۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۶ -


150- ولى خدا كيست ؟ 

روزى ابوذر به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : اى مرد شب گذشته در خواب صحنه اى ديدم كه تاكنون چنين چيزى را نديده بودم . گفتند: در خواب چه ديدى ؟ گفت : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را نزديك خانه اش ديدم كه شبانه بيرون آمد و دست على (عليه السلام ) را گرفته بود با هم به قبرستان بقيع رفتند من هم آن دو بزرگوار را زير نظر گرفته و از فاصله دورترى به دنبالشان رفتم به سوى بقيع رفتند تا به محل قبرهاى مكه رسيدند سپس آن حضرت به آرامگاه پدر خود رسيد و نزديك آن دو ركعت نماز خواند ناگاه قبر شكافته شد و در همين حال عبدالله را ديدم كه نشسته و مى گويد: گواهى مى دهم كه معبود جز الله نيست و گواهى مى دهم محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر اوست . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت ، پدرم ولى تو كيست ؟ عبدالله گفت : پسرم ولى چيست ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين على ولى است . عبدالله فورا گفت : گواهى مى دهم كه على (عليه السلام ) ولى من است . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : پس به بوستان خودت بازگرد. سپس بر سر آرامگاه مادرش ‍ آمنه برگشت و همان عملى را كه نزد قبر پدرش انجام داده بود تكرار كرد ناگاه قبر شكافت بى درنگ آمنه گفت : شهادت مى دهم معبود جز الله نيست و تو پيامبر و فرستاده خدايى . پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به او گفت : مادرم ولى تو كيست ؟ پاسخ داد پسرم ولايت چيست ؟ فرمود: آن ولايت (اشاره به حضرت على (عليه السلام ) على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . آمنه فورا گفت و البته على ولى من است . سپس ‍ فرمود: به آرامگاه و گلزار خودت بازگرد، وقتى سخن ابوذر به اينجا رسيد به او گفتند، تو دروغ مى گويى و با او دست به گريبان شدند و كتكش زدند آنگاه مردم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم امروز دروغى بر تو بسته شد فرمود، چه بود؟ گفتند: ابوذر درباره تو چنين و چنان نقل كرده . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آسمان نيلگون هنوز بر سر كسى سايه نيفكنده و به روى زمين غبار آلود كسى گام برنداشته كه راستگوتر از ابوذر باشد.(187)

151- جنگ على در وادى يابس  

على (عليه السلام ) در جنگ با كفار وادى يابس ابتدا جنگ را شروع ننمود تا آنكه خورشيد طلوع كرد وقتى روز شد، على (عليه السلام ) به پرچمداران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمود: پرچمها را بلند كنيد وقتى پرچمها بلند شد و مشركان آن پرچمها را ديدند؛ شناختند، به همديگر گفتند، اين دشمن شماست كه شما در طلب او بوديد اينها محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب او هستند، غلامى از مشركان كه بدترين و كافرترين آنان بود. بيرون آمد و به اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين ندا داد: اى اصحاب ساحر دروغگو كدام يك از شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستيد او بايد خود را به من نشان دهد. على (عليه السلام ) به سوى او رفت و به او گفت : مادرت به عزايت بنشيند، تو ساحر دروغگو هستى ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم حق را از جانب حق آورد. غلام گفت : تو كيستى فرمود: من على بن ابيطالب برادر زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پسر عمو و همسر دختر او هستم . غلام گفت : آيا تو داراى چنين منزلت و مقامى در نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم هستى ؟ فرمود: آرى . غلام گفت : پس تو و محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر يك دين واحد هستيد و برايم فرقى نمى كند كه ترا ببينم يا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را. آنگاه غلام به سوى على (عليه السلام ) دئويد در حالى كه رجزى به اين مضمون مى خواند:
اى على ، تو شير درنده اى را ديدى كه در چنگال او احدى آرام نمى گيرد و شيرى از مردان خثعم را كه آئين محكمى را يارى مى كند. هر كه مرا ببيند، غلامى را ديده كه درندگان بر او رو آورند و او سالم نمى ماند. على (عليه السلام ) نيز در پاسخش چنين فرمود:
و تو آن شير هاشمى را مى بينى كه دلير و بى باك است من على هستم كه به خثعم نشان خواهم داد كه به هر حركت شمشيرم خون مى ريزد و هر زننده اى را مى كشم آنگاه هر يك بر اسب سوار شدند و شروع به جنگ با شمشير كردند. حضرت على (عليه السلام ) تنها يك ضربه به او زد و او را كشت . آنگاه على (عليه السلام ) فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند؟ برادر آن غلام مقتول آمد در حالى كه مى گفت : قسم به بتهاى بزرگ لات و عزى كه من به هنگام جنگ بسيار با حوصله هستم هر كس با من بجنگد انواع دردها را به او مى چشانم .
على (عليه السلام ) فرمود:

