اسلام و سياست

آية الله العظمى سيّد صادق حسينى شيرازى

- ۶ -


برابري در سياست اميرمؤمنان (عليه السلام)

اميرمؤمنان سلام الله عليه ـ همچون پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله ـ سياست خويش را بر شالوده برابرى عادلانه ميان افراد مختلف امّت قرار داد وبيت المال را كه همگان در آن يكسانند ميان آنان به يكسان تقسيم مى كرد. واين از ويژگيهاى برجسته على بن ابى طالب سلام الله عليه بود به طورى كه در يكى از زيارتهاى آن حضرت، وقتى صفات نادر او شمارش مى شود از اين ويژگى هم نام برده مى شود: «القاسم بالسوية، والعادل في الرعية (1) ؛ قسمت كننده [بيت المال] به يكسان، وعدالت گستر در ميان رعيت».

اجراى اين سياست دردسرهاى زيادى براى امام سلام الله عليه به همراه داشت وباعث جداييها، جنگها، پراكنده شدن بعضى سران وبزرگان از گرد او شد، اما اميرمؤمنان سلام الله عليه كه در صدد پياده كردن مو به مو ودقيق اسلام بود، به هيچ يك از اين ها اهميتى نداد.

در اين جا، به ذكر نمونه هايى از مساوات طلبى اميرمؤمنان سلام الله عليه كه تاريخ ثبت كرده است، مى پردازيم:

آغازيدن از خود

اميرمؤمنان سلام الله عليه رعايت برابرى را نخست از خويشتن آغاز كرد وآن گاه درباره ديگران پياده نمود تا مردم بهانه اى براى اعتراض نداشته باشند.

پس از آن كه عثمان كشته شد ومسلمانان با اميرمؤمنان سلام الله عليه بيعت كردند، حضرت در مسجد رسول خدا صلى الله عليه وآله منبر رفت وخطبه اى ايراد كرد ودر آن، مردم را به پرهيزگارى وترس از خدا دعوت نمود وسپس به تشريح سياستهاى خويش درباره كشور ومردم پرداخت. آن گاه از منبر فرود آمده دستور داد بيت المال را گشودند، وبه عمار فرمود: «اى عمار! به بيت المال برو وبه هر نفر سه دينار عطا كن وسه دينار هم براى من بياور.

عمار وابوالهيثم با جمعى از مسلمانان به بيت المال رفتند واميرمؤمنان سلام الله عليه خود، به مسجد قبا رفت تا نماز بگزارد... طلحه وزبير وعقيل از پذيرفتن سه درهم ابا كردند» (2) .

سهل وغلامش يكسانند

سهل بن حنيف، از انصار وصحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله وكسى بود كه همراه پيامبر صلى الله عليه وآله در جنگ بدر و... شركت داشت.

از امام صادق سلام الله عليه روايت شده است كه آن حضرت از سهل بن حنيف ياد كرد وفرمود: «كان من النقباء؛ او از مهتران بود». سپس فرمود: «ماسبقه أحد من قريش ولا من الناس بمنقبة وأثنى عليه (3) ؛ هيچ يك از افراد قريش وساير مردمان در منقبتى از او پيشى نگرفتند و او را ستود».

اين حصر ـ به تعبير فقها ـ حصر اضافى است. يعنى نسبت به شركت كنندگان در جنگ بدر، يا انصار ويا باقى ماندگان از انصار چنين است، واز اين افراد كسى در هيچ فضيلتى بر او پيشى نگرفته است، نه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله.

در بزرگداشت سهل از سوى اميرمؤمنان سلام الله عليه، روايت شده است كه وقتى از دنيا رفت، حضرت بيست وپنج تكبير بر او گفتند.

شيخ كلينىرضوان الله عليه از امام باقر سلام الله عليه روايت كرده است كه فرمود: «رسول خدا صلى الله عليه وآله براى [نماز ميّت] حمزه هفتاد تكبير گفت. وعلى سلام الله عليه براى سهل بن حنيف بيست وپنج تكبير. حضرت فرمود: پنج تا پنج تا تكبير مى گفت، [يعنى] هر گروهى از مردم كه [براى شركت در نماز بر جنازه او] مى آمدند ومى گفتند: اى اميرمؤمنان! ما به نماز بر سهل نرسيديم، حضرت جنازه اش را بر زمين مى نهاد وپنج تكبير مى گفت وتا زمانى كه به آرامگاهش رسيد پنج بار اين كار تكرار شد [يعنى پنج بار بر او نماز خواندند، كه هر نماز ميت داراى پنج تكبير است، ومجموعاً مى شود بيست وپنج تكبير]» (4) .

اين مرد بزرگ با اين مقام والا نيز مشمول عدالت وبرابرى حضرت على سلام الله عليه قرار گرفت وحضرت به او وغلام سياهش كه به تازگى آزادش كرده بود حقوق يكسان از بيت المال داد.

شيخ مفيد قدس سره در «الاختصاص» از ابن دأب روايت كرده است كه: «حضرت على سلام الله عليه بيت المال مدينه را به عمار بن ياسر وابو الهيثم بن تيهان سپرد ونوشت: عرب وقريش وانصارى وعجم وهركس از هر قبيله عرب ونژاد عجم كه مسلمان است يكسانند.

سهل بن حنيف غلام سياه خود را آورد وگفت: به اين چقدر مى دهى؟

اميرمؤمنان سلام الله عليه فرمود: تو، خود، چند گرفتى؟

عرض كرد: سه دينار. بقيه مردم نيز همين مقدار گرفته اند.

حضرت فرمود: به غلامش هم، به اندازه خودش، سه دينار بدهيد» (5) .

در «مناقب» آمده است: «سهل بن حنيف برخاست ودست غلامش را گرفت وگفت: من اين غلام را آزاد كردم. پس، حضرت به او نيز همانند سهل بن حنيف سه دينار عطا داد» (6) .

خواهر حضرت وكنيزش يكسان حقوق مي گيرند

شيخ مفيدرضوان الله عليه به نقل از ابن دأب، در حديثى طولانى آورده است: «ام هانى بنت ابى طالب، خواهر اميرمؤمنان سلام الله عليه بر آن حضرت درآمد وحضرت بيست درهم به او داد. ام هانى از كنيزش كه غير عرب بود، پرسيد: اميرمؤمنان سلام الله عليه به تو چقدر داد؟

گفت: بيست درهم.

ام هانى با ناراحتى [و براى اعتراض] برگشت. حضرت على سلام الله عليه به او فرمود: برو، خدايت رحمت كناد. ما در كتاب خدا برتريى براى اسماعيل بر اسحاق نيافتيم» (7) .

