رفتار علوى
در كلام آية اللّه العظمى سید علی خامنه اى

معاونت فرهنگى و تبليغات

- ۳ -


انفاق مالى كه با كد يمين و عرق جبين حاصل شده

البته اين كه چرا شخصى مثل اميرالمؤ منين ، شخصى مثل پيامبر، شخصى مثل امام سجاد كه خدا اصلا بهشت را براى خاطر اين طور انسانها آفريده باز از آتش جهنم مى ترسند و به خدا پناه مى برند، اين خودش يك بحث جداگانه دارد. ما كوچكيم ؛ ديد ما قاصر است ؛ ما نزديك بين هستيم ؛ ما عظمت الهى را نمى فهميم ؛ ما مثل بچه ى كوچك و غيرمميزى هستيم كه در مقابل يك شخص عظيمِ علمى بازى مى كند؛ مى آيد و مى رود و اصلا عين خيالش هم نيست ؛ چون نمى شناسد كه اين شخص كيست ؛ اما شما كه پدر او هستيد و عقلتان صدبرابر اوست ، در مقابل آن شخصيت خضوع مى كنيد؛ ما در مقابل خداى متعال وضعيتمان اين است . ما مثل بچه ها، مثل آدمهاى غافل ، مثل آدمهاى پست ، عظمت الهى را نمى فهميم ؛ اما آن كسانى كه از مرحله ى علم ، به مرحله ى ايمان رسيده اند؛ از مرحله ى ايمان ، به مرحله ى شهود رسيده اند؛ از مرحله ى شهود، به مرحله ى فناء للّه رسيده اند؛ آنها هستند كه عظمت الهى در چشمهايشان آن چنان جلوه مى كند كه هر عمل صالحى از آنها سربزند، به نظرشان نمى آيد؛ اصلا مى گويند ما كارى نكرده ايم ؛ هميشه بدهكار ذات مقدس احديتند.

((ولقد اعتق من ماله الف مملوك ))؛ بتدريج ، هزار غلام و كنيز را كه از مال شخصى خود خريده بود، آزاد كرد؛ ((فى طلب وجه اللّه والنجاة من النار))؛ براى اين كه رضاى خدا را جلب كند و از آتش جهنم خود را دور كند. ((مما كد بيديه و رشح منه جبينه ؛ اين پولهايى كه مى داد، پولهايى نبود كه مفت گيرش آمده باشد. امام صادق طبق اين روايت مى گويد: ((مما كد بيديه ))؛ با كد يمين و عرق جبين و با كار سخت پول به دست آورده بود. چه در زمان پيامبر، چه در زمان فترت بيست و پنج سال ، چه در زمان خلافت كه از بعضى از آثار فهميده مى شود كه اميرالمؤ منين در زمان خلافت هم كار مى كرد آن حضرت كار مى كرد؛ مزرعه آباد مى كرد، قنات مى كند و پول در مى آورد و اين پولها را در راه خدا انفاق مى كرد؛ از جمله مرتب برده مى خريد و آزاد مى كرد؛ هزار برده را اين طور خريد و آزاد كرد. ((و انه كان ليقوت اهله بالزيت و الخل والعجوة ))؛ غذاى معمولى خانه ى اميرالمؤ منين اينها بود: زيتون ، سركه ، خرماى متوسط و با پايين ؛ كه حالا مثلا در عرف جامعه ى ما نان و ماست ، يا نان و پنير است . ((و ما كان لباسه الاّ كرابيس ))؛ لباس معموليش كرباس بود. ((اذا فضل شى ء عن يده دعا بالجلم فقصه ))؛ اگر آستينش مقدارى بلند بود، قيچى مى خواست و آستين بلند را مى بريد؛ يعنى حتى به زيادى آستين براى خودش راضى نمى شد؛ مى گفت اين زيادى است ؛اين پارچه را در جايى مصرف كنند و به كارى بزنند! آن روز پارچه هم خيلى كم بود و مردم مشكلاتى در زمينه ى پوشش داشتند؛ اين بود كه يك تكه پارچه ى كرباس هم مى توانست به دردى بخورد.

خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس)، 10/10/1378

على (ع ) يكى از پردرآمدترين آدم هاى زمان خود

بد نيست بدانيم كه اميرالمؤ منين (ع ) يكى از پردرآمدترين آدمهاى زمان خودش بوده است . از قول آن حضرت نقل كرده اند كه : ((ان صدقتى لو وزّع على بنى هاشم لو سعهم )): صدقه اى كه من از مال خودم خارج مى كنم ، اگر به همه بنى هاشم تقسيم كنم ، آنها را كفايت مى كند. درآمد اميرالمؤ منين ، اين طورى بود. اما اين انسان پردرآمد، زندگى اش جزو فقيرانه ترين زندگى ها بود؛ زيرا همه را در راه خدا مى داد.

در زيرزمين رفت و چاه را حفر كرد. با دست خودش هم اين كارها را مى كرد. راوى گفت كه ديدم آب مثل گلوى شتر از اين چاه بيرون زد و جارى شد. اميرالمؤ منين (ع ) نوشت كه اين چاه از طرف على بن ابى طالب براى فلان اشخاص وقف است .

آن چيزى را كه شما در دوران حكومت اميرالمؤ منين (ع ) ملاحظه مى كنيد، ادامه زندگى شخصى و خصوصى آن حضرت است كه در دوران حكومتش ‍ هم اينطورى از آب در مى آيد.

بى رغبتى به دنيا، با بناى دنيا كه خداى متعال اين را وظيفه همه قرار داده است منافات ندارد. دنيا را بسازيد، زمين را آباد كنيد، ثروت ايجاد كنيد؛ اما دل نبنديد، اسير آن نشويد، غلام ثروت و پول و مال و منال نشويد، مقهور به آن نشويد، تا راحت بتوانيد آن را در راه خدا انفاق كنيد. آن توازن اسلامى ، اين است . از اين قبيل ، فراوان است كه حالا اگر من بخواهم نمونه هايش را ذكر بكنم ، زمان زيادى را مى برد.

