رفتار علوى
در كلام آية اللّه العظمى سید علی خامنه اى

معاونت فرهنگى و تبليغات

- ۲ -


چرا دنيا عاشق على است

على يى كه من و شما عاشق او هستيم ، دنيا عاشق اوست ، مسيحى عاشقانه برايش كتاب مى نويسد، آدمى كه به مبانى دينى هم عملا خيلى پايبند نيست ، درباره ى او زبان به ستايش باز مى كند، اين على را شما چرا از دور نگاه مى كنيد؛ نزديك برويد. هركس اين قله ى دماند را كه از دور نگاه كند، مى گويد به به ، عجب چيزى است ! قدرى از اين پيچ وخمها بالا برو، ببينم چه كاره اى ! بايد نزديك شد؛ بايد راه افتاد؛ بايد حركت كرد. امروز بشريت به همين خصلتهايى كه اميرالمؤ منين پرچمدارش بود، احتياج دارد؛ اين خصلتها، با پيشرفت علم ، با پيشرفت تكنولوژى ، با پديد آمدن روش جديد زندگى در دنيا كهنه نمى شود. عدالت كهنه نمى شود؛ انصاف و حق طلبى كهنه نمى شود؛ دشمنى با زورگو كهنه نمى شود؛ پيوند دل با خدا كهنه نمى شود؛ اينها رنگ ثابت وجود انسان در همه ى تاريخ است ؛ اميرالمؤ منين اين پرچمها را در دست داشت . امروز بشر تشنه ى اين حرفها و تشنه ى اين حقايق است . راه چيست ؟ راه ، نزديك شدن است . مبادا اگر من و شما در جايى حرفى براى حق زديم ، اين به نظرمان زياد و بزرگ بيايد؛ نه ، على اين است . مبادا اگر ساعتى از شبى ، روزى ، نيمه شبى ، توانستيم عبادتى بكنيم ، به چشممان بزرگ بيايد و ما را عُجب بگيرد؛ نه ، على اين است . مبادا اگر در صحنه ى خطرى وارد شديم ، خودمان را خيلى بزرگ ببينيم ؛ نه ، على اين است ؛ هرچه مى توانيد، نزديك بشويد.

دنياى اسلام ، بلكه دنياى بشريت سالم ، در مقابل او خاضع است ؛ اينهاست كه در تاريخ اثرش مى ماند. آن زهدش بود؛ آن عبادتش بود؛ آن شجاعتش ‍ بود؛ آن قاطعيتش در راه خدا بود؛ آن جايى كه لازم بود، با شمشير به جان دشمنان حقيقت و دشمنان دين و دشمنان خدا مى افتاد و از هيچ چيز باك نداشت ؛ ((لا تاءخذه فى اللّه لومة لائم ))؛ آن جايى كه آدمِ منحرفِ مضرِ مخلى بر سر راه حركت به سوى خدا وجود داشت ، شمشير او فيصله دهنده بود؛ آن جايى كه مظلومى بود، آن جايى كه مصلوب الحقى بود، اميرالمؤ منين به رقيقترين انسانها تبديل مى شد. در روايتى هست كه آن قدر اميرالمؤ منين با دست خودش به دهان يتيمان غذا گذاشت كه يك نفر لابد مثلا جوانكى بوده گفت آرزو كرديم كاش ما هم يتيم مى شديم تا اميرالمؤ منين اين طور به ما لطف مى كرد! آن قدر ناشناس به خانه ى فقرا و مساكين و گرفتارها و از راه مانده ها سر زد كه معروف است كه بعد از ضربت خوردن آن حضرت ، فهميدند كه آن انسانِ رحيم چه كسى بوده كه مى آمده است و او را نمى شناخته اند.

سخن او نهج البلاغه است ؛ فصيحترين كلام آدمى در ميان عرب . ((نهج البلاغه ))، اوج هنر و اوج زيبايى است ؛ زيبايى لفظ و زيبايى معناست . انسان مبهوت مى ماند؛ هيچ شاعر بزرگ عرب ، هيچ نويسنده ى هنرمند عرب ، نتوانسته بگويد كه من از مراجعه ى به نهج البلاغه بى نيازم .

به هرحال ، ديروز مردم كوفه به عزاى اين بزرگمرد نشستند. جنازه ى آن بزرگوار در كوفه تشييع نشد. اجتماع مردم گرد جنازه ى اميرالمؤ منين به وجود نيامد. شايد اميرالمؤ منين دوران تسلط دشمنان بر كوفه را مى ديد. ده سال بعد از آن ، بيست سال بعد از آن ، در كوفه چه خبر بود؟ همان كسانى كه دختران اميرالمؤ منين را در بازارهاى كوفه گرداندند، همان كسانى كه سر جگرگوشگان اميرالمؤ منين را بر سر نيزه ها كردند، چه بُعدى داشت اگر قبر على بن ابى طالب را مى شكافتند و اهانت و جسارتى مى كردند؟! لذا قبر آن بزرگوار هم مخفى بود؛ تا بعد از گذشت مدتهاى طولانى ، آن قبر پيدا شد.

خطبه نماز جمعه ، 10/10/78

على (ع ) محبوب همه آزادانديشان جهان

اگر بخواهيم درباره ى اميرالمؤ منين چند جمله ى كوتاه عرض بكنيم و از تفاصيل بحث در شخصيت اين انسان عظيم و استثنايى تاريخ كه براى او، كتابها هم كافى نيست صرف نظر كنيم ، اولاً بايد عرض كنيم كه اميرالمؤ منين جزو شخصيتهاى نادرى است كه امروز و در گذشته ، نه فقط در ميان شيعيان ، بلكه در ميان همه ى مسلمانان ، و بلكه در ميان انسانهاى آزادانديش غيرمسلمان ، محبوب بوده است . كمتر كسى را از شخصيتهاى بزرگ ، حتّى پيامبران عظام الهى مى شود نشان داد كه در ميان مردمى غير از علاقه مندان و پيروان خود، اين همه ستايشگر داشته باشد كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دارد. البته معرفت ما كم و بينش ما قاصر است . آن شخصيت از لحاظ معنوى ، فوق العاده است . ما نمى توانيم همه ى ابعاد شخصيت اميرالمؤ منين را بدرستى دريابيم ؛ بخصوص ابعاد معنوى و الهى آن را، كه فهميدن آن ابعاد براى بسيارى از اولياى خدا هم دشوار است ؛ ليكن آن قدر ابعاد ظاهرى شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) جذاب و چشمگير و جالب است ، كه حتى كسانى كه با مسايل معنوى و ابعاد معنوى شخصيت انسانها و اوليا آشنايى ندارند، مى توانند درباره ى اين مرد بزرگ تاريخ چيزهايى بدانند و به او عشق بورزند.