برترى ندادن اشراف وبزرگان

مرحوم علاّمه مجلسى به نقل از شيوخ جليل القدر: مفيد وكلينى وطوسى وابن ادريس رضوان الله عليهم با سندهاى مختلف آورده است كه: چون مردم از گرد حضرت پراكندند وبسيارى از آنها براى رسيدن به مال ومنال دنيا نزد معاويه گريختند، گروهى از شيعيان نزد اميرمؤمنان سلام الله عليه آمدند وگفتند: يا اميرمؤمنان! اين اموال [بيت المال] را عطا كن واين بزرگان عرب وقريش را بر موالى وغير عربها، ونيز كسانى را كه بيم آن مى رود با تو مخالفت كنند وبه معاويه بپيوندند، برترى ده [و حقوق بيشترى از بيت المال پرداخت كن]، وقتى كارها سر وسامان يافت وبر اوضاع مسلّط گشتى دوباره به يكسان تقسيم كن و با مردم عدالت نما.

اميرمؤمنان سلام الله عليه فرمود: واى بر شما! به من مى گوييد پيروزى را با ستم كردن بر مسلمانانى كه زير دست منند، بجويم؟ نه، به خدا سوگند كه تا چرخ روزگار مى چرخد ودر آسمان اخترى مى تابد چنين نخواهم كرد. به خدا اگر اين اموال مال خود من بود به يكسان ميانشان تقسيم مى كردم، چه رسد كه اموال آنها [مردم] است» (8) .

بحث با طلحه وزبير

طلحه وزبير از رفتار اميرمؤمنان سلام الله عليه با آنان ورعايت برابرى ميان آن دو با ساير مسلمانان در پرداخت از بيت المال ناراحت شدند و با آن حضرت به بحث پرداختند؛ اما در منطق اميرمؤمنان سلام الله عليه حقّ بالاتر از اين دو نفر وبه پيروى شدن سزاوارتر است.

در «مناقب آل ابى طالب»، به نقل از ابوالهيثم بن تيهان وعبدالله بن ابى رافع آمده است كه: «طلحه وزبير نزد اميرمؤمنان سلام الله عليه آمدند وگفتند: عُمَر به ما اين گونه عطا نمى داد. حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله به شما چگونه عطا مى كرد؟

آن دو خاموش ماندند.

حضرت فرمود: مگر نه اين كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به طور برابر ميان مسلمانان قسمت مى كرد؟

گفتند: چرا.

فرمود: به نظر شما آيا روش رسول خدا صلى الله عليه وآله اولى به تبعيّت است يا روش عمر؟

گفتند: روش رسول خدا.

اما ادامه دادند: يا اميرمؤمنان! ما حق پيشگامى ]در پذيرش اسلام[ وخويشاوندى داريم ورنج برده ايم.

حضرت فرمود: شما پيشگام تريد يا من؟

گفتند: تو.

فرمود: شما [با پيامبر] خويشاوندتريد يا من؟

گفتند: تو.

فرمود: شما بيشتر [در راه اسلام] رنج برده ايد يا من؟

گفتند: تو.

حضرت به كارگرش اشاره كرد وفرمود: به خدا سوگند كه من واين كارگرم يكسان هستيم» (9) .

اين است روشى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه در پيش گرفت تا مشعلى باشد فرا راه نسلهاى آينده، وچراغ اميدى براى ستمديدگان ومستضعفان، ومهارى براى كنترل سركشى مستكبران وطغيانگران. نه دارا را بر نادار ترجيحى است، نه سفيد را بر سياه، نه عرب را بر غير عرب، نه شريف را بر وضيع و... مگر با تقوا، آن هم در قيامت، نه به دادن حق اضافى از بيت المالى كه خداوند آنان را در آن برابر قرار داده است.

عفـو وگذشت حضرت علي (عليه السلام)

شخص اول حكومت اسلامى حق دارد، در صورتى كه مصلحتى مهمتر از مصلحت اجراى مجازات اسلامى در ميان باشد، مجرم را عفو كند يا در مجازات او تخفيف دهد.

اين اهميت منبعث از روح شريعت اسلامى است كه منبع آن عبارت است از: قرآن كريم، سنّت شريف، اجماع فقها، وعقل.

و اميرمؤمنان على سلام الله عليه بهتر از هركس ديگر، اين مصلحتها واين اولويّتها وامور مهمتر را مى شناسد. از همين روست كه در تاريخ زندگى آن حضرت موارد فراوانى از عفو مجرمان وصرف نظر كردن از اجراى مجازاتهاى اسلامى درباره آنان را ملاحظه مى كنيم، واين به خاطر به كار بستن همين اهميت و اولويت ها بوده است.

در اين جا به ذكر پاره اى از اين موارد مى پردازيم:

عفو مروان

مروان بن حكم از سران منافقان واز كسانى بود كه سپاه عايشه وطلحة وزبير را در جنگ جمل بر ضد اميرمؤمنان سلام الله عليه تجهيز وتشويق كرد. او به منظور درهم شكستن وحدت مسلمانان آتش جنگ را برافروخته وبصريان را تحريك نموده بود. جنگى كه دهها هزار مسلمان نمازگزارِ روزه گير قربانى آن شدند. اما، با اين همه، اميرمؤمنان سلام الله عليه پس از اسير شدن مروان او را مورد عفو قرار داد.

مرحوم علامه مجلسى در «بحار» به نقل از «مناقب» آورده است:

«مالك اشتر در جنگ جمل، مروان بن حكم را اسير كرد. حضرت او را مورد سرزنش وعتاب قرار داد وآزادش كرد» (10) .

نيز، به نقل از «خرائج»، روايت ديگرى در اين باب آورده است كه ذيلا مى خوانيد:

«از ابو صيرفى ازمردى از قبيله مراد روايت شده است كه گفت: در روز بصره [جنگ جمل] من بالاسر اميرمؤمنان سلام الله عليه ايستاده بودم كه، بعد از جنگ، ابن عباس نزد ايشان آمد وگفت: عرضى دارم. حضرت فرمود: خوب مى دانم براى چه آمده اى؟ براى پسر حَكَم [مروان بن حَكم] امان مى خواهى؟ ابن عباس گفت: آرى، مى خواهم به او امان دهى.

حضرت فرمود: امانش دادم. اما برو و او را نزد من بياور، وهنگام آوردنش او را در ترك خودت سوار كن؛ چون اين كار بيشتر او را خوار وتحقير مى كند.

ابن عباس رفت ومروان را در حالى كه مثل بوزينه اى پشت سرش سوار كرده بود، آورد.

اميرمؤمنان سلام الله عليه به او فرمود: بيعت مى كنى؟

گفت: آرى، از تَهِ دل.

فرمود: خدا از دلها آگاه تر است.

چون دستش را گشود كه بيعت كند حضرت دستش را از دست مروان به زور بيرون كشيد وفرمود: من به اين دست نيازى ندارم. دستى يهودى است. اگر بيست بار هم با دستش بيعت كند با ماتحتش بيعت مى شكند.

سپس فرمود: برو پسر حكم، ترسيدى كه سرت را در اين معركه از دست بدهى» (11) .

