ولايت فقيه
(ولايت فقاهت و عدالت)

آية الله جوادى آملى

- ۱۲ -


حركت در خط امام خمينى (رض )  
اگر چه مدح امام راحل (قدس سره ) وظيفه همه سالكان كوى آن حضرت است و به نوبه خود مايه احياى خاطره دل انگيز حضرتش خواهد بود اما آنچه مهم ترين و جذاب ترين و بحث انگيزترين امر پس از رحلت امام راحل (قدس سره ) تا به امروز بوده و در آينده نيز خواهد بود، تبيين وظيفه امت اسلامى و ترسيم اصول و اركان خط امام (رض ) و تشريح ويژگى ها و شرايط ادامه دهندگان راه امام و احياگران و تكريم كنندگان نام و ياد آن حضرت مى باشد. حال بايد ديد كه پيروى از خط آن حضرت ، به چه معناست و چه كسى مى تواند بگويد: من تابعك امامم .
تابع امام كسى است است كه بينشى چون امام امت (قدس سره ) داشته باشد و از سوى ديگر، اگر فهميد كه امروز بايد جام زهر را در عين تلخ بودن بنوشد، كوتاهى نكند و اگر روز ديگر دريافت كه بايد شهد را، با شكر و نه با فخر بنوشد، شاكرانه قبول كند.
بقا بر ولايت ولى به معناى داشتن پيوند تنگاتنگ جزئى با روح ولى و ارتباط ناگسستنى غيبى با اوست . اينكه انسان به درستى تشخيص دهد كجا جاى گفتار است و كجا جاى سكوت ، و دريابد كجا جاى نوشيدن زهر و سم است و كجا جاى نوشيدن شهد، كار آسانى نيست ، اينكه مى بينيد در طى اين راه ، اختلاف ها در ميان سالكان كوى امامت رخنه مى كند، سرش آن است كه در خطوط جزئى ، تشخيص وظيفه بسيار دشوار است ، البته گاهى نيز اختلاف ها براى آن است كه نوشيدن سم كار دشوارى است . بنابراين ، اقتضاى حركت در خط امام (رض ) گاهى نوشيدن شرنگ و زمانى نوشيدن شهد مى باشد، گاهى پوشيدن جامه جنگ و زمانى پوشيدن كسوت صلح ، گاهى شنيدن خبر فتح خرمشهر است كه سراسر هستى انسان را مسرور مى كند و گاهى پذيرش قطعنامه است كه سراسر وجود انسان را مى سوزاند.
دشوارى راه امام (رض )  
راه مبارزاتى امام خمينى (رض ) راهى است كه صدها فقيه چون صاحب جواهر و شيخ انصارى و بروجردى (قدس سرهم ) آمدند و نتيجه نگرفتند، البته قضا الهى اين مساله سهم موثرى دارد، اما بايد دانست كه طى اين راه ممكن است ، اگر چه باسختى همراه باشد. راه امام (رض ) راهى است پر خطر! راهى است پر خون ! راهى است كه از هر ميلى متر آن ، بوى خون مى آيد، راهى است كه طى هر سانتى متر آن اخلاص طلب مى كند، راهى است كه :

از باده ، مغزتر كن و آن يار نغز جوى
تا سر رود به سر رو و تا پا، پا بپو
با سر رفتن ، غير از با پا دويدن است ، با دل حركت كردن ، غير از با پا رفتن است و طى اين راه دشوار، فقط با دلدادگى و سربازى ممكن است . امام امت (قدس سره ) اين هنر را داشت كه زمان را بشناسد و به قدرت لايزال الهى تكيه كند الثقه بالله تعالى ثمن لكل غال و سلم الى كل عال (506) و در اين حال ، به تنهايى قيام كرد. او در ترس موحد بود، در رجا و اميد موحد بود، در بينش موحد بود، در اخذ نصرت موحد بود، و بالاخره در اعتماد موحد بود. روزى كه هيچ كس با او نبود مى گفت : فقط خدا و آن روزى هم كه همه با او بودند، سخنش همان بود و از آن عدول نكرد. اگر كسى به حقيقت بگويد: خدا! خدا!، تحقيقا پيروز مى شود، زيرا ملت بزرگوار ايران اسلامى ، جز جنود ويژه پروردگارند.
به مجاز اين سخن نمى گويم
به حقيقت نگفته اى الله
روزى كه ساواك پهلوى به صورت غارت ، به منزل معظم له هجوم آورد، كتاب هاى ايشان را در جدول هاى خيابان ريختند، نوشته هاى ايشان را پاره كردند و كسى به دادشان نمى رسيد. كتاب ها و نوشته هايشان كه محصول عمرشان بود، بعدها پس از گذشت چندين سال ، از دست فروشى هاى كنار خيابان پيدا شد. آن روزى كه اعلاميه دادن و به مبارزه برخاستن تا حدودى با محبوبيت عمومى همراه بود، اعلاميه ها زياد و امضاءها فراوان بود، ليكن روزى كه امضا كردن خطر خون دادن و تبعيد شدن را به همراه داشت ، به گونه اى ديگر شد. وقتى كه هوى و هوس كم شد يا در كارى هوى مطرح نبود، آنكه عملش خالص نباشد، دست به قلم نمى برد، چنانكه از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام رسيده است : لو ارتفع الهوى الانف غير المخلص من عمله (507) آنجا كه فقط جاى هتك حيثيت است نه جذب شرف ، آنجا كه كار با ميل و رغبت نيست و جز خطر پديده ديگر اعلاميه را همراهى نمى كند، طبق بيان بلند اميرالمومنين عليه السلام آن روز فقط مخلص است كه ظهور مى كند و جهاد خود را ادامه مى دهد.
امام امت (رض ) در چنين شرايطى ظهور كرد، اعلاميه داد و رژيم پليد حاكم را به استيضاح كشيد و نه تنها همچون كوهى استوار و مقاوم ايستاده ، بلكه مانند تك درختى در بيابان غير ذى زرع جلوه گرى مى كرد و لذا مشمول بيان نورانى حضرت اميرالمومنين عليه السلام گشت كه در وصف مالك اشتر (رض ) فرمود: و الله لو كان جبلا لكان فندا و لو كان حجرا لكان صلداا لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطائر (508) به خدا سوگند اگر كوه بود، يكتا بود و اگر سنگ بود، سرسخت و محكم بود، هيچ مركبى نمى توانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به اوج آن راه نمى يافت . امام راحل (قدس سره ) اين گونه بود و چنين عمل كرد: طوبى له و حسن مآب .
اگر كسى بخواهد خود را سالك كوى امام و پيرو خط آن حضرت بداند بايد زمان و زمانه را كاملا بشناسد، سياست هاى داخل و خارج را به خوبى درك كند و در اين درك ، هوا و هوس او را همراهى نكند. اگر كسى اسلام را به عنوان اسلام ناب پذيرفت ، در زمان لازم ، قدح سم را صابرانه سر خواهد كشيد، زيرا هميشه جاى پيروزى و جاى استقبال و حرمت و صلى على فلان گفتن و شنيدن نيست ، گاه زمان حرمت است و گاه زمان دادن همه آبرو براى حفظ اسلام و معامله كردن با خداى خود و خريدن حرف بد ايشان و بد گويان شرق و غرب و سركشيدن كاسه سم .
اگر ما در مواردى براى حفظ وحدت و صيانت نظام و تحكيم پايگاه فكرى دين ، در سركشيدن جام زهر، قبول را بر نكول ترجيح داديم ، پيرو خط امام هستيم . اين سخن هر چند پر جاذبه است ، اما پر خطر نيز هست . اگر ما بخواهيم زمان خود را مانند زمانه امام راحل (رض ) كنيم ، اولا بايد روح بلند انديشى در ما پيدا بشود و ثانيا به اندازه توانايى اين روح بلند انديش ، پرواز كنمى و حضور و ظهور مهر و قهر خدا را در تمام مراحل ادراك نمائيم .
حق متقابل رهبرى و مردم  
وجود مبارك امير بيان ، حضرت على عليه السلام فرمود: مهم ترين و عظيم ترين حقى كه ذات اقدس اله واجب كرده است ، حق متقابل امام و امت مى باشد: واعظم ما افترض الله سبحانه و تعالى من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على والى (509) آن حضرت پس از تبيين حقوق متقابل رهبر و راهرو، فرمود: فريضه فرضها الله سبحانه لكل على كل اگر زمامدار مردم ، حق مردم را به آنها تاديه كرد و مردم نيز حق رهبرى را به مقام معظم رهبرى ادا كردند، نظام اسلامى باقى مى ماند و بيگانه شرق و غرب ، آيس و نااميد مى شود: فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقا الدوله و يئست مطامع الاعدا (510) فرمود اگر مى خواهيد زمان و زمانه را بسازيد و مولد تاريخ باشيد، به وظائف متقابل امام و امت عمل كنيد.
