بخش ششم : جمهورى اسلامى
و نقش مردم
(94) جمهورى
اسلامى را چگونه تفسير مى فرماييد؟ آيا
جمهورى در نظام اسلامى ، با جمهورى در نظام هاى غير اسلامى
تفاوت دارد؟
پاسخ : 1 - جمهور به معناى توده مردمى است كه داراى هدف واحد و مسير
يگانه و روش يكتا باشند، پس برخى از مردم را جمهور نمى گويند. اگر مردم
هدفى باشند، ليكن هر يك يا هر گروه ، داراى هدفى خاص باشند و براى
مجموع آنها، اهداف متعدد باشد نه هدف واحد، چنان مردمى را جمهور و چنين
حالتى را جمهورى نخواهند گفت ، چه اينكه
اگر همه مردم ، داراى هدفى واحد باشند، ليكن مسير رسمى و روش سياسى و
اجتماعى آنان ، به طور جدى جداى از يكديگر باشد، باز هم جمهورى حاصل
نمى شود. بنابراين ، در تحليل مفهوم جمهورى ، هدف داشتن ، و در هدف
واحد، اتحاد داشتن ، و در روش سياسى - اجتماعى ، متحد و يكسان بودن ،
ماخوذ است و اگر حكومتى ، با چنين شرايط مردمى تحقق يافت حكومت جمهور
يا جمهورى محقق مى شود.
2 - عنوان جمهور يا جمهورى ، گاهى بدون پسوند است ، مانند
حكومت جمهور يا
جمهورى و گاهى با پسوند مردمى محض است ، مانند حكومت جمهورى
دموكراتيك ، جمهورى خلق چين ، و... در اين دو حال ، مفهوم جمهور و
جمهورى ، همان است كه اشاره شد، البته با افزودن اين نكته كه تعيين هدف
، تعيين مسير، تعيين كيفيت برقرارى هماهنگى بين آحاد و سائر شوون
وابسته به آن ، در اختيار خود جمهور خواهد بود كه بدون واسطه يا به
واسطه نمايندگان منتخب خود، به تصويب آن قيام مى كنند و درباره پياده
نمودن مصوبات ، اقدام مى نمايند.
3 - گاهى عنوان جمهور يا جمهورى ، با پسوندى ملفق از خلق و خالق ، و
مركب از مردم و مكتب الهى يا پيروان اسلام است ، مانند
جمهورى دموكراتيك اسلامى ،،
جمهورى خلق مسلمان ، و
جمهورى خلق عرب مسلمان كه در اين حال ،
مفهوم جمهور يا جمهورى ، با تلفيق و تركيب با مكتب خاص ، يا با در نظر
گرفتن اوضاع اجتماع پيروان آن مكتب - نه با عنايت به قوانين و احكام آن
مكتب - بر حكومتى كه دلالت مى كند كه آن حكومت ، اجتهاد خود را در
تعيين هدف ، مسير، و كيفيت نيل به هدف ، و... آغاز مى كنند و با هماورد
و خوديارى و هماهنگى ملى محض ، به اجراى مصوبات مردمى ، جهاد خويش را
شروع مى نمايد. در اين فرض ، قانون الهى اصلا سهمى ندارد، ليكن گاهى
ممكن است احوال اجتماعى پيروان آن قانون ، ملحوظ گردد و يا اگر قانون
الهى ملحوظ شود، در ظل راى مردم و خواست آنان و در خصوص مواردى است كه
به سود آنان باشد يا مواردى كه سود آورى آن احراز گردد:
و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا
فريق منهم معرضون . و ان يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين افى قلوبهم
مرض ام ارتابوا ام يخافون ان يحيف الله عليهم و رسوله بل اولئك هم
الظالمون
(713)
4 - جمهور يا جمهورى ، گاهى با پسوند اسلام است . از آنجا كه اسلام كه
احكام آن گاهى با دليل نقلى ، اعم از قرآن و حديث ، و زمانى با برهان
عقلى كشف مى شود حكم خداست و چون خداوند، هستى محض است و شريك ندارد،
اسلام الهى نيز حق ناب است و انباز نخواهد داشت . آنچه از آرا جمهور كه
به برهان عقلى بر مى گردد و مصون از آسيب پندار مغالطى و زعم عادى و
رسوب جاهلى و سنت قومى ، سيرت نژادى ، دخالت اقليمى ، و بالاخره ،
محفوظ از گزند شائبه غير حق است ، مى تواند به عنوان منبع دينى ، مورد
استفاده واقع شود و حجيت چنين دليل عقلى كه در علم اصول فقه ثابت شد و
در فقه و اخلاق و حقوق ، به بهره بردارى نشست ، پشتوانه اسلامى بودن
قانون خواهد بود، همان گونه كه دليل نقلى معتبر كه علم اصول فقه ،
اعتبار آن را بر عهده گرفت و علوم عملى ياد شده از آن منتفع شد پشتيبان
اسلامى بودن قانون است .
5 - اسلام ، اولا رابطه خود با جمهور يا جمهورى را مشخص كرده و ثانيا
پيوند جمهور با كشور و منابع در آمد و كيفيت توزيع و نحوه تنظيم روابط
داخلى و بين المللى و... را معين نمود. رابطه اسلام با توده ، به اين
است كه اسلام ، ولى جمهور است نه وكيل ، مشاور، معاون ، مضارب ، مساقى
، مزارع ، ضمين ، كفيل حقوقى و مالى آنان . تمام اشخاص حقيقى كه در
جمهورى اسلامى زندگى مى كنند، خواه مسوول و خواه غير مسوول ، اعم از
رهبر، نمايندگان مجلس خبرگان ، رئيس جمهور، نمايندگان مجلس شوراى
اسلامى و... تحت ولايت اسلام هستند نه عنوان ديگر. البته شخصيت حقوقى
رهبر اسلامى (فقاهت و عدالت ) چيزى جز اسلام نيست كه خود رهبر نيز
همانند امت ، تابع محض شخصيت حقوقى خود يعنى قوانين اسلامى خواهد بود.
