۱۰۰۱ داستان از زندگانى امام على عليه السلام

محمد رضا رمزى اوحدى

- ۵ -


122- ورود به بهشت  

در قسمتى از يك روايت مفصل آمده است : روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مردم فرمود:
اى گروه مردم هر كس با اقرار به توحيد و كلمه لا اله الا الله مخلصانه بدون آنكه چيزى به آن مخلوط كند خدا را ملاقات نمايد اهل بهشت است امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) بپا خاست و عرضه داشت پدر و مادرم فدايت چگونه اين كلمه را مخلصانه بگويد و چيزى به آن مخلوط نكند براى ما بيان كن تا حد آن را بشناسيم ؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى براى دنيا خواهى و حرص بر جمع آورى مال و خوشنود بودن به امور مادى و گناه و معصيت و بردگى و بندگى پول اين كله را نگويد و متاءسفانه مردمى چنين اند كه گفتارشان ، گفتار نيكان ولى كردارشان كردار ستمگران و تبهكاران است با زبان شهادت به توحيد مى دهند اما هر فسق و فجورى را مرتكب مى شوند پس هر كس خداى عزوجل را ديدار كند و در او اين خصلت ها نباشد و قولش لا اله الا الله است بهشت براى اوست و هر گاه دنيا را بگيرد و آخرت را ترك كند اهل دوزخ است .(158)

123- شرط قبولى توحيد و ايمان  

ابوسعيد خدرى مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) گرد او بودند. حضرت فرمود: هر كس لا اله الا الله گويد وارد بهشت مى شود پس دو تن از ياران آن حضرت گفتند ما مى گوييم لا اله الا الله . پيامبر فرمود: همانا لا اله الا الله از اين شخص (اشاره به حضرت على (عليه السلام ) و شيعيانش قبول مى شود باز آن دو تن تكرار كردند و گفتند: ما نيز مى گوييم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر سر على (عليه السلام ) گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت ، علامت پيروى از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و سخنش را تكذيب نكنيد.

124- امير انفاق و كرم  

در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانان براى سركوبى كفار حركت كردند، كافران بدون جنگ تسليم شدند و در نتيجه اراضى و اموالى از آنها كه در اصطلاح فيى گفته مى شد به دست مسلمين افتاد امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن فيى را بين مسلمانان تقسيم كرد يك قطعه از آن سهم تقسيم شده براى حضرت على ع شد، آن حضرت در آن زمين چاهى حفر كرد تا به آب رسيد به حدى كه آب آن چاه به اندازه گردن شتر فوران مى كرد. امام على (عليه السلام ) آن چشمه را به نام عين ينبع (چشمه جوشان ) ناميد. شخصى به حضور على (عليه السلام ) آمد و در اين مورد به او بشارت داد و تبريك گفت امام على ع فرمود:
و بشر الوارث ، بشر الوارث هى صدقه بتافى حجيج بيت الله و عابر سيبله لاتباع و لاتوهب و لاتورث فمن باعها او وهبها فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين
يعنى : به وراث مژده و خبر بده ، اين چشمه فقط وقف گرديده تا در آمد آن در راه تاءمين معاش و مخارج زائران خانه كعبه و مسافران در راه خدا به مصرف برسد فروختن و بخشيدن و به ارث بردن آن جايز نيست . كسى كه آن را بفروشد يا ببخشد لعنت خدا و فرشتگان و همه انسانها بر او باد.(159)

اى آسمان رحمت و بحر سخا على   وى داده عدل تو دو جهان را صلا على (160)

125- سرمشق اهل وفا 

ابن عباس مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از يك نفر عرب باديه نشين شترى را به چهارصد درهم خريد هنگامى كه پول را داد اعرابى فرياد زد كه هم شتر و هم پول براى اوست . ابوبكر از آنجا عبور كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: بين ما قضاوت كن من پول شتر را داده ام ولى اعرابى ادعا دارد كه شتر و پول مال خودش ‍ مى باشد. ابوبكر گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مطلب روشن است شما بايد بينه (دو نفر شاهد عادل بياوريد كه پول ما شما است .
سپس عمر از آنجا عبور كرد او نيز چنين قضاوت نمود. سپس على (عليه السلام ) آمد. پيامبر به اعرابى فرمود: آيا به قضاوت اين جوان كه مى آيد راضى هستى ؟
اعرابى گفت : آرى . هنگامى كه على به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد اعرابى گفت : اين شتر مال من است و درهمها (پولها) نيز مال من است اگر محمد صلى الله عليه و آله و سلم ادعاى چيزى دارد بايد بينه بياورد. امام على (عليه السلام ) به اعرابى سه مرتبه گفت : شتر را رها كن تا رسول خدا آن را خود ببرد چرا كه شتر را پيامبر از تو خريدهاست ) ليكن اعرابى به دستور على (عليه السلام ) و حرفهاى او اعتنايى نكرد آن حضرت اعرابى را گرفت و ضربه محكمى به او زد.
مردم جمع شدند و هر كس سخنى مى گفت على (عليه السلام ) به رسول خدا عرض كرد: نصدقك على الوحى و لانصدقك على اربعماة درهم ؛ ما سخن تو را در مورد صدق وحى تصديق مى كنيم ولى درباره چهارصد درهم تصديق نكنيم . (161)