بالله ربى اننى لا قسم   قسم حق ليس فيه ما ثم

انكم من شرنا لن تسلموا
يعنى ، من به پروردگارم قسم مى خورم قسم حقى كه در اداى آن معصيتى نيست كه شما از حمله ما سالم نمى ماليد آنگاه هر دو سوار بر اسب خود شده به پيكار رو آوردند على (عليه السلام ) ضربه اى زد و او را هم به آتش جهنم فرستاد. حضرت فرمود: آيا كسى هست كه با من مبارزه كند؟ آنگاه حارث بن مكيده كه رئيس ، آن قوم بود و با 500 سوار برابر مى كرد آمد و گفت : حتما لات مرا يارى مى دهد و به هر شمشيرى حلقى را پاره مى كنم و به هر ضربه اى گردنى مى زنم . على (عليه السلام ) فرمود: به خدا قسم شما را با شمشير برنده ام از محمد صلى الله عليه و آله و سلم دور مى كنم ...
آنگاه على (عليه السلام ) با ضربه اى او را هم به آتش جهنم فرستاده و باز فرمود: آيا كسى با من مبارزه مى كند. پسر عموى حارث بن مكيده كه عمروبن فتاك نام داشت ، آمد و گفت : من عمرو، و پدرم فتاك است . شمشير به دستم ، و سر هر كس كه حرمتمان را هتك كند مى برم . على (عليه السلام ) ضمن جواب او را هم به جهنم واصل كرد. على (عليه السلام ) تمامى جنگجويان آنان را كشت و آنان را به اسارت برد و اموالشان را گرفت و اسيران آنها را نزد رسول خدا آورد.(188)

152- جبرئيل خدمتگذارى او را مى كند 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود: به حضور على (عليه السلام ) برويد تا به شما خبر بدهد جريان (عجيبى ) را كه ديشب براى او اتفاق افتاده من نيز به دنبال شما مى آيم . ابوبكر و عمر به حضور على (عليه السلام ) آمدند، على (عليه السلام ) به ابوبكر فرمود: آيا خبر تازه اى داريد؟ ابوبكر گفت : نه . آنچه اتفاق افتاده خير باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من و عمر فرمود: نزد شما بياييم و از حادثه اى كه شب گذشته براى شما رخ داده به ما خبر دهى ، در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز وارد شد وقتى كه على (عليه السلام ) را ديد فرمود: حادثه شب گذشته را كه براى تو اتفاق افتاد براى ابوبكر و عمر بيان كن ! على (عليه السلام ) فرمود: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از بيان آن حيا دارم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، فرمود: ان الله لا يستحيى من الحق خداوند از حق گويى حيا نمى كند. آنگاه امام على (عليه السلام ) حادثه شب گذشته را چنين بيان كرد: احتياج به غسل پيدا كردم براى غسل در جستجوى آب شدم آب نيافتم و ترس آن داشتم كه نماز صبح من قضا شود، حسن (عليه السلام ) را به راهى و حسين (عليه السلام ) را به راهى ديگر باى يافتن آب روانه كردم آب بدست نيامد و سخت اندوهگين شدم ، در اين هنگام ديدم سقف خانه باز شد و سطلى از آب به پايين آمد كه حوله اى روى آن بود. وقتى آن سطل در زمين قرار گرفت حوله را از روى آن رد كردم آب در آن يافتم با آن آب غسل كردم و نماز خواندم . سپس آن سطل همراه حوله بالا رفت و شكاف سقف به هم پيوست . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سطل از بهشت آمده بود و آب آن از نهر كوثر بود. حوله نيز از استبرق ديباى بهشتى بود، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حضور ابوبكر و عمر و انس بن مالك خطاب به على (عليه السلام ) فرمود: من مثلك يا على فى ليلة و جبرئيل يخدمه ، اى على چه كسى همانند توست كه در شب جبرئيل خدمت گذارى او مى كند.(189)