مسوول جامعه موظف است حق مردم را به آنان ادا كند و امت اسلامى نيز موظف است حق والى را به او تقديم نمايد. در چنين روزى ، شما مى توانيد زمان و زمانه را بسازيد و اين ، مايه بقاى نظام اسلامى و پايه ياس بيگانگان خواهد بود. اگر زمان ساز شديد، پيرو خط امام راحل (قدس سره ) خواهيد بود. انجام اين مسووليت ها، تنها با درس خواندن ميسر نيست ، بلكه بسيارى از مسائل است كه با الهام هاى الهى حل مى شود. اين مطلب ، در آيه اى از قرآن كريم چنين بيان شده است : يا ايها الذين امنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (511) در اين آيه كريمه ، ذات اقدس اله وعده داد است كه اگر پارسا باشيد، قدرت فرق نهادن بين حق و باطل و تشخيص درست وظيفه به شما داده مى شود. و البته قلبى كه هوس در آن راه پيدا كند، هرگز تقوا در آن راه نمى يابد.
دو شرط نظام اسلامى  
حضرت اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر (رض ) فرمود: فرض ما اين است كه نظام ، نظام اسلامى است و همه كارها با حفظ دو شرط الهى ، است : و ان كانت كلها لله اذا صلحت فيها النيه و سلمت منها الرعيه (512) فرمود: مالك ! در نظام اسلامى ، با حفظ دو ركن ، همه كارهاى يك كارگزار عبادت است .
1 - نيت صالح
2 - خدمت به مردم
اگر كارى ، هم حسن فاعلى داشت يعنى از انسان خوب سر زد، و هم حسن فعلى داشت يعنى به نفع مردم بود، عبادت است . اگر كسى حسن فاعلى داشته باشد و آدم خوبى باشد، ولى بازده نداشته باشد، كار او عبادت نيست ، چه اينكه اگر كسى خدمتگزار خوبى است و حسن فعلى دارد، ولى حسن فاعلى و نيت قربت به خداوند ندارد، موفق نيست ، انسان وقتى موفق است كه هم آدم خوبى باشد و براى خدا كار كند (حسن فاعلى )، و هم كار او به نفع مردم باشد (حسن فعلى ).
حضرت على بن ابى طالب عليه السلام كه تجربه طولانى در حكومت اسلامى داشت و در دوره پر افتخار رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله از مهم ترين كارگزارن سياست اسلامى آن حضرت به شمار مى آمد و در عصر خود نيز چند سالى عهده دار زمام امور مسلمين بود، به علل سقوط سياسى - اجتماعى و به علل سقوط اقتصادى - اجتماعى يك حكومت اشاره فرموده اند.
علل سقوط حكومت از ديدگاه اميرالمومنين (ع )  
گفتار آن حضرت درباره علل سقوط سياسى - اجتماعى دولت ها چنين است : يستدل على ادبار الدول باربع ، تضييع الاصول ، و التمسك بالغرور و تقديم الاراذل و تاخير الافاضل (513) يعنى مى توان براى سقوط يك حكومت چنين استدلال كرد كه هرگاه چهار چيز در ساختار آن حكومت راه يافت ، سقوط مى كند:
1 - اصول اساسى را ضايع نمودن .
2 - به جاه زودگذر دنيا مغرور شدن
3 - فرومايگان را مقدم داشتن
4 - فرزانگان را موخر قرار دادن
كه البته هر يك از اين عوامل چهار گانه ، ناشى از ضعف سياسى و سو مديريت مسوولين آن حكومت مى باشد.
گفتار آن حضرت عليه السلام درباره علل سقوط اقتصادى - اجتماعى چنين است : يستدل على الادبار باربع : سو التدبير و قبح التبذير و قله الاعتبار و كثره الاعتذار (514) يعنى مى توان با چهار چيز بر زوال دولت استدلال نمود:
1 - سوء تدبير و ضعف مديريت
2 - تبذير ناروا و هزينه هاى زيانبار اقتصادى
3 - از تجارب سودمند عبرت نگرفتن
4 - به چاى جبران عملى گذشته ، مكررا عذر خواهى زبانى نمودن
البته امور ياد شده ، همان گونه كه سند سقوط يك حكومت است ، نشانه زوال يك زندگى شخصى نيز مى باشد، چه اينكه بخش مهم امور ياد شده ، از مديريت ضعيف و ناروا نشاءت مى گيرد، چه در مسائل سياسى باشد و چه اقتصادى و اجتماعى .
اميد آنكه جوامع اسلامى به اهداف اصيل حكومت الهى آگاه شده ، در تحقق آن جهاد و اجتهاد كنند و با قيام و اقدام خود، هر گونه عامل تامين كننده را فراهم نمايند و با ايثار نفس و نثار نفيس ، هر گونه مانع را بر طرف سازند تا عدل الهى در زمين مستقر گردد.
ضرورت حضور و بيدارى مردم  
انقلاب شكوهمند اسلامى ، شهيدانى از روحانيت و مراجع علمى و دانشگاهى ، دانشمندان مشهور و جوانان برومند، و زنان و مردان محروم و مستضعف ايثارگر، نثار اسلام كرد. حفظ خون اين شهيدان گرانقدر، مسووليت بزرگى است بر عهده ما كه اين مسووليت سنگين را اميرالمومنين عليه السلام در آن نامه اى كه جداگانه براى مردم مصر نوشت بيان فرمودند. اين نامه ، غير از آن فرمان معروف است كه حضرت به مالك اشتر (رض ) دادند و در آن ، آداب كشوردارى و وظايف والى اسلامى را مقرر داشتند و مالك را به انتخاب وزيران و قضاوت شايسته و امور ديگرى توصيه نمودند. اين نامه دوم نيز كه آن حضرت به مردم مصر نوشتند، در نهج البلاغه موجود است .
آن حضرت در اين نامه خطاب به مردم مصر فرمودند: اى مردم مصر نگوييد ما سرپرستى چون مالك و امامى چون على عليه السلام داريم ، اگر در صحنه حاضر نباشيد، شكست مى خوريد، به اين اكتفا نكنيد كه رهبرى چون على و نماينده اى علوى چون مالك داريد، ما در حال نبرد و جنگ با باطل هستيم و جامعه اى كه در خواب باشد، دشمن بيدارش او را رها نمى كند: من نام لم ينم عنه (515) اگر مى خواهيد انقلاب اسلامى در مصر مستقر شود و عمرو عاص ها در قلمرو دين طمع نكنند، بيدار باشيد تا دشمن بيدا نتازد. اين بيان نورانى ، شعار انقلابى رهبر مسلمين ، حضرت اميرالمومنين عليه السلام است : هر آن غافل زيد، غافل خورد تير شيطان ، چه در جهاد اصغر و چه در جهاد اكبر، از راهى مى آيد كه انسان از او غفلت دارد: انه يراكم هو و قبيله من حيث ترونهم (516) تيعنى شيطان و استادش از راهى بر شما مى تازند كه شما آنان را نمى بينيد. بنابراين اگر حضرت على عليه السلام آن نامه تاريخى را براى رهبر مصر، مالك اشتر (رض ) مرقوم فرمود، نامه جداگانه اى نيز براى مردم مصر نوشت كه در آن فرمود شما هرگز صحنه را ترك نكنيد؛ زيرا و ان اخا الحرب الا رق ، من نام لم ينم عنه (517) مرد جنگجو بيدار است و جنگ و جهاد، با خوابيدن نمى سازد، جامعه جنگ آور، همواره بيدار است و از همه ابعاد كشور خود باخبر است ، چنين جامعه اى ، هم مى داند كه در داخل چه مى گذرد و چه بايد بشود، و هم مى داند كه از خارج چه مى آيد كه نبايد بيايد.
آنگاه حضرت على عليه السلام دستورى به سربازان و رزمندگان اسلام مى دهد: لا تذقوا النوم الا غرارا او مضمضه (518) همان گونه كه در هنگام وضو گرفتن آبى را در فضاى كام خود مى ريزيد و آن را مضمضه مى كنيد و فرو نمى بريد، در حال جنگ نيز خواب را در حد مضمضه به شبكه چشمتان برسانيد و نه در حد فرو بردن ، زيرا جامعه جنگى ، اهل خواب نيست .