سلطان هر و سراست صهر رسول خداست   سرمشق اهل وفاست مهر و وفاى على (162)

126- كاركردن عيب نيست  

روزى شرايط زندگى على (عليه السلام ) به اندازه اى تنگ شد كه گرسنگى شديدى امام على (عليه السلام ) را فرا گرفت . آن حضرت از خانه بيرون آمد و در جستجوى آن بود تا كارى پيدا شود تا كارگرى كند و با مزد آن غذايى تهيه و گرسنگى خود را رفع نمايد.
در مدينه كار پيدا نكرد، تصميم گرفت به حوالى مدينه كه مزرعه اى است در يك فرسخ و نيمى مدينه رفته تا در آن روستاى كوچك آنجا كارى پيدا كند.
وقتى به روستا رسيد ديد زنى مشغول الك كردن خاك مى باشد و منتظر كارگرى جهت كمك مى باشد نزد آن زن رفت و معلوم شد كه آن زن كارگرى نياز دارد.
پس از صحبت با او قرار بر اين شد كه على (عليه السلام ) آب از درون چاه آورد و آن خاك را گل كرده تا براى ديوار كشى آماده شود و در ازاى هر دلو آب يك خرما اجرت و مزد گيرد.
حضرت جمعا شانزده دلو از چاه آب آورد آنگاه مشغول تهيه گل شد پس ‍ از اتمام كار آن زن شانزده خرما به آن حضرت داد امام نيز به مدينه بازگشت .
على (عليه السلام ) بعد جريان را براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تعريف كرد آنگاه هر دو نشسته و با هم آن خرماها را خوردند(163)

اينقدر دانم كه بر فرق كمال خويش زد   آفرينش از وجود حيدر كرار گل (164)

127- پيروى از على (ع ) 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و بر گرد آن حضرت جمعيتى از قريش را ديدم . حضرت به من نگاهى كرد و فرمود: يا عى همانا مثل تو در اين امت مانند حضرت عيسى بن مريم است زيرا عده اى او را بسيار دوست داشتند و افراط در دوستى او نمودند و هلاك شدند و دسته اى او را دشمن داشتند و هلاك شدند و اما عده اى دنباله رو او بودند پس نجات يافتند اطرافيان آن حضرت فرمودند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بزرگ شمردند و خنديدند و گفتند: يا رسول الله على را شما با انبيا و رسولان خدا تشبيه مى نمايى ؟!(165)

128- على (ع ) خير البريه است  

ابوبكر هذلى از شعبى روايت كرد: مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به من مطلبى بياموز تا خداوند به سبب آن مرا نفعى بخشد. حضرت فرمود: بر تو باد به بخشش و كرم كه در دنيا و آخرت به تو نفع مى بخشد ناگاه على (عليه السلام ) وارد شد و عرض كرد يا رسول الله حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام شما را مى خواند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم برخاست آنگاه آن مرد گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين مرد كه آمد چه كسى بود در پاسخ او حضرت فرمود: او كسى است كه خداى متعال در حق او در قرآن كريم فرموده ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه .(166)

129- اولين پيشتاز عامل  

ابن شهر آشوب به سند خود مى نويسد: وقتى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت على (عليه السلام ) خبر شهادت برادرش جعفر طيار را در جنگ موته داد. حضرت وقتى ، خبر شهادت برادر خود را شنيد فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و در روايت ديگر از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه انا لله و انا اليه راجعون را پيش از حضرت على (عليه السلام ) كسى نگفته بود.(167)

130- همراه پيامبر (ص ) 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب در محراب عبادت به راز و نياز با خداوند مشغول مى بود و اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) براى رسيدگى به حوائج مردم ، پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم رو به مردم مى نشست و مردم حوائج خويش را از آن حضرت سؤ ال مى كردند. على (عليه السلام ) دعاهاى زيرا را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند و مى فرمايند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى وارد مسجد مى شد مى گفت اللهم افتح لى ابواب رحمتك ؛ خدايا درهاى رحمتت را بر من بگشا.
و به هنگام خروج از مسجد مى گفت : اللهم افتح لى ابواب رزقك ؛ خدايا درهاى روزيت را بر من بگشا (168)

131- هم سفره پيامبر (ص ) 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) خرما مى خوردند هر خرمايى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خورد به آرامى هسته اش را نزد على (عليه السلام ) مى نهاد تا اينكه خرماها تمام شد ولى پيش حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هيچ هسته خرمايى نبود و مه نزد على (عليه السلام ) بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه هسته اش بيشتر بود او پرخور است . حضرت امير (عليه السلام ) گفت : هر كه خرما را با هسته خورده او پرخورتر است . وقتى حضرت على (عليه السلام ) اين لام را گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تبسم فرمود و فرمان داد تا هزار درهم به آن حضرت انعام بدهند.(169)

