اسلام و سياست

آية الله العظمى سيّد صادق حسينى شيرازى

- ۵ -


سياست حضرت علي (عليه السلام) با كاركنانش

نظارت اميرمؤمنان على سلام الله عليه بر كاركنانش در رأس سياست ادارى آن حضرت بود. على بن ابى طالب سلام الله عليه ـ بر خلاف بسيارى از حكومتگران وسياستمداران ـ كارمندانش را براى اين نمى خواهد كه از او تعريف وتمجيد كنند، بلكه آنها را براى اين مى خواهد كه از خداى سبحان تمجيد وستايش نمايند. مى خواهد آنها به طور دقيق وكامل ودائم در راه خدا باشند. از اين رو، همان گونه كه نصب آنها به دست اوست، خود را در برابر اعمال ورفتار آنها نيز مسؤول مى داند.

لذا آنها را نصيحت وراهنمايى مى كرد، وچنانچه رفتار ناشايستى از ايشان سر مى زد توبيخشان مى نمود، واگر هيچ يك از اين ها سود نمى بخشيد بر كنارشان مى كرد، ودر صورتى كه مستحق مجازات بودند آنان را مجازات مى كرد.

مصونيت ديپلماتيك، مصونيت ادارى، مصونيت شغلى وامثال اين اصطلاحات، چنانچه ديپلماتى از مسير حق خارج گردد ومدير كجراهه رود، وكارمند اقدام به كارهاى ناشايستى چون اجحاف وستم وبى توجهى به مردم كند، نزد على بن ابى طالب سلام الله عليه مفهومى ندارد.

زيرا، اصل اساسى در گزينش كارمند وادامه كار او، در منطق اميرمؤمنان سلام الله عليه فقط يك چيز است: «خدا ومردم». اين اصل اساسى در انتخاب كارمند ودر ابقاى او به كارش مى باشد.

در اين زمينه، تاريخ داستانى را ثبت كرده است: يكى از نزديكان اميرمؤمنان سلام الله عليه كارى كرد كه مستوجب كيفر بود. لذا از ترس فرار كرد. مردم او را گرفتند ونزد اميرمؤمنان سلام الله عليه آوردند. وى به امام گفت: «به خدا قسم كه بودن با تو خوارى است وترك كردنت كفر» (1) . يعنى: تو ميان دوستانت وغير دوستانت هيچ فرقى نمى گذارى و با آنها همان گونه بى گذشت رفتار مى كنى كه با ديگران.

عزل بيدرنگ كارگزار

تاريخ مى گويد: زنى از بنى هَمْدان، به نام «سودة بنت عمارة»، از يكى از كارگزاران، نزد حضرت على سلام الله عليه شكايت كرد وحضرت او را عزل نمود. تفصيل ماجرا چنين است:

اِربلى در «كشف الغمة»، به نقل از كتاب «ابن طلحة» از سوده همدانى دختر عمارة آورده است كه: وى نزد معاويه رفت وگفت: «به خدا سوگند من از فردى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه براى تحصيل صدقات ما گماشته بود و او به ما ستم ورزيد، نزد آن حضرت به شكايت رفتم، ديدم به نماز ايستاده است. با ديدن من نمازش را قطع كرد و با مهربانى ولطف وملايمت رو به من كرد وفرمود: كارى دارى؟

گفتم: آرى. وماجرا را برايش گفتم. او گريست وسپس سرش را به آسمان برداشت وگفت: «بار خدايا، تو خود بر من وبر ايشان گواهى. ومى دانى كه من به آنها نگفته ام كه بر بندگانت ستم كنند ويا حقّى را زير پا بگذارند». آن گاه قطعه اى پوست برداشت ودر آن نوشت:

[بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ ³ قَدْ جَآءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ ولاَ تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ] (2) ؛ «شما را از جانب پروردگارتان برهانى روشن آمده است. پس پيمانه وترازو را تمام نهيد واموال مردم را كم مدهيد ودر زمين، پس از اصلاح آن، فساد مكنيد. اين براى شما بهتر است اگر مؤمنيد».

چون اين نامه ام را خواندى آنچه را از پُست ما در دست توست نگهدار تا كسى بيايد وآن را بگيرد. والسلام».

سوده گفت: سپس آن نوشته را به من داد بدون آن كه با گِل مهر ومومش كند. من نامه را براى صاحبش بردم و او عزل شد واز نزد ما رفت» (3) .

بحث فقهى وحكم شرعى اين مسأله مجال گسترده ديگرى مى طلبد كه اين كتاب جاى آن نيست؛ چون در اين كتاب بنا را بر اختصار واشاره گذرا به روش سياسى اميرمؤمنان على سلام الله عليه گذاشته ايم تا از آن واز سيره وروش پيامبر صلى الله عليه وآله درسهاى سياست صحيح را براى تاريخ معاصر خويش بياموزيم والهام بگيريم.

آموزش عملي به كارگزار

نيز اربلى درباره اميرمؤمنان على سلام الله عليه آورده است كه: «على سلام الله عليه مردى از قبيله ثقيف را بر عكبر (4) گماشته بود. او گفت: على سلام الله عليه به من فرمود: فردا پس از خواندن نماز ظهر نزد من باز آى. من در موعد مقرر نزد او بازگشتم... ديدم نشسته ودر كنارش كاسه اى وكوزه آبى قرار دارد، ظرف سربسته مُهر شده اى را خواست. با خودم گفتم: مرا امين دانسته به طورى كه جواهرى را به من مى سپارد.

اما چون مُهر را شكست وظرف را گشود، ديدم، در آن مقدارى آرد است. آردها را بيرون آورد ودر كاسه ريخت و با آب قاطى كرد وخودش نوشيد وبه من هم نوشاند.

من طاقت نياوردم وگفتم: اى اميرمؤمنان! در عراق با اين همه وفور نعمت كه مى بينى، چنين مى كنى!

فرمود: به خدا سوگند من از روى بخل وخسّت بر اين مهر نزده ام، بلكه به اندازه كفافم مى خرم ومى ترسم سر آن را باز كنند واز جاى ديگر در آن بريزند، ومن دوست ندارم جز حلال وپاك وارد شكمم كنم. لذا، همان قدر كه مى بينى، از آن مراقبت مى كنم.

سپس فرمود: زنهار، از خوردن چيزى كه نمى دانى حلال است يا حرام» (5) .

بر كنار كردن به سبب بلند كردن صدا

محدث نورى رحمه الله در «مستدرك الوسائل» به نقل از كتاب «عوالى اللآلي» آورده است: روايت شده است كه اميرمؤمنان سلام الله عليه ابو الاسود دؤلى را به منصب قضا گماشت وبعد بركنارش نمود، أبوالأسود به حضرت گفت: چرا مرا عزل كردى در حالى كه نه خيانت كرده ام ونه جنايت.

فرمود: «ديدم صدايت را از صداى خصمت بالاتر مى برى» (6) .

طرفين دعوا هر دو انسانند ودر منطق اسلام محترم مى باشند، وقاضى حق ندارد كوچكترين اهانتى به آنها روا دارد. وبلند كردن صدا روى آنها، خود نوعى اهانت است واز آداب قضايى اسلام به دور مى باشد.

بنابراين، قاضيى كه اين كار را مى كند بايد معزول شود، حتى اگر در علم وفضيلت واخلاق ونزديكى به اميرمؤمنان سلام الله عليه شخصى همچون أبوالأسود دؤلى باشد؛ چرا كه در منطق على بن ابى طالب سلام الله عليه حقّ جاى سازش ندارد.

محدّث قمى رحمه الله درباره ابوالاسود دؤلى مى نويسد:

«أبو الأسود دُؤلى مردى فاضل وفصيح از طبقه نخست شعراى اسلام است. او شيعه اميرمؤمنان سلام الله عليه واز بزرگان وسرشناسان تابعين بود. اهل بصره بود واز شهسواران وخردمندان به شمار مى آيد» (7) .

أبو الأسود همان كسى است كه به دستور اميرمؤمنان سلام الله عليه وراهنمايى آن حضرت علم «نحو» را پايه ريزى كرد.

حسابت را برايم بفرست!