اين دستور علوى هم اكنون نيز زنده است ، يعنى اگر مسوولين كشور به وظايف خود وفادار نباشند، خوابيده اند، اگر امت اسلامى در همه مراسم اجتماعى و سياسى در صحنه حضور پيدا نكند، خوابيده است ، اگر تلاش ‍ اسلام شناسان بر اين محور نباشد كه معارف بلند و عميق دين را از چنگال و حجاب و هم و خرافات رها كنند، خوابيده اند، اگر احكام دانان دين نكوشند تا احكام الهى در جامعه به درستى تبيين و اجرا شود، خوابيده اند، اگر حكم شناسان دين تلاش نكنند تا كلمات حكيمانه كسى كه مى گويد: اعطيت جوامع الكلم (519) به درستى شناخته و عرضه شود، خوابيده اند، و اگر جامعه بخوابد، قطعا بيگانگان بيدار مى تازند.
اگر انقلاب اسلامى ايران ، تداوم راه انبياست كه هست و اگر وعده نصر و پيروزى خداوند سبحان براى رسولان خود كه فرمود: كتب الله لا غلبن انا و رسلى (520) و نيز فرمود: و لينصرون الله من ينصره (521) قطعى است كه هست ، ما نيز در تداوم انقلاب اسلامى ، همچون گذشته كوشا خواهيم بود و چشم اميد به امدادهاى غيبى خواهيم داشت و نصرت و يارى خداوند نصيب ما خواهد شد.
توطئه دشمن و لزوم هوشيارى  
بيدارى مردم ، نگهبان خوبى براى صيانت از دستاوردهاى انقلاب اسلامى ، است چه اينكه خفتگى آنان سبب تهاجم بيگانگان خواهد بود و ميزان بيدارى هر امت ، مرهون مقدار هوشيارى آنان است و به قدر هوشيارى خود، در ستيز با مهاجمان ضد دين موفق خواهند بود. ضريب ستيز دشمنان دين را قرآن كريم چنين ترسيم مى فرمايد:
1 - صهيونيست ها و اسرائيلى صفتان ، همواره نقشه شوم تازه طرح مى كنند: لا تزال تطلع على خائنه منهم (522)
2 - انگيزه خيانت آنان ، تنها در مسايل سياسى و نظامى و اقتصادى و.. خلاصه نمى شود، بلكه مى كوشند كه اسلام زدايى كنند و مسلمانان را از اسلام خارج سازند و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم استطاعوا.... (523)
-3 هدف صاحبان مكاتب گوناگون الحاد يا شرك يا كفر نسبى ، فقط خارج ساختن مسلمانان از حوزه اسلام نيست ، بلكه داخل ساختن مسلمانان در قلمرو مكتب ضلال خود و تابع ساختن و ذليل كردن آنان را هدف نهائى خود قرار داده اند: و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم (524)
4 - براى نيل به اين هدف شوم ، از جاسوسان و نفوديان مدد مى گيرند: و فيكم سماعون لهم (525)
اكنون سر توصيه حضرت امام خمينى (رض ) كه همگان را به بيدارى و شناخت خطر دشمن و نفوذ آنان در متن جامعه و به ويژه در حوزه و دانشگاه ، و به ضرورت دفاع گسترده در مقابل تهاجم تيغ تبليغ اغيار دعوت مى نمودند، روشن مى شود، چنانكه راز وصيت ايشان به دولتمردان در تهذيب نظام از كارگزاران بزه كار و جذب خدمتگزاران شيفته خدمت و نه تشنه قدرت ، و سپردن كار به دست مديران پارسا و مدبران وارسته ، مخصوصا از خاندان معظم شهيدان ، اسيران ، مفقودان ، ايثارگران ، و توجه خاص به جانبازان آشكار مى شود.
اميد است امت اسلامى سراسر جهان ، بالاخص ملت سرافراز و متعهد ايران اسلامى كه اوصياى راستين اين وصيت نامه الهى - سياسى امام خمينى اند، همه مضامين بلند و آموزنده آن را به دقت عمل نمايند تا روح پر فتوح حضرت امام خمينى (قدس سره ) در جوار انبيا عليهم السلام شاد و از همگان خوشنود باشد.
ضرورت اتحاد ملت  
رمز پيروزى انقلاب اسلامى ، راز بقاى آن نيز هست و مهم ترين عوامل ظفرمندى ، عبارتند از:
1 - انگيزه الهى داشتن : كلمه الله هى العليا (526)
2 - متحد بودن : و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا (527) ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه (528)
تاثير ركن اول براى آن است كه حق ، هماره پايدار است و باطل ، هميشه چونان كفى كه روى سيل خروشان خودنمايى مى كند، زائل خواهد شد و اثر ركن دوم آن است كه تمام نيروها به يك هدف متوجه شوند و هر گون مانعى را برطرف سازند.
خداى سبحان اختلاف را نشانه خامى و بى خردى مى داند: تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون (529) و حضرت اميرالمومنين عليه السلام آن را همانند تيغ تيزى مى داند كه ريشه دين را مى زند و هر گونه اثر دين را محو مى نمايد: و لا تباغضوا فانها الحالقه (530) و نيز مى فرمايد: خداى هيچ گروهى را، چه از اقوام گذشته و چه از ملل آينده ، با اختلاف ، به خير نمى رساند: و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا ممن مضى و لا ممن بقى (531) مهم ترين عامل اختلاف از نظر آن حضرت خبث سريره و پليدى دل مى باشد: و انما انتم اخوان على دين الله ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سو الضمائر (532) بايد دانست كه اگر چه اختلاف ميان هر گروهى ، مايه تباهى آنان است ، ليكن تفرقه عالمان و جدايى دانشمندان از يكديگر و نيز اختلاف عالمان حوزه و دانشمندان دانشگاه با يكديگر، سبب سيه رويى و سعادت سوزى سهمگين ترى خواهد بود.
گرايش به جهان كثرت ، پايه هر اختلاف است ، چنانكه جذب به جهان وحدت ، مايه هر گونه اتحاد مى باشد. چون دنيا در صف نعال كثرت (533) است ميل به آن ، سبب پيدايش هر گونه پراكندگى است و از اينرو، محبت آن ، ريشه همه گناهان شمرده شده است : راس كل خطيئه حب الدنيا (534) و در ترسيم حقيقت دنيا از هيچ تعبير مشمئزكننده اى در روايات اسلامى كوتاهى نشده خصوصا آنچه در گفتار و نوشتار سيد اوصيا، مولاى موحدان ، امير مومنان ، حضرت على بن ابى طالب عليه السلام وارد شده است .
اتحاد دلها و هماهنگى جان ها، در گرو مسائل اقتصادى و ديگر شوون مادى نيست ، زيرا دل كه يك امر غير مادى است ، مرهون ماديات نمى باشد و با ابزارهاى مادى جذب نمى گردد. از اين رهگذر، قرآن كريم پيوند و انسجام دل ها را در اختيار خداوند دل آفرين مى داند و راهى را براى انسجام آنها جز از طريق عنايت خداوندى ممكن مى داند و به همين جهت ، خطاب به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: و الف بين قلوبهم لو انفقت ما فى الارض جميعا ما الفت بين قلوبهم و لكن الله الف بينهم انه عزيز حكيم (535) يعنى پرودگار متعال ، ميان دل هاى آنان الفت برقرار كرد، تو اى پيامبر! اگر تمام ذخائر زمين را هزينه مى كردى تا نعمت هماهنگى دل هاى آنان را فراهم كنى ، نمى توانستى ، ولى خداوند بين آنان الفت برقرار نمود، تحقيقا خداى متعال ، عزيز و حكيم است . بايد توجه داشت كه مسائل مادى ، نه تنها مايه آرامش و انسجام دل ها نمى شود، بلكه پايه تشتت و پراكندگى و نابرابرى خواهد بود و از اينرو، تا افراد يك جامعه ، معتقد به مكتب و تابع آن نباشند، اتحاد آنان ميسر نمى شود.
رابطه امام و امت ، و تحقق وحدت  
انسجام و هماهنگى يك جامعه ، به صورت امام و امت متبلور مى شود، چون اگر مقصد و هدفى در ميان وجود نداشته باشد و يا راهى براى نيل به آن مقصود نباشد، هرگز انسجام يك ملت تحقق نمى پذيرد امام يعنى بزرگراهى كه با رهنمودهاى او، هم راه روشن مى شود و هم مقصد آشكار مى گردد و پيروى از راهنمايى هاى او، گذشته از آنكه در پيمودن راه ، نقش بنيادين دارد، در نيل به مقصد نيز سهم بسزايى خواهد داشت و انحراف از خط سياسى او موجب گمراهى و سبب ناكام شدن و به هدف نرسيدن مى گردد.
نكته اى كه ذكر آن در پايان اين فصل لازم است آنكه ، حفظ نام و راه امام راحل (قدس سره ) علاوه بر حفظ وحدت و پرهيز از هر گونه تخلف و اختلاف ، در سايه ولايت و با تقويت مقام معظم رهبرى ، دولت ، قوه قضائيه ، مجلس شوراى اسلامى و همه ارگان ها و نهادهاى ذى ربط ممكن مى شود.