132- صدقه قبل از سؤ ال كردن  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: به درستى كه در قرآن مجيد آيه اى است كه عمل به آن ننموده هيچ كس نه قبل از من و نه بعد از من (170) زيرا من يك دينار را به ده درهم فروختم (انفاق كردم ) و قبل از هر سؤ الى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كردم يك درهم به فقير دادم سپس يك مطلب از آن حضرت سؤ ال مى كردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به حضرت على (عليه السلام ) فرمود: يا على ، به من وحى رسيده كه قبل از هر پرسشى از من ، اول بايستى صدقه اى به فقير بدهند و من قصد دارم مقدار صدقه را يك دينار قرار دهم . على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اگر مقدار صدقه يك دينار باشد؟ مردم سؤ الى نمى كنند. حضرت فرمود: پس چقدر باشد. حضرت على (عليه السلام ) عرض كرد: يك دانه گندم يا يك دانه جو، باز هم كسى حاضر به سؤ ال كردن از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشد مگر على (عليه السلام ) كه ده سؤ ال نمود و اين آيه در شاءن او نازل گرديد(171)

133- رمز فتح  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ بدر آمدم تا ببينم رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آن صحنه جنگ و در مقابل دشمنان نيرومند خود چه مى كند. ديدم آن حضرت سر به سجده گذارده و پيوسته مى گويد: يا حى يا قيوم . حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد: چند بار رفتم و برگشتم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همچنان سر به سجده داشت و جز (يا حى يا قيوم ) چيز ديگرى نمى گفت آنقدر به اين ذكر مقدس ادامه داد تا داوند او را در جنگ فاتح و پيروز ساخت .(172)

134- ايثار على (ع ) 

روزى على (عليه السلام ) وارد خانه خود شد و ديد حسن و حسين عليهم السلام نزد فاطمه زهرا عليهاالسلام گريه مى كنند. حضرت سؤ ال كرد چرا روشنايى چشمان من مى گريند؟ فاطمه زهرا عليهاالسلام گفت : اينها گرسنه اند و يك روز است كه چيزى نخورده اند! على (عليه السلام ) پرسيد: پس اين ديگ بر سر آتش چيست ؟ گفت : در ديگ تنها آب است كه براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على (عليه السلام ) دلتنگ شد، عبايى كه داشت به بازار برد و فروخت و با 6 درهم آن خوراكى تهيه كرد. وقتى كه به سوى خانه باز مى گشت فقيرى به حضرت گفت : آيا كسى در راه خدا وام مى دهد كه چند برابر گردد؟ على (عليه السلام ) همه آن خوراكى را به او داد و چون به خانه رسيد فاطمه عليهاالسلام پرسيد: يا على ! توفيق يافتى و چيزى آماده كردى ؟ گفت : آرى . ليكن همه آن را به بينوايى دادم . فاطمه عليهاالسلام گفت : چه خوب كردى تو هميشه توفيق كار خير مى يابى ! على (عليه السلام ) برگشت تا براى نماز به مسجد برود، در راه كسى را ديد كه گفت : يا على (عليه السلام ) اين شتر را من مى فروشم . على (عليه السلام ) گفت : من فعلا پولى ندارم ، آن شخص ‍ گفت :
به تو فروختم هر وقتى كه پولى به تو ريد به من باز دهى ! على (عليه السلام ) آن شتر را به 60 درهم خريد و حركت كرد كه ناگهان شخصى ديگر رسيد و عرض كرد يا على (عليه السلام ) اين شتر را به من بفروش . على (عليه السلام ) گفت : فروختم به چه قيمت مى خرى ؟ گفت 120 درهم . على (عليه السلام ) شتر را داد و پول را گرفت و نيمى از آن را به برگشت وام و نيم ديگر را به كار خود برد در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و ماجرا را از على (عليه السلام ) شنيد و فرمود: فروشنده جبرئيل و خريدار ميكائيل بود و اين آن وامى بود كه به آن فقير بخشيدى (173)

135- برترين مخلوق خداوند 

امام رضا (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش و آنان از حضرت على ع نقل مى فرمايند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداى تعالى آفريده اى از من برتر نيافريد و هيچ آفريده اى نزد خداى تعالى از من گرامى تر نيست . على (عليه السلام ) مى گويد: من عرض كردم يا رسول الله (عليه السلام ) آيا تو برترى يا جبرئيل فرمود: يا على (عليه السلام ) همانا كه خداى تبارك و تعالى پيامبران مرسلش را بر فرشتگان مقربش برترى داد و مرا بر همه پيامبران و مرسلين برترى بخشيد و پس از من برترى از آن تو و امامان پس از تو است ، و همانا فرشتگان خدمتگزاران ما و خدمتگزاران دوستان ما هستند. اى على (عليه السلام ) آنانكه حاملان عرشند و آنان كه در گرد عرش اند به ثناى پروردگارشان تسبيح مى گويند و از براى كسانى كه به ولايت ما ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند اى على (عليه السلام ) اگر ما نبوديم خداى تعالى نه آدم (عليه السلام ) را مى آفريد و نه حوا را و نه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين ، را پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم و حال آنكه ما پيش از آنان پروردگار خود را شناختيم و او را تسبيح گفتيم و تحليل و تقديس كرديم زيرا نخستين چيزى كه خداى تعالى آن را آفريد ارواح ما بود...
توضيح : (سؤ الات حضرت على (عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در فرازهاى مختلف اين مجموعه اشاره شده ،: در باب مصلحتى انجام مى گرفته مولاى ما اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و امام كشف و يقين از اين جهت سؤ ال مى كرده اند كه اين حقايق در نظر ديگران مكشوف افتد و گرنه خود او حقايق علوم و رازهاى پنهانى را در همان مقام عقلى و شاءن غيبى كه دارد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم استفاده مى فرمود پيش از آنكه به عالم مثال و نشئه خيال قدم بگذارد تا چه رسد به آنكه استفاده آن حضرت منوط به اين باشد كه آن حقايق به شكل الفاظ و كلام تنزل نمايد تا مورد استفاده شان قرار گيرد. و مويد مطلب حديث نبوى است كه فرمود: من شهر علمم على ام در است .)(174)

