بازگشت خورشيد براى اميرالمؤمنين ( عليه السلام )

محمّد جواد محمودي

- ۴ -


11 ـ اُم سلمه همسر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم )

نام اين بانوي فداكار وبا ايمان نيز در رديف راويان حديث ردّالشمس به چشم مي خورد ، مرحوم شيخ مفيد در فصل مستقلّي كه پيرامون اين حديث سخن گفته از ام سلمه نام برده واو را از كساني مي داند كه حديث را روايت كرده اند ( 1 ) ، عبارت وي در حديث اسماء بنت عميس گذشت .

همچنين علاّمه حلّي  ( 2 ) ، فضل بن حسن طبرسي  ( 3 ) ، علي بن عيسي اربلي  ( 4 ) وشيخ ابوالفتوح رازي  ( 5 ) حديث را از تعدادي از صحابه روايت كرده اند كه نام ام سلمه در ميان آنها به چشم مي خورد .

محمّد بن حسن فتّال نيشابوري نيز نام ام سلمه را به عنوان راوي حديث ردّالشمس ذِكر كرده است . ( 6 )

12 ـ عبدالله بن عبّاس

اين صحابي دانشمند نيز حديث را نقل كرده است ، حديث وي را محمّد بن احمد بن علي معروف به ابن شاذان روايت كرده است ، وي به سند خويش از مجاهد ـ از ياران نزديك ابن عبّاس ـ اينگونه روايت كرده است :

از ابن عبّاس سؤال شد : نظرت در باره علي ( عليه السلام ) چيست ؟ وي چنين پاسخ داد :

به خدا قسم يكي از ثقلين را ياد كردي ، وي در اداي شهادتين بر همه سبقت گرفت ، به دو قبله نماز خواند ، و در هر دو بيعت شركت داشت ، دو سبط ـ امام حسن وامام حسين  ( عليهم السلام )  ـ به وي داده شد ، و دو بار خورشيد پس از غروب براي وي بازگشت . . . ( 7 )

خطيب خوارزمي نيز حديث را به سند خويش از ابن شاذان روايت كرده است . ( 8 )

شيخ ابوالفتوح رازي نيز در تفسيرش نام وي را در شمار راويان حديث ردّالشمس ذكر كرده است . ( 9 )

13 ـ حضرت علي ( عليه السلام )

دانشمند ومحدّث بزرگ شيعه محمّد بن يعقوب كليني به سند خويش از عمّار بن موسي چنين روايت كرده است :

به همراه امام صادق ( عليه السلام ) به مسجد فضيخ رفتيم ، حضرت فرمود : اي عمّار ، اين فرو رفتگي در اين زمين را مي بيني ؟ گفتم : آري .

فرمود : همسر جعفر ـ همان كه بعدها همسر اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) شد ـ در اين مكان نشسته بود ، دو فرزند وي از جعفر نيز در كنار وي بودند ، اسماء گريست ، آن دو گفتند : مادر ، چرا گريه مي كني ؟

اسماء گفت : براي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) گريه مي كنم .

آن دو گفتند : براي اميرالمؤمنين گريه مي كني ولي براي پدرمان گريه نمي كني ؟ !

اسماء گفت : آنگونه كه مي پنداريد نيست ، به ياد داستاني افتادم كه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در اين مكان برايم تعريف كرد ، به ياد آن ماجرا كه افتادم اشكم جاري شد .

آن دو پرسيدند : چه داستاني ؟

اسماء پاسخ داد : من به همراه اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در اين مسجد بودم ، حضرت فرمود : اين فرو رفتگي در زمين را مي بيني ؟

گفتم : آري .

فرمود : من ورسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در اين مكان نشسته بوديم ، حضرت سرش را بر دامنم نهاده به استراحت پرداخت تا اينكه به خواب رفت ، وقت نماز عصر فرا رسيد ، نتوانستم سر حضرت را از دامنِ خويش بلند كنم ؛ زيرا مي ترسيدم سبب آزار حضرت گردد ، تا اينكه پس از پايان يافتن وقت نماز پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بيدار شد ، رو به علي ( عليه السلام ) نموده فرمود : اي علي ، نمازت را خوانده اي ؟ گفتم : نه ، فرمود : چرا ؟ گفتم : نخواستم شما را اذيت كنم .

پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از جا برخاسته ورو به قبله نمود ، آنگاه هر دو دست را به دعا بلند نموده چنين گفت : خدايا ، خورشيد را به جايگاه نماز عصر برگردان تا علي نمازش را بخواند .

خورشيد به قدري بالا آمد كه وقت نماز عصر شد ، من نمازم را خواندم ، آنگاه همچون ستاره اي پنهان شد . ( 10 )

شيخ صدوق نيز همين حديث را از عمّار بن موسي روايت كرده است ، عبارت وي همانند عبارت كليني در كافي است ، او حديث را در كتاب خويش قصص الانبياء روايت كرده است ، اين كتاب كه اينك در دسترس نيست در دست علاّمه مجلسي بوده وحديث را از آن نقل كرده است . ( 11 )

ابوالقاسم حسكاني نيشابوري به سند خويش از جويريه فرزند مسهر اينگونه روايت كرده است :

به اتّفاق حضرت علي ( عليه السلام ) خارج شديم ، حضرت فرمود : اي جويريه ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن من نهاده و در حال دريافت وحي بود . . . آنگاه حديث ردّالشمس را آورده است .

اين حديث را ابن تيميه  ( 12 ) وابن كثير  ( 13 ) از كتاب حسكاني نقل كرده اند ، و ادامه حديث را نياورده اند ، ولي از حديث هاي ديگر دنباله آن به خوبي فهميده مي شود .

همچنين شاذان فضلي به سند خويش از امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) روايت كرده كه وي از پدرش حضرت علي ( عليه السلام ) اينگونه شنيده است :

در جنگ خيبر در خدمت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بودم ، فرداي جنگ وقت نمازِ عصر خدمت حضرت رسيدم در حالي كه نماز عصر را نخوانده بودم ، حضرت سر بر دامنم گذاشته به خواب رفت وتا غروب خورشيد بيدار نشد . پس از بيدار شدن رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) گفتم : اي رسول خدا ، نماز عصر را نخوانده ام ؛ زيرا دوست نداشتم شما را از خواب بيداركنم .

