۴۰۰ داستان از مصايب امام على عليه السلام

عباس عزيزى

- ۵ -


110 نجات على (ع ) توسط فاطمه (س ) 

نصى در دست داريم كه مى گويد: وقتى على (ع ) را گرفتند، اين فاطمه (س ) بود كه او را نجات داد. لذا او را زدند. اين نص مى گويد: (فاطمه (س )، در كنار در، بين شوهرش و مهاجمان حايل شد. قنفذ با تازيانه او را زد...)(128)


111 دفاع اميرالمؤ منين (ع ) از حضرت زهرا (س ) 

پس از هجوم بر خانه على (ع )، على (ع ) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش ‍ كوبيد و خواست او را بكشد. ولى سخن پيامبر (ص ) و وصيتى را كه به او كرده بود، بياد آورد و فرمود: (اى پسر صهاك ، قسم به آن كه محمد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدرى كه از طرف خداوند گذشته و عهدى كه پيامبر (ص ) با من نموده است مى دانستى كه تو نمى توانى به خانه من داخل شوى ).(129)


بخش چهارم : بيعت اجبارى و غصب ولايت  

112 پيام هاى ابوبكر به على (ع ) و پاسخ ‌هاى آن حضرت  

اينك به روايت سليم بن قيس باز مى گرديم : سپس على (ع ) وارد خانه خود شد، عمر به ابوبكر گفت : كسى را نزد على (ع ) بفرست تا بيايد و بيعت كند، زيرا كار خلافت بدون بيعت على (ع ) سامان نمى يابد، اگر او با ما بيعت كند، به او امان خواهيم داد.
ابوبكر شخصى را نزد على (ع ) فرستاد و توسط او پيام داد كه (دعوت خليفه رسول خدا (ص ) را اجابت كن ). قاصد ابوبكر نزد على (ع ) آمد و پيام او را ابلاغ كرد، على (ع ) به او فرمود: شگفتا! چقدر زود رسول خدا (ص ) را تكذيب كرديد، ابوبكر و اطرافيان او مى دانند كه خدا و رسول خدا (ص ) غير مرا خليفه خود قرار نداده اند.
قاصد، گفتار على (ع ) را به ابوبكر ابلاغ كرد.
ابوبكر گفت : اين بار برو و به على (ع ) بگو: (دعوت اميرمؤ منان (ابوبكر) را اجابت كن ).
قاصد نزد على (ع ) آمد و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد.
على (ع ) فرمود: شگفتا! هنوز چندان از عهد رسول خدا (ص ) نگذشته كه آنها فراموش نمايند. سوگند به خدا او (ابوبكر) مى داند كه اين اسم براى احدى جز من ، شايستگى ندارد، همانا رسول خدا (ص ) به او امر كرد كه به عنوان اميرمؤ منان بر من سلام كند، و او يكى از هفت نفر است كه از طرف پيامبر به اين كار ماءمور شدند، او رفيقش (عمر) در ميان هفت نفر از رسول خدا (ص ) پرسيدند: آيا دستور از طرف خدا و رسولش ‍ است ؟!
پيامبر (ص ) فرمود: (نعم حقا من اللّه و رسوله انّه اميرالمؤ منين و سيد المسلمين و صاحب لواء الغر المحجلين يقعده اللّه عزّوجلّ يوم القيامة على الصراط فيدخل اوليائه الجنّة و اعدائه النّار. (آرى ، از طرف خدا و رسولش حق است كه على (ع ) اميرمؤ منان و سرور مسلمين و پرچمدار افراد درخشنده و نورانى مى باشد، خداوند در روز قيامت ، او را بر (پل صراط) مى نشاند، و آن حضرت دوستان خود را به سوى بهشت ، و دشمنانش را به سوى دوزخ روانه مى كند).


113 اتمام حجت بر ابوبكر در القاب ادعايى  

عمر به ابوبكر گفت : سراغ على (ع ) بفرست كه بيايد بيعت كند، و تا او بيعت نكند ما صاحب مقامى نيستيم ، و اگر بيعت كند از جهت او آسوده مى شويم .
ابوبكر (كسى را) نزد على (ع ) فرستاد كه : (خليفه پيامبر (ص ) را جواب بده )! فرستاده ابوبكر نزد حضرت آمد و مطلب را عرض كرد. حضرت فرمود: (سبحان اللّه ، چه زود بر پيامبر (ص ) دروغ بستيد! او و آنان كه اطراف او هستند مى دانند كه خدا و رسولش غير مرا خليفه قرار نداده اند). فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانيد.
(ابوبكر) گفت : برو به او بگو: (اميرالمؤ منين ابوبكر را جواب بده )! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. على (ع ) فرمود: (سبحان اللّه ، به خدا قسم زمانى طولانى نگذشته است كه فراموش شود. به خدا قسم او مى داند كه اين نام (اميرالمؤ منين ) جز براى من صلاحيت ندارد. پيامبر (ص ) به او كه هفتمى در ميان هفت نفر بود امر كرد كه به عنوان اميرالمؤ منين بر من سلام كردند. او و رفيقش عمر از ميان هفت نفر سؤ ال كردند و گفتند: آيا حقى از جانب خدا و رسولش است ؟ پيامبر (ص ) به آن دو فرمود: آرى حق است ، حقى از جانب خدا و رسولش كه او اميرمؤ منان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم سفيد پيشينيان شناخته شده است . خداوند عزّوجلّ او را در روز قيامت بر كنار صراط مى نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى كند).
فرستاده ابوبكر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان مى گويد: آن روز را هم درباره او سكوت كردند.
شب هنگام كه شد على (ع ) حضرت زهرا (س ) را بر چهار پايى سوار كرد و دست دو پسرش امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) را گرفت ، و احدى از اصحاب پيامبر (ص ) را باقى نگذاشت ، مگر آن كه در منزلشان نزد آنان رفت ، و حق خود را براى آنان يادآورد شد و آنان را به يارى خويش فرا خواند. ولى هيچ كس جز ما چهار نفر او را اجابت نكرد. ما سرهايمان را تراشيديم و يارى خود را مبذل داشتيم ، و زبير در ياريش از همه ما شدت بيشترى داشت .(130)


