پيشگامان غرب گرايى؛ از متفكران و نويسندگان
در عرصه دعوت به غرب گرايى و در افتادن به دامن تمدن غربى، نويسندگان و اديبانى
ظهور كردند كه اين دعوت را باكتابها، نوشتهها و آثار ادبى خود تقويت كردند. ما در
اينجا به برخى از اينان اشاره مىكنيم تا فرزندان اين نسل، حجم توطئهاى كه رهبران
كفر و استكبار بر ضد امت اسلامى و فرهنگ و تمدنش، پيش از اين نسل، تدارك ديده بودند
را بشناسند.
طه حسين و دعوت به غرب گرايى
در دنياى عرب تعدادى از نويسندگان در اين عرصه ظهور كردند كه طه حسين بارزترين آنان
است؛ نويسنده معروف مصرى كه تكيه گاه ادبيات عرب لقب گرفت.
طه حسين نسبت به تمدن غربى،
اشتياق زيادى از خود نشان مىداد، تا جايى كه به كشورش مصر بازگشت و مردمش را به
جدايى از تمدن شان (تمدن اسلامى) و پذيرش تمدن غرب و فرو افتادن در دامن آن؛ از خوب
و بد و تلخ و شيرينش فرا خواند.
وى در كتاب مستقبل الثقافة فى مصر
(15)
نوشته است:
زندگى مادى (مردم) ما در ميان اقشار پر در آمد، اروپايى خالص است، و در بين طبقات
ديگر بر اساس اختلاف قدرت افراد و گروهها و جايگاهشان از ثروت و تمكن مالى، نسبت
به زندگى اروپايى قرب و بعد پيدا مىكند. معناى اين حرف اين است كه ايده آلها و
ارزشها در زندگى مادى مردم (مصر)، همان ايده آلها و آرمانهاى اروپاييان در حيات
مادى شان است.
زندگى معنوى ما، در تمام شكلها و رنگ هايش، اروپايى خالص است. نظام حكومتى ما
اروپايى صرف است كه آن را بى هيچ ابا و ترديدى از اروپاييان گرفتهايم. اگر از اين
جهت نسبت به چيزى بر خودمان ايراد بگيريم بى گمان از جهت تأخير و درنگ ما در انتقال
نظام حكومتى و شيوههاى حيات سياسى است كه اروپاييان دارا هستند.
ما بنيانها و برنامههاى تعليم و تربيت را از قرن گذشته به شكل اروپايى خالص بر پا
داشتهايم و در اين، هيچ شك و گفت وگويى نيست.
بى ترديد ما فرزندان مان را در مدارس ابتدايى، متوسطه و عالى، اروپايى مىپروريم.
طه حسين، آن گاه چنين نتيجه مىگيرد:
تمام اينها دلالت دارد بر اين كه در اين دوره جديد، قصد آن داريم تا هر روز
قدرتمندتر از روز پيش به اروپا متصل شويم، تا آن كه در لفظ و معنا و فرم ومحتوا،
جزيى از آن گرديم
(16).
مسأله، نزد طه حسين روشن است و در آن هيچ ترديدى نيست. وى به گرد آورى آن چه غرب در
آن به رشد و ترقى دست يافته؛ از علم و صنعت و تكنولوژى و هنر معمارى فرا نمى خواند،
بلكه به پيروى از غرب در همه امور و جدا شدن همه ما به طور كامل از تاريخ و تمدن و
رسالت مان دعوت مىكند تا در لفظ
و معنا و فرم ومحتوا نسخه بدل
غرب باشيم و چنان كه طه حسين مىگويد، ديدگاه، تصور، ارزيابى و حكومت هم نزد ما
شايسته است كه اروپايى باشد.
بنابراين، كافى نيست كه فقط زندگى ما به سبك اروپاييان باشد و بس، بلكه بر ماست كه
در ديد و درك و برداشت و ارزيابى نيز، چنان باشيم كه اروپاييان هستند، و (به گمان
ايشان) بايسته است كه در تمام امور فرهنگى و واقعيات آن به تبعيت از اروپاييان
بپردازيم؛ حتى در شيوههاى زندگى و انواع ارتباطهاى اجتماعى واقدامات و افعالى كه
پسنديده آنان نيست.