153- جنگ ذات السلاسل  

مردم وادى يابس عده اى حدود دوازده هزار نفر جنگجو و سوار كار را بسيج كردند و با هم پيمان بستند كه تا آخرين نفرشان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على (عليه السلام ) بجنگند تا با اين شكل رسم بت پرستى را مانند قبل از اسلام برقرار كنند. جبرئيل ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از تصميم آنها با خبر كرد و به آن حضرت گفت :: ابوبكر را با چه را هزار سوار كار آزموده از مهاجر و انصار به سوى آنان بفرست . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منبر رفت و قضيه اخبار جبرئيل را به مردم گفت سپس فرمود: براى روز دوشنبه آماده حركت شوند، در موقع حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود تا ابتداء اسلام را بر دشمنان عرضه نكرده اند جنگ را شروع نكنند. اگر آنها اسلام را پذيرفتند كه جنگ نكنند در غير اين صورت آنقدر بجنگند تا همه را كشته و مردان آنها را اسير و اموالشان را به تصرف خود در آورند.
ابوبكر پس از مواجهه با دشمن با كوچكترين تهديد آنها، از جنگ منصرف شد و به مدينه برگشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود: با دستور من مخالفت كردى و آنچه را كه به تو امر كرده بودم انجام ندادى بخدا قسم تو در اين باره معصيت مرا مرتكب شدى خالقت امرى و لم تفعل ما امرتك و كنت لى و الله عاصيا فما امرتك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجددا به منبر رفت و به مردم فرمود: من به ابوبكر امر كردم كه با آن گروه در صورت نپذيرفتن اسلام بجنگند اما وقتى او با صد نفر از آنان برخورد كرد ترس در دلش راه يافت و فرمان مرا ناديده گرفت . اكنون جبرئيل از ناحيه خداوند به من فرمان مى دهد كه عمر را بجاى ابوبكر بفرستم ، پس اى عمر تو نيز با چهار هزار سرباز برو، مانند برادرت ابوبكر رفتار نكن . چرا كه او خدا و مرا نافرمانى كرد، ماجراى عمر نيز مانند ابوبكر گذشت و از ديدن آن قوم گمراه نزديك بود قلبش از جا كنده شود و از مقابل دشمن فرار كرد. جبرئيل خبر بازگشت عمر را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به منبر رفت و مردم را در جريان عمل خلاف عمر گذاشت و فرمود: عمر با اين كار خدا را در عرش ‍ مخالفت كرد و با دستور من مخالفت كرد و به راءى خود عمل نمود خدا راءى و انديشه ات را زشت دارد يا عمر عصيت الله فى عرشه و عصيتنى و خالفت قولى و عملت برايك الا قبح الله رايك سپس ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اكنون جبرئيل به من امر كرده كه على (عليه السلام ) را با اين گروه از مسلمين به سوى آنان بفرستم ، على (عليه السلام ) حركت كرد، و از راهى كه غير از دو گروه قبلى برگزيدند رفت ، تا به نزديكى وادى يابس رسيدند بطورى كه دو سپاه همديگر را مى ديدند. آن حضرت به يارانش فرمان توقف داد. صد نفر از سپاه دشمن همانند دفعات قبل (در زمان ابوبكر و عمر) جلو آمدند و از نام و نشان لشكر مسلمين پرسيدند آن حضرت فرمود: من على ابن ابيطالب پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و برادر و فرستاده او به سوى شما هستم ، شما را دعوت مى كنم كه شهادت به يگانگى خداوند و اينكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست بدهيد تا هر آنچه براى ماست براى شما هم باشد. آنها گفتند ما تو را مى خواستيم و در جستجوى تو بوديم .
سخن تو را شنيدم آماده جنگ سختى باش و بدان كه ما كشنده تو و يارانت هستيم ... على (عليه السلام ) به آنها فرمود: واى بر شما مرا به واسطه جمعيت و تعداد خود تهديد كرده و مى ترسانيد... هر دو گروه به سپاه خود برگشتند چون تاريكى شب همه جا را فرا گرفت آن حضرت به لشكر خود دستور داد كه به چهارپايان خود رسيدگى نمايند و اسبها را براى سوارى آماده و زين بگذارند چون صبح طالع شد نماز صبح به سرعت خوانده شد سپس بر لشكر يابس حمله بردند و آنها هيچ نفهميدند تا اينكه صداى پاى اسبان را شنيدند و هنوز همه لشكريان على ، با سپاه دشمن درگير نشده بودند كه جنگجويان كشته و فرزندانشان اسير شدند.
حضرت على (عليه السلام ) طبق دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عمل نمود و با اسرا و اموال آنها بسوى مدينه برگشت . جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى على (عليه السلام ) و مسلمين را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داد. حضرت على (عليه السلام ) به محض ديدن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مركب پايين آمد و رسول خدا نيز فرود آمد مسلمانان مدينه نيز همه با دين على (عليه السلام ) به تبعيت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پياده شدند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميان دو چشمان على (عليه السلام ) را بوسيد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: غنايمى كه در اين جهاد به دست آمد در هيچ يك از جهادها نصيب مسلمين نشد مگر در جنگ خيبر آن هم به دست اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و كشتن مرحب يهودى .(190)

154- خبر پيامبر (ص ) از شهادت على (ع ) 

... اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمودند: آنگاه (پس از خطبه خواندن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در فضيلت ماه رمضان ) من از جا برخاستم و پرسيدم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهترين كارها در اين ماه چيست ؟ حضرت فرمودند: اى ابوالحسن بهترين كارها در اين ماه ورع و پرهيزكارى از محرمات خداوند عز و جل است و سپس ‍ حضرت گريستند من پرسيدم يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى شما را به گريه واداشت ؟
حضرت فرمودند: اى على (عليه السلام ) از حادثه اى كه در اين ماه بر سر تو خواهد آمد گويى من هستم و تو مشغول نمازگزاردن براى پروردگارت هستى و شقى ترين كس در بين گذشتگان و آيندگان ، بدتر از پى كننده شتر قوم ثمود از جا برمى خيزد و ضربتى بر فرق سرت مى زند كه رويت از خون آن رنگين مى شود. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمودند: آنگاه پرسيدم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا اين حادثه در هنگامى رخ مى دهد كه دين من سالم است ؟
حضرت فرمود: آرى در زمان سلامت دينت خواهد بود. آنگاه حضرت فرمود: اى على (عليه السلام ) هر كس تو را بكشد مرا كشته است و هر كسى با تو كينه ورزد با من كينه ورزيده است و هر كسى به تو ناسزا گويد: به من ناسزا گفته است چرا كه تو به منزله خود من هستى ...(191)

