(27)
آيا نظام ولايت فقيه توانسته است مانند حكومت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت
امير عليه السلام عمل كند؟
پاسخ : گرچه انبيا عظام و اولياى كرام و امامان معصوم عليهم السلام كه رهبرى حكومت
هاى دينى را بر عهده داشتند، با هيچ فرد ديگرى قابل قياس نيستند، ليكن مردم هر عصرى
را مى توان با مردم عصر ديگر و نيز نظام حكومتى هر امت را مى شود با نظام حكومتى
امت ديگر سنجيده . مثلا وجود مبارك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هشتاد جنگ را
براى حكومت در مدت ده سال تحمل كرد، ولى تمام احكام دين در زمان آن حضرت اجرا نشد.
يك سوم مردم مدينه در آن زمان در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله منافقانه عمل مى
كردند، چون در جنگ احد، هزار نفر ظاهرا براى جهاد از مدينه حركت كردند و بيش از
سيصد نفر آنان منافق بودند و در بين راه برگشتند، تقريبا يك سوم مردم مدينه منافق
بودند، ولى آن حضرت به صراحت اسامى آنان را اعلام نمى كرد.
(596) هيچ شخصى غير از پيغمبر صلى الله عليه و آله از اولين و آخرين
انسانها، به رتبه و درجه حضرت اميرالمومنين عليه السلام نمى رسد و اگر حكومت ايشان
را با حكومت جمهورى اسلامى بسنجيم ، مى بينيم كه مردم مسلمان در اين حكومت اسلامى
ما، موفق تر از مردم در حكومت آن حضرت عمل كرده است . البته همان گونه كه اشاره شد،
خود حضرت اميرعليه السلام را با هيچ كس نمى توان سنجيده و مقايسه كرد. اوضاع
حكومت آن حضرت را با نامه ها و بخش هائى كه در جوامع و مجامع روائى مانند نهج
البلاغه آمده است ، مى توان فهميد كه چه بوده است .
كارگزاران حضرت امير عليه السلام سه گروه بودند، يك عده نظير مالك اشتر (رض ) كه
اينها بسيار كم هستند. مالك يك فقيه جامع الشرايط بود، فرمانده لشكر بود، مدير و
مدبر بود و مصر پهناور را خوب مى توانست اداره كند. على عليه السلام درباره او مى
گويد: مالك و ما مالك ، و الله لو كان جبلا لكان فندا و لو
كان حجرا صلدا لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر
(597) به خدا سوگند اگر مالك اشتر كوه بود، كوه يگانه و بى بديل بود
و اگر مالك سنگ بود، سرسخت و نستوه و مقاوم و مستحكم بود، هيچ مركبى نمى توانست از
قامت افراشته اش بالا رود و هيچ پرنده اى توان اوج گيرى در فضاى او را نداشت .
گروه دوم ، افرادى هستند مثل كميل (رض ). كميل ، از عارفان عاليقدر اصحاب حضرت على
عليه السلام بود. خيلى ها علاقمند بودند كه با وجود مبارك اميرالمومنين عليه السلام
مصاحبتى داشته باشند، ولى ديدار خصوصى و وقت اختصاصى نصيب آنان نمى شد، ولى آن حضرت
، دست كميل را گرفت و از مسجد جامع كوفه بيرون برد، خودش به او وقت خصوصى داد و آن
حديث بلند يا كميل بن زياد ان هذه القلوب اوعيه فخيرها
اوعاها
(598) و ده ها مطلب ديگر را به او آموخت ، آن دعاهاى خضر عليه
السلام را كه به دعاى كميل معروف شده ، به او آموخت .
در نهج البلاغه دارد كه آن حضرت ، كميل را به منطقه اى به نام
هيت كه انبار مهمات و مصالح جنگى و وسائل دفاعى ديگر
داشت فرستاد و مسووليت آن منطقه را به او سپرد، ولى غارتگران اموى حمله نمودند و
همه چيز را غارت كردند. نامه اعتراض آميز و گلايه اميرالمومنين عليه السلام به كميل
رسيد كه خلاصه اش اين است : سهل انگارى انسان نسبت به تعهدات اجتماعى و همت گماشتن
بر انجام چيزى كه بر عهده او نيست ، عجز نقد و ناتوانى روش مى باشد:
اما بعد فان تضييع المر ما ولى و تكلفه ما كفى لعجز حاضر و
راى متبر و ان تعاطيك الغاره على اهل قرقيسيا...
(599) گروه سوم كارگزاران آن حضرت ، برخى افراد بد سابقه و بد عمل
بودند و آن حضرت نامه هاى گلايه آميز و تهديدآميزى به آنان نوشته كه برخى از آنها
در نهج البلاغه آمده است . يكى از آن نامه ها، براى زياد بن ابيه است كه معاون
استاندارى بصره بود. اين استاندارى در آن زمان ، شامل خود بصره و فلات اطرافش تا
اهواز با همه منطقه اطارف آن و تا كرمان و حواشى اش مى شد. از بصره تا كرمان ، در
حقيقت يك كشور است كه در آن وقت ، مسوول و استاندارش ابن عباس بود و معاون رسمى او
نيز زياد بن ابيه ، يكى از بد نام ترين افراد آن عصر بود. آن حضرت به او نامه مى
نويسد و او را تهديد مى كند كه اگر به من گزارش داده شود كه تو بيت المال خيانت
كرده اى ، اگر چنين كرده باشى ، من بر تو سخت خواهم گرفت :
و انى اقسم بالله قسما صادقا، لئن بلغنى انك خنت من فى
المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا لاشدن عليك شده تدعلك قليل الوفر ثقيل الظهر ضئيل
الامر و السلام
(600)
سر موعظت ناپذيرى كارگزاران حكومت علوى ، همانا دنيازدگى آنان بود كه راس هر گناه
مى باشد. البته مردمى كه نيرنگ امويان از يك سو، و سو رفتار عده اى از كارمندان
گذشته از سوى ديگر، مانع اتعاظ و پندپذيرى آنان شده است ، كمتر به نصايح خالصانه
حضرت على عليه السلام گوش مى دادند و كشتار و تبعيد و زندان كردن آنان نه تنها مشكل
را حل نمى كرد، كه سبب افزايش معضل مى شد، لذا خود آن حضرت فرمود:
ما زلت مظلوما
(601) از آن روزى كه من سمت حكومت را به دست گرفتم ، مرتبا بر من
ظلم مى شود. ايشان اولين مظلوم است ، آن وقتى كه خانه نشين بود مظلوم بود و آن پنج
سال حكومت نيز در مظلوميت با آنان كشور را اداره كرد.
