على و زمامداران

على محمد ميرجليلى

- ۳ -


گواه بر سخن امام (ع) كه بيعت با عثمان را توطئه قبلى وى با عبدالرحمن مى داند آن است كه عثمان در زمان خلافت خود به بيمارى سختى مبتلى گرديد. حمران بن ابان را طلبيد و به او دستور داد عهدنامه اى بنويسد كه در صورت فوت وى ، عبدالرحمن به خلافت انتخاب گردد. آنگاه آن را براى ام حبيبه ، دختر ابى سفيان و همسر پيامبر (ص) فرستاد. عبدالرحمن به اين نامه سرى قانع نبوده و از اينكه عثمان مخفيانه وى را برگزيد، ناراحت شد.(159)
((ب : چگونگى بيعت امام على (ع) با ابابكر))
قبل از شروع در اين بحث لازم است جريان سقيفه را كه منشاء انتخاب ابابكر شد بطور اختصار بيان كنيم :
در زمانى كه اهل بيت پيامبر (ص) در منزل ايشان مشغول تجهيز بدن مبارك حضرت بودند و گروهى از اصحاب در انتظار پايان يافتن مراسم غسل به سر مى بردند، انصار در محلى به نام سقيفه بنى ساعده جمع شدند تا در مورد جانشين پيامبر (ص) تصميم بگيرند. سعد ابن عباده كه رئيس خزرج (يكى از دو قبيله مهم مدينه ) بود ضمن برشمردن كمكهاى انصار به پيامبر (ص) ايشان را براى رهبرى امت اسلامى سزاوار دانست . انصار نيز وى را براى تصدى حكومت نامزد نمودند.
در اين ميان شخصى خبر اجتماع انصار را به عمر رسانيد. وى به كنار خانه پيامبر (ص) آمد؛ ولى وارد نگرديد و پيكى را سراغ ابابكر فرستاد. ابابكر جواب داد كه من كار دارم و مشغولم . عمر بار دوم پيغام فرستاد كه مسئله مهمى در كار است و حضور تو لازم است . ابابكر بيرون آمد و در جريان امر قرار گرفت . به اتفاق هم به سوى سقيفه حركت كردند و در بين راه ابوعبيده جراح نيز با آنها همراه شد. با ورود اين سه نفر در سقيفه ، رشته كار از دست انصار خارج گشت و ابابكر شروع به سخنرانى نمود و ضمن برشمردن فضايل مهاجرين و انصار، مهاجرين را براى تصدى رهبرى اولى دانست . وى چنين گفت : ((ما مهاجرين اولين افرادى هستيم كه به پيامبر (ص) ايمان آوردند و ما قبيله و عشيره پيامبريم و از نظر نسب نيز ما در بين تمام طوائف عرب فرزند داريم و با همه خويشاونديم . شما انصار نيز پيامبر (ص) را (به شهر خود) راه داده و او را كمك كرديد و در امر دين وزير و كمك پيامبر و ما بوده ايد؛ ولى نسبت به مهاجرين كه براى رهبرى سزاوارترند حسادت نورزند! من ابوعبيده و عمر را براى رهبرى پيشنهاد مى كنم .))(160) حباب ابن منذر به نمايندگى از انصار به مخالفت پرداخت و خواستار انتخاب فردى از انصار به عنوان خليفه شد. برخى نيز شعار ((منا امير و منكم امير)) سر دادند؛ يعنى دو رهبر انتخاب مى كنيم يكى از مهاجرين و يكى از انصار. ابابكر با تردستى تمام مى گويد: ((ما رهبر خواهيم بود و شما نيز وزير و مشاور ما خواهيد بود.)) حباب ضمن رد سخن ابابكر، انصار را به مقاومت در مقابل مهاجرين فر مى خواند و باز شعار ((دو رهبرى )) را مطرح مى نمايد.(161) عمر ضمن رد طرح ((دو رهبرى ))، مهاجرين را به جهت خويشاوندى با پيامبر (ص) براى خلافت برتر مى داند و مخالفين خود را افرادى گزافه گو و گناهكار مى شمرد.(162)
در اين هنگام كه جدالهاى لفظى و برخى زد و خوردها پيش آمد، عمر دست ابابكر را به عنوان بيعت فشرد. برخى از افراد قبيله اوس كه قبل از اسلام با قبيله خزرج نزاع داشتند و هنوز آن كينه ها را فراموش نكرده بودند از ترس آنكه مبادا سعد ابن عباده كه از خزرجيان است به حكومت برسد، با ابابكر بيعت نمودند. انصار به مخالفت برخاسته و شعار ((جز با على بيعت نمى كنيم )) سر مى دهند.(163) با اين وصف روشن است كه بيعت با ابابكر از روى مشورت و راءى گيرى آزادانه نبوده است ؛ بلكه امرى عجولانه بوده چنانچه خود ابابكر و نيز عمر به آن اعتراف داشتند.))(164)
بعد از جريان سقيفه راءى گيرى در خارج از سقيفه آغاز شد. چنان جو ارعاب و خفقان از طرف عمر ايجاد شده بود كه مردم جراءت مخالفت نداشتند. گروهى از اصحاب سقيفه وارد مسجد شدند و هر كسى را مى ديدند از او مى خواستند بيعت نمايد و در صورت امتناع وى را مى زدند و دست او را جلو مى آوردند و بر دست ابى بكر مى گذشتند خواه مى خواست يا نمى خواست .(165)
لكن شخصيت هاى مهمى از اصحاب پيامبر (ص) از جمله سلمان ، ابوذر، عمار، مقداد، ابوايوب انصارى ، عباس عموى پيامبر، زبير، فروة ابن عمرو، ابى ابن كعب ، براء ابن عازب ، ابوالهيثم ابن التيهان ، خالد بن سعيد و بريده اسلمى ، خزيمه ابن ثابت ذوالشهادتين ، سعد ابن عباده و سعد بن ابى وقاص و... بيعت ننمودند(166) و گروهى از آنان به عنوان اعتراض به انتخاب ابابكر، در خانه فاطمه (س ) جمع شدند. احترام خاصى كه منزل فاطمه در زمان پيامبر (ص) داشت ،(167) مانع مى شد كه سردمداران حكومت ، تصميم بر يورش به آن مكان و آزار متحصنان بگيرند.