136- از من سؤ ال كن  

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد: يا على ! اذا نامت فاستق لى ست قرب من بئر غرس ‍ فغلسنى و كفنى و حنطنى فاذا فرغت من غسلى فخذ بمجامع كفنى و اجلسنى ثم سلنى عما شئت فو الله لا تسا. لنى عن شى ء الا جبتك (175)
يا على (عليه السلام ) بعد از آن كه من رحلت كردم من را غسل بده و وقتى تجهيز تمام شد و كفن كردى اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان وقتى اطراف كفنم را گرفتى و مرا نشاندى هر چه خواستى از من بپرس و من هر چه گفتم ياد داشت كن .

137- به وصيت پيامبر (ص ) عمل كرد 

ابن عمار گويد: شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام ) كه مى فرمود: در وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) اين بود كه فرمود:
اى على ع سفارش مى كنم تو را در جان خودت به خوى هائى كه ، نگاهدار آنها را از من . پس از آن گفت : خداوندا اعانت فرما او را.
اما اولى آنها: راست گفتارى است ، خارج نشود از دهان تو دروغى هيچگاه و دومى : پرهيزگارى است ، جراءت مكن بر خيانت هرگز. سوم : ترسناكى از خداوند است چنانچه گويى او را مى بينى . چهارم : گريه بسيار از ترس خداوند است بر پا مى شود براى تو به هر قطره اشكى هزار خانه در بهشت . پنجم : بخشيدن تو است از مال و خونت در راه دينت . ششم : گرفتن طريقه من است در نماز و روزه و صدقه ام ، اما نماز پنجاه ركعت اما روزه پس سه روز در ماه روز پنج شنبه در اول هر ماه و چهارشنبه در وسط ماه و پنج شنبه آخر آن ، و اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنكه گويى اسراف كردم و حال آنكه اسراف نكردى و ملازم باش با نماز شب و ملازم باش با نماز شب و ملازم باش با نماز شب .
و بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد نماز ظهر و بر تو باد به خواندن قرآن در هر حال و بر تو باد به بلند نمودن دستهاى خود در نماز و برگرداندن آنها و بر تو باد به مسواك نمودن در نزد هر وضويى و بر تو باد نيكويى هاى اخلاق پس آن را انجام بده و بديهاى اخلاق ، پس از آنها دورى كن ...(176)

138- كارهاى امام على (ع ) در خانه  

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) براى منزل خود هيزم فراهم مى كرد و آب مى كشيد و خانه را جاروب مى كرد و فاطمه عليهاالسلام آرد مى كرد و سپس آنرا خمير نموده و نان مى پخت و با وجود چنين كارهايى به تربيت كودكان و شستن و نظافت آنها نيز همت مى گماشت لذا حضرت امير (عليه السلام ) در خانه هر وقت فراغتى مى يافت به حضرت زهرا عليهاالسلام در امور خانه كمك مى نمود. روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد خانه شد وديد على (عليه السلام ) و فاطمه زهرا عليهاالسلام هر دو مشغول آسيا كردن هستند از آنها پرسيد: كدامتان خسته تر هستيد؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: فاطمه يا رسول الله . پيغمبر به دختر خود فرمود: دختر جان بلند شو و خود جاى او نشست و با على (عليه السلام ) مشغول آسيا كردن شد.(177)
حضرت زهرا عليهاالسلام نيز در كليه امور اعم از جنگ و امور بيرون از منزل همسر خود را يارى مى كرد چنانكه بعد از غزوه احد على (عليه السلام ) در دفاع از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و قتل سران قريش زياده از حد تلاش كرد شمشير خون آلود خود را براى شستن به حضرت فاطمه عليهاالسلام داد و فرمود خذى هذا السيف فقد صدقنى اليوم اين شمشير را بگير كه امروز (ايمان و شجاع ) مرا تصديق نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز فرمود: اى فاطمه عليهاالسلام بگير شمشير على را، كه امروز شوهرت دين خود را ادا نمود و خداوند بوسيله شمشير او بزرگان قريش را به هلاكت رسانيد.(178)