اگر اين حرفها را از بزرگ
ادبيات عرب درست نمى دانى و
باور ندارى، پس با من سطورى چند از مستقبل الثقافة فى مصر را بخوان:
برما واجب است كه به شيوه اروپاييان و در راه آنان حركت كنيم تا همتايان و شريكان
آنان در تمدن باشيم؛ از خوبىها و بدى هايش، از شيرينىها و تلخى هايش و آن چه را
كه پسنديده است و ناپسند و آن چه را كه ستايش مىكنند يا عيبش را مىگويند.به
اروپايى اعلام كنيم: ما هر چيز را چنان مى بينيم كه او مى بيند و چنان ارزيابى
مىكنيم كه او ارزيابى مىكند و در امور چنان حكم مىكنيم كه او حكم مىكند
(17).
از طه حسين مىگذريم و به دانشمند ديگرى از تركيه اسلامى مىپردازيم:
ضياء كوك آلب
وى از سرمداران دعوت به غرب (غرب گرايى) و بنيان گذار از اصول نظرى دولت در تركيه
جديد است، و چنان كه كشيش آمريكايى هارولد
اسميت مىگويند:
ضياء كوكب آلب از نخستين سرمداران بريدن از تمدن اسلامى و فرو غلتيدن در دامن غرب
است.
نويسنده هندى سيد ابوالحسن ندوى نوشته است:
ضياء كوكب آلب با تمام قوت و صراحت به جدايى تركيه از پيشينه نزديكش و شكل دهى اش
بر اساس ناسيوناليسم خالص و برترى دادن تمدن غرب به عنوان آن كه اين تمدن، امتداد
تمدن قديمى است كه - به زعم وى - تركها هم در ايجاد و پاسداشت آن سهم داشتهاند،
فرا خواند. در يكى از مقالههاى او چنين آمده است:
تمدن غربى، امتداد تمدن قديم ناحيه درياى مديترانه است كه بانيان آن، تركهاى
سومرى، فينيقى و چوپانان (عشاير)بودهاند، و چنان كه در تاريخ مذكور است دوره قبل
از اين دوره (قديم)، عصر توحش محسوب مىشده... و در زمانهاى بسيار متأخر تركهاى
مسلمان، اين تمدن را ترقى داده وبه اروپاييان منتقل كردند. از اين رو ما نيز جزى از
تمدن غربى هستيم و در آن سهم داريم
(18).
ضياء كوكب آلب درباره علل وابستگى به تمدن غرب واين كه چنين چرخشى به سمت اين تمدن،
مستلزم بريدن از دين نيست، نوشته است:
هنگامىكه امتى قدم بلندى برداشت (جهشى به سوى رشد و توسعه داشت) بايد كه فرهنگ و
تمدنش را تغيير دهد، و چون تركها مردمىكوچ نشين در آسياى مركزى بودند،(ابتدا) به
تمدن خاور دور، نزديك شدند و آن گاه كه به پايان عصر سلطنت رسيدند، وارد قلمرو
بيزانس (روم شرقى) شدند، و هم اكنون در چگونگى انتقالشان به حكومت مردمى، تصميم
قطعى به پذيرش تمدن غربى گرفته اند
(19).
به نظر وى، دين، ارتباطى به تمدن ندارد و ممكن است كه مردمى با دينهاى مختلف، در
عين حال تمامشان به تمدن واحدى وابسته باشند.
ضياء نوشته است:
ممكن است مردمى با دينهاى مختلف، داراى تمدن واحدى باشند.
هيچ تمدنى با دين نسبتى ندارد، ما چيزى به عنوان "تمدن مسيحى" و "تمدن اسلامى"
نداريم. چنان كه صحيح نيست تمدن غربى را تمدن مسيحى بناميم، هم چنين نادرست است كه
تمدن شرقى را تمدن اسلامى بناميم.
وى براى اثبات اين معنا روسيه را مطرح مىكند كه از تمدن بيزانس فاصله گرفت و به
غربى گرويد:
پطر كبير در مبارزه براى رهايى مردم روس از سيطره تمدن بيزانس و هدايتشان به تمدن
غرب، سختىهاى زيادى را متحمل شد، و پس از انقلاب، اين مردم با سرعت شگرفى حركت به
سوى ترقى را آغاز كردند. اين حقيقت براى اثبات اين نكته كه تمدن غربى تنها شاهزاده
پيشرفت و ترقى است، كفايت مىكند
(20).