«بُغات» [شورشگران، ياغيان] كسانى هستند كه عليه امام عادل قيام كنند، وحكم شرعى اسراى اينان، در صورتى كه دسته وگروهى داشته باشند، قتل است. اصحاب جمل هم همگى «باغى» بودند ودار ودسته داشتند. بنابراين، حكم اوليه خداوند درباره مروان قتل بود. اما اميرمؤمنان سلام الله عليه در آن هنگام مصلحت اسلام را در اين ديد كه از مروان گذشت كند، واين در حالى بود كه آن حضرت از خباثت وبد سگالى مروان آگاه بود ومى دانست كه پيامبر صلى الله عليه وآله او وهمه كسانى را كه تا قيام قيامت از صلب او بيرون مى آيند ـ بجز مؤمنانشان را كه اندكى بيش نخواهند بود ـ لعنت كرده، ونيز مى دانست كه او در آينده چه فتنه گريها وستمها پديد خواهد آورد.

با وجود همه اينها، با ملاحظه روح شريعت، مصلحت عفو مروان در آن موقعيت مهمتر بود.

عفو عايشه

عايشه نيز، بنا به نصّ قرآن كريم «باغى» بود. قرآن مى فرمايد:

[وَ إِن طَـآئِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الاُْخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ] (12) ؛ «واگر دو گروه از مؤمنان با يكديگر به جنگ برخاستند ميان آنها صلح افكنيد، وچنانچه يكى از آن دو گروه بر ديگرى تعدى كرد با آن كه تعدّى كرده است بجنگيد تا به فرمان خدا برگردد».

عايشه با خليفه شرعىِ منصوب از جانب خدا وپيامبرش ومنتخب مردم جنگيد. بنابراين، باغى است، وكيفر «باغى»، چه مرد وچه زن، در اسلام قتل است.

خود عايشه نيز همين توقع را از اميرمؤمنان سلام الله عليه داشته است، لذا وقتى ـ پس از شكست خوردن از آن حضرت ـ چشمش به اميرمؤمنان سلام الله عليه افتاد با حالت مهرجويى والتماس گفت: «چيره گشتى، آقايى كن». يعنى به لطف وفضل خودت ببخش، وحكم اوليه اسلام را در حق من اجرا مكن بلكه از اختيار عفوى كه دارى استفاده نما.

اميرمؤمنان سلام الله عليه به خاطر مصلحت اسلام كه در آن زمان مهمتر از مصلحت كشتن فردى چون عايشه بود، او را عفو كرد وهرچند عايشه، شورشى وبلكه سركرده شورشيان، وسبب شعلهور شدن جنگى خانمانسوز بود كه بسيارى از مسلمانان را نابود كرد.

در بحار آمده است: اميرمؤمنان سلام الله عليه عايشه را بر بهترين كجاوه نشانيد و او را همراه نود يا هفتاد زن از بصره به مدينه فرستاد (13) .

عبدالله بن زبير

عبدالله بن زبير از كينه توزان نسبت به حضرت على سلام الله عليه وخاندان پيامبر صلى الله عليه وآله بود، وهمو بود كه پدرش را به شعلهور ساختن آتش جنگ جمل ترغيب مى كرد. از حضرت حضرت على سلام الله عليه روايت شده است كه فرمود: «مازال الزبير منّا حتى نشأ ابنه المشؤوم عبدالله؛ زبير همواره از ما بود تا آن گاه كه پسر نحس او عبدالله بزرگ شد».

عبدالله به بنى هاشم بغض داشت وحضرت على سلام الله عليه را لعن ونفرين مى كرد وناسزا مى گفت (14) .

اين آدمِ شورشى كه به روى جانشين رسول خدا شمشير كشيد، اين فردى كه در منطق اسلام «باغى» تلقى مى شود، مستحق كشته شدن بود اما اميرمؤمنان سلام الله عليه در جنگ جمل او را بخشيد.

مرحوم علامه مجلسى در «بحار» به نقل از «مناقب» آورده است:

عايشه برادر خود محمد بن ابى بكر را نزد اميرمؤمنان فرستاد تا از آن حضرت براى عبدالله بن زبير امان وعفو بطلبد. اميرمؤمنان سلام الله عليه هم او را به همراه ديگر كسانى كه در جنگ جمل شركت داشتند، امان داد (15) .

عفو موسي بن طلحه

در «بحار» آمده است: «موسى بن طلحة بن عبيدالله را آوردند. اميرمؤمنان سلام الله عليه به او فرمود: سه مرتبه بگو: استغفرالله واتوب اليه.

او گفت، وحضرت على سلام الله عليه آزادش كرد. سپس به او فرمود: هركجا كه مى خواهى، برو واگر اسلحه يا مركبى از خود در لشكر ما مى بينى بردار ودرباره آينده ات از خدا بترس ودر خانه ات بنشين» (16) .

عفو كسي كه سوء قصد به جان او را داشت

در «مناقب آل ابى طالب» به نقل از اصبغ بن نباتة، آمده است كه گفت:

«نماز ظهر را با اميرمؤمنان سلام الله عليه خوانديم كه ناگاه مردى در هيأت مسافران وارد شد. على سلام الله عليه فرمود: از كجا مى آيى؟ گفت: از شام.

فرمود: براى چه آمده اى؟

گفت: كارى دارم.

فرمود: به من بگو وگرنه خودم مى گويم كه چرا آمده اى.

مرد گفت: بگو چرا آمده ام، اى اميرمؤمنان.

فرمود: فلان روز از فلان ماه از فلان سال، معاويه جار زد كه: هركس على را بكشد ده هزار دينار جايزه دارد. وفلان كس برخاست وگفت: من مى كشم.

معاويه به او گفت: تو؟

وچون به منزلش رفت، پشيمان شد وگفت: بروم وپسر عموى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وپدر دو پسر او را بكشم؟

روز دوم، جارچى معاويه جار زد كه: هركس على را بكشد بيست هزار دينار جايزه دارد. يك نفر ديگر برخاست وگفت: من مى كشم.

معاويه گفت: تو؟

او هم بعداً پشيمان شد واز معاويه پوزش خواست ومعاويه او را معاف داشت.

روز سوم جارچى اش جار زد: هركس على را بكشد سى هزار دينار جايزه دارد.

و تو برخاستى، وتو حِميرَى هستى.

مرد گفت: درست است.

حضرت على سلام الله عليه فرمود: حالا نظرت چيست؟ مى خواهى مأموريّتت را انجام دهى يا كار ديگرى بكنى؟

مرد گفت: نه؛ بر مى گردم.

حضرت على سلام الله عليه فرمود: اى قنبر، شترش را آماده كن وتوشه اى برايش فراهم آر وخرجى اش را به او بده» (17) .

اين يكى ديگر از نمونه هاى مثال زدنى عفو وگذشت شگفت انگيزى است كه حضرت على سلام الله عليه در زندگى درخشانش به كار بست. مى داند كه آن مرد قصد كشتن او را داشته است و با اين حال رهايش مى كند كه هر جا مى خواهد برود، واز اين بالاتر به قنبر دستور مى دهد شتر او را آماده كند وزاد وتوشه برايش فراهم آورد وخرجى او را هم بدهد.

نظير اين رفتار را جز در اسلام ناب مى توان يافت؟

عفو اسيران صفّين

در «مناقب» از امام باقر سلام الله عليه روايت شده است كه فرمود:

«كان علي سلام الله عليه إذا أخذ أسيرا في حروب الشام أخذ سلاحه ودابته واستحلفه أن لايعين عليه (18) ؛ على سلام الله عليه در جنگهاى شام هرگاه اسيرى مى گرفت سلاح ومركبش را مى ستاند و او را سوگند مى داد كه بر ضد وى يارى نكند».