بيعت ديگران چندان مهم به نظر نمى رسيد، بلكه بيعت على (ع) براى خليفه و اطرافيان بسيار حائز اهميت بود. آنها مى دانستند كه اگر على (ع) بيعت ننمايد اركان حكومت محكم نخواهد گشت ، مخصوصا با توجه به اينكه متحصنين و گروهى ديگر شعار بيعت با على (ع) سر مى دادند.(168)
خليفه ، عمر را با گروهى به سوى خانه فاطمه (س ) فرستاد تا متحصنين را براى بيعت حاضر نمايد. ماءمور خليفه در مقابل خانه دختر پيامبر با صداى بلند فرياد مى كشيد كه متحصنين براى بيعت با خليفه هر چه زودتر خانه را ترك كنند؛ لكن داد و فرياد او اثرى نبخشيد و آنان از خانه خارج نشدند. در اين هنگام ، عمر هيزم طلب نمود و تهديد كرد كه در صورت تسليم نشدن خانه را بر سر حاضرين خراب خواهم كرد و آنان را به آتش خواهم كشيد.(169)
يكى از همراهان كه از گستاخى و جسارت به منزل دختر پيامبر (ص)؛ تنها يادگار او، ناراحت به نظر مى رسيد به عمر اعتراض كرد و گفت : دختر پيامبر (ص) در اين خانه است . عمر با خونسردى جواب داد: بودن فاطمه (س ) در خانه مانع از انجام اين كار نمى شود.(170) در اين موقع فاطمه (س ) پشت در آمد و گفت : ((جمعيتى را سراغ ندارم كه بدتر از شما باشند. جنازه پيامبر (ص ) را در ميان ما تنها گذاشتيد.(171) و (بدون مشورت با ما) درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل مى كنيد و خلافت را كه حق ماست به ما باز نمى گردانيد؟))(172)
در اين زمان برخى از متحصنين خارج شدند؛ ولى امام (ع) و گروهى از بنى هاشم همچنان مقاومت مى ورزيدند. عمر نزد خليفه آمد و گزارش ‍ داد. براى بار دوم خليفه غلام خود قنفذ را ماءمور كرد كه على (ع) را براى بيعت دعوت نمايد. او پشت در آمد و چنين گفت : ((خليفه پيامبر (ص) تو را مى خواند.)) امام على (ع) در جواب فرمود: ((چه زود به پيامبر (ص) دروغ بستيد. كى ايشان او را جانشين خود قرار داد؟!)) غلام با نوميدى برگشت و گزارش داد. ابابكر بار ديگر قنفذ را فرستاد. امام (ع) با صداى بلند بطورى كه ديگران نيز آن را بشنوند فرمود: ((او (ابابكر) مدعى مقامى شده است كه شايستگى آن را ندارد.))(173)
مقاومت متحصنين در برابر دعوتهاى مكرر، دستگاه خلافت را سخت عصبانى نمود. اين بار ابابكر دستور مى دهد كه على (ع) و افراد متحصن را به هر نحو ممكن ولو با فشار و درشتى به مسجد بياورند(174) در صورت مقاومت با آنها بجنگند.(175) عمر بار دوم با گروهى رو به خانه على (ع) مى نهد. دختر پيامبر (ص) چون صداى مهاجمان را شنيد با صداى بلند ناله كرد(176) و گفت : ((پدر جان ! اى رسول گرامى ! بعد از تو پسر خطاب و فرزند ابى قحافه گرفتاريهاى زيادى براى ما ايجاد كردند.))(177) گروهى از اطرافيان عمر با شنيدن ناله هاى زهرا گريه كنان بازگشتند؛ ولى عمر با عده اى ديگر باقى ماند.(178)
در اين هنگام آن مصيبت بزرگ رخ داد و به دختر پيامبر (ص) جسارت نموده و خانه او را مورد هجوم قرار دادند. عمر كه قبلا تهديد نموده بود كه اگر متحصنين از خانه زهرا خارج نشوند خانه را آتش ‍ مى زند،(179) تهديد خود را عملى كرد، آتشى آورد تا خانه را بسوزاند.(180) فاطمه (س ) به او فرمود: ((اى پسر خطاب ! آمده اى تا منزل ما را بسوزانى ؟)) وى جواب داد: ((آرى ! مگر اينكه همچون ديگران بيعت نمائيد.))(181)
او به اين تهديد و آوردن آتش اكتفاء ننمود؛ بلكه تهديد خود را به مرحله عمل رسانيد و در را آتش زد(182) و با فشار به در وارد خانه گرديد كه با مقاومت فاطمه (س ) روبرو شد،(183) ضربه اى به پهلوى فاطمه زد كه سبب سقط جنين فاطمه (س ) گرديد.(184)
بعد از گشودن در، مهاجمان با مقاومت امام (ع) و زبير مواجه شدند كه با شمشير كشيده تصميم بر دفاع از خود داشتند. در اين گير و دار شمشير على (ع) شكست (185) و مهاجمان جراءت كرده و به خانه فاطمه وارد شدند. زبير هم مورد حمله قرار گرفت و دستگير شد. وى شعار ((فقط على )) بر لب داشت .(186) فاطمه (س ) فرياد مى زد: ((از خانه ام بيرون رويد و گر نه شما را نفرين خواهم كرد.))(187) امام على (ع) و زبير دستگير شدند و آنها را نزد ابوبكر آوردند تا بيعت نمايند و عمر آن دو را به زور به سمت مسجد مى كشيد(188) و مى گفت : بايد بيعت كنيد چه از روى ميل و چه با زور.(189) بنابر نقل ابن قتيبه عمر، امام (ع) را تهديد به قتل نمود.(190) امام (ع) خطاب به آنها فرمود: ((من به حكومت و فرمانروائى از شما سزاوارترم ، من با شما بيعت نمى كنم ، شما بايد با من بيعت كنيد. شما عليه انصار به خويشاوندى پيامبر (ص) استدلال كرديد و آنها هم به همين دليل زمام حكومت را در اختيار شما قرار دادند. من هم همين دليل شما را عليه خودتان ارائه مى دهم ، پس اگر از هواى نفس ‍ پيروى نمى كنيد و از خدا مى ترسيد درباره ما به انصاف داورى نمائيد و حق ما را در حكومت و زمامدارى به رسميت بشناسيد و گر نه وبال اين ظلم كه از روى علم و عمد بر ما وارد مى كنيد، گريبانگير شما خواهد شد.))(191)
