرح نهج‏البلاغة: 13/269 .

26. الفصول المختارة: 58، مناقب آل أبى طالب: 1/64، روضة الواعظين: 64 ، بحارالأنوار: 35/93/31.

27. الكافى: 1/448/29، بحارالأنوار: 35/136/81.

28. ر . ك: ج‏12، ص 55 (احنف بن قيس).

29. او قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس است. با هيئت نمايندگى قبيله بنى‏تميم به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد و سال نهم هجرى مسلمان شد و چون پيامبرصلى الله عليه وآله وى را ديد، گفت: «اين، سرورِ چادرنشينان است». وى خردمند و بردبار و مشهور به حلم بود. به احنف بن قيس گفته شد: بردبارى را از چه كس آموختى؟ گفت: از قيس بن عاصم. روزى او را در حياط خانه‏اش ديدم كه بر سرين نشسته است و زانوهاى خود را به سينه چسبانده و تسمه شمشيرش را به دور پاهايش بسته و با قومش به گفتگو نشسته است كه ناگه، مردى را كتف بسته و مرد ديگرى را كه كشته شده بود، آوردند و گفته شد: اين برادرزاده‏ات، پسرت را كشته است. به خدا سوگند، قيس تسمه از پا باز نكرد و سخنش را ناتمام نگذارد. پس از اتمام سخنش رو به برادرزاده‏اش كرد و گفت: اى پسر برادرم! كار بدى كردى، نافرمانى پروردگارت را كردى و قطع رَحِم نمودى و پسر عمويت را كشتى.... سپس به پسر ديگرش گفت: پسركم! برخيز و بند از شانه‏هاى پسر عمويت بگشاى و برادرت را دفن كن و براى مادرش صد شتر ديه فرزندش را ببر، كه او غريب است.
حسن بصرى مى‏گويد: هنگامى كه وفات قيس بن عاصم رسيد، پسرانش را فرا خواند و گفت: پسران من! از من به خاطر بسپاريد كه هيچ كس براى شما خيرخواه‏تر از من نيست. هنگامى كه مُردم، بزرگانتان را سرور كنيد و كوچك‏ترانِ خود را سرور مكنيد كه مردم، بزرگان شما را نادان مى‏شمُرَند و نزد آنان، خوار و سبك مى‏شويد... و مبادا كه از مردم چيزى بخواهيد كه آن، آخرين كسب و چاره انسان است و براى من زنان نوحه‏خوان مياوريد كه شنيدم پيامبر خدا از نوحه‏خوانى منع كرد. (اُسدالغابة: 4/411/4370)

30. او اكثم بن صيفى بن عبدالعزّى است و چون خبر ظهور پيامبر خدا به او رسيد، دو نفر به سوى ايشان فرستاد تا از تبارش و آنچه آورده، بپرسند. پس پيامبرصلى الله عليه وآله آگاهشان كرد و برايشان آيه: « خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد...»(نحل، آيه 90) را خواند. آن دو به سوى اكثم بازگشتند، به او خبر دادند و آيه را بر او خواندند. چون اكثم آن را شنيد، گفت: اى قوم! مى‏بينم كه او به نيكى‏هاى اخلاقى فرمان مى‏دهد و از زشتى‏هاى اخلاقى باز مى‏دارد. پس در اين امر، پيشتاز باشيد و نه دنباله‏رو؛ اوّل باشيد و نه آخر. پس اندكى نكشيد كه وفاتش در رسيد و به خاندانش سفارش كرد: شما را به تقواى الهى و پيوند با خويشان سفارش مى‏كنم كه بر اساس آن، هيچ ريشه‏اى پوسيده و هيچ شاخه‏اى شكسته نمى‏شود. (اُسدالغابة: 1/ 272 / 218)

31. إيمان أبى‏طالب: 332، بحارالأنوار: 35/133/78.

32. تاريخ اليعقوبى: 2/14، تاج المواليد: 88، شرح الأخبار: 3/214، كشف الغمّة: 1/59.

33. كنز العمّال: 13/ 636 / 37607.

34. الاستيعاب: 4/446/3486، سير أعلام النبلاء: 2/118/17، اُسد الغابة: 7/213/7176، شرح نهج‏البلاغة: 1/14.

35. شرح الأخبار: 3/215/1141، المناقب: 277/264، شرح نهج‏البلاغة: 1/14.

36. الكافى: 1/453/2، خصائص الأئمّة: 64.

37. المستدرك على الصحيحين: 3/117/4574، تاريخ المدينة: 1/123 و 124، اُسد الغابة: 7/213/7176.

38. اُسد الغابة: 7/212/7176، تذكرة الخواصّ: 10، البداية والنهاية: 7/223، شرح الأخبار: 3/214.

39. فضائل الصحابة: 2/555/933، مناقب على بن أبى طالب: 6/2.

40. مناقب آل أبى طالب: 2/171.

41. الكافى: 1/452/1، معانى الأخبار: 403/68.