155- پيشنهاد قريش  

نقل شده هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى اولين برا حضرت على (عليه السلام ) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب كرد جمعى از قريش به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مردم تازه مسلمان هستند از اين رو راضى نيستند كه تو داراى مقام نبوت باشى و مقام امامت به پسر عمويت على واگذار شود اگر در اين مورد مدتى صبر كنى بعد اعلام امامت على (عليه السلام ) را بنمايى بهتر است (و قضيه مورد قبول مردم واقع خواهد شد) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من اين كار را به راءى خود انجام نداده ام بلكه فرمان خدا چنين بوده است ، آنها گفتند: اگر پيشنهاد ما را به خاطر اينكه مخالفت با دستور خدا مى شود نمى پذيرى پيشنهاد ديگرى داريم و آن اينكه در امر خلافت مردى از قريش را با على (عليه السلام ) شريك گردان تا دلهاى مردم به سوى على (عليه السلام ) متوجه و آرام شود و در نتيجه امر خلافت و رهبرى آسيب پذير نگردد و مردم در اين مورد با تو مخالفت نكنند در اين هنگام جبرئيل از طرف خدا آمد و آيه (65 سوره زمر) را نازل كرد اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيانكاران خواهى بود.(192)

156- زنده و پاينده باشى اى پسر ابيطالب (ع ) 

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: روزى ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف و چند نفر ديگر از اصحاب به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در خانه ام سلمه بود آمدند ليكن مرا ديدند كه بر در خانه نشسته ام سراغ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را از من گرفتند به آنها گفتم صبر كنيد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم الان از خانه بيرون خواهد آمد، پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بى درنگ بيرون آمد و دست بر پشت من زد و فرمود: زنده و پاينده باشى اى پسر ابيطالب (عليه السلام ) كه تو پس از من با مردم محاكمه كنى و با شش دليل بر آنان پيروز شوى كه هيچ يك از آن دلايل را قريش ندارند و آن دلايل عبارتند: از اينكه تو نخستين كس از آنان هستى كه ايمان به خدا آورده اى و در اجراى دستورات از همه استوارتر و بر پيمان هاى خداوند از همه پايدارتر و به زيردستان از همه مهربانتر و در قضاوت از همه داناتر و در مراعات حق تساوى در تقسيم از همه كس دقيقتر و مقام و منزلت تو در پيشگاه الهى از همه والاتر مى باشد.(193)

157- قبور ائمه معصومين (ع ) 

حضرت على (عليه السلام ) از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اى على (عليه السلام ) به خدا سوگند تو در زمين عراق كشته شده و همانجا دفن مى شود عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه مزيت و فضيلتى است براى كسى كه قبور ما را زيارت كرده و تعمير نموده و از آن مواظبت نمايد. حضرت فرمود: اى ابوالحسن (عليه السلام ) خداوند قبر تو و فرزندانت را قطعه زمينهايى از زمينهاى بهشت و مساحت و فضايى از ميدانهاى آن قرار داده است ، و خداوند دلهاى پاكان نژادان خلق و برگزيدگان بندگانش را قرار داده است كه اشتياق به شما پيدا كرده و خوارى و آزار در راه شما را متحمل مى شوند پس آنها براى تقرب جستن به خداوند و دوستى با پيغمبرش قبور شما را آباد نموده و بسيار زيارتش ‍ مى كنند...(194)

158- عجيب ترين مردم  

على بن ابيطالب (عليه السلام ) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در وصيتى طولانى روايت مى كند كه فرمود: اى على (عليه السلام ) عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين مردم از جهت يقين گروهى هستند كه در آخرالزمان مى باشند. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را درك نكرده اند و امام از آنها پنهان است پس ايمان مى آورند به واسطه سياهى (نوشته ها) كه بر سفيد نگاشته (صفحات ) شده است .(195)

159- قضاوتى بين فرزندان  

امام حسن و مام حسين (عليه السلام ) كه تولد آنها بيش از يك سلام فاصله نداشت روزى هر كدام در يك صفحه خطى نوشته بودند سپس ‍ خط خود را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورده و سؤ ال كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خط كدام يك از ما بهتر است ؟ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه نمى خواست خط يكى را بر ديگرى ترجيح دهد فرمود: هر دو آنها خوب است . عرض ‍ كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كدام بهتر است ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عزيزان من مى دانيد كه من امى هستم يعنى هرگز مكتب نرفته و الفبا ننوشته ام و من حتى وحى الهى را هم خودم نمى نويسم خطشناسى كار كسى است كه خود نويسنده باشد. خوب است اين را از پدرتان على (عليه السلام ) بپرسيد كه خط نويس و كاتب وحى الهى است . آنها خدمت پدر رسيدند و پس از نشان دادن خطها سؤ ال كردند، پدر كداميك از اين خطها بهتر است ؟ على (عليه السلام ) فرمود: هر دو آنها خوب است ، هم خوانا و هم زيباست . گفتند: نه ، كدام بهتر است ؟ حضرت فرمود: خوب اگر شما مكتب مى رفتيد حق اين بود كه اين را از استادتان بپرسيد اما شما خود آموخته ايد و هنوز هم خردساليد، به كارهاى كودكان هم مادران بيشتر مى رسند قضاوت مادرتان زهرا عليهاالسلام هم درست مانند من است من در اين خطها هيچ عيبى نمى بينم ولى بهتر است كه از مادرتان بپرسيد، هر چه او بگويد من هم همان را مى پسندم ، اگر در خانه مطلب روشن نشد آن وقت شورايى از اصحاب تشكيل مى دهيم و حكميت را به ايشان وا مى گذاريم . حسنين (عليه السلام ) گفتند: فرمايش شما صحيح است . لذا خدمت مادر رسيدند و همان پرسش را كردند. حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: هر دو را خوب مى بينم . تفاوت گذاشتن ميان آنها خيلى مشكل است ... اصلا بهتر است يك كار ديگرى بكنيم ؟ عرض كردند چه كنيم ؟ حضرت فاطمه عليهاالسلام گردنبدى از استخوان عاج داشت كه داراى هفت دانه بود. فرمود: اين دانه ها را روى زمين مى ريزم هر كدام دانه هاى بيشترى جمع كرد خطش را بهتر حساب مى كنيم . گفتند: خوب است ، اگر چه كار قرعه كشى است و خطشناسى نيست ، ولى خوب است . آن وقت حضرت دانه ها را بر زمين ريخت و حسنين (عليه السلام ) دويدند و هر كدام سه دانه برداشتند اما دانه آخرى نصف شده بود و به هر كدام يك نصفه رسيد و نتيجه مساوى بود و هر دو راضى شدند (در نقلى ديگر جبرئيل دانه هفتمى را به فرمان الهى به دو نيم كرد)(196)