اكنون وقتى كه نظام جمهورى اسلامى و مردم مسلمان ايران را با مردم عصر حكومت علوى
مقايسه مى كنيم ، روشن مى شود كه كدام يك از آن دو بهتر و موفق تر بوده است . مردمى
كه اكنون در كشور اسلامى ايران هستند، در صدر اسلام به اين وفور و كثرت نبودند.
مردم ما هميشه در صحنه اسلام و انقلاب حاضرند، هر زمان كه نظام اسلامى نيازمند حضور
مردمى از لحاظ ايثار نفيس و نثار نفس باشد، خواه در صحنه تظاهرات يا انتخابات ،
خواه در جبهه دفاع مقدس يا سازندگى كشور، مردم به دعوت رهبران دينى پاسخ مثبت مى
دهند و چيزى مانع از امتثال دستورهاى الهى نخواهد بود.
البته روشن است كه فضيلت مردم ، نشان دهنده برجستگى نظام و اصول پايدار آن خواهد
بود، زيرا مردم فقط آنچه نظام اسلامى ارائه نموده است عمل كرده اند و تجربه نشان
داد كه حكومت اسلامى اگر مورد آزمايش قرار گيرد، سرافراز خواهد شد و كاميابى مردم ،
سند قطعى موفقيت نظام اسلامى است .
(28) اگر بر اساس برهان عقلى ، براى همه انسان ها در همه زمان ها، وجود رهبر الهى
ضرورى باشد، بايد هميشه شاهد رهبران و زمامداران الهى باشيم ، در حالى كه چنين
نبوده است . مثلا پس از آمدن اسلام ، جز در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و
چند سالى از حاكميت اميرالمومنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام ، كسانى كه
رهبرى الهى را عهده دار باشند نداشته ايم .
پاسخ : اشخاصى كه علاوه بر دو شرط شناخت اسلام و عدالت ، واجد سومين شرط يعنى توان
اجراى قانون باشند، در غير زمان حاكميت آن بزرگواران نيز همواره وجود داشته اند و
مقتضاى برهان ، وجود داشتن چنين اشخاصى است نه تحقق حكومت اسلامى ، زيرا تحقق حكومت
، بستگى به شرايطى و من جمله پذيرش مردم دارد، چنانكه اميرالمومنين عليه السلام چه
پيش از رجوع مردم و چه پس از آن ، رهبر الهى بود و عدم پذيرش مردم در آن ربع قرنى
كه در مظلوميت به سر مى برد، آسيبى به شايستگى و صلاحيت رهبرى ايشان نمى زد، آنچه
تغيير كرد، امت بود نه امام ، يعنى مردم كه قبلا امت بالقوه
بودند، پس از مدتى به رشد رسيده ، امت بالفعل
گشتند، ولى حضرت امير عليه السلام پيش از مدتى به رشد رسيده ،
امت بالفعل گشتند، ولى حضرت امير عليه السلام پيش از
رجوع آنان نيز از سوى خداوند امام بالفعل بود كه
شرايط رهبرى را بالفعل داشت .
تذكر: 1 - مهم ، وجود شخصيت حقوقى رهبران الهى است كه گاهى با شخصيت حقيقى آنان
همراه است و زمانى با نائبان و اوصياى خاص و گاهى نيز با نائبان و اوصياى عام ، پس
هرگز خلا رهبرى نبوده و نيست .
2 - مفهوم اضافى امامت و امت ، متقابل اند، يعنى تا امت بالفعل وجود نداشته باشد،
امام بالفعل نيز وجود نخواهد داشت و بالعكس ، ليكن از لحاظ شرائط علمى و عملى ،
تفكيك ممكن است ، يعنى ممكن است شخصى واجد همه شرائط علمى و عملى رهبرى باشد، ولى
مردم در اثر جهل و غفلت يا تجاهل و تغافل ، امامت او را نپذيرند و پس از آنكه به
بلوغ سياسى بار يافتند و جهل و غفلت آنان به علم و درايت تبديل شد و تعامى آنان به
تعامل سياسى و مشاهده شكوفائى رهبرى مبدل شد، امامت وى را پذيرا شوند. در اينجا،
آنچه از قوه به فعليت آمده ، رشد سياسى امت است نه امام ، گرچه مفهوم اضافى امامت ،
قبلا بالقوه بود و اكنون بالفعل است .
(29) در قرآن كريم ، وظيفه عالمان دينى ، هدايت معنوى مردم معين شده است و اگر آنان
وظيفه رهبرى سياسى را نيز مى داشتند، بايد در قرآن مطرح مى شد.
پاسخ : از مباحث گذشته روشن شد كه رهبرى سياسى ، جزئى از وظايف پيامبران و امامان
معصوم عليهم السلام است و اين مطلب را آيات و روايات به خوبى روشن كرده است . قرآن
كريم ، عالمان دين را رونده راهى مى داند كه انبيا و اوليا رفته اند و به همين دليل
، نيازى به تصريح همه مسائل دينى در قرآن وجود ندارد. خداوند به همه مسلمانان و به
طريق اولى به عالمان دين مى فرمايد كه سيره و روش و رفتار رسول اكرم صلى الله عليه
و آله را اسوه و الگوى خود قرار دهند: لقد كان لكم فى رسول
الله اسوه حسنه
(602) و همگان را به تاسى از ابراهيم خليل عليه السلام و پيامبران
الهى در ظلم ستيزى و شرك زدايى دعوت مى كند قد كانت لكم اسوه
حسنه فى ابراهيم والذين معه اذا قالوا لقومهم انا براء منكم
(603) بنابراين ، بسيارى از امور قرآن كريم به سنت و روايات محول
كرده است و لازم نيست كه خودش تصريح كند و ثانيا با دستور پيروى از پيامبران و با
روشن ساختن سيره سياسى - اجتماعى آنان و عهد دارى وظيفه اجراى دين و تشكيل حكومت ،
قهرا وظيفه و رسالت عالمان دين نيز روشن مى شود و در اثبات ولايت فقيه نيز روشن شد
كه عقل ، حكم مى كند كه اجراى احكام دين ، بايد استمرار داشته باشد و مختص به زمان
حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت اميرالمومنين عليه السلام نبوده و اگر چه
اولى الامر در آيه كريمه
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
(604) ظاهر در معصومين عليهم السلام است و آنان ، اولى الامر
بالاصاله هستند، ولى در عصر غيبت معصوم عليه السلام ، طبق رهنمود عقل و نيز به
دستور خود معصومين عليهم السلام ، نائبان ايشان اولى الامر هستند، اما
اولى الامر بالتبع نه اولى
الامر بالاصاله و همان گونه كه در عصر حضور و ظهور معصوم ، نائبان خاص ،
بسيارى از كارها را به عهده داشتند و مباشرت خود معصوم شرط نبود، در عصر غيبت نيز
نائبان عام ، اداره امور را به دست دارند.