ديدار با گروه كثيرى از دانشجويان و دانش آموزان به مناسبت سيزدهم آبان

سالروز ميلاد امام على (ع )، 12/8/1377

على (ع ) چهره جذاب تاريخ

اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) جزو چهره هاى جذاب تاريخ است . انسان شايد كمتر شخصيت تاريخى را بتواند پيدا كند كه به قدر اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السّلام ) در ميان همه ى آحاد بشر نه فقط ملت اسلام دلباخته داشته باشد. چه بسيار غير مسلمانانى كه اسلام و حتى پيامبر اسلام را قبول ندارند؛ اما به على (عليه السّلام ) عشق مى ورزند؛ به او احترام مى كنند و او را ستايش مى كنند. مسلمانان و بخصوص شيعيان هم كه نسبت به آن بزرگوار، چه تكريم و تعظيمى در دل و جان و ذهن خودشان قائلند.

در بين ما شيعيان و آحاد مسلمين ، كسانى هستند كه عامل به احكام اسلامى هم نيستند؛ اما اميرالمؤ منين را بزرگ مى شمارند؛ اين براى چيست ؟ اين به خاطر آن است كه مجموعه ى خصوصيات والاى انسانى در اين بزرگوار به قدرى زياد بوده است كه هركس كه از على (عليه السّلام ) چيزى شنيده است ، در مقابل اين خصوصيات خاضع است . فقط يك دسته استثناء هستند كه آنها على را مى شناسند، اما با او دشمنند؛ آنها كسانى هستند كه با مبانى يى كه اين انسان بزرگ براى آن جهاد كرده و همه ى عمر را صرف كرده است ، بشدت دشمنند؛ طبعا با سربازِ اولش هم دشمنند. يا در آن دوره هاى اول ، كسانى كه زخم خورده ى از آن شمشير بى انعطاف و آن انسان آشتى ناپذير با بدى و زشتى بودند، با او دشمن بودند؛ والاّ آدمهاى با انصاف و انسانهاى فطرى ، همه محب و مشتاق اين شخصيت عظيمند. البته اين در صورتى است كه از او چيزى شنيده باشند؛ آنهايى كه نشنيدند و نمى دانند، طبعا خارجند.

خطبه نماز جمعه ، 10/10/78

وجود اميرالمومنين ، يك درس جاودانه براى همه نسلهاى بشر است

اين ولادت باسعادت و مبداء يك بركت الهى بر بشريت را به همه ى آزادگان عالم ، مخصوصا مسلمين جهان و بالاخص به مردم مؤ من و فداكار كشور عزيزمان ، تبريك عرض مى كنم .

وجود اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام )، از جهات متعدد و در شرايط گوناگون ، براى همه ى نسلهاى بشر، يك درس جاودانه و فراموش نشدنى است ؛ چه در عمل فردى و شخصى خود، چه در محراب عبادتش ، چه در مناجاتش ، چه در زهدش ، چه در محو و غرق شدنش در ياد خدا، و چه در مبارزه اش با نفس و شيطان و انگيزه هاى نفسانى و مادّى . اين جملات از زبان اميرالمؤ منين ، در فضاى آفرينش و فضاى زندگى انسان ، همچنان پُرطنين است : ((يا دنيا ... غرّى غيرى ))(1): اى جلوه هاى دنيا، اى زيباييهاى پُرجاذبه ، اى هوسهايى كه قويترين انسانها را به دام خود مى كشيد، برويد كس ديگرى غير على را فريب بدهيد؛ على بزرگتر و بالاتر و قويتر از اين حرفهاست . بنابراين ، يكايك انسانهاى بيدار، در لحظه لحظه ى زندگى اميرالمؤ منين و در ارتباطش با خدا و معنويت ، درسهاى فراموش نشدنى پيدا مى كنند.

ديدار با اقشار مختلف مردم و مسؤ ولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران

سالروز ميلاد حضرت على (ع )، 10/11/1369

توازن در شخصيت

امروز نكته اى را درباره زندگى اميرالمومنين (ع ) عرض كنم و آن خصوصيتى است كه من از آن به ((توازن در شخصيت اميرالمومنين (ع ))) تعبير مى كنم . توازن عجيبى در شخصيت آن بزرگوار هست . يعنى صفات ظاهرا متضاد و ناسازگار در وجود اميرالمومنين ، آن چنان كنار هم زيبا چيده شده كه خود يك زيبايى به وجود آورده است . انسان نمى بيند كه اين صفات در كسى با هم جمع بشودو از اين قبيل صفات متضاد، در اميرالمومنين (ع ) الى ما شاء الله هست ؛ نه يكى نه دو تا، خيلى زياد است . حالا چند مورد از اين صفات متضادى كه در كنار هم در اميرالمومنين حضور و وجود پيدا كرده است ، مطرح كنم :

مثلا رحم و رقت قلب در كنار قاطعيت و صلابت ، با هم نمى سازد؛ اما در اميرالمومنين (ع ) عطوفت و ترحم و رقت قلب در حد اعلاست كه واقعا براى انسانهاى معمولى ، اين طور حالتى كمتر پيش مى آيد. مثلا كسى كه به فقرا كمك كنند، به خانواده هاى مستضعف سربزنند، زيادند؛ اما آن كسى كه اولا اين كار را در دوران حكومت و قدرت خود انجام بدهد، ثانيا كار يك روز و دو روزش نباشد كار هميشه او باشد ثالثا به كمك كردن مادى اكتفا نكند؛ مى رود با اين خانواده ، با آن پيرمرد، با اين آدم كور و نابينا، با آن بچه هاى سغير مى نشيند، مانوس مى شود، دل آنها را خوش مى كند، البته كمك هم مى كند و بلند مى شود، فقط اميرالمومنين است . شما در بين انسانهاى رحيم و عطوف ، چند نفر مثل اين طور انسان پيدا مى كنيد؟ اميرالمومنين (ع ) در ترحم و عطوفتش ، اين طورى است .

