بازگشت خورشيد براى اميرالمؤمنين ( عليه السلام )

محمّد جواد محمودي

- ۸ -


بخش هفتم: پاسخ به چند اشكال

دشمنان فضيلت هر جا كه توانسته اند به انكار فضايل ومناقب اهل بيت عصمت وطهارت  ( عليهم السلام ) پرداخته اند ، و در موارد زيادي كه نتوانسته اند اصل فضيلت را انكار كنند ، حديث هاي مشابه آن را براي ديگران ساخته اند تا بدين وسيله به كم رنگ كردن امتيازهاي فراوان حضرت علي ( عليه السلام ) بپردازند ، امّا فضيلتي كه با حديث ردّالشمس براي شخصيّت والاي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) به اثبات مي رسد ، از برجستگي هايي است كه هيچ كدام از صحابه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از آن بهره اي ندارند و امكان جعل مشابه آن براي ديگران وجود ندارد ، به همين جهت با طرح اشكالات متعدّد سعي در انكار اين فضيلت بزرگ و به زير سؤال بردن اصل آن دارند ، در اين بخش به طرح اشكالاتي مي پردازيم كه بر حديث شده است .

لازم به ذكر است كه اين اشكالات به صورت متفرّقه از ديرباز مطرح بوده ، وبسياري از بزرگان به آن پاسخ داده اند ، ما نيز با طرح مجموعه اشكالات واعتراضاتي كه به اين حديث شده ، با استمداد از نوشته هاي بزرگان اهل قلم به آنها پاسخ مناسب خواهيم داد .

1 ـ ضعف سند

اوّلين اشكالي كه به حديث شده معتبر نبودن سند روايت هاي آن است ، ابن تيميه با نام بردن بسياري از افرادي كه در سند اين روايت ها آمده به تضعيف آنها پرداخته است .

در پاسخ اين اشكال مي گوييم :

الف ـ تعدادي از افرادي كه در سند روايت ها واقع شده واز سوي آنها تضعيف شده از رجال صحيح بخاري وصحيح مسلم است  ( 1 ) كه خودشان به احاديث اين دو كتاب احتجاج مي كنند ، چگونه ممكن است به كتابي احتجاج كرد كه در سند آنها افراد ضعيف ـ آنگونه كه ابن تيميه ادّعا نموده ـ وجود دارد ؟

و به عبارت ديگر : چگونه است كه هر گاه اين افراد احاديثي نقل كنند كه در صحيح بخاري وصحيح مسلم آمده است ، نقل آنها صحيح وخود آنها افرادي مورد وثوق واطمينان هستند ، امّا زماني كه همين افراد به نقل حديث ردّالشمس مي پردازند افرادي ضعيف وغير قابل اعتماد بوده ونقل آنها نيز ارزشي ندارد ؟ ! اين طرز تفكّر واين گونه سخن گفتن چيزي نيست جز همان داستان معروف يك بام و دو هوا !

ب بسياري از بزرگان اهل سنت به صحيح بودن سند حديث تصريح كرده اند ، بزرگاني مانند ابوجعفر طحاوي ، حاكم حسكاني ، قاضي عياض ، سيوطي ، سبط ابن جوزي ، وابن عابدين كه برخي از آنها را در جاي خودش و به مناسبت نقل حديث از سوي آنها آورديم  ( 2 ) ، در اينجا نمونه هاي ديگري از اين گونه سخنان را به نظر خوانندگان گرامي مي رسانيم .

سبط ابن جوزي پس از روايت حديث از طريق فاطمه دختر امام حسين ( عليه السلام ) از اسماء بنت عميس ، مي نويسد :

اگر بگويند : پدر بزرگت اين حديث را در كتاب الموضوعات ـ كه اختصاص به نقل احاديث ساختگي دارد ـ آورده ، بنا بر اين حديث ردّالشمس نيز حديثي ساختگي وبدون اصل است .

