على و زمامداران

على محمد ميرجليلى

- ۲ -


1- عايشه با آن كينه و عداوتى كه نسبت به حضرت على (ع) دارد تا جايى كه حاضر به جنگ با ايشان مى شود از كتمان علم و دانش آن بزرگوار عاجز است و هموست كه مى گويد: ((على اعلم الناس ‍ بالسنة .)) ((على آگاه ترين مردم به سنت رسول خدا است .))(64) وى با اين كلام امام را از ديگر خلفا و حتى پدر خود عالم تر مى داند.
2- امام در مشكلاتى كه براى خلفا و از جمله عمر و عثمان پيش مى آمد به كمك آنها مى شتافت و مخصوصا در حل مسائل شرعى و قضائى آنها را يارى مى نمود تا آنكه آنها شعار: ((لولا على لهلك عمر))(65) و ((لا ابقانى الله بارض ليس فيها ابوالحسن ))(66) و ((لولا على لهلك عثمان ))(67) سر مى دادند.
3- ابن مسعود درباره علم امام على (ع) مى گويد: ((اعلم اهل المدينة بالفرائض على ابن ابى طالب .))(68) ((على اعلم مردم به واجبات الهى است .))
4- ابن عباس درباره دانش آن حضرت مى گويد: ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فى علم على (ع) الا كقطرة فى سبعه ابحر.(69) ((علم من و علم ياران پيامبر در مقايسه با علم على (ع) مانند قطره اى در هفت درياست .))
روزى امام (ع) به طلحة و زبير مى فرمايد: ((مسئله اى پيش نيامده است كه حكم آن را ندانم تا محتاج به مشورت با شما و برادران مسلمان خود باشم . البته اگر چنين مساءله اى پيش آمده بود از شما و ديگر مسلمانان روى گردان نبودم .))(70)
آرى تنها كسى كه شهامت گفتن جمله ((هر چه مى خواهيد از من بپرسيد)) را دارد با اطمينان به اينكه از عهده سؤ الات مطرح شده بر مى آيد، امام على (ع) است .(71) سعيد بن مسيب در اين باره گويد: هيچيك از صحابه بجز على (ع) اين جمله را به حق بر زبان نياورده است .(72) البته در طول تاريخ كسانى بوده اند كه به گزاف چنين ادعائى كرده اند؛ ولى در مقام عمل رسول گشته اند.
خليفه دوم با وجود آنكه خودش مهم ترين عامل در كنار زدن على (ع) بود در زمان حكومتش درباره حضرت گفته است : ((بخدا قسم ! اگر شمشير او نبود اسلام پا نمى گرفت و او الان نيز بهترين قاضى امت است و با سابقه ترين فرد و شريف ترين عنصر جامعه اسلامى است .))(73)
شمردن فضايل امام (ع) از عهده قلم خارج است به تعبير امام حنابله ؛ احمد ابن حنبل رواياتى كه درباره فضايل امام على (ع) وارد شده است درباره هيچ يك از صحابه نيامده است .(74)
و به بيان ابن عباس اگر تمام درختان قلم و تمام درياها مركب و تمام انسانها و اجنه نويسنده و حسابگر شوند نمى توانند فضايل على (ع) را شمارش نمايند.(75)
در پايان برخى از فضايل امام را از زبان خود حضرت مى شنويم :
ابى هريره مى گويد: در جلسه اى ابابكر، عمر، عثمان ، طلحه ، زبير و گروه ديگرى از اصحاب رسول خدا حاضر بودند و درباره فضايل خود سخن مى گفتند. ناگاه على (ع) وارد شد و فرمود: به چه كارى مشغول هستيد؟ گفتند: مناقب خود را كه از پيامبر (ص) شنيده ايم بازگو مى نماييم . امام على (ع) اشعارى سرود كه ترجمه آن چنين است :
((مردم به خوبى مى دانند كه سهم من در ترويج اسلام از همه افزون تر است . پيامبر خدا برادر پدر زن و پسر عموى من است . منم كه عرب و عجم را به سوى اسلام رهبرى مى كنم و منم كه بزرگان و دليران كفار را به خاك و خون مى كشم . قرآن ، دوستى و اطاعت و پيروى از من را واجب كرده است .(76) هارون برادر موسى ، برادر و جانشين او بود، من هم برادر پيامبرم (77) و بر اين اساس مرا در ((خم )) امام و رهبر مسلمين نمود.(78) فضايل و نقش كداميك از شما در ترويج دين مانند نقش من و ايمان و سبقت در اسلام و خويشاوندى من با پيامبر است ؟ واى ! واى ! واى بر كسى كه با ظلم بر من نزد خداوند رود. واى ! واى ! واى بر كسى كه وجوب پيروى از من را انكار كرده و تصميم بر پايمال كردن حق من داشته باشد!))(79)
با آنچه كه گذشت ايشان در زمان رسول خدا (ص) بزرگ ترين قهرمان و درخشنده ترين چهره اسلام شناخته شد و در ميان مسلمين پس از مرگ پيامبر (ص) هيچ فردى از نظر فضيلت و علم و جهاد و كوشش در راه خدا و نزديكى به پيامبر (ص) به مرتبه امام (ع) نمى رسيد. بنابراين چنين به نظر مى آمد كه پس از پيامبر (ص) امام على (ع) رهبرى جامعه اسلامى را به عهده گيرد و همانطور كه پيامبر (ص) در غدير خم و غير آن بيان كرده بودند امام و رهبر تمام مؤ منين گردد؛ اما نه تنها امام (ع)، عهده دار رهبرى نمى گردد؛ بلكه كنار زده مى شود و نه تنها در جنگها شركت نمى كند بلكه از صحنه جامعه نيز تا حد زيادى كناره مى گيرد و سكوت اختيار نمى كند، بلكه از صحنه جامعه نيز تا حد زيادى كناره مى گيرد و سكوت اختيار مى كند، سكوتى كه براى شخصى چون على (ع ) كه همواره در صحنه اجتماع و ميدانهاى جهاد شركت داشته است بسيار سنگين و جانكاه مى باشد. حال بايد ديد امام با كسانى كه ادعاى رهبرى جامعه اسلامى را پس از پيامبر (ص) دارند چگونه رفتار مى نمايد؟
رحلت پيامبر (ص) و جريان سقيفه
رسول گرامى اسلام در 28 صفر سال 11 هجرى پس از چند روز بيمارى به جهان آخرت سفر مى كند. رحلت پيامبر (ص) جامعه اسلامى را با بحران بزرگى روبرو ساخت و هر لحظه احتمال مى رفت آتش جنگ داخلى در بين مسلمين شعله ور گردد. مقارن با ايام بيمارى پيامبر (ص) و رحلت ايشان چند حزب به وجود مى آيند كه اينان درباره رهبرى آينده سخن هاى مختلف دارند. مى توان سه حزب عمده آنان را چنين نام برد:
1- انصار به رهبرى سعد ابن عباده .