حضرت دست به دعا برداشته چنين گفت : خدايا ، بنده تو جان خويش را در اختيار پيامبرت گذاشته ، روشنايي خورشيد را براي او برگردان .

ناگهان خورشيد را با درخشش مخصوص عصرگاهيش مشاهده كردم ، از جا برخاسته وضو گرفتم ونماز عصر را خواندم ، پس از پايان يافتن نمازم بار ديگر خورشيد غروب كرد .

اين حديث را سيوطي  ( 14 ) ، ابراهيم بن محمّد حسيني  ( 15 ) ومتّقي هندي  ( 16 ) از كتاب شاذان فضلي نقل كرده اند .

بر اساس روايت هاي متعدّد ، حضرت علي ( عليه السلام ) در موقعيت هاي گوناگون حديث ردّالشمس را بيان كرده است ، يكي از مواردي كه حضرت آن را براي عدّه اي نقل كرده و به آن براي حقّانيت خويش استدلال نموده ، در جمع اعضاي شورايي است كه عمر براي تعيين حاكِم پس از خود تعيين كرده بود ، عمر بن خطّاب پس از مجروح شدن ، شش تن از صحابه را براي تعيين خليفه پس از خود برگزيد ، اين شش تن به نام هاي علي ( عليه السلام ) ، سعد بن ابيوقّاص ، عبدالرحمان بن عوف ، طلحه بن عبيدالله ، زبير بن عوام ، وعثمان بن عفّان مأموريّت داشتند ظرف مدّت سه روز از ميان خويش يك تن را به عنوان خليفه تعيين كنند ، هر گاه اكثريّت روي يك نفر توافق كردند بايد همه با وي بيعت كنند ، واگر اكثريت حاصل نشد ونيمي با يك نفر ونيم ديگر با شخص ديگري موافق بودند ، آن نيمي كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنهاست انتخاب خواهد شد ! وهر كس به مخالفت برخيزد كشته خواهد شد !

طي مدّتي كه اين گروه مشغول مذاكره بودند ، حضرت علي ( عليه السلام ) استدلال هاي فراواني بر حقّانيت خويش نموده وخود را شايسته ترين فرد براي گزينه حكومت معرفي كرده است ، در برخي روايت ها آمده كه حضرت به داستان ردّالشمس نيز استدلال نموده است ، و در همه آنها آمده كه اعضاي شورا به اتّفاق بر درستي سخنان حضرت گواهي دادند ، از اين جهت مي توان آن پنج تن را نيز از ناقلان حديث به حساب آورد ، نمونه هايي از اين روايت ها را ملاحظه خواهيد فرمود :

يكي از كساني كه داستان احتجاج حضرت علي ( عليه السلام ) در روز شورا را روايت نموده صحابي بزرگ رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ابوذر غفاري است ، حديث او را دانشمند برجسته شيعه شيخ طوسي اينگونه نقل كرده است :

حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) به آنها فرمود : آيا در ميان شما جز من كسي وجود دارد كه خورشيد پس از غروب ـ يا در حال غروب ـ براي وي برگشته باشد تا اينكه نماز عصر را در وقت خودش بخواند ؟

همه گفتند : نه . ( 17 )

همچنين شاذان فضلي به سند خويش از ابوذر اينگونه روايت كرده است :

علي ( عليه السلام ) روز شورا چنين فرمود : شما را به خدا قسم مي دهم ، آيا در بين شما كسي وجود دارد كه خورشيد براي وي برگشته باشد ، آنگاه كه پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر زانوي من خوابيده بود وآفتاب غروب كرد ، حضرت بيدار شد وپرسيد : اي علي ، آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ گفتم : نه . حضرت دست به دعا برداشته وچنين گفت : خدايا ، خورشيد را براي وي برگردان ، زيرا علي ( عليه السلام ) در حال فرمانبرداري از تو و پيامبرت بوده است .

اين حديث را سيوطي از كتاب شاذان فضلي نقل كرده است . ( 18 )

يكي ديگر از كساني كه داستان احتجاج حضرت به حديث ردّالشمس را نقل كرده صحابي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ابوالطفيل عامر بن واثله است ، حاكم نيشابوري به سند خويش از ابان بن تغلب روايت نموده كه وي از ابوالطفيل عامر بن واثله اينگونه شنيده است :

روز شورا در كنار دَر ايستاده بودم وصداي علي ( عليه السلام ) را مي شنيدم كه چنين مي فرمود :

ابوبكر به عنوان خليفه انتخاب شد در حالي كه من خود را شايسته آن مي دانستم ، ولي متابعت نمودم . پس از او عمر انتخاب شد در حالي كه من نسبت به حكومت شايستگي بيشتري داشتم ، باز هم اطاعت نمودم ، اينك شما تصميم داريد عثمان را تعيين كنيد ، ولي من حاضر نيستم از اين تصميم پيروي كنم .

عمر خلافت را ميان پنج نفر قرار داده كه من ششمين آنها هستم ، من هيچ شايستگي براي حكومت در آنها نمي بينم ، به خدا قسم به ويژگي هايي استدلال واحتجاج خواهم كرد كه هيچ عرب وعجمي ، وهيچ كافر هم پيمان وهيچ مشركي نمي تواند آن را انكار نمايد .

آنگاه بسياري از فضيلت ها وبرتري هاي خويش را بر مي شمارد تا آنكه مي فرمايد :

آيا جز من در ميان شما كسي وجود دارد كه خورشيد پس از غروب براي او برگشته باشد تا اينكه نماز عصرش را خوانده باشد ؟

همه پاسخ دادند : خير .

اين حديث را گنجي شافعي به سند خويش از حاكم نيشابوري نقل كرده است . ( 19 )

همچنين ابوالقاسم طبراني به سند خويش از ابوالطفيل عامر بن واثله حديث را روايت كرده است ، در نقل وي چنين آمده است :

روز شورا جلوي دَر ايستاده بودم ، سر وصداي آنها بلند شد ، در اين ميان صداي علي ( عليه السلام ) را شنيدم كه چنين مي فرمود :

مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالي كه به خدا سوگند من نسبت به حكومت شايسته تر بودم وحكومت حقّ من بود ، به ناچار اطاعت كردم ؛ زيرا مي ترسيدم مردم به كفر برگردند وبا شمشير به جان هم بيفتند .