همچنين اين روايت از نظر سند اضطراب دارد ؛ زيرا در سند آن احمد بن داوود وجود دارد كه قابل اعتماد نيست . و فضيل ابن مرزوق است كه فردي ضعيف وغير قابل اعتماد است .

همچنين برخي از راويان ديگر نيز تضعيف شده اند ، مثلا عبدالرحمان بن شريك را ابوحاتم فردي غير قابل اعتماد مي داند .

همچنين جدّت گفته است : ما در نقل اين حديث ابن عقده را متّهم مي كنيم ؛ زيرا او فردي رافضي است .

در پاسخ مي گوييم : سخن جدّم كه مي گويد : « بدون هيچ شبهه اي اين حديث ساختگي است » ، ادّعايي است بدون دليل ؛ زيرا اشكال وي به عدالت راويان حديث بر مي گردد كه جوابش آشكار است ، زيرا اين روايتي كه ما نقل كرديم در سندش هيچكدام از اين افراد وجود ندارد .

امّا اينكه گفته : « من ابن عقده را متّهم به ساختن اين حديث مي كنم » ، ادّعايي است بدون دليل ومجرّد بدگماني است ؛ زيرا ابن عقده مشهور به عدالت است ، او تنها حديث هايي را نقل مي كرد كه درآنها فضايل اهل بيت آمده بود ، ونسبت به ساير

صحابه سخني نمي گفت ، نه از خوبي آنها سخن مي گفت ، ونه از بدي آنها سخني نقل مي كرد ، به همين سبب او را متّهم به رافضي بودن كرده اند  ( 3 ) .

وي در ادامه به پاسخ به برخي اشكالات ديگر پرداخته كه آنها را در جاي خودش آورده ايم .

همچنين اسماعيل بن محمّد عجلوني پس از اينكه از احمد ابن حنبل و ابن جوزي نقل مي كند كه حديث ساختگي است ، چنين مي نويسد :

اين سخن اشتباه است ، و به همين سبب سيوطي گفته : ابن منده وابن شاهين حديث را از اسماء بنت عميس روايت كرده اند ، وسند آنها سندي نيكوست ، و طحاوي و قاضي عياض آن را حديثي صحيح دانسته اند ، و قاري گفته : شايد اين مطلب كه بازگشت خورشيد به دستور علي ( عليه السلام ) صورت گرفته باشد ، ردّ شده باشد ، امّا بازگشت آن به دعاي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) امري ثابت ومسلّم است . ( 4 )

شهاب الدين خفاجي پس از نقل سخني از طحاوي در ارتباط با وثاقت راويان حديث مي نويسد :

برخي از كساني كه كتاب را شرح كرده اند بر اين سخن طحاوي اعتراض كرده وگفته اند : اين حديث ساختگي است و راويان آن افرادي دروغگو بوده وقابل اعتماد نيستند . او به سخنان ابن جوزي مغرور شده است .

خفّاجي پس از نقل سخنان ابن جوزي مي نويسد :

بيشتر آن مطالبي كه در كتاب ابن جوزي آمده مردود است ، و همانگونه كه سيوطي وسخاوي گفته اند : ابن جوزي در كتاب موضوعات بي دقّتي هاي فراواني دارد ، حتّي بسياري از حديث هاي صحيح را به عنوان حديث ضعيف و ساختگي معرّفي كرده است ، همانگونه كه ابن صلاح به اين مطلب اشاره كرده است .