با تبيين كيفيت ارتباط جمهور با اسلام ، روشن مى شود كه پيوند توده
مردم با احكام الهى ، پيوند ولايى است نه توكيل و نظائر آن . مواردى را
كه خود اسلام براى جمهور به عنوان حقوق يا وظائف ، و اختيارات يا
تكاليف تعيين نمود، طبق بررسى كارشناسانه امت بى واسطه يا باواسطه و
نظر فقهى فقهاى كارآمد با اشراف فقيه جامع شرايط رهبرى و نيز با نظر
حقوقى حقوقدانان متخصص و متعهد با اشراف مزبور تصويب و اعلام و اجرا مى
شود.
تذكر: چون فقيه مزبور، معصوم نيست ، گاهى فاقد شخصيت حقوقى است و آن ،
زمانى است كه در استنباط احكام بدون تقصير، به واقع نرسيده باشد كه در
اين حال ، معذور است ، ولى براى جمهور، حجت ظاهرى محفوظ است ، ليكن در
واقع ، فاقد شخصيت حقوقى بوده و در چنين فرضى ، كسى كه به خطاى او قطع
پيدا كند، مى تواند شخصا و بدون ايجاد هرج و مرج ، عمل نكند و اگر كسى
بدون حجت مخالف مى كند، فقط تجرى نموده نه عصيان .
6 - اسلام ، ولى بالاصاله جمهور است . از آنجا كه مكتب الهى ، غير از
وجود لفظى و كتبى و ذهنى ، وجود ديگرى به عنوان وجود عينى ندارد و
ولايت جمهور، نيازمند وجود عينى والى است ، خداوند، واليان معصوم عليهم
السلام را به همين منظور نصب فرمود كه نصب آنان نيز در متن اسلام
گنجانده شده است و همه آن مبادى كه براى ضرورت حكومت ، حتمى بودن تداوم
اسلام ، تعطيل نشدن احكام و حدود الهى در عصر غيبت حضرت ولى عصر (عج )
وجود داشت و دارد، زمينه ولايت اسلام ممثل نسبى را كه گرچه از فيض عصمت
برخوردار نيست ، ليكن از بركت عدالت محروم نيست و اگر چه جامعيت ، ملكى
و ملكوتى امام معصوم عليه السلام را ندارد، ولى از جامعيت لازم ملكى در
عصر غيبت محروم نيست فراهم نموده است . از اينجا، روشن مى شود كه مرجع
ولايت فقيه عادل ، به مرجعيت ولايت فقاهت و عدالت بر مى گردد كه شخص
حقيقى خود فقيه عادل نيز همانند ديگر آحاد امت ،
مولى عليه شخصيت حقوقى خود قرار مى گيرد.
7 - جمهوريت نظام اسلام ، پشتوانه وجود عينى اسلام است ، زيرا فقيه
جامع شرايط رهبرى ، گرچه در حد عدالت فردى ، اسلام ممثل است ، ليكن
هرگز با يك فرد، اسلام در جامعه ممثل نمى شود و به منظور تمثل عينى
اسلام در تمام ابعاد و شوون فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ،
نظامى ، و سياسى ، چاره اى جز اقتدار ملى كه تبلور جمهوريت است نخواهد
بود، چه اينكه سهم تعيين كننده آرا جمهور در تمام مراحل انتخاب توكيلى
، ملحوظ و مدون است ، چنين اقتدارى ، بدون پشتوانه اخلاقى و قلبى ميسور
نيست و لذا خداوند در عين نصب اولى الامر و جعل ولايت و سرپرستى براى
اهل بيت عصمت عليه السلام ، مهرورزى به آنان را اجر رسالت قرار داد:
قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى
(714) تا صبغه نظام ولائى ، از هر تيغ آهيخته نظام هاى
غير اسلامى مصون بمناند و حرم جمهوريت اسلام ، از نامحرمان ولائى محفوظ
باشد و صدر و ساقه نظام اسلامى ، جز ولايت و تولى و سرپرستى مهربانانه
و پذيرش جانانه و تعامل صهباى صفا بين امام و امت ، چيز ديگرى راه پيدا
نكند به همين دليل ، امام راحل قدس سره به صراحت ندا داد: جمهورى
اسلامى ، نه يك كلمه كم (جمهورى تنها)، نه يك كلمه زياد (جمهورى
دموكراتيك اسلامى ، جمهورى خلق مسلمان و...)
8 - جمهور در فرهنگ وحى ، امانت الهى اند و ولى مسلمين و امام امت ،
امين الله است كه امانت الهى يعنى جمهور را در كمال علم عدل نگهدارى ،
نگهبانى ، تكميل ، تامين و... مى نمايد، چه اينكه حضرت موساى كليم عليه
السلام چنين فرمود: ان ادوا الى عباد الله انى
لكم رسول امين
(715) مهم ترين رسالت انبيا الهى ، هدايت ، حمايت ، و
عنايت به جامعه بشرى است ، قداست انسان ، خلافت انسانيت ، كرامت بشريت
، فضيلت نفسى و نسبى نوع انسانى ، او را محور تعليم كتاب و حكمت و مدار
تهذيب قرار داده است تا با تذكيه عقل نظر و تزكيه عقل عمل ، به جايگاه
اصيل و مالوف خود آشنا شود و به آنجا هجرت كند و چنان هدف برين و چنين
طريق مستقيم ، به اين است كه در برابر وحى الهى ، تولى و پذيرش داشته
باشد و در برابر غير قانون خدا، هر چه و هر كس كه باشد، كرنش نكند، كه
استقلال بنده ، در متن عبوديت او نسبت به خداست . انسان عادى و غير
فقيه را در تدوين قانون و در تشخيص انطباق قانون مصوب با وحى الهى
مستقل دانستن ، همان استبداد و استكبار مذموم و تفرعن محكوم قرآنى است
. آرى ، جامعه بشرى را در تشخيص رهبران الهى و پذيرش قانون خدا در تمام
ابعاد و شوون اجتماعى و سياسى آن ، استقلال و حريت دادن محمود است .
9 - چون جمهوريت ، در نظام تقنين و تشريع است و در مقام تكوين ، چنين
اصطلاحى راه ندارد، اقرار انسان به ربوبيت خداوند و اعتراف وى به
عبوديت خويش در عالم ذريه - كه به عالم ذر شهرت يافت . از سنخ جمهورى
نخواهد بود، ولى پذيرش عمومى جامعه اسلامى نسبت به نبوت ، رسالت ،
امامت معصومين عليهم السلام و نيز نسبت به مرجعيت قضا، و ولايت و رهبرى
فقيه جامع شرايط، مى تواند صبغه جمهورى داشته باشد، چنانكه دارد.