ابوبكر براي حكومت پس از خويش براي عمر بيعت گرفت ، در حالي كه به خدا سوگند من از او شايسته تر بودم وحكومت حقّ من بود ، باز هم پيروي كردم ؛ مبادا مردم به كفر برگردند .

واينك شما مي خواهيد براي عثمان بيعت بگيريد ، ديگر من حاضر به اطاعت وپيروي از او نيستم . عمر مرا با پنج تن همراه نمود كه من ششمين آنها هستم ، به خدا سوگند او براي من برتري وشايستگي خاصي قرار نداد ، وبين من واينها هيچ فرقي قائل نشد ، در حالي كه به خدا سوگند اگر بخواهم سخن بگويم هيچ عرب وعجمي ، وهيچ كافر هم پيمان ومشركي نمي تواند آن را رد كند .

آنگاه فرمود : شما را به خدا قسم مي دهم ، آيا در ميان شما جز من كسي وجود دارد كه خورشيد براي وي برگشته باشد تا اينكه نماز عصر را بخواند ؟

همه گفتند : نه .

اين حديث را خطيب خوارزمي به سند خويش از ابن مردويه ، و او از طبراني روايت كرده است . ( 20 )

همچنين جمال الدين يوسف بن حاتم شامي به سند خويش از ابان بن تغلب ، و او از عامر بن واثله ، حديث را نقل كرده است  ( 21 ) ، عبارت وي مانند عبارت حاكم نيشابوري است .

عالم بزرگ احمد بن محمّد بن سعيد كوفي معروف به ابن عقده به سند خويش از ابواسحاق سُبيعي و ابوالجارود روايت كرده كه آن دو از عامر بن واثله شنيدند كه مي گفت :

روز شورا من به همراه علي ( عليه السلام ) بودم ، صداي او را شنيدم كه به اعضاي شورا مي فرمود : شما را به خدا قسم مي دهم ، آيا جز من در ميان شما كسي وجود دارد كه خورشيد براي وي بازگشته باشد تا نماز عصرش را در وقت خود بخواند ؟

همه گفتند : نه .

اين حديث را ابن مغازلي به سند خويش از ابن عقده روايت كرده است . ( 22 )

شيخ صدوق به سند خويش از امام سجّاد علي بن حسين  ( عليهما السلام ) اينگونه روايت كرده است :

زماني كه داستان بيعت با ابوبكر وبرخوردهاي آنچناني با علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) پيش آمد ، ابوبكر با چهره اي گشاده با علي ( عليه السلام ) برخورد مي كرد ، ولي در عوض وي با برخوردي سرد وچهره اي گرفته با ابوبكر روبرو مي شد ، اين وضعيت براي ابوبكر سنگين بود و دوست داشت در يك فرصت مناسب با علي ( عليه السلام ) به طور خصوصي ملاقات نموده ودل او را به دست آورد ، تا اينكه يك روز اين فرصت برايش پيدا شد و به تنهايي ومخفيانه با علي ( عليه السلام ) ديدار كرد ، در اين ديدار رو به علي ( عليه السلام ) نموده وگفت : اي ابوالحسن ، به خدا سوگند داستان به حكومت رسيدن من بدون آگاهي قبلي وبدون خواستِ قلبي من اتّفاق افتاده ، من شخصاً به اين كار علاقه مند نبوده ام ، وكاري است كه واقع شده ، چرا دائماً با چهره اي گرفته با من برخورد مي كني ؟ مثل اينكه به من بدبين هستي ؟ !

حضرت علي ( عليه السلام ) فرمود : اگر به حكومت رغبت نداشتي ونسبت به آن حريص نبودي ، چه موجب شد آن را بپذيري ؟

ابوبكر پاسخ داد : به سبب حديثي از رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ، از آن حضرت شنيدم كه مي فرمود : « إنّ الله لايجمع اُمّتي علي الخطأ » خداوند امّت مرا بر گمراهي مجتمع ومتّحد نمي سازد ، وقتي ديدم همه مردم اتّفاق نظر دارند از حديث پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) متابعت كردم ؛ زيرا مي دانستم همه بر هدايت و درستي متّحد شده اند ، اگر مي دانستم كسي مخالف است آن را نمي پذيرفتم .

حضرت علي ( عليه السلام ) فرمود : امّا آنچه از حديث پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل كردي كه خداوند امّت مرا بر گمراهي جمع نمي كند ، آيا من جزء امّت هستم يا خير ؟

ابوبكر گفت : آري تو هم جزء امّت هستي .

علي ( عليه السلام ) فرمود : آيا آن عدّه اي كه از بيعت با تو خودداري كردند ، افرادي مانند سلمان ، عمّار ، ابوذر ، مقداد ، فرزند عباده  ( 23 ) وگروهي از انصار كه با وي همراه بودند ، از امّت نبودند ؟

حضرت در ادامه سخنان خويش استدلال هاي فراواني بر حقانيّت خويش نسبت به امر حكومت و روا نبودن آن براي ديگران نموده ، تا اينكه مي فرمايد :

تو را به خدا سوگند مي دهم ، آيا خورشيد براي تو برگشت تا نماز در وقت مخصوصش خوانده شد وپس از نماز بار ديگر غروب كرد ، يا براي من اين اتّفاق رخ داد ؟

ابوبكر پاسخ داد : بلكه براي شما اتّفاق افتاد . ( 24 )

مرحوم طبرسي نيز حديث را به همين عبارت از امام صادق ( عليه السلام ) ، و او از پدرش امام باقر ( عليه السلام ) ، واو از پدرش امام زين العابدين  ( عليه السلام ) روايت كرده است . ( 25 )

14 ـ امام محمّد باقر ( عليه السلام )

مفسرّ پر ارج شيعه محمّد بن عبّاس بن ماهيار معروف به ابن الجحّام به سند خويش از عبدالله بن حسن روايت نموده كه وي از حضرت امام محمّد باقر ( عليه السلام ) اينگونه شنيده است :

روزي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام ) نهاده به خواب رفت ، در حالي كه علي ( عليه السلام ) نماز عصر را نخوانده بود ، خورشيد در حال غروب بود كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بيدار شد ، علي ( عليه السلام ) به پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) عرض كرد كه نماز عصر را نخوانده است . حضرت دعا كرد وخورشيد به مقداري كه وقت عصر فرا رسد بازگشت . آنگاه حديث ردّالشمس را نقل كرده است .