42. المستدرك على الصحيحين: 3/117/4574 ، كنز العمّال: 13/635/37607.

43. الكافى: 1/ 453 / 2. نيز، ر . ك: بصائر الدرجات: 287، بحار الأنوار: 35/ 81 / 23 .

44. تهذيب الأحكام: 6/19، الإرشاد: 1/ 5، المقنعة: 461، كشف اليقين: 31، تاج المواليد: 88، المستجاد: 294.

45. تهذيب الأحكام : 6 / 19 ، الإرشاد : 1 / 5 ، المقنعة : 461 ، خصائص الأئمّة : 39 ، مصباح المتهجّد: 805 ، كشف اليقين: 31. برخى تولّد آن حضرت را هفتم شعبان و برخى ديگر، پانزدهم رمضان دانسته‏اند.

46. الكافى: 1/ 452، تهذيب الأحكام: 6/ 19، الإرشاد: 1/ 5، خصائص الأئمّة: 39، روضةالواعظين: 87 و 92.
و در سال ولادتش گفته‏هاى ديگرى نيز هست، از جمله: «دوازده سال پيش از بعثت» (يعنى 28 سال پس از عام الفيل) و از جمله: «پيامبرصلى الله عليه وآله مبعوث شد و على‏عليه السلام هفت ساله بود». در اين روايت، «هشت ساله» نيز آمده است و از جمله: «29 سال پس از عام الفيل» نيز گفته‏اند.

47. تهذيب‏الأحكام: 6/19، الإرشاد: 1/5، خصائص‏الأئمّة: 39، مصباح‏المتهجّد: 805، إقبال‏الأعمال: 3/231/51.

48. الغدير: 6/ 22 .

49. المستدرك على‏الصحيحين: 3/550/6044. نيز، ر . ك : مروج الذهب : 2/358 و مناقب على بن أبى طالب: 7/3 و تذكرة الخواصّ: 10 .

50. روضة الواعظين: 88، الفضائل: 48، اليقين: 191/43 ، بحارالأنوار: 35/10/12 وص: 99/33.

51. الإرشاد: 1/5، المستجاد: 294، عمدة الطالب: 58، العمدة: 24، تاج المواليد: 88، إرشاد القلوب: 211.

52. علل الشرائع: 135/3، معانى الأخبار: 62/10، الأمالى ، صدوق: 194/206، الأمالى، طوسى: 706/1511.

53. مناقب على بن أبى طالب: 7/3 .

54. شرح نهج‏البلاغة: 4/114.

55. ديوان السيّد الحميرى: 155/42، مناقب آل أبى طالب: 2/175.

56. اسد و حيدره ، دو گونه شير هستند .

57. مقاتل الطالبيّين: 39، معانى الأخبار: 59/9، الفضائل: 147، مناقب آل أبى طالب: 2/288 و: 3/276.

58. آن گونه كه متون تاريخى نشان مى‏دهند، اين تغيير در اوان ولادت حضرت رخ داده است. از اين رو، آنچه از عطا نقل شده است كه چون از دوش پيامبرصلى الله عليه وآله بالا رفت و بت‏ها را شكست، به جهت هم خانواده بودن علىّ و علوّ، على نام گرفت، فاقد اعتبار تاريخى است و امرى ذوقى بيش نيست.

59. علل الشرائع: 136/3، معانى الأخبار: 62/10، الأمالى ، صدوق: 195/206، بشارة المصطفى: 8، روضة الواعظين: 88 .

60. ينابيع المودّة: 2/305/873، مناقب آل أبى طالب: 2/174 ، بحارالأنوار: 35/19/102. نيز، ر . ك : كفايةالطالب: 406.

61. معانى الأخبار: 55/3.

62. معانى الأخبار: 59/9 .

63. إرشاد القلوب: 257، مائة منقبة: 138/83، المناقب: 319/323. نيز، ر. ك: مشارق أنوار اليقين: 68.

64. شرح نهج‏البلاغة: 1/12. اين رجز امام در جنگ خيبر و در پاسخ به مرحب يهودى، در بيشتر منابع تاريخى و حديثى آمده است. ر. ك: ص 195 (ضربه سرنوشت ساز در جنگ خيبر).

65. الطبقات الكبرى: 3/19، المعجم الكبير: 1/92، تاريخ بغداد: 1/133، تاريخ دمشق: 42/7.

66. الفصول المهمّة: 129، تاج المواليد: 88، إعلام الورى: 1/307.

67. ر . ك: ج 8 ، ص 79، (پدر دو گل من است).

68. كنيه در ميان عرب‏ها از تركيب «اَب» يا «اُمّ» با نام نخستين فرزند، شكل مى‏گيرد. در حالت‏هاى خاصّى به جاى نام فرزند، از صفات مشخص استفاده مى‏شود.

69. مقاتل الطالبيّين: 39، شرح نهج‏البلاغة: 1/11، مناقب آل أبى طالب: 3/113.

70. المناقب: 40/8 .

71. الطبقات الكبرى: 2/10.