114 حمله خانه على (ع ) 

وقتى على (ع ) خوار كردن مردم و ترك يارى او را، و متحد شدنشان با ابوبكر و اطاعت و تعظيمشان نسبت به او را ديد، خانه نشينى اختيار كرد.
عمر به ابوبكر گفت : چه مانعى وجود دارد كه سراغ على نمى فرستى تا بيعت كند؟ چرا كه همه جز او و اين چهار نفر بيعت كرده اند.
ابوبكر در ميان آن دو نرم خوتر و سازشكارتر و زرنگ تر و دورانديش تر بود، و ديگرى (عمر) تندخوتر و غليظتر و خشن تر بود. ابوبكر گفت : چه كسى را سراغ او بفرستيم ؟
عمر گفت : قنفذ را مى فرستيم . او مردى تندخو و غليظ و خشن و از آزادشدگان است .
ابوبكر، قنفذ را نزد اميرالمؤ منين (ع ) فرستاد و عده اى كمك نيز به همراهش قرار داد. او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست ، ولى حضرت به آنان اجازه نداد. اصحاب قنفذ به نزد ابوبكر و عمر برگشتند در حالى كه آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد.
عمر گفت : برويد، اگر به شما اجازه داد وارد شويد و گرنه بدون اجازه وارد شويد.
آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا (س ) فرمود: (به شما اجازه نمى دهم كه وارد خانه من شويد). همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند. آنان (به ابوبكر و عمر) گفتند: فاطمه (س ) چنين گفت ، و ما از اين كه بدون اجازه وارد خانه اش شويم خوددارى كرديم . عمر عصبانى شد و گفت : ما را با زنان چه كار است ؟!
سپس به مردمى كه اطرافش بودند دستور داد تا هيزم بياوردند. آنان هيزم برداشتند و خود عمر نيز همراه آنان هيزم برداشت و آنها را اطراف خانه على (ع ) و فاطمه (س ) و فرزندانشان قرار دادند. سپس عمر ندا كرد به طورى كه على (ع ) و فاطمه (س ) بشنوند و گفت : (به خدا قسم اى على (ع ) بايد خارج شوى و با خليفه پيامبر بيعت كنى و گرنه خانه را با خودتان به آتش مى كشم )!
حضرت زهرا (س ) فرمود: اى عمر، ما را با تو چه كار است ؟
جواب داد: در را باز كن و گرنه خانه تان را به آتش مى كشيم !
فرمود: (اى عمر، از خدا نمى ترسى كه به خانه من وارد مى شوى ؟) ولى عمر ابا كرد از اين كه برگردد.(131)


115 على (ع ) به اجبار و اكراه بيعت كرد نه اختيار 

ابوبكر به دنبال على (ع ) فرستاد كه بيا و بيعت كن .
على (ع ) گفت : از خانه بيرون نمى آيم تا قرآن را جمع آورى كنم . بار ديگر به دنبالش فرستاد، على (ع ) گفت : بيرون نمى آيم تا از جمع قرآن فارغ شوم .
ابوبكر بار سوم پسر عمويش ، قنفذ را به دنبال على (ع ) فرستاد. فاطمه (س ) دختر رسول خدا (ص ) به پا خاست تا بين او و على (ع ) حايل شود. قنفذ او را زد و بدون على (ع ) بازگشت . ترسيد كه مبادا على (ع ) مردم را جمع كند. سپس دستور داد هيزم آوردند و در اطراف خانه على (ع ) قرار دادند. سپس عمر آتش آورد و خواست خانه را به روى على (ع )، و فاطمه (س ) و حسن (ع ) و حسين (ع ) آتش بزند.
على (ع ) كه اين كار را ديد، از خانه بيرون آمد و به اجبار و اكراه بيعت كرد نه از روى اختيار.)(132)


116 هجوم به در خانه على (ع ) 

علامه طبرسى صاحب كتاب احتجاج ، از عبداللّه بن عبدالرّحمان بن عوف نقل مى كند كه گفت : عمر بن خطّاب دامن خود را محكم بست و در مدينه گردش مى كرد و فرياد مى زد: مردم با ابوبكر بيعت كردند، بشتابيد براى بيعت كردن با ابوبكر، مردم ناگزير به سوى ابوبكر روانه شده و با او بيعت كردند، عمر اطلاع يافت كه گروهى در خانه هاى خود مخفى شده اند، همراه جماعت خود به آنها يورش برده و آنها را در مسجد حاضر مى كرد، و آنها بيعت مى كردند.
چند روزى از اين جريان گذشت ، آنگاه عمر همراه جماعت بسيار به در خانه حضرت على (ع ) آمد، و از آن حضرت خواست كه از خانه (براى بيعت با ابوبكر) بيرون بيايد.
حضرت على (ع ) امتناع ورزيد.
عمر، هيزم و آتش طلبيد و گفت :
و الذى نفس عمر بيده ليخرجنّ او لاحرقنه على ما فيه .
(سوگند به خداوندى كه جان در دست او است ، يا بايد على (ع ) از خانه بيرون آيد، يا خانه را با اهلش به آتش مى كشم )(133)
بعضى از حاضران به عمر گفتند: (در اين خانه ، حضرت فاطمه (س ) دختر رسول خدا (ص ) و همچنين فرزندان پيامبر (ص ) (حسن (ع ) و حسين (ع ) و آثار رسول خدا (ص ) هستند).
مردم به عمر اعتراض كردند، وقتى كه عمر زمينه را چنان ديد، به آنها گفت : (شما چه فكر مى كنيد؟ آيا تصور مى كنيد كه من چنين كارى انجام دهم ؟ قصد من ترساندن بود نه سوزاندن ).
امام على (ع ) پيام داد كه ممكن نيست من از خانه بيرون بيايم ، زيرا من مشغول جمع آورى و تنظيم قرآن هستم كه شما آن را به پشت سر خود افكنده ايد، و دلبستگى به دنيا شما را به خود سرگرم ساخت ، و من سوگند ياد كرده ام كه از خانه ام بيرون نيايم و عبا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع و تنظيم كنم .
در اين هنگام فاطمه (س ) دختر رسول خدا (ص ) از خانه بيرون آمد و در كنار در خانه در برابر جمعيت ايستاد و فرمود:
(من قومى را نمى شناسم كه مثل شما بدمحضر (و بد برخورد) باشند، جنازه رسول خدا (ص ) را در دست ما رها كرديد، و امر خود را بين خود بريديد، (و مساءله رهبرى را نزد خودتان بدون مشورت با ما پايان داديد) پس با ما مشورت نكرديد، حق ما را ناديده گرفتيد، گويا اصلا به جريان (روز غدير) آگاهى نداريد، و سوگند به خدا، رسول خدا (ص ) در آن روز، دوستى و ولايت على (ع ) را از مردم عهد گرفت ، تا اميد شما را از دستيابى به مقام رهبرى قطع كند، ولى شما رشته هاى پيوند خود با پيامبرتان را بريديد.