عدّه اى محارب كه به روى اميرمؤمنان سلام الله عليه شمشير كشيده اند وبعضى از آنها بعضى از مؤمنان را كه در سپاه حضرت على سلام الله عليه بودند كشته اند وحالا سپاهشان شكست خورده وبه چنگ اميرمؤمنان سلام الله عليه افتاده اند، اما آن حضرت كارى به آنها ندارد وآزادشان مى كند، در حالى كه گروهشان، يعنى معاويه ويارانش، هنوز هستند.

اين است سياست عفو وبخشش شكوهمند اميرمؤمنان سلام الله عليه تا از اين طريق دشمنان را به اسلام جذب كند، ومنافقان وسودجويان را به پيوستن به صفوف مؤمنان ترغيب نمايد، ودلهاى مؤمنان را قوى تر وايمانشان را افزونتر گرداند.

برگرداندن اموال خوارج به آن ها

ونيز در «مناقب» به نقل از عرفجة از پدرش، آورده است كه:

«چون على سلام الله عليه سپاهيان نهروان را كشت، آنچه را [از اموال نهروانيان] كه در سپاهشان بود آورد وهركس چيزى از اموالش را مى شناخت بر مى داشت تا جايى كه يك ديگ باقى ماند وآن هم برداشته شد» (19) .

لغو فرمان تازيانه

همچنين در «مناقب» آورده است كه: «به اميرمؤمنان سلام الله عليه خبر رسيد كه لبيد بن عطارد تميمى سخنى [سزاوار كيفر] گفته است. دستور داد او را آوردند وامر كرد وى را در ميان بنى اسد بچرخانند. نعيم بن دجاجة اسدى برخاست ولبيد را فرارى داد.

اميرمؤمنان سلام الله عليه در پى او فرستاد ووى را آوردند ودستور داد تازيانه اش بزنند.

گفت: به خدا قسم كه بودن با تو خوارى است وجدايى از تو كفر است.

حضرت چون اين سخن را از او شنيد، فرمود: تو را بخشيديم. خداى عزوجل مى فرمايد:

[ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ] (20) ؛ «بدى را به شيوه اى نيكو دفع كن».

اين كه گفتى: «بودن با تو خوارى است» يك بدى است كه به دست آوردى. واين كه گفتى: «جدايى از تو كفر است» يك خوبى است كه به دست آوردى، وآن به اين دفع مى شود» (21) .

عفو وبخشش ـ زمانى كه مصالح مهمترى آن را ايجاب مى كند ـ حكم حاكم را نقض مى كند. عفو حكم خداست؛ تازيانه هم حكم خداست. اما حكم مهمّ خداوند به واسطه حكم مهمتر او نقض مى شود. با اين گذشت ومهربانى ومدارا، اسلام را براى مسلمانان باقى نگه مى دارد، ودلهاى غير مسلمانان را به دست مى آورد وآنها را به اسلام مى كشاند.

حضور هميشگي اميرمؤمنان (عليه السلام) در ميان مردم

معمولا صاحبان قدرت ومنصب به دور از جامعه زندگى مى كنند، وحاضر نيستند كارهاى كوچك را خودشان شخصاً انجام دهند؛ به چند دليل:

1. تكبّر وخودبرتر بينى وطاغوتگرى.

2. ترس از جامعه اى كه به آن ستم مى كنند.

3. فرار از انبوه كارهايى كه بر عهده آنهاست.

اما هيچ يك از اين دلايل وعوامل در اميرمؤمنان سلام الله عليه مطلقاً وجود ندارد. او با تكبّر وخود برتر بينى وطاغوتگرى بيشترين فاصله را دارد. اميرمؤمنان سلام الله عليه به هيچ كس ستم نمى كند كه در نتيجه بترسد وارد جامعه شود وبه ميان مردم آيد. سرور اوصياء همواره جوياى رنج وزحمت در راه خداست؛ پس چگونه از آن فرار مى كند.

آن حضرت، در كنار كارهاى بزرگ، كارهاى كوچك وكم اهميت را نيز خود، شخصاً، انجام مى داد، ونيازهاى مردم را برآورده مى ساخت وشب وروز ودر گرما وسرما در پى رفع نيازهاى مردم بود، همين امر باعث مى شد كه ناتوانان ومستمندان ومستضعفان خيالشان آسوده باشد كه مردم به آنها ستم نمى كنند؛ چون مى دانند كه اميرمؤمنان سلام الله عليه مدام در كوچه ها وبازارها ومعابر عمومى ومراكز تجمع مردم مى گردد، ودر صورتى كه ستمى به آن ها شود ياريشان مى رساند وجلو ستم را مى گيرد.

اين رفتار حضرت على سلام الله عليه همچنين مانع از آن مى شود كه گردنكشان ومستكبران به مردم ستم وآزار رسانند؛ چون مى دانند كه حضرت على سلام الله عليه در كمين آنهاست وشخصاً در ميان افراد جامعه حضور دارد؛ بنابراين در هر لحظه ودر هر مكانى ممكن است حضرت على سلام الله عليه شاهد وحاضر باشد وآنها را در حين ارتكاب جرم دستگير كند.

در اين جا به ذكر نمونه هايى از حضور هميشگى اميرمؤمنان سلام الله عليه در ميان مردم مى پردازيم تا رهبران مسلمانان از آنها عبرت گيرند وملت خود را رها نكنند ودر برجهاى عاج بخزند واز جامعه فاصله بگيرند ودر نتيجه، ستمگران آسوده خاطر از اين كه كسى مانع آنها نيست به ستمگرى بپردازند وستمديدگان از ستم وتعدّى ستمكاران در ترس وهراس باشند.

پا در مياني كردن نزد قصّاب

علامه مجلسى رحمه الله در «بحار»، به نقل از «خرائج» آورده است:

روايت شده است كه قصّابى به كنيزى گوشت فروخت وبه او ظلم كرد. كنيز با گريه از مغازه قصاب بيرون آمد وحضرت على سلام الله عليه را ديد. قضيه را به حضرت گفت: حضرت على سلام الله عليه همراه كنيز نزد قصاب رفت واز او خواست كه در حق وى انصاف را رعايت كند، وبه نصيحت قصاب پرداخت وفرمود: «براى تو فقير وغنى بايد يكسان باشند وبه مردم ظلم نكنى» (22) .

وساطت كردن نزد خرما فروش

ابن شهرآشوب در «مناقب» به نقل از ابو مطر بصرى آورده است:

اميرمؤمنان سلام الله عليه از بازار خرمافروشان مى گذشت كه ديد كنيزكى گريه مى كند.

فرمود: چرا مى گريى، اى كنيزك؟

گفت: آقايم چند درهم به من داد ومن از اين خرما خريدم وبرايشان بردم، اما آن را نپسنديدند، وبرگرداندم ولى فروشنده پس نمى گيرد.

حضرت به خرما فروش فرمود: اى بنده خدا، او يك نوكر است واختيارى از خود ندارد؛ بنابراين، درهمهايش را برگردان وخرما را بگير.