139- على جان فاطمه عليهاالسلام همسر خوبى است  

عى (عليه السلام ) مى گويد از پول زره من كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مقدارى را به جهت تهيه وسايل به ام سلمه داده بود، به هنگام تهيه وليمه ده درهم از آن پول را گرفت و به من داد و فرمود يا على با اين پول مقدارى روغن و خرما و كشك تهيه كن و من دستور آن حضرت را انجام داده و آنها را خريده و آوردم آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سفره چرمى خواست و خود آستين بالا زد و از آن خرما و كشك و روغن غذايى تهيه نمود خود نيز گوسفند چاقى تهيه نمود. آنگاه به من فرمود: هر كسى را كه مى خواهى دعوت كن . على (عليه السلام ) مى گويد: من به مسجد آمدم و ديدم جمع كثيرى از صحابه در مسجد حضور دارند و من از اينكه گروهى را دعوت كنم و عده اى را خير نكنم شرمگين شدم لذا روى لندى رفته و گفتم اى مردم همگى براى صرف وليمه فاطمه عليهاالسلام بياييد مردم برخاستند و به راه افتادند و من از كثرت جمعيت و كى غذا خجالت مى كشيدم چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين مطلب آگاهى يافت فرمود: على جان من از خداى مى خواهم كه اين غذا را بركت دهد. على (عليه السلام ) مى گويد: تمام آن جمعيت از آن غذا خوردند و سير شدند و چيزى هم از غذا كم نشد...
چون آفتاب غروب كرد زوجات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه عليهاالسلام را زينت كرده و عطر آگين نمودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را در سمت راست و فاطمه عليهاالسلام را در سمت چپ خود نشانيد و پيشانى آنها را بوسيد و دست دخترش را در دست على (عليه السلام ) گذاشت و فرمود: على (عليه السلام ) جان فاطمه همسر خوبى است و آنگاه به دخترش فرمود: على (عليه السلام ) شوهر خوبى است و در حق آنها دعا كرد.(179)

140- روزى رسانى جبرئيل  

عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود روزى على (عليه السلام ) در مدينه نياز شديد به معاش زندگى پيدا كرد ولى پولى نداشت در همين حال از خانه بيرون آمد يك دينار پول يافت به همه جا اعلام كرد كه اين يك دينار مال كيست ؟ هيچ كس نيامد با تقاضاى حضرت زهرا عليهاالسلام بنابراين شد كه حضرت على (عليه السلام ) با آن يك دينار آرد خريدارى كند و بعد اگر صاحب آن پيدا شد آن را به او بدهند. حضرت على (عليه السلام ) به اين قصد از خانه بيرون آمد مريد را ديد كه مقدارى آرد مى فروشد و آن را به قيمت يك دينار مى فروشد. على (عليه السلام ) آرد را خريد و يك دين را را به او داد ولى آن مرد يك دينار را نگرفت و سوگند ياد كرد كه پولى نمى گيرد. على (عليه السلام ) آرد و دينار را به خانه آورد و جريان را به فاطمه عليهاالسلام گفت . گفت : فاطمه عليهاالسلام تعجب كرد، افراد خانه على (عليه السلام ) آن آرد را نان كرده و خوردند پس از تمام شدن آن باز على (عليه السلام ) اعلام كرد كه دينارى يافته ولى كسى بعنوان صاحب آن به حضرت مراجعه نكرد. على (عليه السلام ) به قصد خريدن آرد رفت باز همان مرد را ديد و قضيه مثل روز قبل شد و على (عليه السلام ) به همراه آرد و پول به منزل آمد. فاطمه عليهاالسلام تعجب كرد! و گفت يا على (عليه السلام ) هم آرد را آوردى و هم دينار را؟ على (عليه السلام ) فرمود: فروشنده آرد سوگند ياد كرد كه دين را را نمى گيرم . فاطمه عليهاالسلام فرمود: مى خواستى تو در سوگند از او پيشى بگيرى افراد خانواده على (عليه السلام ) آرد را نان كرده و خورند و در اين مدت على (عليه السلام ) اعلام مى كرد كه دينارى يافته ولى صاحبش پيدا نشد هنگامى كه نان تمام شد، على (عليه السلام ) براى بار سوم به قصد خريد آرد از خانه بيرون آمد مجددا همان مرد را ديد كه آرد مى فروشد حضرت فرمود: سوگند به خدا اين بار بايد پول را بگيرى سپس آن دينار را به طرف آن مرد انداخت و به سوى خانه بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على آيا آيا آن مرد را شناختى ؟ او جبرئيل بود آن آرد رزقى بود كه خداوند به وسيله جبرئيل براى شما فرستاده بود سپس فرمود: سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست اگر سوگند ياد نمى كردى هر روز تا آن دينار در دست تو بود جبرئيل را همان گونه مى يافتى كه آرد به تو مى دهد و دينار را نمى گرفت .

141- ارتحال حامى پيامبر (ص ) 

هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار حضرت على (عليه السلام ) در اواخر سال دهم بعثت از دنيا رفت على ع به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و به او خبر داد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين حرف فوق العاده ناراحت شد و اندوهى جانكاه سراسر وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را فرا گرفت ، به على (عليه السلام ) فرمود: برو امور غسل و حنوط و كفن او را انجام بده ، سپس وقتى كه او را در تابوت گذاشتى مرا خبر كن . على (عليه السلام ) اين دستورات را انجام داد وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كنار جسد ابوطالب (عليه السلام ) آمد و چشمش به تابوت افتاد سخت متاءثر گرديد و قطرات اشك از چشمانش سرازير شد و خطاب به ابوطالب گفت تو به خوبى صله رحم كردى و به جزاى خير نائل شدى سرپرستى از كودك يتيم كرى و او را بزرگ نمودى و از بزرگ حمايت و يارى كردى ، پس به جمعيت حاضر رو كرد و فرمود: لا شفعن لعمى شفاعة بها الثقلين ؛ قطعا از عمويم شفاعتى خواهم نمود كه همه جن و انس از آن تعجب كنند. (180)