2- مهاجرين با رهبرانى چون ابوبكر و عمر.
3- بنى هاشم و اصحاب خاص پيامبر در كنار على (ع).
هنگامى كه بنى هاشم و ياران خاص پيامبر (ص) مشغول غسل حضرت محمد (ص) بودند گروهى از انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شده و درباره رهبرى پس از پيامبر (ص) سخن مى گويند. نامزد رهبرى در اين جلسه ، سعد ابن عباده است كه در بيمارى به سر مى برد و وى را بر تختى گذاشته و به سقيفه آورده اند؛ ولى به علت كينه هاى ديرينه بين طايفه هاى انصار (اوس و خزرج ) جبهه انصار با اختلاف داخلى مواجه مى شود و قبيله اوس به جهت آنكه سعد ابن عباده كه از خزرجيان است ، به حكومت نرسد به سمت حزب دوم متمايل مى گردند.(80)
مهاجرين كه در راءس آنها ابوبكر و عمر قرار دارند، با يك برنامه منظم و از پيش طرح شده به سقيفه وارد مى شوند و با سرگرم كردن انصار با سخنانى نرم و سپس با ايجاد جو ارعاب ، ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب مى نمايند.
بنى هاشم و گروه ديگرى از اصحاب پيامبر (ص) كه رهبرى را مخصوص ‍ امام على (ع) مى دانند و كمالات وى را اذعان داشته و سفارشات پيامبر (ص) در مورد او را به فراموشى نسپرده اند. بر رهبرى شخص على (ع) اصرار مى ورزند. اين گروه هنوز از ضربه شديد روحى از دست دادن پيامبر (ص) رهايى نيافته اند و هنگام برپايى جلسه سقيفه بنى ساعده ، در خانه پيامبر (ص) مشغول تجهيز ايشان مى باشند كه ناگهان خبردار مى شوند مردم با تكبير خود ابى بكر را انتخاب نموده اند.
امام على (ع) كه خود را به حق رهبر جامعه اسلامى مى داند؛ زيرا هم فضايل رهبرى را دارد و هم نص پيامبر (ص) در مورد او وارد شده است با اين گروه كه حق وى را غصب كرده اند چگونه برخورد مى نمايد؟
فصل اول : امير المؤ منين و رهبرى پس از پيامبر
گفتار اول : موضعگيرى امام على (ع) در برابر جريان سقيفه
اميرالمؤ منين در برابر جريان سقيفه هم تحليل مهمى داشته و هم در اين باره موضعگيرى صريح نموده اند. آنچه در پى مى آيد مشروح اين مباحث است .
((الف : تحليل امام على (ع) از جريان سقيفه ))
به نظر امام (ع) جريان سقيفه مسئله اى نبود كه بطور ناگهانى اتفاق افتاده باشد و از قبل هيچگونه برنامه ريزى در مورد آن رخ نداده باشد؛ بلكه آنرا يك طرح حساب شده اى مى دانست كه مدعيان حكومت ، قبل از وفات پيامبر (ص) روى آن فكر كرده و در مورد آن تصميم گرفته بودند.
سلمان فارسى مى گويد هنگامى كه على (ع) را به زور براى بيعت به مسجد بردند، امام رو به ابابكر و عمر و... كرد و فرمود: ((به طومارى كه امضا كرده بوديد (كه اگر محمد (ص)، به شهادت رسيد يا رحلت نمود، خلافت را از ما اهل بيت بگيريد) وفا نموديد)). ابوبكر پرسيد: ((از كجا مى دانى ؟)) امام (ع) جواب داد: ((در جلسه اى كه من و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد حاضر بوديم پيامبر (ص) فرمود: ((فلانى با فلانى در ميان خود طومارى نوشته اند و هم پيمان شده اند كه اگر من كشته شدم يا از دنيا رفتم ، خلافت را از على (ع) بگيرند.))(81)
با در نظر گرفتن شرايط سياسى و اجتماعى آن زمان ، سخن امام على (ع) يك امر طبيعى است . اولا هنگامى كه رهبر يك جامعه به اواخر عمر خود نزديك مى شود همواره كسانى هستند كه خواستار رسيدن به قدرت پس ‍ از وى مى باشند و چه بسا منتظرند كه از نبودن رهبر بهره برده و به حكومت برسند هر چند صلاحيت اداره جامعه را از نظر فكرى و عملى نداشته باشند. و اين شيوه در بسيارى از جريانات سياسى تاريخ مشهود است . ثانيا قبايل عرب اقوامى كينه توز و انتقامجو بودند و اگر به تاريخ جاهليت مراجعه كنيم ، مى بينيم كه حوادثى بسيار كوچك سبب بروز جنگهاى بزرگى بين آنان گرديده است . اين احساسات با ارشادات پيامبر (ص) تا حدودى كنترل گرديد؛ لكن باز هم ريشه هاى آن كم و بيش وجود داشت . با فقدان پيامبر (ص) حسادتها و كينه ها دوباره ، زنده شد؛ زيرا محور وحدت ديگر در ميان نبود.