با آن كه روش اميرمؤمنان سلام الله عليه در زمان حيات پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وپس از رحلت آن حضرت ودر زمان حيات حاكمان پيش از او، بهترين معرّف براى آينده زندگى آن بزرگوار بود، وكارگزاران وكاركنانى كه به اطراف واكناف مى فرستاد با راه ورسم اميرمؤمنان سلام الله عليه بخوبى آشنا بودند، اما با اين همه، حضرت على سلام الله عليه همواره اعمال ورفتار كارگزاران وعمّالش را زير نظر داشت واز آنها حساب مى كشيد تا مبادا فردى از آنها به مردم ستم كند. براى مثال، وقتى شنيد كه يكى از كارگزارانش كمى بد رفتار كرده است به او چنين نوشت:

«اما بعد، راجع به تو مطلبى شنيده ام كه اگر راست باشد هر آينه پروردگارت را به خشم آورده اى واز امامت نافرمانى كرده اى، وامانتت [= مقام ومنصبت] را خوار ساخته اى. شنيده ام كه زمينها را برهنه كرده اى وهرچه در اختيار توست گرفته اى وبالا كشيده اى. پس، حسابت را برايم بفرست. وبدان كه حسابرسى خداوند سخت تر از حسابرسى مردم است. والسلام» (8) .

در منطق اسلام، مردم آزادند، وهيچ كس حق حسابرسى از آنها را ندارد، وبه كسى نمى توان گفت: «اين را از كجا آورده اى»؛ چرا كه فرموده اند: «ضع أمر أخيك على أحسنه (9) ؛ كار برادرت را به بهترين محمل حمل كن». اين را در اصطلاح فقها «أصالة الصحة» مى گويند. بجز در پاره اى موارد كه طبق اصل «اهم ومهم» مستثنا مى شود. اين هر دو قاعده از خود شريعت اسلام استفاده مى شوند.

اما كارگزار وحكمران وكارمند عاليرتبه از اين قاعده جدايند وبايد به آنها گفت: «اين را از كجا آورده اى؟»، وبايد داراييها واموالشان مورد حسابرسى قرار گيرد، وبايد از حسابرسى خداوند كه سخت تر ودشوارتر است ترسانده شوند، تا پايه هاى عدالت، استوار گردد ومردم از ستم وتعدى در امان بمانند.

اگر خيانت كني!

اميرمؤمنان سلام الله عليه به يكى از كارگزارانش ـ زياد بن ابيه كه جانشين كارگزارش عبدالله بن عباس در بصره بود ـ نامه اى چنين نوشت:

«صادقانه به خداوند سوگند مى خورم كه اگر بشنوم در اموال مسلمانان، از ريز يا درشت آن، خيانت كرده اى... چنان بر تو سخت گيرم كه اندك مال وگران پشت واز فقر ونادارى، خوار گردى. والسلام» (10) .

كارگزار، يعنى كارمندى كه امام سلام الله عليه براى اداره كشور وشهرها انتخاب مى كند، بايد دو شرط ودو ويژگى در او وجود داشته باشد: علم وعدالت

هم بايد با احكام اسلام وحلال وحرام وچگونگى وساطت در كارها ميان خداى متعال وخلق او آشنا باشد، وهم عادل ومؤمن وخير رسان باشد، نه فاسق وستمگر واهل اجحاف.

اما كارگزارى كه علم وعدالت در او جمع است، ديگر اين همه تهديد سخت براى چيست؟

علتش آن است كه حق، قاطع وانعطاف ناپذير است، وتيزتر از تيغه شمشير است.

آرى، خيانت به اموال مسلمانان، خيانت به مسلمانان، خيانت به اميرمؤمنان وخيانت به خداوند بزرگ است. وهركس اين همه خيانت مرتكب شود البته كه سزاوار چنين سرزنش ونكوهشى است.

اميرمؤمنان سلام الله عليه كارگزاران كشور را اين گونه تأديب مى كند، واين گونه بايد امام [حاكم]، كارگزاران وكاركنان وكارمندانش را تربيت كند تا مسلمانان از خيانت وتعدّى در امان بمانند.

حضرت على سلام الله عليه در سخن ديگرى مى فرمايند: «إن أعظم الخيانة خيانة الأمة وأفظع الغش غشّ الأئمة (11) ؛ بزرگترين خيانت خيانت به امت است، وزشت ترين دغلى، دغلى پيشوايان است».

مسؤوليت سرزمين ها وحيوانات

در يكى از خطبه هايى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه در اوايل خلافتش ايراد فرمود، چنين آمده است: «إتّقوا الله في عباده وبلاده، فإنّكم مسؤولون حتّى عن البقاع والبهائم (12) ؛ از خدا بترسيد ورعايت حال بندگان وسرزمين هايش را بكنيد، چرا كه شما حتى درباره سرزمين ها وحيوانات مسؤوليد وبازخواست خواهيد شد».

در منطق اميرمؤمنان سلام الله عليه مسؤوليت تنها اختصاص به اسلام وايمان ومسلمانان ومؤمنان ويا به زن ومرد ويا به طور كلّى، بشر ندارد بلكه همه آنچه را كه خداى متعال آفريده است وبشر مى تواند از آن در طريق خير يا شرّ، به حق يا به باطل، ودر راه راست يا كجراهه وغيره، استفاده كند، در بر مى گيرد. مردم در برابر زمين وخاك وكشور وبيابان ودريا و... مسؤولند واين مسؤوليت ابعاد گوناگونى دارد: نسبت به سكونت در آنها، كشت وزراعت در آنها، رها كردنشان، وزياده روى در آن ها وامثال اينها. حتى نسبت به حيوانات وبهايم نيز انسان مسؤوليت دارد ودر خصوص رفتارى كه با آن ها مى كند: ظلم يا محبّت، استفاده خوب يا بد، اسراف وتبذير، وغيره بايد در پيشگاه خداى متعال پاسخگو باشد.

اينهاست حدود مسؤوليت در سياست وديدگاه على بن ابى طالب سلام الله عليه. واين بايد درس عبرتى باشد براى مردم ورهبران، وبايد حركت خود را بر طبق راه ورفتار اميرمؤمنان سلام الله عليه تصحيح كنند.

آزادي در حكومت اميرمؤمنان (عليه السلام)

در دوره اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه مردم از آزادى گسترده اسلامى برخوردار بودند. اين ويژگى زمانى نمايان تر مى شود كه خشونت ها وبى رحمى هاى دوره عثمان بن عفّان را به ياد آوريم، به طورى كه صحابى بزرگوارى چون ابوذر ـ رضوان الله عليه ـ كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بارها وبارها او را ستود، مجال امر به معروف ونهى از منكر نمى يافت.

اين آزادى اسلامى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه ميدان را برايش باز كرد شبيه ترين نمونه نسبت به آزادى هايى بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در صدر اسلام به مردم داد. براى مثال، همان گونه كه در مدينه منوره وپيرامون آن مشركان ويهوديان ومسيحيان ومنافقان در كنار مسلمانان زندگى مى كردند؛ خانه هايشان كنار هم بود ودر بازار با هم بودند و با يكديگر داد وستد مى كردند ودر سايه اسلام از آزادى برخوردار بودند، در عصر اميرمؤمنان على سلام الله عليه نيز مسلمانان ويهوديان ومسيحيان ومجوسيان ومشركان وبلكه همه انسان ها ـ از هر كيش وآيينى ـ در سايه اسلام، با عزّت واحترام ودر رفاه وخوشى زندگى مى كردند. آن حضرت مى فرمود: «الناس صنفان إما أخ لك في الدين، واما نظير لك في الخلق (13) ؛ مردم [نسبت به شما] دو دسته اند: يا برادر دينى تو هستند ويا همنوع تو».

اين جمله بى نظير وشكوهمند وجاويدان، زمينه را براى احترام بشر، از آن حيث كه بشر است، مى گشايد تا مردم از اين ديدگاه به او بنگرند، وهمگان را زير چتر عدالت وحق انسانيّت گرد مى آورد.

بى گزافه مى گوييم: اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه ـ بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله ـ تنها كسى است كه، با سخنان خود، شالوده هاى عميق آزادى را ريخت، و با رفتار وكردارش آن را در ميان امت به اجرا در آورد. در نهج البلاغة، در ترغيب وتشويق به آزادى مى فرمايد: «ألا حرّ يدع هذه اللماظة (14) ؛ آيا آزاده اى نيست كه اين پسمانده غذا در دهان (15) را رها كند». ومى فرمايد: «لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا (16) ؛ بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است». وباز مى فرمايد: «أيها الناس إن آدم لم يلد عبداً ولا أمة، وان الناس كلهم أحرار ولكن الله خول بعضكم بعضا (17) ؛ اى مردم! آدم نه غلامى به دنيا آورد ونه كنيزى. مردم همه آزادند اما خداوند بعضى از شما را در اختيار بعضى ديگر قرار داد».