سيد احمد خان
احمدخان، يا سيد احمدخان متقى دهلوى (1232ق.1315ش)از چهرههاى علمى - اسلامى هند و
مؤسس دانشكده انگليسى محمدى در سال 1875م. چنان كه خودش مىگويد اين دانشكده را به
منظور ترويج اسلام نوين متأثر از غرب، تأسيس كرده، و اين، همان است كه امروز به دانشگاه
اسلامى عليگره معروف است.
وى از نخستين داعيان غرب گرايى است كه (مردم را) به جدايى از فرهنگ اسلامى و فرو
افتادن به دامن تمدن غربى، فرا مى خوانده است.
وى نوشته است:
مسلمانها بايد در پذيرش تمدن غربى، به طور كامل، از خود رغبت نشان دهند تا در چشم
مردم متمدن، خوار شمرده نشوند و مردمى متمدن و با فرهنگ به حساب آيند
(21).
احمد خان در كتاب احكام طعام
اهل الكتاب مردم را به همانندى با انگليسىها در راه و رسم زندگى و عرف و عاداتشان
تشويق مىكند
(22).
قاسم امين
(23)
قاسم امين از داعيه داران برهنگى و رهايى از حجاب اسلامىاست كه به وابستگى نسبت به
فرهنگ غرب و پذيرش آن به هر قيمتى دعوت مىكرد و مجذوب و عاشق اين فرهنگ بود. وى در
كتاب المرأة الجديدة نوشته است:
... اين همان دردى است كه بايد به درمانش اقدام كنيم، و دارويى براى آن نيست مگر آن
كه فرزندانمان را بر اساس شناخت جوانب تمدن غرب آگاهى نسبت به اصول و فروع و آثارش
تربيت كنيم. آن گاه كه زمان آن فرا رسد - و اميدواريم كه دير نباشد - حقيقت همچون
خورشيدى فروزان پيش چشم ما آشكار خواهد شد و ارزش تمدن غربى را خواهيم شناخت و به
يقين در خواهيم يافت كه محال است كمترين اصلاحى در حال و روز ما صورت گيرد مگر آن
كه بر اساس دانش جديد روز باشد؛ و امور مختلف انسانها، خواه مادى يا ادبى، محكوم
قدرت علم است. از اين رو مى بينيم كه مردم متمدن با همه اختلاف هايى كه در جنس و
نژاد و زبان و دين و وطن دارند، در شكل حكومت و اداره آن، در محاكم، نظام خانوادگى
و شيوههاى تربيت خانواده، زبان و نوشتار و اصول و شيوهها، بلكه در بسيارى از آداب
و رسوم ابتدايى و ساده مثل شيوه لباس پوشيدن، احوال پرسى، خورد و خوراك و...
شباهتهاى زيادى با يكديگر دارند. اين، آن چيزى است كه ما را وادار كرد تا به
اروپاييان مثل بزنيم و تقليد از آنان را تحسين و ديدهها را به زن اروپايى متوجه
كنيم
(24).
سيد حسن تقى زاده
سيد حسن تقى زاده از رهبران حركت مشروطه در ايران است. اين حركت اواخر حكومت خاندان
قاجار، به منظور مبارزه با استبداد قاجاريه و برپايى دموكراسى قريب به اسلام يا در
دايره اسلام، شكل گرفت، و اگر رويكرد فكرى تقى زاده به جدايى دين از سياست و
برقرارى دموكراسى غربى بيگانه از اسلام نبود، وى از سردمداران حركت مشروطه محسوب
مىشد. وى معتقد بود كه غرب در قله ارزشهاى انسانى قرار دارد
(25).
در دوره دوم فعاليت مجلس شوراى ملى، تقى زاده با همكارى برخى دوستانش
(26)، حزب
دمكرات را تشكيل داد. حرب
دمكرات يا فرقه
دموكرات نخستين حزب سياسى در
ايران
(27)بود
كه روابط گرم و دوستانهاى بريتانيا داشت و عمال انگلستان در شهرها هواداران خود را
به عضويت در اين حزب، تشويق مىكردند
(28).
از مهمترين اصول اوليه پذيرفته شده در اين حزب، جدايى دين از سياست و عدم دخالت
علماى دين در سياست بود
(29)،و
از شرايط وابستگى به حزب اين كه شخص، منتسب به علماى دين يا شاغل به امور اسلامى
نباشد
(30).