حباب ابن منذر كه از سخن گويان انصار است در جريان سقيفه خطاب به مهاجرين گفت : ((ما با زمامدارى شما مخالف نيستيم و نسبت به آن حسادت نمى ورزيم ؛ ولى از آن مى ترسيم كه زمام امور به دست افرادى بيفتد كه ما فرزندان و پدران و برادران آنها را در معركه هاى جنگ براى محو و شرك و گسترش اسلام كشته ايم .)) ابن ابى الحديد مى افزايد: استاد من ابى جعفر يحيى ابن محمد گفت : ((آنچه حباب ابن منذر پيش ‍ بينى مى كرد پيامبر نيز آن را پيش بينى كرده بود. او نيز از كينه توزى برخى از اعراب نسبت به خاندان خود مى ترسيد؛ زيرا مى دانست خون بسيارى از بستگان ايشان به وسيله جوانان بنى هاشم ريخته شده است و مى دانست خون بسيارى از بستگان كه اگر زمام كار در دست ديگران باشد چه بسا كينه توزى ، آنان را به كشتن خاندان رسالت وا دارد. از اين جهت مرتب درباره على (ع) سفارش مى نمود.))(82)
مى دانيم كه قهرمان جنگهاى پيامبر (ص) عليه مشركين امام على (ع) بوده است و چه بسيار از سران مشركين كه از دم شمشير امام (ع) گذشته اند.(83) مسلم است كه اطرافيان نمى توانند حكومت را در دست حضرت ببينند؛ لذا زمان حضور پيامبر (ص) هنگامى كه در غدير خم جانشينى على (ع) مطرح مى گردد بعضى بناى مخالفت مى نهند.
ابن جوزى از تفسير ثعلبى نقل مى كند: ((سخن پيامبر (ص) در جريان غدير در مناطق اسلامى ، شهرها و روستاها پخش گرديد و به گوش حرث ابن نعمان نيز رسيد. وى در حالى كه سوار بر شتر بود به در مسجد پيامبر آمد و شتر خود را خواباند و وارد مسجد شد و گفت : اى محمد! به ما دستور دادى كه شهادت به توحيد و نبوت تو بدهيم ، پذيرفتيم . فرمان به اقامه نمازهاى پنجگانه و روزه رمضان و حج و زكات دادى ، قبول كرديم . اما تو به اينها راضى نگشتى تا جايى كه پسر عمويت را به رهبرى مردم گماردى ! آيا اين از ناحيه توست يا از ناحيه خدا؟ پيامبر (ص) در حالى كه چشمانش از شدت خشم قرمز گشته بود سه بار اين جمله را فرمود: به خداى واحد قسم كه از ناحيه خداست نه از جانب من . حرث در حالى كه براى رفتن حركت نمود گفت : خدايا! اگر اين سخن حق است از آسمان بر ما سنگ بباران )).(84)
پيامبر (ص) نيز مى دانست كه كينه على (ع) در دلهاى بعضى وجود دارد كه بعد از رحلت ايشان ، آن را به صحنه عمل خواهند آورد و نخواهند گذاشت امام على (ع) رهبرى جامعه را به دست بگيرد.(85)
شواهد تبانى حزب دوم براى رسيدن به حكومت
1- امر عايشه به نماز ابى ابكر
همزمان با بيمارى پيامبر (ص) حزب مهاجرين براى تصدى حكومت دست بكار مى شوند و مهم ترين عنصر در اين گروه عمر بن خطاب مى باشد. از درون خانه پيامبر (ص) نيز برخى از همسران حضرت به آنها كمك نموده و سعى مى كنند تا پدرانشان مطرح شوند.
ابن عباس گويد: پيامبر (ص) در بستر بيمارى ، على (ع) را طلب مى كرد، عايشه گفت : ابوبكر را صدا كنم ؟ حفصه گفت : عمر را صدا كنم ؟ آنگاه همه جمع شدند. پيامبر (ص) فرمود: كارى با شما ندارم .(86)
اهل سنت روايات زيادى نقل كرده اند كه پيامبر (ص) دستور داده است تا ابابكر براى مردم نماز گزارد و اكثر اين روايات به عايشه باز مى گردد.(87) در حالى كه پيامبر (ص) چنين دستورى نداده و تنها دستور به اقامه نماز داده و شخص خاصى را معين ننموده اند. توجه به اين نكته لازم است كه پيامبر (ص) دستور به حركت سپاه اسامه داده بود و بر كسانى كه در اين سپاه شركت نكنند نفرين كرد و از جمله افرادى كه پيامبر (ص) آنها را جزء سپاه اسامه قرار داد ابابكر و عمر بودند.(88) با اين وجود چگونه ممكن است كه باز ابابكر را به عنوان امام جماعت معرفى نمايد؟!