وبدين سان، حضرت على سلام الله عليه نخستين كسى بود كه اين سخنان را در زندگى عملى اش پياده كرد وحكومت اسلامى عادلانه وآزادى را كه همه مردم در آن آزادند، بنياد نهاد. درست همانند دولتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله تأسيس كرد. اينك چند نمونه در اين خصوص:

ابن كوّاء

ابن كواء، مردى منافق وخارجى مذهب وملعون (18) واز مخالفان على بن ابى طالب سلام الله عليه بود، آن هم در زمانى كه حكومت حضرت على سلام الله عليه در اوج خود به سر مى برد ودر آن روزگار، بزرگترين وپهناورترين حكومت در روى زمين بود، وحضرت على سلام الله عليه ـ علاوه بر اين كه امامِ منصوب از جانب خداوند وپيامبر صلى الله عليه وآله بود ـ بزرگترين حكمران بر كره خاكى نيز بود. اين شخص در محافل عمومى وبه گونه اى ددمنشانه به اميرمؤمنان سلام الله عليه اعتراض مى كرد.

مرحوم علامه مجلسى از كتاب «المناقب»، با سندش، آورده است (19) كه: حضرت على سلام الله عليه در حال خواندن نماز صبح بود كه ابن كواء از پشت سر حضرت، شروع به خواندن اين آيه كرد:

[وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَـئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ ولَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ] (20) ؛ «و[خدا] به تو وبه كسانى كه پيش از تو بودند وحى كرد كه اگر مشرك شوى حتماً كردارت تباه ومسلّماً از زيانكاران خواهى شد».

حضرت به احترام قرآن سكوت كرد تا آن ملعون آيه را به پايان برد. امام قرائتش را ادامه داد. دوباره ابن كواء همان آيه را خواند. باز حضرت على سلام الله عليه به احترام قرآن، خاموش ماند وپس از تمام شدن آيه مجدداً نمازش را ادامه داد. ابن كواء براى بار سوم آيه را خواند: «به تو وكسانى كه پيش از تو بودند وحى كرد كه اگر مشرك شوى حتماً كردارت تباه ومسلّماً از زيانكاران خواهى شد». وحضرت على سلام الله عليه براى سومين بار به احترام قرآن سكوت كرد، وچون ابن كواء آيه را به پايان برد حضرت اين آيه را قرائت كرد: [فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ولاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَ يُوقِنُونَ] (21) ؛ «پس، صبور باش كه وعده خدا راست است، ومبادا كسانى كه يقين ندارند تو را به سبكسرى وا ندارند». آن گاه سوره را تمام كرد وبه ركوع رفت (22) .

اين چه آزادى است كه به مردى منافق اجازه مى دهد به شخص اول جهان اسلام، آن هم شخصى چون اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه در حال نماز حمله برد و او را به مشرك وبر باد رفتن اعمالش متهم كند، ولى او به احترام قرآن كريم سكوت مى كند، واين حمله وسكوت سه بار تكرار مى شود ودر نهايت امام نمازش را به پايان مى برد بدون آن كه به ابن كواء كارى داشته باشد، وابن كواء هم در پى كار خود مى رود به طورى كه انگار هيچ اتفاقى نيفتاده است.

اين آزادى كجا وآزادى كشورهاى آزاد در جهان امروز كجا؟

آيا هرگز يك فرد معمولى جرأت مى كند با يك رئيس يا رهبر چنين رفتارى بكند؟ وبه فرض كه چنين اتفاقى بيفتد، آيا به خير وخوشى پايان مى پذيرد؟

تاريخ به اين پرسشها جواب منفى مى دهد؛ حتى در امروز ودر آزادترين كشورهاى جهان. واين است آزادى اسلامى كه حضرت على سلام الله عليه آن را پياده كرد.

پس، بشنوند كسانى كه مى گويند: در اسلام آزادى نيست.

ابو هريره

ابو هريره كه در برهه اى از دوران قبل از حضرت على سلام الله عليه، در ناز ونعمت بار آمده بود، با عصر على بن ابى طالب سلام الله عليه، با حقّ ناب واسلام دقيق ورعايت همه جانبه عدالت، روبه رو شد، از اين رو، اين حكومت، خوشايند او قرار نگرفت ودر برابر حضرت على سلام الله عليه ايستاد وبه مخالفت با او پرداخت ومى خواست سياست اسلام واجراى احكام قرآن را به على بن ابى طالب سلام الله عليه بياموزد!

تو گويى از رسول خدا صلى الله عليه وآله نشنيده بود كه بارها وبارها از فضايل وخوبيهاى حضرت على سلام الله عليه گفته بود. گفته هايى چون:

«علي مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما دار (23) ؛ على با حقّ است وحق با على وبر يك محور مى چرخند».

«علي وارث علمي وحكمتي (24) ؛ على وارث دانش وحكمت من است».

«أنا مدينة العلم وعلي بابها فمن أراد المدينة فليأتها من بابها (25) ؛ من شهر علم هستم وعلى دروازه آن، پس هر كه خواهد به شهر در آيد بايد از دروازه آن وارد شود».

وصدها وهزارها سخن ديگر از اين قبيل.

اين از طرف ابو هريره. اما هيچ يك از اين رفتارها وبرخوردهاى او در حضرت على سلام الله عليه كمترين تأثيرى نگذاشت وباعث نشد كه آن حضرت موضع خود را در برابر ابو هريره تغيير دهد؛ بلكه، برعكس، نيازها وگرفتاريهاى او را برطرف مى كرد. به اين قطعه تاريخى توجه كنيد:

علامه مجلسى قدس سره به نقل از «المناقب» آورده است:

«ابو هريره ـ كه روز گذشته از حضرت على سلام الله عليه بد گفته بود ـ نزد آن حضرت آمد وخواهشهاى خود را مطرح كرد وحضرت آنها را برآورده ساخت. ياران حضرت على سلام الله عليه بر او خرده گرفتند، اما حضرت فرمود: من شرم مى كنم كه جهالت او بر علم ومعرفت من، وجُرمش بر عفو وگذشت من، ودرخواستش بر سخاوت وبخشش من چيره آيد» (26) .

واما در مقابل مى بينيم كه ابوذر رحمه الله، اين صحابى بزرگ وجليل القدر، در مجلس عثمان كه نيازى به معرفى ندارد، از حكم شرعى سخن مى گويد اما سزايى جز ضرب وحبس وتبعيد وگرسنگى وخوارى ومرگ نمى بيند!

ولى ابو هريره ـ كه به سبب احاديث ساختگى اش از پيامبر صلى الله عليه وآله شهرت دارد ـ اولا: جرأت مى كند كه روبه روى على بن ابى طالب سلام الله عليه از او بدگويى كند!

ثانياً: از آزادى اسلامى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه آن را به اجرا در آورده است آگاه است ولذا بيم آن كه مورد خشم ويا كيفر قرار گيرد، ندارد.

ثالثاً: على بن ابى طالب سلام الله عليه، با آن كه مى داند ابوهريره در اين رفتارش گنهكار وعصيانگر است وحق را زير پا نهاده ودر پى باطل وستم است، او را مجازات نمى كند.

رابعاً: ابو هريره فرداى آن روز، جرأت مى كند كه نزد حضرت على سلام الله عليه بيايد وحوايجش را بخواهد.

خامساً: حضرت على سلام الله عليه هم واقعاً حوايجش را برآورده مى سازد.

به طورى كه انگار اصلا چيزى اتفاق نيفتاده است.

وبعد به يارانش كه بر او خرده مى گيرند، با منطق علم وگذشت وبخشندگى جواب مى دهد.

آرى، آزادى اسلامى در يك چنين سطح بالايى است.

حقوق خوارج

خوارج با اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه جنگيدند وبه روى او ويارانش شمشير كشيدند وهزاران هزار زن ومرد مؤمن، از ياران وشيعيان حضرت على سلام الله عليه را به قتل رساندند، وجنگى بزرگ بر ضد آن حضرت به راه انداختند... .

اما، با اين همه، در تاريخ آمده است كه اميرمؤمنان سلام الله عليه «حقوق خوارج از بيت المال را قطع نكرد» (27) .

اين چه آزادى است!؟

از رسول خدا صلى الله عليه وآله وكسانى كه در خط خداى متعال وخط پيامبران و اولياى الهى هستند، كه بگذريم، آيا نظير اين آزادى در تاريخ يافت مى شود؟

بيعت با سوسمار!

بيست وپنج سال بعد از آن كه مسلمانان در غدير خم به فرمان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بعد از بازگشتش از حجة الوداع، با اميرمؤمنان سلام الله عليه بيعت كردند (28) ، پس از كشته شدن عثمان مجدداً با آن حضرت دست بيعت دادند. در ميان بيعت كنندگان هشت نفر از منافقان نيز بودند.