خطبه نماز جمعه ، 12/11/1375

مهم ، نزديك شدن عملى به اميرالمومنين است

امروز در خطبه ى اول راجع به امير مومنان كه امسال به نام آن بزرگوار مزين بود مطالبى را عرض مى كنم . اين روزها سال اميرالمومنين به پايان مى رسد؛ البته همه ى سالها، همه ى روزها و همه ى تاريخ ، متعلق به امير مومنان و به خط و راه روشن اوست . در اين سال كه به نام اميرالمؤ منين موسوم و مزين شد، كارهاى فكرى خوبى در باب معرفت اميرالمومنين به وسيله ى علاقه مندان به آن بزرگوار انجام گرفت ؛ از اين جهت ، اين نامگذارى بجا بود و محصول قابل توجهى هم داشت :دلها متوجه اميرالمؤ منين است ؛ از اين امر استقبال كردند و ياد آن بزرگوار در سرتاسر سال ، در مجامع و مراكزى كه براى آگاهى بخشيدن است و نيز در دل مردم ، زنده ماند؛ اين خوب بود.اما آنچه كه مهم است و امروز براى ما از معرفت و آگاهيها مهمتر است ، عبارت است از نزديك شدن عملى به اميرالمومنين (عليه الصلاه والسلام )؛ زيرا او اسوه است . شناختن على كافى نيست ؛ شناختن بايد مقدمه ى نزديك شدن به جايگاه باشد.اگر حكومتى خير و صلاح مردم را مى طلبد، بايد على بن ابى طالب (عليه السلام ) را اسوه و الگوى خود قرار دهد؛ اين جاست كه انسانها احساس خواهند كرد كه سعادت در زندگى آنها حضور دارد.هم امروز اين طور است ، هم در آينده ى تاريخ هميشه همين گونه خواهد بود.اگر جامعه يى در انتظار سعادت است ، راه عملى آن است كه حكومتها، زندگى و حكومت اميرالمؤ منين را اسوه قرار بدهند و به آن سمت حركت كنند.حرف و عمل رياكارانه ى حكومتهاى غربى كه امروز تبليغات دنيا در دست آنهاست نمى تواند انسانها را سعادتمند كند و جامعه را از طعم واقعى عدالت شيرين كام نمايد.

عدالت شخصى در حداعلى

در اميرالمؤ منين عدالت شخصى در حد اعلى بود؛ همان چيزى كه از آن به تقوا تعبير مى كنيم .همين تقواست كه در عمل سياسى او، در عمل نظامى او، در تقسيم بيت المال توسط او، در استفاده ى او از بهره هاى زندگى ، در هزينه كردن بيت المال مسلمين ، در قضاوت او و در همه ى شؤ ون او خودش ‍ را نشان مى دهد.در واقع در هر انسانى ، عدالت شخصى و نفسانى او، پشتوانه ى عدالت جمعى ، و منطقه ى تاءثير عدالت در زندگى اجتماعى است .نمى شود كسى در درون خود و در عمل شخصى خود تقوا نداشته باشد، دچار هواى نفس و اسير شيطان باشد، اما ادعا كند كه مى تواند در جامعه عدالت را اجرا كند؛ چنين چيزى ممكن نيست .هركس كه بخواهد در محيط زندگى مردم منشاء عدالت بشود، اول بايد در درون خود تقواى الهى را رعايت كند. تقوا به همان معنايى كه در ابتداى خطبه عرض كردم يعنى مراقبت براى خطا نكردن .البته معناى اين حرف آن نيست كه انسان خطا نخواهد كرد؛ خير، بالاخره هر انسان غير معصومى دچار خطا مى شود؛ اما اين مراقبت ، يك صراط مستقيم و يك راه نجات است و از غرق شدن انسان جلوگيرى مى كند و به انسان قدرت مى بخشد.انسانى كه مراقب خود نيست و در عمل و كلام و زندگى شخصى خود دچار بى عدالتى و بى تقوايى است ، نمى تواند در محيط جامعه منشاء عدالت اجتماعى باشد.اين جاست كه (عليه الصلاه والسلام ) درس هميشگى خودش را به همه ى كسانى كه در امور سياسى جامعه ى خود نقشى دارند، بيان كرده است :((من نصب نفسه للناس اماما فليبداء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ))؛ هر كس كه خود را در معرض رياست ، امامت و پيشوايى جامعه مى گذارد در هر محدوده يى اول بايد شروع به تاءديب و تربيت خود كند؛ بعد شروع به تربيت مردم كند؛ يعنى اول خودش را اصلاح كند، بعد به سراغ ديگران برود.مى فرمايد: ((وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ))؛ اگر مى خواهد ديگران را تربيت كند، بايد با سيره و روش و رفتار خود تربيت كند؛ نه فقط با زبان خود.به زبان خيلى چيزها مى شود گفت ؛ اما آن چيزى كه مى تواند انسانها را به راه خدا هدايت كند، سيره و عمل كسى است كه در محدوده يى چه در آفاق يك جامعه ، چه در محدوده هاى كوچكتر او را به عنوان پيشوا و معلم و كسى كه مردم بناست از او پيروى كنند، منصوب كنند.بعد مى فرمايد:((و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم ))؛ آن كسى كه خود را تعليم مى دهد و تاديب مى كند، بيشتر مستحق اجلال و تكريم است ، از آن كسى كه مى خواهد ديگران را تاديب كند، در حالى كه خودش را تاديب نكرده است .اين ، منطق و درس اميرالمؤ منين است .حكومت ، فقط فرمانروايى نيست ؛ حكومت ، نفوذ در دلها و مقبوليت در ذهنهاست ؛ كسى كه در چنين موقعيتى قرار مى گيرد يا خود را قرار مى دهد، اول بايد در درون خود به صورت دايمى مشغول تاديب باشد؛ خود را هدايت كند، به خود تذكر بدهد و خود را موعظه كند.

خطبه هاى نماز جمعه تهران ، 26/12/1379

بيدارى و پايدارى

او يك لحظه دچار غفلت و كج فهمى و انحراف فكرى و بد تشخيص دادن واقعيتها نشد. از همان وقتى كه از غار حرا و كوه نور، پرچم اسلام به دست پيامبر برافراشته شد و كلمه ى ((لااله الااللّه )) بر زبان آن بزرگوار جارى شد و حركت نبوت و رسالت آغاز گرديد، اين واقعيت درخشان را على بن ابى طالب (عليه السلام ) تشخيص داد؛ پاى اين تشخيص هم ايستاد و با مشكلات آن هم ساخت ؛ اگر تلاش لازم داشت ، آن تلاش را هم انجام داد؛ اگر مبارزه لازم داشت ، آن مبارزه را كرد؛ اگر جانفشانى مى خواست ، جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و به ميدان برد؛ اگر كار سياسى و فعاليت حكومت دارى و كشوردارى مى خواست ، آن را انجام داد. بصيرت و بيدارى او، يك لحظه از او جدا نشد. دوم ، صبر و پايدارى كرد و در اين راه استوار و صراطمستقيم ، استقامت ورزيد. اين استقامت ورزيدن ، خسته نشدن ، مغلوب خواسته ها و هواهاى نفس انسانى كه انسان را به تنبلى و رها كردن كار فرا مى خواند نشدن ، نكته ى مهمى است .