117 نگاهى به چگونگى بيعت على (ع ) و حمايت فاطمه (س ) 

(فيلسوف محقق ، فيض كاشانى ) در كتاب علم اليقين از كتاب (التهاب نيران الاحزان ) درباره چگونگى هجوم به خانه على (ع ) چنين نقل مى كند:
عمر، جمعى از بردگان آزاد شده و منافقان را به گرد خود آورد و با آنها به خانه على رهسپار شدند، ديدند در خانه بسته است ، فرياد زدند: (اى على (ع )! از خانه بيرون بيا، زيرا خليفه رسول خدا (ص ) تو را به حضور مى خواند).
حضرت على (ع ) در را باز نكرد، آنها هيزم آوردند و كنار در خانه گذاشتند، و آتش آوردند تا در خانه را بسوزانند، عمر فرياد زد: (سوگند به خدا اگر در را باز نكنيد، خانه را به آتش مى كشم .)
هنگامى كه فاطمه (س ) فهميد كه آنها مى خواهند خانه اش را به آتش ‍ بكشند، برخاست و در را گشود، جمعيت بى آنكه مهلت بدهند تا فاطمه (س ) خود را بپوشاند در را فشار دادند، فاطمه (س ) براى اين كه در برابر نگاه نامحرمان نباشد، به پشت در رفت ، عمر در را فشار داد، فاطمه (س ) بين فشار در و ديوار قرار گرفت ، سپس عمر و همراهان به خانه هجوم بردند، حضرت على (ع ) روى فرش خود نشسته بود، آن قوم آن حضرت را احاطه كردند و اطراف دامن و گريبانش را گرفتند و او را با اجبار به طرف مسجد بردند.


118 اثبات فضيلت على (ع ) 

حضرت فاطمه (س ) در برابر يكى از افراد نادان مدينه فرمود:
مى دانيد على كيست ؟ على ، امامى ربانى و الهى ، و اندامى نورانى و مركز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاكان ، گوينده به حق و روا، جايگاه اصلى محور امامت و پدر حسن و حسين گل پيامبر (ص ) و در بزرگ و سرور جوانان اهل بهشت است .(134)


119 تازيانه زدن زهرا (س ) 

فاطمه (س ) به ميان جمعيت آمد و بين آنها و على (ع ) قرار گرفت ، و فرمود: (سوگند به خدا نمى گذارم پسر عمويم را از روى ظلم به سوى مسجد بكشيد، واى بر شما چقدر زود به خدا و رسولش خيانت نموديد، و به خانواده اش ستم كرديد، با اين كه رسول خدا (ص ) پيروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش كرده بود و فرموده بود كه در امور خاندان من تمسك كنيد، و خداوند فرمود:
قل لا اسئكم عليه اجرا الا المودة فى القربى .
(اى پيامبر! به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمى خواهم جز اين كه با خويشان من دوستى نماييد)(135)
روايت كننده مى گويد: اين گفتار فاطمه (س ) باعث شد كه بسيارى از مردم متفرق شدند، عمر با جمعى در آنجا ماندند، عمر به پسر عمويش قنفذ گفت : (با تازيانه فاطمه (س ) را بزن ).
قنفذ با تازيانه به پشت و پهلوى حضرت زهرا (س ) زد كه آثار آن در بدن زهرا (س ) پديدار شد و همين ضربت قوى ترين اثر را در سقط جنين آن حضرت نمود، كه پيامبر (ص ) آن جنين را (محسن ) ناميده بود، آن قوم ، اميرمؤ منان على (ع ) را كشان كشان به سوى مسجد بردند، و در برابر ابوبكر قرار دادند، در همين هنگام فاطمه (س ) سراسيمه به مسجد آمد، تا على (ع ) را از دست آنها بگيرد و نجات دهد، ولى نتوانست ، از آنجا به سوى قبر پدرش رفت ، و با سوز دل جانكاه گريه كرد و اين اشعار را مى خواند:
نفسى على ز فراتها محبوسة
يا ليتها خرجت مع الزفرات
لا خير بعدك فى الحياة و انما
ابكى مخافة ان تطول حياتى
(پدر جان ! جانم با آن همه اندوه و غصه در سينه ام حبس شده است ، اى كاش با همان اندوه ها از بدنم خارج مى شد.
پدر جان ! بعد از تو هيچ خير و نيكى در زندگى نيست ، گريه مى كنم از بيم آن كه (مبادا) بعد از تو زياد زنده بمانم ).
سپس فرمود:
(پدر جان ! دريغ و آه از فراق تو، و اى فغان از جدايى حبيب تو ابوالحسن اميرمؤ منان ؛ پدر دو سبط تو حسن و حسين (ع )، آن كس كه تو او را در كودكى تربيت كردى ، و وقتى كه بزرگ شد، او را برادر خود خواندى ، و او بزرگترين دوستان و محبوب ترين اصحاب تو در حضورت بود، او كه از همه در قبول اسلام پيشى گرفت ، و به سوى تو هجرت كرد، اى پدر بزرگوار و اى بهترين خلايق !
فها هو يساق فى الاسر كما يقاد البعير .
(اكنون او را اسير گونه مى كشند، چنان كه شتر را مى كشند).
سپس ناله جانسوزى از دل داغدارش بركشيد و گفت :
وا محمده ! وا حبيباه ! وا اباه ! وا اباالقاسماه ! وا احمداه ، وا قلة ناصراه وا غوثاه ، وا صول كربتاه ، وا حزناه ، وا مصيبتاه ! وا سوء صباحاه !!
(فرياد، يا محمد! فرياد اى دوست ، اى پدر، اى ابولقاسم ، اى احمد، آه و فغان از كمى ياور!، و مصيبت و اندوه بسيار، و آه از اين روزگار تلخ !!).
فاطمه (س ) بعد از اين گفتار، صيحه زد و بى هوش به روى زمين افتاد مردم از گريه او گريستند و صدا به ناله بلند كردند، و مسجد پيامبر (ص ) ماتم سرا گرديد.
سپس على (ع ) را در پيش ابوبكر متوقف ساختند، و به او گفتند: دستت را دراز كرده و بيعت كن !!
حضرت على (ع ) فرمود: سوگند به خدا بيعت نمى كنم ، زيرا بيعت من به گردن شما ثابت است (شما با من در غدير خم بيعت كرديد و بايد بر آن وفادار بمانيد.)(136)