البته همان گونه كه در گذشته گفته شد
(605) نائبان عام و منصوبان امامان معصوم علهيم السلام در مساله
رهبرى و حكومت ، عالمان و فقيهانى هستند كه سه شرط فقاهت ، عدالت ، و تدبير و
مديريت نظام اسلامى را داشته باشند و گرنه ، برخى از عالمان و فقيهان ، فقط براى
مباحث علمى و تدريس و اقامه جماعت مناسب هستند. فقيه عادلى براى رهبرى منصوب است كه
اولا بينش سياسى خوبى داشته باشد و ثانيا فن مديريت را بداند، زيرا مديريت ، تنها
علم نيست ، بلكه فن و استعدادى خاص است كه همگان آن را ندارند و به همين دليل بود
كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت اميرالمومنين عليه السلام به ابوذر (رض
) كارهاى مديريتى نمى دادند، چون او توانايى اين امر را نداشت
(606) فقيهانى كه بينش سياسى - اجتماعى و توانايى مديريت نداشته
باشند، فقط براى قضا و مرجعيت منصوبند نه براى رهبرى .
تذكر: بررسى نصوص فراوانى كه وظيفه عالمان دينى را تعديل اقتصاد، رفع ظلم از
گرسنگان ، جلوگيرى از شكمبارگى ظالمان ، و... مى داند، مانند
و ما اخذ الله على العلما ان لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم
(607) لزوم دخالت و بلكه تشكيل حكومت آنان را روشن مى كند.
(30) وارد شدن عالمان و فقيهان در امر سياست و حكومت ، سبب مى شود كه نتوانند وظيفه
هدايت علمى و معنوى مردم را انجام دهند.
پاسخ : فقيه جامع الشرايط، به تبع امامان معصوم (عليهم السلام ) وظائفى را بر عهده
دارد كه بارز و شاخص آنها، وظيفه تبيين احكام ، تعليل احكام ، حمايت از سلامت و
صلابت و متانت احكام با پاسخ دادن به شبهات و نقدها، و اجراى احكام است و براى تحقق
اين اهداف ، عده اى را براى تبيين احكام ، عده اى را براى تعليل ، برخى را براى
حمايت ، و برخى ديگر را براى اجراى احكام دينى معين مى كند و لازم نيست كه خود، به
صورت مستقيم در همه امور وارد شود، ولى زعامت و مديريت و تدبير كل را شخصا بر عهده
دارد. اين چنين نيست كه همه عالمان دين مشغول كارهاى اجرايى بشوند و كار هدايت علمى
و معنوى امت اسلامى تعطيل بماند. وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله آن گونه كه
ابن هشام در سيره اش نقل كرده ، پس از فتح مكه ، به دو نفر، دو سمت جداگانه داد،
به يكى سمت فرهنگى داد و به ديگرى سمت سياسى - اجتماعى و به اصطلاح ، يكى را وزير
آموزش و پرورش كرد و ديگرى را وزير كشور.
(608)
بنابراين ، هرگز همه فقيهان و عالمان وارد بخش هاى اجرايى نمى شوند، برخى وارد بخش
قضايى مى شوند، برخى وارد بخش اجرايى ، و بعضى در امور فرهنگى و علمى و تربيتى به
انجام وظيفه مى پردازند و ضرورت هم ندارد كه امور اجرايى را عالمان و فقيهان به نحو
مباشرت بر عهده بگيرند، بلكه تصدى افراد متدين و امين و آشنا به كار كافى است ، چه
اينكه در زمان تصدى معصومين عليهم السلام نيز اين گونه بوده است ، يعنى نه كار
تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس تعطيل مى شد و نه مباشرت كارهاى اجراى بر عهده خود
آنان بود.
(31) برخى از روايات دلالت دارد بر اينكه هر حكومتى پيش از ظهور امام زمان (عج )
تشكيل شود، محكوم به شكست است . با توجه به اين روايات ، حكومت دينى و نظام ولايت
فقيه در عصر غيبت ، ناموفق خواهد بود و مرضى معصومين عليهم السلام نيست .
پاسخ : از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احدا ليدفع
ظلمنا او ينعش حقا الا اصطلمته البليه و كان قيامه زياده فى مكروهنا و شيعتنا
(609) يعنى خارج نشد و خارج نمى شود از ما اهل بيت پيش از قيام قائم
ما كسى براى دفع ظلمى يا گرفتن حقى ، مگر آنكه به مصيبت و بليه دچار مى شود و قيام
او سبب زياد شدن مكروه و رنج ما و شيعيان ما مى گردد.
اين فرمايش ، در سند سجاديه آمده است . متوكل بن هارون ، راوى صحيفه سجاديه مى
گويند: يحيى بن زيد بن على ، نوه امام زين العابدين عليه السلام را ملاقات كردم در
حالى كه متوجه خراسان بود. به او سلام كردم و او از حال پسر عموهايش در مدينه پرسيد
و خصوصا از عمويش امام باقر عليه السلام سوال موكد كرد. من او را از حال ايشان با
خبر كردم و حزن آنان را بر پدرش زيد بن على عليه السلام به او گفتم . يحى بن زيد
گفت : عمويم محمد بن على الباقر عليهماالسلام ، نظرش اين بود كه پدرم زيد، خروج
نكند، آيا تو پسر عمويم ، جعفر بن محمد عليهماالسلام را ملاقات كردى ؟ گفتم : بله
گفت : آيا شنيدى كه درباره من چيزى بگويد؟ گفتم : بله . گفت : چه چيزى درباره من
گفت ؟ ميل نداشتم بگويم ولى با اصرار يحيى گفتم : از ايشان شنيدم كه درباره تو مى
گفت تو نيز مانند پدرت مقتول و مصلوب مى شوى .