او به خانه بيوه زن صغير دار كه مى رود، تنورش را كه آتش مى كند، نان كه برايش درست مى كند، غذا كه برايش برده است ، با دست مبارك خودش در دهان بچه ها او غذا كه مى گذارد، اينها بماند؛ براى اين كه اين بچه هاى گرفته و غمگين ، لبخندى بر لبانشان بنشيند، با اينها بازى مى كند، خم مى شود، اينها را روى خود سوار مى كند، راه مى رود، در كلبه محقر اينها سرگرمشان مى كند، تا گل خنده بر لبان اين بچه هاى يتيم بنشيند. اين ، رحم و عطوفت اميرالمومنين (ع ) است كه يكى از بزرگان آن وقت گفت : آن قدر ديدم كه اميرالمومنين (ع ) با انگشتان مبارك خودش ، عسل در دهان بچه هاى يتيم و فقير گذاشت كه ((لوددت ان اكون يتيما))؛ در دلم گفتم ، كاش من هم بچه يتيمى بودم كه على اين طور من را مورد لطف و تفضل خودش قرار مى داد. اين ، ترحم و رقت و عطوفت اميرالمومنين است .

شخصيت اميرالمومنين ، قابل احاطه ذهنى و بيانى نيست .

... و اما در مورد شخصيت على بن ابى طالب (عليه الصّلاة والسّلام ) هرچه گفته شود، كم گفته شده است ؛ چون آن شخصيت ، شخصيت قابل احاطه ى ذهنى و بيانى نيست ؛ يعنى نمى شود با بيان ، ابعاد نامتناهى آن شخصيت الهى را توصيف كرد. امثال بنده ، در بيان جزيى از اجزاى آن عناصر شريف كه در شخصيت اوست ، عاجزيم ؛ ليكن چون اسوه است ، بايد او را در حد توان بشرى خودمان بشناسيم .

نمى شود به اوج شخصيت على بن ابى طالب رسيد. اين را ائمه ى بزرگوار معصوم ما كه خود فرزندان و جانشينان او هستند، گفته اند. در روايتى كه از امام باقر (عليه الصّلاة والسّلام ) نقل شده است ، آن حضرت پس از اشاره به زهد و عبادت و خصوصيات اخلاقى و روحى اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام )، مى فرمايد: ((و ما اطاق عمله منّا احد))(2)؛ از ما هم هيچ كس توان انجام دادن عمل او را ندارد. يعنى حتّى امام باقر و امام صادق و ائمه ى هداة مهديّين (عليهم السّلام ) هم نمى توانند خودشان را به آن حدى برسانند كه اميرالمؤ منين به آن رسيده بود. طبق اين روايت ، بعد فرمودند: ((و ان كان على بن الحسين (ع ) لينظر فى كتاب من كتب على (ع ))(3). بنا بر اين روايت ، امام باقر فرمود كه پدرش ‍ على بن الحسين (عليه السّلام ) به يكى از كتابهاى على بن ابى طالب (عليه السّلام ) نظر مى كرد لابد كتابى از دستورات اميرالمؤ منين بوده ، كه آن دستورات طبق عمل و زندگى عملى خود آن بزرگوار بوده است ((فيضرب به الارض ))(4)؛ كتاب را روى زمين گذاشت ، ((و يقول من يطيق هذا؟))(5)؛ چنين عملى را چه كسى طاقت مى آورد؟ يعنى امام سجاد كه سيّدالعابدين و زين العابدين است ، در مقابل عمل و عبادت و زهد اميرالمؤ منين احساس عجز مى كند. خود آن بزرگوار هم در نامه به عثمان بن حنيف فرمود: ((الا و انّكم لاتقدرون على ذلك ))(6)؛ شما نمى توانيد به اين سبكى كه من عمل مى كنم ، عمل كنيد. واقعا هم انسان وقتى نگاه مى كند، آنچه از اميرالمؤ منين نقل شده ، دهشت آور است .

پس ، سخن در اين نيست كه كسى يا جامعه يى بتواند خود را همگون و همسان با على بن ابى طالب (عليه السّلام ) بكند؛ سخن در پيدا كردن جهت حركت جامعه و اشخاص ، مخصوصا زمامداران و اولياى امور در نظام اسلامى است . جهت حركت ، بايد اين جهت باشد.

تمام ابعاد شخصيت اميرالمومنين در اوج است

شخصيت اميرالمؤ منين (عليه الصّلاة والسّلام ) تركيبى از عناصرى است كه هركدام به تنهايى يك انسان عالى مقام را اگر بخواهد به اوج آن برسد، به زانو درمى آورد. زهد اميرالمؤ منين و بى اعتنايى و بى رغبتى او نسبت به شهوات زندگى و زخارف دنيايى ، يكى از اين عناصر است . علم آن بزرگوار و دانش وسيع او كه بسيارى از بزرگان مسلمين و همه ى شيعه بر آن اتفاق دارند كه بعد از نبىّاكرم (صلّى اللّه عليه واله وسلّم )، كس ديگرى غير از اميرالمؤ منين از آن علم برخوردار نبوده است ، يكى از اين عناصر است . فداكارى آن بزرگوار در ميدانهاى مختلف چه ميدانهاى نظامى ، و چه ميدانهاى اخلاقى و سياسى يكى از اين عناصر است . عبادت آن بزرگوار، يكى ديگر از اين عناصر است . عدل و دادگرى اميرالمؤ منين كه پرچم برافراشته ى شاخصى براى عدل اسلامى است ، يكى ديگر از اين عناصر است . راءفت آن بزرگوار نسبت به ضعيفان اعم از فقرا، كودكان ، غلامان و كنيزان ، زنان و ازكارافتادگان يك وادى عظيم و يكى ديگر از ابعاد شخصيت اميرالمؤ منين است . پيشقدمى آن بزرگوار در همه ى كارهاى خير، كه انسان در تاريخ زندگى آن حضرت برخورد مى كند، يكى ديگر از اين عناصر است . حكمت و فصاحت آن بزرگوار نيز بخشى از اين عناصر است . شمارش رئوس اين مطالب هم به آسانى ممكن نيست ، و در همه ى اينها در حد اعلاست .