تقى زاده، از مهمترين نظريه پردازان حزب دموكرات و از رهبران مجلس شوراى ملى بود.
به رغم آن كه در آغاز زندگى سياسى خود ملبس به عمامه و
از فارغ التحصيلان مدارس دينى محسوب مىشد، معتقد به ضرورت فرو افتادن در دامان غرب
و پذيرش اسباب تمدن غربى بود. وى دراين باره سخنرانى اى دارد كه آن را با عنوان اخذ
تمدن خارجى در سال 1340 ش. در باشگاه
مهرگان ايراد كرد
(31).
او در مقالهاى كه در شماره هفتم، سال 1920م. در مجله كاوه از
وى به چاپ رسيد، به وجود ريشههاى فرهنگى براى ما در تاريخ، تشكيك كرده است
(32).
رويكردها و تمايلش به غرب گرايى از عواملى است كه موجب شد دو تن از مراجع تقليد نجف
اشرف به اخراج وى از مجلس شوراى ملى و تبعيدش حكم كنند
(33)؛
و همين امر باعث شد تا از ايران خارج شود.
وى پس از سقوط خاندان قاجار و استيلاى رضاخان پهلوى بر حكومت ايران، به كشور
بازگشت.
جدايى ناپذيرى علم و فرهنگ
شايد در اين جا سودمند باشد به نكته حساسى اشاره كنيم كه داعيان غرب گرايى غالبا به
منظور تجويز دعوت خود مبنى بر دست برداشتن از ميراثها بدان تمسك مىكنند، و آن اين
كه ما تا به اسباب تمدن غربى دست پيدا نكنيم نمى توانيم به علم و تكنولوژى غربى دست
بيابيم و تا زمانى كه نكوشيم همانند غربيان بينديشيم و همانند آنان به تصور اشيا و
پديدهها بپردازيم و چنان در جامعه زيست كنيم كه مردم غرب مى زيند، بى گمان دستيابى
به علم و تكنولوژى غرب ميسور ما نخواهد بود؛ مگر آن كه افكار، تصورات و ديدگاه ما
نسبت به خدا، هستى، انسان و اشيا تغيير كند، اخلاق و فرهنگ و تمدن ما رويكردى به
سمت اخلاق و فرهنگ و تمدن غربى داشته باشد.
علت اين گمراهى وانحراف، چيزى جز خلط ميان علم و فرهنگ نيست. اگر به گفته ما يقين
ندارى، نوشته دكتر كامل
عياد را در مستقبل
الثقافة فى المجتمع العربى ، بخوان. وى مى نويسد:
ما در صنايع ماشينى نمى توانيم پيشرفتى داشته باشيم... مگر آن كه اين فرهنگ (فرهنگ
غربى) را ميان مردم در گستردهترين مقياس ممكن انتشار دهيم
(34).
بنابراين، براى ميسر شدن دسترسى به اسباب دانش و شناخت تجربى، چنان كه آنان
مىگويند، چارهاى نيست مگر آن كه خودمان را يكباره به دامن تمدن غربى پرت كنيم؛ در
آنچه خوب و دلپسند مى نمايد در فرهنگ آنان و در آن چه پليد و ناپاك است، و چنان كه
دكتر طه حسين بى هيچ شرم و خجالتى مىگويد در خير
و شر، تلخ و شيرين، ناپسند و پسنديده و ستوده و معيوب آن تمدن ، و بدون اين
عموميت (اخذ از تمدن غربى در همه سطوح) امكان ندارد بتوانيم چيزى از اسباب علم و
معرفت كه ما را به غرب متصل كند فرا چنگ آوريم.
دكتر كامل عياد در همان كتاب مىنويسد:
ناچاريم اعتراف كنيم كه عقايد ما تعارضى با اقتباس از فرهنگ جديد رايج در غرب
ندارد، و در حقيقت اگر محافظه كاران در برخى كشورهاى عربى - كه تعدادشان خوشبختانه
انگشت شمار است - را كنار بگذاريم، امروزه كسى كه منكر ضرورت اين اقتباس باشد را
نمى يابيم.
البته گروهى هستند كه خودشان را "ميانه رو" قلمداد مىكنند، به نظر آنان در اين
اقتباس بايد بر محاسن فرهنگ و تمدن غرب و بر جوانبى از فرهنگ آنان كه با اعتقادات و
سنتهاى ما سازگارى داشته باشد اكتفا كرد.