متوكل مى گويد: يحيى بن زيد پس از شنيدن خبر كشته شدنش ، صحيفه سجاديه را كه به
املا امام زين العابدين عليه السلام و خط پدرش ، زيد بود، به من داد و گفت : تا
زمان مردنم آن را محافظت كن و سپس به دو پسر عمويم ، محمد و ابراهيم ، دو پسر
عبدالله بن حسن بن حسن بن على عليهماالسلام بده كه آنان ، دو قائمند پس از من در
اين امر (نگهدارى صحيفه )
متوكل مى گويد: پس از قتل يحيى بن زيد، به نزد امام صادق عليه السلام رفتم و
گفتگويم را با يحيى خدمت ايشان عرض كردم . ايشان گريه كردند و حزنشان نسبت به يحيى
بن زيد زياد شد و فرمودند: خدا رحمت كند پسر عمويم را و ملحق كند او را به آبا و
اجدادش .... آنگاه فرمودند: ما خرج و لايخرج ... آنچه
از اين روايت و روايات مشابه آن استفاده مى شود اين است كه اگر كسى پيش از قيام
قائم (عج ) قيام كند و داعيه امامت داشته باشد و مردم را به خود دعوت كند، محكوم به
شكست است . تنها كسى كه به خود دعوت مى كند و داعيه امامت دارد و موفق مى شود، وجود
مبارك حضرت بقيه الله (سلام الله عليه ) است . علاوه بر اين ، اگر كسى قيام كند و
امت را به خود دعوت نكند و داعيه امامت نداشته باشد، بلكه جامعه اسلامى را به امام
زمان (عج ) دعوت كند، ولى شرايط قيامش مهيا نباشد، آن نيز محكوم به شكست است .
اما اگر كسى مردم را به امام زمان دعوت كند - خواه خود، امام زمان باشد مانند حضرت
حسين بن على عليهماالسلام و خواه نباشد - و از سوى ديگر،
حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر
(610) باشد، يعنى شرايط قيامش مهيا باشد، چنين قائدى ممكن است حتى
شهيد بشود، ولى دين با قيام و اقدام او پيشرفت مى كند، مانند جريان سيدالشهدا عليه
السلام كه آن حضرت شهيد شدند ولى دين خدا حفظ شد. شهادت ، منافاتى با ضرورت قيام
ندارد. وجود مبارك امام سجاد عليه السلام در دروازه شام ، در پاسخ آن مرد كه گفت :
من غلب ؟، چه كسى پيروز شد؟ فرمود:
اذا اردت ان تعلم من غلب ، و دخل وقت الصلوه فاذن ثم اقم
(611)، اگر بخواهى بدانى كه چه كسى پيروز شد، وقت نماز، اذان و
اقامه بگو تا ببينى نام چه كسى را بر زبان جارى مى كنى . ما رفتيم اين نام پيامبر و
بلكه اصل اسلام را زنده كرديم و برگشتيم . بنابراين ، شهادت و اسارت ، نشانه شكست
رهبر دينى نيست و شكست ظاهرى ، دليل نادرستى يك قيام نمى تواند باشد، بلكه به تعبير
قرآن كريم ، احدى الحسنيين است .
اگر فرض كنيم كه روايتى يافت شود كه به طور مطلق بگويد هر قيامى صورت بگيرد، محكوم
به شكست و نادرست است ، اين روايت چون مخالف با خطوط اصلى قرآن و سنت قطعيه معصومين
(عليهم السلام ) است ، مردود و غير قابل پذيرش است ، زيرا اين همه آيات و رواياتى
كه ما در جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و احياى كلمه دين و اقامه حدود الهى
داريم و اينها مخصوص زمان خاصى نيست ، نشان مى دهد كه جلوگيرى از احياى دين ، سخنى
نادرست و قابل پذيرش نيست . اگر در عصر غيبت ، حكومت دينى نباشد، لازمه اش حاكميت
قوانين غير دينى و افراد ناصالح بر مردم مسلمان است كه هيچ گاه خداوند و رسول اكرم
صلى الله عليه و آله به چنين چيزى راضى نيستند.
اكنون بايد ببينيم وضع انقلاب اسلامى و حكومت اسلامى چگونه است ، آيا بنيانگذار
جمهورى اسلامى يا مقام معظم رهبرى ، مردم را به خود دعوت كرده اند يا مى كنند، يا
شرايط حكومت مهيا نبوده و نيست ؟ انقلاب اسلامى ، مردم را به امامت ولى عصر (عج )
دعوت كرد و مى كند و هيچ كس از خود داعيه اى نداشت و ندارد، نه امام و نه ماموم
هر دو مى گويند: ما امت ولى عصر عليه السلام هستيم و آن حضرت ، امام ماست . اكنون ،
حوزه هاى علميه به بركت ولى عصر عليه السلام زنده است ، خود كشور نيز به بركت ايشان
زنده است و هر تلاش و كوشش مثبتى در اين كشور صورت مى گيرد، از يمن وجود ايشان است
و امت اسلامى ، بى صبرانه منتظر است كه با ظهور مبارك ايشان پرچم نظام اسلامى را به
دست با كفايت ايشان بسپارد.
(32) وظيفه فقيهان در عصر غيبت ، فقط افتا و
قضاست نه حاكميت .