بله ، عصمت اميرالمؤ منين ، قابل تقليد نيست . شخصيت اميرالمؤ منين ، قابل مقايسه ى با هيچ كس نيست . ما هر كدام از انسانهاى بزرگى كه در محيط و يا در تاريخ خودمان هم مشاهده كرده ايم ، اگر بخواهند با اميرالمؤ منين مقايسه بشوند، مثل مقايسه ى ذره با آفتاب است قابل مقايسه نيستند اما اين دو خصوصيت در اميرالمؤ منين ، قابل تقليد و قابل پيروى است . كسى نمى تواند بگويد كه اگر اميرالمؤ منين صبر و بصيرت يعنى بيدارى و پايدارى داشت به خاطر اين بود كه اميرالمؤ منين بود. همه در اين خصوصيت بايد سعى كنند كه خودشان را به اميرالمؤ منين نزديك كنند؛ هر چه همت و استعدادشان باشد.

عدم بصيرت و عدم صبر؛ سرمنشاء تمام مشكلات

عزيزان من ! تمام مشكلاتى كه براى افراد يا اجتماعات بشر پيش مى آيد، بر اثر يكى از اين دوست ؛ يا عدم بصيرت ، يا عدم صبر؛ يا دچار غفلت مى شوند، واقعيتها را تشخيص نمى دهند، حقايقها را نمى فهمند، يا با وجود فهميدن واقعيات ، از ايستادگى خسته مى شوند. لذاست كه به خاطر يكى از اين دو، يا هر دو، تاريخ بشر پُر از محنتهاى بزرگ ملتهاست ؛ پُر از غلبه ى زورگويان عالم بر ملتهاى ضعيف النفس و غافل است . دهها سال ، گاهى صدها سال ، يك ملت مقهور سياست يك جهانخوار و يك قدرت بزرگ بوده است . چرا؟ مگر اينها انسان نبوده اند؟ بله ، انسان بوده اند، ليكن يا بصيرت نداشته اند، يا اگر بصيرت داشته اند، در راه آن آگاهى خود، صبر لازم را نداشته اند؛ يعنى يا بيدارى نداشته اند، يا پايدارى نداشته اند.

در طول سالهاى قبل از انقلاب ، هرچه شما عقب برويد، محنت ، ذلت ، بدبختى ، فشارهاى گوناگون از طبقات حاكم و سلطه و زورگويى و تحقير از طرف قدرتهاى بيگانه را در كشور ما مى بينيد. در اين كشور، سالهاى متمادى انگليسيها، سالهاى متمادى روسها، سالهاى متمادى هر دو، و در نهايت سالهاى متمادى امريكاييها، هرچه تصميم گرفتند، نسبت به اين ملت انجام دادند. ملت ما همين ملت بود و همين استعدادها را داشت كه امروز بحمداللّه در ميدانهاى گوناگون ، استعدادهاى شما جوانان دارد مثل ستاره و خورشيد مى درخشد اما به خاطر حكومتهاى ناباب و به خاطر تربيتهاى غلط، بصيرت و صبر او كم بود. وقتى در برهه يى از زمان ، آگاهان جامعه ، بزرگان جامعه ، دانايان جامعه و كسى مثل امام بزرگوار پيدا شدند، در مردم بصيرت دميدند، مردم را به صبر وادار كردند، ((و تواصوا بالحق و تواصوبالصبر)) را در جامعه رايج كردند، اين درياى خروشان به وجود آمد و توانست آن تاريخ سرتاپا ذلت و محنت را قطع كند و تسلط بيگانگان را بر اين كشور از ميان بردارد.

شما امروز وقتى در افق سياسى جهان نگاه مى كنيد، اگر يك ملت وجود داشته باشد كه هيچ سلطه ى خارجى بر او نيست ، آن ملت ، ملت ايران است . اگر تعدادى ملتها و كشورها با اين خصوصيت وجود داشته باشند، باز در راءس آن كشورها، ايران و ملت ايران است . چرا؟ چون به وسيله اين مردم ، به وسيله جوانان اين ملت ، به وسيله ى مسؤ ولان اين ملت ، به وسيله ى رهبران و هدايتگران اين ملت ، بصيرت و صبر از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آموخته شد؛ اين دو خصوصيت اين قدر مهم است . امروز هم در دنيا كسانى كه در راءس قدرتهاى سياسى زور گو و مداخله گر، يا در راءس ‍ كمپانيهاى اقتصادى ، يا در راءس دستگاههاى سرطان گونه ى تبليغاتى و شبكه هاى عظيم سودجوى تبليغات قرار گرفته اند، از طريق يكى از اين دو خصوصيت بر ملتها حكم مى رانند و زورگويى مى كنند؛ يا سعى مى كنند ملتها را در غفلت نگه دارند و بصيرت آنها را از آنها بگيرند حالا اگر هم نتوانند به طور كلى از آنها بصيرت را سلب كنند، در يك مورد يك مساءله ى خاص كه برايشان مهم است ، سعى مى كنند بيدارى ملتها و بصيرت انسانها را در آن جامعه سلب كنند يا آنها را دچار بى صبرى كنند. گاهى يك ملت و يك مجموعه ى انسان ، در يك راه درست دچار بى صبرى مى شوند. اين بى صبرى هم يك چيز تلقينى است ؛ مى شود به ملتها تلقين كرد.