10 - گرچه عنوان جمهورى اسلامى ، از مفاهيم اعتبارى است نه از ماهيات
حقيقى - لذا داخل در مقوله ماهوى نبوده ، فاقد حد مولف از جنس و فصل
است - ليكن براى تقريب به ذهن ، مى توان گفت كه عنوان
جمهور، به منزله جنس است و عنوان
اسلامى ، به مثابه فصل ، كه جمعا، نوع
حكومت ايران را تحديد و تبيين مى نمايد. بنابراين ، جمهور يا جمهورى ،
معناى جامعى دارد كه با فصول گونه گون متنوع مى شود و نوع ويژه آن در
حكومت كنونى ، همان جمهورى اسلامى است كه
حدود، مزايا، خواص ، و شاخص و شاكل هاى آن بازگو شد.
11 - عمده ترين رسالت اين رساله ، عبارت است از تبيين ارجاع ولايت فقيه
عادل ، به ولايت فقاهت و عدالت از يك سو، و تحذير جدى از مغالطه
ولايت بر فرزانگان جامعه كه بر عهده
اولياى دين و واليان الهى است ، از ولايت بر
محجوران كه عده اى متصدى و مسوول آن مى باشند كه يكى از آنها
فقيه جامع شرايط است از سوى ديگر، و تفكيك ميان قلمرو
مشروعيت و منطقه
اقتدار ملى مذهبى از سوى سوم ، و امتياز مرز تولى از مرز توكيل
و تضمين و تكفيل و نظائر آن ، در بيان حقوق و اختيارات و وظايف و
تكاليف جمهور از سوى چهارم ، و تحليل معناى جمهور و تبيين مفهوم
جمهوريت در حال اطلاق و در حال تقييد، با پسوندهاى گونه گون از سوى
پنجم ، و تجليل و تكريم و تعظيم جمهور در فرهنگ وحى ، به عنوان امانت
الهى و سپردن تعليم و تزكيه آنان به پيامبران خدا، به عنوان رسول امين
از سوى ششم ، و مطالب فرا گرفتنى ديگر كه در ثناياى فصول و جناياى متون
كتاب آمده است .
(95) در نظام ولايت فقيه ، آيا مردم ذى حق
هستند؟ اگر هستند، حقوق آنان ناشى
از تكليفشان است يا تكليف آنان ناشى از
حقوقشان ؟
پاسخ : 1 - مردم ، در امور الهى و ملكوتى ذى حق هستند و تكليف مردم ،
از حق آنان ناشى مى شود، يعنى انسان ، پيش از آنكه مكلف شود، حق دارد
كه متكامل شود، وقتى كه به مرحله بلوغ رسيد، شارع مقدس ، او را به
احراز اين حقوق دعوت مى كند و براى شكوفايى حق حيات و ساير حقوق وابسته
به آن دستورها و بايدها و نبايدهايى مى دهد. بنابراين ، مردم ، به دليل
فطرت كمال خواهى و استعداد خداداده ، حقوقى دارند و براى شكوفا شدن
فطرت و حقوق انسانى ، تكاليفى براى بشر قرار داده شده است .
2 - از سوى دوم ، مردم در امور عادى و فردى و اجتماعى ، ذى حق هستند و
نحوه استيفاى حقوقشان نيز از طريق و كالت نمايندگان مجلس و رياست جمهور
و ديگر شوارهاست كه ولايت نيز بر همه حوزه هاى وكالت اشراف دارد.
3 - از سوى سوم ، مردم ، استحقاق تحقيق ، و فحص و بررسى ، و ترجيح و
تعيين زمامدار منصوب به نصب عام را دارند و ممكن است جمهور مردم ، در
رسيدگى نهائى و دقيق خود، به جائى برسند كه والى جامع شرايط ولا و
رهبرى را به نحو احسن برگزينند و اين والى ، غير از آن فقيه نامدارى
باشد كه در آغاز تحقيق ، گمان برگزيدن او، در اذهان برخى تداعى مى شد.
(96) آيا حكومت را مى توان بر اكثريت مردم جامعه تحميل كرد؟
پاسخ : 1 - حكومت اسلامى و نظام ولايت فقيه ، در مقام تشريع ، نظير
داروى شفابخشى است كه از حقوق مردم به شمار مى آيد نه وظيفه آنان .
خداوند نيز كه به تمام مصالح آگاه است ، چنين حكومتى را براى جامعه
بشرى ، اصطفا نمود و آن را برگزيد.
2 - اما در مقام اثبات كه همان مرحله اقتدار ملى و مذهبى است ، مردم مى
توانند (تكوينا آزادند) آن را بپذيرند يا نپذيرند، اگر آن را پذيرفتند،
چنين حكومت دينى و مشروع ، با اقتدار ملى - مذهبى هماهنگ مى شود و
كارآمد خواهد بود و اگر آن را نپذيرند يا پس از پذيرش ، نقض كنند، آن
حكومت ، متزلزل مى شود، اگر چه رهبر آن ، على بن ابى طالب عليه السلام
باشد.
3 - اگر حكومت اسلامى بخواهد اجبارى و تحميلى باشد، ممكن است
حدوثا شكل بگيرد، ليكن
بقا از بين مى رود.
4 - البته اگر اكثريت جمهور، نظام اسلامى را بخواهند و برخى افراد
منحرف ، قصد براندازى نظام اسلامى را داشته باشند، همان گونه كه حضرت
اميرالمومنين عليه السلام با شورشيان جنگيد، با ناكثين و قاسطين و
مارقين جنگيد، حاكم اسلامى نيز موظف است كه با چنين گروه هاى منحرفى
مقابله كند و آنان را با اجبار و تحميل ، به موافقت جمهور مردم كه مكتب
صحيح الهى را پذيرفته اند وادار نمايد.