شاهد ديگر بر مجعول بودن اين روايات ، تناقض هايى است كه در نقل اين قضيه وجود دارد. مثلا در بعضى از روايات آمده است ابوبكر به نماز ايستاده به پيامبر (ص) به مسجد آمدند و جلوى ابابكر ايستادند، آنگاه ابوبكر به پيامبر (ص) و مردم به ابوبكر اقتدا كردند؛(89) ولى در روايتى ديگر آمده است كه پيامبر (ص ) هنگام ورود به ابابكر اقتدا نمودند.(90)
راستى اگر واقعا پيامبر (ص) به ابوبكر دستور اقامه نماز داده بودند و وى را به عنوان امام جماعت تعيين كرده بودند؛ پس چرا خود دوباره به مسجد آمدند و جلوى ابى بكر ايستادند چنانچه در بعضى از روايات آمده است ؟
تناقض ديگر آنكه هنگامى كه پيامبر (ص) دستور به نماز خواندن ابى بكر مى دهد عايشه مى گويد: او ضعيف است و صدايش به همگان نمى رسد... بهتر است عمر نماز را اقامه كند؛ ولى از طرف ديگر چون پيامبر (ص) مى فرمايد: على (ع) را كار دارم . عايشه مى گويد: ابابكر را صدا كنم ؟! و مى خواهد كه پدرش را مطرح نمايد.(91) اشتياق وى به مطرح شدن پدرش با استدلال به ضعف او و جلوگيرى از نماز وى با هم نمى سازد.
علاوه بر آنچه گفته شد از برخى روايات چنين برمى آيد كه پيامبر (ص) فرد خاصى را براى اقامه نماز معين نكرد و تنها دستور داد تا يكى از مسلمين نماز را اقامه نمايد.(92)
ابن ابى الحديد نيز بعد از نقل احاديث نماز ابى بكر مى گويد: ((تناقض هاى موجود در اين احاديث ، نظر شيعه (كه نماز ابى بكر به دستور عايشه بوده است ) را موجه مى سازد.))(93)
امام (ع) كه از ملازمان پيامبر (ص) و از كسانى است كه همواره در ايام بيمارى پيامبر (ص) در خانه ايشان بوده است ، بارها بيان نموده كه پيامبر (ص) ابوبكر را براى اقامه نماز تعيين نكرد؛ بلكه عايشه به موذن پيامبر (بلال ) گفت : پيامبر (ص) امر كرده است كه ابوبكر نماز گذارد.
ابن ابى الحديد مى گويد: ((على (ع) بارها اين مطلب را براى ياران خود بيان مى نمود و مى افزود: پيامبر (ص) چون ديد عايشه و حفصه سعى در تعيين پدران خود دارند به آنها گفت : شماها مانند زنانى هستيد كه اطراف يوسف بودند. پيامبر (ص) براى رفع اين توطئه ، خود به مسجد آمد تا ابابكر را كنار بزند. سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: وقتى استادم سخن على (ع) را برايم نقل كرد به او گفتم : آيا عايشه ابابكر را براى نماز تعيين كرده بود؟ استادم جواب داد: اين سخن من نيست ؛ اما على (ع) چنين مى گويد. من در آنجا حاضر نبودم ، ولى وى حاضر بوده است .))(94)
از داخل منزل پيامبر (ص) همسران ايشان در پى تعيين خليفه براى حضرت بودند و در بيرون از منزل پدرهاى آن دو همسر!
با روشن شدن اينكه نماز ابابكر با فرمان پيامبر نبوده است جعلى بودن برخى از روايات منسوب به امام على (ع) آشكار مى شود. اهل سنت از ايشان چنين نقل كرده اند: ((هنگامى كه پيامبر (ص) رحلت نمود ما دقت كرديم و ديديم پيامبر (ص) ابابكر را براى نماز مقدم داشته است ، ما هم او را براى رهبرى در امور دنيا پذيرفتيم ؛ زيرا پيامبر (ص) وى را براى دين ما پسنديده بود.))(95)
اين روايات در عصر اموى براى توجيه خلافت خلفا ساخته شد و سپس ‍ آنرا به امام على (ع) نسبت دادند و مشابه آن در روايات بسيار است .
2- ممانعت از نوشتن وصيت پيامبر (ص)
از طرف ديگر پيامبر (ص) در ايام بيمارى خود درخواست قلم و دوات مى كند تا وصيتى نمايد كه مردم بعد از ايشان گمراه نشوند. ناگفته معلوم بود كه پيامبر (ص) چه وصيتى را در نظر دارد. رهبر جامعه اسلامى در انديشه رهبرى امت بعد از خويش بود و تصميم بر تعيين كسى گرفته بود كه بارها بر جانشينى وى تاكيد كرده بود. همينجا بود كه عمر مانع از نوشتن اين وصيت نامه بسيار مهم مى شود و مى گويد: ((بيمارى بر پيامبر (ص) غلبه كرده است . او هذيان مى گويد. قرآن پيش شماست ، كتاب آسمانى ما را كافى است .))(96) سخن وى در بين صحابه مورد گفتگو قرار گرفت . گروهى با وى مخالفت كرده و گفتند حتما بايد دستور پيامبر (ص) اجرا گردد، برويد كاغذ و قلم بياوريد تا آنچه مورد نظر اوست نوشته شود؛ ولى برخى جانب عمر را گرفتند. پيامبر (ص) كه از سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت بود فرمود: برخيزيد و خانه را ترك كنيد.(97)
ابن عباس در حالى كه مى گريست از آن روز ياد مى كرد و مى گفت : بزرگ ترين مصيبت براى اسلام اين بود كه اختلاف صحابه ، مانع از نوشتن نامه پيامبر (ص) گرديد.(98)
البته منطق عمر كه دم از كفايت قرآن مى زد، نزد همه مسلمين مردود است ؛ زيرا كتاب بدون سنت هيچيك از فرق اسلامى تنها منبع شناخت دين محسوب نمى شود؛ بلكه براى شناخت اسلام و احكام دين ، هم به قرآن احتياج است و هم سنت را نياز داريم .