مصنّف تصريح به صحّت اين حديث نموده وگفته : تعدّد نقل آن شاهد صحيح بودن آن است ، وپيش از او بسياري از بزرگان مانند طحاوي آن را تصحيح نموده وقائل به راست بودن آن هستند ، افرادي مانند ابن شاهين ، ابن منده ، ابن مردويه آن را روايت كرده اند ، طبراني نيز آن را روايت كرده ومي نويسد : روايتي نيكوست . همچنين عراقي در التقريب آن را نقل كرده است . . . وابن حجر در شرح ارشاد گفته : اگر خورشيد غروب نموده سپس برگردد ، با بازگشت خورشيد ، وقت نيز باز خواهد گشت ، دليل ما همين حديث است . ( 5 )

ج بر فرض اينكه ادعّاي ضعيف بودن سند همه روايت ها سخني صحيح باشد ، ليكن اين را نمي توانند انكار كنند كه مجموعه روايت ها در حدّ استفاضه است ، يعني مجموعه اين روايت ها به حدّي است كه اطمينان به صحّت اصل داستان پيدا مي شود وگر چه تفصيل داستان وجزئيّات آن را نتوان با آنها اثبات نمود .

2 ـ تعارض با برخي احاديث معتبر

برخي اشكال كرده اند كه در احاديث آمده : « لَم تُحبَس الشمس علي أَحَد إِلاّ ليُوشَع » ؛ خورشيد براي احدي جز يوشع حبس نشده است . ادّعاي بازگشت خورشيد براي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) با اين سخن در تضادّ است وبا اين حديث منافات دارد ، بنا بر اين بايد بگوييم داستان بازگشت خورشيد براي حضرت علي ( عليه السلام ) صحيح نمي باشد .

در پاسخ اين اشكال مي گوييم :

الف ـ در داستان يوشع سخن از حَبس وماندن خورشيد در جاي خود است نه از بازگشت آن .

ب ـ حدّ اكثر اين حديث دلالت دارد كه در امّت هاي گذشته اين معجزه سابقه نداشته و تنها سابقه آن مربوط به يوشع مي شود ، امّا از اينكه در آينده نيز اتّفاق نخواهد افتاد سخني به ميان نياورده است ، بنا بر اين هيچگونه تعارضي بين اين دو حديث وجود ندارد .

3 ـ كمي نقل حديث در كتاب ها و از سوي راويان

حادثه عظيمي مانند بازگشت خورشيد از سمت مغرب اگر اتّفاق افتاده باشد ، از حادثه هايي است كه كسي را ياراي انكار آن نيست ، وانگيزه نقل آن براي مردم خيلي زياد است ، در حالي كه مي بينيم تنها عدّه اي اندك آن را روايت كرده اند ، و به همين جهت اصل داستان زير سؤال مي رود .

در پاسخ مي گوييم :

الف ـ انگيزه براي كتمان اين معجزه فراوان بوده است ؛ زيرا از همان ابتدا حكومت در دست كساني بود كه دوست نداشتند فضايل و مناقب اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) منتشر شود ، پس از شهادت حضرت و دوران كوتاه حكومت امام حسن ( عليه السلام ) نيز حكومت به بني اميّه منتقل شد ، آنها دشمنان اهل بيت واميرالمؤمنين  ( عليهم السلام ) بودند ، واكثريّت عظيم مردم نيز تابع حكومت بودند ، در آن زمان تمام سعي وتلاش ها در جهت كِتمان فضائل آن حضرت بلكه جَعل حديث هاي ساختگي براي خدشه دار نمودن چهره آن حضرت بوده است ، با اين توصيف چگونه مي توان ادّعا كرد كه اگر اين معجزه رخ داده بود انگيزه هاي نقل آن زياد بود ! خير ، چنين نيست ، حكومت ها فضايل واضح تر ومعروف تر را نيز ابتدا كتمان ، وسپس انكار مي كردند .

ب ـ اين ادّعا با داستان شقّ القمر كه امري مسلّم است وفضيلت آن اختصاص به رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دارد ، نقض مي شود ، در داستان شقّ القمر كه در قرآن كريم به صراحت آن را نقل كرده ، آنجا كه مي فرمايد : ( اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ ) ( 6 ) ، همه مفسّران در اصل واقعه عظيم شقّ القمر اتّفاق نظر دارند ، وانگيزه هاي نقل آن نيز خيلي قوي است ، با اين وجود راويان آن بيشتر از راويان حديث ردّالشمس نمي باشد .