عمر فرياد زد: ((آزاد نمى شوى مگر آنكه بيعت كنى .)) امام (ع) در جواب فرمود: ((اى عمر! از پستان خلافت بدوش كه نيمى از آن سهم تو خواهد بود. امروز اساس حكومت ابوبكر را محكم گردان تا فردا به تو بسپارد. بخدا قسم ! نه سخن تو را مى پذيرم و نه با او بيعت مى كنم .)) ابوعبيده جراح پيش آمد و خواست با زبان ، امام را نرم نمايد. وى ضمن شمردن فضايل امام (ع) جوانى ايشان را مانع رهبرى مى شمارد و ابوبكر را به جهت ريش سفيدى برتر مى داند.(192)
امام (ع) باز سخنانى ضمن رد بيعت ، رهبرى را حق خاندان پيامبر (ص) مى شمرد و مهاجرين را از تبعيت هواى نفس برحذر مى دارد.(193)
بنابر نقل مسعودى امام (ع) بعد از بيعت عمومى با ابوبكر به وى گفت : ((سرنوشت ما را تباه كردى و با ما مشورت ننمودى و حق ما را ناديده گرفتى .)) ابابكر جواب داد: ((درست است ؛ ولى من از بروز آشوب مى ترسيدم .))(194) امام (ع) در اين جلسه بيعت ننمود و به خانه خود بازگشت .(195)
از مطالب گذشته روشن گرديد امام (ع) به ميل خود با ابابكر بيعت ننمود و با وجود فشارهاى زياد عمر و سردمداران حكومت در مقابل آنها مقاومت ورزيد و بدين وسيله اعتراض خود را اعلام نمود. معاويه نيز در يكى از نامه هاى خود به امام (ع)، خوددارى حضرت از بيعت با خلفا را بر ايشان خورده مى گيرد. امام (ع) ضمن پذيرش اينكه با خلفا بيعت ننموده ، صريحا بيان مى كند كه از خلفا و اعمال آنها بيزار بوده و حاضر نيست به جهت مخالفت و بيزارى از خلفا از مردم معذرت خواهى كند.(196)
امام (ع) حتى با تهديد به قتل نيز مواجه مى گردد؛ ولى باز بيعت نمى نمايد. بنابر نقل ابن قتيبه هنگامى كه امام (ع) را با زور از خانه بيرون مى كشيدند و اصرار بر بيعت داشتند، حضرت فرمود: ((اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟)) گفتند: ((در اين صورت كشته خواهى شد.)) امام (ع) فرمود: ((با چه جراءت بنده خدا و برادر رسول اكرم را خواهيد كشت ؟)) مقاومت سرسختانه على (ع) سبب شد كه او را به حال خود واگذارند. امام (ع) از فرصت استفاده نمود و از ظلم سردمداران به پيامبر (ص) شكايت نمود و فرمود: يابن ام ! ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى (197) ((برادر! پس از درگذشت تو اين قوم مرا ناتوان شمردند و نزديك بود مرا بكشند.))(198)
مسعودى آورده است كه دست امام (ع) را در حالى كه بسته بود جلو آوردند و بزور بر دست ابابكر كشيدند يعنى كه بيعت نمودى .(199) از اينجا ميزان صحت كلام برخى از مورخين روشن مى شود كه گفته اند: ((ابابكر از على (ع) نخواست با او بيعت كند و او را مجبور به بيعت ننمود.))(200)
آيا دستور ابابكر كه على را با درشتى تمام به مسجد بياوريد و سخن دستيار او كه امام على (ع) را به قتل تهديد مى كند و همچنين يورش به خانه على (ع) و آتش زدن خانه او و اهانت به همسر گراميش و دستگيرى امام و زبير، اجبار و اكراه نيست ؟ هر خردمند منصف اين اجبار را مى فهمد اگر چه از آن سوء استفاده كند؛ لذا معاويه در توجيه برخى فشارها و تهديدهايش طى نامه اى به فرزند ابابكر، گوشزد مى كند كه خليفه اول و دوم براى اخذ بيعت از امام ، فشارها بر وى وارد كرده و حتى تصميم بر قتل وى داشتند.(201)
نه تنها در مورد بيعت با ابابكر، امام (ع) مورد تهديد قرار مى گيرد؛ بلكه در زمان انتخاب عثمان نيز چنين حادثه اى اتفاق افتاد. بلاذرى در انساب الاشراف مى نويسد: ((وقتى عبدالرحمن ابن عوف و همراهانش با عثمان بيعت كردند، على (ع) كه ايستاده بود، نشست و بيعت نكرد. عبدالرحمن گفت : بيعت كن و گر نه تو را خواهم كشت و در آن جلسه هيچ كس جز وى شمشير به همراه نداشت . على (ع) خشمناك گرديد و از جلسه خارج گرديد. اصحاب شورى او را تعقيب كرده و گفتند: يا بيعت كن و يا اينكه با تو خواهم جنگيد. آنگاه برگشت و بيعت نمود.))(202) مورخين ديگر نيز تهديد عبدالرحمن را نقل كرده اند.(203)