جريان اين واقعه دردناك را از زبان عمر در گفتگويش با ابن عباس ‍ مى شنويم . ابن عباس مى گويد: ((در يكى از سفرهاى شام همراه عمر حركت مى كردم كه در بين راه من و او تنها شديم و شخص ديگرى در نزديكى ما نبود. عمر رو به من كرد و گفت : من از پسر عمويت (على ) گله دارم ؛ زيرا از او خواستم در اين سفر با من بيابد؛ ولى قبول نكرد. او را همواره ناراحت مى بينيم ، به نظر تو سبب ناراحتى وى چيست ؟ گفتم : شما خود بهتر مى دانيد. گفت : به نظر من به جهت از دست دادن خلافت ناراحت است . گفتم : بله همينطور است ؛ زيرا وى معتقد است كه پيامبر (ص) وى را نامزد رهبرى نموده است . عمر گفت : گر چه پيامبر چنين تصميمى داشت ؛ ولى خداوند چيز ديگرى مى خواست . پيامبر مى خواست على (ع) را در ايام بيماريش مطرح سازد؛ ولى من از آن جلوگيرى نمودم .))(99)
3- انكار رحلت پيامبر (ص) توسط عمر
هنگامى كه پيامبر (ص) دار فانى را وداع گفت ابابكر در مدينه حاضر نبود؛ بلكه به منزل خود در ((سنح )) در نيم فرسخى مدينه رفته بود.(100) عمر براى آنكه كسى به فكر خلافت و تعيين رهبر نيفتد فورا رحلت پيامبر (ص) را انكار نموده (101) و در حالى كه شمشير خود را كشيده بود مى گويد: ((اگر كسى بگويد پيامبر (ص) مرده است او را با شمشيرم خواهم كشت .))(102) و كسانى را كه به مرگ پيامبر (ص) اعتراف كنند منافق مى نامد(103) و به تلاوت آيه هاى قرآن توسط يكى از صحابه كه دلالت بر مرگ پيامبر (ص) مى كند اعتنا نمى نمايد.(104) و نه آنكه رحلت پيامبر را باور نداشته باشد؛ بلكه خود سخنان پيامبر (ص) را درباره نزديك بودن مرگش از زبان خود ايشان شنيده است (105) و در مراسم وصيت پيامبر (ص) در مورد مراسم دفن خود و محل دفن و خداحافظى با اصحاب خود حاضر بوده (106) و با چشم خود ديده است كه پيامبر (ص) دستمالى بر سر بسته و در مسجد حاضر شده و از مسلمين طلب حلاليت مى كند(107) و ابابكر از اينكه پيامبر (ص) خبر از مرگ خود مى دهد به گريه مى افتد. عمر با آنكه اين مسائل را مى داند باز رحلت پيامبر را انكار مى كند؛ اما به محض ورود ابابكر به خانه پيامبر (ص) و تلاوت همين دو آيه ، ساكت مى شود و آنگاه در حالى كه چنان وحشت زده شده كه قدرت راه رفتن ندارد، گويد: گويا اين آيه را قبلا نشنيده بودم .(108)
آيا همين دو آيه نبود كه قبلا در همين خانه پيامبر (ص)، توسط يكى ديگر از مسلمين خوانده شده بود؟ آيا تلاوت آيه از عمرو بن زائده با تلاوت آن توسط ابابكر تفاوت داشت ؟! بايد گفت حقيقت چيز ديگرى بود. او به دنبال اين هدف بود كه با سر پوش گذاشتن بر رحلت پيامبر (ص) مردم به فكر جانشين براى حضرت نيفتند. او منتظر ورود ابابكر به مدينه بود و طبق نقل برخى مورخين به محض ورود ابابكر به مدينه و تلاوت آيه هاى مذكور عمر او را نامزد رهبرى نمود و از مردم خواست با او بيعت نمايند.(109)
او به اين حقيقت در زمان حكومت خود اعتراف كرده آنجا كه درباره سقيفه سخن مى گويد چنين ابراز داشته : ((من مى ترسيدم كه اگر از مردم جدا شوم با فرد ديگرى (جز ابابكر) بيعت كنند.))(110)
4- پيام سرى عمر به ابابكر
هنگامى كه مردم در سقيفه بنى ساعده جمع شده ، در مورد خلافت سخن مى گفتند، عمر خبردار مى شود و در اين زمان ابابكر داخل منزل پيامبر (ص) حاضر است . عمر به كنار منزل پيامبر مى آيد و پيكى را سراغ ابابكر مى فرستد؛ ولى خود به منزل وارد نمى شود تا قضيه لو نرود. ابابكر جواب مى دهد كه فعلا كار دارم . بار دوم شخصى را به دنبال ابابكر مى فرستد و پيغام مى دهد كه جريان مهمى است و حضور تو لازم است . ابابكر بيرون مى آيد و به اتفاق اباعبيده جراح به سوى سقيفه حركت مى كنند.(111)
هنگام ورود با جلسه انصار مواجه مى شوند كه درباره خلافت سعد ابن عباده سخن مى رانند. عمر تصميم مى گيرد كه سخن بگويد، ابابكر مى گويد: ساكت شو! من حرف مى زنم ، عمر فورا جواب مى دهد: من خلاف دستور خليفه پيامبر عمل نخواهم كرد.(112)
عجبا! هنوز يك نفر با ابابكر بيعت نكرده است ، هنوز حاضرين در حال مشورت در مورد رهبرى سعد مى باشند، تازه ابابكر مى خواهد انصار را قانع سازد، با ناگاه عمر وى را خليفه پيامبر (ص) مى خواند.