قطب راوندى كه از بزرگان علماى ما در قرن ششم است ، درباره ى زهد اميرالمؤ منين مى گويد: وقتى كسى سخن على (عليه السّلام ) در باب زهد را نگاه بكند و نداند كه اين سخن از على بن ابى طالب است يعنى از كسى است كه بر بخش عظيمى از دنياى آباد آن روز حكم مى رانده و آن همه مسايل اجتماعى و سياسى پيرامون او ريخته بوده است ((لا يشكّ انّه كلام من لاشغل له بغير العبادة ))(7)؛ شك نمى كند كه اين سخن ، سخن كسى است كه در زندگى هيچ كارى جز عبادت نداشته ، ((و لاحظّ له فى غير الزّهادة ))(8)؛ و هيچ كارى جز زهد انجام نمى داده است . اين ، زهد اميرالمؤ منين است . تمام ابعاد شخصيت او همين طور در اوج است . بعد مى گويد: ((و هذه من مناقبه العجيبة الّتى جمع بها بين الاضداد))(9)؛ اين منقبت شگفت آور و عجيبى است كه جمع بين اضداد كرده است .

اخلاص ، جوهر و روح كار در زندگى اميرالمومنين

آن نكته يى كه من امروز مى خواهم بر روى آن قدرى تكيه بكنم ، اخلاص ‍ اميرالمؤ منين است . ما بايد اين را جوهر و روح كارهاى خودمان قرار بدهيم ؛ كمااين كه شايد در زندگى على بن ابى طالب هم اخلاص جوهر و روح كار آن حضرت بود؛ يعنى كار را فقط براى رضاى خدا و برطبق تكليف الهى و اسلامى و بدون هيچ انگيزه ى شخصى و نفسانى و امثال اينها انجام مى داد. به گمان اين جانب ، در باب شخصيت اميرالمؤ منين ، اصل قضيه اين است .

اميرالمؤ منين اين اخلاص را از دوران كودكى و نوجوانى كه اسلام را از پيامبر قبول كرد و سختيهاى آن را به جان خريد، نشان داد. او براى خدا از آسايش ‍ محترمانه ى يك آقازاده ى قريشى صرف نظر كرد و در طول سيزده سال ، مبارزات خود را در كنار پيامبر ادامه داد، و بعد هم ماجراى خوابيدن آن بزرگوار در جاى پيامبر در شبى كه رسول اكرم از مكه به طرف مدينه هجرت كردند. اين خوابيدن اميرالمؤ منين در جاى پيامبر، از جمله ى كارهايى است كه اگر كسى تدبر بكند، درمى يابد كه بزرگترين فداكارى است كه يك انسان مى تواند از خود نشان بدهد؛ يعنى به طور قاطع تسليم مرگ شدن . شب تاريك ، دشمن مسلح و خشمگين و آماده ى در پشت ديوارها و عازم بر قتل پيامبر كه در اين بستر بايد خوابيده باشد. اميرالمؤ منين آن شب به پيامبر عرض كرد كه اگر من در جاى تو بخوابم ، تو بسلامت خواهى جست ؟ فرمود: بله . عرض كرد: پس مى خوابم .

كسانى مثل آن نويسنده ى مسيحى كه از دين ما خارج هستند و با رؤ يت اسلامى و شيعى به اميرالمؤ منين نگاه نمى كنند، مى گويند كه اين كار اميرالمؤ منين فقط قابل مقايسه ى با كار سقراط است كه براى مصلحت جامعه ، به دست خود جام زهر را نوشيد؛ يعنى يك فداكارى قطعى . اخلاص ، تنها چيزى بود كه در آن شب حاكم بود. كسانى كه در چنين مواردى به فكر خودشان باشند، در فكر اين هستند كه از موقعيت استفاده كنند؛ اما او در همين لحظه به فكر نجات جان پيامبر است .

اميرالمومنين فقط رضاى الهى را در نظر مى گرفت

در جنگهاى پيامبر، در اُحد آن وقتى كه همه به جز اندكى رفتند و اميرالمؤ منين از پيامبر دفاع كرد، در خندق آن وقتى كه همه از مبارزه ى با عمروبن عبدود سرپيچيدند و آن حضرت مكرر داوطلب شد، در قضيه ى خيبر، در قضيه ى آيات برائت ، بعد از رحلت پيامبر، در ماجراى انتخاب جانشين براى پيامبر در سقيفه ، در شوراى تشكيل شده ى بعد از درگذشت خليفه ى دوم ، در همه ى اين موارد اميرالمؤ منين فقط و فقط رضاى الهى را در نظر گرفت و خالصا للّه آن چيزى را كه به نفع اسلام و مسلمين بود، انتخاب كرد و ((خود)) را دخالتى نداد. در وقتى كه خلافت را قبول كرد، در بيست وپنج سالى كه از خلافت دور ماند، در همكاريش با خلفا، در كارش ‍ براى اسلام ، در حضورش در ميدان جهاد و كار و مبارزه و خدمت به نظام اسلامى ، در تعليم مردم ، در تربيت و تزكيه ى انسانهاى جامعه ، و بعد در دوران خلافتش در برخورد با جناحهاى مختلف ، كه هركدام شعارى داشتند و داراى خصوصيتى بودند، و در همه ى موارد ديگر، على بن ابى طالب ، همان على بن ابى طالبى است كه خدا مى پسندد و رسول خدا انتخاب مى كند و برمى گزيند؛ بنده ى خالص خدا. اين ، آن چيزى است كه من و شما بايد رشحه يى از آن را در عمل و زندگى خود از على بن ابى طالب بياموزيم و عمل كنيم . در آن روز، اين باعث پيشرفت اسلام شد، و همين است كه اگر يك قطره ى از آن در وجود انسانى باشد، او را به موجودى مفيد براى اسلام و مسلمين تبديل مى كند.

خطبه نماز جمعه ، 16/1/70

مناقب و فضايل على (ع )

آن بزرگوار دو گونه مناقب و فضائل دارد؛ يك نوع آن ، فضائل و مناقبى است كه به مقام معنوى و ملكوتى اميرالمومنين اشاره دارد. مقامات آن بزرگوار در بهشت ، قيامت و در آسمانها و در ميزان ، ملائك ، فرشتگان و مقربين يك دسته اين هاست .