خرما فروش برخاست ومشتى به سينه حضرت زد.

مردم گفتند: اين اميرمؤمنان است.

نفس مرد [از ترس] بند آمد ورنگش زرد شد وخرما را گرفت ودرهمهايش را پس داد، وگفت: اى اميرمؤمنان! از من راضى شو.

حضرت فرمود: وقتى از تو راضى مى شوم كه خودت را اصلاح كنى.

يا فرمود: زمانى از تو راضى مى شوم كه حق وحقوق مردم را ادا كنى» (23) .

از اين داستان معلوم مى شود كه يا اميرمؤمنان سلام الله عليه تازه وارد آن شهر ـ بصره يا كوفه ـ شده بوده يا مرد خرمافروش. به همين دليل، اميرمؤمنان سلام الله عليه را نشناخته وبه او مشت زده است.

اميرمؤمنان سلام الله عليه او را به خاطر مشتى كه زده بود مجازات نكرد؛ چون از نظر امام يك قضيه شخصى است وعلى سلام الله عليه به شخص خودش اهميتى نمى دهد. علاوه بر اين، وظيفه امام سلام الله عليه در آن لحظه دفع ستم از كنيزك بوده، واگر امام به مسأله شخصى خودش مى پرداخت شايد اين وظيفه پايمال مى شد.

همين موضوعات به ظاهر كوچك است كه جامعه را از جنبه هاى گوناگون تربيت مى كند؛ چرا كه شخص اول مملكت اسلامى در بين مردم حضور دارد وشخصاً مشكلات آنها را رفع ورجوع مى كند وستمگران را نصيحت مى نمايد وحق ستمديدگان را مى گيرد.

آشتي دادن ميان زن وشوهر

نيز در «مناقب» از امام محمد بن على الباقر سلام الله عليه آورده است كه آن حضرت در خبرى فرمود: «چلّه تابستان بود وحضرت على سلام الله عليه به خانه اش بر مى گشت كه ديد زنى ايستاده است ومى گويد: شوهرم به من ظلم كرده وتهديدم كرده وقسم خورده است كه مرا مى زند.

حضرت على سلام الله عليه فرمود: اى بنده خدا، صبر كن تا هوا خنك شود وانشاء الله، [براى وساطتت] با تو مى آيم.

زن گفت: آن وقت، شوهرم بيشتر از من عصبانى مى شود.

حضرت سرش را پايين انداخت وبعد آن را بلند كرد وفرمود: نه به خدا، بايد حق مظلوم بى واهمه گرفته شود.

خانه ات كجاست؟

پس، به در خانه او رفت وگفت: سلام عليكم (سلام بر شما).

جوانى بيرون آمد.

حضرت على سلام الله عليه به او فرمود: اى بنده خدا، از خدا بترس. تو اين زن را ترسانده اى وبيرونش كرده اى.

جوان ـ كه اميرمؤمنان سلام الله عليه را نمى شناخت ـ گفت: به تو چه مربوط است. به خدا قسم حالا كه اين حرف را زدى، او را آتش مى زنم.

اميرمؤمنان سلام الله عليه فرمود: من تو را به معروف دعوت مى كنم واز منكر نهى مى كنم وتو با منكر ونفى معروف جواب مرا مى دهى؟

در اين هنگام، مردم از هر طرف جمع شدند ومى گفتند: سلام بر شما اى اميرمؤمنان. جوان، دست وپايش را گم كرد وگفت: مرا ببخش اى اميرمؤمنان. به خدا كه خاك پاى او مى شوم.

حضرت على سلام الله عليه شمشيرش را غلاف كرد وبه زن فرمود: اى بنده خدا، به خانه ات درآى، وكارى مكن كه شوهرت مجبور شود دست به چنين كارهايى بزند» (24) .

ستمديده را يارى مي رسانم

شيخ بزرگوار محمد بن محمد بن نعمان مفيد قدس سره در كتاب خود «الاختصاص» حديثى مفصّل از ابن دأب روايت كرده كه در آن آمده است:

كوفيان نقل مى كنند كه: سعيد بن قيس همدانى حضرت على سلام الله عليه را ديد كه در گرماى شديد در ميدان جلو باغى ايستاده است. عرض كرد: يا اميرمؤمنان، در اين ساعت روز [چرا اينجا ايستاده ايد]؟!

فرمود: «فقط براى اين بيرون آمده ام كه ستمديده اى را يارى رسانم يا غمزده اى را كمك كنم» (25) .

ضعيف تر از من

نيز شيخ مفيد آورده است: «نقل كرده اند كه آن حضرت در وضوخانه مسجد با مردم وضو مى گرفت كه مردى به او تنه زد وحضرت پرت شد وبه زمين افتاد. تازيانه اش را برداشت وبه او ضربه اى زد. سپس فرمود: اين به خاطر كارى نبود كه با من كردى بلكه ممكن است كسى ضعيف تر از من بيايد واين كار را با او بكنى وصدمه ببيند وضامن شوى» (26) .

منع كردن از راه رفتن پشت سرش

مرحوم علامه مجلسى در «بحار» به نقل از «كافى» و«محاسن» با سندهاى صحيحى، از امام صادق سلام الله عليه آورده است:

«اميرمؤمنان سلام الله عليه سوار بر مركب به ميان يارانش رفت. ياران حضرت پياده پشت سر ايشان به راه افتادند. حضرت به طرف آنها رو كرد وفرمود: كارى داريد؟

عرض كردند: نه، اى اميرمؤمنان. بلكه دوست داريم همراه شما بياييم.

حضرت فرمود: برگرديد؛ چون راه رفتن پياده با سواره مايه تباهى شخص سوار، وخوارى فرد پياده است.

همچنين امام صادق سلام الله عليه فرمود: بارى ديگر نيز همين اتفاق افتاد وحضرت سواره بيرون آمد ويارانش پشت سر او پياده به راه افتادند. حضرت فرمود: برگرديد؛ زيرا، بلند شدن صداى كفشها پشت سر مردان مايه تباهى دلهاى احمقان است» (27) .

در «مناقب» به نقل از زاذان آورده است كه: «آن حضرت در بازارها تنها مى رفت، براى اين كه گمشده اى را راهنمايى كند يا به ناتوانى كمك نمايد. از فروشنده وبقال كه مى گذشت قرآن را برايش باز مى كرد واين آيه را مى خواند:

[تِلْكَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَلاَ فَسَادًا والْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ] (28) ؛ «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه خواهان برترى در زمين ويا تباهى نيستند، وعاقبت از آنِ پرهيزگاران است» (29) .

آرى، اميرمؤمنان سلام الله عليه پيوسته در ميان مردم ودر متن جامعه بود، با مشكلات آنها زندگى مى كند ومعضلات وگرفتاريهايشان را حلّ مى كند و با گفتار ودانش ورفتار وكردارش به تربيت آنان مى پردازد.