5- پاس دادن حكومت به همديگر
ابابكر سعى دارد انصار را قانع سازد كه رهبرى را مهاجرين به عهده بگيرند و انصار وزير و مشاور حكومت باشند و در ضمن عمر و اباعبيده را براى خلاف نامزد مى نمايد؛ ولى خود را مطرح نمى كند.(113)
بعد از سخنرانى ابابكر، عمر جلو آمده و مى گويد: ((دستت را بده تا با تو بيعت كنم .)) ابابكر مى گويد: ((نخير من با تو بيعت مى كنم )) هر كدام خلافت را به ديگرى پاس مى دهد تا آنجا كه عمر با ابابكر بيعت مى نمايد.(114)
6- ايجاد جو ارعاب و خفقان توسط عمر
هنگامى كه حباب ابن منذر به مخالفت بر مى خيزد و انصار را به مقاومت در مقابل رهبرى مهاجرين فرا مى خواند، عمر او را تهديد به قتل مى كند(115) و به او حمله مى نمايد.(116) و سپس وى را دستگير كرده و لگدى بر شكمش مى كوبند و در دهانش خاك مى ريزند.(117) سپس سراغ سعد ابن عباده كه يكى ديگر از مخالفين است مى روند و عمر فرياد مى زند: ((بكشيد سعد را، خدا او را بكشد، او منافق و فتنه جو است .))(118) و بعد از گرفتن بيعت براى ابابكر نزد سعد مى آيد و مى گويد: ((مى خواستم تو را لگدمال كنم بطورى كه اعضايت متلاشى شود.))(119) در همان جلسه به ابابكر پيشنهاد مى دهد كه سعد را تحت فشار قرار دهد تا بيعت كند(120) و او را تهديد مى كنند كه در صورت كوچكترين مخالفتى ترور خواهد شد.(121) بعد از آنكه با ابابكر بيعت كردند و از سقيفه خارج شدند عمر جلوى او شتابان مى رود و براى گرفتن بيعت از مردم فرياد مى كشد،(122) و چون سلمان فارسى با بيعت با ابابكر مخالفت مى ورزد به گردن وى مى كوبند(123) چنانكه مانند چغندر قرمز مى شود.(124) و هنگامى كه با مخالفت زبير مواجه مى شود كه با شمشير كشيده خواستار بيعت با على (ع) است ، عمر فرياد مى زند: ((اين سگ را بگيريد.)) او را مى گيرند و شمشيرش را به سنگ مى زنند تا مى شكند.(125) و چون عده اى در خانه على (ع) براى اعتراض به بيعت با ابابكر متحصن مى شوند، عمر تهديد مى كند كه خانه را آتش مى زند.
اين گوشه اى از جو ارعاب و تهديد بود كه عمر در آنروز ايجاد كرد تا بتواند براى ابابكر بيعت بگيرد. ابن ابى الحديد مى گويد: ((اگر عمر نبود حكومت ابى بكر پا نمى گرفت .)).(126)
و از اين رو نمى توان پذيرفت كه بيعت مردم با ابابكر از روى رضايت و ميل نفس بوده است . مردم كوچه و بازار مى ديدند در صورت تخلف از بيعت ، امكان قتل و تخريب و سوزاندن منزل مسكونى آنها وجود دارد؛ لذا به زور بيعت مى كردند. آنجا كه دختر پيامبر و تنها يادگار او مصونيت ندارد، آنجا كه برادر پيامبر؛ على (ع) مورد تهديد واقع مى شود، آنجا كه سعد ابن عباده ، رئيس خزرج امنيت ندارد، مردم عادى چه اطمينانى از ترور و شكنجه دارند.
براء ابن عازب از اصحاب رسول خدا مى گويد: ((ابابكر و عمر و اباعبيده و گروهى از اصحاب سقيفه وارد مسجد شدند و هر كس را مى ديدند مى زدند و به پيش مى كشيدند و دست او را جلو آورده و بر دست ابى بكر مى كشيدند، مى خواست يا نمى خواست .))(127)
اين انتخاب عجولانه و از روى جو ارعاب و خفقان بود كه بعدها ابابكر آن را امرى ناگهانى و بدون مشورت با مردم دانست .(128) و نيز نمى توان قبول كرد كه اين بيعت مورد قبول مهاجرين و انصار بوده است ، انصار شعار ((منا امير و منكم امير)) سر دادند و سعد ابن عباده بيعت ننمود و سرانجام نيز به علت همين عمل توسط عمر ترور شد و بنى هاشم و از همه مهم تر على (ع) و زبير و عباس (عموى پيامبر (ص)) با آن مخالف بودند و به مدت شش ماه بيعت نكردند؛(129) لذا سخن برخى كه بيعت با ابابكر را مورد اتفاق مسلمين دانسته اند مخدوش به نظر مى رسد.(130)
7- تقسيم حكومت
شاهدى ديگر بر تبانى ابابكر و عمر و ابوعبيده براى تصاحب حكومت آن است كه به محض تثبيت خلافت ابابكر، حكومت را بين خود تقسيم كردند. عمر مى گويد: ((قضاوت با من .)) و ابو عبيده مى گويد: ((رسيدگى به امور مالى با من .))(131)
در جريان سفر عمر به شام وقتى به منطقه سَرغ (132) رسيد به او خبر دادند در شام بيمارى وبا شيوع دارد و روزانه گروهى را از بين مى برد. عمر مى گويد: اگر من بميرم و ابوعبيده زنده باشد او را جانشين خواهم ساخت و اگر ابوعبيده فوت كرده باشد معاذ ابن جبل را خليفه خواهم ساخت .(133) اين سخن هنگامى كه با جريان سقيفه كنار هم گذاشته شود بوى تبانى مى دهد؛ زيرا مهم ترين افرادى كه در جريان سقيفه و پس ‍ از آن از نامزدى ابابكر براى خلافت حمايت مى كردند عبارت اند از عمر، ابوعبيده جراح ، سالم و معاذ ابن جبل .