(97) اگر كسى التزام عملى به ولايت فقيه
داشته باشد و در عمل با آن مخالفت نكند، ولى اعتقاد و
التزام قلبى به آن نداشته باشد، آيا مى
توان او را از برخى حقوق اجتماعى مانند حق راى ، محروم كرد؟
پاسخ : لازم است مساله فقهى ، حقوقى ، اجتماعى ، و سياسى را از مساله
كلامى تفكيك كرد. از نظر فقهى و اجتماعى و سياسى ، نمى توان كسى را كه
مخالفت عملى با ولايت فقيه ندارد، از حق راى محروم نمود، زيرا همه
شهروندان در برابر حقوق قانونى مساوى اند. در كشور اسلامى ، برخى
ملحدند، برخى موحد غير مسلمانند، برخى مسلمان اهل تسنن هستند و برخى
شيعه اند، اما ولايت فقيه را در اثر برخى از شبهات قبول ندارند، همه
اينها تا زمانى كه در عمل ، مخالف با قانون نباشند، حق راى دارند.
اما از نظر كلامى كه به بهشت و جهنم رفتن و ثواب و عقاب بر مى گردد، آن
، مربوط به صواب در راى و اخلاص در عمل است . در قانون ، سخن از بهشت و
جهنم نيست ، سخن از حق راى و مانند آن است . بهشت و جهنم ، به عقيده و
عمل بر مى گردد، يعنى در آن ، دو عنصر محورى بايد وجود داشته باشد، يكى
حسن فاعلى و ديگرى
حسن فعلى . حسن فاعلى يعنى اينكه فاعل ، مومن باشد و در مبادى
اعتقادى ، صد در صد سالم باشد (تفصيلا يا اجمالا) و حسن فعلى يعنى عمل
و كار او خوب باشد. اگر كار خوب ، از شخص مومن صادر شود - يعنى حسن
فعلى با حسن فاعلى همراه باشد - چنين كسى به بهشت مى رود، اما حق راى
داشتن ، فقط به حسن فعلى وابسته است ، يعنى در عمل مخالفت نكند.
تذكر: جمهور مردم ، گاهى ناب و سره اند و گاهى مشوب و ناسره . آنجا كه
موافقت عملى ، با ايمان قلبى همراه است و حسن فاعلى آنان ، حسن فعلى
شان را بدرقه و همراهى مى كند، چنين جمهورى ، از لحاظ قلب و قالب ، ناب
و سره اند، زيرا دين خالص الهى را با اخلاص قلبى و تماميت عملى پذيرا
شده اند.
(98) در نظام ولايت فقيه ، آيا مردم در حوزه امور عمومى
محجور محسوب مى شوند و هر گونه تصرف آنان
در امور عمومى ، محتاج اجازه قبلى يا تنفيذ بعدى ولى فقيه است ؟
پاسخ : 1 - مردم هرگز در امور شخصى و امور عمومى كشور محجور نيستند.
ولايت پدر بر فرزند صغير خود يا ولايت بر ديوانگان ، از سنخ ولايت بر
محجورين است كه در اين ولايت ، بايد و نبايد شرعى و تكليف اختيارى وجود
ندارد، بلكه ولى اين افراد، آنان را وارد مى كند كه اعمالى را انجام
بدهند.
2 - در نظام اسلامى و نظام ولايت فقيه ، چنين ولايتى نسبت به مردم وجود
ندارد. چگونه ممكن است كه مردم در نظام اسلامى و نظام ولايت فقيه محجور
باشند، در حالى كه گفته شد شخصيت حقيقى (نه حقوقى ) خود پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله و نيز خود ولى فقيه ، همانند ساير مردم ، تابع
شخصيت حقوقى و ولايى ، و مولى عليه آن است ؟
3 - پيش از اين نيز گفته شد كه اموال و امورى كه در يك كشور وجود دارد،
سه قسم است : اموال و امور شخصى ، اموال و امور عمومى ، اموال و امور
حكومتى و ولايى و مكتبى . خداوند، مردم را در دو حوزه امور شخصى و امور
عمومى ، صاحب حق و آزاده قرار داده است ، اما در بخش هايى كه مربوط به
حكومت و مكتب است نظير انفال و مانند آن ، اين بخش ها به صورت مستقيم ،
به خود امام امت مربوط مى شود و علاوه بر امور مالى اختصاصى امامت ،
احكام و حدود و تعزيرات و قوانين الهى نيز مربوط به مكتب و شارع است و
قابل تصرف و دخالت از سوى مردم نيست . بنابراين ، مردم در امور شخصى و
امور عمومى كشور خود و در سازندگى و آباد كردن كشور و در استيفاى حقوق
خود، بالغ و مكلف و رشيد و غير محجورند، ولى در نظام اسلامى ، بخشى
وجود دارد كه مختص مكتب و امام است و موضوعا منتفى است ، يعنى در
اختيار مردم نيست كه احكام الهى را تغيير بدهند و اين همان تفاوتى است
كه ميان نظام اسلامى و نظام هاى غير اسلامى وجود دارد.
خلاصه آنكه ، مردم اگر بخواهند در احوالات شخصى خود يا در امور عمومى و
ملى تصرف كنند، لازم نيست قبلا از ولى مسلمين اذن بگيرند يا پس از عمل
، از او اجازه بخواهند، آنچه لازم است ، عدم مخالفت مردم با آن بخش
مكتبى و اختصاصى است و در جايى كه روشن نيست تصرفات خاص ، مخالفت با
مكتب است يا نه ، براى آنكه از مخالفت پرهيز شود، از باب احتياط،
استيذان لازم است ، ولى در آنجا كه يقين داشته باشند كه به حكمى از
احكام الهى و به اموال اختصاصى امام مانند انفال آسيب نمى رسد، اذن
قبلى يا اجازه بعدى لازم نيست .
4 - نظام اسلامى و نظام ولايت فقيه ، همان گونه كه وكالتى نيست ،
التقاط از ولايت و وكالت نيز نيست . نظامى است تفكيك شده ، محدوده اى
براى وكالت دارد و محدوده اى براى ولايت ، كه محدوده وكالت ، نبايد با
محدوده ولايت مخالفت كند، زيرا همان گونه كه در قانون اساسى آمده است ،
آزادى مردم ، توام با مسووليت در برابر خداست نه آزادى مطلق و رهايى بى
قيد و شرط كه در نظام هاى ديگر وجود دارد.