ابن تيميه ادّعا كرده ؛ داستان شقّ القمر در شب و در زماني اتّفاق افتاده كه مردم خواب بوده اند ، و به همين جهت آنها متوجّه نشده اند  ( 7 ) .

اين ادّعا باطل است ، زيرا بنا به نقل بخاري در تفسير آيه شريفه ( اِقتَرَبَتِ الساعَةُ وَانشَقَّ القَمَر ) ( 8 ) مردم مكّه از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در خواست معجزه كردند ، وآن حضرت نيز معجزه شقّ القمر را انجام داد  ( 9 ) ، بنا بر اين ، همه آنها از قبل خبر داشتند ، و براي ديدن اين اعجاز الهي جمع شده بودند ، وبايد توجّه داشت كه شهر مكّه محلّ رفت وآمد مردم بود ودائماً گروهي از مردم جاهاي ديگر نيز در آن حضور داشتند ، وبايد جمعي از آنها نيز متوجّه شده باشند كه بناست چه اتّفاقي بيفتد ، وچه بسا جمعي از آنها نيز در جمع قريش حضور داشته اند ، با همه اين اوصاف مي بينيم تنها عده اندكي آن را حكايت كرده اند ، وچه بسا اگر اين معجزه عظيم در قرآن نيامده بود همين مقدار كم نيز نقل نشده بود ، وكم كم به دست فراموشي سپرده مي شد .

ج ـ علّت اصلي نقل اندك اينگونه حادثه هاي بزرگ بي سواد بودن اكثريّت عظيم مردم آن زمان بوده است ، نگارش تاريخ وتأليف كتاب بين آنها رواج نداشته است ، و در اين جهت فرقي بين مسلمانان وغير مسلمانان نيست ، و به همين سبب تنها بخش اندكي از معجزه هاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به ما رسيده است ، مخصوصاً از طريق اهل سنّت كه اين كمي در نقل بسيار آشكار است .

نگارش تاريخ وتأليف كتاب از عصر تابعين شروع مي شود ، و به تدريج در عصر بعدي افزايش مي يابد ، زماني كه از شاهدان آن حادثه هاي عظيم ومعجزه هاي بزرگ ديگر كسي زنده نبوده است ، ومخصوصاً اموري كه مربوط به فضائل اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بوده كه عدّه اي از ترس ، وگروهي نيز از روي عناد ودشمني آن را پنهان مي كردند ، واحياناً گروه اندكي كه به خود جرأت مي دادند و به نقل فضايل اهل بيت  ( عليهم السلام ) به ويژه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) مي پرداختند ، بايد خود را براي انواع محروميّت ها آماده مي كردند ، وچه بسا بايد دست از جان خويش مي شستند .

به همين جهت مي بينيم راويان داستان غدير خُم واعلام ولايت وخلافت اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) ، با وجودي كه در حضور جمعيّتي بيش از يكصد هزار نفر صورت گرفته ، وپيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) با تأكيد فراوان از همه حاضران خواسته اند كه به غايبان برسانند ، از يكصد تن تجاوز نمي كند .

د ـ با دقّت در برخي خصوصيّات و ويژگي هاي داستان مي فهميم كه اصولا زمينه براي توجّه عمومي به اين حادثه در زمان واقعه فراهم نبوده است ، زيرا از سويي مدّت زمان وقوع اين حادثه عظيم خيلي كوتاه بوده ؛ در حدّ خواندن يك نماز چهار ركعتي ، واز سوي ديگر ارتفاع خورشيد در حدّي نبوده كه بخش هاي زيادي از زمين را روشن كند ، تنها در مناطق اطراف كه از نظر افق به آن نزديك بوده اند قابل رؤيت بوده است ، آن هم به شرطي كه بگوييم موانع طبيعي مانند ابر يا غبار وجود نداشته است  ( 10 ) ، و به همين جهت بسياري از افراد متوجّه آن نشده اند .