142- على (ع ) مبين حدود الهى  

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را به فرماندهى لشكرى به يمن فرستاد. هنگام بازگشت على (عليه السلام ) براى ملاقات پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم عزم مكه كرد در نزديكى هاى مكه فردى را به جاى خويش به سرپرستى لشكر اسلام گذاشت و خود براى گزارش ‍ سفر زودتر به سوى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شتافت آن شخص لباسهاى حله را كه على (عليه السلام ) همراه آورده بود در بين لشكريان تقسيم كرد تا با لباسهاى نو وارد مكه بشوند وقتى كه على (عليه السلام ) برگشت و اين منظره را ديد به اين عمل اعتراض كرد، فرمود: آنها نبايستى قبل از آنكه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كسب تكليف كنند درباره اشياء و غنائم كه از آن بيت المال بود تصرفى كنند، از اين رو على (عليه السلام ) دستور داد تا حله ها را از تن خود بيرون كنند و آنها را تحويل دهند تا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خودشان درباره آنها تصميم بگيرد لشكريان على (عليه السلام ) از اين دستور امام ناراحت شدند لذا وقتى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند فورا از خشونت امام على (عليه السلام ) در مورد حله ها شكايت كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مردم از على (عليه السلام ) شكوه كنيد بخدا سوگند او در راه خدا شديدتر از اين است كه كسى درباره وى شكايت كند(181)

143- على (ع ) خنثى كننده توطئه  

در آغاز بعثت ، مشركان همواره در صدد آزار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند، حتى تصميم گرفتند كه آن حضرت را به قتل برسانند وى وجود بنى هاشم (قبيله پيامبر) مانع مى شد كه آنها آن حضرت را بكشند مثلا ابولهب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اينكه مشرك بود، ولى حاضر نبود كه برادر زاده اش حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند. همسر ابولهب بنام ام جميل به مشركان قول داد كه در فلان روز (مثلا روز يكشنبه ) شوهرم را در خانه مى نشانم و سرگرم مى كنم تا از بيرون خانه كاملا غافل بماند، آنگاه شما محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در غياب شوهرم بكشيد. روز يكشنبه فرا رسيد، ام جميل شوهرش را در خانه با نوشيدنيها و خوراكيها و قصه گوييها سرگرم كرد مشركان در بيرون رد صدد اجراى طرح قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر آمدند. ابوطالب كه در ظاهر در صف مشركان بود و در باطن ايمان ، به خداوند داشت و بطور تاكتيكى رفتار مى كرد از جريان اطلاع يافت ، فورى به پسرش على (عليه السلام ) (كه كودكى حدود 13 ساله بود) فرمود: به خانه عمويت ابولهب برو اگر در خانه بسته بود در را بزن هر گاه باز كردند وارد خانه شو و اگر باز نكردند در را بشكن و وارد خانه شو و نزد ابولهب برو و بگو پدرم گفت : ان امرءا عينه فى القوم فليس بذليل ؛ كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم باشد، خوار نخواهد شد. على (عليه السلام ) به سوى خانه ابولهب روانه شد، ديد در خانه بسته است در را زد كسى در را باز نكرد در را فشار داد تا شكست آنگاه وارد خانه شد و نزد ابولهب رفت ، ابولهب تا على (عليه السلام ) را ديد گفت : برادرزاده چه خبر؟ على (عليه السلام ) فرمود: پدرم گفت : كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم است خوار نخواهد شد) ابولهب گفت : پدرت راست مى گويد: مگر چه شده ، على (عليه السلام ) فرمود: مى خواهند برادرزاده ات محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بكشند و تو غذا مى خورى و نوشابه مى نوشى ؟ احساسات ابولهب به جوش آمد و برخاست و شمشيرش را برداشت تا از خانه بيرون بيايد ام جميل سر راه او را گرفت ابولهب بسيار عصبانى بود سيلى محكمى به صورت ام جميل زد كه چشم او لوچ گرديد و تا آخر عمر لوچ بود، آنگاه ابولهب از خانه بيرون آمد، وقتى كه مشركان او را شمشير بدست ديدند و آثار خشم را در چهره اش مشاهده كردند نزد او آمده ، گفتند چه شده كه ناراحتى ؟ ابولهب گفت : شنيده ام شما تصميم گرفته ايد برادرزاده ام را بكشيد واللات و العزى لقد هممت ان اسلم ثم تنظرون ما اصنع ؟ سوگند به دو بت لات و عزى تصميم گرفته ام قبول اسلام كنم سپس مشاهده خواهيد كرد كه با شما چگونه رفتار مى نمايم .
مشركان ديدند اسلام آوردن ابولهب خيل گران تمام مى شود به دست و پاى او افتاده و عذر خواهى كردند و سرانجام ابولهب آرام گرفت و از تصميم خود منصرف شد و به خانه اش بازگشت .