ديدار با گروه كثيرى از دانشجويان و دانش آموزان به مناسبت سيزدهم آبان ، سالروز ميلاد امام على (ع )، 12/8/1377

استغفار علوى

يكى ديگر از خصوصيات اميرالمؤ منين ، همين استغفار آن بزرگوار است كه در همين خصصوص ، من چند جمله يى در آخر اين خطبه عرض بكنم . دعا و توبه و انابه و استغفار اميرالمؤ منين خيلى مهم است . شخصيتى كه جنگ و مبارزه مى كند، ميدانهاى جنگ را مى آرايد، ميدانهاى سياست را مى آرايد، نزديك به پنج سال بر بزرگترين كشورهاى آن روز دنيا حكومت مى كند (اگر امروز قلمرو حكومت اميرالمؤ منين را نگاه كنيد، مثلا شايد ده كشور يا چيزى در اين حدود باشد) در چنين قلمرو وسيعى با آن همه كار و با آن همه تلاش ، اميرالمؤ منين يك سياستمدار كامل و بزرگ است و دنيايى را در واقع اداره مى كند؛ آن ميدان سياستش ، آن ميدان جنگش ، آن ميدان اداره ى امور اجتماعيش ، آن قضاوتش در بين مردم و حفظ حقوق انسان ها در اين جامعه اينها كارهاى خيلى بزرگى است ، خيلى اشتغال و اهتمام مى طلبد و همه ى وقت انسان را به خودش مشغول مى كند. در اين طور جاها، آدمهاى يك بعدى مى گويند، دعا و عبادت ما همين است ديگر. ما داريم در راه خدا كار مى كنيم و كارمان براى خداست . اما اميرالمؤ منين اين طور نمى فرمايد آن كارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضى از روايات دارد البته من خيلى دنبال اين قضيه تحقيق نكردم ، تا ببينم روايات قابل اعتماد است يا نه كه اميرالمؤ منين (ع ) در شبانه روز، گاهى هزار ركعت نماز مى خواندند.

دعاى علوى

اين دعاهايى كه مشاهده مى كنيد، دعاهاى معمول اميرالمؤ منين است . دعا و تضرع و انابه ى اميرالمؤ منين ، از دوران جوانيش بود. آن روزها هم اميرالمؤ منين مشغول بود. زمان پيامبر هم يك جوان انقلابى را در ميدان همه كاره ى اين طورى بود. او هميشه مشغول بود و وقت خالى نداشت ؛ اما همان روز هم وقتى نشتند و گفتند در بين اصحاب پيامبر، عبادت چه كسى از همه بيشتر است ؟ ((ابودرداء)) گفت : على . گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع كرد كه على از همه بيشتر عبادت مى كند. زمان جوانى ، بيست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم كه معلوم است . زمان خلافت هم همين طور بود.

عبادت على (ع )

بعد راجع به عبادت حضرت صحبت مى كند. آن حضرت ، قله ى اسلام است ؛ اسوه ى مسلمين است . در همين روايت فرمود: ((ما اشبهه من ولده و لا اهل بيته احد اقرب شبها به فى لباسه و فقهه من على بن الحسين )). امام صادق مى گويد: ما در تمام اهل بيتمان اهل بيت و اولاد پيامبر از لحاظ اين رفتارها و اين زهد و عبادت ، هيچ كس به اندازه ى على بن الحسين به اميرالمؤ منين شبيه تر نبود؛ امام سجاد، از همه شبيه تر بود. امام صادق فصلى در باب عبادت امام سجاد ذكر مى كنند؛ از جمله مى فرمايند: ((و لقد دخل ابوجعفر (عليه السّلام ) ابنه عليه ))؛ پدرم حضرت ابى جعفر باقر يك روز پيش پدرش رفت و وارد اتاق آن بزرگوار شد؛ ((فاذا هو قد بلغ من العبادة ما لم يبلغه احد))؛ نگاه كرد، ديد پدرش از عبادت حالى پيدا كرده كه هيچ كس به اين حال نرسيده است ؛ شرح مى دهند: رنگش از بى خوابى زرد شده ، چشمهايش از گريه درهم شده ، پاهايش ورم كرده و...؛ امام باقر اينها را در پدر بزرگوارش مشاهده كرد و دلش سوخت : ((فلم املك حين راءيته بتلك الحال البكاء))؛ مى گويند وقتى وارد اتاق پدرم شدم و او را به اين حال ديدم ، نتوانستم خوددارى كنم ؛ بنا كردم زار زار گريه كردن ؛ ((فبكيت رحمة له )). امام سجاد در حال فكر بود تفكر هم عبادتى است به فراست دانست كه پسرش امام باقر چرا گريه مى كند؛ خواست يك درس عملى به او بدهد؛ سرش را بلند كرد، ((قال يا بنى اعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادة على بن ابى طالب ))؛ در ميان كاغذهاى ما بگرد و آن دفترى كه عبادت على بن ابى طالب را شرح داده ، بياور. ظاهرا از دوران امام على بن ابى طالب (عليه السّلام ) نوشته ها و كتابهايى در باب قضاوتهاى آن حضرت ، در باب زندگى آن حضرت ، در باب احاديث آن حضرت ، در اختيار ائمه بود. از مجموع روايات ديگر، آدم اين طور مى فهمد كه در موارد گوناگونى از آن استفاده مى كردند. اين جا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود، آن نوشته يى را كه مربوط به عبادت على بن ابى طالب است ، بردار بياور. امام باقر مى فرمايند ((فاعطيته ))؛ رفتم آوردم و به پدرم دادم . ((فقراء فيها شيئا يسيرا ثم تركها من يده تضجرا))؛ مقدارى به اين نوشته نگاه كرد امام سجاد دارد هم به امام باقر درس مى دهد، هم به امام صادق درس مى دهد، هم به من و شما درس مى دهد با حال ملامت آن را بر زمين گذاشت ؛ ((و قال من يقوى على عبادة على على بن ابى طالب (عليه السّلام ))؛ فرمود چه كسى مى تواند مثل على بن ابى طالب عبادت كند؟ امام سجادى كه آن قدر عبادت مى كند كه امام باقر دلش به حال او مى سوزد نه مثل من و شما؛ ماها كه كمتر از اينها هم به چشممان بزرگ مى آيد امام باقرى كه خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است ، اما از عبادت على بن الحسين دلتنگ مى شود و دلش مى سوزد و نمى تواند خودش را نگه دارد و بى اختيار زار زار گريه مى كند، آن وقت على بن الحسينِ با اين طور عبادات مى گويد: (( من يقوى على عبادت على بن ابى طالب ))؛ چه كسى مى تواند مثل على عبادت كند؟ يعنى بين خودش و على يك فاصله ى طولانى مى بيند.

خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )

10/10/1378

داستانهايى از عبادت علوى

داستانهاى گوناگونى مثل داستان ((نوف بكالى )) از عبادت هاى اميرالمؤ منين هست . اين صحيفه علويه كه بزرگان جمع كرده اند، ادعيه ماءثوره از اميرالمؤ منين است كه يك نمونه اش همين دعاى كميلى است كه شما شب هاى جمعه مى خوانيد. من يك وقت از امام راحل بزرگوارمان پرسيدم كه در بين اين دعاهايى كه هست ، شما كدام دعا را بيشتر از همه مى پسنديد و بزرگ مى شماريد؟ ايشان تاءملى كردند و گفتند: دو دعا؛ يكى دعاى كميل ، يكى هم مناجات شعبانيه .

احتمالا مناجات شعبانيه هم از اميرالمؤ منين است ؛ چون در روايت دارد كه همه ائمه با اين مناجات ، مناجات مى كردند. من حدس قوى مى زنم كه آن هم از اميرالمؤ منين (ع ) باشد. كلمات و مضامينش هم شبيه به همين كلمات و مضامين دعاى كميل است . دعاى كميل هم دعاى عجيبى است . شروع دعا، با استغفار است و خدا را به ده چيز قسم مى دهد. ببينيد، اين استغفارى كه من هفته قبل عرض مى كردم ، اين است . ((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شى ء)). خدا را به رحمتش ، خدا را به قدرتش ، خدا را به جبروتش به ده چيز از صفات بزرگ پروردگار قسم مى دهد. بعد كه اين خدا را به اين ده چيز قسم مى دهد، بعد مى فرمايد: ((اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء)). پنج نوع گناه را هم در آن اميرالمؤ منين به پروردگار عرض مى كند: گناهانى كه جلوى دعا را مى گيرند، گناهانى كه عذاب نازل مى كنند و... يعنى از اول دعا، استغفار است ؛ تا آخر دعا هم باز همين استغفار است . عمده مضمون اين دعاى كميل ، طلب مغفرت و آمرزش است . مناجاتى سوزناك و آتشين در طلب آمرزش از پروردگار است . اين ، اميرالمؤ منين است . استغفار، اين است .

عزيزان من ! انسان در عالى ترين شكل و متكاملترين نوع زندگى ، آن انسانى است كه بتواند در راه خدا حركت بكند و خدا را از خود راضى كند و شهوات ، او را اسير خود ننمايد. انسان درست و كامل ، اين است . انسان مادى كه اسير شهوت و غضب و هواهاى نفسانى و خواسته ها و احساسات خود است ، انسان حقيرى است ؛ هرچند هم به ظاهر بزرگ باشد و مقام داشته باشد. رئيس جمهور بزرگ ترين كشورهاى دنيا و دارنده بزرگترين ثروتهاى جهان كه نمى تواند با خواهشهاى نفسانى خود مقابله و مبارزه كند و اسير خواهشهاى نفس خود است ، انسان كوچكى است . اما انسان فقيرى كه مى تواند بر خواسته هاى خود فايق بيايد و راه درست را كه راه كمال انسان و راه خ داست بپيمايد، انسان بزرگى است .

... در يك جمله هم از روز بيست و يكم سال چهلم هجرت كه روز شهادت اميرالمؤ منين (ع ) است ياد بكنم . مثل امروزى ، كوفه چه حال و وضعى داشته است . شما آن لحظه اى را به ياد بياوريد كه همه در تهران فهميدند امام بزرگوار از دنيا رفته است . ديديد چه ولوله اى شد، چه زلزله اى به وجود آمد و چه دلهايى از جا كنده شد. البته امام مدتى بيمارى داشتند، سابقه بود، بعضى انتظار داشتند، اين بيم و دغدغه در ذهنها بود؛ اما اميرالمؤ منين تا ساعتى قبل از آن ، در ميان مسجد، خفتگان را بيدار مى كرد. صداى اذان آن بزرگوار، شايد در فضاى كوفه پيچيده بود. لحن ملكوتى آن بزرگوار را مردم تا همين روزهاى آخر، تا ديرورز و ديشبش شنيده بود. ناگهان ديدند كه صدايى بلند شد و هاتفى با لحن غم انگيزى فرياد كرد: ((الا تهدمت اركان الهدى تقتل على المرتضى )). مردم كوفه بعد هم همه دنياى اسلام خبر شهادت اميرالمؤ منين را به اين ترتيب شنيدند.

البته اميرالمؤ منين ، خودشان بارها و بارها خبر داده بودند و از نزديكان اميرالمؤ منين تقريبا همه آن را مى دانستند. در زمان پيامبر(ص ) به هنگام جنگ خندق ، اميرالمؤ منين (ع ) كه جوان نوخاسته بيست و چند ساله اى بود با عمرو بن عبدود مبارزه كرد و آن پهلوان معروف عرب را كه قريش و غير قريش او را بزرگ مى شمردند و يقين داشتند كه او ديگر كار پيامبر و مسلمانان را يكسره خواهد كرد به درك واصل كرد و برگشت و در اين مبارزه ، پيشانى حضرت زخم برداشت و خون از پيشانى مبارك اميرالمؤ منين نازل شد. او خدمت پيامبر آمد. آن حضرت ، نگاهى كردند. خون چهره اميرالمؤ منين ، دل پيامبر را سوزاند. اين جوان مبارز، اين جوان فداكار، اين جوان محبوب و عزيز، رفته اين كار بزرگ را هم كرده و برگشته پيشانيش خون آلود شده است . پيامبر(ص ) فرمودند: على جان ! بنشين . اميرالمؤ منين نشست . پيامبر دستمال خواستند، خودشان شايد خونها را تميز كردند و بعد هم به دو نفر از آن خانم هايى كه ماءمور بستن زخمها بودند، فرمودند كه زخم على را خوب ببنديد و مرتب كنيد. وقتى اين سفارشها را كردند، ناگهان مثل اين كه چيزى به ياد پيامبر آمد و شايد چشمهاى آن حضرت پر از اشك شد. نگاهى به اميرالمؤ منين كردند و گفتند: على جان ! امروز زخم تو را بستيم ؛ اما آن روزى كه محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد، من كجا هستم ؟ ((اين اءكون اذا خضبت هذه من هذه )). بنابراين ، همه چنين روزى را انتظار داشتند؛ خود حضرت هم بارها مى فرمودند.