160- شاءن نزول سوره هل اتى  

...و روز بيست و پنجم از ماه ذى الحجه خداوند بواسطه نزول سوره هل اتى از صدقه اهل بيت (عليه السلام ) قدردانى فرمود، و هديه شان را در راه خدا پذيرفت و وصف و مدح و ثناى آنها را در كتابش فرو فرستاد. شرح اين ماجرا چنين است كه حسنين (عليه السلام ) بيمار شدند و جد ايشان و عموم مردم به عيادتشان آمدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت على (عليه السلام ) پرسيد: اى ابوالحسن چرا براى فرزندانت نذرى نمى كنى ، على (عليه السلام ) جواب داد: نذر مى كنم كه اگر فرزندانم از اين بيمارى شفا يافتند به عنوان شكرگزارى از خداوند عز و جل سه روز را روزه بگيرم . فاطمه عليهاالسلام و فضه خدمتكار آنها نيز همين نذر را كردند امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) وقتى شفا يافتند كه هيچ چيز در خانه آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم نبود على (عليه السلام ) كسى را پيش شمعون خيبرى فرستاد تا از او سه پيمانه جو قرض كند و در بعضى روايتها چنين آمده است كه : على (عليه السلام ) كسى را پيش همسايه يهودى اش كه پشم ريس بود و او را شمعون صدا مى كردند فرستاد، تا از او بپرسد آيا پشمى دارد كه بدهند فاطمه عليهاالسلام دختر محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنرا بريسد و در مقابل سه پيمانه جو مزد بگيرد يا نه ؟ آن يهودى پذيرفت ، و پشم و جو را پيش فاطمه عليهاالسلام آورد. گفته اند: فاطمه عليهاالسلام از جا برخاست و جو را آسيا كرد و پنج گرده نان باى هر يك از اهل خانه تهيه كرد. على (عليه السلام ) هم نماز مغرب را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برگزار كرد و به منزل آمد، وقتى كه غذا را پيش روى آن حضرت گذاشتند درمانده اى بر آستانه در ظاهر شد و اظهار داشت : سلام بر شما اهلبيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم درماندهاى از درماندگان مسلمانم غذايى به من بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى نصيبتان كند. على (عليه السلام ) اين صدا را شنيد فرمان داد گرده هاى نان را به او بدهند آنگاه شب و روز را صبر كردند و جز آب چيزى نخوردند وقتى روز دوم ، شد فاطمه عليهاالسلام ، برخاست و جو را آسياب كرد و نان پخت ، على (عليه السلام ) با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز مغرب را گزارد و به منزل بازگشت مجددا وقتى غذا را پيش روى حضرتش گذاشتند يتيمى بر آستانه در ظاهر شد، و گفت : سلام بر شما اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم يتيمى هستم از مهاجر زاده ها كه پدرم در روز عقبه به شهادت رسيده است غذايى به من بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى نصيب شما بكند، همانند شب قبل همگى غذا را به آن يتيم دادند روز سوم نيز فاطمه زهرا عليهاالسلام پيمانه سوم جو را آسياب كرد، و نان را آماده كرد شب هنگام موقعه افطار ناگهان اسيرى بر آستانه در ايستاد و گفت : سلام بر شما اهلبيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آيا ما را اسير مى كنيد و آن وقت غذايى بما نمى دهيد؟ على (عليه السلام ) فرمان داد، غذاى آن شب را هم به او بدهند لذا آنها سه شبانه روز جز آب هيچ نخوردند، روز چهارم كه شد نذرشان پايان يافت ، على (عليه السلام ) دست حسن (عليه السلام ) را در دست راستش و دست حسين (عليه السلام ) را در دست چپش گرفت و پيش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدند وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنان را چنين ديد رو به حضرت على (عليه السلام ) كرد و پرسيد، اى ابوالحسن چرا شما را در اين وضعيت سخت مى بينم ؟ بياييد به اطاق فاطمه عليهاالسلام برويم .
وارد اتاق او شدند ديدند، حضرت فاطمه عليهاالسلام در محراب نماز خود ايستاده و از شدت گرسنگى چشمهايش گود افتاده ، وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه زهرا عليهاالسلام را اين گونه ديد فرمود: پناه بر خدا. اهل بيت محمد دارند از گرسنگى مى ميرند كه ناگه جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنچه را كه خداوند نسبت به اهلبيت تو گوارا داشته است بگير. حضرت فرمود: جبرئيل چه چيزى را بگيرم ؟ جبرئيل او را به خواندن وا داشت هل اتى على الانسان حين من الدهر ؛ تا آنجا كه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا تا آخر سوره ، و ثعلبى روايت كرده است كه در اين روز غذايى از آسمان برايشان فرود آمد كه تا هفت روز از آن غذا مى خوردند.(197)