144- خبر از فتنه ها مى دهد 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى رسول خدا به من فرمود: يا على (عليه السلام ) نبرد با اهل فتنه بر تو واجب شده است ، چنانكه جهاد با مشركان بر من واجب گشته بود. پرسيدم : اى فرستاده خدا صلى الله عليه و آله و سلم ! اين چه فتنه اى است كه جهاد در آن بر من واجب گشته است ؟ فرمود: گروهى هستند كه شهادت بر وحدانيت حق و رسالت من مى دهند در حالى كه با سنت و سيره من به مخالفت بر مى خيزند. عرض كردم ، با اينكه آنها مثل من بر حقانيت اسلام شهادت مى دهند پس چرا با ايشان پيكار كنم ؟ فرمود: بخاطر بدعتهايى كه در دين وارد مى كنند و سرپيچى از فرمان الهى مى كنند. عرض كردم شما پيشتر به من وعده شهادت در راه خدا داده ايد كاش از خدا مى خواستيد تا زمان آن فرا رسد و در ركاب شما تحقق پذيرد حضرت فرمود: پس چه كسى با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگد؟ وفاى به آن وعده هم حتمى است و تو به فيض شهادت نايل خواهى شد... آنگاه فرمود... پس پذيراى خصومتها باش كه تو همواره مورد دشمنى و خصومت خواهى بود.(182)

145- على (ع ) حجت بر مردم  

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا على (عليه السلام )! من براى تو حجت مى آورم و حجتم نبوت من است و تو براى مردم خويش حجت مى آورى و حجتت براى آنان هفت حجت خواهد بود، بر پا داشتن نماز، پرداخت زكات ، نيكى كردن و از بدى بازداشتن و دادرسى در ميان رعايا و تقسيم بيت المال بطور مساوى و اطاعت خداى عزوجل و رها نكردن دستور خداوند.
اى على (عليه السلام )! مگر نمى دانى كه در روز قيامت ابراهيم (عليه السلام ) به نزد ما مى آيد و طبق دعوتى كه مى شود بر جانب عرش ‍ مى ايستد سپس جامه اى بهشتى بر تنش مى كنند و با زيور بهشتى اش ‍ بيارايند، ناودانى زرين از بهشت براى او روان گردد، كه آبى شيرن تر از عسل و سفيدتر از شير و سردتر از يخ ، از آن فرو مى ريزد و من نيز دعوت شوم و بر جانب چپ عرش مى ايستم و رفتارى كه با ابراهيم شد با من نيز همان شود، سپس تو اى على خوانده شوى و با تو نيز چنين كنند. يا على (عليه السلام ) آيا راضى نيستى كه همزمان با دعوت من تو نيز دعوت شوى و چون مرا بپوشانند تو را نيز بپوشانند و چون مرا بيارايند تو را نيز بيارايند كه خداى عزوجل به من دستور داده كه تو را بخود نزديك كنم و از خودم دورت نسازم و بى دريغ به تو دانش بياموزم و بر تو است كه نيكو فراگيرى و بر من لازم است كه فرمان پروردگارم را گردن نهم .(183)

146- معيار قطعى دين خدا 

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از ياران خود فرمود: اى بنده خدا، دوستى و دشمنى و جنگ و صلح ود را براى رضاى خدا و در راه خدا كن ، زيرا ولايت خدا شامل حالت نخواهد، گرديد، مگر از اين رهگذر و هيچ كس تا به اين صورت نگردد مزه ايمان را نخواهيد چشيد اگر چه نماز و روزه اش زياد باشد... آن صحابى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چگونه مى توانم بدانم كه دوستى و كينه ورزيم در راه خداست يا نه ؟ و ولى خدا كيست تا دوستدار او باشم ؟ و دشمن وى كيست تا با او ستيز كنم ؟ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) اشاره كرد و فرمود: آيا او را مى بينى ؟ گفت ، بلى فرمود: دوستدار و مطيع او محب و فرمانبردار خداوند است . پس على (عليه السلام ) را دوست بدار و دشمن وى را دشمن دار و با هر كس كه دوست على (عليه السلام ) بود دوستى كن ، حتى اگر چنين شخصى قاتل پدر و يا قاتل فرزندت باشد و با دشمن او دشمن باش اگر چه پدرت يا پسرت باشد.(184)