به علاوه ، نمي توان اين حجم از روايت را كه پيرامون ردّالشمس آمده در مقايسه با ديگر اتّفاقات تاريخي اندك به حساب آورد .

4 ـ تعارض وتنافي بين نقل هاي مختلف حديث

روايت هايي كه در اين زمينه وارد شده از نظر بيان خصوصيّات وجزئيّات حادثه اختلاف دارند ، به عنوان مثال :

الف : مطابق بعضي روايت ها حضرت علي ( عليه السلام ) به سبب تقسيم غنيمت هاي جنگ خيبر نمازشان به تأخير افتاده بود ، ومطابق دسته ديگري از روايت ها علّت تأخير نماز حضرت به دامن داشتن سر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بود .

ب : در بعضي روايت ها آمده كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در حال دريافت وحي سر بر دامن علي ( عليه السلام ) داشتند ، و در برخي ديگر آمده كه حضرت به خواب رفته بودند .

ج : در برخي روايت ها آمده كه خورشيد تا وسط آسمان بالا آمد . و در برخي ديگر آمده كه به اندازه اي بالا آمد كه نورش بر زمين و كوه هاي اطراف تابيد . ومطابق برخي روايت ها تا ميانه مسجد بالا آمد .

د : در برخي نقل ها آمده كه ردّالشمس در غزوه خيبر ـ كه مكاني دور از مدينه است ـ اتّفاق افتاد ، و در برخي روايات آمده كه خورشيد نيمي از مسجد را روشن ساخت .

واختلاف نقل هاي ديگر كه در روايت هاي مختلف آمده است .

در پاسخ اين اشكال مي گوييم : اختلاف در جزئيّات وخصوصيّات يك واقعه سبب نمي شود كه اصل واقعه دروغ باشد ، زيرا ما در بسياري از وقايع تاريخي مي بينيم كه هر چه روايت بيشتر داشته باشد ، اختلاف در جزئيّات آن بيشتر است ، حتّي در معجزه عظيمي مانند شقّ القمر كه هيچ شبهه اي در اصل وقوع آن وجود ندارد ، در بيان جزئيّات آن اختلاف زيادي وجود دارد : در بعضي روايت ها آمده كه ماه دو نيم شد وهر نيمي بر فراز كوهي قرار گرفت  ( 11 ) .

و در برخي ديگر آمده : نيمي از ماه پشت كوه ونيمي در سمت ديگر بود  ( 12 ) .

و مطابق نقلي : نيمي از ماه بالاي كوه ، ونيمي پايين آن بود . ( 13 )

همچنين در واقعه مهمّ معراج رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ، كه در نقل جزئيّات آن اختلاف فراواني به چشم مي خورد .

افرادي كه به نقل يك واقعه مي پردازند از نظر استعداد ، وهدفي كه از نقل آن دارند مختلفند ، غالب افراد سخنان ديگران را نقل به معني مي كنند ، بعضي يك واقعه را با تمام جزئيّات آن بخاطر مي سپارند وآن را براي ديگران بازگو مي كنند ، عدّه اي تنها بعضي جزئيّات كه برايشان مهمّ بوده در نظرشان مانده وهمان را نقل مي كنند ، وبرخي نيز به نقل اصل داستان وكلّيّاتي از آن اكتفا مي كنند وكاري به نقل جزئيّات ندارند . اينگونه اختلاف ها در نقل ، سبب زير سؤال رفتن اصل حادثه نمي شود ؛ زيرا همه روايت ها در اصل وقوع آن اتّفاق دارند ، آري اگر در يكي از جزئيّات بين دو نقل اختلاف وجود داشته باشد ، تنها همان بخش از داستان وخصوصيّت آن از درجه اعتبار ساقط مي شود نه اصل آن .