پاسخ : 1 - افتا معنايش اين است كه فقيه جامع
الشرايط، مرجع مردم است و اين سمت را دين به او داده است كه او به جاى امام معصوم
سلام الله عليه بنشيند. فقيه جامع الشرايط نه تنها در مسائلى كه تاكنون طرح شده و
به صورت كتاب هاى فقهى رائج مانند جواهر در آمده جوابگوست ، بلكه مسائلى كه سابقه
نداشته ، احكامى كه مربوط به فضا و دريا و كشتى ها و زيردريايى ها و نظام آنهاست و
قبلا سابقه نداشته است ، مثل اينكه قبله آنها چگونه است ؟ كيفيت استقبال و نماز و
روزه و معاملات آنها چگونه است ؟ وضعيت انواع و اقسام ماهى هاى دريا چگونه است ؟
اگر فلس هاى ماهى هاى فلس دار خود بخود بريزيد، حكمش چيست ؟ نماز و وضو و ديگر
احكام ، در كرات آسمانى چگونه بايد صورت بگيرد؟ شوون و شقوق بانكدارى و بيمه و
كشتيرانى و فروش خون و پيوند اعضا از حى به حى ، از ميت به حى ، از زن به مرد، از
مرد به زن و...، كالبد شكافى ، و ده ها و بلكه صدها مساله جديد و مستحدثه ديگر
چگونه اند؟ آيا كار بر روى اين امور، نيازمند كارشناسى و تخصص و دانشگاه و
وزارتخانه و بودجه و تشكيلات ندارد؟ آيا فقيه جامع الشرايط كه داراى سمت افتا است ،
بدون تشكيلات اجتماعى مى تواند به تنهايى به اين امور بپردازد و درباره همه آنها
راى صادر كند؟
2 - اگر كسى گفت ما قبول داريم كه فقيه جامع شرايط، سمت قضا را در عصر غيبت دارد و
از سوى خداوند به صورت مع الواسطه به جاى ولى عصر (عج ) به منازعات رسيدگى مى كند و
حكم مى دهد، از او بايد سوال كرد كه آيا در عصر ما، مى شود قضا به دست فقيه مذكور
باشد و حكومت به دست او نباشد؟ قضا بدون قانون امكان ندارد و قانون ، از دامدارى
رمه در دامنه كوه تا كشاورزى دشت ، و از جريان هوايى هواپيماها تا جريان زير دريايى
ها در عمق اقيانوس ها را شامل مى شود و بايد پاسخگو باشد. شكايت ها در زمان حاضر،
فقط شكايت زيد و عمرو در مساله پارچه فروشى و خريد و فروش گوسفند و مانند اين امور
نيست . اگر داعيه دين اسلام جهانى بودن اوست و براى جهانيان پيام دارد و مى تواند
تا پايان دنيا مشكلات جوامع را حل كند، بايد در همه زمينه ها قانون داشته باشد،
بايد ده ها كتاب و قانون داشته باشد، بايد مجلس قانون گذارى داشته باشد، انتخاب
كارشناسى براى تقنين داشته باشد، مشاركت مردم داشته باشد. آيا مى شود فقيه جامع
الشرايط سمت قضا را داشته باشد و حكم بكند، ولى آنچه در جامعه توسط حكومت پياده مى
شود، قوانين شرقى و غربى غير اسلامى باشد؟ آيا درست است كه مردم مسلمان بر اساس
قوانين گرفته شده از غير مسلمين عمل كنند؟ عمل به قانون طاغوت و تحاكم به طاغوت :
يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت
(612) حرام نيست ؟ بنابراين ، لازمه سمت افتا و قضا براى فقيه ،
اولا داشتن قوانين مدون در همه زمينه هاست كه نيازمند آموزش و پرورش و آموزش عالى و
دانشگاه هاى متعدد و متخصصين در رشته هاى گوناگون و قوه مقننه با لوازم عديده اش مى
باشد و ثانيا تدوين بدون اجراى آن ، ارزش عملى ندارد و براى اجراى آن در همه شوون
جامعه اسلامى ، به قواى انتظامى و تاسيسات و زندان ها و.. نياز است . از اينرو سمت
افتا و قضا براى فقيه در عصر غيبت ، مستلزم پذيرش حكومت و ولايت اوست . و ثالثا،
چون افتا و قضا شامل مسائل عمومى و روابط بين الملل مى شود، ناچار بايد سفيران ،
حافظان مصالح و منافع ، كارشناسان حقوقى بين الملل ...، در تحت رهبرى حكومت اسلامى
وجود داشته باشد تا در داورى هاى بين المللى ، حقوق مسلمين و امت اسلامى محفوظ
بماند و همه اينها، در پرتو حكومت اسلامى ميسر است .
(33) فقيهان نمى توانند حاكم اسلامى باشند، زيرا خود آنان مى گويند
موضوع شناسى كار فقيه نيست ، چرا كه فقه ، درباره
احكام موضوعات بحث مى كند نه درباره خود موضوعات .
پاسخ : فقيه نمى گويد من كارى به موضوع شناسى ندارم ، او مى گويد فقه از آن جهت كه
فقه است ، در موضوع شناسى بحث نمى كند، يعنى از مرجع تقليد نبايد توقع داشت كه
علاوه بر بيان احكام ، موضوع شناسى هم بكند و در اختيار مردم قرار بدهد. اما همين
فقيه وقتى كه در سمت قضا قرار مى گيرد، در آنجا مباشرتا يا با مشورت كارشناسان ،
دقيقا موضوع شناسى مى كند و سپس حكم مى دهد و حكم قضايى او، متوقف بر شناخت موضوع
است كه مثلا آيا فلان مرد نفقه داده است يا نه ؟ آيا فلان زن نشوز كرده است يا نه ؟
آيا فلان شخص دزد است و دزدى كرده است يا نه ؟ چه كسى قاتل است ؟ چه كسى مرتد است ؟
چه كسى راشى و چه مرتشى است ؟ و... آيا فلان هواپيما به حريم هوائى تجاوز كرد يا نه
؟ آيا فلان زير دريايى به حريم آبى تعدى كرد يا نه ؟ آيا در عمل قلب ، فلان متخصص
با حفظ اصول پزشكى اقدام كرد يا نه ؟
در سمت ولايت و حكومت نيز، فقيه جامع الشرايط بى شك نيازمند موضوع شناسى و كارشناسى
و مشورت با متخصصان است و اين كار را كه براى اجراى احكام دين در جامعه ضرورى است ،
انجام مى دهد.
بنابراين ، فقه از آن جهت كه فقه است ، كارى به موضوع شناسى ندارد و فقيه نيز در
سمت مرجعيت خود كه تنها با فقه سرو كار دارد، موضوع شناسى نمى كند، اما همين فقيه
در سمت قضا و ولايت ، موضوع شناسى مى كند و اين كار، بخشى از وظايف اوست ، خواه با
مباشرت و خواه با مشورت و خواه با تسبيب .
(34) فقيه كه در روايات براى او جعل ولايت شده ، به
معناى عالم متفكر عميق و اسلام شناس است نه فقيه به معناى مصطلح امروز يعنى كسى كه
فقط فقه بداند و از ابعاد ديگر اسلام آگاهى نداشته باشد.
پاسخ : غالب فقيهان ، به همه مطالب دينى آگاهند ولى در فقه ، آگاهى بيشترى دارند و
در قانون اساسى نيز شرايط رهبرى ، بر اساس همان فقاهت جامع
تدوين شده است . لذا كسى كه خصوص فقه مصطلح را
مى داند نه فقه رهبرى را، صلاحيت رهبرى را ندارد و
قانون اساسى نيز زعامت و رهبرى را به چنين فقيهى نداده است ، البته چنين فقيهى ،
ممكن است در حكومت اسلامى به كارهاى مربوط به رشته خود مشغول باشد، مانند ديگر
متخصصان غرض آنكه ، فقيه جامع شرائط رهبرى ، به نوبه خود نمودارى از رهبران اصيل
الهى است ، هم در آنچه به عقائد، اخلاق ، احكام ، و اعمال بر مى گردد و هم در هدايت
، حمايت و درايت در تحقق اهداف اسلامى .