72. مسند ابن‏حنبل: 6/365/18349، فضائل‏الصحابة: 2/687/1172، المستدرك‏على الصحيحين: 3/151/4679.

73. المعجم الأوسط: 1/237/775، تاريخ دمشق: 42/18/8359.

74. مناقب آل أبى طالب: 3/112، بحارالأنوار: 35/61/12، مقاتل الطالبيّين: 40 .

75. صحيح مسلم: 4/1874/38، السنن الكبرى: 2/625/4340، تاريخ دمشق: 42/17، تاريخ الإسلام : 3/622.

76. صحيح البخارى: 3/1358/3500، المعجم الكبير: 6/167/5879، تاريخ الطبرى: 2/409.
در برخى از منابع آمده است كه ميان امام على‏عليه السلام وحضرت فاطمه‏عليها السلام اختلافى پديد آمد و على‏عليه السلام منزل‏را با ناراحتى‏ترك كرد وبه حالت‏قهر در مسجدخوابيد. وچون‏غبارآلود شد، ابوتراب نام گرفت؛امّا مسلّم است‏كه اين‏بخش‏ازمتن‏موجود،مجعول‏وبه وسيله دشمنان‏ومعاندان امام‏على وحضرت‏فاطمه‏عليهما السلام ساخته و پرداخته شده است؛ زيرا آن دو بزرگوار، هر دو معصوم و از اين گونه امور مبرّا هستند و افزون بر اين، امام على‏عليه السلام خود پس از شهادت حضرت فاطمه‏عليها السلام فرمود: «او هرگز مرا خشمناك نكرد».

77. علل الشرائع: 157/4، المعجم الكبير: 12/321/13549.

78. تذكرة الخواصّ: 5.

79. لقب، غير از كنيه است و همان صفت مشهورى است كه براى ستايش يا نكوهش شخص به كار مى‏رود، مانند صادق و كذّاب .

80. به ابواب مرتبط با لقب‏ها رجوع كنيد.

81. ر. ك: ج 2، ص 170 (اختصاص داشتن اين نام به على).

82. ر. ك: ج 2، ص 114 (وصايت امام على در ادبيات صدر اسلام).

83. تاريخ دمشق: 42/303/8837.

84. الكافى: 1/442/13.

85. در متن حديث كلمه «أنزع» آمده كه در لغت، به معناى كسى است كه موى دو طرف پيشانى‏اش ريخته است.

86. مناقب على بن أبى طالب: 401/455، المناقب: 294/284 ، الأمالى ، طوسى: 293/570 .

87. يوسف، آيه 65.

88. معانى الأخبار: 63/13.

89. الفصول المهمّة: 129.

90. اين گفته مى‏فهماند كه كاربرد واژه «وصى» درباره على‏عليه السلام فراوان و مشهور بوده است.

91. تاج العروس: ماده «وصى»، لسان العرب: ماده «وصى».

92. الطبقات الكبرى: 3/27، تاريخ بغداد: 1/134 و 135، أنساب الأشراف: 2/366، تاريخ الطبرى: 5/153.

93. الغارات: 1/93، الطبقات الكبرى: 3/26، مقتل أميرالمؤمنين: 67/56، تاريخ دمشق: 42/23.

94. مناقب آل أبى طالب: 3/307، شرح الأخبار: 2/428/774.

95. الكامل فى التاريخ: 2/440.

96. مقاتل الطالبيّين: 42 .

97. فضائل الصحابة: 2/555/934، الطبقات الكبرى: 3/25، شعب الإيمان: 5/216/6415.

98. مقاتل الطالبيّين: 42.

99. الطبقات الكبرى: 3/26، أنساب الأشراف: 2/366، تاريخ دمشق: 42/23، اُسد الغابة: 4/115/3789.

100. وقعة صفّين: 233، مناقب آل أبى طالب: 3/307، كشف الغمّة: 1/77، الاستيعاب: 3/218/1875.

101. المناقب: 45، كشف الغمّة: 1/75.

102. تاريخ دمشق: 42/25، اُسد الغابة: 4/116/3789، مقتل أميرالمؤمنين: 71/61.

103. نثر الدرّ: 1/307. نيز، ر . ك : نهج‏البلاغة: حكمت 473، الرياض النضرة: 3/108. مى‏توان گفت كه اندوه حضرت، به خاطر حَكميّت و ماجراهاى پيش از آن بوده است؛ گرچه سيّد رضى، آن را اندوه وفات پيامبر خدا دانسته است.

104. مناقب آل أبى طالب: 3/306.
گفتنى است: علّت برخى اختلاف نقل‏ها و تحريفات در توصيف امام على‏عليه السلام، از اين نقل، فهميده مى‏شود و اين نقل، نشان مى‏دهد كه دشمنان آن حضرت، به تحريف واقعيت‏هاى تاريخى و شخصيت معنوى آن حضرتْ بَسنده نكرده، مشخّصات ظاهرىِ آن امام بزرگوار را نيز به گونه‏اى ديگر جلوه داده‏اند. (م)