((محمد بن شهاب زهرى )) در روايتى مى گويد: ((كان اميرالمؤ منين يستبع قاتله )). يعنى كاءنه بى تابانه منتظر اين بود كه اين قاتل و اين شقى بيايد، كار خود را انجام بدهد. حركت زمان را كند مى شمرد كه اين حادثه انجام بگيرد. دائما مى فرمود كه ((متى يكون اذا خضبت هذه من هذه )). حضرت منتظر بودند، نزديكان هم مى دانستند؛ اما حادثه اين قدر بزرگ بود كه با اين كه از پيش خبر داده شده بود، همه را منقلب كرد. حضرت را به منزل آوردند. روايتى را در بحار ديدم كه نقل شده بود كه حضرت گاهى از هوش مى رفتند و گاهى به هوش مى آمدند. دخترشان ام كلثوم در مقابل حضرت نشسته بود و اشك مى ريخت و گريه مى كرد. يك بار كه حضرت چشمشان را باز كردند، اين تعبير را دارد كه فرمودند: ((لاتعزينى يا ام كلثوم )) به زبان ما يعنى دخترم ! با گريه و اشكهاى خودت دل من را جريحه دار نكن و نسوزان . ((فانك لوترين ما اراى لم تبك )). اگر تو آن چيزى را كه من در مقابلم مى بينم ، مى ديدى ، گريه نمى كردى . ((ان الملائكة من السموات السبع بعضهم خلف بعض و النبيون يقولون انطلق يا على )). طبق اين روايت ، فرمود كه فرشتگان آسمانها از هفت آسمان پشت سر يكديگر جمع شده اند. در مقابل من ، پيامبران بزرگ الهى همه اجتماع كرده اند و همه خطاب به من مى گويند: على جان ! بيا به طرف ما. ((فما اءمامك خير لك مما انت فيه )).

... پروردگارا! كشور و جامعه و مردم و دلهاى ما را علوى بفرما. ما را به معناى واقعى كلمه تابع اميرالمؤ منين قرار بده .

خطبه هاى نماز جمعه ، 12/11/1375

رفتار علوى را پيشه كنيم

((درسهايى از زندگانى حضرت على (ع ))

همه بايد از رفتار و كردار على (ع ) درس بگيرند

حالا به تدريج وارد مناقب نوع دوم مى شويم كه براى من و شما بايد درس ‍ باشد. نمى شود ما ادعاى تشيع بكنيم و خود را متخصصين به على بن ابى طالب بدانيم اما در عمل از اعمال و رفتار على بن ابى طالب در ما چيزى نباشد! اين اعمالى كه طبق اين روايات از اميرالمؤ منين (ع ) نقل شده است اين براى همه ما حجت است . براى همه ما معيار است ، همه مسئولين كشور، آحاد مردم ، افرادى فقير هستند، افرادى كه داراى علم هستند، افرادى كه در صحنه هاى رزمند، همه و همه بايد از اين رفتار و كردار اميرالمؤ منين (ع ) درس بگيرند يعنى يك وجود چندين جانبه است و در هر جانب حجت خداست بر مردم يعنى نمايشگر راه خداست براى كسانى كه مى خواهند راه خدا را بروند. حالا يك روايت اين هم باز از منابع اهل سنت نقل شده است كه از انس بن مالك نقل شده است كه اميرالمؤ منين (ع ) را آوردند با شصت و چند جراحت ظاهرا از جنگ احد بوده است . اميرالمؤ منين در خانه افتاد، شصت و چند جراحت در جنگ شوخى نيست . پيغمبر، دو زن جراح يا پرستار را مامور كرد كه به آن بزرگوار برسند. آنها گفتند اين پيكر اين طور كه ما مى بينيم بر او خائف هستيم يعنى احتمال دارد كه اين قابل مداوا نباشد، خود نبى اكرم (ص ) و مومنين مى آمدند از اين بزرگوار عيادت مى كردند و مى رفتند و راوى همين انس بن مالك است ، مى گويد: از سر تا پا پر بود از جراحت بدن مبارك او، پيغمبر(ص ) با دستش ‍ روى اين جراحات را مسح مى كرد و از طريق معجزه اى اين بزرگورا را خوب كرد. پيغمبر مسح مى كرد و جراحت ها يكى يكى خوب مى شد يعنى به طريق عادى ممكن نبود، اين قدر حال آن حضرت سخت بود.

حالا كسى در جبهه آن فداكارى را كرده ، چندين مرتبه با شمشير خود بلا را به ظاهر از جان پيغمبر دور كرده است ، لشكر را كه فرارى شده بودند با مقاومت خود برگردانده ، يعنى يك تنه كار هزار نفر يا هزاران نفر را انجام داده بعدا اين همه جراحت ديده حالا مسلمانها دسته دسته دارند مى آيند عيادتش و مى روند، پيغمبر مى آيد و اين قدر محبت مى كند. اينجا جاى غرور است ، لغزشگاه در اين جا براى ما آدمها آن غرورى است كه براى ما پيدا شود. اين لطف پيغمبر، اين محبت مومنين ، آن كار درخشانى كه كردند، اين شفاى مرض ، حالا ببينيد اين انسان در اين نقطه اى كه محل شديد لغزش و غرور است برخوردش چيست ، نگفت من ايستادگى كردم ، گفت خدا شكر مى كنم كه كارى كرد كه من فرار نكنم ، خدا را شكر مى كنم كه كارى كرد كه من پشت به دشمن نكنم ، ببينيد اين روحيه ، آن روحيه برجسته اى است كه ما بايد بگيرم ، اگر كار برجسته اى در خودمان سراغ داريم خودمان را شكر نگوييم ، ما كى هستيم ما چه كاره هستيم ؟ خدا شكر بگوييم . خداى متعال در دو جاى قرآن از اين عمل اميرالمؤ منين (ع ) طبق روايت شكر گذارى كرد. اين در عمل ، ما بين خودش و خداست و كوبيدن پتك بر روى آن پيل مستى كه در وجود ماست و نامش نفس ماست كه سربلند مى كند مثل يك پيل بان زرنگ بايد دائم با چكش بر سر او بكوييم و الارم مى كند و ديگر قابل كنترل نيست .