گفتنى است اين تهديد از وصيت عمر ناشى شده بود كه در جريان شورى گفت : اگر 5 نفر از اعضاى شورى اتفاق نمودند و يك نفر مخالفت كرد وى را گردن بزنيد و اگر 4 نفر داراى يك راءى بودند و دو نفر مخالف بودند آن دو را اعدام كنيد و...(204)
با آنچه گذشت روشن مى شود روايتى كه برخى نقل كرده اند كه امام (ع) به حكومت خلفا راضى بوده است كاملا باطل مى باشد. مانند آنكه ابن عبد ربه اندلسى مى گويد: ابابكر به على (ع) هنگامى كه او را به مسجد مى بردند گفت : ((آيا فرمانروائى ما را ناخوش دارى ؟)) على (ع) جواب داد: ((نخير! لكن قسم خورده ام تا مادامى كه قرآن را جمع نكرده ام لباس نپوشم و از منزل خارج نگردم .))(205)
زمان بيعت امام با ابابكر
قبلا بيان شد كه امام على (ع) در مقابل جريان سقيفه موضع مى گيرد و حتى با وجود تهديد به قتل ، حاضر به بيعت نمى شود؛ اما در مورد اين كه امام (ع) در چه زمانى با ابابكر بيعت نمود روايات مختلفى وجود دارد.
برخى از مورخين رواياتى نقل كرده اند كه امام (ع) در همان روز اول ، با ابابكر بيعت نمود. طبرى در تاريخ خود از شخصى به نام وليد نقل مى كند: ((هيچ كس در جريان بيعت با ابابكر مخالف نبود، تنها برخى از مرتدين اعتراض كردند و هيچ يك از مهاجرين از بيعت با او سر باز نزد و ابابكر هم هيچ كس را به بيعت دعوت ننمود، همه از روى ميل بيعت كردند.)) و نيز از قول حبيب ابن ابى ثابت نقل مى كند: ((على (ع) در خانه خود نشسته است . على (ع) با عجله براى بيعت حاضر گرديد بطورى كه عباى خود را نپوشيده بود؛ زيرا نمى خواست در بيعت با ابى بكر تاءخير نمايد، آنگاه در مسجد شخصى را دنبال لباس خود روانه كرد.))(206)
ابن كثير نيز بيعت امام را در همان روز اول يا دوم مى داند و معتقد است امام (ع) در هيچ لحظه اى از ابابكر كناره نگرفت و در تمام نمازهاى وى شركت نمود.(207)
اين سخنان با مراجعه به تاريخ و مطالعه شرايط موجود در آن زمان صحيح به نظر نمى رسد. اگر چنانكه طبرى و ابن كثير مى گويند: امام (ع) براى بيعت سر از پا نمى شناخت ، پس دستور ابابكر به تفتيش خانه على (ع) و سوزاندن خانه توسط عمر چه لزومى داشت ؟ حقيقت مطلب آن است كه امام (ع) براى آنكه اعتراض خود را به گوش جهانيان برساند به مدت شش ماه با ابابكر بيعت ننمود و تا مادامى كه فاطمه زهرا (ع) در قيد حيات بود با وى بيعت نكرد.(208) بنابر گفته مورخين نه تنها امام ؛ بلكه هيچ يك از بنى هاشم مادامى كه فاطمه (ع) زنده بود با ابوبكر بيعت ننمودند.(209)
ابن حزم كه از مدافعان سرسخت خلفا و از كينه توزان اهل بيت پيامبر (ص) به شمار مى رود در اين مسئله پذيرفته كه على به مدت شش ماه با ابابكر بيعت ننموده است .(210) مؤ لف ((الكامل )) نيز ضمن نقل حديث طبرى ، آن را مردود مى شمرد و مى گويد: ((آنچه به نظر صحيح مى رسد اين است كه على (ع) بعد از 6 ماه بيعت نمود و قبل از آن بيعت نكرد.))(211)
علاوه بر آن در سند روايت طبرى ، سيف ابن عمر تميمى (متوفاى 170 ه‍) قرار دارد كه علماى رجال وى را تضعيف كرده و سخنش را معتبر نمى دانند. يحيى ابن معين احاديث او را ضعيف و بى ارزش مى داند و نسائى و حاكم و ابن حجر نيز وى را فردى غيرموثق مى شمرند.(212)
بلاذرى مى نويسد: هنگامى كه ارتداد عرب پيش آمد عثمان نزد على (ع) رفت و گفت : ((اى پسر عمو! تا وقتى تو بيعت نكنى كسى براى اين جنگ بيرون نخواهد رفت و... آن قدر از اين مطالب در گوش او زمزمه كرد تا او را نزد ابابكر برد. پس از آن كه على (ع ) بيعت نمود، مسلمانان خوشحال گشته و كمر به جنگ مرتدين بستند و از هر سو سپاه به حركت در آمد.))(213)
احاديث جعلى
روايات زيادى از طريق اهل سنت وارد شده است كه امام على (ع) از پيامبر (ص) نقل مى كند: ((خلافت بعد از من ، از آن ابوبكر و سپس عمر و عثمان مى باشد.)) و امام نيز در ضمن آن احاديث افضليت و برترى ابابكر را مى پذيرد.(214) اگر واقعا امام على (ع) ابوبكر را براى احراز مقام رهبرى ، از خود برتر مى دانست ؛ پس چرا به مدت 6 ماه با او بيعت ننمود؟ و چرا در جريان دستگيرى خود فرمود: ((شما بايد با من بيعت كنيد؛ زيرا من به خلافت سزاوارترم ))(215) و چرا...؟ اين روايات در اعصار بعد و مخصوصا دوره امويان براى توجيه خلافت خلفا ساخته شده و آنگاه به على (ع) نسبت داده اند.