اين حديث را سيّد شرف الدين استرآبادي از كتاب تفسير ابن الجحّام نقل كرده است  ( 26 ) ، تلخيص حديث نيز از خود وي مي باشد .

همچنين حسين بن حمدان خصيبي به سند خويش از ابوبصير روايت كرده كه حضرت امام محمّد باقر ( عليه السلام ) چنين فرمودند :

روزي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را در مدينه خوانده وسپس به صحراي وقع در غرب مدينه رفتند ، اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) كه نماز عصر را نخوانده بود به دنبال حضرت از شهر خارج شده و به وي ملحق گرديد ، وقتي به پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رسيد احساس كرد حضرت دوست دارد بخوابد ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام ) گذاشته به خواب رفت وتا غروب خورشيد بيدار نشد ، وقتي بيدار شد علي ( عليه السلام ) رو به پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نموده عرض كرد : اي رسول خدا ، من نمازم را نخوانده ام ، و دوست هم نداشتم شما را بيدار نمايم .

پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دست به دعا برداشته چنين گفت : خدايا ، تو مي داني كه علي به خاطر پيامبرت و به احترام وي او را بيدار نكرده تا خورشيد غروب نموده است ، او نماز عصرش را نخوانده ، خدايا پيامبرت و وصي او را اكرام نموده خورشيد را براي علي برگردان تا نماز عصرش را بخواند .

ناگهان خورشيد شروع كرد از سمتِ مغرب بالا آمدن تا اين كه در موقعيّت عصر قرار گرفت ، علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند در حالي كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ومردم نظاره گر وي بودند ، با پايان يافتن نماز علي ( عليه السلام ) خورشيد همچون برق جهنده يا مانند شهاب سنگ به سمت مغرب رفته وبار ديگر غروب كرد ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دستور داد در مكاني كه علي ( عليه السلام ) نماز عصرش را خوانده بود مسجدي بسازند تا در آنجا نماز خوانده شود .

حسين بن حمدان خصيبي پس از نقل حديث چنين نوشته است :

من اين مسجد را در قسمت غربيِ مدينه ديده ام ، و در سال 273 به آنجا رفته وبا عدّه زيادي در آنجا نماز خوانديم ، اين مسجد معروف به « مكان ردّالشمس براي امير المؤمنين » است ، و جايي معروف وشناخته شده است . ( 27 )

در روايت ديگري از ابراهيم بن هاشم قمي آمده كه امام جعفر صادق ( عليه السلام ) از پدر بزرگوارش امام محمّد باقر ( عليه السلام ) اينگونه روايت كرده است :

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را در « كراع الغميم » ( 28 ) خواندند ، پس از سلامِ نماز وحي بر حضرت نازل شد وهم زمان با آن علي ( عليه السلام ) هم حضور يافت وسرِ پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) را به سينه خويش گرفت ، اين وضعيّت تا غروب خورشيد ادامه يافت ، [ با پايان يافتن وحي ] رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از علي ( عليه السلام ) پرسيد : آيا نمازت را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه . پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پرسيد : چه چيزي مانع از نماز خواندنت شده است ؟ علي ( عليه السلام ) عرض كرد : اي رسول خدا ، زماني رسيدم كه شما در حال مخصوص خود بوديد ، شما را به سينه گرفتم ، از طرفي دوست نداشتم شما را رها كنم ، منتظر ماندم تا شما از دريافت وحي فراغت پيدا كنيد .

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رو به قبله نموده چنين گفت : خدايا ، علي در راه فرمانبرداري از تو وپيامبرت بوده ، خورشيد را براي وي برگردان .

خورشيد درخشان وپاكيزه بازگشت ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به علي ( عليه السلام ) فرمود : برخيز . علي ( عليه السلام ) از جاي خويش برخاسته ونمازش را خواند ، با پايان يافتن نمازِ علي ( عليه السلام ) خورشيد پنهان شده وستارگان آشكار گشتند . ( 29 )

عالم و مفسّر بزرگ شيعه محمّد بن مسعود عيّاشي به سند خويش از عبدالله بن سنان روايت كرده كه امام صادق ( عليه السلام ) از پدرش امام محمّد باقر ( عليه السلام ) ، و او از پدرانش اينگونه روايت كرده است :

حضرت علي ( عليه السلام ) وارد منزل رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) شد ، حضرت مريض بود وحالت بيهوشي به وي دست داده بود ، سر او بر دامن دِحيه كلبي قرار داشت ، با ورود علي ( عليه السلام ) دحيه به علي ( عليه السلام ) گفت : بيا وسر پسر عمويت را به دامن بگير تو به اين كار سزاوارتر از من هستي ؛ زيرا خداوند در كتابش مي فرمايد : ( وَاُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولَي بِبَعض في كِتابِ اللهِ ) ( 30 ) .

علي ( عليه السلام ) بالاي سر پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نشسته وسر وي را به دامن گرفت ، تا غروب سرِ پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر دامنِ علي ( عليه السلام ) بود ، پس از غروب حال حضرت بهبود يافت ، سرش را بلند كرد و رو به علي ( عليه السلام ) نمود وفرمود : اي علي ، جبرئيل كجاست ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : اي رسول خدا ، من غير از دحيه كلبي كسي را نديدم ، او سرت را بر دامن گذاشت وگفت : علي ، سر پسر عمويت را تحويل بگير ، تو به اين كار سزاوارتر از من هستي ؛ زيرا خداوند در كتابش مي فرمايد : ( وَاُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم أَولَي بِبَعض في كِتابِ اللهِ ) . من هم نشستم وسر شما را به دامن گرفتم .

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پرسيد : آيا نماز عصر را خوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : نه .

پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) پرسيد : چرا تا كنون نخوانده اي ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : شما در حال اغماء بوديد وسرتان بر دامن من بود ، دوست نداشتم شما را به زحمت اندازم ، ونخواستم سرتان را بر زمين بگذارم واز جا بلند شوم ونماز بخوانم .

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) با شنيدن سخنان علي ( عليه السلام ) دست به دعا برداشته چنين گفت : خدايا ، علي در حال فرمانبرداري از پيامبرت بوده كه نمازش قضا شده است ، خدايا ، خورشيد رابراي او برگردان تا نماز عصرش را در وقت خودش بخواند .