اين عدّه بيعت خود را با حضرت شكستند و با سوسمارى در صحرا بيعت كردند!

اين قطعه تاريخى را بخوانيد:

مرحوم علامه مجلسى در «بحار» به نقل از «مناقب» (29) ابن شهرآشوب، وقطب راوندى در «الخرائج» (30) وشيخ صدوق در «خصال» (31) وصفار در «بصائر الدرجات» (32) و ديگران با سندهاى خود از اصبغ بن نباتة آورده اند كه گفت:

اميرمؤمنان سلام الله عليه به ما دستور داد كه از كوفه به مداين برويم. ما روز يكشنبه حركت كرديم اما عمرو بن حريث با هفت نفر نيامدند وبه جايى در حيرة، موسوم به خورنق، رفتند وعمرو گفت: براى گردش مى رويم وروز چهارشنبه حركت مى كنيم وپيش از آن كه على نماز جمعه را برگزار كند به او ملحق مى شويم.

اين عده مشغول خوردن ناهار بودند كه سوسمارى ديدند وآن را شكار كردند. عمرو بن حريث آن را گرفت ودستش را راست نگه داشت وگفت: بيعت كنيد. اين اميرمؤمنان است! آن هفت نفر وخود عمرو با سوسمار بيعت كردند وبعد رهايش ساختند ورفتند. عمرو گفت: على بن ابى طالب مدّعى است كه غيب مى داند، ولى ما او را خلع كرديم وبه جاى وى با سوسمارى بيعت نموديم.

آنان روز جمعه وارد مداين شدند وحضرت مشغول ايراد خطبه بود. بدون آن كه از هم جدا شوند همگى جلو در مسجد پياده شدند، وچون به مسجد در آمدند اميرمؤمنان سلام الله عليه از بالاى منبر آنها را ديد وصحبتش را قطع كرد وفرمود:

«اى مردم! پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به من هزار حديث آموخت كه هر حديثى هزار در وهر در هزار كليد دارد. خداى عزوجل مى فرمايد:

[يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ] (33) ؛ «روزى كه هر مردمى را با پيشوايشان فرا خوانيم».

من براى شما به خدا سوگند مى خورم كه روز قيامت هشت نفر برانگيخته مى شوند وبه نام پيشوايشان كه سوسمارى است فرا خوانده مى شوند. اگر بخواهم مى توانم از اين هشت تن نام ببرم».

اصبغ بن نباتة گفت: در اين هنگام ديدم عمرو بن حريث از خجالت وملامت وترس ووحشت به زمين افتاد چنان كه برگ خرما از بن مى افتد (34) .

چگونه اين هشت نفر به خود اجازه مى دهند بيعتشان را بشكنند، آن هم با كسى چون اميرمؤمنان سلام الله عليه كه قرآن كريم، در آيه مباهله، او را «نفس» رسول خدا صلى الله عليه وآله تلقى كرده است؟ (35) بعد، چنان در گمراهى فرو مى روند كه، براى اهانت هرچه بيشتر به اميرمؤمنان سلام الله عليه، اين قسمت كننده بهشت ودوزخ، با سوسمارى بيعت مى كنند.

اما موضع اميرمؤمنان سلام الله عليه در برابر آن ها موضع محبت ومهربانى است. آنان را مى شناسد واز كارى كه كرده اند آگاهشان مى كند و با اين حال از بردن نام ايشان خوددارى مى كند تا مبادا مردم به آنان صدمه اى بزنند.

لكن، با وجود اين همه گذشت ومحبت، آن هشت نفر همچنان بر نفاق وگمراهى خويش اصرار مى ورزند.

آرى، چنين آزادى فقط در اسلام وجود دارد وبس. وتنها يك حاكم اسلامى عادل، همچون رسول خدا صلى الله عليه وآله واميرمؤمنان سلام الله عليه ورهروان راستين راه آنان، مى توانند آن را به نمايش بگذارند.

پا درمياني در ازدواج

كوفه آميزه اى از عرب وايرانى وديگر اقوام ونژادهايى را كه در ادوار پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله به اسلام گرويدند، در خود گرد آورده بود. بعضى از اينها، در نتيجه ضعف پايه ها واصول جهانى اسلام در جانهايشان، بشدّت داراى حسّ نژادگرايى وقوميت گرايى وناسيوناليستى بودند. از اين رو، برخى عربها حاضر نبودند به غير عربها زن بدهند.

غير عربها نزد اميرمؤمنان سلام الله عليه آمدند واين موضوع را با حضرت در ميان نهادند واز ايشان خواهش كردند كه عربها را نصيحت كند ونقش ميانجى را در اين باره ايفا نمايد.

حضرت على سلام الله عليه اين كار را كرد امّا عربها نپذيرفتند.

اين چه آزادى است كه اميرمؤمنان سلام الله عليه براى ازدواج وساطت مى كند اما وساطتش قبول نمى شود، وآب از آب هم تكان نمى خورد.

اين، آزادى اسلام است.

نماز تراويح

پيامبر صلى الله عليه وآله نمازهاى مستحبى ماه رمضان را فرادى مى خواند واجازه نداد كه به صورت جماعت خوانده شوند. به طورى كه وقتى در يكى از شبهاى ماه رمضان، مسلمانان پشت سر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به جماعت ايستادند حضرت نمازش را تمام كرد واز مسجد خارج شد وبه خانه اش رفت وبه آن ها اجازه نداد نافله ها را به جماعت بخوانند (36) .

در دوره ابوبكر ونيز در برهه اى از عهد عمر بن خطاب وضع چنين بود، تا آن كه عمر اجازه داد اين نمازهاى مستحبى به جماعت خوانده شود و«نماز تراويح» نام گرفت. عثمان بن عفان نيز به اين بدعت ادامه داد.

اميرمؤمنان على سلام الله عليه كه روى كار آمد، از نماز تراويح منع كرد چنان كه رسول خدا صلى الله عليه وآله اجازه آن را نداد. مع ذلك، جماعتى از مسلمانان كه ساليان درازى به خواندن تراويح خو گرفته بودند عليه ممنوعيت نماز تراويح تظاهرات كردند. چون خبر به اميرمؤمنان سلام الله عليه رسيد دستور داد كارى به آنها نداشته باشند وبگذارند هر طور مى خواهند عمل كنند.

اين يكى از مصاديق آزادى در اسلام است؛ چه، رئيس كلّ اسلام ومسلمانان مردم را وا مى گذارد كه با او مخالفت كنند وآنان را كمترين مجازاتى هم نمى كند.

از خدا بترس!

در «مناقب» به نقل از «مسند» احمد بن حنبل آمده است:

جـعد بن نعجه خارجى، به اميرمؤمنان سلام الله عليه گفت: اى على! از خدا بترس، روزى خواهى مُرد.

حضرت على سلام الله عليه به او فرمود: «نه، به خدا سوگند كه من كشته خواهم شد، با ضربتى بر اين ـ اشاره به سر مباركش كرد ـ اين قضاى حتمى ]خداوند[ است، وبه من ]از جانب پيامبر[ خبر قطعى داده شده است:

[وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى] (37) ؛ «وزيان كرد آن كه دروغ بست» (38) .

كيست كه جرأت كند به فرمانرواى بزرگترين دولت جهان چنين سخن بگويد ونامش در دفتر ثبت مُردگان ثبت نشود؟ در منطق غير اسلامى، سزاى چنين كسى جز زندان وشكنجه وسرانجام، قتل نيست.

اما يك مرد خارجى مسلك، با آزادى تمام وخيال راحت وبدون كمترين ترس ووحشتى اين سخن را مى گويد و با اين جمله به شخصيتى چون اميرمؤمنان سلام الله عليه اهانت مى كند، ولى هيچ كيفرى از سوى اميرمؤمنان سلام الله عليه متوجه او نمى شود جز اين كه درى از درهاى غيب را كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به او آموخت مى گشايد ودر كنار آن به آيه اى از قرآن تمسّك مى جويد كه آن گوينده خارجى را دروغ گو مى شمارد. وآن آيه اين است: «وزيان كرد هر كه دروغ بست». آن خارجى كه گفت: «تو خواهى مرد» دروغ گفت، چرا كه خداى متعال مى فرمايد:

[وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ] (39) ؛ «وگمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده اند، بلكه زنده اند ونزد پروردگارشان روزى مى خورند» (40) .

اين منطق سخن است كه جايگزين منطق شمشير مى شود.

واين آزادى فقط در اسلام يافت مى شود وبس.