161- مقام امام على (ع ) 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آب خواست در آن وقت على (عليه السلام ) و فاطمه عليهاالسلام و حسن و حسين (عليه السلام ) در محضرش بودند وقتى كه آب آوردند، پيامبر ظرف آب را نخست به حسن (عليه السلام ) و بعد به حسين (عليه السلام ) و سپس به فاطمه عليهاالسلام داد. هر كدام از آنها كه آب مى آشاميدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن ها مى فرمود: هنيئا مريئالك ... يعنى گوارا باد و نوش جانت باد اى ... ولى وقتى كه ظرف آب را به على (عليه السلام ) داد و او از آن آب نوشيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: هنيئا مريئالك يا ولى و حجتى على خلقى گوارا و نوش جانت باد اى ولى و حجت من بر مخلوفات آنگاه سجده خدا را بجا آورد. فاطمه عليهاالسلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد، يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم راز سجده شما چه بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هنگامى كه هر كدام از شما آب نوشيديد و من گفتم گوارا باد و نوش جانت باد با گوشم شنيدم كه فرشتگان و جبرئيل نيز با من هم صدا شده و همين سخن را گفتند ولى هنگامى كه على (عليه السلام ) آب آشاميد و گفتم هنيئا مريئالك ، صداى ذات پاك خدا را شنيدم كه همين سخن را فرمود: از اين رو خدا را به عنوان شكر در برابر نعمتهايش سجده كردم .(198)

162- ورود به قبا 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از طريق وحى از توطئه دارالندوه (199) مشركين مطلع شده بود پس از خروج از مكه در غار ثور 3 روز توقف داشت در اين مدت 3 روز على (عليه السلام ) علاوه بر تاءمين نيازهاى غذايى آن حضرت اخبار مكه را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گزارش مى داد(200) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شب چهارم توقف در غار پس از سفارشهاى لازم به على (عليه السلام ) از بيراهه رهسپار يثرب شد (201) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعد از 9 روز حركت روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول به قبل رسيد(202). اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يثرب سه روز در مكه ماند و سفارشهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به انجام رسانيد، سپس به همراه مادرش فاطمه بنت اسد و حضرت فاطمه عليهاالسلام و فاطمه دختر زبير و گروهى ديگر، با پاى پياده فاصله حدود چهارصد و هفتاد كيلومترى مكه - مدينه را طى كرد و روز پنج شنبه نيمه ماه ربيع الاول در قبا به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ملحق شد. (203)

163- لقب مرگ سرخ براى على (ع ) 

جنگ بدر كه در روز يكشنبه 12 ماه رمضان از سال دوم هجرت و به همراه 313 نفر از مسلمانان (82 مهاجر و 231 انصار) مرحله تداركاتى آن شروع شد، سرانجام در روز هفدهم ماه رمضان دو سپاه در كنار چاههاى بدر رو در روى هم قرار گرفتند. ابتدا جنگ از سوى دشمن شروع شد، در مرحله تن به تن سه نفر از قهرمانان شرك به نامهاى عتبه ، شيبه ، وليد به توسط حضرت على (عليه السلام ) و حمزه و عبيده به هلاكت رسيدند على (عليه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه (تنور) جنگ برافروخته مى شد ما به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پناه مى برديم و هيچ كس از ما به دشمن نزديكتر از او نبود بيشتر كشته شدگان اين چنگ به دست على (عليه السلام ) بود (بنا به نقل مورخان ) لذا از جمع كشته هاى مشركين كه 70 نفر بودند مرحوم مفيد، رقم كشته هاى دشمن را كه به دست على (عليه السلام ) كشته شده اند را 36 نفر ذكر كرده است (204) از همين جهت بود كه كفار قريش حضرتش را مرگ سرخ ناميدند.(205)