(716)
ساختار قانون اساسى ايران ، بر تفكيك حوزه ولايت فقيه ، از قلمرو حكومت
ملى و حاكميت مردم است ، يعنى اگر چه فضاى اصلى و نظام و ستون خيمه
مملكت و عمود استوار كشور، همان ولايت فقيه است ، ليكن براى حاكميت ملت
در دو حزوه امور و اموال شخصى و نيز احوال و اموال عمومى و ملى (نه
دولتى و حكومتى )، منطقه خاص به عنوان انتخاب رئيس جمهور، انتخاب اعضاى
مجلس خبرگان ، انتخاب نمايندگان مجلس شوراى اسلامى ، و انتخاب اعضاى
شوراهاى ديگر، اصول ويژه اى در نظر گرفته شده كه آزادى و حق حاكميت
آنان تامين گردد و شخصيت حقيقى فقيه جامع شرايط رهبرى نيز در اين دو
قسمت اخير، همتاى شهروندان ديگر و بدون هيچ امتيازى نسبت به آنان ، از
حاكميت ملى برخوردار است .
5 - چون ولايت والى اسلامى بر خود و ديگران ، از سنخ ولايت بر غائب و
قاصر (محجورين ) نيست ، جمهور مردم ، در شناخت والى كاملا آزاد هستند و
در ارزيابى وجدان يا فقدان اوصاف علمى و عملى و شرايط فقهى و تدبيرى و
ادارى و سياسى رهبر، حريت تام دارند و همان گونه كه پيش از اين اشاره
شد
(717)، ممكن است فحص و رسيدگى جمهور مردم ، زمينه
انتخاب و برگزيدن و پذيرش ولايت فقيه جامع شرايط خاص گردد كه صلاحيت وى
، به نصاب تمام و كمال بار يافته باشد و نيز محتمل است مقبوليت عام يك
فقيه معين كه مولود اقبال و توجه مردم خردورز است ، مسير معرفى
نمايندگان مجلس خبرگان را تغيير دهد. غرض ، نفى محجوريت و طرد آن از
حريم حريت جمهور و از ساخت نظام ولايت فقيه است ، چه اينكه هدف ، تفكيك
منطقه توكيل وكيل ، از قلمرو تولى والى و ولى است .
(99) صرف نظر از آنكه در قانون اساسى آمده است كه مردم رئيس جمهور را
انتخاب مى كنند، آيا خود رهبر مى تواند رئيس
جمهور را تعيين كند؟
پاسخ : كشور اسلامى ، زمانى اداره مى شود كه مردم ، احساس آزادى كنند و
حق انتخاب داشته باشند و به راى و نظر آنان ، احترام گذاشته شود. به
همين سبب ، ذات اقدس اله به پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
وشاورهم فى الامر
(718) نظام اسلامى ، نظام مشورت با مردم است و با توده
مردم ، در همه امور مشورت مى شود و در امور فنى و تخصصى ، با نمايندگان
خبره مردم مشورت مى شود. راى دادن مردم ، در واقع مشورت با مردم است .
رئيس جمهور را مردم انتخاب مى كند، نمايندگان مجلس خبرگان و
نمايندگان مجلس شوراى اسلامى خبرگان و نمايندگان مجلس شوراى اسلامى را
مردم انتخاب مى كنند، اما براى آنكه مجموعا مشروعيت بيابد، صلاحيت
كانديداهاى مجلس خبرگان و شوراى اسلامى و نيز صلاحيت كانديداهاى رياست
جمهورى ، بايد نخست توسط منصوبين رهبرى تاييد شوند كه در اين شرايط هم
مشروعيت تثبيت مى شود و هم حرمت آزادى مردم محفوظ است و در غير اين
صورت ، نظام اسلامى قوام نمى گيرد و باقى نمى ماند. كسى كه به آرا
عمومى احترام نمى گذارد، از قدرت ملى برخوردار نمى شود، از اينرو، در
قانون اساسى ، به آرا عمومى احترام وافر گذاشته شده تا كشور با آرا
عمومى و عزم ملى اداره شود، و چون مردم كشور، مسلمانند، خواهان ولايت
فقيه كه همان ولايت دين الهى است مى باشند. ذات اقدس اله ، آزادى را به
عنوان بهترين نعمت ، به انسان داده است و حضرت اميرالمومنين عليه
السلام با بيان نورانى خود خطاب به فرزندش ، بر آزادى و اهميت آن تاكيد
مى ورزد: و لا تكن عبد غيرك و قد جعللك الله حرا
(719)
مبادا عبد غير خودت و بنده غير خدا باشى ، زيرا خداوند تو را آزاد
آفريده است .
بنابراين اين سخن كه چون فقيه جامع الشرايط، شايستگى رهبرى دينى را
دارد و منصوب از طرف صاحب شريعت است ، پس خودش رئيس جمهور يا نمايندگان
مجلس را تعيين كند، سخن ناروا و نادرستى است . اگر كسى بگويد كه با
وجود فقيه منصوب شرع ، نيازى به قانون نيست ، اين سخن ، سخنى افراطى و
نارواست . البته اگر عزم ملى و اراده جمهور چنين باشد كه والى مسلمين
رئيس جمهور را تعيين نمايد، چون چنين تصميمى ، داراى پشتوانه مردمى است
، از اقتدار ملى برخوردار است و با مشروعيت ولايت منافاتى ندارد، غرض ،
لزوم تفكيك مرزها و رعايت حقوق همه جانبه است .
(100) آيا مى توان گفت كه مردم بايد در قبال فكر و انديشه ولى فقيه
تسليم باشند؟
پاسخ : 1 - نظر علمى غير معصوم ، تحمل پذير بر ديگران نيست و جريان
تقليد عملى مقلدان از مرجع خد، غير از تحميل نظر علمى او بر صاحب نظر
است . هر خردورزى ، استقلال در استدلال و تفكر دارد.
2 - مقام عملى ، تكليف پذير است ، چه اينكه مبناى همه مردم خردورز اين
است كه در رشته هاى تخصصى ، به كارشناسان آن رشته مراجعه نمايند و
برابر دستور آنان عمل كنند.
3 - فقيه جامع شرايط رهبرى ، اگر چه عادل است ، ليكن معصوم نيست و لذا
احتمال اشتباه علمى او، مانع از تعبد صاحب نظران ديگر به نظر علمى وى
است .
(101) آيا ولى فقيه ، فوق چون و چراست ؟ آيا مردم مى توانند از رهبر
انتقاد كنند؟
پاسخ : 1 - در نظام اسلام و حكومت دينى ، همگان مسوولند و هر مسوولى ،
بايد در برابر قانون جوابگو باشد.