سؤال كردن براى تخريب

مرحوم محدّث قمى به نقل از كتاب «الخطب» عبدالعزيز جلودى آورده است: اميرمؤمنان سلام الله عليه به ايراد سخنرانى پرداخت وفرمود: «از من بپرسيد؛ كه از هرچه تحت عرش است از من بپرسيد پاسخش را مى دهم. بعد از من هركس چنين سخنى بگويد يا از روى نادانى ادّعا مى كند ويا دروغگو وافترا زننده است».

مردى سبزه ولاغر ودراز با موهاى مجعّد كه شبيه يهوديان عرب بود ونوشته اى مصحف مانند به گردن داشت، از گوشه مجلس برخاست وخطاب به حضرت على سلام الله عليه داد زد: اى كسى كه مدعى چيزى هستى كه نمى دانى، ودم از چيزى مى زنى كه نمى فهمى، من مى پرسم، جوابم را بده.

ياران على سلام الله عليه وشيعيان او از هر سو پريدند وقصد جان آن مرد را كردند.

حضرت على سلام الله عليه بانگ زد كه: رهايش كنيد وشتاب مورزيد؛ كه با شتابزدگى حجّتهاى خدا اقامه نمى شود، وبراهين خداوند آشكار نمى گردد.

سپس رو به آن مرد كرد وفرمودش: هرچه دلت مى خواهد و با هر زبانى كه مى خواهى سؤال كن؛ جوابت را مى دهم.

آن گاه مرد سؤالاتى كرد وحضرت پاسخش را داد.

مرد سرش را تكان داد وگفت: «گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست. ومحمد فرستاده خداست» (41) .

اين است معناى آزادى در نظر على بن ابى طالب سلام الله عليه.

منطق سخن...، نه منطق زور وخشونت.

منطق گفتگو... به جاى منطق گلوله.

آزادى بيان باعث مى شود كه پرسنده خيره سر تسليم گردد وبه مؤمنى با ادب تبديل شود. منطق برهان زمينه را براى يهودى كينه توز باز مى كند تا مسلمانى مطيع شود.

اين است منطق اسلام، ومعناى آزادى از نظر اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه.

بخشيدن دشنام

مورّخان در تاريخ زندگى اميرمؤمنان سلام الله عليه آورده اند كه آن حضرت در ايام خلافتش در كوفه، روزى در جمع عدّه اى نشسته بود كه زن زيبايى از كنار آنها رد شد وآن عده نگاههايشان را به آن زن دوختند. اميرمؤمنان سلام الله عليه فرمود: چشمان اين نرينگان آزمند است وهمين باعث كورى آنها مى شود. پس، هرگاه يكى از شما چشمش به زنى افتاد وخوشش آمد برود با همسر خودش همبستر شود، چرا كه او هم زنى است مثل زن خودش.

در اين هنگام مردى از خوارج ـ كه در آن جا حاضر بود ـ گفت: خدا اين كافر را بكشد، چقدر داناست!

مردم پريدند كه او را بكشند؛ اما حضرت على سلام الله عليه فرمود: آرام باشيد، جواب ناسزا ناسزاست ويا بخشيدن گناه» (42) .

تاريخ، اين جريان را تا اينجا بيان كرده است؛ وبقيه ماجرا را نديده ام، آيا اميرمؤمنان سلام الله عليه مقابله به مثل كرد وناسزاى او را پاسخ داد، چرا كه خداوند مى فرمايد: [فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ] (43) ؛ «پس هر كه به شما تعدى كرد به مانند تعدّيى كه به شما كرده است به او تعدى كنيد»، يا او را بخشيد ومتعرّضش نشد.

ظاهراً او را بخشيده است؛ چون اگر حضرت على سلام الله عليه با او كارى مى كرد قطعاً تاريخ آن را نيز ثبت مى نمود، وهمين كه ثبت نكرده ظاهراً دليل آن است كه وى را بخشيده است.

اگر آزادى بيان نبود، قطعاً اين مرد خارجى جرأت نمى كرد به اميرمؤمنان سلام الله عليه جسارت كند وروز روشن وجلو چشم خودش ودر حضور يارانش او را به كفر نسبت دهد.

امام سلام الله عليه با سياست خردمندانه وحكمت سياسى اش مردم را آزاد گذاشت كه هرچه مى خواهند بگويند. شايد براى اين كه سوپاپ اطمينانى باشد وافراد صاحب غرض ومرض از اين طريق تخليه روانى شوند وكار به شمشير وبه راه افتادن جنگى ولو كوچك در داخل كوفه كشيده نشود.

اين بدان معنا نيست كه اسلام به اين مرد خارجى مسلك اجازه مى دهد چنين سخنانى را به زبان آورد، هرگز، اين سخن مرد خارجى از بدترين حرامها وزشت ترين گناهان است. بلكه مقصود اين است كه توضيح دهيم عاليترين مقام حكومتى اسلام آنقدر به مردم آزادى مى دهد كه به خود اجازه مى دهند حتى چنين رفتارهاى زشتى را انجام دهند.

تحليل اين موضع

وگرنه حكم شرعى اوليه چنين انسانى قتل است؛ چون كسى كه به پيامبر صلى الله عليه وآله وامام سلام الله عليه دشنام دهد مجازاتش كشته شدن است. محقق حلّى در «شرائع» (44) وصاحب جواهر در شرحش مى گويد: «كسى كه امام عادل را سبّ كند قتلش واجب است، ودر اين حكم، من اختلافى نمى يابم؛ بلكه ظاهر «منتهى» و«تذكرة» حكايت از اجماع بر آن دارد، وجمعى هم بر اين اجماع تصريح كرده اند. پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است: «هركس بشنود كه كسى مرا ناسزا مى گويد بر او واجب است كه كسى را كه دشنام مى دهد بكشد، وبه حاكم مراجعه نكند، واگر به حاكم مراجعه كرد او نيز بايد كسى را كه به من ناسزا گفته است به قتل برساند».

در اين باره هم فرقى ميان پيامبر وائمه سلام الله عليهم نيست ودشنام دهنده آنان نيز همين حكم را دارد» (45) .

مرحوم علامه مجلسى در «بحار»، با چندين سند از ابن عباس روايت آورده است كه وى از يكى از مجالس قريش مى گذشت كه على بن ابى طالب سلام الله عليه را ناسزا مى گفتند. به عصاكش خود ـ در آن زمان ابن عباس نابينا بود ـ گفت: اينها چه مى گويند؟

گفت: به على سلام الله عليه ناسزا مى گويند.

گفت: مرا نزديك آنها ببر.

چون به ايشان نزديك شد، ايستاد وگفت: كدام يك از شما به خدا ناسزا مى گفت؟

گفتند: سبحان الله! كسى كه به خدا ناسزا بگويد مشرك است.

ابن عباس گفت: كدام يك از شما به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ناسزا مى گفت؟

گفتند: كسى كه به رسول خدا صلى الله عليه وآله ناسزا گويد كافر است.

گفت: كدام يك از شما به على بن ابى طالب سلام الله عليه ناسزا مى گفت؟

گفتند: ما بوديم.

گفت: خدا را گواه مى گيرم، خدا را گواه مى گيرم كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «هركس به على ناسزا گويد به من ناسزا گفته وهركس به من ناسزا گويد به خداى عزوجل ناسزا گفته است» (46) .

در حديثى از امام صادق سلام الله عليه كه عبدالله بن سليمان عامرى روايت كرده، آمده است: به امام صادق سلام الله عليه عرض كردم: حكم مردى كه بشنوم على را دشنام مى دهد واز او برائت مى جويد چيست؟ فرمود: «به خدا قسم كه خونش حلال است» (47) .

«روايت است كه هركس از حضرت محمد صلى الله عليه وآله يا يكى از اهل بيتش سلام الله عليهم به بدى يا به چيزى كه شايسته آنها نيست ياد كند، يا در مورد آنها طعن كند قتلش واجب است» (48) .

در «دعائم الاسلام» آمده است كه شخصى از حضرت صادق سلام الله عليه درباره كسى كه به حضرت على سلام الله عليه ناسزا مى گويد، سؤال كرد، فرمود: «سزاوار است كه حتى يك روز زنده نماند». سپس فرمود: «كسى كه امام را سبّ كند كشته مى شود همچنان كه اگر كسى پيامبر صلى الله عليه وآله را سبّ كند بايد كشته شود» (49) .

اينها نمونه اى بود از دهها حديثى كه در اين باره وارد شده است ومن نيازى نمى بينم كه همه آنها را در اين مجال مختصر بازگو كنم.