در داستان ردّالشمس نيز اختلاف در جزئيّات موجب اين نمي شود كه اصل داستان زير سؤال برود ، با اينكه در مقدار ارتفاع خورشيد نقل ها مختلف است ، ليكن همه روايت ها در يك نكته اتّفاق نظر دارند ، وآن اين است كه مقدار بازگشت خورشيد به اندازه اي بود كه وقت نماز عصر رسيد وعلي ( عليه السلام ) از جاي برخاسته ونماز عصر را خواند . آري ممكن است در نقل بعضي راويان بالا آمدن آن ، تا وسط آسمان ذكر شده باشد ، كه اين يك نوع گزافه گويي ومبالغه در نقل است .

همانگونه كه وقوع اين حادثه در جنگ خيبر منافاتي با بالا آمدن خورشيد تا نيمي از مسجد ندارد ، زيرا مدينه در همان موقعيّت جغرافيايي قرار دارد و ردّالشمس در آنجا نيز محسوس بوده است .

امّا خصوصيّات وجزئيّاتي كه براي علّت تأخير نماز حضرت علي ( عليه السلام ) نقل شده ، هيچ منافاتي بين آنها وجود ندارد ، سر نهادن پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر دامن علي ( عليه السلام ) به سبب دريافت وحي با خوابيدن او قابل جمع است ،

زيرا مي توانيم بگوييم رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام ) نهاده وخوابيد ، وعلّت آن حالت مخصوص دريافت وحي بود ، همانگونه كه صحيح است بيدار شدن وسر از دامن علي ( عليه السلام ) برداشتن را به همان معناي پايان حالت مخصوص دريافت وحي بدانيم ، به همين جهت در برخي روايت ها كه در ابتداي آنها سخن از دريافت وحي است ، در ادامه سخن از بيدار شدن به ميان آمده است .

امّا آنچه در برخي روايت ها آمده كه حضرت علي ( عليه السلام ) به سبب تقسيم غنيمت هاي جنگ خيبر نمازشان به تأخير افتاد ، آن هم منافاتي به روايت هاي ديگر كه مي گويد به سبب اينكه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن وي نهاده بود نمازش به تأخير افتاد ، ندارد ، زيرا ممكن است ابتدا تقسيم غنيمت ها سبب شده بود تا نتواند در اوّل وقت نمازش را بخواند ، وهمين كه براي اقامه نماز نزد رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رفته بود پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامنش گذاشته وخوابيده بود .

وهمچنين ديگر اختلافات در جزئيّات كه همگي قابل توجيه است وتعارضي بين آنها وجود ندارد .

5 ـ منافات داشتن قضاي نماز با مقام عصمت امام

حضرت علي ( عليه السلام ) امامي است معصوم كه از هر گونه گناه بلكه خطايي مصون است ، چگونه مي توان پذيرفت كه نماز وي قضا شود ؟

در پاسخ مي گوييم : آنگونه كه در برخي روايت ها آمده ؛ نماز حضرت به طور كامل فوت نشده بود ، بلكه وقت فضيلت نماز عصر تمام شده بود وخورشيد در آستانه غروب بود ، بنا بر اين مي شد در همان زمان اندك نماز را به صورت ادا بجا آورد ، امّا با دعاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) خورشيد به جايگاهي بازگشت كه وقت فضيلت نماز عصر بود وحضرت ، نماز را در وقت فضيلت بجا آورد .

ومطابق دسته ديگري از روايت ها حضرت علي ( عليه السلام ) در همان حال كه نشسته بود وسرِ رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را به دامن داشت نماز خويش را خواند و براي ركوع وسجده ها اشاره مي كرد ، امّا پس از برخاستن پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ودعاي حضرت ، با بازگشت خورشيد نماز را ايستاده وبا تمام شرائط بجا آورد .

اين مطلب را بسياري از بزرگان شيعه در كتاب هاي خويش آورده و بدان تصريح كرده اند ، بخشي از اين سخنان در بخش « استدلال به حديث ردّالشمس در كتاب هاي فقهي » ذكر شد .