2 - اصل امر به معروف و نهى از منكر شامل همگان و حتى فقيه جامع شرايط
رهبرى نيز مى شود.
3 - علاوه بر نظارت عمومى ، مجلس خبرگان ، كميسيونى تشكيل داده است به
نام كميسيون تحقيق كه بر عملكرد رهبرى
نظارت دارد و نتيجه كارش را در جلسه علنى مجلس خبرگان گزارش مى دهد.
خبرگان كه ارگان برگزيده مردم براى تعيين رهبر و نظارت و شوون رهبرى او
مى باشند، مطالب لازم را از رهبر توضيح مى خواهند، اگر والى جامعه
اسلامى ، جواب قانع كننده اى ارائه داد، در منصب رهبرى باقى مى ماند و
اگر جواب قانع كننده اى نداشت ، انعزال او را اعلام مى كنند و فقيه
جامع الشرايط ديگرى را به جمهور معرفى مى نمايند.
4 - وظيفه نظارت عمومى و امر به معروف و نهى از منكر كه بر مردم واجب
مى باشد، نه تنها حق آنان ، كه وظيفه آنان است ، ولى مراتبى دارد و
بايد از سهل ترين روش شروع شود و در آغاز كار، نيازمند خشونت نيست و با
طى مراتب امر به معروف و نهى از منكر، مشكل حل مى شود. از همه آنچه
گفته شد معلوم مى شود كه رهبر مسلمين ، در برابر قانون ، با ديگران
يكسان است ، چه اينكه اين مطلب ، در قانون اساسى نيز آمده است .
(720)
(102) آيا درست است كه بگوئيم حكومت و حاكم اسلامى ،
خدمتگزار مردم است ؟
پاسخ : بايد ميان شخصيت حقيقى حاكم اسلام و شخصيت حقوقى او كه همان
حكومت اسلامى است فرق نهاد. توضيح اينكه در اصل يكصد و چهل و دوم قانون
اساسى ، چنين آمده است : دارايى رهبر،، رئيس
جمهور، معاونان رئيس جمهور، وزيران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از
خدمت توسط رئيس قوه قضائيه رسيدگى مى شود كه بر خلاف حق ، افزايش
نيافته باشد عبارت قبل و بعد از خدمت
كه به تمام عناوين قبل مرتبط است نه خصوص عنوان يا عنوان هاى
اخير نشان مى دهد كه شخص رهبر نيز مانند ديگر مسوولين نظام اسلامى ،
خدمتگزار اسلام و امت اسلامى است ، اما بايد توجه داشت كه خدمتگزار
بودن ، مربوط به شخصيت حقيقى رهبر است نه شخصيت حقوقى و فقاهت او. شخص
رهبر، براى رسيدن به كمال ، بايد عبادت كند و خدمت و يارى رساندن به
مردم ، به نوبه خود، عبادت است و لذا شخص حاكم ، به سبب داشتن آن شخصيت
حقوقى توفيقى پيدا مى كند كه به اسلام و مسلمين خدمت كند، پس با اين
تحليل ، هم شخص حقيقى رهبر و هم دولت و هم دستگاه قضايى و هم قوه مقننه
، خدمتگزار اسلام و امت اسلامى اند.
تذكر: لازم است توجه شود كه حاكميت به معناى اشرافيت ، اتراف اسراف ،
اعتلا، تفرعن ، و مانند آن ، در تمام شوون اسلامى محكوم است و كسى حق
چنين كبريائى ناروا و جاه طلبى بى جا را ندارد و نخواهد داشت .
بنابراين ، همه مسووليت ها، صبغه خدمت ذمى آميخته با عزت و فروتنى دارد
نه خدمت نوكر مابانه و فرومايگى .
(103) آيا ولايت داشتن رهبر بر مردم و وكيل نبودن او از سوى آنان ، به
معناى بى توجهى به خواست مردم و خودمحورى رهبر است ؟
پاسخ : توجه تكميلى به مردم و اعتناى تتميمى نسبت به آنان ، از وظايف
مهم رهبرى در اسلام است ، ليكن بايد همانند گذشته ، چند مطلب را از
يكديگر تفكيك نمود:
1 - در آنجا كه امر الله است ، يعنى
منطقه قوانين الهى است ، ولى فقيه و رهبر جامعه اسلامى ، فقط توجه به
حكم خدا و راى الهى دارد و آن را به اجرا در مى آورد، نه مى تواند با
راى خود، احكام دينى را با تبديل يا تحويل ، تغيير دهد و نه با نظر
مردم ، اين منطقه ، راجع به اصل تحقق و ثبات قوانين الهى است و خود
فقيه نيز نمى تواند آن را كم و زياد كند، چنانكه رسول اكرم صلى الله
عليه و آله و امامان معصوم سلام الله عليهم نيز چنين حقى نداشتند
خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد: و لو تقول
علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين
(721) اگر رسول ما بخواهد از خود چيزى را بر دين
بيفزايد يا از آن كم كند، قدرت و توان را از او مى گيريم و رگ حيات او
را قطع مى كنيم . در آيه ديگر نيز مى فرمايد:
ليس لك من الامر شى
(722) تو حق دخالت و تصرف در امر خداوند ندارى . در جاى
ديگر، خداى سبحان به پيامبر خود دستور مى دهد كه حتى در قرائت و بيان
آيات الهى نيز، تا دستور نرسيده ، زبانش را حركت ندهد يعنى بهيچوجه
اقدام به قرائت نكند: لا تحرك به لسانك لتعجل به
ان علينا جمعه و قراءنه
(723)
2 - اما در جايى كه امر الناس است ، شور
و مشورت و راى و نظر مرد، معتبر است و به آن توجه خاص مى شود:
و امرهم شورى بينهم
(724) يعنى در امر مردم ، روش شورايى لازم است ، نه
اينكه در امر خداوند و در احكام دينى نيز شورا، مى تواند قوانين الهى
را كم و زياد كند، نفرمود و امر الله شورا بينهم
.