مبادا فقط بگوييم حرم امام و نام امام ، زيرا اگر امام ، همانند حضرت على بن ابى طالب عليه السلام يا حسين بن على عليهماالسلام نيز باشد كه تمام ذرات وجودى ما به عشق آنان مى تپد ولى مردم در صحنه اداره و تدبير نباشند، همين حرم مطهر امام (رض ) كه قبله گاه است و زائران به طور مكرر آن را مى بوسند، ممكن است معاذ الله زير چكمه دژخيمان شرق يا غرب قرار بگيرد، چه اينكه اكنون متاسفانه تربت پاك حسينى و آن درى كه همه عالمان و مراجع در مدت بيش از ده قرن بوسيدند، زير چكمه جلادان عفلقى است و به آن اهانت مى شود و بارگاه حرم على عليه السلام كه ملك در آنجا پرده مى كشد و وجود مباركش فرمود: ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير (536) سيل ها و چشمه هاى علم و فضيلت ، از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان دور پرواز انديشه ها، به افكار بلند من راه نمى يابند، چنين بارگاه بزرگى ، امروز تحت سلطه كافران عفلقى است .
بنابراين ، حتى معصوم بودن امام و رهبر نيز به تنهايى براى حفظ نظام اسلامى كافى نيست ، بلكه آنچه جامعه دينى را نگاه مى دارد، حضور مردم است و آنچه مردم را در صحنه حاضر نگاه مى دارد، رشد فرهنگى و فكرى مردم مى باشد و آنچه كه به مردم رشد فرهنگى مى دهد، صفا و وفا و اخلاص دولت مردان است و آنچه كه به دولت مردان صفا مى دهد، پيوند ناگسستنى امام و امت و رهبرى و مردم ، و پرهيز از هواگرايى و هوس پرستى مى باشد و اين سنت الهى ، غير قابل زوال است كه خداى سبحان مى فرمايد: ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقداكم (537) و نيز فرمود: و ان تعودوا نعد (538) يعنى اگر شما دين خدا را يارى كنيد، خداوند نيز شما را يارى مى كند و قدم هايتان را ثابت و استوار مى سازد و اگر معاذ الله از اهداف و آرمان ها و دين الهى گرديد، خداوند نيز بر مى گردد.
اكنون به لطف خداوند و حضور سياسى و خلوص و صفاى مردم گرانقدر ايران اسلامى و هماهنگى دولت و ملت ، ياد و نام و خط اما راحل (قدس ‍ سره ) همچنان ، از گزند زمين و زمان و زمانه حفظ مى شود و همه اينها، در سايه خلوص و در پرتو اخلاص است . اميد است خداوند سبحان توفيق تداوم راه آن امام بزرگ (رضوان الله عليه ) و تبعيت از خط آن حضرت را نصيب آحاد امت اسلامى بفرمايد.
فصل هفتم : پرسش و پاسخ ؛ نقد و جواب 
سخن نخست  
يقين و شك در هر موضوع و مساله اى ، دو گونه است ، گاه منطقى است و گاه روانشناختى
شك و يقين منطقى ، از وضوح يا عدم وضوح اشيا و موضوعات و احكام آنها و از ظهور مبادى تصورى و تصديقى نشاءت مى گيرد، اگر امرى روشن و آشكار باشد يا مبرهن و مبين ، براى نفس انسان ، يقين حاصل مى شود و اگر در موضوع يا حكم ، مبهم باشد و يا در مبادى تصورى يا تصديقى ، اجمال داشته باشد، حالت شك در نفس انسان پديد مى آيد.
اما شك و يقين روانشناختى ، بيش از آنكه مربوط به اشيا و مسائل خارجى باشد، مربوط به علل درونى و حالات نفسانى اشخاص است و لذا ممكن است انسان به مساله اى واضح و روشن كه مورد يقين ديگران است ، شك داشته باشد و يا موضوعى مبهم را كه مشكوك ديگران است ، يقينى و قطعى بداند آنچه در علم اصول فقه ، به عنوان قطع قطاع مطرح است ، غالبا از سنخ قطع روانى است نه منطقى ، چه اينكه آنچه كه در علم فقه به عنوان كثير الشك مطرح است ، همان شك روانى است كه به ويژگى نفسانى انسان شكاك بر مى گردد.
بديهى است كه بحث و گفتگى علمى و من جمله آنچه كه در اين فصل عرضه مى گردد، در حوزه يقين و شك منطقى تاثير دارد و در زمينه شك و يقين روانشناختى ، نمى تواند تاثير چندانى داشته باشد، زيرا آن دو، تابع علل خاص خود مى باشند، چه در بودن و چه در نبودن .
اين فصل كه فصل پايانى كتاب مى باشد، در پى آن است تا با پاسخ دادن به پرسش ها و نقدها و شبهاتى كه در زمينه ولايت فقيه و حكومتى دينى طرح گرديده يا ممكن است مطرح شود، تصويرى جامع و روشن از مساله را عرضه نمايد و ناصوابى تصويرهاى افراطى و تفريطى را آشكار سازد، تصويرهايى كه ولايت فقيه را به گونه اى ارائه مى كنند كه مستلزم محجوريت مردم يا زائد بودن قانون اساسى است و نيز تصاويرى كه ولايت فقيه را غير قابل جمع با جمهوريت مى نمايند و آن را به وكالت فقيه ترجمه مى كنند و يا ميان حكومت اسلامى و ديگر حكومت هاى شرقى و غربى ، تفاوت چندانى قائل نيستند و...
بخش اول : حكومت دينى ، حكومت اسلامى  
(1) آيا رهبرى سياسى ، بخشى از وظايف نبوت است ؟ اگر پاسخ مثبت است ، چرا برخى از انبيا الهى حكومت نداشته اند؟
پاسخ : از آنجا كه برهان عقلى بر ضرورت نبوت عامه اقامه شد و محور آن برهان ، گذشته از تهذيب ارواح و تزكيه نفوس و تنظيم روابط فرد با خود و با خدا و جهان خارج از خويش ، تاسيس نظام حكومتى جامعه بر پايه قانون الهى است ، بنابراين ، زمامدارى و رهبرى سياسى جامعه ، در نبوت ماءخوذ است ، چرا كه با تعليم و ارشاد تنها و بدون جهاد و دفاع و اقامه حدود و تنظيم روابط بين الملل و... جامعه هرگز نمى تواند به حيات دينى خود ادامه دهد. غرض آنكه نبوت ، براى تكميل حيات برين انسانى است و اگر تنها يك فرد بر روى زمين زندگى كند نيازمند وحى است - هر چند دستور حكومتى در آن وحى نباشد - و اگر بيش از يك فرد در زمين زندگى كنند، حتما تنظيم روابط اجتماعى آنان محتاج قانون مدون و حكومت است .
البته اعمال زمامدارى ممكن است در شرايطى خاص براى پيامبرى مقدور نباشد، مانند رسول اكرم صلى الله و آله كه در چند سال اول رسالت خود، از اعمال مقام حكومت معذور بودند. همچنين ممكن است در عصر پيامبرى بزرگ كه مسووليت زمامدارى جامعه بر عهده اوست ، برخى ديگر از انبيا الهى ، زير مجموعه رسالت او باشند و فقط به سمت تبليغ احكام دين منصوب گردند و حق تشكيل حكومت جدا و مستقل را نداشته باشند، مانند حضرت لوط عليه السلام كه نبوت او زير مجموعه نبوت ابراهيم خليل عليه السلام بود فامن له لوط (539) و حكومت جدا نداشت و اين ، هيچ محذورى را به همراه ندارد، زيرا نبوت چنين اشخاصى ، شعاعى از نبوت گسترده همان پيامبر بزرگ است كه فرمانرواى كل منطقه رسالت خود مى باشد. بنابراين ، هيچ نبوتى بدون حكومت نيست ، خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته ، زيرا در مثال مزبور، جناب لوط عليه السلام با حكومت حضرت ابراهيم عليه السلام زندگى سياسى و اجتماعى خود و ديگران را در محيط مخصوص خويش اداره مى نمود.
از اينرو، حضور انبيا در صحنه سياست و اجتماع و زمامدارى آنان ، به صورت موجه جزئيه در قرآن كريم آمده است و كاين من نبى قائل معه ربيون كثير (540) و اگر درباره حضرت نوح و حضرت عيسى عليهماالسلام و برخى ديگر از انبيا الهى به صراحت مطلبى در باب حكومت و سياست در قرآن كريم نيامده باشد، اين عدم تصريح ، دليل بر نبودن حكومت نيست ، بلكه از قبيل رسلا لم نقصصهم عليك (541) است يعنى همان گونه كه برخى از انبيا الهى در تاريخ بشر بوده اند و به تصريح خود قرآن نامى از آنان در قرآن نيامده است ، همه ويژگى هاى هر يك از انبيا نام برده شده در قرآن نيز ذكر نشده است .