اينكه در اصل چهارم قانون اساسى آمده است : كليه قوانين و
مقررات مدنى ، جزايى ، مالى ، اقتصادى ، ادارى ، فرهنگى ، نظامى ، سياسى و غير
اينها بايد بر اساس موازين اسلامى باشد براى آن است كه رهبر نظام اسلامى ،
فقيهى بايد باشد كه به همه ابعاد اسلام آگاهى كامل دارد.
تذكر: آنچه در قانون اساسى آمده ، گوشه اى از رهنمود عقل و نقل اسلامى است كه شوون
حكومت اسلامى به ويژه ولايت فقيه را بررسى نموده است .
(35) اداره جامعه و حكومت ، نيازمند مديريت علمى است
و مديريت فقهى كه بر اساس فقه و رساله ، نمى تواند يك
كشور را اداره كند.
پاسخ : برخى گفته اند كه در دين ، سخنى از توسعه و مديريت و رهبرى نيست و اين امور
بر عهده علم و عقل است . اشتباه چنين افرادى اين است كه منبع دين را در دليل نقلى
(قرآن و روايت ) خلاصه كرده اند و لذا دين را نارسا و ناكافى دانسته اند و سپس
مديريت علمى را در برابر
مديريت فقهى قرار داده اند در حالى كه منبع دين ، اعم از دليل نقلى و دليل
عقلى است ، يعنى آنچه را كه عقل مبرهين (برهان آور) مى فهمد، فتواى دين است . در
تمام كتاب هاى اصول آمده است كه منابع غنى فقه ، قرآن و سنت و عقل و اجماع است و
اگر چه اجماع به سنت بر مى گردد، ولى منبع عقل ، منبعى مستقل است و برنامه ريزى
درباره عمران و آبادانى كشور و تنظيم سياست هاى داخلى و خارجى ، اگر با عقل سليم و
به دور از هوا و هوس صورت گيرد، منتسب به دين است . عقل و نقل ، دو چشم احكام دين
هستند كه عقل ، نظر دين را درباره مطالبى كه در نقل يعنى كتاب و سنت نيامده بيان مى
كند.
مشكل اين است كه برخى ، عقل را از دين جدا كرده و در مقابل آن قرار داده اند، در
حالى كه عقل ، هيچ گاه در مقابل دين نيست ، عقل در مقابل نقل است و هر دو، زير
مجموعه دين هستند. برخى دين را اربا اربا (قطعه قطعه
) مى كنند، يك روز مى گويند دين از عقل جداست ، يك روز مى گويند دين از علم جداست و
دين را در خصوص مسائل فقهى خلاصه مى كنند و بعد مى گويند چنين دينى نمى تواند حكومت
و كشوردارى بكند. اينان ، دين را عضه عضه و جدا جدا مى كنند:
الذين جعلوا الدين عضين و روشن است كه يك دين منقطع الاعضا و مسلوب العمامه
و الراد نمى تواند همه شوون زندگى انسان را اداره كند، ولى دين واقعى كه هم شامل
نقل است و هم شامل علم و عقل ، چنين دينى ، تشكيل حكومت و به سعادت رساندن انسان در
دنيا و آخرت و اداره شوون امت ، چيزى كم ندارد. عقل ، هم در مسائل فردى منبع دين
است و هم در مسائل اجتماعى .
البته بايد توجه داشت كه منبع اصلى دين ، يك چيز بيشتر نيست و آن ، اراده خداوند
است : ان الحكم الا لله
(613) و عقل و نقل ، حكايت و كشف از اراده
الله مى كنند. ظاهر قرآن ، كشف از اراده حق مى كند، احاديث نيز به تبع قرآن
، كشف از اراده حق مى كنند و عقل نيز كه عطيه خداوند به انسان است :
فطرت اله التى فطر الناس عليها
(614) فالهمها فجورها و تقويها
(615) اگر چيزى را فهميد، فهم و فتواى برهانى عقل نيز كشف از اراده
ذات اقدس اله مى كند. بنابراين ، اگر قرآن و سنت و عقل (اجماع به سنت بر مى گردد)
را منابع دين مى دانند، براى آن است كه اينها مستقيما از منبع اصلى دين يعنى حكم
خداوند كشف مى كنند.
اما اينكه چرا عقل منبع دين است و آيا منبع بودن آن به دليل عقل است يا نقل ، پايخ
آن است كه همان عقلى كه مى گويد خدايى هست و آن خدا واحد است و بى شريك ، عقلى كه
اسما و صفات خداوند و نبوت و مانند آن را اثبات مى كند، اين عقل ، با همان مبادى
ويژه برهانى ، اگر به مطلبى مى رسد و اگر چيزى را مى فهمد، ذاتا حجت است و هرگز نمى
توان در حجيت آن شك كرد. خود دين ، با عقل برهانى ثابت شده ، پس چگونه مى توان در
حجيت يافته هاى آن تشكيك كرد؟
و بنابراين ، رواياتى مانند آنچه مرحوم كلينى و ديگران نقل كرده اند كه حجيت عقل را
اثبات مى كنند، مانند ان لله على الناس حجتين حجه ظاهره و
حجه باطنه
(616) اين روايات ، تاييد و يا ارشاد به اعتبار و حجيت دليل عقلى
است و گرنه حجيت برهان عقلى بالذات است .
در اينجا دو نكته را بايد توجه داد: اولا منظور از عقل ، براهين عقلى است كه حساب
خاص خود را دارد و نه وهم و خيال و مغالطه
(617). و ثانيا، حجيت بالذات عقل ، به معناى بى نيازى انسان از وحى
نيست ، زيرا خود عقل به جايى مى رسد كه مى داند خيلى از چيزها را نمى فهمد و
نيازمند راهنمايى غيبى و وحى الهى است
(618) در قسمت هايى كه برهان عقلى راه دارد، دليل نقلى ، از باب
يثيروا لهم دفائن العقول
(619) مويد دليل عقلى است و در قسمت هايى كه راه ندارد، نقل و وحى
از باب تعليم ابتدائى و تاسيسى (نه تاييدى ) او را راهنمايى مى كند و در اين حالت
نقل ، موسس است نه مويد صرف ، و عقل در اين موارد، مستمع خوبى است نه منبع ، و به
اصطلاح ، مصرف كننده است نه توليد كننده .