ناگهان خورشيد سفيد و درخشان بالا آمد تا اينكه در موقعيّت نماز عصر رسيد وتوقّف كرد ، مردم مدينه به خورشيد نگاه مي كردند ، علي ( عليه السلام ) از جا برخاسته نمازش را خواند ، با پايان يافتن نمازِ علي ( عليه السلام ) بار ديگر خورشيد غروب كرد ومردم نماز مغرب را خواندند . ( 31 )

15 ـ محمّد بن نعمان

او يكي از ياران امام صادق ( عليه السلام ) است كه در فنّ بحث وجدَل استاد بود ، وي عيار طلا را با ديدن مي گفت ونيازي به عيار سنج نداشت ، از اين جهت ميان مردم معروف به شيطان طاق شده بود ، ولي در ميان دوستان اهل بيت  ( عليهم السلام ) به مؤمن طاق شهرت داشت ، حديث زير را كه ابن عقده كوفي از وي روايت كرده دلالت بر شهرت حديث ردّالشمس در آن عصر دارد ، وي به سند خويش از بشّار بن ذراع اينگونه روايت كرده است :

روزي ابوحنيفه ، محمّد بن نعمان را ملاقات كرد ، از او پرسيد : حديث ردّالشمس را از چه كسي روايت كرده اي ؟ وي پاسخ داد : از غير آن كسي كه تو « يا سارية الجبل » ( 32 ) را روايت كرده اي .

اين حديث را ابوالقاسم حسكاني نيشابوري به سندِ خويش از ابن عقده روايت كرده آنگاه مي نويسد : همه اين مطالب نشانه ثبوت حديث ردّالشمس است .

اين حديث را دو دانشمند بزرگ اهل سنّت ابن تيميه  ( 33 ) وابن كثير  ( 34 ) از كتاب حسكاني نقل كرده اند .

ابن حجر عسقلاني نيز آن را به اختصار از محمّد بن نعمان روايت كرده است . ( 35 )

16 ـ ابو هريره

ابن جوصا به سند خويش از اين صحابي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) اينگونه روايت كرده است :

بر رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) وحي نازل مي شد ، علي ( عليه السلام ) وي را به سينه خويش گرفت ، واين حالت تا غروب خورشيد ادامه يافت ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) چنين گفت : خدايا ، خورشيد را براي او برگردان . خورشيد نيز بازگشت تا اين كه علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند .

روايت او را ذهبي در شرح حال يزيد بن عبدالملك آورده است . ( 36 )

همچنين به گفته ابن تيميه  ( 37 ) وابن كثير  ( 38 ) ؛ حاكم حسكاني نيشابوري نيز در كتاب تصحيح ردّالشمس آن را از ابن جوصا نقل كرده است .

عالِمِ ديگري كه حديث را از ابوهريره روايت كرده شاذان فضلي است ، در نقل وي چنين آمده است :

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نماز عصر را تمام كرده بود كه حالت دريافت وحي به وي دست داد ، علي ( عليه السلام ) در نزديكي ما بود ونماز عصر را نخوانده بود ، وقتي چنين ديد خود را به پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) رسانده وي را به سينه خويش گرفت ، اين وضعيت تا غروب خورشيد ادامه يافت ، وقتي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) به حال عادي برگشت از علي ( عليه السلام ) پرسيد : چه خبر ؟ علي ( عليه السلام ) پاسخ داد : يا رسول الله ، من نماز عصرم را نخوانده ام وآفتاب هم غروب كرده است .

پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) دست به دعا برداشته چنين گفت : خدايا ، خورشيد را براي علي برگردان تا نمازش را بخواند .

ابوهريره مي گويد : خورشيد به جايگاه اوّلش برگشت وعلي ( عليه السلام ) نماز عصرش را خواند .

اين حديث را جلال الدين سيوطي از كتاب شاذان فضلي نقل كرده است . ( 39 )

تقي الدين احمد بن علي مقريزي نيز اين حديث را از ابوهريره روايت كرده وعبارت او همانند عبارت شاذان فضلي است . ( 40 )

دانشمندِ ديگري كه اين حديث را نقل كرده ابن مردويه است ، وي به سند خويش از ابوهريره اينگونه روايت كرده است :

رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن علي ( عليه السلام ) گذاشت وخوابيد در حالي كه علي ( عليه السلام ) نمازِ عصر را نخوانده بود ، اين وضع تا غروب خورشيد ادامه يافت ، وقتي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بيدار شد دعا نمود وخورشيد براي علي ( عليه السلام ) بازگشت تا اينكه وي نمازش را خواند ، آنگاه براي بار دوّم خورشيد غروب كرد .

اين حديث را ابن جوزي  ( 41 ) وسيوطي  ( 42 ) از كتاب ابن مردويه نقل كرده اند .

17 ـ روايات مرسل وسخن برخي از بزرگان پيرامون ردّالشمس

عدّه اي از نويسندگان حديث ردّالشمس را بدون سند آورده وبرخي نيز اصل داستان را نقل كرده اند ولي هيچ گوينده خاصي براي آن مشخّص نكرده اند ، مواردي را كه از يك راوي مشخّص روايت شده در رديف روايت هاي گذشته ذكر كرديم ، و در اينجا به ذكر مواردي از دسته دوّم مي پردازيم :

مرحوم شيخ صدوق مي نويسد : در روايات آمده است كه خداوند تبارك وتعالي خورشيد را براي يوشع بن نون وصي حضرت موسي ( عليه السلام ) برگرداند تا وي نمازش را كه نتوانسته بود در وقت مخصوصش بخواند ، بجا آورد ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) فرموده : « يكون في هذه الاُمّة كلّ ما كان في بني إسرائيل حذو النعل بالنعل ، وحذو القذة بالقذة » ، هر چه در بني اسرائيل اتّفاق افتاده در اين امّت نيز بدون كم وزياد اتّفاق خواهد افتاد . وخداي عزّ وجلّ فرموده : ( وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَحويلاً ) ( 43 ) .

اين سنّت الهي در ميان اين امّت در داستان بازگشت خورشيد براي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) اتّفاق افتاد ، خداوند دو بار خورشيد را براي علي ( عليه السلام ) برگرداند : يك بار در زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ، وبار ديگر پس از وفات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) .