ابو عبيده در زمان ابابكر مسئول امور مالى و نيز حاكم شام بوده است و در زمان عمر نيز، حكومت شام را در دست داشته و تا هنگام مرگ ، اين پست در اختيار او بوده است .(134)
معاذ ابن جبل نيز از طرف عمر بعد از مرگ ابوعبيده حاكم شام مى گردد و نيز عمر وى را نامزد رهبرى پس از خود مى نمايد. جالب است اگر بدانيم معاذ از انصار و از طايفه خزرج مى باشد.(135) عمر كه در جريان سقيفه حكومت را از آن مهاجرين مى دانست .(136)
در اينجا به خاطر خوش خدمتى معاذ وى را نامزد رهبرى مى نمايد.
وى نه تنها معاذ؛ بلكه ((سالم )) را نيز براى رهبرى شايسته دانست و گفت : اگر ((سالم )) زنده بود وى را انتخاب ميكردم (137) حال آنكه سالم از اهل فارس و ايرانى بود.(138) خليفه ثانى گويا فراموش ‍ كرده بود كه در جريان سقيفه ، حكومت را حق قريش مى دانست و به خويشاوندى پيامبر (ص) استدلال مى كرد. در اينجا ((سالم )) را نيز لايق خلافت دانست !
عمر خود احتياج به توضيح ندارد كه در زمان ابابكر، امر قضاوت را به عهده مى گيرد و هنگام مرگ خليفه اول ، با توصيه وى به حكومت مى رسد؛ بلكه در زمان خود ابابكر نيز حاكم اصلى عمر بود؛ لذا در بسيارى از موارد بر خلاف دستور ابابكر عمل مى كرد و حتى نوشته اى كه به امضاى خليفه بود پاره مى نمود و ابابكر نيز با او مخالفت نمى كرد. چند نمونه از اين برخوردها را ذكر مى كنيم :
1- فاطمه (س ) نزد ابابكر آمد و فرمود: پدرم فدك را به من بخشيده است و على (ع) و ام ايمن نيز بر آن شهادت دادند. ابابكر گفت : تو به پدرت دروغ نمى بندى . آنگاه سند آن را نوشت و به فاطمه داد. فاطمه در راه بازگشت به منزل با عمر برخورد مى كند. وى نامه را مى گيرد و نزد ابابكر مى آورد و ضمن توبيخ ابابكر آن نامه را در حضور ابابكر پاره مى كند.(139)
2- يكى از مصارف زكات ((مولفة قلوبهم ))(140) مى باشد؛ يعنى به كافرهائى كه در جنگها به نفع اسلام عمل كنند و يا لااقل با گرفتن پول حاضرند به دشمنان اسلام كمك ننمايند، مى توان زكات داد. اين مال در زمان پيامبر (ص) پرداخت مى شد. بعد از ايشان عده اى از كفار آمدند و اين سهم را طلب كردند و ابابكر دستور داد كه سند آن را بنويسند و به آنها بدهند، آنها نامه را گرفته و براى تاءييد نزد عمر آوردند. وى آن نامه را پاره كرد. آنها نزد ابابكر آمدند و گفتند: ((آيا تو خليفه اى يا عمر؟)) وى پاسخ داد: عمر!(141)
3- ابابكر ماليات بحرين را به دو نفر بنام ((زبرقان )) و ((اقرع )) بخشيد تا آنها در عوض از ارتداد قوم خود جلوگيرى كنند. خليفه دستور نوشتن سند را صادر كرد و عده اى بر آن شهادت دادند. وقتى نامه را نزد عمر بردند آنرا پاره كرد. طلحه از اين جريان ناراحت شد به ابابكر گفت : ((آيا تو خليفه اى يا عمر؟)) جواب داد: عمر!(142)
4- دو نفر نزد ابابكر آمده و از او قطعه زمينى براى كشاورزى خواستند. ابابكر نظر اطرافيان حاضر در جلسه را پرسيد، هيچكس مخالفت نكرد؛ لذا سند آنرا به آنها داد. آن سند را نزد عمر بردند. او سند را گرفته و پاره كرد و در حالى كه خشمناك بود نزد ابابكر آمد و گفت : ((آيا اين زمين از آن تو بود يا از مال مسلمانان ؟)) ابابكر جواب داد: ((مال مسلمين بود؛ ولى من با اطرافيانم در اين زمينه مشورت كردم )) عمر در رد وى گفت : ((آيا با همه مسلمانان مشورت كردى و همه به اين عمل راضى هستند؟)) ابوبكر گفت : ((من كه از اول گفتم تو براى خلافت سزاوارتر از من هستى ؛ ولى تو مرا به پذيرش آن مجبور نمودى .))(143)
جا دارد از خليفه دوم سئوال شود: شما كه امروز اينقدر دم از شورا مى زنيد و براى قطعه زمينى مشورت با همه مسلمانان را لازم مى دانيد، در جريان سقيفه كه مسئله رهبرى مسلمانان در ميان بود (كه از نظر اهميت قابل مقايسه با بخشيدن چند قطعه زمين نيست ) چگونه بدون مشورت با مسلمانان ، ابابكر را انتخاب كرديد؟(144) خليفه دوم به اين واقعيت اعتراف مى كرد كه انتخاب ابابكر بدون نظرخواهى از مردم بوده است و خواستار اعدام كسانى شد كه بعدها به چنين انتخابى دست زنند.(145) وى در دوران زمامدارى خود فرياد مى زد: هر كس با فردى بدون مشورت ، بى ارزش است .(146) در جريان سقيفه همه مسلمين حاضر نبودند و از افراد موجود نيز همه موافق نبوده و به ابابكر راءى ندادند؛ بلكه تنها با راءى 5 نفر انتخاب شد كه عبارت بودند از عمر، ابوعبيده جراح ، بشير ابن سعد، سالم ، اسيد ابن خضير(147) و به عبارت ديگر از همه حاضرين در سقيفه نظر خواهى نشد و بسيارى نيز راءى ندادند.