ضعف اين نظر در اين است كه مشخص كردن صفات، عقايد و سنت هايى كه مختص فرهنگ غرب است
و بايد مراقب آنها بود، دشوار است، هم چنين در معيارى كه بتوان با آن خوبىها و
بدىهاى اين فرهنگ را تشخيص داد، اختلاف نظر وجود دارد
(35).
نويسنده از اين كه تعداد محافظه (مخالفان اقتباس از فرهنگ غرب) رو به كاستى است، به
شدت ابراز خرسندى و از اين كه ميان روها نتوانستهاند به حقيقت مطلب دست يابند
احساس اندوه مىكند.
تمام مشكل نزد اينان عدم وجود معيارى است كه بتوانيم با آن محاسن را از معايب تشخيص
دهيم، و هنگامىكه كار به اين جا رسيد، بهتر است بگذريم و بلاتكليف نمانيم!
ما مىگوييم: اگر اين مبلغان غرب گرايى بين علم و فرهنگ فرق مىگذاشتند و حساب حوزه
هايى كه در آنها احساس عجز و عقب ماندگى مىكنيم - و به ناچار از غرب احتياجات
علمى و صنعتى خود را بر طرف مىكنيم - و حوزه هايى مثل معارف، اخلاق، فرهنگ، عقيده
و فلسفه كه در آنها غنى هستيم - و به داشتهها و ميراثهاى خود مراجعه مىكنيم -
را از هم جدا مىكردند، در چيزى از اين امور كه به حال و گذشته و فرهنگ و تمدن ما
اسائه ادب كردهاند وارد نمى شديم و همين دارايىها ما را در علوم و تخصص هايى كه
بدانها نيازمند بوديم كفايت مىكردند؛ بدون آن كه ما را از تاريخ و تمدن و گذشته و
اصالت تاريخى مان جدا كنند.
ليكن ضعف و شكست روحى در رويارويى با تحول علمى و تكنولوژيكى غرب مارا به جايى
كشانده كه شخصيت، ميراث، فرهنگ و تمدن مان را نمى شناسيم و بى هيچ حساب و كتابى و
بدون هيچ ارزيابى و گزينش و انتقادى درباره فرهنگ و تمدن بيگانه، به دامن تمدن شرق
و غرب در مى غلتيم.
مبلغان غرب گرايى هرگز به طور صريح درباره اين مسأله مهم اظهار عقيده و موضع
نمىكنند؛ بلكه غالبا خود را پشت كلمات مه آلود و مبهم پنهان مىدارند.
حقيقت مطلب اين است كه مبلغان غرب گرايى در اين كه اسلام خوب وبد فرهنگ غرب و درست
و نادرست آن را از هم جدا كند، ترديد دارند.
بشنويم از دكتر احمد عبدالرحيم مصطفى در اين باره:
دشوارى اين موضوع در آن جا ظاهر مىشود كه مرزبندى ميان امور سازگار با شريعت (چهار
چوب قانونى اسلام) و عدم سازگار با آن، كار سادهاى نيست؛ زيرا افكار عمومى زمانه
رويكرد ضعيفى نسبت به اسلام دارد؛ به اعتبار اين كه دگرگون كردن شيوهاى كه داراى
اصول الهى است، سخت و دشوار مى نمايد
(36).
نويسنده، در ادامه، موضع حقيقى خود و آن چه كه پشت اين دعوت پنهان است را بى هيچ
پرده پوشى و با تصريح به اسم تعداد
اندكى از مصلحان بيان داشته،
مىافزايد:
تعداد اندكى از مصلحان به صراحت گفتهاند كه قوانين اسلامى، بر گرفته از تجربه
آغازين شهر نشينى عرب هاست؛ بدين معنا كه اين قوانين به صرف پاسخ گويى به نيازهاى
آن دوره اجتماعى وضع شده بود، واين، چيزى است كه لازمهاش تجديد نظر در اين قوانين
به حسب تغيير شرايط و موقعيت هاست
(37).
اين، همان موضع واقعى نويسنده است.