((ج : استمداد از مسلمانان مدينه براى برگرداندن خلافت ))
امام على (ع) براى آنكه بر مسلمين اتمام حجت شود تا بعدها كسى سكوت امام را دليل بر انصراف ايشان از رهبرى اسلامى تلقى ننمايد و نيز براى اعتراض به دستگاه حاكم به در خانه هاى مسلمانان مدينه آمد و آنها را به ياد سفارشات پيامبر (ص) در زمينه خلافت بعد از خود انداخت و از آنها براى ارجاع رهبرى به مسير اصلى اش كمك خواست . ابن ابى الحديد در اين زمينه مى گويد: ((امام على گاهى با فاطمه و فرزندانش ؛ حسن و حسين (عليهم السلام ) به كنار خانه مسلمين مدينه مى آمد و از آنها طلب كمك مى كرد.))(216)
سلمان كه خود شاهد صحنه بوده است چنين نقل مى كند: ((على (ع) فاطمه (س ) را بر الاغى سوار كرد و دست دو فرزندش حسن (ع) و حسين (ع) را گرفت و به در خانه اهل بدر برد و حق خويش را به آنها يادآورى كرد، و طلب كمك نمود. تنها چهل و چهار نفر جواب مثبت دادند. امام (ع) دستور داد صبح هنگام با سرهاى تراشيده و اسلحه ، براى بيعت با ايشان تا حد مرگ حاضر گردند. سپيده صبح كه دميد تنها چهار نفر حاضر شدند: من ، ابوذر، مقداد و زبير.))(217)
معاويه در نامه اى به امام (ع) همين جريان را برايشان خرده مى گيرد و زخم زبان مى زند كه تو، همسر و فرزندانت را به در منازل اهل بدر و سابقين در اسلام بردى و از آنها كمك خواستى ؛ ولى جز 4 و 5 نفر به تو جواب مساعد ندادند.(218)
هنگامى كه امام نزد انصار مى رفت بعضى چنين عذر مى آوردند ((اگر قبل از بيعت با ابى بكر شما به سوى ما مى آمديد، با شما بيعت كرديم .))
امام (ع) در پاسخ مى فرمود: ((چگونه جسد پيامبر (ص) را بر زمين تنها گذارم و به فكر خلافت باشم !))(219)
رسول خدا (ص) در اولين ساعات روز دوشنبه ديده از جهان فروبست . اما مساءله حكومت ، مردم را از تجهيز حضرت غافل نمود. آنها در بقيه روز دوشنبه تا شامگاه روز سه شنبه از پيامبر خود غافل بودند. در اين مدت نخست به سخنرانيها در سقيفه و انتخاب ابابكر پرداختند و آنگاه بيعت عمومى در روز سه شنبه مشغول گشتند و بعد از آن به فكر جنازه پيامبرشان افتادند.(220)
برخى از مورخين نقل كرده اند جنازه پيامبر (ص) سه روز بر زمين ماند؛(221) ولى لااقل از بامداد روز دوشنبه تا شامگاه سه شنبه آن پيكر مطهر دفن نگرديد.(222) چنان از دفن پيامبر (ص) غافل شدند كه با صداى بيلها از خاك سپارى پيامبر اطلاع يافتند.(223) عايشه نيز كه پدرش به خلافت رسيده است ، با آسودگى كامل به خواب ناز فرو رفته و بدن شوهر خود و پيامبر خدا را رها كرده است و از صداى بيلها در نيمه شب متوجه دفن پيامبر مى گردد.(224)
ابوبكر و عمر نيز كه به حكومت دست يافته اند در پوست خود نمى گنجند و فراموش كرده اند كه حكومت را با نام پيامبر (ص) به دست آورده اند، اين دو نيز در دفن پيامبر (ص) شركت نداشتند.(225)
اگر امام على (ع) و عباس (عموى پيامبر (ص)) و چند تن ديگر از اقوام و آزاد شده هاى پيامبر نبودند كه به تجهيز بدن حضرت بپردازند معلوم نبود كه چند روز ديگر پيكر مطهر حضرت به خاك سپرده مى شد.