قاعده اهمّ ومهمّ در اسلام

امّا، با اين همه، اميرمؤمنان سلام الله عليه آن مرد خارجى را كه دشنامش داد نكشت ودستور هم نداد او را بكشند، بلكه حتى به يارانش كه مى خواستند او را بكشند اجازه اين كار را نداد ومانع شد. به خاطر مصلحتى مهم تر، ويا به اين دليل كه در كشتن او مفسده بود، واين مصلحت ومفسده يا به شخص اميرمؤمنان سلام الله عليه، در آن شرايط خاص، مربوط مى شده يا به كلّ اسلام ومسلمانان در آن فضاى خاصى كه آنان را در ميان گرفته بود، ويا به هر دو.

اين مصلحت ممكن است، صِرف نشان دادن گذشت وبخشش اسلام باشد... .

ومفسده ممكن است اين باشد كه: بعضى افراد نادان تصور كنند اسلام خشن وبى رحم است.

يا به مغرضان وشيطان صفتان بهانه دهد كه تبليغ كنند اسلام بى رحم وكينه توز است.

ويا به دلايل ديگرى جز اينها. واينها مهمتر از اجراى يك حكم از احكام مجازاتهاى اسلام است، وبيشتر در خور اهتمام و اولى به اجرايند؛ چون، گاه تأثير منفى تبليغات سوء بر اسلام ومسلمانان بيشتر از تأثير مثبت اجراى برخى احكام اسلام است. در اين خصوص، محقق قمى رحمه الله سخنى دارد كه مضمون آن چنين است: «آنچه كه علما به آن فتوا داده اند وادعاى اجماع فقها را بر آن كرده اند، وشرع مقدس بر آن تصريح نموده، اين است كه دشنام دهنده به پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه سلام الله عليهم بايد كشته شود اما شرطش اين است كه در اجراى اين حكم بيم فسادى نباشد» (50) .

از همين رو، در كتاب ارزشمند كافى، در حديثى با سند صحيح، از زرارة روايت شده است كه حضرت باقر يا صادق؛ فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: اگر نه اين است كه خوش ندارم گفته شود: محمد از عده اى كمك گرفت وچون بر دشمنش پيروز شد آن عده را كشت، هر آينه عده زيادى را [كه مستحق قتل بودند] گردن مى زدم» (51) .

بنابراين، نگرانى از تبليغ سوء عليه رسول خدا صلى الله عليه وآله باعث شد كه پيامبر صلى الله عليه وآله از كشتن شمار بسيارى كه مستحق قتل ويا واجب القتل بودند صرف نظر كند.

از اصول سياست اسلام

واين يك اصل عميق از اصول سياست اسلام است كه بسيارى از احكام سياست داخلى وخارجى اسلام را مى توان از آن استنباط كرد.

البته، معنايش اين نيست كه تمام احكام خداى متعال با استهزا وتمسخر ديگران تغيير مى كند؛ بلكه به اين معناست كه استهزا كردن يا تهمت زدن به اسلام يا پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله يا امامان وپيشوايان اسلام سلام الله عليهم ويا حتى مراجع دينى وتبليغ عليه آنان، به نحوى كه موجب ضعف اسلام وتضعيف مسلمانان وباعث وهن يا دشمن شادى آنان، ومانند اينها گردد، واز طرفى باعث تشجيع ستمگران وكافران شود وزبان آن ها را به بدگويى از اسلام ومسلمانان باز كند... اينها چيزهايى است كه موجب مى شود گاه از اجراى بعضى مواد كيفرهاى اسلامى صرف نظر شود تا از اين طريق اعتلاى اسلام وعظمت وشكوه آن حفظ گردد؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است:

«الإسلام يعلو ولايعلى عليه (52) ؛ اسلام برتر است وچيزى برتر از آن نيست».

در يك جمله: چنانچه بر اجراى يك مجازات اسلامى فسادى مترتّب گردد كه از نظر شرعى معلوم شود رعايت آن مهمتر از رعايت آن مجازات است، از اجراى مجازات صرف نظر مى شود.

احاديث شريف به اين مطلب صراحت دارند، از جمله حديثى كه شيوخ جليل القدر كلينى (53) وصدوق (54) وطوسى (55) رضوان الله عليهم، با سند صحيح، از هـشام بن سالم روايت كرده اند كه گفت: به حضرت صادق سلام الله عليه عرض كردم: حكم مرد ناسزاگو به حضرت على سلام الله عليه چيست؟ فرمود: به خدا قسم كه مهدورالدم است. سپس فرمود: البته اگر دامن بى گناهى را نگيرد.

عرض كردم: چرا دامن بى گناهى را بگيرد؟

فرمود: مؤمنى به جاى كافرى كشته شود. وبيشتر از اين توضيح نداد.

علامه مجلسى رحمه الله ـ در مرآة العقول ـ در توضيح سخن امام مى گويد: «يعنى: به سبب قتل او، بى گناهى گرفتار نشود».

به اين دلايل، حضرت على سلام الله عليه از كشتن شخصى كه به او ناسزا گفت صرف نظر كرد وبه ديگران هم اجازه نداد به او صدمه اى بزنند.

هرگاه ماجراى ناسزا گفتن به حضرت على سلام الله عليه را در حضورش وگذشت آن حضرت از شخص ناسزاگو را ـ با همه اختصارش ـ با ماجراهاى ديگرى از سياستمداران بيشتر كشورهاى اسلامى امروز مقايسه كنيم، معلوم خواهد شد كه تفاوت ميان آنها از زمين تا آسمان است.

امروز اگر كسى به يكى از سران غالب كشورهاى اسلامى ناسزا گويد، بويژه اگر روبه رو ودر حضور اطرافيانش باشد، كمترين مجازاتش زندان وشكنجه ومحروميت از حقوق قانونى وكسب وكار وامثال اينهاست، وحتى ممكن است كارش به اعدام يا جان دادن زير شكنجه هاى وحشيانه باشد.

نيك ياد دارم كه در عهد «عبدالكريم قاسم» (56) در عراق قانونى وضع شد كه به موجب آن هركس به عبدالكريم اهانت كند مجازاتش ده سال زندان با اعمال شاقّه بود.

اين جاست كه به آزادى در سايه حكومت اميرمؤمنان سلام الله عليه كه اجرا كننده دقيق اسلام بود، پى مى بريم.

خوددارى از بيعت

پس از كشته شدن عثمان بن عفّان، مسلمانان با اميرمؤمنان سلام الله عليه بيعت كردند بجز شمارى از منافقان كه از بيعت كردن سر باز زدند. اما اميرمؤمنان سلام الله عليه آنها را مجبور به بيعت نكرد.

برخى صحابه خواستند آن عدّه را به بيعت كردن وا دارند ودر اين باره از اميرمؤمنان سلام الله عليه اجازه طلبيدند، ليكن امام سلام الله عليه پاسخ منفى داد ودرخواست آنان را بشدّت ردّ كرد؛ تا بدين ترتيب به آزادى اسلامى جامه عمل بپوشاند ومنطق سخن را وسخن منطقى را بر كرسى بنشاند، نه سخن شمشير ومنطق زور را.

مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار آورده است: «پس، حضرت على سلام الله عليه به مسجد رفت ومردم با او بيعت كردند... وسعد بن ابى وقاص را آوردند، حضرت به او گفت: بيعت كن. گفت: تا مردم بيعت نكنند، بيعت نمى كنم. حضرت فرمود: رهايش كنيد. بعد ابن عمر را آوردند، وگفتند: بيعت كن. گفت: تا مردم بيعت نكنند، بيعت نمى كنم. حضرت فرمود: ضامن برايم بياور. گفت: ضامنى ندارم. اشتر گفت: اجازه دهيد گردنش را بزنم. حضرت فرمود: رهايش كنيد. من خودم ضامن او هستم.

انصار بيعت كردند بجز شمارى اندك نظير حسان بن ثابت وكعب بن مالك وسلمة بن مخلد وابو سعيد خدرى ومحمد بن مسلمة ونعمان بن بشير وزيد بن ثابت وكعب بن مالك ورافع بن خديج وفضالة بن عبيدة وكعب بن عجرة كه همگى طرفدار عثمان بودند» (57) .

واكنش اميرمؤمنان سلام الله عليه در برابر اين مخالفتها وسر بر تافتنها چيزى جزنصيحت ودعوت به حق نبود.