120 در هر شرايطى با تو هستم ! 

پس از اين كه على را با ريسمان به گردن ، به مسجد بردند فاطمه (س ) فرمود: اى سلمان ! واى بر ابوبكر و عمر! مى خواهند فرزندانم حسن و حسين را يتيم كنند. به خدا سوگند، اى سلمان از درب مسجد به جايى نمى روم تا اين پسر عمويم را با چشمانم سالم ببينم .
سلمان نزد حضرت على (ع ) برگشته و فرمايش حضرت زهرا (س ) را بازگو كرد. على (ع ) از جا حركت كرده و از مسجد بيرون آمد.
هنگامى كه چشم حضرت به اميرالمؤ منين (ع ) افتاد، خود را براى شانه هاى
آن حضرت آويخت و فرمود: روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو باد اى ابوالحسن ! اگر در شرايط خوب باشى من با تو هستم و اگر در شرايط بدى باشى من نيز با تو هستم . هر دو باهم گريستند. درود و رحمت خداوند بر آنان باد.(137)


121 دفاع زهرا (س ) از على (ع ) 

ابوجعفر طوسى در (اختيار الرجال ) از امام صادق (ع ) به نقل از سلمان فارسى (ره ) روايت مى كند كه حضرت فاطمه زهرا (س ) در مورد كسانى كه به حقوق شوهر و پسر عمش على (ع ) تجاوز كرده بودند، چنين فرمود:
خلوا عن ابن عمى ! فو الذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لا نشرن شعرى و لا ضعن قميص رسول اللّه على راءسى و لاصر خنّ الى اللّه تبارك و تعالى فما ناقة صالح با كرم على اللّه منّى و لا الفصيل باكرم على اللّه من ولدى ؛ رها كنيد پسر عموى مرا! سوگند به آن خداى كه محمد (ص ) را به حق برانگيخت ، اگر از وى دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا (ص ) را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد خواهم زد. يقين بدانيد كه ناقه صالح ، در نزد خدا از من گرامى تر نبود، و بچه آن ناقه نيز از فرزندان من قدر و قيمتش زيادتر نبود)(138)(139)


122 دفاعيه زهرا (س ) از على (ع ) 

سخنان نورانى فاطمه (س ) در دفاع از على (ع ) رودهاى خروشانى از حماسه و مقاومت در دلهاى مردم ايجاد كرد. آن حضرت به زنان انصار كه براى عيادت از او به خانه اش آمده بودند و از وى پرسيدند: اى دختر رسول خدا (ص )! چگونه اى ؟
فرمود: (اينان خلافت را پايه هاى رسالت و قواعد نبوت و مهبط روح الامين دور كردند و با آن امور دنيايى و آخرتى خويش را درمان نمودند. هشداريد كه اين خسارتى آشكار است ).
آن حضرت مى فرمود: (چه شده كه از ابوالحسن انتقام مى گيرند؟! به خدا سوگند جز به خاطر سختى شمشير و استوار قدمى و زخمهاى كارى اش در ميدان جنگ و دلير مردى و شجاعت او در راه خدا به كين خواهى او برنخاسته اند.)
(به خداى سوگند! پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها و ناقص را به جاى كامل گرفتند. پس سرنگون باد مردمى كه پنداشتند بهترين كار را كردند در حالى كه اينان تباهكارند و خود در نمى يابند. واى بر آنان ! آيا آن كسى كه به حق ، راهنمايى مى كند سزاوار پيروى است يا آن كه خود به حق راه نمى برد و بايد مورد هدايت قرار گيرد. پس شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟)(140)


123 چگونگى دست گذاردن ابوبكر بر دست على (ع )  

عدى بن حاتم (از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران على (ع ) مى گويد: سوگند به خداى دلم براى هيچ كس آنگونه نسوخت كه براى على (ع ) سوخت ، آن گاه كه دامن و گريبانش را گرفتند و او را به سوى مسجد كشاندند، و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن .
او فرمود: (اگر بيعت نكنم چه مى شود؟)
در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنيم ، على (ع ) سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : (خدايا! من تو را به گواهى مى گيرم ، اين قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با اين كه من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا (ص ) هستم .)
باز آنها به على (ع ) گفتند: دستت را براى بيعت دراز كن !
آن حضرت ، اطاعت نكرد، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و كشيدند، آن بزرگوار سر انگشتانش را خم كرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به كار بردند تا دست او را بگشايند، ولى نتوانستند، سرانجام دست ابوبكر را پيش كشيدند و به دست بسته (و مشت شده ) على (ع ) ماليدند در حالى كه آن حضرت به قبر رسول خدا (ص ) متوجه شده و مى فرمود:
يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى .
(اى پسر مادرم ، قوم مرا تضعيف كردند و نزديك بود مرا بكشند).(141)
روايت كننده مى گويد: حضرت على (ع ) ابوبكر را مخاطب قرار داد و اين دو شعر را خواند:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم
فكيف بهذا و المشيرون غيب
و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم
فغيرك اولى بالنبى و اقرب
(اگر تو از طريق شورى زمامدار امور مردم شدى ، اين چه شورايى است كه در آن ، طرفهاى مشورت (امثال من ) غايب بودند، و اگر از طريق خويشاوندى ، استدلال كردى ، ديگران از تو نزديكترند).
و آن حضرت مكرر مى فرمود:
و اعجبنا اتكون الخلافة بالصحابة ، و لا تكون بالقرابة و الصحابة .
(عجبا! آيا خلافت با همنشينى با پيامبر (ص ) ثابت مى شود، ولى با خويشاوندى و همنشينى (با هم ) ثابت نمى گردد؟!)(142)