يك دسته از مناقب آن بزرگوار آن چيزهايى است كه در اعمال و گفتار و زندگى او و جهاد و زحماتى كه آن بزرگوار در طول عمر كشيده است . و معامله او با دنيا، مردم ، دوستان ، با ضعيفان ، با گردنكشان در اين چيزهاست . دسته دوم از مناقب هم مرتبط است با همان دسته اول . يعنى علت مهم مناقب معنوى آن بزگوار همين اعمال و رفتار آن بزرگوار است . البته طينت و ذات هم در جاى خود موثر است . هر دو دسته ، روايات زيادى دارد. من اول عرض كنم كه آنچه راجع به اميرالمومنين از فضائل و مناقب گفته مى شود مخصوص شيعيان نيست . اين طور نيست كه شيعه فقط آنها را روايت كند. يا شيعه از آنها لذت ببرد بلكه همه مسلمين به جز يك عده انگشت شمار معدودى كه معلوم هم نيست امروز از آنها اثرى باقى باشد و كسى از آنها وجود داشته باشد، (مانند خوارج ) بقيه مسلمين دوستدار اميرالمومنين هستند. خيلى از اين فضائل و مناقب را غير شيعه در كتابها يشان نقل كرده اند، كه امروز بنده برخى از آنها را عرض مى كنم و بسيارى از مسلمين به اهل بيت مكرم پيامبر و بطور خاص به آن بزرگوار ارادت و علاقه و شيفتگى دارند. يك روايت ، روايتى است كه نويسنده معروف شافعى ((ابن مغازلى )) در كتاب خود نقل كرده است كه راوى اين حديث ، غير شيعه است . از ((انس بن مالك )) نقل مى كند كه پيامبر فرمودند: ((در بهشت ، مردم وجود اميرالمومنين على (ع ) را آنچنان درخشان مى بينند كه مردم دنيا، ستاره سهيل را آنچنان درخشنده مى ديدند.))

يعنى نور آن بزرگوار در بهشت هم بر انوار ديگر، غلبه دارد. يك روايت ديگر را همين نويسنده سنى نقل مى كند. از عمار ياسر كه گفت ، رسول الله (ص ) به على (ع ) فرمودند: ((اى على خداوند متعال تو را به زينتى آرايش داد كه هيچ بنده اى از بندگان خود را به زينتى بهتر از آن آرايش نداده است . آن زينت عبارت است از زهد و بى رغبتى به دنيا.)) يعنى به اين ظواهر فريبنده اى كه انسان لذت از آنها مى برد. ((دنيا)) معنايش آباد كردن دنيا نيست . اينكه دنيا را آباد كنند، زمين را با زينتهاى الهى مزين كنند. بندگان خدا را برخوردار كنند. اينكه اميرالمومنين پيشتاز اين راه بود. ((دنيا)) يعنى اينكه من و شما از آنچه كه در زمين است براى استفاده و لذت خودمان فراهم بياوريم و استفاده كنيم . در خوراك ، پوشاك ، مركب و شهوات جنسى اين آن دنيايى است كه در روايات هست . البته مقدارى از آن مجاز و ممدوح است . اما زياده روى در اين دنيا، بد و خبيث است كه ما را بازداشته است . پس زهد در دنيا، زينت على (ع ) است . بعد فرمودند: ((خداوند جورى قرار داده است كه اين دنيا از تو هيچ چيز نخواهد برد.))

شخصيت حضرت على (ع ) غير قابل توصيف

درباره اميرالمومنين (عليه الصلاة و السلام ) قريب هزار و چهار صد سال است كه گويندگان و نويسندگان و متفكران و شعرا و مرثيه سرايان و مادحان اهل بيت و همه از مسلمان و غير مسلمان ، از شيعه و غير شيعه سخن گفته اند و تا ابدالدهر هم خواهند گفت ؛ ولى درباره اين بزرگوار، به قدرى دايره سخن ، گسترده است كه از هر طرف وارد شويم ، ناگفته هايى را مشاهده مى كنيم .

من فكر مى كردم كه اگر بخواهيم امروز يك جمعبندى از شخصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ارائه بكنيم ، چه بايد بگوييم . منظورم آن جوهر ملكوتى و غير قابل دستيابى آن انسان الهى نيست كه امثال بنده به آن راهى نداريم ؛ منظورم همان بخشى از چهره و هويت و شخصيت اوست كه انسانها مى توانند درباره آن ببينند، بينديشند و احيانا سرمشق بگيرند. ديدم كار يك خطبه و يك ساعت و اينها نيست ؛ اين شخصيت ابعاد خيلى عظيمى دارد. ((هوالبحر من اى النواحى اتيته ))(10)! نمى شود يك جمعبندى به دست مخاطب داد؛ كه بگوييم اميرالمؤ منين ، اين است .

بله ، مى توانيم از ابعاد مختلف وارد بشويم و به قدر فهم و همت و بصيرت خودمان ، چيزى درباره اين بزرگوار عرض بكنيم . من فكر كردم ، ديدم شايد بشود صد صفت كه همين تعبير صد، در بعضى از روايات هم آمده است صد خصوصيت در اميرالمومنين پيدا كرد؛ چه خصوصيات معنوى ، مثل علم آن حضرت ، مثل تقوا، زهد، حلم ، صبر آن حضرت كه خصال نفسانى اوست ، چه خصوصيات رفتارى او به عنوان يك پدر، يك شوهر، يك شهروند، يك سرباز، يك فرمانده ، و يك حاكم ؛ يا خصوصيات آن حضرت در برخورد با مردم ؛ يك انسان متواضع ، عادل ، تدبير كننده كارهاى مردم وو يك قاضى !

شايد بشود صد صفت اين جورى براى اميرالمؤ منين شمرد؛ كه اگر كسى بتواند اين صد صفت را با بيان جامعى ، گويا و رسا بيان بكند، اجمالا توانسته است صورت نسبتا كاملى از اميرالمومنين ، ارائه بدهد، منتها دايره اين صفات هم به قدرى باز، وسيع و گسترده كه براى هر كدام ، اقلا بايد يك كتاب نوشت .

ايمان علوى

فرض بفرماييد ايمان اميرالمومنين ، مورد نظر باشد؛ البته آن خصوصيتى كه من مى خواهم درباره آن عرض بكنم ، ايمان نيست ، بعد عرض خواهم كرد؛ ليكن اميرالمؤ منين ، يك انسان مومن بود، يعنى يك فكر، يك ايمان و يك عقيده ، در اعماق وجود او راسخ بود. خوب ، اين ايمان را با ايمان چه كسى مقايسه كنيم كه عظمت ايمان اميرالمومنين معلوم بشود؟ خود او مى فرمايد: ((لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا))؛(11) اگر پرده غيب برافتد و من غيب يعنى ذات مقدس بارى تعالى ، فرشتگان ، بهشت ، جهنم و همه آنچه كه اديان از غيب و ملكوت اين عالم بيان كرده اند را با همين چشم ظاهرى ببينم ، يقين من از آنچه هست ، بيشتر نخواهد شد!