آنگاه هر دو حديث را روايت كرده است  ( 44 ) كه يكي از آن دو را نقل كرديم ، و دوّمي را نيز در جاي خودش خواهيم آورد .

دانشمند بزرگ شيعه سيّد مرتضي ( رحمه الله ) به تفصيل به شرح قصيده مذهبه سيّد حميري پرداخته ، و در شرح اين بيت از قصيده :

رُدّت عليه الشمس لمّا فاته * * * وقت الصلاة وقد دنت للمغرب

چنين نوشته است :

اين شعر از بازگشت خورشيد براي حضرت علي ( عليه السلام ) در زمان رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) خبر مي دهد ؛ زيرا روايت شده كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) سر بر دامن اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) نهاده به خواب رفته بود ، وقت نماز عصر بود وعلي ( عليه السلام ) دوست نداشت حضرت را جا بجا كند ؛ زيرا مي ترسيد او بيدار شود ، اين وضع ادامه يافت تا اينكه وقت نماز گذشت ، وقتي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بيدار شد از خدا خواست تا خورشيد را براي علي ( عليه السلام ) برگرداند ، خداوند نيز دعاي او را به اجابت رساند . خورشيد برگشت وعلي ( عليه السلام ) نمازش را در وقت مخصوصش خواند . ( 45 )

فقيه بزرگ شيعه ، جانشين سيّد مرتضي ، ابوالصلاح حلبي ضمن شمارش معجزه هاي امامان معصوم  ( عليهم السلام ) چنين آورده است :

يكي از اين معجزه ها بازگشت خورشيد براي حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) در زمان حيات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) مي باشد  ( 46 ) .

علي بن حسين مسعودي مي نويسد : روايت شده كه بازگشت خورشيد در زمان حيات رسول خدا  ( صلّي الله عليه وآله ) در مكّه  ( 47 ) اتّفاق افتاده است ، پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) كه كسالت داشت سر بر دامنِ علي ( عليه السلام ) خوابيده بود ، وقت نماز عصر رسيد ، ولي اين وضع ادامه يافت ، تا اينكه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بيدار شده دست به دعا برداشت : خدايا ، علي در راه فرمانبرداري از تو بوده ، خورشيد را براي وي برگردان .

خداوند نيز خورشيد را درخشان وسفيد برگرداند تا اينكه علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند ، آنگاه خورشيد بار ديگر غروب كرد . ( 48 )

حسين بن عبدالوهاب نيز در ابتداي كتاب خويش داستان ردّالشمس را به صورت بالا نقل كرده است . ( 49 )

فقيه بزرگ شيعه محقّق حلّي ( رحمه الله ) مي نويسد :

يكي از معجزه هايي كه دلالت بر اخلاص حضرت علي ( عليه السلام ) ، وممتاز بودن وي در تقرّب به خدا دارد ، وحكايت از راستي و درستي ادّعاي او مي نمايد ؛ داستان بازگشت خورشيد ـ آنهم در دو نوبت ـ براي وي مي باشد : يكبار در زمان حيات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در مدينه ، وبار ديگر پس از پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در سرزمين بابل . ( 50 )

مفسّر بزرگ شيعه شيخ ابوالفتوح رازي در تفسيرش پس از روايت بازگشت خورشيد براي حضرت يوشع ( عليه السلام ) چنين نوشته است :

واتّفاق است كه آفتاب براي كسي باز نيامد جز براي سليمان وصيّ داوود  ( عليهم السلام ) ، و براي يوشع وصيّ موسي  ( عليهم السلام ) ، و براي اميرالمؤمنين وصيّ سيّدالمرسلين  ( صلّي الله عليه وآله ) ، واهل اخبار واحاديث از همه طوايف بر اين متّفقند ، و در اخبار ابوبكر [ ابن ] مردويه حافظ واخبار ابوالعبّاس ناطقي واخبار ابواسحاق ثعلبي صاحب التفسير آمده است به اسانيد درست از طرق مختلف ، واز عبدالله عبّاس ـ رحمة الله عليهما ـ به چند طريق آورده اند كه : « لم تردّالشمس إلاّ لسليمان وصيّ داوود ، وليوشع وصي موسي ، ولعليّ بن أبي طالب وصيّ رسول الله ( صلي الله عليه وآله وسلم ) » .

وكتابي تأليف كرده است ابوالحسن محمّد بن احمد بن علي بن الحسن بن شاذان در اين معني ، نام آن كتاب بيان ردّالشمس علي أميرالمؤمنين ( عليه السلام ) [ است ] ، در آنجا بيارد كه اندر بارها آفتاب براي اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) باز آمد ، امّا آنچه مشهور است در اخبار وطوايف روايت كرده اند آن است كه دو بار آفتاب باز آمد براي او ؛ يكبار در حيات رسول ( عليه السلام ) ، ويكبار از پس وفات او  ( 51 ) .

آنگاه به نقل هر دو داستان پرداخته كه اوّلي را در روايات اسماء بنت عميس نقل كرديم ، و دوّمي را نيز در ردّالشمس دوّم ملاحظه خواهيد فرمود .

محمّد بن حسن قمي ، از دانشمندان قرن هفتم هجري مي نويسد :

روايت شده خورشيد در زمان حيات رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در مكّه براي علي ( عليه السلام ) بازگردانده شد ، در حالي كه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در حال دريافت وحي بود سر بر دامن علي ( عليه السلام ) گذاشت ، وقت نماز عصر رسيد ورسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) از جاي برنخاست ، تا اينكه خورشيد غروب كرد ، آنگاه پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بيدار شده وچنين دعا كرد :

خدايا ، علي ( عليه السلام ) در حال فرمانبرداري از تو بوده ، خورشيد را براي وي برگردان تا نماز عصرش را بخواند .

خداوند خورشيد را درخشان وپاكيزه براي وي برگرداند تا اينكه علي ( عليه السلام ) نمازش را خواند ، آنگاه بار ديگر خورشيد غروب كرد .