124 بيعت اجبارى اميرالمؤ منين (ع )  

على (ع ) را بردند و به شدت او را مى كشيدند، تا آنكه نزد ابوبكر رسانيدند و اين در حالى بود كه عمر بالاى سر ابوبكر با شمشير ايستاده بود، و خالد بن وليد و ابو عبيدة بن جراح و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبة و اسيد بن حضير و بشير بن سعيد و ساير مردم در اطراف ابوبكر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود.(143)


125 خروش فاطمه (س ) و تصميم او بر نفرين  

عياشى روايت كرده است (پس از بيرون بردن على (ع ) از خانه ) فاطمه (س ) بيرون آمد و به ابوبكر رو كرد و فرمود:
(آيا مى خواهيد شوهرم را از دستم بگيريد و مرا بيوه كنيد، سوگند به خدا اگر دست از او برنداريد، موى سرم را پريشان مى كنم و گريبان چاك مى نمايم و كنار قبر پدرم مى روم و به درگاه خدا ناله مى كنم ).
آن گاه فاطمه (س ) دست حسن و حسين (ع ) را گرفت و از خانه بيرون آمد تا كنار قبر پيامبر (ص ) برود.
حضرت على (ع ) از جريان آگاه شد و به سلمان فرمود: برو فاطمه (س ) دختر محمد (ص ) را درياب (گويى ) دو طرف مدينه را مى نگرم كه به لرزه در آمده و در زير زمين فرو مى روند، سوگند به خدا اگر فاطمه (س ) موى خود را پريشان كند و گريبان چاك نمايد و كنار قبر پيامبر (ص ) برود و به پيشگاه خدا ناله نمايد، ديگر مهلتى براى مردم مدينه باقى نمى ماند و زمين همه آنها را در كام خود فرو مى برد.
سلمان با شتاب نزد فاطمه (س ) آمد و عرض كرد: (اى دختر محمد! خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده است ، به خانه باز گرد و نفرين مكن .)
فاطمه (س ) فرمود: اى سلمان ، آنها مى خواهند على (ع ) را به قتل برسانند، صبرم تمام شده ، بگذار كنار قبر پدرم بروم و مويم را پريشان كنم ، گريبان چاك نمايم ، و به درگاه پروردگارم بنالم .
سلمان عرض كرد: (من ترس آن دارم مدينه به لرزه درآيد و زمين دهان باز كند و مردم را در خود فرو ببرد! على (ع ) مرا نزد شما فرستاده است و فرموده كه به خدا باز گردى و از نفرين نمودن منصرف شوى ).
در اين هنگام حضرت زهرا (س ) فرمود:
اذا ارجع و اصبر و اسمع له و اطيع .
(در اين صورت (چون شوهرم فرموده ) به خانه باز مى گردم و صبر مى كنم ، و سخن آن حضرت را مى پذيرم و از او اطاعت مى كنم ).(144)


126 مظلوميت على  

معاويه در نامه سرزنش آميز خود به على (ع ) نوشت كه : ياد دارى كه ترا چون شترى مهار كرده و به مسجد مى بردند كه بيعت كنى ؟ و امام در جوابش نوشت : براى مرد با ايمان ننگ نيست كه در طريق انجام وظيفه دينى خود مظلوم واقع شود (ما على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما...).(145)
به مسجدش آورند كه بيعت كن ، على (ع ) پرسيد: اگر نكنم ؟
عمر گفت گردنت را مى زنم .
امام (ع ) فرمود: در آن صورت تو بنده خدا و برادر پيامبر (ص ) را مى كشى ؟
عمر گفت : تو بنده خدايى ولى برادر پيامبر (ص ) نيستى .
به ابوبكر گفت : حكم قتل را بده .
ابوبكر گفت : آخر فاطمه (س ) به قبر پيامبر چسبيده و در اين جا على (ع ) فرمود: قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونى (146) و نتوانستند از او بيعت بگيرند.(147)
سرانجام خواستند به زور دست او را در دست ابوبكر بگذارند، على (ع ) دست خود را مشت كرد. پشت دست او را به دست ابوبكر مسح دادند، يعنى كه بيعت .(148) و اين است معنى مقاومت در برابر عقيده در مكتب على (ع ).


127 جمع آورى و تنظيم قرآن توسط حضرت على (ع )  