6 ـ تغيير در نظام هستي

نظام هستي بر پايه نظم استوار شده است ، وحركت همه كرات آسماني واز جمله زمين وخورشيد آنچنان دقيق است كه كوچكترين تغييري در آن ، نظم عالم را به هم خواهد زد ، بازگشت خورشيد پس از غروب حركتي بر خلاف حركت معمول ومتعارف منظومه شمسي است كه موجب اختلال نظام خواهد شد ، در حالي كه مي بينيم هيچگونه اختلالي صورت نگرفته است ، واين خود دليل بر عدم صحّت داستان ردّالشمس است .

در پاسخ مي گوييم : شكّي نيست كه اين حادثه عظيم يك معجزه الهي است كه به دعاي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اتّفاق افتاده است ، و در مواردي كه معجزه اي صورت مي گيرد كاري فراتر از قانون طبيعت انجام مي پذيرد ، و در اينگونه موارد همينكه از نظر عقلي كاري محال نباشد كافي است ، واصولا همه معجزه ها كارهايي خلاف عادت هستند .

به علاوه ، اين معجزه در تاريخ بشر حد اقلّ يك مورد مشابه دارد ؛ و آن وقوع ردّالشمس براي حضرت يوشع وصي حضرت موسي ( عليه السلام ) است كه هيچ اختلافي در آن وجود ندارد وهمه مفسّران ـ اعمّ از شيعه وسنّي ـ بر آن اتّفاق نظر دارند ، وخلاصه داستان وي چنين است : روزي يوشع به همراه سپاهيانش با ستمگران مي جنگيد ، واين نبرد تا غروب خورشيد ادامه يافت ، يوشع كه مي خواست سرنوشت جنگ را با شكست دشمن يكسره نمايد ، رو به خورشيد نموده چنين گفت : « تو در حال فرمانبرداري از دستورات الهي هستي ، من نيز در حال طاعت امر پروردگار هستم ، خدايا خورشيد را براي من برگردان » . خورشيد براي وي بازگشت و روز همچنان ادامه يافت تا اينكه دشمن شكست خورد و ستمگران پا به فرار گذاشتند . ( 14 )

همچنين مشابه اين معجزه در داستان شقّ القمر نيز كه كوچك ترين شبهه اي در وقوع آن وجود ندارد اتّفاق افتاده است ، آن معجزه عظيم نيز بايد نظام طبيعت را به هم مي زد ، ولي چنين اتّفاقي نيفتاد .

چگونه است كه در وقوع ردّالشمس براي يوشع ، و در حادثه شقّ القمر ، اين اشكال را نكرده اند ، ولي زماني كه نوبت به وقوع آن براي حضرت علي ( عليه السلام ) مي رسد چنين اشكالي را مطرح مي كنند ؟ !

7 ـ ردّالشمس معجزه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) است نه علي ( عليه السلام ) !

عدّه اي پس از اينكه نتوانسته اند اصل داستان را انكار كنند ، به طرح اين اشكال سست وبي اساس پرداخته اند ، وبدين وسيله خواسته اند بگويند اين معجزه هيچگونه ارتباطي به حضرت علي ( عليه السلام ) ندارد .

اين اشكال سست تر از آن است كه نياز به جواب داشته باشد ، زيرا هيچ كس منكر اين نيست كه ردّالشمس از معجزات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) است ، امّا نكته اي كه بايد مورد توجّه قرار گيرد ـ واين اشكال كنندگان از آن غافل شده اند ـ اين است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اين تقاضا را به خاطر حضرت علي ( عليه السلام ) نموده است ، حضرت در دعاي خويش تصريح نموده كه « خدايا خورشيد را براي علي برگردان تا او نماز عصرش را بخواند » .

و به عبارت ديگر : اين معجزه از يك سو نبوي است ؛ چرا كه به دعاي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اتّفاق افتاده است ، و از يك سو علوي است ؛ چرا كه اصل درخواست به سبب تأخير يا قضا شدن نماز اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بوده است .