گفتار دوم : استدلالهاى امام على (ع) بر برترى خود براى رهبرى امت اسلامى
ما در اين گفتار بر آن نيستيم كه به ذكر تمام استدلالهاى حضرت على (ع) درباره برترى خويش جهت رهبرى امت اسلامى بپردازيم ؛ چرا كه ذكر همه آنها به نگاشتن كتاب مستقلى نياز دارد؛ بنابراين به ذكر چند نمونه اكتفاء مى نماييم .
امام گاهى به بيان فضايل اهل بيت پيامبر (عليهم السلام ) (كه خود نيز يكى از آنان است ) پرداخته و گاه شايستگى خويش را براى تصدى رهبرى امت اسلامى بيان مى نمايد و در اين زمينه به سه اصل استناد مى جويد:
1- وصيت و نص رسول خدا (ص) به جانشينى على (ع) بعد از خود.
2- بيان شايستگى اهل بيت (عليهم السلام ) به ويژه شخص حضرت على براى هدايت و رهبرى جامعه بعد از پيامبر (ص).
3- اشاره به روابط نزديك خود با رسول گرامى (ص).
((1- نص و وصيت پيامبر (ص)))
امام على (ع) در موارد زيادى واقعه غدير خم را يادآور مى شد؛ روزى كه در آن پيامبر (ص ) ايشان را به عنوان رهبر بعد از خود نصب كردند. امام (ع) در ميان جمعى از اصحاب پيامبر (ص) كه خلفا نيز در بين آنها بودند جريان غدير را يادآور شده و فرمودند:

لذلك اقامنى لهم اماما   و اخبرهم به بغدير خم
((رسول خدا در روز غدير خم مرا رهبر و امام مردم معين نمود؛ واى ! واى ! واى بر آنكس كه در قيامت خدا را در حالى كه دامنش آلوده به ظلم بر من باشد ملاقات كند.))(226)
هنگامى كه خواستند به زور از امام (ع) براى ابى بكر بيعت بگيرند، جريان غدير را يادآور شد و در اين باره از مردم اعتراف گرفت ،(227) همانگونه كه در جريان شورائى كه از طرف عمر براى جانشينى بعد از وى تشكيل شد(228) و نيز در زمان عثمان به حديث غدير استدلال فرمود.(229)
ايشان در نهج البلاغه مى فرمايد: ((و فيهم الوصية )) ((وصيت رسول خدا (ص) درباره آنان (اهل بيت پيامبر) مى باشد.)) مراد از وصيت در اين خطبه چيست ؟ آيا مراد اين است كه پيامبر (ص) اهل بيت خويش را وصى قرار داده يا اينكه در مورد رعايت حال اهل بيت به مردم توصيه كرده و يا اينكه مراد، سفارش پيامبر (ص) به رهبرى امام على (ع) بعد از خود مى باشد؟ با دقت در همين خطبه مى توان با مطلب بالا پى برد. در جملات قبلى امام (ع)، اهل بيت را بر تمام امت برترى داده و رهبرى را حق ايشان دانسته و تنها آنها را شايسته رهبرى امت اسلام مى داند.(230) در جمله بعدى مى فرمايد: ((الان حق به اهلش ‍ برگشته و به جايگاه اصلى اش كه از آن خارج شده بود باز گرديد.))(231) اين خطبه در زمان حكومت امام ، پس از دوران خلفا بيان گرديده است . امام در اين خطبه و نيز در موارد ديگر حكومت اسلامى را حق مسلم و بالفعل خود مى داند و تاءكيد مى كند كه خلفاى قبلى حق قطعى وى را ربوده اند. زمانى حكومت اسلامى حق امام است كه از ناحيه پيامبر (ص) نصى در زمينه رهبرى ايشان وجود داشته باشد.
در اينجا به برخى از سخنان حضرت على كه رهبرى پس از پيامبر (ص) را حق بالفعل خود دانسته و غضب آنرا ظلم به خويش مى داند اشاره مى كنيم : فو الله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض ‍ الله نبيه (232) ((از زمان رحلت رسول اكرم (ص) همواره حق مسلم من ، از من سلب شده است .))
شخصى در حضور جمعى به امام (ع) گفت : اى پسر ابوطالب ! تو بر امر خلافت حريصى ! حضرت در جواب فرمود: بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبت حقا لى و انتم تحولون بينى و بينه فلما قرعته بالحجة فى الملاء الحاضرين هب لا يدرى ما يجيبنى به : بلكه شما از من به خلافت حريص تريد در حالى كه از نظر شرايط و موقعيت ، بسيار از آن دورتريد و من براى خلافت سزاوارتر و نزديك ترم . من حق خود را مى طلبم كه شما ميان من و آن مانع هستيد و مى خواهيد مرا از آن منصرف سازيد.))(233) آنگاه امام (ع) مى فرمايد: چون معترض را با استدلال مغلوب ساختم به خود آمد و زبانش سست شد بطورى كه نمى دانست در جواب من چه بگويد.))(234)
در ذيل همين خطبه ، امام (ع) از قريش به درگاه ايزد متعال شكوه برده و مى فرمايد: ((خدايا! از ظلم قريش و همدستان آنها به تو شكايت مى كنم . اينان با من قطع رحم نمودند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقير كردند و با هم اتفاق نمودند تا عليه امرى كه حق خاص من است ، قيام كنند.))