164- فرشته ايثار و كرم  

روزى على (عليه السلام ) چيزى براى خوردن از فاطمه زهرا عليهاالسلام خواست او گفت : سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوت و ترا به وصيت ، گرامى داشت امروز چيزى براى تغذيه تو ندارم و دو روز است كه غذايى نداريم . على (عليه السلام ) فرمود: اى فاطمه عليهاالسلام چرا اين مطلب را به من نگفتى تا چيزى براى شما تهيه كنم . فاطمه گفت : يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم كه تو را وادار به چيزى كنم كه انجام آن را نتوانى . على (عليه السلام ) از خانه خارج شد و يك درهم قرض نمود بر حسب اتفاق به مقداد بن اسود آن يار باوفاى خود برخورد نمود كه در آن هواى گرم از شدت حرارت رنگش افروخته بود حضرت پرسيد اى مقداد چه شده كه در اين هواى گرم از خانه بيرون آمدى ؟ عرض كرد: يا اباالحسن مرا بحال خود واگذار و چيزى مپرس . حضرت فرمود: اى برادر من نمى توانم ترا رها كنم تا اينكه از حال تو با خبر شوم . مقداد عرض كرد يا اباالحسن بخاطر خدا و خودت مرا رها كن و از وضع و حالم مپرس . على (عليه السلام ) فرمودى : اى برادر تو نمى توانى حال خود را از من پنهان كنى . مقداد عرض كرد: حالا كه اصرار مى كنى به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به نبوت و ترا به وصيت گرامى داشته سوگند چيزى جز تهيدستى مرا از خانه بيرون نياورده و من در حالى كه خانواده ام گرسنه بودند از خانه خارج شدم و چون صداى گريه اهل خانه را شنيدم نتوانستم تحمل كنم اين است وضع و حال من ؛ از شنيدن اين سخنان چشمان على (عليه السلام ) اشك آلود شد و گريه كرد. آنگاه به مقداد فرمود: به همان كسى كه توبه آن قسم ياد كردى من نيز سوگند مى خوردم كه مرا نيز از خانه بيرون نياورده مگر همان چيزى كه ترا از خانه بيرون آورده است ولى حالا من يك دينار قرض كرده ام و آن را به تو مى دهم و من ترا بر خود مقدم مى دارم . على (عليه السلام ) دينارى را كه قرض كرده بود به مقداد داد و خود روانه مسجد شد آنگاه نماز ظهر و عصر و مغرب را پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خواند، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواست از مسجد خارج شود، على (عليه السلام ) را كه در صف اول نماز بود مشاهده كرد نوك پايى به او زد و راه افتاد آن حضرت برخاسته و خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد و سلام كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ سلام را داد و فرمود: يا اباالحسن آيا در خانه غذايى دارى كه امشب با هم شام بخوريم ؟ على (عليه السلام ) كه از ظهر در مسجد مانده بود از شرم سر بزير افكند و متحير ماند كه در پاسخ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه بگويد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم از طريق وحى از تمام ماجرا آگاه شده بود و مى دانست كه وضع اين خانواده از چه قرار است با وجود اين از جانب خداوند ماءمور بود كه آن شب را براى شام به خانه على (عليه السلام ) برود و چون سكوت على (عليه السلام ) را ديد فرمود: يا اباالحسن يا بگو نه ، تا من برگردم و يا بگو آرى ، تا با هم به خانه برويم . عرض كرد تشريف بياوريد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست على (عليه السلام ) را گرفت و به سوى خانه براه افتاد و وارد خانه شدند فاطمه عليهاالسلام نمازش را خواند و در مصلاى خود نشسته بود و در پشت سرش قدحى پر از غذاى گرم بود كه بخار از آن بلند مى شد چون صداى پدر را شنيد از مصلى خود خارج شد و به آن حضرت سلام كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فاطمه عليهاالسلام را از همه بيشتر دوست داشت پاسخ سلامش را داد و دستش را بسر او كشيد و فرمود: دخترم غذايى براى شام ما آماده كن . زهرا عليهاالسلام رفت و قدح را آورد. على (عليه السلام ) وقتى غذا را ديد با تعجب پرسيد يا فاطمه عليهاالسلام اين غذا از كجاست ؟ ما در خانه غذايى نداشتيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين موقع دست مباركش را روى شانه على (عليه السلام ) گذاشت و فرمود: يا على (عليه السلام ) اين مائده آسمانى است كه به فاطمه عليهاالسلام نازل شده و بجاى آن دينارى است كه تو در راه خدا دادى ...(206)

165- شب قدر 

اصبغ بن نباته از على (عليه السلام ) روايت نمود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: يا على (عليه السلام ) ايا مى دانى معنى شب قدر چيست ؟ عرض كردم نه يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم . پيامبر فرمود: خداوند تبارك و تعالى در آن شب ، به تقدير و سرنوشتى كه روز قيامت خواهد بود قضا و حكم و اندازه گيرى نمود و در آنچه خداى عزوجل فرمان داد ولايت تو بود و نيز ولايت امامان ، از نسل تو تا روز قيامت و در روايتى ديگر امام صادق (عليه السلام ) در پرسش مفضل بن عمر فرمود: ... در آن شب (قدر) ولايت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نازل شد. مفضل مى گويد عرض كردم : در شب قدرى كه ما آن را در ماه رمضان اميد داريم ؟ حضرت فرمود: آرى . شبى كه در آن شب آسمانها و زمين اندازه گيرى شده و ولايت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) در آن تقدير و معين شده است .(207)

166- رفتار با همسايه  

روزى شخصى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض ‍ كرد يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من خانه اى در فلان جا خريده ام و نزديكترن همسايه اين منزل كسى است كه خيرى از او توقع ندارم ولى از اذيت و آزار او در امان نيستم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) و ابوذر و... فرمودند: برويد به مسجد و با صداى بلند در مسجد اعلام كنيد، كسى كه همسايه اش را آزار دهد ايمان ندارد. على (عليه السلام ) و ابوذر و.. به مسجد رفته و 3 بار اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با صداى بلند براى مردم تكرار كردند. آنگاه حضرت با دست خود به چهل خانه از هر طرف (جلو، عقب ، چپ و راست ) اشاره كرد (كه تا چهل خانه همسايه محسوب مى شوند)(208)

167- سفارش پيامبر (ص ) به على (ع ) 