8 ـ بي فايده بودن بازگشت خورشيد

برخي اشكال كرده اند كه با غروب خورشيد نماز حضرت علي ( عليه السلام ) قضا شده ووقت آن به پايان رسيده بود ، بازگشت مجدّد خورشيد سبب اين نمي شود كه قضا تبديل به ادا شود .

در پاسخ مي گوييم :

الف ـ آنگونه كه در برخي روايات آمده است نماز حضرت قضا نشده بود ، بلكه حضرت آن را در حال نشسته خوانده بودند ، ليكن در آن حالت نمي توانستند نماز را با تمام خصوصيّات و شرايط بجا آورند ، بلكه ركوع وسجده ها را با اشاره بجا آورده بودند . بازگشت خورشيد سبب شد تا بار ديگر آن را با شرايط كامل بجا آورند .

ومطابق برخي روايات اصولاً آفتاب به طور كامل غروب نكرده بود بلكه در آستانه غروب بود ، بنا بر اين نماز قضا نشده بود وحضرت مي توانست نماز را به صورت ادا بجا آورد ، ليكن با بازگشت خورشيد ، نماز را در اوّل وقت فضيلت آن بجا آوردند .

ب ـ بر فرض كه بپذيريم نماز حضرت قضا شده بوده وخورشيد به صورت كامل غروب كرده بود ، ليكن مي توانيم بگوييم : همانگونه كه بازگشت خورشيد از امتيازاتي است كه خداوند به حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) عنايت فرمود ، تبديل شدن نماز قضا به نماز ادا پس از بازگشت خورشيد نيز از خصوصيّات و ويژگي هاي حضرت علي ( عليه السلام ) بوده است .

پى‏نوشتها:‌


1 . در نگارش عربي كتاب به همين قلم توضيحات بيشتري داده شده است ، خوانندگان محترمي كه خواهان اطلاعات بيشتري از اين جزئيّات هستند مي توانند به آنجا مراجعه نمايند .
2 . ر . ك . ردّالشمس اوّل ، روايت هاي مرسل وسخن بزرگان پيرامون حديث .
3 . تذكرة الخواصّ ، ج 1 ، ص 334 ـ 338 .
4 . كشف الخفاء ، ج 1 ، ص 220 ـ 221 ، ح 670 .
5 . نسيم الرياض ، ج 3 ، ص 11 . <ذق> 6 . مشكل
6 . سوره قمر ، آيه 1 و2 .
7 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 171 .
8 . سوره قمر ، آيه 1 .
9 . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 521 ، ح 1292 .
10 . در برخي روايت ها به اين علّت اشاره شده است ، مرحوم علاّمه مجلسي در بحار الأنوار ، ج 41 ، ص 190 ، وج 55 ، ص 166 ، ح 26 از كتاب « العلل » تأليف محمّد بن علي بن ابراهيم اينگونه روايت كرده است : « قال العالم ( عليه السلام ) : علّة ردّالشمس علي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) وما طلعت علي أهل الأرض كلّهم ، أنّه جلّل الله السماء بالغمام إلاّ الموضع الذي كان فيه أميرالمؤمنين وأصحابه ، فإنّه جلاه حتّي طلعت عليهم » ، سبب اين كه خورشيد تنها براي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) بازگشت وبر جاهاي ديگر نتابيد ؛ اين است كه خداوند آسمان را با ابر پوشاند وتنها همان مكاني را كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) و يارانش وجود داشتند بدون پوشش قرار داد تا اين كه خورشيد بر آنها تابيد .
11 . سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 72 ـ 73 ، ح 3343 .
12 . همان ، ج 5 ، ص 71 ـ 72 ، ح 3339 .
13 . صحيح بخاري ، ج 6 ، ص 520 ، ح 1289 .
14 . تاريخ طبري ، ج 1 ، ص 310 .