تذكر: تلازم عقلى ، راهگشاى مناسبى بر اين مطلب مى باشد كه يقينا هر پيامبرى ، با برنامه حكومت دينى ارسال شده است ، اگر چه ممكن است گاهى در اثر طغيان مستكبران توده مردم از فيض حكومت يك پيغمبر مشخص محروم شده باشند.
(2) آيا مقوله سياست و تشكيل حكومت ، امرى عقلايى است كه دين آن را امضا كرده و يا امرى تاسيسى و ره آورد خود دين است ؟
پاسخ : اصل حكومت ، امرى است عقلى كه ضرورت آن را عقل به خوبى ادراك مى كند و عقلا نيز به استناد ضرورت عقلى ، آن را مى پذيرند و چيزى كه برهان معتبر عقلى بر آن اقامه شود، حكم شرعى خواهد بود از سوى ديگر، دليل نقلى نيز آن را امضا نموده ، شرايط و اوصاف لازم را به صورت تفصيلى بازگو مى كند و تعيين حاكم نيز بر اساس شواهد عقلى و نقلى ، به عهده خداوند است .
(3) آيا دين به عنوان يك هدف مستقل به سياست پرداخته است يا در حد ضرورتى كه زمينه سعادت اخروى باشد؟
پاسخ : هدف مطلق و نهايى دين ، نورانى شدن انسانها و رسيدن آنان به شهود و لقاء الله و دارالقرار است و از اين رو، قيام مردم به قسط و عدل : ليقوم الناس بالقسط (542) و حتى عبادات ، همگى اهداف نسبى و متوسط دين هستند مسائل عبادى و سياسى ، وسائلى براى رسيدن فرد و جامعه به آن هدف نهايى مى باشند و همگى صراط و راهند و راه ، هيچ گاه نمى تواند هدف نهايى باشد ولى در عين حال ، سياست ، امرى ضرورى است و در همه شوون زندگى انسان و در همه احكام و دستورهاى اسلام ملحوظ شده است ، به گونه اى كه قوانين دينى ، جداى از سياست نيست و سياست صحيح نيز خارج از قوانين اسلامى نخواهد بود.
(4) آيا اسلام در حوزه اجتماع و سياست ، خطوط كلى را داده يا جزئيات را نيز فرموده است ؟ خطوط اصلى اسلام درباره سياست كدامند؟
پاسخ : اسلام ، در عبادات و احكام كه صبغه تعبدى آنها زياد است و عقل متعارف از ادراك خصوصيات آنها عاجز است ، هم كليات را فرموده و هم جزئيات را، ولى در اقتصاد، سياست ، كشاورزى ، دامدارى ، امور نظامى و مانند آن ، فقط خطوط كلى را بيان فرموده و اجتهاد در جزئيات را به تعقل واگذار نموده است و البته خود عقل نيز يكى از دو منبع دين است .
در عهد نامه حضرت اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر (رض ) بسيارى از خطوط كلى سياست اسلامى آمده است (543) نظير: اوصاف حاكم اسلامى ، حقوق اقشار مختلف ، وظايف حاكم و حكومت و مردم ، تقدم رضايت عموم بر رضايت خواص ، روابط سه گانه با مومنين به اسلام و موحدين اهل كتاب و انسان هاى لائيك و خراج از حوزه توحيد، عزت و استقلال و حفظ ثغور، عدم استيلاء دشمنان و رابطه بطانه نداشتن با آنان ، تقسيم مال به شخصى و ملى و حكومتى ، و...
(5) حكومت و سياست ، مربوط به امور قراردادى و جزئى است و در شان انبيا و امامان (عليهم السلام ) نيست .
پاسخ : مفاهيم و الفاظ دين ، ارزش مفهومى و لفظى دارند و مقدمه اى هستند براى تحقق احكام و حكم آن در متن اجتماع ، و حكومت اسلامى ، فعاليتى است براى تحقق دين در جامعه و در جان انسانها، پس چگونه مى شود كه تبيين آن مفاهيم و الفاظ قراردادى ، در شان پيامبران و امامان عليهم السلام هست ولى حكومت و سياست كه براى تحقق احكام دين لازم و ضرورى است ، خلاف شان آنان مى شود؟
(6) با توجه به آيات قرآن كريم مانند يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه (544) ليقوم الناس بالقسط (545) لا اكراه فى الدين (546) ما انت عليهم بجبار (547) لست عليهم بمصيطر (548) وظيفه پيامبران ، تعليم و تربيت انسان ها به وسيله تشويق است و چنين هدفى ، با زور و حكومت حاصل نمى شود و بنابراين ، كار تشكيل حكومت ، با خود مردم است نه با پيامبران .
پاسخ : تشكيل حكومت ، به معناى تحميل كردن دين بر مردم نيست ، بلكه براى تعليم و تزكيه نمودن مردمى است كه دين و حكومت دينى را حق دانسته و پذيرفته اند و بدون شك ، عليم و تزكيه ، با تشويق و ترغيب و با اختيار آگاهانه انسانها صورت مى گيرد كه حكومت دينى نيز چنين روشى دارد. البته در هر حكومتى چه دينى و چه غير دينى ، براى طاغيان و متخلفان از قانون و مخلان به نظم عمومى جامعه ، قوانين جزائى و تنبيهى وجود دارد كه امرى عقلايى است و مويد تعليم و تزكيه عمومى است نه منافى با آنان .
ضمنا اين نكته را بايد توجه داشت كه آياتى مانند لا اكراه فى الدين ، لست عليهم بمصيطر، لست عليهم بجبار، انك لا تهدى من احبت (549) مربوط به تكوين است نه تشريع زيرا در محدوده تشريع ، هم جراين امر به معروف و نهى از منكر مطرح است و هم جريان و حدود و تعزيرات از سوى ديگر، ممكن است شهروندى ، اصول اعتقادى اسلام را نپذيرد و در پناه حكومت اسلامى از حقوق خاص خود برخوردار باشد و احساس ‍ امنيت كند.
(7) اگر تشكيل حكومت و اجراى دين وظيفه انبيا الهى باشد، حس ‍ مسووليت مردم از بين مى رود.
پاسخ : در صورتى كه انبيا الهى به تنهايى بتوانند چنين وظيفه اى را انجام دهند و مردم نقش اساسى در اين امر نداشته باشند، چنين سخنى درست است ، ولى اگر حكومت دينى ، حكومت امام و امت است و اولين شرط تحقق آن ، حضور مردم و نقش آفرينى آنان است ، رهبرى و حاكميت انبيا عليهم السلام در راءس نظام دينى ، نه تنها حس مسووليت مردم را تضعيف نمى كند، بله سبب تقويت آن نيز مى گردد. آياتى از قرآن كريم مانند فاستقم كما امرت و من تاب معك (550) و محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحما بينهم (551) به خوبى نشانگر نقش مردم در كنار رهبر و وظيفه آنان در اجراى دين الهى است و حضور مسوولانه و پر نشاط مردم در نظام جمهورى اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام خمينى رض ، بهترين شاهد بر تحقق احساس مسووليت مردم مى باشد.
(8) مقام امامت معنوى )، هميشه پاك بوده است ، بر خلاف حكومت و رهبرى سياسى كه گاهى پاك و گاهى ناپاك بوده است و اين نشانگر انفكاك دين و سياست از يكديگر مى باشد و اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام حكومت كرده اند، نه به دليل آن بوده كه وظيفه تشكيل حكومت داشته اند، بلكه چون مردم آنان را بهترين انسانها براى حكومت مى دانستند، لذا آنان را براى حكومت خود انتخاب كردند و خداوند نيز از اين انتخاب كردند و خداوند نيز از اين انتخاب و بيعت مردم راضى گشت : لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره (552) بنابراين ، مسووليت اجراى احكام دين ، بر عهده خود مردم و عقل عملى آنان است .
پاسخ سياست و حكومت انبيا عليهم السلام هميشه پاك بوده و هرگز به دو قسم پاك و ناپاك تقسيم نشده است ، چون آن ذوات مقدس ، اگر چه بشر بودند: قل انما انا بشر مثلكم (553) ولى به دليل مويد بودن آنان به وحى الهى : يوحى الى (554) سياست آنان هميشه حق بوده است اما اين سياست ، هرگاه غصب شود، ناپاك گرديده است دو گونه بودن (پاك و ناپاك ) سياست و حكومت را نمى توان دليل بر انفكاك دين از سياست دانست ، زيرا هرچه كه به عالم ملك آمده ، اگر با عصمت همراه نباشد، ممكن است صاف باشد و ممكن است مشوب شود، مانند عبادات كه در حال معراج ، هرگز ريا بردار نيست ، ولى نماز و زكات و... در دنيا ممكن است دو گونه باشد و حكومت نيز چنين است . بنابراين نبايد توقع داشت كه عالم ملك مانند عالم ملكوت منزه از هر عيب و نقص باشد. همچنين ممكن است شخص يا گروهى ، جز كارگزاران يك حكومت دينى به رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام عليه السلام باشند و از تبهكارى پرهيز نكنند و اين ، آسيبى به طهارت اصل حكومت مستند به معصوم عليه السلام نمى رساند.