همچنين در روز امام (ع) به حاضرين گوشزد نمود: حكومت اسلامى حق من است كه اگر به من واگذار شود خواهم گرفت .(235)
ابن ابى الحديد جمله ديگرى از امام در اين زمينه نقل مى كند كه امام مى فرمايد: ((خدايا! قريش را رسوا گردان كه حق مرا گرفته و آن را غصب كردند.)) و هنگامى كه مى شنود شخص مظلومى فرياد مى كشد، به او مى گويد: ((بيا با هم فرياد بزنيم كه من هم دائما مظلوم واقع شده ام .))(236)
پس امام (ع) خلافت را حق مسلم خود دانسته و حكومت خلفاى ثلاثه را غصب حق قطعى خود مى داند. اين ادعا بدون وجود نص از پيامبر (ص) سخنى گزاف خواهد بود. برخى از شارحين نهج البلاغه چون به اين سخنان مى رسند مى گويند: مقصود امام (ع) اين است كه او از همه اصحاب پيامبر (ص) افضل و برتر است ؛ لذا خلافت فقط زيبنده و شايسته اوست ، نه اينكه نصى از پيامبر (ص) در اين زمينه وارد شده است .(237) اين سخنى صحيح نيست ؛ زيرا تنها داشتن برترى و شايستگى ، حق بالقوه ايجاد مى كند نه حق بالفعل ؛ ولى امام (ع) خلافت را حق بالفعل خود دانسته ، بطورى كه رد رهبرى خود را ظلم قريش به ايشان برشمرده و غصب حق خويش قلمداد مى نمايد؛ همانطور كه عمر نيز بعدها به اين حقيقت اعتراف نمود كه به على (ع) ظلم شده است .(238) و تنها در صورتى حكومت اسلامى حق مسلم و بالفعل امام مى شود و خلافت ديگران غصب و ظلم خواهد بود كه از طرف پيامبر (ص) نصى در اين زمينه وجود داشته باشد. سخن امام (ع) اين نيست كه چرا مرا با تمام شايستگى كنار گذاشتند و ديگران را برگزيدند؛ بلكه سخن اين است كه حق قطعى و مسلم مرا ربوده اند. اين مطلب كاملا از سخنان امام كه عليه خلفا به حديث غدير تمسك مى نمود، مشهود و معلوم است . امام (ع) خود و اهل بيت پيامبر (ص) را پرچمدار حق مى داند، حقى كه پيامبر (ص) در ميان آنان باقى گذارده و هر گونه سبقت بر اهل بيت يا جدائى از آنان را سبب خروج از دين و انحراف از آن قلمداد مى كند.(239) اگر نصى از پيامبر (ص) نرسيده بود پيشى گرفتن برخى باعث خروج از دين نخواهد بود.
((2- شايستگى و لياقت اهل بيت به ويژه شخص امام (ع)))
در اين قسمت سعى شده تا سخنان امام درباره مقام ممتاز اهل بيت بيان گشته و روشن گردد كه علوم و معارف ايشان از يك منبع الهى سرچشمه مى گيرد و ساير انسانها قابل مقايسه با آنان نيستند؛ لذا ديگران بايد از اهل بيت تبعيت كنند. حضرت على ، اهل بيت (عليهم السلام ) را چنين معرفى مى كند: ((اهل بيت جايگاه راز خدا، پناهگاه دين او، صندوق علم او، مرجع حكم او، گنجينه كتابهاى او و كوههاى دين اويند. خداوند به وسيله اهل بيت ، پشت دين را راست كرده و تزلزلش را رفع نمود. هيچ يك از امت اسلامى با آل محمد صلى الله عليه و آله قابل قياس نيست . كسانى كه از نعمت اهل بيت برخوردارند با خود آنها نتوان برابر دانست . آنها ستون دين و پايه يقين هستند. تندروها بايد به سوى آنها برگشته و دست از تندروى بردارند و كندروها بايد خود را به آنها برسانند. شرايط رهبرى مسلمين در آنها جمع است .)) امام هنگامى كه به خلافت رسيد مى فرمايد: ((الان حكومت به اهلش بازگشته است .))(240)
امام (ع) در جاى ديگر خود و اهل بيت را درخت نبوت و منزلگاه نزول رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معادن علوم و سرچشمه هاى حكمت معرفى مى نمايد،(241) آنها را مايه حيات علم و مرگ جهل مى نامد كه بردبارى شان حكايت از ميزان علم آنها مى نمايد و سكوتشان نشان دهنده همراهى حكمت با منطق آنهاست ؛ از اين رو نه با حق مخالفت مى ورزند و نه در آن اختلاف مى كنند. آنها را پايه هاى اسلام و پناهگاه مردم مى نامد كه به وسيله آنان حق به جايگاه خود بازگشته و باطل نابود مى گردد. اينان دين را از روى فهم و بصيرت و براى عمل فرا گرفته اند، نه آنكه طوطى وار شنيده و ضبط كرده باشند.(242) آنها را جامه زيرين (پيامبر (ص)) و ياران واقعى و گنجينه ها و دروازه هاى اسلام مى نامد كه براى شناخت اسلام از راه آنان بايد وارد شد.(243)
در خطبه شقشقيه امام على (ع) لياقت و شايستگى خود را براى مردم بيان مى كند. در همان روزهاى اوليه حكومتش ، هنگامى كه شخصى از امام (ع) مى پرسد: چه شد كه در اين مدت خانه نشين شديد و بعد از 25 سال به خلافت رسيديد؟ امام در جواب فرمود: و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير؛(244) به خدا سوگند فرزند ابى قحافه (ابوبكر) پيراهن خلافت را بر تن كرد در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به خلافت بسان محور است براى سنگ آسيا و از كوهسار وجود من ، سيل علوم سرازير مى شود و انديشه هيچ كس به قله افكار من نمى رسد.))