سليم بن قيس ، جريان سقيفه را از سلمان نقل مى كند، و تا به اينجا مى رسد: وقتى كه على (ع ) عذر تراشى ، فريب كارى و بى وفايى را ديد، به خانه اش رفت و به جمع آورى و تنظيم آيات قرآن پرداخت ، و از خانه اش ‍ بيرون نيامد، تا اينكه قرآن را تا آخر، جمع و تنظيم نمود.
قبلا آيات قرآن در ورق ها و تخته و شانه گوسفند و رقعه و پارچه ها نوشته شده بود، هنگامى كه آن حضرت همه را جمع نمود و با دست خود نوشت و تنزيل و تاءويل ، ناسخ و منسوخ آن را مشخص كرد، در آن وقت ابوبكر براى على (ع ) پيام داد كه از خانه بيرون بيا و بيعت كن .
امام على (ع ) پاسخ داد: من اشتغال به جمع آورى قرآن دارم ، و سوگند ياد كرده ام كه رداء بر دوش نيفكنم مگر براى نماز، تا قرآن را تاءليف و تنظيم بنمايم .
ابوبكر و قوم ، چند روز فرصت دادند، على (ع ) قرآن را جمع و تنظيم نمود و در پارچه اى (مانند كيسه ) نهاد و سرش را مهر كرد.
در روايت ديگر آمده : آن حضرت آن قرآن را برداشت و كنار قبر پيامبر (ص ) آمد، آن را بر زمين نهاد، و دو ركعت نماز خواند، و بر سر رسول خدا (ص ) سلام فرستاد، سپس مردم با ابوبكر در مسجد جمع شدند، امام على (ع ) با صداى بلند، مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
اى مردم ! من از آن هنگام كه رسول خدا (ص ) رحلت كرد اشتغال داشتم ، نخست به تجهيز جنازه رسول خدا (ص ). سپس به تنظيم قرآن ، تا اينكه همه قرآن را جمع نمودم و در داخل اين كيسه است ، هر آيه اى كه بر رسول خدا (ص ) نازل شد، همه را ضبط كردم ، هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر اينكه رسول خدا (ص ) آن را براى من قرائت كرد و به من املاء نمود و تاءويل (معنى باطنى آن آيات ) را به من تعليم نمود.
سپس على (ع ) فرمود: اين اعلام براى آن است كه فردا نگوييد، ما از اين موضوع غافل بوديم ، آنگاه فرمود: (تا در روز قيامت نگوييد كه من شما را به يارى خودم دعوت ننموده ام ، و حق را به ياد شما نياوردم ، و شما را به كتاب خدا از آغاز تا انجام آن اطلاع ندادم .)
عمر گفت : (دعوت شما به قرآنى كه جمع نموده اى ما را با وجود قرآنى كه داريم بى نياز نگرداند) (ما خودمان قرآن داريم ، و با وجود آن ، ديگر قرآن شما ما را بى نياز نمى كند).
و در روايت ديگر آمده ، عمر گفت : (قرآن را بگذار و خودت دنبال كار خود رو!).(149)


128 مسلمان شدن يهودى  

وقتى حضرت امير (ع ) كشان كشان براى بيعت با ابوبكر به مسجد مى بردند، يك مرد يهودى كه آن وضع و حال را ديد بى اختيار لب به تهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آن را پرسيدند، گفت : من اين شخص را مى شناسم و اين همان كسى است كه وقتى در ميدانهاى جنگ ظاهر مى شد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان مى افكند و همان كسى است كه قلعه هاى مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آن را كه به وسيله چندين نفر باز و بسته مى شد با يك تكان از جايگاهش كند و به زمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يك مشت آشوبگر سكوت كرده است ؛ بى حكمت نيست و سكوت او براى حفظ دين اوست و اگر اين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانت ها صبر و تحمل نمى كرد اين است كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم .
باز چه مظلوميتى بزرگتر از اين كه از لشكريان بى وفاى خود بارها نقض ‍ عهد مى ديد و آنها را نصيحت مى كرد اما به قول سعدى (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤ ثر واقع نمى شد) و چنان كه گفته شد آرزوى مرگ مى كرد تا از ديدار كوفى هاى سست عنصر و لاقيد رهايى يابد.
على (ع ) پس از رحلت پيغمبر (ص ) به طور دايم در شكنجه روحى بود و جز صبر و تحمل چاره اى نداشت ، به نقل ابى الحديد آن حضرت صداى كسى را شنيد كه ناله مى كرد و مى گفت : من مظلوم شده ام . فرمود: هلم فلنصرخ معا فانى مازلت مظلوما. يعنى بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بوده ام .(150)


129 گرفتن گريبان على (ع ) براى بيعت  

در كتاب اختصاص و بصائر الدرجات و ساير كتب به سندهاى معتبر از حضرت صادق (ع ) روايت كرده اند كه :
چون گريبان على (ع ) را گرفتند و براى بيعت ابوبكر به سوى مسجد كشيدند، على (ع ) در برابر قبر رسول خدا (ص ) ايستاد و گفت آن چه هارون در جواب موسى گفت : (ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونى ) يعنى : اى برادر من و اى فرزند مادر من ! به درستى كه قوم مرا ضعيف گردانيديد و نزديك شد كه مرا بكشند.
پس دستى از قبر رسول خدا (ص ) بيرون آمد به سوى ابوبكر كه همه شناختند كه آن جناب است ، و به صدايى كه همه دانستند صداى آن حضرت است گفت : (اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم نطفة سويك رجلا) (151) يعنى : آيا كافر شدى به آن خداوندى كه تو را خلق كرده است از خاك ، پس از نطفه ، پس تو را مردى گردانيده است .
و به روايتى ديگر: دستى از قبر ظاهر شد، و بر آن دست نوشته بود: (اءكفرت يا عمر بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا).(152)


130 بيعت نكردن على (ع )  

در روايات ثابت آمده كه چون على (ع ) را نزد ابوبكر آوردند، گفت : بيعت كن ، على (ع ) فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفت دستور مى دهم كه تو را بكشند. على (ع ) خداوند را گواه گرفت كه چگونه در ضعف قرار گرفته است و در ترس كشته شدن ، با غاصب خلافت بيعت كرد. يارانش نيز به اكراه و ترس از حاضران ، با ابوبكر بيعت كردند. اگر على (ع ) را ضعيف شمردند، بايد دانست كه پيش از او، امت موسى هارون را ضعيف شمردند و درصدد برآمدند كه على (ع ) را بكشند، پيش ‍ از او، قوم موسى مى خواستند هارون را بكشند. اينان نيز در عمل همان راه امت موسى را در برخورد با او صياد در پيش گرفتند و همانگونه كه پيامبر (ص ) مرسل فرمود، قدم در جاى پاى آنان گذاشتند...(153)