علاّمه مجلسى قدس سره در «بحار»، به نقل از «الارشاد» آورده است كه: «چون سعد وكسانى كه نامشان را برديم از اميرمؤمنان سلام الله عليه كناره گرفتند واز بيعت با او خوددارى ورزيدند، حضرت حمد وثناى الهى را به جاى آورد وآن گاه سخنانى ايراد كرد واز جمله، فرمود: «سوگند به خدا كه خصم را نصيحت مى كنم وداد مظلوم را مى ستانم. از سعد وابن مسلمة واسامه وعبدالله وحسان بن ثابت خبرهايى به من رسيده است كه خوشايند من نيست، وداورى ميان خود وايشان را به خدا وا مى گذارم» (58) .

واين تمام عكس العمل اميرمؤمنان سلام الله عليه در برابر كسانى است كه بى هيچ دليل ومنطقى از بيعت با او سر باز زدند.

اينجاست كه آزادى اسلامى از سوى يك فرمانرواى عادل اسلامى خود را نشان مى دهد: منطق سخن وشمشير منطق، نه منطق شمشير.

با وجود آگاهي ام از پيمان شكني آنها

زبير وطلحه همراه با توده مسلمانان با حضرت على سلام الله عليه بيعت كردند اما وقتى ديدند كه حضرت از دادن حقوق از بيت المال بين آن دو وساير مسلمانان فرق نمى گذارد، وهمچنين با درخواست ايشان مبنى بر واگذارى حكومت بصره وكوفه به آنها موافقت نكرد ـ علتش هم اين بود كه امام سلام الله عليه از توطئه وتبانى ميان آن دو با معاويه در اين خصوص مطلع بود ـ از اميرمؤمنان سلام الله عليه اجازه خواستند كه به عمره روند. حضرت على سلام الله عليه مى دانست كه طلحه وزبير قصد عمره ندارند بلكه در پى پيمان شكنى وجنگ افروزى هستند، اما با اين حال، به آن دو اجازه رفتن داد، تا كه نشان دهد رئيس كشور، آزادى شكوهمند اسلامى را پاس مى دارد.

زمانى كه آن دو از حضرت اجازه خواستند براى عمره خارج شوند، به ايشان فرمود: «لا والله ما تريدان العمرة، ولكن تريدان البصرة؛ به خدا سوگند كه شما قصد عمره نداريد بلكه آهنگ بصره داريد». همچنين زمانى كه خبر اجازه طلبيدن طلحه وزبير براى رفتن به عمره را به ابن عباس مى داد، فرمود: «ومن با آن كه مى دانم نيّت خيانت وعهدشكنى در دل دارند، به آنها اجازه دادم، واز خداوند در برابرشان يارى مى طلبم. بزودى خدا نيرنگ آنها را دفع خواهد كرد ومرا بر ايشان چيره مى گرداند» (59) .

مخالفت شُريح

ابن ابى الحديد، در «شرح نهج البلاغة» آن جا كه به ذكر برخى از احوال شريح مى پردازد، مى گويد: «با آن كه شريح در بسيارى از مسائل فقهى با على سلام الله عليه مخالفت مى كرد واين مسائل در كتابهاى فقها آمده است، مع ذلك حضرت او را بر مسند قضا ابقا كرد، يك بار حضرت على سلام الله عليه بر او خشم گرفت ووى را از كوفه بيرون كرد اما از منصب قضا عزلش ننمود بلكه منصب قضاى «بانقيا» را كه روستايى نزديك كوفه بود وبيشتر ساكنانش يهودى بودند، به وى سپرد، وشريح مدتى در آن جا بود تا آن كه حضرت از وى راضى شد وبه كوفه اش باز گرداند» (60) .

آيا ناراضيى هست؟

پس از آن كه كار بيعت با اميرمؤمنان سلام الله عليه تمام شد وتوده مسلمانان بيعت كردند حضرت دست به كارى زد كه در تاريخ بى مانند بود:

ابن شهرآشوب در «مناقب» به نقل از راغب از عمار بن عباس آورده است كه: چون حضرت على سلام الله عليه بر منبر رفت به ما فرمود: «برخيزيد وبه ميان صفوف جمعيت رويد وصدا زنيد: آيا كسى هست كه ناراضى باشد؟ ومردم از هر سو فرياد زدند: بار خدايا! ما از رسول تو وپسر عمويش راضى وتسليم وفرمانبردار آنان هستيم» (61) .

اميرمؤمنان سلام الله عليه خليفه حقيقىِ منصوب از جانب خداى متعال است، با اين حال در ابتداى كار، از پذيرفتن بيعت سر باز مى زند تا بعداً كسى نگويد بيعت با زور واجبار صورت گرفته است. بعد هم كه مردم آزادانه با ايشان بيعت مى كنند وكسانى را هم كه بيعت نكردند مجبور به بيعت نكرد، باز دستور مى دهد كه ميان صفوف مردم بروند شايد كسى باشد كه ناراضى وبى ميل است واميرمؤمنان به او آزادى بيعت وپيمان وگفتگو وبحث دهد.

اين چه آزادى حيرت انگيزى است در اسلام كه شخص اول مملكت، پس از اتمام بيعت، به كار مى بندد؟

آرى، اين آزادى از ويژگى هاى اسلام عزيز است.

موضع حسن بصرى

حسن بصرى ـ آن طور كه مورّخان نوشته اند ـ: «كسى است كه مى گويند نسبت به حضرت على سلام الله عليه بغض داشته وآن حضرت را نكوهش مى كرده ومى گفته است: اگر على در مدينه مى ماند وخرماى حَشَف ـ پست ترين نوع خرما ـ مى خورد برايش بهتر از آن بود كه وارد اين كار شود.

او از كسانى است كه از يارى دادن به حضرت على سلام الله عليه دست كشيدند. وحضرت على سلام الله عليه درباره او مى فرمود: «هر قومى يك سامرى دارد و او [حسن بصرى] سامرى اين امت است، با اين تفاوت كه «لامِسَاسَ» (62) نمى گويد بلكه «لاقتال» مى گويد» (63) .

همين آدم مشغول وضو گرفتن از جوى آبى است كه حضرت على سلام الله عليه به او برمى خورد ومى فرمايد: وضوى كامل بگير، اى جوان. حسن بصرى مى گويد: تو ديروز مردانى را كشتى كه وضوى كامل مى گرفتند. حضرت فرمود: وتو براى آنان اندوهگينى؟ حسن گفت: آرى.

حضرت فرمود: پس، خدا اندوهت را دراز كناد» (64) .

اين تمام پاسخى است كه حضرت على سلام الله عليه به حسن بصرى مى دهد.

سخن در برابر سخن. جواب ناسزا به دعايى بر آن.

واين است معناى آزادى عميق وشكوهمند اسلامى.

موضع اشعث

ابن شهرآشوب در «مناقب» آورده است:

«در خبرى، از حسن بن على سلام الله عليه روايت شده است كه [در زمان حكومت حضرت على سلام الله عليه] اشعث بن قيس كندى در خانه اش مأذنه اى ساخت وهرگاه، در اوقات نماز، صداى اذان را از مسجد جامع كوفه مى شنيد بالاى آن مأذنه مى رفت و[خطاب به على سلام الله عليه كه براى نماز به مسجد مى رفت] بانگ بر مى آورد: اى مرد، تو دروغگو وجادوگرى...

عكس العمل امام سلام الله عليه در برابر اين جنايت شرم آور چه بود؟

هيچ. فقط خبر دادن از سرنوشت اين مرد وقيح.

امام حسن سلام الله عليه در ادامه سخنانش فرمود: «پدرم او را «عنق النار» (65) ـ ودر روايتى: «عرف النار» (66) ـ مى ناميد.

معناى آن از حضرت سؤال شد، فرمود: چون مرگ اشعث فرا رسد تنوره اى از آتش از آسمان بر او فرود مى آيد و او را مى سوزاند ودر حالى كه تبديل به زغال شده است دفن مى شود».

اين كلّ عكس العمل حضرت على سلام الله عليه در برابر كار اشعث بن قيس است؛ كارى كه هركس نظير آن را در حكومت هر طاغوتى انجام دهد كمترين بلايى كه ـ در واكنش به عمل او ـ بر سرش مى آيد زندان وشكنجه ومحروميت از حقوق سياسى واجتماعى است.

اما اميرمؤمنان سلام الله عليه سلطان حقيقى وخليفه خدا ورئيسى است كه اسلام را، با دقت واستوارى، پياده مى كند.

«چون مرگ اشعث در رسيد كسانى كه بر بالينش بودند آتشى را ديدند كه تنوره كشان بر او درآمد ووى را سوزاند واشعث فرياد مى كشيد ومى گفت: بدبخت شدم، نابود شدم» (67) .