3 - مردم ، همان گونه كه مكرر گفته شد، در امور شخصى خود و امور عمومى
كشور، صاحب راى هستند. دين الهى ، مردم را صاحب راى دانسته و رهبر و
فقيه جامع الشرايط نيز در اين دو حوزه ، مردم را صاحب راى و حق مى داند
و كمال توجه را به خواسته هاى برخاسته از آرا و انديشه هاى بشرى آنان
مى كند مثلا اينكه مردم چگونه زندگى كنند، چگونه كشاورزى كنند، چگونه
دامدارى كنند، چگونه شيلات و كشتى رانى و هواپيمايى داشته باشند، روابط
بين المللى آنان چگونه باشد، با چه كسى داد و ستد كنند و با چه كسى
نكنند، رژيم حقوقى دريا چگونه باشد، اينها و بسيارى از امور ديگر،
امر الناس و امرهم
است كه با نظر مردم و مشورت با آنان صورت مى گيرد.
4 - در تمام مراحل ياد شده ، رعايت ادب ، توجه به احترام ملى و مذهبى
امت ، حفظ كرامت انسانى آنان ، ارج نهادن به حيثيت هاى فردى و اجتماعى
و نظائر آن ، جز وظائف اخلاقى همگان ، به ويژه مقام رهبرى است كه او
بايد پيرو صاحب خلق عظيم صلى الله عليه و آله از يك سو و اسوه خيل عظيم
امت از سوى ديگر باشد.
(104) ولايت فقيه ، با
جمهورى اسلامى سازگار نيست ، زيرا لازمه
جمهورى بودن يك حكومت ، حق راى داشتن مردم است و لازمه ولايت داشتن
فقيه ، محجوريت مردم و رشد و بلوغ اجتماعى نداشتن آنان است .
پاسخ : اين اشكال ، ناشى از اشتباهى است كه ميان
ولايت حكومتى و ولايت بر محجورين
صورت گرفته است . همان گونه كه به تفصيل در متن كتاب كذشت
(725) ولايت در قرآن كريم و روايات اسلامى ، گاهى به
معناى تصدى امور مردگان و سفيهان و صغيران و مانند آنها آمده است و
گاهى به معناى تصدى امور مردگان و سفيهان و صغيران و مانند آنها آمده
است و گاهى به معناى تصدى امور جامعه اسلامى و امت فرزانه دينى . در
پاسخ به اشكال كسى كه منكر ولايت حكومتى در اسلام بود، نمونه هايى از
ولايت حكومتى در فرمايش حضرت اميرالمومنين سلام الله عليه و ديگر
امامان عليهم السلام گذشت .
(726)
فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله در واقعه غدير خم :
ايها الناس من وليكم و
اولى بكم من انفسكم ؟... من كنت مولاه فعلى مولاه
(727) و همچنين آيات النبى اولى
بالمومنين من انفسهم
(728) و انما وليكم الله و رسوله
و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون
(729)، بر همين تصدى و اداره امور جامعه اسلامى دلالت
دارد و اين موارد را نبايد با آياتى مانند: و من
قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل
(730) و فان كان الذى عليه الحق
سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل و ليه بالعدل
(731) كه درباره ولايت بر مردگان و سفيهان و
محجوران است اشتباه نمود و اگر چنين تفكيكى ميان اين دو دسته از آيات و
روايات صورت گيرد، اين اشكال ، اساسا قابل طرح و ارائه نيست . در فقه
اسلامى نيز همين دو گونه ولايت مطرح است ، يكى ولايتى است كه بر مردگان
و ديوانگان و صغيران و مانند آنها مقرر شده است كه اين اشخاص ، به دليل
آنكه يا از حيات برخوردار نيستند و يا توانايى و قدرت انديشه و تصميم
درست را ندارند، نيازمند سرپرست مى باشند. ولايت رايج در كتب فقهى و در
باب حجر و مانند آن ، همين ولايت است ، اما ولايت به اين معنا، اساسا
در نظام جمهورى اسلامى مطرح نيست و مورد توجه قانون اساسى نمى باشد تا
آنكه منكران ولايت فقيه بگويند: مردم جامعه ، مانند مردگان و ديوانگان
نيستند تا نيازمند به سرپرست باشند.
آنچه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران آمده و مردم نيز به آن راى
داده اند، همان ولايت حكومتى است كه در قلمرو زندگى فرزانگان است و
خردمندان يك جامعه ، بر اساس همان خردمندى و بينش و درايتى كه دارند،
به اين نتيجه عقلايى مى رسند كه هر انسانى ، اگر چه تنها زندگى كند و
در اجتماع حضور نداشته باشد، به دليل عدم شناخت كامل از خود و گذشته و
آينده ، و بى اطلاعى از سعادت و راه تكامل خود، نيازمند وحى و هدايت
الهى است تا با هماهنگى ره آورد وحى و عقل ، به كمال شايسته و بايسته
خويش برسد و اين همان برهان نبوت عام است
كه در قرآن و سنت اهل بيت عليهم السلام آمده و در گذشته به تفصيل از آن
سخن گفتيم .(732)
از نظر قرآن كريم ، سفيه و كم خرد كسى
است كه ولايت خدا و دين او را نپذيرد و كسى كه اين ولايت را مى پذيرد،
انسان عاقل و خردمند است : و من يرغب عن مله
ابراهيم الا من سفه نفسه
(733) در اين كريمه ، خداى سبحان مى فرمايد اگر كسى از
روش ابراهيم خليل سلام الله عليه و از شيوه انبيا ابراهيمى (يعنى از
دين خدا) فاصله بگيرد، چنين شخصى ، سفيه و بى خرد است . كسى كه از
دستور و راهنمايى عقل خود در پيروى از دين الهى سرپيچى كند، ديوانه و
مجنون است و اين ديوانگى پنهان او، در روزى كه
يوم تبلى السرائر
(734) است و همه پنهان ها آشكار مى گردد، ظاهر خواهد شد
و همگى ، آن را به روشنى مشاهده خواهند كرد.