استقلال عمر در برابر خليفه اول بجائى رسيد كه به فرمان او گوش ‍ نمى داد چنانكه قضاوت خليفه را در مورد فرزندش عاصم نپذيرفت . آنجا كه ابابكر حكم كرد حق نگهدارى كودكش (عاصم كه عمر مادر او را طلاق داده بود) با مادر بزرگش باشد. عمر با وجود حكم ابابكر، آن را رد نمود و فرزندش را گرفت .(148) و از اين رو اشعث ابن قيس به عمر گفت : ((سر آنكه من نسبت به ابابكر نافرمانى مى كنم آن است كه تو دستورهاى او را زير پا مى گذارى .))(149) پس از بيان اين مطالب به صحت كلام امام على (ع) كه حمايت عمر از ابابكر را يك توطئه قبلى مى داند پى مى بريم . قرار بر اين است كه اول ابابكر خليفه گردد و سپس ‍ بعد از خود، عمر را جانشين خويش سازد.
بلاذرى مى گويد: ((چون على (ع) از بيعت با ابابكر سر باز زد عمر را سراغ على (ع) فرستاد و دستور داد كه او را با خشونت هر چه تمامتر نزد من بياور. چون عمر به سوى على (ع) آمد بين آنها مشاجره لفظى در گرفت ، امام على (ع) به او فرمود: از پستان خلافت بدوش كه نيمى از آن (خلافت و حكومت ) از آن توست ، بخدا قسم ! سبب پافشارى تو بر رهبرى ابابكر آن است كه بعدا حكومت را به تو واگذار كند.))(150)
امام (ع) در روزهاى اول خلافت خود خطبه اى ايراد كرد كه به شقشقيه معروف است . در آن خطبه نيز به تبانى خلفا در اين زمينه اشاره مى كند و مى فرمايد: مضى الاول لسبيله فادلى بها الى فلان بعده ... فيا عجبا! بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لشد ما تشطرا ضرعيها.(151) ((ابابكر فوت نمود و هنگام مرگش حكومت را به عنوان رشوه (152) به عمر واگذار كرد. اوه ! بسيار عجيب است ، او كه در زمان حكومتش از مردم مى خواست عذرش را بخواهند و استعفايش را بپذيرند،(153) خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى ديگرى (عمر) عقد بست . اين دو، منافع خلافت را بين خود تقسيم نمودند.))
و بدين گونه ابابكر زحمات عمر را ارج نهاد و در بستر بيمارى ، عثمان را احضار نمود و به او دستور داد كه چنين بنويس : ((اين عهدنامه اى است كه عبدالله ابن عثمان (154) به مسلمانان در آخرين لحظه زندگى دنيا و نخستين مرحله آخرت مى نويسد...)) سخن خليفه كه به اينجا رسيد بيهوش شد. عثمان ادامه داد: ((پس از خود، فرزند خطاب را جانشين خود قرار داد.)) چيزى نگذشت كه خليفه به هوش آمد و عثمان نوشته خود را براى وى خواند كه در آن به جانشينى عمر تصريح داشت . ابابكر از عثمان پرسيد: چگونه جواب داد: مى دانستم كه به غير او نظر ندارى !!(155)
امام نه تنها بيعت با ابى بكر را بر پايه ساخت و ساز مى دانست ؛ بلكه در مورد انتخاب عثمان نيز چنين نظرى داشت . مى دانيم كه در جريان شورى ، عبدالرحمن به نفع عثمان راءى داد و وى انتخاب شد. امام (ع) معتقد بود انگيزه عبدالرحمن اين بوده كه عثمان پس از خود وى را به عنوان خليفه نصب نمايد و چون عبدالرحمن ، شوهر خواهر عثمان بوده است به نفع وى راءى داده است .(156)
بعد از آنكه عبدالرحمن با عثمان بيعت كرد امام فرمود: ((اين اولين روزى نيست كه عليه ما هم داستان شده ايد. ما صبر مى كنيم و از خدا عليه شما كمك مى طلبيم . تو عثمان را به حكومت گماردى تا آن را به تو باز گرداند.))(157)
امام (ع) هنگام بيعت با عثمان ، اين زمزمه را بر لب داشت : ((اين يك نيرنگ و خدعه است ، نيرنگى بزرگ !))(158)