پرداخت ديه مخالفي كه به قتل رسيد

چون اميرمؤمنان سلام الله عليه تصميم گرفت براى مقابله با معاويه وفرونشاندن غائله او رهسپار صفين شود، خطبه اى ايراد كرد ودر آن مردم را به جهاد برانگيخت. مردى با آن حضرت مخالفت ورزيد ومردم او را به قتل رساندند وامام سلام الله عليه ديه او را پرداخت.

ماجرا را علامه مجلسى قدس سره در «بحار» به نقل از كتاب نصر بن مزاحم، به روايت معبد چنين آورده است:

«على سلام الله عليه بر منبرش به خطبه ايستاد... وشنيدم كه مى فرمود: پيش به سوى دشمنان خدا. پيش به سوى دشمنان قرآن وسنتها. پيش به سوى پس مانده هاى احزاب وقاتلان مهاجرين وانصار.

در اين هنگام، مردى از بنى فزارة با آن حضرت ابراز مخالفت نمود. مردم او را زير مشت ولگد گرفتند وچندان زدند كه مُرد. اميرمؤمنان سلام الله عليه ديه او را از بيت المال پرداخت.

اشتر برخاست وگفت: اى اميرمؤمنان! مبادا آنچه كه ديدى تو را سست گرداند، وسخنانى كه از اين تيره روز خيانتكار شنيدى تو را از يارى ما نوميد سازد» (68) .

از اين حديث پيداست كه آن مرد با اميرمؤمنان سلام الله عليه به درشتى سخن گفته است اما، با اين حال، امام او را مقتول بيت المال تلقى نموده وديه اش را از آن پرداخت كرده است.

چنين آزادى گفتار وعقيده وبيانى در كجا يافت مى شود؟ جز در اسلام؟ اميرمؤمنان سلام الله عليه مردم را به جنگ با دشمن خدا ودشمن رسول خدا، معاوية بن ابى سفيان، فرا مى خواند، ومردى با او ابراز مخالفت مى كند ومردم او را مى كشند، واميرمؤمنان سلام الله عليه به وارثانش ديه مى دهد.

كجا ودر كدام سازمان اين كره زمين، حتى در آزادترين كشورهاى جهان امروز، نظير اين رفتار يافت مى شود؟

اين چنين، اميرمؤمنان سلام الله عليه با رفتار خويش اسلام را در همه ابعاد، از جمله بُعد آزادى، به گونه اى ژرف وفراگير به نمايش گذاشت، ودر سطوح گوناگون وامور مختلف به مردم آزادى داد ودر همه عرصه ها ركورد دار شد تا حكّام اسلامى راه ورسم او را در پيش گيرند وبر پايه سياست خردمندانه حضرت على سلام الله عليه در همه زمينه ها، سياستهاى خود را اصلاح كنند.

پاورقى:‌


(1). المناقب، ج2، ص113 «فصل في حلمه وشفقته سلام الله عليه».
(2). اعراف: 85.
(3). كشف الغمة، ج1، ص174.
(4). شهرى در نزديكى بغداد از ناحيه سامراء.
(5). كشف الغمة، ج1، ص175، «في وصف زهده في الدنيا وسنته في رفضها».
(6). مستدرك الوسائل، ج17، ص359، ب11، ح21581.
(7). سفينة البحار، ج1، ص669، «باب السين بعده الواو».
(8). نهج البلاغة، نامه 40، «ومن كتاب له سلام الله عليه الى بعض عمّاله».
(9). امالى شيخ صدوق، ص304، مجلس 62، ح8.
(10). نهج البلاغة، نامه 20.
(11). نهج البلاغة، نامه 26: «ومن عهد له سلام الله عليه الى بعض عمّاله وقد بعثه على الصدقة».
(12). همان، خطبه 167: «ومن خطبة له سلام الله عليه في اوائل خلافته».
(13). نهج البلاغة، نامه 53 «ومن كتابه له سلام الله عليه كتبه للاشتر النخعي لمّا ولاّه على مصر واعمالها...».
(14). نهج البلاغة، حكمت 456.
(15). كنايه از دنياست يعنى: آيا آزاده اى يافت نمى شود كه اين دنياى پست را براى اهلش واگذارد؟
(16). نهج البلاغة، نامه 31، «ومن وصيته له سلام الله عليه للحسن بن علي سلام الله عليه كتبها اليه بحاضرين».
(17). كافى، ج8، ص68، ح26.
(18). سفينة البحار، ج2، ص499 «باب الكاف بعده الواو».
(19). بحارالأنوار، ج33، ص430، ب26، ح639.
(20). زمر: 65.
(21). روم: 60.
(22). بحارالأنوار، ج41، ص48، ب104، ح1.
(23). الفصول المختارة، ص97.
(24). ر.ك: خصائص الائمة، ص75 «قطعة من الاخبار المروية في ايجاب ولاء اميرالمؤمنين سلام الله عليه».
(25). الفصول المختارة، ص220 و224.
(26). بحارالأنوار، ج41، ص49، ب104، ح1.
(27). بحارالأنوار، ج22، ص124، ب1، ح100.
(28). تفصيل مطلب را در «الغدير» علامه امينى ببينيد.
(29). المناقب، ج2، ص261.
(30). الخرائج والجرائح، ج1، ص225 ـ 226، ب2; ج2، ص746 ـ 747، ب15.
(31). الخصال، ج2، ص644 ـ 645 «علم رسول الله صلى الله عليه وآله عليا سلام الله عليه الف باب»، ح26.
(32). بصائر الدرجات، ص306، ب16، ح15.
(33). اسراء: 71.
(34). ر.ك: بحارالأنوار، ج41، ص286 ـ 287، ب114، ح7.
(35). در آيه: [فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَـذِبِينَ]; «پس، هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان وپسرانتان وزنانمان وزنانتان وما خودمان وشما خودتان را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم، ولعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» (آل عمران: 61).
(36). ر.ك: الطرائف، ج2، ص454 ـ 455 «ابداع عمر وقوله نعمة البدعة».
(37). طه: 61.
(38). المناقب، ج2، ص96 «فصل في المسابقة بالزهد والقناعة».
(39). آل عمران: 169.
(40). ر.ك: بحارالأنوار، ج54، ص231، ب1، ح188.
(41). سفينة البحار، ج1، ص586، بابالسين المهملة.
(42). بحارالأنوار، ج33، ص434 ـ 435، ب26، ح643.
(43). بقرة: 194.
(44). شرائع الاسلام، ج1، ص257 «في قتال اهل البغي»; ج2، ص948 «في شروط المقذوف واحكامه».
(45). جواهر الكلام، ج21، ص344 «من سبّ الامام العادل وجب قتله».
(46). بحارالأنوار، ج39، ص311، ب88، ح1.
(47). وسائل الشيعة، ج28، ص215، ب27، ح3459.
(48). مستدرك الوسائل، ج18، ص106، ب23، ح22201.
(49). دعائم الاسلام، ج2، ص459 ـ 460، كتاب الحدود، ف 3، ح1620.
(50). جامع الشتات، ج2، ص712.
(51). كافى، ج8، ص345، «حديث اسلام علي سلام الله عليه»، ح544.
(52). مستدرك الوسائل، ج17، ص142، ب1، ح20985.
(53). ر.ك: كافى، ج7، ص269 ـ 270، بابالنوادر، ح44.
(54). ر.ك: ثواب الاعمال، ص211، عقاب الناصب والجاحد لاميرالمؤمنين سلام الله عليه.
(55). ر.ك: تهذيب الاحكام، ج10، ص86 ـ 87، ب6، ح101; التهذيب، ج10، ص215، ح52.
(56). عبدالكريم قاسم (1914 ـ 1963م.)، افسر عراقى كه كودتاى سال 1958م. را برضد رژيم سلطنتى رهبرى كرد ونظام سلطنتى را برانداخت. وى در كودتاى نظامى عبدالسلام عارف به قتل رسيد.
(57). ر.ك: بحار الأنوار، ج32، ص7 ـ 8، ب1، ح2.
(58). بحارالأنوار، ج32، ص33، ب1، ح19.
(59). بحارالأنوار، ج41، ص299، ب114، ح29.
(60). شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، ج14، ص29 «نسب شريح وذكر بعض اخباره».
(61). المناقب، ج2، ص259 (فصل في اِخباره بالغيب».
(62). طه: 97، (يعنى: به من دست نزنيد).
(63). سفينة البحار، ج1، ص262، «باب الحاء بعده السين».
(64). همان.
(65). گردن آتش، تنوره آتش.
(66). يال آتش يا موج آتش.
(67). ر.ك: المناقب، ج2، ص263.
(68). بحارالأنوار، ج32، ص398، ب11، ح370.