131 اتمام حجت اميرالمؤ منين (ع ) با فضايلش  

وقتى على (ع ) را به نزد ابوبكر رسانيدند عمر به صورت اهانت آميزى گفت : (بيعت كن و اين اباطيل را رها كن )!
على (ع ) فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهيد كرد؟
گفتند: تو را با ذلت و خوارى مى كشيم ! فرمود: در اين صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را كشته ايد!
ابوبكر گفت : بنده خدا بودن درست است ولى به برادر پيامبر بودن اقرار نمى كنيم !
فرمود: آيا انكار مى كنيد كه پيامبر (ص ) بين من و خودش برادرى برقرار داد؟
گفتند: (آرى )! و حضرت اين مطلب را سه مرتبه برايشان تكرار كرد.
سپس حضرت رو به آنان كرد و فرمود: اى گروه مسلمانان ، و اى مهاجرين و انصار، شما را به خدا قسم مى دهم كه آيا در روز غدير خم از پيامبر (ص ) شنيديد كه آن مطالب را مى فرمود، و در جنگ تبوك آن مطالب را مى فرمود؟
سپس على (ع ) آنچه پيامبر (ص ) علنى براى عموم درباره او فرموده بود چيزى باقى نگذاشت مگر آن كه براى آنان يادآور شد. (و مردم درباره همه آنها اقرار كردند و) گفتند: بلى ، به خدا قسم .
وقتى ابوبكر ترسيد مردم على (ع ) را يارى كنند و مانع او شوند پيش ‍ دستى كرد و (خطاب به حضرت ) گفت : آنچه گفتى حق است كه با گوش ‍ خود شنيده ايم و فهميده ايم و قلب هايمان آن را در خود جاى داده است ، و لكن بعد از آن من از پيامبر (ص ) شنيدم كه مى گفت : (ما اهل بيتى هستيم كه خداوند ما را انتخاب كرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما ترجيح داده است . و خداوند براى ما اهل بيت نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد). (154)


132 سخنان اميرالمؤ منين (ع ) هنگام ورود به مسجد  

سلمان مى گويد: على (ع ) را نزد ابوبكر رسانيدند در حالى كه مى فرمود: به خدا قسم ، اگر شمشيرم در دستم قرار مى گرفت مى دانستيد كه هرگز به اين كار دست پيدا نمى كرديد. به خدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش ‍ نمى كنم ، و اگر چهل نفر برايم ممكن مى شد جمعيت شما را متفرق مى ساختم ، ولى خدا لعنت كند اقوامى را كه با من بيعت كردند و سپس مرا خوار نمودند.
ابوبكر تا چشمش به على (ع ) افتاد فرياد زد: (مرا رها كنيد)!
على (ع ) فرمود: اى ابوبكر، چه زود جاى پيامبر (ص ) را ظالمانه غصب كردى ! تو به چه حقى و با داشتن چه مقامى مردم را به بيعت خويش ‍ دعوت مى نمايى ؟ آيا ديروز به امر خدا و پيامبر (ص ) با من بيعت نكردى ؟(155)


133 كيفيت بيعت اجبارى اميرالمؤ منين (ع )  

عمر به على (ع ) گفت : برخيز اى فرزند ابى طالب و بيعت كن ! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهيد كرد؟
گفت : به خدا قسم در اين صورت گردنت را مى زنيم !
اميرالمؤ منين (ع ) سه مرتبه حجت را بر آنان تمام كرد، و سپس بدون آن كه كف دستش را باز كند دستش را دراز كرد. ابوبكر هم روى دست او زد و به همين مقدار قانع شد.
على (ع ) قبل از آن كه بيعت كند در حالى كه طناب برگردنش بود، خطاب به پيامبر (ص ) صدا زد: (اى پسر مادرم ، اين قوم مرا خوار كردند و نزديك بود مرا بكشند).(156)


134 افشاى اسرار صحيفه ملعونه  

على (ع ) به ابوبكر فرمود: آيا كسى پيامبر (ص ) هست كه با تو در اين مطلب كه از ما اهل بيت كسى به خلافت نمى رسد حضور داشته باشد؟ عمر گفت : خليفه پيامبر (ص ) راست مى گويد. من هم از پيامبر (ص ) شنيدم همانطور كه ابوبكر گفت . ابوعبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست مى گويد، ما اين مطلب را از پيامبر (ص ) شنيديم .
على (ع ) به آنان فرمود: وفا كرديد به صحيفه ملعونه اى كه در كعبه بر آن هم پيمان شديد كه : (اگر خداوند محمد را بكشد يا بميرد، امر خلافت را از ما اهل بيت بگيريد).
ابوبكر گفت : از كجا اين مطلب را دانستى ؟ ما كه تو را از آن مطلع نكرده بوديم !
حضرت فرمود: اى زبير و تو اى سلمان و تو اى اباذر و اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام ، مى پرسم آيا از پيامبر (ص ) نشنيديد كه در حضور شما مى فرمود: (ابوبكر و عمر تا آن كه حضرت همين پنج نفر را نام برد ما بين خود نوشته اى نوشته اند و در آن هم پيمان شده اند و بر كارى كه كرده اند قسم ها خورده اند كه اگر من كشته شوم يا بميرم ...)؟
آنان گفتند: آرى ما از پيامبر (ص ) شنيديم كه اين مطلب را به تو مى فرمود:كه (آنان بر آنچه انجام داده اند معاهده كرده و هم پيمان شده اند، و در بين خود قراردادى نوشته اند كه اگر من كشته شدم يا مردم ، عليه تو اى على (ع ) متحد شدند خلافت را از تو بگيرند).
تو گفتى : پدر و مادرم فدايت يا رسول اللّه ، هرگاه چنين شد دستور مى دهى چه كنم ؟
فرمود: اگر يارانى بر عليه آنان يافتى با آنها جهاد كن و اعلام جنگ نما، و اگر يارانى نيافتى بيعت كن و خون خود را حفظ نما.
على (ع ) فرمود: به خدا قسم ، اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كردند وفا مى نمودند در راه خدا با شما جهاد مى كردم . ولى به خدا قسم بدانيد كه احدى از نسل شما تا روز قيامت به خلافت دست پيدا نخواهد كرد.(157)