يعنى اين يقين ، مانند يقين كسى است كه با چشم سر، همه چيز را ديده است ! اين ايمان است كه شاعر عرب مى گويد: ((اشهد بالله لقد قال لنا محمد و القول منه ما خفى لو ان ايمان جميع الخلق ممن سكن الارض و من حل السماء يجعل فى كفة ميزان لكى يوفى بايمان على ما وفى )) (12)؛ اگر ايمان همه خلايق را در يك كفه بگذارند و ايمان اميرالمؤ منين را در كفه ديگر، باز هم وزن ايمان على نخواهد شد! اين ايمان است . يا فرض ‍ بفرماييد سابقه اسلام آن حضرت ، كه از اوان نوجوانى به خوا ايمان اورد و اين راه را پذ يرفت و با همه وجود هم تا لحظه آخر پيمود. اين چيزى است كه نمى شود آن را با يك كلمه بيان كرد. به هر حال ابعاد، آن قدر ابعاد عظيم و و وسيعى است !

ما بزرگان را خيلى ديديم ، شناختيم ، يا در كتابها خوانديم ؛ بزرگانى كه انسان وقتى آنهارا درست تصور مى كند، حقيقتا در مقابل آنها احساس حقارت مى كند؛ مثل اين كه انسان ، سر را به طرف آسمان بلند كند، ماه را ببيند، ستاره زهره ، مشترى ، زحل يا مريخ را ببيند. خوب ، چقدر اين ستاره ها بلندند! چقدر بزرگ و نورانيند! ولى چشم نزديك بين و ضعيف ما نمى تواند بفهمد كه فرق اين ستاره اى كه اسمش مشترى ، يا زهره است ، با آن ستاره اى كه آن را با ابزارهاى فنى و تسلكوپهاى قوى ديده اند و مى گويند كه ميليونها سال نورى با ما فاصله دارد يك كهكشان است چقدر فاصله دارد! خوب ، هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما شبها در آسمان مى بيند؛ اما اين كجا و آن كجا!

شجاعت علوى

آن خصوصيتى را كه به نظرم رسيد امروز مختصرى درباره اميرالمومنين عرض بكنم ، عبارت از شجاعت اميرالمؤ منين است . شجاعت ، صفت خيلى عظيم و سازنده اى است . اثر شجاعت در ميدان جنگ ، اين است كه انسان از خطر نمى هراسد، وارد ميدان خطر مى شود و نيروى خود را به كار مى اندازد؛ طبعا نتيجه هم اين است كه بر دشمن ، پيروز مى شود. مردم دنيا از شجاعت ، اين را مى شناسد، ليكن غير از ميدان جنگ ، ميدانهاى ديگرى هم براى شجاعت هست كه اثر شجاعت در آنها از ميدان جنگ ، مهمتر است ؛ نظير ميدان زندگى ، ميدان تلاقى حق و باطل ، ميدان معرفت ، ميدان تبيين حقايق و ميدان موضعگيريهايى كه در طول زندگى براى انسان پيش ‍ مى آيد.

شجاعت در اين جاست كه اثر خود را نشان مى دهد يك آدم شجاع ، وقتى حق را ديد و شناخت ، دنبال مى كند؛ از چيزى نمى هراسد و رودربايستى ، مانع او نمى شود؛ خودخواهى ، مانع او نمى شود؛ عظمت جبهه دشمن با مخالفت ، مانع او نمى شود؛ شجاع است . يك آدم غيرشجاع ، نه . بحث اين است كه گاهى بناى حقيقت ، يا عدم شجاعت انسانها بخصوص اگر داراى منزلت و مرتبه اى در جامعه باشند فرومى ريزد. قضيه شجاعت ، اين است .

شجاعت در عرصه زندگى بالاتر از شجاعت در ميدان نبرد!

گاهى حقى به خاطر عدم شجاعت يك انسان ، ناحق مى شود؛ يا باطلى به خاطر عدم شجاعت يك انسان كه بايد اظهار نظر كند، حق ميشود. اين ، شجاعت اخلاقى است ، شجاعت اجتماعى و شجاعت در عرصه زندگى است . اين شجاعت ، بالاتر از آن شجاعت در ميدان جنگ است .

اميرالمؤ منين كه در ميدان جنگ ، خود بزرگترين شجاعان بود؛ هرگز به هيچ دشمنى پشت نكرد. اين ، چيز كمى نيست . داستانش در جنگ خندق ، كه همه به خود لرزيدند و او جلو رفت ؛ داستانش در فتح خيبر، احد، در جنگ بدر و در حنين ، هر يك از اينها را كه شما نگاه كنيد، اميرالمؤ منين را مى بينيد؛ در بعضى اغز اين جاها، بيست و چهار ساله بوده ، در بعضى جاها بيست و پنج ساله ، يا سى ساله بوده است . يك جوان بيست و هفت ، بيست و هشت ساله ، با شجاعت خود در ميدان جنگ ، اسلام را پيروز كرد و آن عظمتها را آفريد! اين كه مربوط به ميدان جنگ است .

نماز جمعه ، 20/11/1374

شجاعت در ابراز ايمان

اما من عرض مى كنم اى على بزرگ ، اى محبوب خدا، شجاعت تو در ميدان زندگى ، به مراتب بالاتر از شجاعت تو در ميدان جنگ بود. از چه وقت ؟ از نوجوانى . همين ماجراى سبقت به اسلام كه آن روزى قبول دعوت كرد كه همه به دعوت ، پشت كرده بودند و كسى جراءت نمى كرد يك شجاعت است . البته شما يك حادثه را كه در نظر مى گيريد مثل همين حادثه ممكن است از ابعاد مختلف ، مثال براى خصوصيات مختلف باشد؛ فعلا از نظرگاه شجاعانه بودن اين كار، به آن نگاه مى كنيم .