امام (ع) ضمن اشعارى (كه در مقدمه آورديم ) به اين حقيقت اشاره مى كند كه نقش او در پيشرفت اسلام از همه بيشتر بوده و اوست كه مردم را به سمت اسلام راهنمائى مى كند.
گاهى امام با جمله ((سلونى قبل ان تفقدونى )) علم بى پايان خود را به مردم ارائه مى نمود.(245) مخالفين ايشان نيز منكر برتريهاى حضرت نبودند و تنها دستاويزشان جهت ناتوان شمردن ايشان براى رهبرى ، جوانى حضرت بود كه آن را مانع احراز حكومت مى دانستند. هنگامى كه امام (ع) از بيعت با ابابكر امتناع ورزيد و فرمود: من براى خلافت از شما سزاوارترم ، ابوعبيده جراح به ايشان گفت : ((تو به خاطر علم و فضل و دين و فهم و سابقه ات در اسلام و خويشاوندى ات با پيامبر (ص) براى خلافت سزاوارى ؛ ولى فعلا جوان هستى و اينها (ابابكر و...) پيران قوم تو هستند. تو زنده مى مانى و در آينده به حكومت مى رسى .)) امام على (ع) در جواب فرمود: ((ما براى رهبرى سزاوارتريم ؛ زيرا قارى كتاب خدا و عالم به دين او و سنن پيامبر (ص) و كسى كه بتواند امور ملت را بر عهده گيرد و سختيها را از آنها دور كند و بين آنها به عدالت رفتار كند در بين ما هست .))(246)
بسيار روشن است كه مراد امام (ع) از اين شخص ، خود حضرت مى باشد. در زمان حكومت 5 ساله اش بارها فضايل خود را براى مردم بيان مى نمود تا بهتر با شخصيت ايشان آشنا گردند. در خطبه 192 نهج البلاغه چنين مى فرمايد: ((من از جمله كسانى هستم كه در راه خدا از سرزنش ديگران هراسى به دل راه نمى دهند، چهره آنها سيماى راستگويان و سخنشان كلام خوبان است ، (با عبادت و تفكر) آباد كننده شب و نور دهنده روزند، به طناب الهى كه قرآن است چنگ مى زنند، سنت هاى نيكوى خدا و پيامبر او را دوست دارند، اهل تكبر و خيانت و فساد نيستند، قلوبشان بهشتى است و بدنهايشان به اعمال (نيكو) مشغول است .))
از امورى كه براى رهبر جامعه اسلامى بسيار لازم است داشتن علم و آگاهى از مكتب اسلام و قرآن است . علم خلفا قابل مقايسه با علم امام (ع) نبود و اين حقيقت از مشكلاتى كه در طول ايام خلافت آنها پيش ‍ مى آمد و قادر به حل آنها نبودند و از امام (ع) استمداد مى كردند، كاملا روشن مى گردد.
سيوطى هنگامى كه روايات امام على (ع) را با احاديث ابابكر در مورد تفسير قرآن مقايسه مى كند چنين مى گويد: ((از ابابكر در زمينه تفسير، روايات كمى وارد شده است كه از 10 عدد تجاوز نمى كند؛ ولى از على احاديث فراوانى در اين زمينه نقل شده و اوست كه مى گفت : هر سئوال داريد از من بپرسيد من پاسخ آن را از كتاب خدا خواهم داد؛ زيرا من اطلاع كافى از آيات دارم ، تا جايى كه زمان و مكان نزول آيات را هم مى دانم .))(247) سپس مى گويد: ((علت كمى روايات ابى بكر كوتاه بودن عمر او بعد از پيامبر است .(248) اين توجيه صحيح به نظر نمى رسد؛ زيرا براى همين چند سئوال تفسيرى هم كه از وى شد، پاسخ صحيحى نداشت و در همين دو سال نتوانست بيشترى از او مى شد جهلش آشكارتر مى گشت . ابابكر و عمر اطلاعى دقيقى از الفاظ قرآن نداشتند. هر دو معناى ((اب ))(249) را كه يك لفظ عربى است نمى دانستند.(250) برخى چنين گفته اند: معنى نكردن لفظ ((اب )) ناشى از شدت تقواى خليفه بوده است و روايتى نيز از وى نقل نمودند كه مى گفت : ((اگر درباره قرآن حرفى بزنم كه مقصود خدا نيست ، به كدام زمين و كدام آسمان پناه برم ؟))(251) اين سخن ناتمام است و گر نه چرا هنگامى كه در مورد ((كلاله ))(252) از وى سئوال شد، احتياط نكرده و جانب تقوى را رعايت ننمود؛ بلكه گفت : ((درباره ((كلاله )) به نظر خود سخن مى گويم ، اگر صحيح باشد از ناحيه خداست و اگر خطا باشد از من و شيطان است ، مقصود از ((كلاله )) جميع ورثه غير از پدر و فرزند است .))(253) در اينجا كه آيه بيانگر يك حكم شرعى است با كمال قاطعيت سخن گفته ، در حالى كه ارائه معناى كلمه ((اب )) يك امر لغوى بوده و آيه سوره ((عبس )) حامل حكم شرعى نيست ؛ ولى آيه ((كلاله )) در بردارنده حكم شرعى ارث است كه عده اى با آن سروكار دارند و احتياط در مورد احكام شرع بيش از معانى لغات لازم است .