135 وصيت على به صبر 

يكى از شاگردان امام صادق (ع ) از آن حضرت پرسيد: (آيا غير از امام على (ع ) و خاندان آن حضرت ، كسى ، خلافت ابوبكر را انكار كرد و به آن اعتراض نمود؟).
امام صادق (ع ) در پاسخ فرمود: (دوازده نفر صريحا و رسما به خلافت ابوبكر اعتراض كردند، اين افراد شش نفر از مهاجران بودند، كه عبارتند از: ابوذر، مقداد، بريده ، اسلمى ، خالد بن سعيد و عمار ياسر، و شش نفر از انصار بودند، كه عبارتند از: ابوالهيثم تيهان ، عثمان بن حنيف ، سهل بين حنيف ، خزيمه بن ثابت ، ابى بن كعب و ابوايوب انصارى .
اين دوازده نفر به حضور امام على (ع ) آمدند، و پيوند خود را با آن حضرت آشكار ساختند، و به حقانيت و شايستگى آن حضرت ، براى رهبرى اقرار نمودند، سپس در مورد رهبرى به مشورت پرداختند، آنها تصميم گرفته بودند كه به مسجد آيند و ابوبكر را از بالاى منبر پيامبر (ص ) به پايين بياورند از امام على (ع ) اجازه خواستند، تا اين كار را انجام دهند، و افزودند: (اى على (ع )، ما از پيامبر (ص ) شنيديم كه فرمود: (على مع الحق و الحق مع على يميل كيف ما مال ) (على با حق است و حق با على است ، هر جا متمايل گردد، على (ع ) نيز به همان جا متمايل مى شود) بر اين اساس اجازه شورش بر مخالفان را به ما بده ، كه كاسه صبرمان لبريز شده و ديگر توان تحمل نداريم .
امام على (ع ) آنها را از اين كار نهى كرد و فرمود: اين كار موجب كشت و كشتار مى گردد و پيامبر (ص ) مرا به صبر و تحمل ، وصيت نموده است ، ولى من به شما پيشنهاد مى كنم كه به مسجد برويد و در حضور مردم ، احتجاج كنيد و مطالب حق را بيان نماييد كه روش بهتر همين است .(158)


136 نظر خواهى از على (ع ) و گفتار آن حضرت  

پس از غصب ولايت از على (ع ) دوازده نفر به محضر اميرالمؤ منان (ع ) رسيدند و عرض كردند: (اى اميرمؤ منان ! تحقيقا تو سزاوارترين و بهترين افراد به مقام رهبرى هستى ، زيرا ما از رسول خدا (ص ) شنيديم كه فرمود:
على مع الحق و الحق مع على ، يمل مع الحق كيف مال .
(على با حق است و حق با على است ، و هر جا حق بگردد، على همان جا مى گردد).
ما تصميم گرفته ايم ، نزد ابوبكر برويم و او را از بالاى منبر رسول خدا (ص ) پايين آوريم به حضور شما آمده ايم تا در اين باره با شما مشورت كنيم و نظر شما را بخواهيم و آنچه دستور دهى ، همان را عمل كنيم .
اميرمؤ منان على (ع ) فرمود: اگر چنين كنيد، بين شما و آنها جنگى بروز مى كند، و شما همچون سرمه چشم يا نمك طعام اندك هستيد، امت اجتماع كرده اند و سخن پيامبرشان را ترك نموده اند، و به خداوند دروغ بسته اند، من در اين باره با اهل بيت خودم مشورت كردم ، آنها سفارش به سكوت كردند چرا كه به كينه توزى و دشمنى مخالفان نسبت به خدا و اهل بيت رسول خدا (ص ) اطلاع داشتند.
آنها همان كينه هاى زمان جاهليت را تعقيب مى كنند و مى خواهند انتقام آن زمان را بكشند، تا اين كه فرمود:
(ولى نزد ابوبكر برويد آنچه را كه از پيامبر (ص ) خود (در شاءن من ) شنيده ايد به او خبر دهيد، و او را از شبهه خارج سازيد تا اين موضوع ، حجت را بر ضد او نيرومندتر كند، و عقوبت او را هنگامى كه در پيشگاه خدا قرار مى گيرد رساتر نمايد، كه پيامبر خدا را نافرمان كرده و با او مخالفت نموده است !)
اين دوازده نفر به مسجد رفتند و آن روز، روز جمعه (چهارمين روز رحلت رسول خدا (ص ) بود، اطراف منبر رسول خدا (ص ) را احاطه نمودند.
وقتى كه ابوبكر به منبر رفت ، هر يك از آن دوازده نفر سخنى را (به طور مستدل ) به ابوبكر گفتند، و از حق و شاءن على (ع ) دفاع نمودند و گفتار پيامبر (ص ) را در فضايل على (ع ) به ياد او آوردند، كه براى رعايت اختصار از ذكر آن سخنان ، خوددارى شد.(159)
نخستين كسى كه با ابوبكر سخن گفت : خالد بن سعيد بن عاص بود، سپس ‍ بقيه مهاجران ، و بعد از آنها انصار، سخن گفتند.
روايت شده وقتى كه آنها از گفتار خود فارغ شدند، ابوبكر در بالاى منبر درمانده شد و جواب عقلايى بر رد آنها نداد جز اين كه گفت :
و ليتكم و لست بخيركم ، اقيلونى اقيلونى .
(ولايت بر شما شايسته من نيست و من بهترين شما نيستم ، بيعت خود را نسبت به من فسخ كنيد و بشكنيد).
عمر بن خطّاب فرياد زد انزل عنها يالكع ... (اى فرومايه ! از منبر پايين بيا، وقتى كه تو قدرت پاسخگويى به استدلالات قريش را ندارى ، چرا خود را در چنين مقامى قرار داده اى ؟ سوگند به خدا تصميم گرفته ام تو را از اين مقام خلع كنم و آن را (سالم ) غلام آزاده شده خذيفه بسپارم .
ابوبكر از منبر پايين آمده ، سپس دست عمر را گرفت و او را به خانه برد. سه روز در خانه ماندند و به مسجد رسول خدا (ص ) نرفتند.(160)


next page

fehrest page

back page