اجراي دقيق اسلام

اميرمؤمنان سلام الله عليه اسلام را در همه زمينه ها، از ريز ودرشت، دقيقاً اجرا مى كرد؛ چرا كه كار كوچك، اگر حكم خدا باشد، بزرگ است، وبزرگ هم بزرگ است چون حكم خداست.

پس، معيار وملاك، حكم خداست، و با اين حساب هر چيزى كه منتسب به خدا باشد بزرگ است.

اميرمؤمنان على سلام الله عليه با اين ديدگاه واقعى وژرف، رفتارش را با مردم ودر همه ابعاد وادوار مختلف زندگى تنظيم مى كرد. چنان كه در زندگى خصوصى وشخصى اش نيز همين باريك بينى وژرف نگرى را داشت.

در اين جا نكاتى را در اين باره ذكر مى كنيم تا بهترين سرمشقى باشد براى سياستمداران مسلمان ورهبران كشورهاى اسلامى.

خاموش كردن چراغ

در كتاب «مناقب» ابن شهرآشوب، به نقل از ابن مردويه، آمده است كه گفت:

«در گفتگويى شنيدم كه: شبى حضرت على سلام الله عليه در بيت المال بود وعمرو بن عاص به نزد او رفت. حضرت چراغ را خاموش كرد ودر نور ماه نشست، وروا نشمرد كه به ناحق در زير نور چراغ بنشيند» (30) .

مگر در آن چند لحظه اى كه عمرو بن عاص مى خواست صحبت كند چقدر از روغن آن چراغ مصرف مى شد؟ قطعاً مقدار بسيار اندكى.

اما على بن ابى طالب سلام الله عليه الگو وسرمشق است. اگر درباره اموال مسلمانان تا اين اندازه واقع بين ودقيق باشد، ديگر كار به اين جا نمى رسد كه امروز برخى سران كشورهاى اسلامى رسيده اند وميليارد ميليارد اموال مسلمانان را بى محابا حيف وميل مى كنند.

سختگير درباره احكام خدا

در «مناقب» ايضاً به نقل از ابن مردويه، آمده است:

«چون اميرمؤمنان سلام الله عليه از يمن آمد بيدرنگ به خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله رفت ويكى از اصحابش را جانشين خود بر سپاهيان همراهش گماشت. آن مرد به هر يك از افراد جامه اى كتانى كه حضرت على سلام الله عليه با خود آورده بود، داد.

وقتى سپاهيان نزديك آمدند وحضرت على سلام الله عليه به استقبالشان رفت، ديد جامه هايى نو پوشيده اند.

فرمود: واى بر تو، اين چه وضعى است؟

عرض كرد: اين جامه ها را پوشاندمشان كه وقتى به ميان مردم مى آيند زيبا باشند.

فرمود: واى بر تو، پيش از آن كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله برسند؟

راوى گويد: على سلام الله عليه جامه ها را از تن آن عده درآورد وبه جاى خود برگرداند.

ابو سعيد خدرى مى گويد: مردم از اين كار على سلام الله عليه به رسول خدا صلى الله عليه وآله شكايت كردند. پيامبر خدا صلى الله عليه وآله برخاست وخطبه اى ايراد كرده فرمود: اى مردم! از على شكايت نكنيد، به خدا سوگند كه او درباره [احكام] خدا سختگير است» (31) .

شكستن ظروف طلا

در «مناقب»، به نقل از زاذان، آورده است:

«قنبر، چند جام زرين وسيمين به نزد حضرت على سلام الله عليه كه در رحبة [ميدان كوفه] بود آورد وعرض كرد: شما هرچه هست تقسيم مى كنى، ومن اينها را براى خودتان پنهان كردم.

حضرت شمشيرش را بركشيد وفرمود: واى برتو! مى خواستى آتشى به خانه ام وارد كنى؟ سپس آنها را در برابر شمشيرش چيد وضربه زد، به طورى كه سى وچند تكه شدند؛ وفرمود: كارشناسان را بياوريد. آنها آمدند وحضرت فرمود: اين ها را سهم بندى كنيد» (32) .

بديهى است كه اين جامهاى زرين وسيمين وقتى سالم باشند به مراتب با ارزش تر از شكسته آنهاست، اما از آن جا كه ظروف طلا ونقره حرام است، شايد به اين دليل اميرمؤمنان آنها را شكسته تا از حرمت درآيد وميان مردم تقسيم كرده است. اين چنين اميرمؤمنان سلام الله عليه در اجراى دقيق اسلام ركورد شكنى مى كند.

نفي ناسيوناليسم وقوم گرايي

«ناسيوناليسم» ونژادپرستى يكى از روش هاى فكرى استعمار براى ضربه زدن به مسلمانان ونابود كردن آنها واز بين بردن وحدت وايجاد تفرقه در ميان جوامع اسلامى است. استعمارگران با اجراى اصل «تفرقه بينداز وحكومت كن» بر جهان اسلام ومسلمانان مسلّط شدند، واين چيزى است كه امروز ما آن را آشكارا وروشن مشاهده مى كنيم.

اما اسلام به اين قوم گراييها وشعارهاى ناسيوناليستى خاتمه داد، آن گاه كه قرآن كريم اعلان كرد:

[يَـأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَر وأُنثَى وجَعَلْنَاكُمْ شُعُو با وقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ] (33) ؛ «اى مردم! ما شما را از نر وماده اى آفريديم وقومها وقبيله ها قرارتان داديم تا يكديگر را بشناسيد. همانا گرامى ترين شما در نزد خدا باتقواترين شماست: بى ترديد، خداوند داناى آگاه است».

وپيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «ليس لعربي على عجمي فضل إلا بالتقوى (34) ؛ هيچ عربى را بر عجمى برترى نيست مگر به تقوا».

وفرمود: «كلكم مِن آدم، وآدم مِن تراب (35) ؛ همه شما از آدم هستيد وآدم از خاك بود».

اميرمؤمنان على سلام الله عليه نيز همين راه را رفت وهرگونه قوم گرايى را با شدّت وشهامت تمام ردّ كرد واز اين طريق قرآن را به كار بست وفرمان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را پياده نمود.

زن عرب با زن غير عرب يكي است

ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة»، به نقل از ابو اسحاق همدانى آورده است كه گفت: «روزى دو زن نزد حضرت على سلام الله عليه آمدند، يكى عرب بود وديگرى از موالى. آن دو از حضرت چيزى درخواست كردند وامام به هر دو به يكسان چند درهم ومقدارى غذا داد.

يكى از آن دو گفت: من يك زن عرب هستم واين عجم است.

حضرت فرمود: به خدا قسم كه من در اين بيت المال برتريى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نمى بينم» (36) .

خواهرش وزن غير عرب يكسانند

پيشتر گفتيم كه اميرمؤمنان سلام الله عليه خواهر خود را كه عرب وقرشى وهاشمى بود واز نزديكترين مردم به وى محسوب مى شد، بر كنيزى غير عرب ترجيح نداد ومقدار بيشترى از بيت المال به او عطا نكرد.

آن حضرت در يكى از خطبه هايش مى فرمايد: «لأسوين بين الأسود والأحمر (37) ؛ من ميان سياه وسفيد فرقى نخواهم گذاشت».