انفاق علوى

يك روايت ديگر كه از طرق ((عامه )) نقل شده است و ((تاريخ بلاذرى )) و كتاب ((فضائل احمد)) آن نقل كرده اند در رابطه با انفاق اميرالمؤ منين (ع ) است : كانت قلة على اربعين الف دينار)) ظاهرا مربوط به دوران بيست و پنچ ساله است كه آن بزرگوار فراغت بيشترى داشته اند و به آباد كردن ملك ، چاه و از اين كارها مى پرداختند و زمين زيادى را حضرت به دست خودش آباد كرده بود. حتى در يك روايت دارد كه ((بكده بده و عرق جبينه )) يعنى اين نبود كه كارگرى را در اختيار بگيرد و آنها اين كارها را انجام بدهند. نه ، بلكه خودش با بازوى خودش كلنگ را بر مى داشت و چاه مى كند و زمين را آباد مى كرد و خوب ، درآمد زيادى هم داشت . زمين هاى حاصلخيزى در اطراف مدينه وجود داشت ، در يك سال چهل هزار دينار درآمد ملكى او بود كه گندم و خرما و از اين قبيل چيزها كاشته بود و برداشته بود و مبلغ چهل هزار دينار هم درآمد او در يك سال بود. اين چهل هزار دينار در آمد يك سال خود را همه را به صورت صدقه داد. درست خرج را در ذهنتان مزه مزه بكنيد، تمام درآمد سال خودش را اميرالمؤ منين صدقه داد. پول ديگرى هم نداشت كه حالا خيال كنيم زندگى را از آن طريق گذراند و دنباله اش اين است . همان روزى كه اين اموالش را صدقه داد، به بازار آمد و شمشيرش را در معرض بيع گذاشت كه تا آن را به معرض فروش قرار دهد، گفتند يا اميرالمؤ منين امروز شما چهل هزار دينار پول و يا جنس داشتى و صدقه داده اى و حالا مى خواهى شمشيرت را به فروش برسانى ؟ طبق اين روايت فرمود: ((اگر شام شب را داشتم ، شمشيرم را نمى فروختم )). اينها افسانه نيست بلكه اينها واقعيت است و اين براى اين است كه من و شما از اين درس بگيريم كه از پرداختن خمس مال خود، ربع و نصف و عشر مال خودمان و زكات واجب خودمان و انفاق به مستحقين اين قدر ابا مى كنيم ، اين نمى شود.

اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان نمونه عالى است

اميرالمؤ منين (ع ) به عنوان عالى است . البته مثل او نه شما، نه ما، نه بزرگترهاى ما، نه انسانهاى عالى مقام به حد اميرالمؤ منين نمى رسند. اين امر واضحى است . من يك وقتى در خطبه چند سال قبل از اين گفتم كه ماها نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين (ع ) باشيم . يك نفرى نامه نوشت كه شما خوب عذرى را پيدا كرديد كه مى گويد؛ ما نمى توانيم مثل اميرالمؤ منين باشيم . نه ، اين چيزى را كه گفتم عذر نيست . امام باقر (عليه الصلاة و السلام ) طبق روايت ، كارهاى اميرالمؤ منين را نگاه كرد و گريه كرد و گفت : ((چه كسى طاقت دارد، كه مثل اين عمل كند؟)) و بعد فرمود: ((تنها كسى كه در ميان اهل بيت مى توانست خودش را شبيه على (ع ) بكند امام سجاد و سيد الساجدين بود.)) تازه آن هم شبيه به اميرالمؤ منين بود و مگر كسى مى تواند مثل او باشد و خودش هم فرمودند: ((الا انكم لاتقدرون الى ذلك )) طبق آنچه كه در خطبه نهج البلاغه است .

اما اين نقل ها براى اين نيست كه ما مثل او باشيم كه من و شما هم بگوييم خوب ما هم كه نمى توانيم مثل او باشيم . بكله براى اين است كه در اين جهت حركت كنيم ، همه بايد در اين جهت حركت كنند. بعد از شهادت اميرالمؤ منين پيش ابن عباس نام آن بزرگوار آمد و گفت : او براى خودش ‍ هيچ چيزى جمع نكرد. او براى خودش هيچ كار مادى نكرد، هيچ چيزى را ترجيح نداد مگر خدا را در همه كارها قصد او خدا بود، هدف او فقط و فقط كسب رضايت خدا بود. كه اين آيه شريفه ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله )) كه در اول خطبه خواندم و آخرش هم ((والله رئوف بالعباد)) است (بقره /207) اميرالمؤ منين (ع ) مصداق كامل اين آيه شريفه است . بعد ابن عباس گفت : ((به خدا، دنيا و اين زينتها و زخارف و ثروتها و خوشى هاى دنيا در چشم او كوچكتر و سبكتر از بند كفش او بود. در ميدان جنگ همانند شير درنده بود، آن وقتى كه جاى گفتگو و افاده و علم و معرفت بود مثل دريا بود. اگر حكماى عالم جايى جمع مى شدند در ميان آنها آن كسى كه بايد حكمت را از او بياموزند، او بود، هيهات قد مضى درجات الاولى )).