وي در ادامه چنين آورده است : اين حديث را به همين صورت محمّد بن ادريس شافعي در كتاب معروفش التبيان في الإيمان آورده است . ( 52 )

مفسّر بزرگ اهل سنّت فخر رازي در تفسير سوره كوثر چنين نوشته است :

بازگشت خورشيد يكبار براي حضرت سليمان اتّفاق افتاده است . واين داستان براي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) نيز اتّفاق افتاده است ، آنگاه كه حضرت سر بر دامن علي ( عليه السلام ) خوابيده بود ، وقتي بيدار شد آفتاب غروب كرده بود ، خورشيد پس از غروب بازگشت تا اينكه نمازش را خواند .

بار ديگر نيز بازگشت خورشيد براي علي ( عليه السلام ) اتّفاق افتاده ، و او در وقت مخصوص عصر نماز خويش را خواند . ( 53 )

ابو محمّد عبدالعزيز بن اخضر جنابذي از محمّد بن عمر بن يوسف ارموي چنين روايت كرده است :

يك روز پس از اداي نماز عصر در مدرسه تاجيّه بغداد ، ابومنصور مظفّر بن ارشير واعظ بر بالاي منبر به سخنراني پرداخت ، كلام وي به حديث ردّالشمس رسيد ، او شروع كرد به شرح اين قصّه ، و به تفصيل وارد بيان مناقب وفضائل اهل بيت شد ، در همان زمان ابري سياه وانبوه آسمان را پوشاند وجلوي تابش نور خورشيد را گرفت . هوا به اندازه اي تاريك شد كه مردم انگاشتند غروب شده است . ابومنصور واعظ از جاي خويش برخاسته وهمانگونه كه بالاي منبر بود به خورشيد اشاره نموه وچند بيت شعر به اين مضمون سرود :

اي خورشيد ، غروب نكن تا مديحه سرايي من براي اهل بيت پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) تمام شود . اگر مي خواهي ثناخوان آنها باشم در جايت بمان . آيا فراموش كرده اي روزي را كه براي او توقّف كردي ؟ اگر آن روز براي مولا توقّف كردي ، امروز براي پيروان و دوستان مولا توقّف كن .

ناگهان ابرها به كناري رفتند وخورشيد بار ديگر آشكار شد ، مردمي كه در مجلس حضور داشتند با ديدن اين منظره به وجد آمده واموال زيادي را به سوي ابومنصور انداخته و به وي بخشيدند .

اين حديث را ابن نجّار از جنابذي روايت كرده  ( 54 ) ، وگنجي شافعي  ( 55 ) ، سبط ابن جوزي  ( 56 ) ، وذهبي در دو تا از كتاب هايش  ( 57 ) از ابن نجّار نقل كرده اند .

ابن عابدين ـ از نويسندگان اهل سنّت ـ مي نويسد :

اين امر ثابت ومسلّم است ، واز راه صحيح به اثبات رسيده كه خداي تعالي خورشيد را پس از غروب برگرداند تا علي ( عليه السلام ) نماز عصر را خواند . ( 58 )

به گفته ابن حجر مكّي ؛ ابو زرعه ـ از دانشمندان بزرگ اهل سنّت ـ نيز اين حديث را روايت كرده است . ( 59 )

جلال الدين سيوطي پس از روايت برخي از احاديث ردّالشمس مي نويسد :

عدّه اي از بزرگان وحافظان تصريح كرده اند كه حديث صحيح است ، قاضي عياض در كتاب شفا مي نويسد : طحاوي در مشكل الحديث آن را با دو سند از اسماء دختر عميس اينگونه روايت كرده است : پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) در حال دريافت وحي بود در حالي كه سرش در دامن علي ( عليه السلام ) بود . آنگاه حديث را نقل كرده تا اينكه چنين مي نويسد :

طحاوي مي نويسد : احمد بن صالح مصري چنين مي گفت : سزاوار نيست براي كسي كه اهل دانش باشد از حديث اسماء تخلّف ورزد وآن را نپذيرد ؛ زيرا اين حديث از نشانه هاي نبوّت است ( 60 ) .

همچنين او در جاي ديگر چنين نوشته است :

يكي از اموري كه بر درستي حديث دلالت دارد ، كلام امام شافعي وغير اوست كه مي گويند : هر معجزه اي كه هر پيامبري داشته ، پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما نيز مانند آن يا بهترش را داشته است ، بازگشت خورشيد براي يوشع در شب هايي كه با ستمكاران مي جنگيد امري صحيح وثابت شده است ، پس بايد همين معجزه براي پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما نيز اتّفاق افتاده باشد ، وآنچه براي حضرت نقل شده نظير داستان يوشع بن نون است . ( 61 )

علي بن محمّد كناني نيز اين سخن را از شافعي نقل كرده است . ( 62 )

زيني دحلان شافعي حديث را به روايت طحاوي آورده وپس از نقل كلام احمد بن صالح مصري مي نويسد :

احمد بن صالح از پيشوايان بزرگ حديث واز افراد مورد اعتماد است ، و در وثاقت او همين بس كه بخاري در كتاب صحيحش از او روايت نقل كرده است . واينكه ابن جوزي اين حديث را در كتاب موضوعات نقل كرده اهميّتي ندارد ؛ زيرا همه دانشمندان در اين جهت اتّفاق نظر دارند كه او در نوشتن اين كتاب دقت كافي نكرده است ، حتّي بسياري از حديث هاي صحيح را در اين كتاب نقل كرده است ، سيوطي در باره اين كتاب اينگونه سروده است :

ومن غريب ما تراه فاعلم * * * فيه حديث من صحيح مسلم

از جمله امور عجيب كه در اين كتاب مشاهده مي كني اين است كه حديثي را كه در صحيح مسلم آمده او در اين كتاب آورده است . ( 63 )

حاكم حسكاني نيشابوري از ابوعبدالله بصري ـ متكلّم معتزلي ـ اينگونه نقل كرده است :

بازگشت خورشيد براي علي ( عليه السلام ) پيش از آنكه فضيلتي براي علي ( عليه السلام ) باشد ، از نشانه هاي نبوّت است ، همانند بسياري از فضايل ديگر كه از نشانه هاي نبوّت است .

اين سخن را ابن كثير  ( 64 ) وابن تيميه  ( 65 ) از حسكاني نقل كرده اند .