در زمانى كه خواست بيت المال را تقسيم كند، نوشت: «عرب وقرشى وانصارى وعجم وهمه قبايل عرب وتيره هاى عجم كه اسلام را پذيرفته اند، يكسانند» (38) .

اينچنين اميرمؤمنان سلام الله عليه معيار اصلى وچارچوب كلى را اسلام قرار داد، كه همه قوم گراييها، قبيله پرستيها وآداب ورسوم غير اسلامى وجداسازيها وتبعيضات غير انسانى در برخورد با صخره سخت واستوار آن خرد ومتلاشى مى شوند.

سياست حضرت علي (عليه السلام) در ابعاد مختلف

سياست اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه در ابعاد مختلف ودر هر كارى كه انجام داد، سياستى حكيمانه وخردمندانه وبرگرفته از سياست خداى متعال بود؛ خدايى كه آفريننده بشر است وبه بهترين سياست ها وراهكارهاى اداره بشر داناست وقرآن كريم را كه جامع ترين قانون اساسى ودستورالعمل سياسى است نازل كرده است.

وسياستى تابع سياست رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، وسياست رسول خدا صلى الله عليه وآله نخستين وحكيمانه ترين وعميق ترين سياستى است كه يك انسان در روى زمين به اجرا گذاشته است.

على هذا، سيره اميرمؤمنان سلام الله عليه ورفتار او، سرتا سر، سياست حكيمانه است؛ چه در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله چه در زمان حاكمان پيش از خود، وچه در زمان خلافت ظاهرى خودش.

حفظ وحدت اسلامي

اميرمؤمنان على سلام الله عليه كمترين زمينه اى را براى سوء استفاده شيّادان وكسانى كه مى خواهند ميان مسلمانان اختلاف افكنند باقى نگذاشت.

اربلى قدس سره در كتاب «كشف الغمّة» به سندش از امام حسين سلام الله عليه آورده است كه: «مردى نزد اميرمؤمنان سلام الله عليه آمد وبه سعايت از عده اى پرداخت.

حضرت به من فرمود كه قنبر را صدا بزنم. [قنبر آمد و] حضرت على سلام الله عليه به او فرمود: نزد اين شخص شكايت كننده برو وبه او بگو: تو به گوش ما چيزهايى رساندى كه خدا خوش ندارد. حالا برو پى كارت» (39) .

منطق عدالت

عدالت، شالوده سياست اميرمؤمنان سلام الله عليه در هركارى بود. به طورى كه آن حضرت به كارگزارانش توصيه مى كرد كه حتى با اهل كتاب، از جمله يهود كه قرآن كريم آنها را [أَشَدَّ النَّاسِ عَدَ وَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُو] (40) ؛ «سرسخت ترين دشمنان ايمان آورندگان» معرفى مى كند، عادلانه رفتار كنند.

براى مثال، شيخ كلينىرضوان الله عليه در كتاب شريف «كافى» به سندش از مردى ثقفى كه از كارگزاران اميرمؤمنان سلام الله عليه بود، آورده است كه گفت:

«على بن ابى طالب سلام الله عليه مرا بر بانقيا ويكى از روستاهاى كوفه [براى تحصيل زكات] گماشت ودر حضور مردم به من فرمود: در خراجت دقت كن وبكوش واز درهمى فروگذار مكنى. هر وقت خواستى به محل مأموريّتت بروى به من سرى بزن.

مرد گويد: من نزد حضرت آمدم. به من فرمود: مبادا به خاطر درهمى خراج، مسلمانى را يا يهوديى ويا نصرانيى را [كتك] بزنى، يا به خاطر درهمى حيوانى را كه صاحبش با آن كار مى كند بفروشى؛ بلكه ما مأموريم كه از مردم مازادشان را بستانيم» (41) .

اصلاح مسير مسلمانان

اميرمؤمنان سلام الله عليه مى دانست كه معاويه در صفّين كشته نمى شود وزنده مى ماند ودر زمين فساد مى كند وجامعه را به تباهى مى كشاند. اما با او جنگيد تا مسير مسلمانان را تصحيح كند واز معاويه وحكومت او وكسانى كه بعد از او مى آيند وبناى خدمتشان را بر پى ريزى هاى معاويه مى سازند سلب مشروعيت كند.

متون فراوانى در تاريخ اميرمؤمنان سلام الله عليه وجود دارد كه همگى گواه اين امرند. براى مثال، ابن شهرآشوب به نقل از مينا آورده است كه گفت:

«على سلام الله عليه در سپاهش هياهويى شنيد، فرمود: چه خبر است؟

گفتند: معاويه كشته شد.

فرمود: به صاحب كعبه سوگند كه او كشته نشود تا آن كه اين امّت بر او همداستان شوند.

عرض كردند: اى اميرمؤمنان! پس چرا با او مى جنگى؟

فرمود: مى خواهم ميان خودم وخدا عذرى داشته باشم» (42) .

نيز به نقل از مروان اصفر آورده است:

«سوارى از شام وارد شد، وعلى سلام الله عليه در كوفه بود. او خبر مرگ معاويه را داد. وى را نزد على سلام الله عليه بردند. حضرت على سلام الله عليه از او پرسيد: تو شاهد مرگ او بودى؟ مرد گفت: آرى، خاك هم روى او ريختم.

حضرت فرمود: دروغ مى گويد.

عرض شد: اى اميرمؤمنان از كجا مى دانى كه دروغ مى گويد.

حضرت فرمود: معاويه نمى ميرد تا فلان وبهمان كارها را در زمان حكومتش انجام دهد.

عرض كرد: شما كه اين را مى دانى، پس چرا با او مى جنگى؟

فرمود: براى اتمام حجّت» (43) .

دور نگرى ودور انديشي

يكى از ويژگى هاى نمايان اميرمؤمنان سلام الله عليه در سياستش: دورنگرى است.

اين را هركس كه به عصمت اميرمؤمنان سلام الله عليه معتقد باشد به راحتى تمام مى پذيرد، به علاوه اين كه دهها دليل نقلى وعقلى بر آن وجود دارد.

بعد از به شهادت رسيدن اميرمؤمنان سلام الله عليه روزى معاويه از ضرار بن ضمرة درباره اوصاف آن حضرت پرسيد. نخستين جمله اى كه ضرار در وصف امام سلام الله عليه گفت اين بود: «به خدا سوگند كه او انسانى دورانديش بود» (44) .

به همين دليل هم، طلحه وزبير را بر كوفه وبصره حكومت نداد. ومعاويه را بر امارت ابقا نكرد. چون مى دانست كه آن دو به همراه معاويه عليه اميرمؤمنان سلام الله عليه توطئه كرده اند.

متون زيرا را با هم مى خوانيم:

حتي يك شب معاويه را حاكم قرار نمي دهم

مرحوم علامه مجلسى در «بحار» به نقل از ابن سحيم از پدرش آورده است كه گفت: چون با حضرت على سلام الله عليه بيعت شد، مغيرة بن شعبة نزد او آمد وگفت: معاويه كسى است كه مى دانى، وكسى كه پيش از تو بود او را بر شام گماشت. پس، تو نيز فعلا او را در مقامش ابقا كن تا اوضاع اسلام استقرار گيرد، آن گاه اگر خواستى، او را بركنار كن.