دل آن بزرگوار پر از خون بود

... اين اجمالى از زندگى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بود. البته اگر ما بخواهيم روايات مربوط به زندگى آن بزرگوار و اخلاقيات و فضائل و مناقب آن بزرگوار را خوب خلاصه كنيم ، خلاصه آن شايد حدود صد برابر اين چيزى مى شود كه من در اينجا آمدم و خواندم و از طرق شيعه و سنى نقل شده است . بايد در اين راه حركت كنيم و برويم و اين بزرگوار يكى از معجزات خدا در تاريخ بود و حادثه شگفت آور، وجود اين بزرگوار بود و حادثه شگفت آور ديگر اين بود كه قدر اميرالمؤ منين را در زمان خودش ندانستند. اين هم واقعا از آن حادثه شگفت آور و تلخ است . كار را به جايى رساندند كه آنطورى كمه در نهج البلاغه و احوال آن بزرگوار است بطور مكرر ايشان در زمان حكومت خودشان از دست مردم به خداى متعال شكوه مى كردند، دل آن بزرگوار پر از خون بود، با اين همه سعه صدر و با اين همه گذشت در راه خدا و در راه احكام الهى ، اين بزرگوار در نهايت ضيق و عسرت در دوران زندگيش قرار گرفته بود. بالاخره مثل اين روزها آن بزرگوار به لقاء خداى متعال پيوست و دو سه جمله اى از حالات اين روزها را خيلى كوتاه عرض ‍ مى كنم ، بر اينكه اين جلسه ما بياد آن بزرگوار آميخته بشود و مخ تصرى ذكر مصيبت اميرالمؤ منين (عليه الصلاة و السلام ) را عرض مى كنم . وقتى كه آن ضربت غدرآميز بر سر مبارك اميرالمؤ منين وارد شد منادى در كوفه فرياد برآورد ((تهدمت والله اركان الهدى )) پايه هاى هدايت ويران شد و مردم فهميدند كه چه اتفاقى افتاده است . اگر كسى بخواهد يك تصور از آن روز در ذهن داشته باشد كه آن محبوب دلها، اگر چه نافرمانى مى كردند اما او را دوست مى داشتند. كسى نمى توانست اميرالمؤ منين را دوست نداشته باشد و خبر شهادت آن بزرگوار چه به روز مردم آورد، بياد بياوريد آنچه را كه در زمان خودمان در ايام بيمارى امام بزرگوارمان و بعد از رحلت آن بزرگوار پيش آمد، ديديد چه غوغايى در دلهاى مردم بوجود آمد؟! اين يك مقدارى ممكن است وضع را براى ما تقريب بكند، در شهر كوفه غوغايى بپا شد، با وجود اينكه اين غوغاى مردم هست ، خانواده اميرالمؤ منين بلاشك احساس غربت مى كردند. براى اين كه مى دانستند آن بزرگوار با اين مردم چگونه بود و از دست اين مردم چه كشيد. حضرت را با آن حال كسالت سخت و مسموميت شديد و با آن چهره خون آلود و محاسن خونين به منزل آوردند و دو روز تقريبا آن بزرگوار در آن حال بودند و اين خانواده در حال نهايت نگرانى و اضطراب كه آيا سرنوشت اين بزرگوار چه خواهد شد. طبيب آوردند و معاينه كردند و بعد فهميدند كه آن بزرگوار مسموم شده است آنوقت ديگر همه از حيات اميرالمؤ منين عليه الصلاة و السلام نااميد شدند. ((اصبغ بن نباته )) نقل مى كند كه رفتم عيادت آن بزرگوار وقتى وارد شدم ديدم چهره آن حضرت به قدرى زرد بود كه آن پارچه زردى كه به فرق سر مبارك بسته بودند، نمى شد فهميد صورت حضرت زردتر است يا آن پارچه ! اين اثر كسالت و جراحت زهر شديد بود. بعد هم مى گويد: از خانه كه به بيرون آمدم غوغاى مردم نشان مى داد كه اميرالمؤ منين عليه الصلاة و السلام از دنيا رفته است و به شهادت رسيده است .

اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است

... يادداشت مى كردم كه بياورم اين روايت اين بود كه از ((ابوالطفيل )) نامى نقل مى كنند كه مى گويد اميرالمؤ منين در دروان حيات خود به يتيم ها خيلى اهميت مى داد و يتيم ها را نوازش مى كرد. مى گفت من پدر اين يتيمها هستم . آن قدر اميرالمؤ منين با انگشت مبارك خود عسل از ظرف برداشته بود و اين يتيم را كه روى زانوى خود نشانده بود و عسل به دهان اين بچه هاى يتيم گذاشته بود كه فلانى يكى از مسلمانان آن روز گفته بود آرزويم اين است كه من هم يتيم بودم . ايتام اين قدر مورد لطف و محبت اميرالمؤ منين قرار مى گرفتند. اين رفتار اميرالمؤ منين با ايتام است . لذا اين حرفى معروف است بين جويندگان و شايد در برخى كتاب ها هم باشد مجروح شدنش و مسموم شدن ، احتياج به شير پيدا كرده بود، ديدند چندين بچه يتيم كاسه هاى شير را به دست گرفته و اطراف خانه اميرالمؤ منين جمع شدند.

جمهورى اسلامى ، 8/1/1371، شماره : 3709، ص : 14

رفتار علوى در كلام امام صادق (ع )

من امروز روايتى را انتخاب كردم كه بخوانم ؛ اين روايت در ((ارشاد)) مفيد است . البته من متن حديث را از كتاب ((چهل حديث )) امام بزرگوارمان كه كتاب بسيار خوبى است نقل مى كنم ؛ ليكن با ((ارشاد)) هم تطبيق كرده ام . روايت را شيخ مفيد نقل مى كند. راوى مى گويد كه ما در خدمت امام صادق (عليه الصّلاة والسّلام ) بوديم ، صحبت اميرالمؤ منين شد. ((و مدحه بما هو اهله ))؛ امام صادق زبان به ستايش اميرالمؤ منين گشود و آن چنان كه مناسب او بود، اميرالمؤ منين را مدح كرد؛ از جمله ى چيزهايى كه گفت كه اين راوى يادش مانده و مثلا در همان مجلس يا در بيرون آن مجلس نوشته است اينهاست . من نگاه كردم ، ديدم هر كدام از اين فقره هايى كه در اين حديث به آن تكيه شده است ، تقريبا به يك بُعد از زندگى اميرالمؤ منين اشاره مى كند؛ به زهد آن بزرگوار، عبادت آن بزرگوار، و خصوصياتى كه حالا اينها را مى خوانيم . ببينيد، طبق اين روايت ، امام صادق در مقام تعريف از اميرالمؤ منين دارد حرف مى زند. اولين جمله يى كه فرمود، اين بود: ((واللّه ما اءكل على بن ابى طالب (عليه السّلام ) من الدنيا حراما قطّ حتى مضى لسبيله ))؛ اميرالمؤ منين تا آخر عمر، يك لقمه ى حرام بر دهان نگذاشت ؛ يعنى اجتناب از حرام ، اجتناب از مال حرام ، اجتناب از دستاورد حرام . البته مراد، حرام واقعى است ؛ نه آن حرامى كه براى آن بزرگوار حكمش هم منجز شده باشد؛ يعنى مشتبه را هم به خود نزديك نكرد. ببينيد، اينها را به عنوان دستورالعمل و سرمشق در عمل و بالاتر از آن در فكر براى ما بيان كرده اند.

همه بايد به سمت رفتار علوى حركت كنند

امام صادق و امام باقر و امام سجاد هم اعتراف مى كنند كه ما نمى توانيم اين طورى زندگى بكنيم ؛ حالا نوبت به امثال بنده كه مى رسد، ديگر واويلاست ! بحث سر اين نيست كه من يا شما بخواهيم اين طور زندگى كنيم ؛ نه ، آن زندگى ، زندگى اين قله است ؛ اين قله را دارد نشان مى دهد. معناى نشان دادن قله اين است كه همه بايد به اين سمت حركت كنند. البته چه كسى هست كه به آن بالا برسد؟! در همين حديث هم مى خوانيم كه امام سجاد فرمود: من قادر نيستم اين طور زندگى كنم .

خطبه هاى نماز جمعه تهران (بيست و دوم ماه مبارك رمضان و روز قدس )

10/10/1378