پيغمبر اكرم ، دارد پيامى را در جامعه اى عرضه مى كند كه همه عوامل در اين جامعه ، ضد آن پيام است ؛ جهالت مردم ، نخوت مردم ، اشرافيت اشراف مسلط بر مردم ، منافع مادى و منافع طبقاتى آنها، همه در مقابل آن پيام است . چنين پيامى در يك جامعه ، چه شانسى دارد؟ پيغمبر اكرم چنين پيامى را مطرح مى كند؛ اول هم ((و انذر عشيرتك الاقربين (13))) را عمل مى كند. آن عموهاى متكبر، با سرهاى پرنخوت و پرباد و غرور، بى اعتناى به حقايق و مسخره كننده هرچه حرف حساب كه در دنيا هست ، بنا كردند به هوچيگرى و مسخره كردن ، با اين كه پاره تنشان بود. همه آنها در آن روز، عرق و عصبيت خويشاوندى داشتند؛ گاهى براى يك خويشاوند، ده سال مى جنگيدند! اما اين جا كه اين خويشاوند، اين مشعل را بر سر دست ، بلند كرد، همه آنها چشمهايشان را پوشاندند، رويشان را برگرداندند، بى اعتنايى ، اهانت ، تحقير و مسخره كردند!

در اين جا اين نوجوان ، بلند شد و گفت : اى پسر عمو، من ايمان مى آورم ؛ البته قبلا ايمان آورده بود، در اين جا ايمان خود را علنى كرد. اميرالمومنين ، آن مومنى است كه در طول مدت سيزده سال مكه ، هرگز ايمانش مخفى نبود جز همان چند روز اول مسلمانها چند سال ايمان مخفى داشتند؛ اما همه مى دانستند كه اميرالمومنين ، على (عليه السلام ) از اول ايمان آورده است ؛ ايمان او مخفى نبود.

اين را در ذهنتان درست تصور كنيد كه در و همسايه ، اهانت مى كند، بزرگان جامعه ، اهانت و سختگيرى مى كنند؛ شاعر، خطيب و پولدار، مسخره مى كنند، آدم پست و رذل ، اهانت مى كند! و انسان در ميان اين امواج سهمگين مخالف ، محكم و استوار مثل كوه مى ايستد و مى گويد من خدا و اين را را شناخته ام و بر آن پافشارى مى كند. اين ، شجاعت است .

اين شجاعت در تمام مراحل زندگى اميرالمؤ منين ، نشان داده شد. در مكه ، اين شجاعت بود، در مدينه و در بيعت با پيغمبر، اين شجاعت بود. نبى اكرم (صلى الله عليه و آله )، چندين بار به مناسبت هايى بيعت گرفت ؛ يكى از اين بيعتها كه شايد از همه هم سخت تر بود، بيعة الشجره بيعت رضوان در ماجراى حديبيه است . وقتى كه كار، سخت شد، پيغمبر اكرم آن هزار و چند صد نفرى را كه اطرافش بودند، جمع كرد بنا بر آنچه كه در تاريخ ، همه نقل كرده اند فرمود: از شما بر مرگ بيعت مى گيرم ؛ بايد فرار نكنيد، اين قدر بجنگيد تا پيروز، يا كشته بشويد.

گمان مى كنم پيغمبر جز همين يك بار، در هيچ جاى ديگر هم چنين بيعتى از مسلمان ها نگرفته است . خوب ، در ميان آن جمعيت ، همه جور آدمى بود؛ آدمهاى سست ايمان ، بلكه حتى اسم مى آوردند(14) آدمهاى منافق ، در همين بيعت بودند! اولين كسى كه بلند شد و گفت : ((يا رسول الله ، بيعت مى كنم ، همين جوان نورس بود! يك جوان بيست ساله ، دستش را دراز كرد و گفت : با تو بر مرگ ، بيعت مى كنم . بعد از آن حضرت ، ديگر مسلمانها تشجيع شدند و يكى پس از ديگرى بيعت كردند. آنهايى هم كه دلشان نمى خواست ، مجبور شدند و بيعت كردند. ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم ))(15). اين ، شجاعت است .

در زمان پيغمبر، هرجا كه جاى اظهار وجود جوهر انسانى بود، اين بزرگوار، جلو مى آمد؛ در همه كارهاى دشورا، سبقت مى گرفت .

مردى پيش عبدالله بن عمر آمد و گفت : من على را دشمن مى دارم خيال مى كرد كه آنها خانوادگى ، با على خيلى ميانه اى ندارند؛ شايد خواست خودشيرينى كند عبدالله بن عمر گفت : ((ابغضك الله ))؛ خدا تو را دشمن بدارد. عبارتش اين است : ((فقال ابغضك الله ! اتبغض ويحك رجلا سابقة من سوابقه خير من الدنيا بما فيها))(16)؟! آيا با مردى دشمنى مى كنى كه يكى از جاهايى كه قدم جلو گذاشته و بر ديگران پيشقدم شده است ، بهتر از همه دنيا و مافيهاست ؟ با اين آدم ، دشمنى مى كنى ؟!

اين ، آن اميرالمؤ منين بزرگ است . اين ، آن على درخشان تاريخ است . آن خورشيدى كه قرن ها درخشيده و روز به روز درخشان تر شده است ، اين است . هرجا كه وجود گوهر انسانى لازم بود، ا ين بزرگوار در آن جا حضور داشت ولو هيچ كس نبود. مى فرمود: ((لا تستوحشوا فى طريق طريق الهدى لقلة اهله ))(17)؛ خود او هم اينگونه بود. چون در اقليتيد، چون همه مردم دنيا با شما بدند، چون همه مردم دنيا يا اكثريت راه شما را قبول ندارند، وحشت نكنيد، از راه برنگرديد. وقتى راه درست را تشخيص داديد، با همه وجود بپيماييد.

ما كجا، اميرالمومنين كجا!

... گوهرى مثل على است كه گُل مى ماند و خار و خاشاك ، زباله و چيزهاى متعفن ، را آلوده نمى كند و جوهر او را كاهش نمى دهد. يك قطعه الماس را در گل هم كه بيندازند، الماس است ؛ بالاخره خود را نشان خواهد داد. بايد اين جورى جوهرى پيدا كرد. بايد هر فرد مسلمان ، اين مشعل عظيم را بر بالاى قله حيات ببيند و به سمت او حركت كند. هيچ كس ادعا نكرد هاست كه ما مى توانيم مثل على ابن ابى طالب حركت كنيم . بيخود هم به اين و آن نبايد گفت كه شما چرا مثل على عمل نمى كنيد.