اميرمؤمنان سلام الله عليه در پاسخ مغيرة سخنانى گفت، از جمله فرمود: «حاضر نيستم حتى يك شب سپاه معاويه را بر دو مرد مسلمان حاكم گردانم وبدين سبب مورد بازخواست خداوند بزرگ واقع شوم... .

سپس اين آيه را خواند:

[وَ مَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا] (45) ؛ «ومن كسى نيستم كه گمراهگران را كمك خود بگيرم» (46) .

نيز در «بحار» به نقل از: ابن ابى الحديد آورده است: حضرت على سلام الله عليه به زبير، در روزى كه با او بيعت كرد، فرمود: «من بيم آن دارم كه به من خيانت كنى وبيعتم را بشكنى؟».

زبير گفت: «اصلا نترس؛ چون هرگز چنين كارى از من سر نخواهد زد».

حضرت على سلام الله عليه فرمود: خدا را گواه وضامن خود در اين كار مى گيرى؟

گفت: آرى، خدا را گواه وضامن مى گيرم» (47) .

راوى ـ بعد از حديثى طولانى ـ گويد: «معاويه مردى از بنى عبس را با نامه اى نزد زبير بن عوام فرستاد. در آن نامه آمده بود: اما بعد؛ من از اهل شام براى تو بيعت خواسته ام وآنها پذيرفته اند وپيمان استوار داده اند. پس، زودتر خود را به كوفه وبصره برسان ومگذار پسر ابوطالب پيش از تو به آن جا رود، كه اگر اين دو شهر را از دست دهى ديگر چيزى به دست نخواهى آورد. وبراى طلحة بن عبيدالله بعد از تو بيعت گرفته ام. بنابراين، به خونخواهى عثمان برخيزيد ومردم را به آن فرا خوانيد، ودر اين باره جدّ وجهد كنيد.

چون اين نامه به زبير رسيد خوشحال شد وآن را به اطلاع طلحة رسانيد وبرايش خواند، ودر خيرخواهى معاويه نسبت به خود شك نكردند وهر دو بر مخالفت با على سلام الله عليه همداستان شدند.

طلحة وزبير چند روز بعد از بيعت با حضرت على سلام الله عليه نزد او آمدند وگفتند: اى اميرمؤمنان! شما خود شاهد بوديد كه در تمام دوران حكومت عثمان ما مورد بى مهرى بوديم، ومى دانى كه عثمان به بنى اميه نظر داشت. اكنون كه خداوند حكومت را بعد از عثمان به تو داده است ما را بر جايى بگمار.

حضرت على سلام الله عليه به آن دو فرمود: فعلا به قسمتى كه خداوند نصيب شما كرده است راضى باشيد تا فكر كنم. اما بدانيد كه من فقط كسى از يارانم را در امانتم [حكومت] شريك مى كنم كه تديّن وامانتدارى او را بپسندم، وماهيت او را شناخته باشم. طلحة وزبير نوميدانه حضرت على سلام الله عليه را ترك كردند، وبعد آمدند واز آن حضرت اجازه خواستند كه به عمره روند.

به روايتى: آن دو از حضرت على سلام الله عليه درخواست كردند حكومت دو شهر بصره وكوفه را به ايشان بسپارد. على سلام الله عليه فرمود: بايد بينديشم. وبعد هم حكومت اين دو شهر را به آنها نسپرد» (48).

اينها همه از دورانديشى اميرمؤمنان سلام الله عليه در كشوردارى بود؛ زيرا اگر معاويه وطلحة وزبير را به ولايت مى گماشت، آنها كه اكنون برگه مشروعيت خود را با امضاى اميرمؤمنان سلام الله عليه در دست داشتند، عليه اميرمؤمنان سلام الله عليه توطئه مى كردند.

پاورقى:‌


(1). ر.ك: بحارالأنوار، ج97، ص364، ب5، ح6.
(2). ر.ك: المناقب، ج2، ص259 «فصل في اخباره بالغيب».
(3). سفينة البحار، ج1، ص676 «باب السين بعده الهاء».
(4). كافى، ج3، ص186، باب«من زاد على خمس تكبيرات»، ح3.
(5). الاختصاص، ص152 «من كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه».
(6). المناقب، ج2، ص111 «فصل في المسابقة بالعدل والامانة».
(7). الاختصاص، ص151 «من كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه».
(8). ر.ك: بحارالانوار، ج41، ص108 ـ 109، 122، ب107، ح15، 27، 29.
(9). المناقب، ج2، ص110 «فصل بالمسابقة بالعدل والأمانة».
(10). بحارالأنوار، ج41، ص50، ب104، ح2.
(11). بحارالأنوار، ج32، ص229 ـ 230، ب4، ح181.
(12). حجرات: 9.
(13). بحارالأنوار، ج41، ص50، ب104، ح2.
(14). سفينة البحار، ج2، ص133، بابالغين بعده الباء.
(15). بحارالأنوار، ج41، ص50، ب104، ح2.
(16). همان.
(17). المناقب، ج2، ص260 ـ 261 «فصل في اخباره بالغيب».
(18). همان، ج2، ص114 «فصل في حلمه وشفقته».
(19). المناقب، ج2، ص114 «فصل في حلمه وشفقته».
(20). مؤمنون: 96.
(21). المناقب، ج2، ص113 «فصل في حلمه وشفقته».
(22). بحارالأنوار، ج41، ص203 ـ 204، ب110، ح18.
(23). المناقب، ج2، ص112 «فصل في حلمه وشفقته».
(24). المناقب، ج2، ص106 «في المسابقة بالتواضع».
(25). الاختصاص، ص157 «من كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه».
(26). همان، ص159.
(27). بحارالأنوار، ج41، ص55، ب105، ح2.
(28). قصص: 83.
(29). المناقب، ج2، ص104 «فصل في المسابقة بالتواضع».
(30). المناقب، ج2، ص110 «فصل في المسابقة بالعدل والامانة».
(31). همان.
(32). همان، ج2، ص108 «فصل في المسابقة بالعدل والامانة».
(33). حجرات: 13.
(34). تحف العقول، ص34 «خطبته في حجة الوداع».
(35). همان.
(36). شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد، ج2، ص200ـ201 «مناقب علي سلام الله عليه وذكر طرف من اخباره في عدله وزهده».
(37). الاختصاص، ص151 «من كتاب ابن دأب في فضل اميرالمؤمنين سلام الله عليه».
(38). همان، ص152.
(39). كشف الغمّة، ج2، ص218 «وامّا مناقبه».
(40). مائدة: 82.
(41). كافى، ج3، ص540، بابادب المصدّق، ح8.
(42). المناقب، ج2، ص259 «فصل في اخباره بالغيب».
(43). همان.
(44). الفضائل، شاذان بن جبرئيل، ص97.
(45). كهف: 51.
(46). بحارالأنوار، ج32، ص34، ب1، ح22.
(47). بحارالأنوار، ج32، ص5، ب1، ح1.
(48). همان.