درايت عاقلان ، همانند رويت شاهدان قلبى ، چنين فتوا مى دهد كه هدايت
جامعه اى كه افراد آن داراى سلايق مختلف ، فهم هاى گوناگون ، و گزارش
ها و گرايش ها و هواهاى نفسانى مى باشند، به طور يقين ، بدون انسان هاى
وارسته و كامل ، ميسور نيست . چنين رهبرى ، بر اساس فرمان خداوند و
قانون سعادت بخش او، وحدت و انسجام و همدلى و تعاون و تكامل را براى آن
جامعه به ارمغان مى آورد و اين ، ضرورتى انكارناپذير است و اگر انسان
كامل معصومى ، به حسب ظاهر، زمام امور جامعه را به دست نداشت و در پرده
غيبت بود، نائبان خاص او، و در نبودن آنان ، نائبان و منصوبان عام آن
حضرت عليه السلام ، اين وظيفه را بر عهده مى گيرند.
بنابراين ، ولايت فقيه ، بدون عاقل و خردمندان دانستن مردم و احترام
نهادن به نظر آنان ، معناى حكومت ولائى خود را از دست مى دهد و به همين
سبب ، امام راحل (قدس سره ) بيشترين احترام و تكريم صادقانه را نسبت به
مردم داشتند و اين احترام متقابل رهبر و امت كه اكنون در نظام مقدس
اسلامى ما وجود دارد، محصول چنين نظر جامع و فراگير علمى و اخلاقى و
حقوقى است .
(105) ثبوت ولايت فقيه ، سبب نفى آن مى گردد، زيرا معناى ولايت فقيه ،
صاحب راى نبودن مردم است و اگر مردم صاحب راى نباشند، ولايت فقيه كه با
راى مستقيم مردم يا نمايندگان آنان صورت پذيرفته ، بى اعتبار خواهد
بود.
پاسخ : چون حد وسط در قياس مزبور تكرار نشد و مغالطه اشتراك لفظى ،
زمينه رسوب شبهه را فراهم نمود، لازم است با تكرار برخى از مطالب گذشته
، پرده پندار مصادره و مانند آن برداشته شود:
1 - ولايت فقيه ، در مقام ثبوت و تشريع ، چون جز
امر الله است نه امر الناس نيازى
به راى جمهور ندارد، چه اينكه راى جمهور نيز به بارگاه منيع تشريع راه
ندارد. 2 - ولايت فقيه ، در مقام اثبات و اقتدار ملى و مذهبى ، مرهون
راى ملت و قبول امت است . 3 - خود فقيه ، به لحاظ شخصيت حقيقى خويش ،
همتاى ديگر آحاد امت ، به ولايت شخصيت حقوقى خود، راى تولى و پذيرش مى
دهد. 4 - ولايت بر محجورين ، به طور كامل ، از حمى و حريم ولايت فقيه
بيرون است و صدر و ساقه ولايت بر فرزانگان را بايد از لوث و روث ولايت
بر محجوران ، تطهير و تنزيه كرد تا ساحت ملت و عرصه امت ، آلوده نگردد
و قداست بحث علمى ، با فرث و دم مغالطه اشتراك لفظى ، آسيب نبيند.
(106) بر اساس موازين فقهى ، شرط فاسد، مفسد عقد
است و به همين دليل ، عقد جمهورى اسلامى
باطل است ، زيرا در اين عقد، شرط شده است كه مردم ، رايى از خود
نداشته باشند و صاحب اختيار نباشند و فقط شخص فقيه براى آنان تصميم
بگيرد و اين ، در حالى است كه صاحب اختيار نبودن و راى نداشتن يك طرف
از دو طرف عقد، با وكالت و قرار داد دو طرفه ، تنافى دارد.
پاسخ : اولا در همه پرسى جمهورى اسلامى ، هيچ شخصى از مردم نخواست كه
بى راى باشند و مردم نيز به
بى رايى خود راى ندادند و همان گونه كه
در مباحث گذشته گفته شد.
(735) در اداره اموال و امور شخصى و نيز امور عمومى
كشور، راى و نظر مردم و كارشناسان و متخصصان ، تعيين كننده است و فقيه
جامع الشرايط، كشور را بر اساس كارشناسى و خواست مردم اداره مى كند،
البته با رعايت موازين اسلامى كه مورد توجه و خواست خود مردم مى باشد.
ثانيا، بر اساس آنچه گذشت ، فقيه واجد شرايط رهبرى ، منصوب دين و امام
معصوم عليه السلام است و راى دادن به او وكالت و عقد و قرار داد دو
طرفه نيست و لذا اين قاعده فقهى ، موضوعا منتفى است و در چنين موردى ،
جارى نمى شود.
ثالثا، اگر راى به ولايت فقيه جامع شرايط رهبرى ، از سنخ توكيل و راى
موكل به وكيل باشد، چون اتحاد وكيل و موكل نارواست و تعدد حيثى در
اينجا مطرح نيست ، فقيه جامع شرايط رهبرى ، نبايد به اصل ولايت خويش
راى دهد، زيرا قبل از تصدى و تعيين سمت ، عنوان حقوقى ندارد و همانند
ساير شهروندان ، فقط يك حيثيت دارد و يك راى . در اين فرض ، راى او به
ولايت خويش ، از قبيل اتحاد وكيل و موكل بدون تعدد حيثيت خواهد بود كه
باطل است ، ولى اگر راى مردم ، از سنخ تولى ولايت والى منصوب عام شارع
مقدس باشد، راى فقيه مزبور به ولايت خويش ، معقول و مقبول است .
رابعا، تصوير آنچه در شماره سوم گذشت ، به اين است كه گاهى نمايندگان
مجلس خبرگان رهبرى ، پس از ارتحال رهبر قبلى ، صلاحيت و جامعيت يكى از
فقهاى موجود در جمع نمايندگان را احراز نموده ، او را به امت معرفى مى
نمايند تا آن فقيه معين كه خود نيز از خبرگان است ، ولايت امر و امامت
امت اسلامى را تصدى نمايد. در اين فرض ، خود فقيه مزبور، مى تواند
مانند ساير خبرگان ، در معرفى شخصيت حقوقى خويش راى مثبت بدهد و نيز مى
تواند همتاى ساير شهروندان و آحاد امت ، به امامت خود راى دهد. از
اينجا، حكم فقهى راى نمايندگان مجلس خبرگان ، راى رئيس جمهر، راى
نمايندگان مجلس شوراى ، و مانند آنان به خود، هنگام انتخابات توكيلى و
راى گيرى از مردم ، روشن مى شود كه در تمام اين موارد، شبهه اتحاد وكيل
و موكل ، مايه بطلان خصوص راى شخص معين به خويش است .