اما اينكه گفته شد حكومت و زمامدارى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمومين عليه السلام ناشى از بيعت و انتخاب مردم بوده ، ناصوابى آن با سير در آيات قرآن كريم و بررسى سيره آن بزرذگان روشن مى گردد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و رسالت خود را با دعوت به توحيد و نبوت و معاد آغاز كرد و از مردم اطاعت خواست و سپس به مدينه رفت و به دستور خداوند، حكومت تشكيل داد و جهادهاى دفاعى و ابتدايى داشت و به يهوديان و مسيحيان و به امپراطورى روم و ايران نامه نوشت كه اسلم تسلم (555) و همه را به اطاعت از دين خدا خواند و اكثريت حجاز، پس از فتح مكه اسلام را پذيرفتند نه پيش از آن ، و لذا اين موارد، ربطى به بيعت و انتخاب مردم ندارد.
در آيه كريمه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (556) اگر مقصود از اطيعو الرسول همان اطاعت از سخن رسالت كه از سوى خدا آمده است باشد، ديگر لازم نبود كه كلمه اطيعوا تكرار شود، زيرا اطاعت از رسول ، همان اطاعت از خداست و نيز نمى توان گفت كه منظور از اطيعوا الرسول سنت و حديث قدسى است ، چرا كه اطاعت از خدا، اعم از قرآن و سنت و حديث قدسى است و شامل همه آنها مى شود آيه النبى اولى بالمومنين من انفسهم (557) نيز ولايت تعيينى آن حضرت را بر جان مومنين بيان مى كند كه شامل نواميس و به طريق اولى ، شامل مال آنان نيز مى شود و فرمايش آن حضرت در غير خم : يا ايها الناس من وليكم و اولى بكم من انفسكم ؟... من كنت مولاه فعلى مولاه (558)، خود شاهد ولايت حكومتى است كه از سوى دين تعيين شده است .
نكته اساسى درباره اسلام آن است كه قلمرو اسلام ، تمام شوون بشرى را در بر مى گيرد و اگر بر اساس اصالت روح و عظمت آخرت نسبت به دنيا، سهم مهمى از ره آورد وحى الهى به تعليم كتاب و حكمت و تزكيه معنوى براى سلامت انسان در قيامت اختصاص دارد، ليكن حكومت ، سياست ، معيشت ، قضا و داورى و ديگر مسائل انسان دنيايى هرگز از سوى خداوند اهمال نشده و آن را از منطقه دين خارج ندانسته و به منابع غير دينى واگذار ننموده است . آيات جهاد، دفاع ، قضا، تنظيم اقتصاد، تحكيم سياست داخلى و بين المللى ، و احكام سياسى راجع به رابطه مسلمين با اهل كتاب و يا كافران غير كتابى ، و همچنين نصوص روايى متنوع و متعدد، سند گوياى واصب و جامع بودن دين است .
از اين رهگذر، روشن مى گردد كه آنچه به طور اصالت در سنت و سيرت اوليا معصوم الهى عليهم السلام متجلى شده اين است كه قيام و جهاد ايشان ، نه به عنوان يك انسان آزاده و فرزانه دادگر و خردمند دادخواه ، و به بر اساس تشخيص شخصى خود، بلكه به عنوان يك دستور دينى كه در متن قرآن و سنت معصومين عليهم السلام تجلى يافت و در اركان اصيل اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله جا گرفت و در سيرت اولياى الهى و پيروان آنان - به عنوان يك مسلمان راستين كه تمام برنامه هاى حيات و ممات خود را از دين خدا مى گيرد - صورت پذيرفته است . چه فرق بسيار عميقى است ميان تفكر سكولاريزم و جداانگارى دين از سياست و توجيه نارواى سنت اولياى الهى عليهم السلام به كار خردمندانه شخصى آنان ، و تعمق و نگاه ژرف جامع نگر دين اسلام نسبت به همه شوون دنيا و آخرت و استنباط وظيفه دينى از سنت اولياى مجاهد و اصفياى نستوه ، چنانكه از آيات قرآن كريم مانند و لقد ارسلنا موسى بايتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بايام الله ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور (559) چنين استفاده مى شود كه مبارزه مستمر موساى كليم عليه السلام و همراهاى وى با آل فرعون طاغى ، به استناد وحى خداوند بود نه به صرف تشخيص خردمندانه خود موساى كليم عليه السلام
غرض آنكه ، دستور قرآن كريم درباره مقاتله با سردمداران استكبار كه به هيچ پيمان و سوگند و تعهد و قطعنامه و مانند آن اعتنا نداشته و ندارند: فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم (560) و فرمان قرآن كريم به قتال سران ستم و پرچمداران شرك و طغيان : قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله الله (561) و نظائر آن ، نه خارج از منطقه دين است كه خود مسلمانان فرزانه چنين كرده باشند - بدون آنكه جز وظيفه دينى آنان باشد - و نه جز كارهاى امضائى شرع است كه مسبوق به بنا عقلا باشد و آنگاه دليل نقلى ، آن را امضا كرده باشد، بلكه محورهاى اصلى بذل نفس و نفيس در راه خدا از تاسيسات وحى و از ابتكارات دين الهى است .
(9) امام حسين عليه السلام در وصيت نامه خود نفرمودند من براى تشكيل حكومت قايم كردم ، بلكه فرمودند:من براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كردم و امام رضا (عليه السلام ) نيز از پذيرفتن حكومت ولايتعهدى خوددارى مى كرد و امامان ديگر عليهم السلام نيز بر حكومت هاى منحرف وقت ، قيام نكردند و حكومت تشكيل دادند. اين موارد، نشانه جدايى دين از حكومت است .
پاسخ : اولا خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام حكومت تشكيل دادند و امام حسن عليه السلام نيز حكومت تشكيل داد و جنگ كرد تا اينكه صلح را بر او تحميل كردند. ثانيا سيدالشهدا عليه السلام در همان وصيت نامه پس از آنكه فرمود براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كرده است ، فرمود: اسير بسيره جدى و ابى (562) يعنى سيره و روش ‍ من ، همان سيره و روش جد و پدرم است ، پيغمبر در مدينه حكومت تشكيل داد، على بن ابى طالب عليه السلام در كوفه و مدينه حكومت تشكيل داد، من نيز حكومت تشكيل مى دهم به همان گونه كه آنها انجام دادند. آن حضرت در سخنرانى رسمى اش نيز شرائط امام و رهبر را ذكر كرد كه امام بايد حاكم به قسط و عدل باشد. (563) بيعت گرفتن جناب مسلم بن عقيل از مردم كوفه براى آن حضرت نيز به جهت تشكيل حكومت بود. امام رضا عليه السلام چون مى دانست كه جريان ولايتعهدى يك نيرنگ است ، آن را به طور رسمى نمى پذيرفت و اينكه ائمه عليهم السلام يا مسموم شدند يا شهيد، و در زندان و تحت نظر بودند، براى اين بود كه بر ضد حكومت منحرف وقت قيام مى كردند وگرنه كسى كه فقط حاكمان را نصيحت كند، زاهد گوشه نشين و عالم مساله گو باشد، كسى كارى به او ندارد. مرحوم مجلسى (ره ) در كتاب بحار الانوار روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت در مسافرتى ، به سدير فرمودند اگر من به اندازه اين بزغاله ها همراه و همفكر و ياور داشتم ، قيام مى كردم . سدير مى گويد پس از نماز، گوسفندان را شماردم و آنها هفده راس بودند. (564)
(10) دين ، امر ثابتى است و حكومت ، مربوط به امور جزئى و متغير است و لذا اين دو جمع ناشدنى اند.