عقل ، گاهى در حوزه مستقلات عقلى فتوا مى دهد، گاهى در حوزه ملازمات عقلى فتوا مى
دهد، و گاهى از باب استلزام مقدمه و ذى المقدمه فتوا مى دهد، يعنى در آنجا كه ذى
المقدمه را شارع واجب كرده است ، وجوب مقدمه يا مقدمات را عقل فتوا مى دهد. ميدان
دار بخش هاى وسيعى از اصول فقه همين عقل است . در فقه نيز اگر چه در غالب بخش هاى
عبادى آن كه تعبد محض است ، عقل راه ندارد و خودش نيز مى فهمد كه راه ندارد و از آن
حريم مى گيرد، اما در بخش هاى معاملات ، نقل ، مويد عقل است . بحث هاى عميق و حقوقى
و اقتصادى ، خواه به صورت بيع ، بيمه ، بانكدارى بدون ربا، و خواه به صورت هاى
ديگر، گرچه از خطوط اصلى روايت استمداد مى نمايند، ليكن قسمت قابل توجه آن را عقل
بر عهده دارد. بحث هاى بيع از قبيل صحت بيع فضولى ، كشف حقيقى ، كشف حكمى ، تنجيز و
تعليق ، شرط متاخر، و نظائر آن ، فتواى عقل است و هيچ يك از اينها آيه يا روايتى
ندارد. غالب معاملات اسلامى ، پيش از اسلام هم بود و عقلا به آن عمل مى كردند، زيرا
عقلشان فتوا مى داد و آنها به استناد حكم عقل ، عمل مى كردند و اسلام آن موارد را
مورد تاييد و امضا قرار داد. آياتى مانند اوفوا بالعقود
(620) و احل الله البيع
(621) دليل امضائى شرع است نه تاسيسى آن . كدام جامعه انسانى است كه
بگويد اگر معامله اى حاصل شد و طرفين معامله نيز مغبون نشده باشند، مى توان عقد
مزبور را بى دليل بر هم زد؟
البته بنا عملى اگر بخواهد حجت باشد، بايد يك برهان عقلى آن را همراهى كند و بايد
به يك قانون عقى برگردد، زيرا عمل مردم از آن جهت كه عمل مردم است ، حجيت ندارد،
مگر آنكه اين عمل در منظر شارع مقدس قرار گيرد و شارع هم بتواند ردع كند، ولى آن را
ردع نكند كه در اين حالت ، حجت مى شود، زيرا اگر چه شارع آن را لفظا تاييد نكرده
است ، ولى همين سكوت معصوم و رد نكردن او، دليل بر تاييد مطلب است و اما اگر آن را
مردود دانست ، مانند بانك هاى ربوى كه عقلا مى پذيرند وامر رايجى است ، شرعى و جايز
نيست با آنكه عقلا آن را پذيرفته اند، زيرا شارع آن را نهى كرده است .
در بحث هاى حقوقى و اخلاقى نيز قسمت قابل توجهى را عقل برهانى مى فهمد و نقل ، مويد
آن است وجوب وفاى به عهد و حرمت خيانت در امانت و وجوب دفاع و مانند اينها را اگر
كسى عمل نكرد، او را به جهنم مى برند و لو آنكه بگويد من آيات و روايات مربوطه را
نديده ام ، چون به او خواهند گفت كه تو عقل داشتى و عقل تو به اين امور حكم مى كرد.
عقل ، حجه الاسلام است و سخن او، سخن دين است .
مساله رهبرى و مديريت جامعه نيز يك امر عقلى است و اگر بر فرض ، در آيات و روايات
حكم صريحى درباره آن نيامده باشد، عقل سليم به صورت واضحى بدان حكم مى كند و به
همين حكم عقلى ، دستور خداست .
در مساله مقدمه واجب ، تمام شغل هايى كه جامعه متدين انسانى به آنها نيازمند است ،
شرعا واجب است . صدها شغل از صنعت و پزشكى و كشاورزى و... تا پاره دوزى و خياطى
و... همه اينها شرعا واجب است ، اما كدام آيه يا روايتى در اين باره وجود دارد؟
بلكه اينها به حكم عقل واجب هستند. اين اصل كلى را كه هرچه
نظام انسانى بر آن متوقف است و نيازمند به آن است واجب مى باشد عقل گفته و
دليل نقلى آن را تاييد كرده است و بر اساس اين قاعده كلى عقلى ، خود عقل ، مشاغل
مورد نياز امت اسلامى را واجب كفايى مى داند و اگر انجام برخى از آن مشاغل منحصر در
يك نفر باشد و غير او نتواند عهده دار آن باشد، بر آن شخص معين ، واجب عينى مى شود
نه واجب كفايى ، و اين نيز به حكم عقل است .
به عنوان مثال ، اگر كسى تصميم گرفت كه عائله خود را تامين كند و بررسى كرد و فهميد
كه از راه كشاورزى نمى تواند چنين وظيفه اى را انجام دهد و بايد از طريق صنعت اقدام
كند، چنين كسى اگر بر خلاف فهم و درك عقلى خود، به دنبال كار صنعتى نرود، پيش
خداوند مسوول است و در قيامت عقاب مى شود. در مسائل اجتماعى نيز اگر شخصى مسووليت
يك كشور را بر عهده دارد، براى اداره اين كشور، آيا بايد خداوندى آيه اى را نازل
كند يا زراره روايتى نقل كند كه تو مثلا ايران را اين گونه اداره كن ؟ آيا اينكه
كجا سد سازى بايد بشود، كجا كشاورزى بشود، كجا شيلات باشد و... براى همه اينها بايد
آيه و روايتى باشد تا بفهميم وظيفه دينى ما چيست ، يا حكم عقل درباره آنها كافى است
؟ بدون شك همين حكم عقل كافى است و تخلف كردن از آن سبب عذاب و دخول در جهنم خواهد
شد و در قيامت ، خداوند به فرد متخلف خواهد گفت كه تو عقل داشتى و عقل ، رسول و حجت
من بر تو بود و نبايد از فرمان او سرپيچى مى كردى .
در اينجا لازم است كه به چند اشكال فرعى در همين زمنيه پاسخ داده شود:
اشكال اول : برخى مى گويند چون در روايات و نصوص آمده است كه
دين الله لايصاب بالعقول
(622) يعنى دين خدا را با عقل نمى توان فهميد، پس منبع دين بودن
عقل نيز سخن درستى نيست .