حماد مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) از پدرش بر ايمان نقل كرد: كه جابربن عبدالله گفت : سه سال قبل از اينكه روح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ملكوت اعلى پرواز كند از آن حضرت شنيدم كه به على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى فرمود: سلام خدا بر تو باد! اى پدر دو ريحانه . سفارش مى كنم تو را به دو ريحانه من در دنيا، پيمانه عمر من نزديك است و بزودى از ميان شما خواهم رفت ، به خداوند سوگند، كه بزودى دو تكيه گاه تو در هم فرو ريزند، به خدا سوگند خلافت و جانشينى من بر عهده تو است . چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم جان به جان آفرين تسليم كرد. على (عليه السلام ) فرمود: اين يكى از آن دو ركنى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرموده بود و چون فاطمه زهرا عليهاالسلام شهيده گرديد على (عليه السلام ) فرمود: اين هم تكيه گاه دومى بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده بود.(209)

168- احترام را رد نكنيد 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: دو نفر نزد على (عليه السلام ) رفتند اميرالمؤ منين (عليه السلام ) براى هر كدام يك پشتى (متكا) آورد تا پشت خود بگذارند يكى از آنها بر آن نشست و به آن تكيه داد ولى ديگرى بر ننشست . حضرت به او فرمود: بر آن متكا بنشين و تكيه بده كه احترام و اكرام را رد نمى كند مگر الاغ ، و در جايى ديگر على (عليه السلام ) فرمود: وقتى عدى پسر حاتم طايى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم او را به خانه خود برد و تنها تشك و متكايى كه آنجا بود براى او انداخت و او را بر آن نشاند.(210)

169- هزار باب علم  

على (عليه السلام ) در روزهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم لحظه اى آن حضرت را تنه نمى گذاشت در يكى از روزها على (عليه السلام ) براى انجام كارى از نزد حضرت خارج شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى به هوش آمد، ديد على (عليه السلام ) بر بالين او حاضر نيست به يكى از همسرانش كه حاضر بود فرمود: برادر و دوست مرا بگوييد نزد من آيد. عايشه به دنبال ابوبكر فرستاد و او بر بالين حضرت حاضر شد اما پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همين كه او را ديد از او روى برگردانيد. ابوبكر برخاست و گفت اگر با من كارى مى داشتند مى فرمودند، اين را گفت و رفت . حضرت باز تقاضاى خود را تكرار كرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روى خود را تكرار كرد اين بار حفصه به دنبال عمر فرستاد و چون او حاضر شد حضرت روى خود را از او برگردانيد او هم عمل و حرف ابوبكر را تكرار كرد و رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مجددا تقاضاى خود را بيان داشت ،ام سلمه گفت بخدا قسم او على (عليه السلام ) را مى خواهد، پس او را حاضر نمودند چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را ديد او را به سينه خود چسبانيد و صحبت هاى مخفيانه اى با او كرد كه بسيار هم طول كشيد بعدا از على (عليه السلام ) سؤ ال كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى به شما گفت ؟ حضرت فرمود: هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب ديگر برايم باز شد و وصايايى به من كرد كه ان شاء الله به آنها عمل خواهم كرد.(211)

170- امين پيامبر (ص ) 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خود امين قريش بود لذا همه امانتهاى آنها نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود. لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وقتى مجبور به هجرت شد على (عليه السلام ) را جانشين مردم در مدينه كرد تا امانات خود را به صاحبانشنان برگرداند و قرضهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بدهد، سپس دختران و زنانش را به مدينه برساند. پس از اينكه كفار قريش نزديك سپيده دم به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ريختند على (عليه السلام ) در رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدند با حالت آشفته پرسيدند: كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم كجاست ؟ على (عليه السلام ) گفت : مگر من ماءمور و مسئول نگهدارى او بودم . آنها على (عليه السلام ) را با زد و خورد به مسجدالحرام بردند و اندكى بعد رها ساختند.(212)
على (عليه السلام ) پس از انجام سفارشات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به همراهى فاطمه (مادر خود) و فاطمه (دختر پيامبر) و فاطمه (دختر زبير) و ديگران به سوى مدينه به راه افتاد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم 5 روز در محله قبا توقف كرد و فرمود: تا برادرم على (عليه السلام ) به من ملحق نشود وارد مدينه نمى شوم ... در بين راه هشت تن از كفار مكه راه را بر على (عليه السلام ) بستند آنگاه جناج غلام حرب بن اميه راه را بر حضرت على (عليه السلام ) بست . حضرت به ايمن (پسرام ايمن ) و ابو واقد دستور داد شترهاى زنان را بخوابانند، آنگاه حضرت على (عليه السلام ) با جناح جنگيد و او را دو نيم كرد، لذا مابقى كفار از ترس راه را بر حضرت باز كردند(213)... حضرت على (عليه السلام ) در آن ، شب براى حفظ جان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با خطر مواجه بود چنانچه خود آن حضرت مى فرمايد:

وقيت بنفسى خير من وطى الحصى   و من طاف بالبيت العتيق و بالحجر(214)

يعنى : با جان خدم بهترين كسى را كه پا بر زمين نهاده و به كعبه و حجر اسماعيل طواف نموده نگهدارى نمودم .
و در منزلت و شاءن على (عليه السلام ) نيز خداى تعالى با فرستادن آيه شريفه و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (215)
از جانفشانى مخلصانه على (عليه السلام ) قدردانى كرد.