پاسخ : دين ، براى تامين سعادت فردى و جمعى انسان است و از سوى ديگر انسان ، حقيقتى است كه هم با دنيا پيوند دارد و هم با آخرت چنين موجودى بايد هم در دنيا از آسيب محفوظ بماند و هم پس از مرگ و ورود به آخرت از گزند خطر در امان باشد و بلكه بايد علاوه بر محفوظ ماندن از شر، از خير جاويد - با درجاتى كه دارد - بهره مند گردد. از سوى سوم ، انسان فطرتى دارد كه ميان همه افراد بشر مشترك و ثابت است : فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله (565) و در كنار اين فطرت ثابت ، طبيعتى دارد كه متغير است و متنوع و غير يكسان مى باشد: انى خالق بشرا من طين طبيعتش به اقليم هاى زمينى و تاريخ زمانى بر مى گردد، ولى فطرتش كه به روح بر مى گردد و امرى فراطبيعى و مجرد مى باشد، ثابت و غير متغير است .
دين ، اين اضلاع چهارگانه را به خوبى در نظر دارد، يعنى مسائل مربوط به دنيا، مسائل مربوط به آخرت ، احكام و حكم مربوط به فطرت ، و احكام و حكم مربوط به طبيعت را توجه داشته ، براى مجموعه اينها، وحى به صورت كتاب آسمانى متبلور شده است و همين وحى الهى ، جوامع بشرى را به عترت طاهرين (عليهم السلام ) دعوت كرده كه مجموعه دين ، به صروت قرآن و عترت تجلى كرده است .
عقل نيز به نوبه خود منبع و راهگشاست . آن بخش از مبادى كه مستقلات عقلى است يا لوازم حجت هاى ماثور است ، دليل نقلى دين نيز آن را امضا كرده و آن بخش از مبادى كه به عنوان مقدمات واجب نقلى ، راهنمايى و ارشاد دارد، مورد پذيرش دليل نقلى است .
بنابراين ، دين به همه شوون انسان توجه نموده و چيزى را مغفول نكرده است و بخش هاى متغير انسان از نظر صاحب دين دور نمانده و كار حاكم اسلامى و بخش هاى متغير انسان از نظر صاحب دين دور نمانده و كار حاكم اسلامى ، چه معصوم و چه غير معصوم ، آن است كه با توجه به ابعاد چهارگانه اى كه گفته شد و در دين لحاظ شده ، احكام ثابت و متغير را بيان و اجرا كند و در مسائل اعتقادى ، سه وظيفه تبيين ، تعليل ، و دفاع علمى را انجام دهد، يعنى اولا عقايد دينى را به خوبى تشريح كند كه چيست ، ثانيا براى درستى آنها دليل و برهان بياورد، و ثالثا اشكالات وارد بر آنها را دفع كند. البته امور جزئى و متغير انسان ها در هر زمان و هر مكان ، به طور طبيعى در مشورت با كارشناسان و متخصصان هر فن ، مورد ارزيابى حاكم دينى قرار مى گيرند و چون هر يك از آنها زير مجموعه يك كبراى كلى هستند، حكم آن موضوعات و مصاديق روشن مى گردد.
نمونه اى از ثبات حكم و تغير مصداق را مى توان در جريان مناظره علمى محمد بن على الجواد عليهماالسلام با يحيى بن اكثم مشاهده كرد كه يك مصداق معين خارجى ، در ظرف زمانى يك روز و نيم ، ده بار متغير شد و ده حكم متنوع را پذيرفت و آن ، عبارت بود از فرض خاصى كه امام جواد عليه السلام آن را ارائه نمود، زنى كه در بامداد، بر مردى حرام بود و هنگام برآمدن آفتاب ، براى او حلال شد و هنگام نصف النهار و نيم روز، بر او حرام شد و در وقت ظهر (نماز ظهر) براى او حلال گشت و سپس در عصر، بر او حرام گرديد و هنگام مغرب ، براى او حلال شد و هنگام برآمدن آفتاب روز بعد، بر او حرام شد و در نيم روز همان روز، براى او حلال گرديد. (566)
اين احكام متنوع كه همگى به نحو قضيه حقيقه از لوح محفوظ الهى نشاءت گرفته و از هر دگرگونى مصون است ، هيچ يك در اثر تبدل مصداق و تحول آن ، متاثر و متغير نشد.
بنابراين ، وحى ثابت خدا كه دوام و كليت دارد، امور متغير را در تحت شمول خود دارد، بدون آنكه آسيبى از سوى امور جزئى و متغير به ثبات و دوام و كليت آن وارد شود، چه اينكه ثبات و دوام و كليت آن احكام جامع ، مستلزم جمود، تحجر، ركود، ارتجات ، انحصار، تنگنا و مانند آن نخواهد شد.
(11) لازمه حكومت داشتن دين ، دنيايى كردن دين است كه با زلالى و قداست دين نمى سازد.
پاسخ : پاسخ اين اشكال هم به طور ضمنى در پاسخ به اشكال قبل بازگو شد كه دين هرگز تك بعدى و يك ضلعى و ناقص نيست . دين وقتى كامل است كه براى تعليم و تزكيه انسان باشد و انسان نيز حقيقتى سائر و سالك است كه از نشئه تراب به سوى نشئه لقا رب الارباب مى رود: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (567) و دين بايد اين انسان كادح و سائر را در همه نشئآت تغذيه كند و ذات اقدس اله كه دنيا و آخرت از آن اوست : فلله الاخره و الاولى (568) دينى فرستاده است كه هم دنياى انسان را تامين مى كند و هم آخرت او را. خداى سبحان ، دعا و درخواست مردانى كه حسنه دنيا و حسنه آخرت را با يكديگر مى خواهند تاييد مى فرمايد: و منهم من يقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار (569) چرا كه دنيا، مزرعه آخرت است : الدنيا مزرعه الاخره (570) و بدون حسنه دنيا نمى توان به حسنه آخرت رسيد. بنابراين دين الهى ، به دنيا توجه دارد ولى اين توجه داشتن به دنيا غير از دنيايى شدن دين است . دنيائى محض بودن نكوهيده است ، چنانكه در آيه فمن الناس من يقول ربنا اتنا فى الدنيا و ما له فى الاخره من خلاق (571) به مذمت آن اشاره شد.
(12) اگر دين بخواهد قانونى اجرايى و حكومتى وضع كند، خود آن قانون نيز قانونى اجرايى مى خواهد و تسلسل پيش مى آيد.
پاسخ : قانونى كه اجرايى است ، شامل خودش نيز مى شود و لذا تسلسل پيش نمى آيد، براى اجرا چيزى جز قيام به قسط و صلاح عمومى و عزم ملى لازم نيست و لذا اساسا محذور تسلسل مطرح نيست .
(13) عقل بشر، براى قانونگذارى كافى است و نيازى به تقنين الهى نيست .
پاسخ : بهترين دليل نبوت عامه اين است كه خودعقل فتوا مى دهد كه من انسان ، من در قلمرو زندگى مادى و معنوى خود با همه موجوداتارتباط دارم و در عين حال ، نسبت به بسيارى از امورجاهل هستم و معلومات من ، قابل قياس با مجهولاتم نيست و لذا براى رسيدن به هدف ،نيازمند راهنما و راه بلد مى باشم . عقل انسان ، نيازمندى خود به راهنما را به روشنى درمى يابد، همان گونه كه 4 2*2 را به خوبى مى فهمد و در اين دريافت خود،ذره اى احتمال اشتباه نمى دهد. عقل مى گويد من از آينده ، هيچ خبر ندارم ، نمى دانم قبرچيست ، برزخ چيست ، قيامت چيست ، من مسافرم ، اماكجا مى روم ؟ چگونه مى روم ؟ با چهسرمايه اى مى روم ؟ نمى دانم به همين دليل ، آمدن راهنما از سوى خداوند براى من ، امرىضرورى است : النبى موجود بالضروه لا بنحو الامكان
عقل ، بسيارى از خطوى كلى جهان بينى را درك مى كند، درباره توحيد درباره معاد، درباره وحى و رسالت و معجزه ، اينكه پيامبر بايد معجزه داشته باشد و اينكه معجزه چه ويژگى هايى دارد و اينكه چه كسى پيامبر است و چه كسى پيامبر نما، صدها حكم اصلى و جامع را عقل دارد و مى داند، ولى صدها حكم فرعى و جزئى را هم مى فهمد كه نمى فهمد و مى داند كه نمى داند، لذا نيازمند وحى و نقل است . وحى مى آيد و آنچه را كه عقل مى فهمد، شكوفا مى سازد، باز و روشن مى كند و از سوى ديگر، آنچه را كه عقل نمى فهمد، براى او رشن مى سازد انسان و جامعه اى كه از وحى الهى استفاده مى كند، عصاره اى از تعقل و تعبد مى شود، تعبدش با تعقل آميخته است و دچار تحجر يا عقل گرايى افراطى نمى شود.
(14) احكام اسلامى ، قضاياى حقيقيه اند و براى همه زمان ها پاسخگو مى باشند، و از اينرو، مردم مسلمان از نظر قانون الهى رها نشده اند تا نيازمند قانونى از سوى حكومت اسلامى باشند و از اين جهت ، تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد.