ج : پاسخ آن است كه مقصود از اين روايت يا روايات مشابه آن ، همان قياس و استحسان
و مصالح مرسله است كه اهل سنت آن را عقل دانستند. قياس فقهى و اصولى كه همان
تمثيل منطقى است ، هم با دليل نقلى باطل شده است و هم با دليل عقلى ، و رواياتى كه
در اين زمينه وارد شده بسيار است مانند آنكه فرمودند: ان
السنه اذا قيست محق الدين
(623) سنت ، اگر قياس شود و احكام ، اگر با قياس با دست آيند، دين
خدا از بين مى رود.
قرآن كريم ، در قوى ترين مسائل اعتقادى ، با برهان عقلى احتجاج مى كند و انسان ها
را به تعقل وادار مى سازد. حرمت نهادن به عقل ، تنها به چند صد آيه قرآن كريم نيست
كه مى فرمايد: افلا تعقلون
(624) افلا تتفكرون
(625) افلا يتدبرون
(626) اگر چه در اين آيات به صراحت دعوت به تعقل شده ، اما در سراسر
قرآن ، معارف الهى با اسلوب عقلى و يا زبان برهان بيان شده و اين نشان دهنده تاكيد
دين بر تعقل و تفكر عقلى و ارزش و اعتبار آن است . اگر برهان عقلى منبع دين نمى
بود، ترغيب به آن و ترهيب از ترك آن بى جهت بود و اگر ره آورد برهان عقلى ، پشتوانه
دينى نمى داشت ، اصرار قرآن بر دعوت به آن ناصواب بود. اشكال دوم : دستور دين ،
مربوط به بايدها و نبايدهاست
، ولى كار علم و تكنولوژى و صنعت و شناخت هاى عقلى در اين زمينه ، مربوط به
هست ها و نيست هاست و
اين دو، ربطى به يكديگر ندارند، بنابراين ، عقل در اين موارد حكم نمى دهد و لذا
منبع دين نيست .
ج : عقل پس از آنكه به نصاب لازم در علم به امور مختلف رسيد، وقتى مثلا فهميد كه
واكسن مفيد، به فلان صورت خاص تهيه مى شود و غير آن مضر است ، تا اينجا مربوط به
هست و نيست است . از
سوى ديگر، عقل مى گويد دين به من گفته كه آنچه سودمند است ، يا واجب است يا مستحب و
آنچه كه ضرر مهم دارد حرام است و چون در اين مورد خاص ، فلان واكسن با فلان شيوه
تهيه مفيد است و غير آن مضر است ، پس اين را بايد
انجام داد و آن كار مضر را نبايد انجام داد عقل مى
گويد فلان كار براى جامعه مصلحت است و از سوى ديگر هر چه كه مصلحت جامعه است ، لازم
است ، پس اين موارد را بايد انجام داد. بنابراين ، يك فرد مسلمان بايدها و نبايدها
را كه گاهى از نقل مى گيرد و گاهى از خود عقل ، با هست و نيست هاى علمى و تشخيص
عقلى تركيب مى كند و سپس به حكم خود عقل ، وظايف را مشخص مى سازد. بنابراين ، عقل
در تمام موارد ياد شده ، قضيه اى تشكيل مى دهد كه يك مقدمه آن از
بود و نبود (حكمت نظرى
) حاصل مى شود و مقدمه ديگر آن ، از بايد و
نبايد (حكمت عملى )، و چون نتيجه ، تابع اخس مقدمتين
است ، نتيجه آن ، بايد يا نبايد خواهد بود.
اشكال سوم : ممكن است گفته شود كه اگر عقل منبع دين باشد، لازمه اش اين است كه
جوامع غير دينى نيز به احكام دين عمل كنند، زيرا آنان به حكم عقل كه منبع دين است
عمل مى كنند، پس در آخرت نيز از اهل بهشت و سعادت هستند.
ج : اين نقض وارد نيست ، زيرا بايد بين
حسن فعلى و حسن فاعلى
تفاوت قائل شد. حسن فعلى يعنى خوب بودن يك فعل و حسن فاعلى يعنى خوب بودن فاعل يك
فعل . آنچه آنان انجام مى دهند اگر چه در مواردى حسن فعلى دارد و مطابق عقل و نظر
دين است ، ولى خود آنان حسن فاعلى ندارند و اين اعمال را به عنوان وظيفه دينى و
انجام دستور خداوند و به قصد قربت انجام نمى دهند و لذا اگر چه عمل بدى نكرده اند
كه به سبب آن جهنم بروند، ولى چون قصد تقرب به خداوند ندارند، ثوابى نيز نصيب آنان
نمى شود. البته از آثار دنيائى عمل خوب بهره مند مى شوند و هر اثر وضعى كه بر فعل
مطابق دين مترتب است ، بر كار آنان نيز مترتب خواهد بود.
(36) چون فقيهان فقط در بايدها و نبايدهاى فقهى تخصص دارند، نمى توانند جامعه
اسلامى را در همه ابعاد علمى و تخصص اداره كنند، زيرا نيازهاى جامعه بسى فراتر از
صرف بايد و نبايد فقهى است .
پاسخ : پاسخ اين اشكال ، از مطالب گذشته روشن مى شود، زيرا فقه ، بيان خطوط كلى
علوم ديگر و بايدها و نبايدهاى آنها را بر عهده دارد و به منزله
قانون اساسى آن علوم است و فقيه كه به اين خطوط كلى
آشناست ، در امور فرعى و جزئى ، با مراجعه به كارشناسان و متخصصان هر فن ، در همه
زمينه ها مى تواند نظر اسلام را مشخص كند. در يك كشور اسلامى ، فرهنگ و اقتصاد و طب
و سياست و صلح و جنگ و... همه بايد در محور قانون الهى باشد. كار علمى فقيه و وظيفه
اجرائى او آن است كه كارهاى كارشناسان امور مختلف را با قانون دين مقايسه و ارزيابى
كند تا صحت و بطلان ، حرام و حلال ، و زشت و زيبا بودن آنها را اعلام دارد و سپس
دستور اجراى آنچه كه مطابق است را مى دهد و آنچه را كه مطابق نيست ، جلوگيرى مى
كند. براى اين منظور، مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام
تنظيم شده و در نهايت ، خود رهبرى است و با اين تشكيلات ، از سويى تخصص و كارشناسى
به صورت گسترده وجود دارد و از سوى ديگر، هماهنگى امور علمى و كارشناسى با دين و
عدم مخالفت آنها با قوانين و رهنمودهاى اسلام ، به صورت كامل لحاظ شده است .