با امام سجاد(ع ) راجع به عبادت خودش و عبادت اميرالمؤ منين ، صحبت شد، حضرت گريه كرد و گفت : ما كجا، اميرالمؤ منين كجا! از قول امام سجاد زين العابدين كه خود او معصوم بود، اين جو نقل مى كنند! مگر ما مى توانيم مثل على باشيم ؟! هيچ كس از بزرگان عالم تا حالا، نه توانسته ، نه ادعا كرده ، نه خيال كرده ، و نه چنين اشتباهى به مغز او راه پيدا كرده است كه خواهد توانست مثل اميرالمؤ منين ، حركت كند! آنچه مهم است اين است كه جهت ، جهت اميرالمؤ منين باشد.

نماز جمعه ، 20/11/1374

على (ع ) جوان فعال و پيشرو

برگرديم به نظر اسلام . اسلام درباره ى جوانان ، نظرش دقيقا منطبق بر همان چيزى است كه امروز پيشنهاد و نياز ما از نسل جوان و براى نسل جوان است . پيامبراكرم درباره ى جوانان توصيه كرده است ؛ با جوانان انس گرفته است ؛ از نيروى جوانان براى كارهاى بزرگ استفاده كرده است . امسال ، سال اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السّلام ) معين شده است . شما اميرالمؤ منين را فقط به عنوان يك چهره ى دوران چهل ساله و پنجاه ساله و شصت ساله نبينيد؛ درخشش اميرالمؤ منين در دوران جوانى ، همان الگوى ماندگارى است كه همه ى جوانان مى توانند آن را سرمشق خودشان قرار بدهند. در دوره ى جوانى در مكه ، يك عنصر فداكار، يك عنصر با هوش ، يك جوان فعال ، يك جوان پيشرو و پيشگام بود؛ در همه ى ميدانها مانعهاى بزرگ را از سر راه پيامبر برطرف مى كرد؛ در ميدانهاى خطر سينه سپر مى كرد و سخت ترين كارها را برعهده مى گرفت ؛ با فداكارى خود، امكان هجرت پيامبر را به مدينه فراهم كرد و بعد در دوران مدينه ، فرمانده سپاه ، فرمانده دسته هاى فعال ، عالم ، هوشمند، جوانمرد و بخشنده بود؛ در ميدان جنگ ، سرباز شجاع و فرمانده پيشرو بود؛ در عرصه ى حكومت ، يك فرد كارآمد بود؛ در زمينه ى مسائل اجتماعى هم يك جوان پيشرفته ى به تمام معنا بود. پيامبر اكرم نه فقط از كسى مثل على ، بلكه در دوران ده سال و چند ماه حكومت خود، از عنصر جوان و نيروى جوان حداكثر استفاده را كرده است .

پيامبر اكرم در يكى از حساسترين لحظات عمر خود، مسؤ وليت بزرگى را به يك جوان هجده ساله داد. در جنگها خود پيامبر اكرم فرماندهى را عهده دار مى شد؛ اما آن وقتى كه پيامبر در آخرين هفته هاى زندگى خود احساس كرد كه از اين عالم خواهد رفت و لشكركشى به سرزمين امپراتورى روم به وسيله ى خود او امكان ندارد چون كار بسيار بزرگ و دشوارى بود؛ لازم بود نيرويى براى اين كار برگزيده بشود كه هيچ مانعى نتواند جلوى آن را بگيرد لذا اين مسؤ وليت را به يك جوان هجده ساله داد. پيامبر مى توانست يك نفر از اصحاب پنجاه ساله ، شصت ساله و داراى سابقه ى جنگ و جبهه را بگذارد؛ اما يك جوان هجده ساله را گذاشت و او ((اسامة بن زيد)) بود. پيامبر از ايمان و از سابقه ى فرزند شهيد بودنِ او هم استفاده كرد. آن نقطه يى كه اسامه را فرستاد، همان نقطه يى بود كه پدر اسامة بن زيد يعنى زيدبن حارثه در دو سال قبل از آن در آن نقطه به شهادت رسيده بود. پيامبر فرماندهى اين سپاه بزرگ و گران را به اين جوان هجده ساله داد كه همه ى اصحاب بزرگ و پيرمرد و سرداران سابقه دار پيامبر در آن سپاه عضو بودند. پيامبر به او گفت تا آن محلى كه پدرت در آن جا شهيد شد، مى روى يعنى در ((موته )) كه محلى در امپراتورى رومِ آن روز و در كشور شامِ امروز بود آن جا را اردوگاه مى كنى ؛ و بعد دستورات جنگى را به او داد. از نظر پيامبر، نيروى جوان اين قدر حايز اهميت است .

ما امروز در كشورمان اسامة بن زيدهاى زيادى داريم ؛ جوانان زيادى داريم ؛ دختران و پسران عظيم و جمعيت انبوهى از اين مجموعه ها داريم كه حاضرند در همه ى ميدانهاى فعال در ميدان درس ، در ميدان سياست ، در ميدان فعاليتهاى اجتماعى ، در ميدان مشاركتهاى گوناگون براى فقرزدايى ، براى سازندگى ، و در هر صحنه و عرصه يى كه براى آنها برنامه ريزى بشود و امكان داده بشود شركت كنند؛ اين موقعيت بسيار مهمى براى اين كشور است .

ديدار با جوانان در مصلاى بزرگ تهران ، 1/2/1379

انتخاب سخت ترين كارها

((و ما عرض له امران كلاهما للّه رضا الا اخذ باءشدهما عليه فى بدنه ))؛ يعنى هر وقت دو كار و دو انتخاب در مقابل اميرالمؤ منين قرار مى گرفت كه هر دو مورد رضاى خدا بود نه اين كه يكى حرام ، يكى حلال باشد؛ نه ، هر دو حلال باشد؛ مثلا هر دو عبادت باشد على آن يكى را كه براى بدن او سخت تر بود، آن را انتخاب مى كرد؛ اگر دو غذاى حلال بود، آن پست تر را انتخاب مى كرد؛ اگر دو لباس جايز بود، آن پست تر را انتخاب مى كرد؛ اگر دو كار جايز بود، آن سخت تر را برمى گزيد. ببينيد، اين صحبت يك گوينده ى معمولى نيست كه حرف بزند؛ طبق اين حديث ، اين امام صادق است كه دارد مى گويد؛ يعنى دقيق است . ببينيد، اين سختگيرى بر خود در زندگى دنيا و در تمتعات دنيوى ، چه قدر مهم است .

خطبه نماز جمعه ، 10/10/78