پى‏نوشتها:‌


1 . ارشاد ، ج 1 ، ص 345 ـ 346 .
2 . كشف اليقين ، ص 132 ـ 133 ، ح 126 .
3 . اعلام الوري ، ج 1 ، ص 350 .
4 . كشف الغمّة ، ج 1 ، ص 494 .
5 . روض الجنان ، در تفسير سوره مائده . روايت وي را در احاديث اسماء بنت عميس آورديم .
6 . روضة الواعظين ، ص 130 .
7 . مئة منقبة ، ص 144 ، ح 75 .
8 . المناقب ، ص 329 ـ 330 ، ح 349 ؛ مقتل الحسين ( عليه السلام ) ، ج 1 ، ص 47 ، فصل 4 .
9 . روض الجنان ، تفسير سوره مائده . روايت او را در احاديث اسماء بنت عميس آورديم .
10 . كافي ، ج 4 ، ص 561 ـ 562 ، كتاب الحجّ ، باب اتيان المشاهد وقبور الشهداء ، ح 7 .
11 . بحار الأنوار ، ج 4 ، ص 183 ، ح 19 .
12 . منهاج السنة ، ج 8 ، ص 193 ـ 194 .
13 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 84 .
14 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 340 ـ 341 .
15 . البيان والتعريف ، ج 1 ، ص 144 ، ح 1383 .
16 . كنز العمّال ، ج 12 ، ص 349 ، ح 35353 .
17 . امالي شيخ طوسي ، مجلس 20 ، ح 4 .
18 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 341 .
19 . كفاية الطالب ، ص 386 ـ 387 .
20 . المناقب ، ص 313 ـ 314 ، ح 314 .
21 . الدرّ النظيم ، ص 329 ـ 331 ، فصل في مناشداته .
22 . مناقب اهل بيت ، ص 182 ـ 191 ، ح 158 .
23 . منظور سعد بن عباده بزرگ انصار است كه از بيعت خودداري كرد و به سوي شام رفت ، ولي در مسير راه كشته شد .
24 . الخصال ، ص 548 ـ 550 ، باب الأربعين وما فوقه ، ح 30 .
25 . احتجاج ، ج 1 ، ص 304 .
26 . تأويل الآيات الظاهرة ، ج 2 ، ص 632 ـ 633 ، در تفسيرآيه 3 سوره حديد .
27 . الهداية الكبري ، ص 120 ـ 121 .
28 . كراع الغميم : مكاني است بين مكّه ومدينه .
29 . روضة الواعظين ، ص 129 ـ 130 .
30 . سوره انفال ، آيه 75 ، سوره احزاب ، آيه 6 .
31 . تفسير عيّاشي ، ج 2 ، ص 70 ـ 71 ، تفسير سوره انفال .
32 . اشاره به داستاني است كه برخي مورخان آن را به عنوان فضيلت براي عمربن خطابؤ
أ نقل كرده اند ، خلاصه آن چنين است : روزي عمر در شهر مدينه در حال خواندن خطبه هاي نماز جمعه بود ، ناگهان سه بار صدا زد : يا سارية الجبل ، مسلمانان تعجّب كردند ، پس از نماز از وي پرسيدند اين چه سخني بود كه بر زبانت جاري شد ، پاسخ داد : سارية بن زنيم ـ از فرماندهان سپاه سعد بن ابي وقّاص كه براي جنگ به ايران رفته بودند ـ را در محاصره دشمن ديدم ، به او گفتم به كوه پناه ببرد ! بعدها قاصدي از سوي آن فرمانده به مدينه آمد ، عمر از وضعيت آنها پرسيد ، وي پاسخ داد : روزي در محاصره دشمن بوديم ونمي دانستيم چكار كنيم ، ناگهان صداي شما را شنيديم كه مي گفتي : يا سارية الجبل ! به كوه پناهنده شده واز شكست نجات پيدا كرديم . ( كنز العمّال ، ج 12 ، ص 571 ، ح35788 ) .
33 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 197 .
34 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 86 .
35 . لسان الميزان ، ج 6 ، ص 379 ، شرح حال محمّد بن علي بن نعمان به شماره 7872 .
36 . ميزان الاعتدال ، ج 7 ، ص 255 ، شماره 9734 .
37 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 190 .
38 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 83 ـ 84 .
39 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 338 .
40 . امتاع الاسماع ، ج 5 ، ص 27 .
41 . الموضوعات ، ج 1 ، ص 357 .
42 . الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 137 .
43 . سوره فاطر ، آيه 43 .
44 . من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 203 ، ح 610 .
45 . رسائل سيّد مرتضي ، ج 4 ، ص 69 .
46 . تقريب المعارف ، ص 175 .
47 . در متن كتاب چنين آمده است ، وظاهراً كلمه « مكّه » به اشتباه نوشته شده باشد ، وهمانگونه كه در ساير روايت ها آمده مكان اين حادثه عظيم اطراف مدينه بوده است .
48 . اثبات الوصيّة ، ص 153 .
49 . عيون المعجزات ، ص 3 .
50 . المسلك ، ص 246 ، مقصد اوّل ، دليل 5 .
51 . روض الجنان ، تفسير آيه 29 سوره مائده .
52 . العقد النضيد ، ص 19 ـ 20 ، ح 5 .
53 . التفسير الكبير ، ج 32 ، ص 126 .
54 . ذيل تاريخ بغداد ، ج 17 ، ص 154 ـ 155 ، شرح حال عبيدالله بن هبة الله قزويني حنفي واعظ .
55 . كفاية الطالب ، ص 387 ـ 388 ، باب 100 .
56 . تذكرة الخواصّ ، ج 1 ، ص 341 ـ 343 .
57 . تاريخ الاسلام ، ج 37 ، ص 290 ، شرح حال مظفر بن ارشير ؛ وسير أعلام النبلاء ، ج 2 ، ص 232 .
58 . حاشيه ابن عابدين ، ج 1 ، ص 389 .
59 . الصواعق المحرقة ، ج 2 ، ص 375 ـ 376 ، باب 9 از فصل 4 .
60 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 337 . كلام قاضي عياض را از كتاب شفا در بخش روايت هاي ردّالشمس اوّل نقل كرديم .
61 . اللآلي المصنوعة ، ج 1 ، ص 341 .
62 . تنزيه الشريعة ، ج 1 ، ص 379 .
63 . السيرة النبويّة : حاشيه السيرة الحلبيّة ، ج 3 ، ص 125 .
64 . البداية والنهاية ، ج 6 ، ص 85 .
65 . منهاج السنّة ، ج 8 ، ص 196 .