پاسخ : دين اسلام بر اساس اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا (572) و بر اساس آنكه دين و شريعت ديگرى نخواهد آمد، كامل ترين و جامع ترين وحى الهى است و همه آنچه را كه انسان ها تا روز قيامت لازم دارند، براى آنان به ارمغان آورده است احكام اسلامى ، به صورت قضاياى حقيقيه اند اما با گذشت زمان و تغيير شرايط، تحولاتى پديد مى آيد و تبدلاتى در موضوعات رخ مى دهد، موضوعات سابق ، رخت بر مى بندند و موضوعات جديدى رخ مى نمايند كه در گذشته بى سابقه بوده اند و در اينجا، ضرورت دارد كه حكم موضوعات جديد، پس از كارشناسى هاى لازم روشن گردد.
علاوه بر روشن شدن احكام موضوعات جديد، حكومت اسلامى ، اين احكام جديد را همراه با ديگر احكام اسلامى در ابعاد مختلف ، در جامعه اجرا مى كند و نظم و قسط و عدل و تزكيه و تعليم را بر اساس رهنمودهاى اسلام تحقق مى بخشد و از كيان اسلام در برابر دشمنان خارجى و داخلى حمايت مى كند و... بنابراين كار حكومت اسلامى - معاذ الله - تشريع و جعل قانون در برابر قانون الهى نيست و هر آنچه از مقررات و قوانين جزئى كشور كه براى تحقق نظم و اهداف مقدس حكومت تعيين مى گردد، غير منافى و بلكه هماهنگ با قوانين كلى شرع مقدس است .
تذكر: ممكن است برخى از احكام اسلام ، ناظر به موجود مشخص خارجى باشد، نظير قبله ، مطاف قرار دادن كعبه ، موقف قرار دادن عرفات و مشعر، و مبيت قرار دادن منى و مانند آن . البته توجه نمازگزار به سوى كعبه و طواف دور آن و همچنين وقوف حاجيان ، به نحو قضيه حقيقيه است وليكن تعيين اماكن مشخص براى عبادت هاى معهود، از سنخ قضيه حقيقيه نيست .
(15) در اسلام ، ولايت به معناى حكومت و زمامدارى نداريم .
پاسخ : يكى از معانى واژه ولايت ، سرپرستى و اداره جامعه است ، علاوه بر قرآن كريم كه در ضمن بحث هاى گذشته ، آياتى از آن ارائه گرديد (573) در رواياتى كه از امامان معصوم (عليهم السلام ) به ما رسيده ، واژه ولايت ، در همين معنا بسيار به كار رفته است كه براى نمونه ، چند روايت ارائه مى گردد:
1 - اميرالمومنين عليه السلام پس از بيعت مردم با ايشان ، وقتى كه با عتراض طلحه و زبير و توقع نابجاى آنان روبرو شد فرمود والله ما كانت لى فى الخلافه رغبه و لا فى الولايه اربه (574) يعنى قسم به خداوند كه من نه در خلافت رغبتى داشتم و نه در ولايت حاجتى . بررسى مضمون تمام خطبه و تامل تام در همين جمله مذكور، نشان مى دهد كه مقصود آن حضرت از خلافت ، مقام منيع خليفه اللهى كه مورد رغبت همگان ، اعم از فرشته و غير فرشته مى باشد نيست و مقصود ايشان از ولايت نيز ولايت تكوينى نيست ، بلكه سرپرستى جامعه اسلامى و والى مسلمين بودن مى باشد.
2 - آن حضرت ، در هماورد صفين چنين فرمود: اما بعد فقد جعل الله سبحانه لى عليكم حقا بولايه امركم ولكم على من الحق مثل الذى لى عليكم (575) و در قسمت هاى ديگر آن خطبه مى فرمايد: و اعظم ما افترض ‍ الله سبحانه و تعالى من تلك الحقوق ، حق الواعى على الرعيه لا تصلح الرعيه الا بصلح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه (576) معلوم است كه مقصود از عنوان ولايت در خطبه مزبور، سرپرستى و والى مسلمين بودن است ، زيرا ولايت در اين بيانات ، جز حقوق قرار گرفته و در مقابل آن ، حق مردم نيز بازگو شده است ، در حالى كه ولايت تكوينى ، اگر چه حقيقت است ، ليكن حق مصطلح حكمت عملى و اعتبارى نيست و از حقوق به اين معنى نمى باشد.
3 - حضرت على بن ابى طالب عليه السلام پس از انصراف از جنگ صفين ، اوضاع جاهليت و اوصاف اهل بيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و نعوت اقوام ديگر را چنين ترسيم مى نمايد: لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه و آله من هذه الامه احد و لا يسوى بهم ... ولهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه ، الان اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله (577) روشن است كه منظور از ولايت اهل بيت عليهم السلام در اين بيان نورانى ، همان والى امور مسلمين بودن است زيرا قرينه حال از يك سو، و ظهور سياق و صدر و ساقه خطبه از سوى ديگر، و تعبير به حق الولايه از سوى سوم ، شاهد صدق مدعاست . همان گونه كه گفته شد، ولايت تكوينى ، جز حقوق مصطلح نيست ، چه اينكه مقام منيع تكوين ، نه توصيه پذير است و نه توريث پذير و لذا عناوين حق ، وصيت ، و وراثت كه در اين كلام شريف آمده ، ناظر به مسائل حكمت عملى و سرپرستى و تدبير امور مسلمين است .
4 - حضرت على عليه السلام درباره ائمه دين عليهم السلام و صلاحيت آنان براى ولايت داشتن و بى صلاحيتى غير آن بزرگان چنين مى فرمايد: ان الائمه من قريش ، غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاه من غيرهم (578) ترديدى نيست كه عنوان ولايت در اين گونه از موارد، همان رهبرى ملكى و زمامدارى سياسى است ، زيرا رهبرى ملكوتى و ولايت تكوينى آن بزرگان ، نه مورد ادعاى بيگانگان بود و نه در اختيار آنان قرار داشت تا حضرت بخواهند آن را نفى نمايند.
5 - حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه ، در نامه اش به والى خود در بحرين ، عمرو بن ابى سلمه مخزومى چنين مرقوم فرمود: اما بعد فانى قد وليت نعمان بن عجلان الزرقى على البحرين ...فلقد احسنت الولايه و اديت الامانه ... (579) به او فرمود: من نعمان بن عجلان زرقى را بر بحرين ولى و سرپرست قرار دادم ... و تو مادامى كه والى بحرين بودى ، حق ولايت و اداره آن سرزمين را خوب ادا كردى .
6 - در عهد نامه مالك اشتر، حضرت اميرالمومنين عليه السلام مكررا واژه نامه ولايت را در معناى سرپستى به كار برده است :
الف - فانك فوقهم و والى الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك (580) تو كه به آنجا گسيل شدى و والى مردم هستى ، بايد مواظب آنان باشى و كسى كه والى توست و تو را به اين سمت منصوب كرده است ، ناظر بر كارهاى توست و خداوند ناظر بر كارهاى همه ماست .
ب - فان فى الناس عيوبا الوالى احق من سترها فلا تكشفن عما غاب عنك منها (581) مردم اگر نقطه ضعف هايى دارند، شايسته ترين فردى كه بايد آن ضعف ها را بپوشاند و علنى نسازد، والى آنان است .
7 - آن حضرت ، سياست و ولايت امويان را به صراحت باطل اعلام مى دارد و آنان را براى ولايت بر امت اسلامى ، صالح نمى داند و در نامه خود به معاويه چنين مى نگارد: متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه و ولاه امر الامه (582) و ما انت و الفاضل و المفضول و السائس و المسوس (583) اى معاويه چه وقت شما سياستگذاران رعيت و واليان امر امت گشتيد؟... و تو كجا و بحث برتر و غير برتر در حكومت و سياست كجا؟
8 - مشابه تعبيرهاى نهج البلاغه درباره ولايت حكومتى ، تعبيرهاى منقول در كتاب غرر و درر آمدى است كه در آن كتاب از حضرت على عليه السلام چنين آمده است : لنا على الناس حق الطاعه و الولايه و لهم من الله سبحانه حسن الجزاء،(584) على الامام ان يعلم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان (585) الجنود عز الدين و حصون الولايه (586) من نام عن نصره وليه انتبه بوطاه عدوه (587)
بنابر آنچه گذشت و موارد بسيار ديگرى كه در قرآن كريم و روايات آمده است و ذكر همه آن موارد در اينجا مقدور نيست ، روشن مى گردد كه ادعاى اينكه در اسلام ولايت به معناى حكومت و سرپرستى وجود ندارد، سخنى ناصواب و به دور از تامل است .

 

next page

fehrest page

back page