147- خيبر كشاى علوى  

در جنگ خيبر وضع حساسى در روزهاى اول آن بوجود آمده بود و يك حالت شكستى در ميان مسلمانان پيدا شده بود و روحيه ها به علت عقب نشستن عمرو ابوبكر در جنگ ضعيف شده بود، و بر عكس روحيه دشمن بسيار قوى گرديده بود و اسلام در مخاطره بود. شب بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: فردا علم را به دست كسى مى دهم كه خدا او را دوست دارد و من هم او را دوست دارم و او نزد من و خدا را دوست دارد. صبح فردا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از چشم درد شديدى اظهار ناراحتى مى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، على (عليه السلام ) را خواست و با آب دهانى كه به چشمهاى على (عليه السلام ) ماليد چشمان آن حضرت خوب شد. پيامبر علم را به دست على (عليه السلام ) داد، على (عليه السلام ) مهياى جنگ است لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد نكته اى را به على (عليه السلام ) بگويد. على (عليه السلام ) سواره و پيامبر و علم در دست على (عليه السلام ) است و لشكر مهياى به ميدان رفتن !
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين موقع فرمودند: يا على (عليه السلام ) الان ان يهدى الله بك رجلا خير لك من الدنيا و ما فيها؛ يا على ! اگر خداوند بوسيله تو شخصى را هدايت كند براى تو از دنيا و آنچه در دنياست بهتر است لذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: مهمتر از جنگ اين است كه يا على (عليه السلام ) تو بتوانى كسى را هدايت كنى و به راه مستقيم بياورى (خير لك من الدنيا و فيها) از دنيا و آنچه در دنياست پاداشش بيشتر است .
على (عليه السلام ) پرچم سفيد را برافراشت و در دست گرفت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود:
جبرئيل همراه توست و پيروزى با توست خدا در دل آنان ترس و بيم افكنده است و بدان كه آنان در كتاب خويش خوانده اند نام كسى را كه مغلوبشان مى سازد و آن نام در كتاب آنها ايليا (على ) است چون به آنان رسيدى بگو! نام من على است به اراده خداوند خوار خواهند شد. على (عليه السلام ) به ميدان تاخت و نخست با بزرگ يهود كه مرحب نام داشت روبرو شد و بعد از گفت و شنودى كه شد سرانجام با تيغ شمشير على (عليه السلام ) مرحب به زمين افتاد، يهوديان به درون قلعه فرار كردند و پناه گرفتند و در قلعه را نيز بستند، على (عليه السلام ) پشت در قلعه امد و آن در را كه 20 نفر مى بستند يك تنه از جا كند و بر روى خندقى كه يهوديان براى جلوگيرى از نفوذ مسلمانان كنده بودند افكند. آنگاه مسلمانان از روى آن گذشتند و به قلعه در آمدند... و پيروز شدند.(185)

148- مهريه حضرت فاطمه عليهاالسلام  

على (عليه السلام ) مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: يا على ! برخيز و زره خود را بفروش من برخاستم و آن را فروخته و پولش را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آوردم (بعضى از مورخين قيمت زره را چهارصد و برخى چهارصد و هشتاد و بعضى هم پانصد درهم نوشته اند) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدون اينكه آنها را بشمارد مشتى را برداشت و به بلال داد و فرمود: براى فاطمه عليهاالسلام عطرى تهيه كن و سپس با دو دست خود باقيمانده درهم ها را برداشت و به ابى بكر داد و فرمود: براى فاطمه عليهاالسلام آنچه جامه و اثاث خانه مورد نياز است خريدارى كن و عمار ياسر و عده اى از اصحاب نيز همراه او رفتند تا اثاث را تهيه نمايند. اثاثيه حضرت تهيه شد ابوبكر و همراهانش آنها را خدمت پيامبر (عليه السلام ) آوردند و به آن حضرت عرضه نمودند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه آنها را با دست خود زير و رو مى كرد فرمود: بارك الله لاهل البيت خداوند براى خانواده مبارك گرداند.
على (عليه السلام ) نيز كف اتاق زندگى خود با حضرت فاطمه عليهاالسلام را شن نرم ريخت و چوبى را از ديوارى به ديوار ديگر نصب كرد تا كه لباسهاى خود را روى آن بياندازند و پوست گوسفندى را انداخته و متكايى از ليف خرما در كنار آن نهاد.
البته در بين خواستگاران حضرت زهرا عليهاالسلام بعضى از آنها بسيار ثروتمند بودند: از جمله آنها عبدالرحمن بن عوف بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: يا رسول الله اگر فاطمه عليهاالسلام را به من تزويج كنى يكصد شتر كه براشان كتان مصرى باشد به اضافه ده هزار دينار، مهريه او خواهم كرد. ولى آن حضرت نپذيرفت و يك مشت از زمين سنگريزه برداشت و به عبدالرحمن داد او ديد سنگها مرواريد و گوهر است . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من يقدر على هذا لا يهمه كثرة المهر كسى كه بتواند سنگريزه را مرواريد كند زيادى مهريه برايش اهميت ندارد.

149- يا على (ع ) زبانش را قطع كن ! 

روزى عرب بيابان نشينى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد؛ آيا تو از جهت پدر و مادر بهترين ما و بزرگوارترين فرزندان پدران ما و در عصر جاهليت و اسلام رئيس ما نبودى ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشمگين شد و فرمود: اى اعرابى جلو زبانت چند پرده دارد؟ عرض كرد: دو تا؛ لب ها و دندانهايم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پس در دو پرده تو خاصيتى نيست ، كه تندى اين زبانت را از ما بگيرد؟ آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: توجه داشته باش ‍ كه به احدى در دنيا چيزى داده نشده كه براى آخرتش زيان ول و رها شده باشد. بعد آن حضرت رو به على (عليه السلام ) نموده و فرمود: يا على برخيز فاقطع لسانه ؛ پس زبانش را قطع كن مردم گمان بردند كه على (عليه السلام ) زبان او را خواهد بريد ولى برخلاف انتظار آنان ، حضرت على (عليه السلام ) چند درهم به او داد.(186)