جهتگيرىهاى سازشكارانه در مقابل فرهنگ و تمدن غرب، دو چيز را در خود نهفته دارد:
1 - شكست روحى و احساس ضعف در برابر تمدن غربى؛
2 - عدم ايمان به پيام الهى (قرآن و پيامبر) و ترديد در اين كه اين رسالت از جانب
خداى بلند مرتبه و توانمند است، يا اصولا در وجود خود خدا شك و ترديد داشتن.
نظريه آرنولد توينبى و نقد آن
1- اصل نظريه
توينبى عقيده دارد كه اقتباس
فرهنگى يا بايد به صورت كامل و فراگير باشد و يا اصلا نباشد.(به نظر وى) اگر ملتى
برخى اجزا و عناصر شكل دهنده فرهنگ و تمدن ملتى ديگر اخذ كند - نه همه آن را - اين
اجزا و عناصر فرهنگ بيگانه و جدا شده قدرت آن را دارد كه ساختار فرهنگى ملت اخذ
كننده را تخريب كند؛ زيرا اين عناصر و اجزا - كه در جسمى غير از جسم خود شروع به
فعاليت مىكنند - به اجزايى ويرانگر و زيانمند تبديل مىشوند.
بهتر است سخن توين بى رابه طور دقيق نقل كنيم. وى مىگويد:
آن گاه كه كار تجزيه پرتو پوياى فرهنگ و تمدنى به اجزا و عناصر تشكيل دهنده آن از
تكنولوژى، سياسى، دينى، هنرى و غيره به اتمام برسد، كه اين تجزيه خود بر اثر
مقاومتى است كه وجود اجتماعى بيگانه در برابر كار آمدى آن فرهنگ بروز مىدهد000
بى گمان نفوذ و تائير فن آورى پرشتابتر و عميقتر از دين است. از اين قانون
مىتوان به شكل دقيقترى ياد كرد، و آن اين كه مىتوانيم عقيدهمند باشيم نيروى
نفوذ عنصرى از عناصر پرتو افكن فرهنگى، تناسب معكوسى باارزش آن عنصر از جهت فرهنگى
دارد. عنصر كم ارزش در بدنهاى كه در معرض هجوم قرار گرفته، نيروى مقاومت كمترى
نسبت به عنصر پر اهميت، بر مىانگيزاند، و پر واضح است كه اين گزينش فرهنگى عناصر
كم اهميت از ميان عناصر فرهنگ و تمدنى تأثير گذار، به منظور انتشار آن عناصر كم
ارزش در چشم اندازى فراخ و بيرونى، فرمولى نامطلوب را در بازى ارتباط فرهنگى تشكيل
مىدهد؛ زيرا اين گزينش كم مايه چيزى جز بدترين امور جارى در بازى نيست.
بى شك فرايند تجزيهاى كه روح اين بازى است آغازى بر مسموم شدن حيات جامعه خواهد
بود؛ جامعهاى كه عناصر متعددى از پرتوهاى فرهنگى جدا شده در كيان اجتماعى آن رخنه
مىكند.
عنصر جدا شده از ميان عناصر پرتو افكن فرهنگى را مىتوان به الكترون رها شده يا به
ميكروب غير قابل كنترل شبيه كرد؛ از جهت اين كه هنگام بريدن از نظامى كه بر آن حاكم
بود، كارآيى تخريبى خود را تثبيت كرد، از اين رو آزاد مىشود تا وجود خود را در
قضايى مخالف شكل دهد.
اين عنصر فرهنگى يا الكترون در نظام اصلى خود، هنگامى كه ارتباطش با اجزاى ديگر در
چهارچوب سيستمى كه اجزايش متعال بود، قرار داشت، مخرب نبود؛ هم چنين طبيعت اين جزء
يا ميكروب رها شده يا واحد فرهنگى جداشده، آن گاه كه در سيستم اصلى خود بود، هيچ
تغييرى نكرده بود، جز آن كه اين طبيعت پس از آن كه از ارتباطات اصلى خود كه در سايه
آن كاملا بى ضرر بود جدا افتاده، به ويرانگرى تمايل بيشترى پيدا كرد و در سايه چنين
اوضاعى است كه گوشت يك شخص براى شخص ديگر، كشنده و مرگ آور خواهد بود
(38).
نتيجهاى كه نوين
بى از اين كلام در پى آن است،
اين كه ملتى كه به ضرورت اخذ و اقتباس از ملت ديگر اعتقاد دارد، مىبايد به رهايى
كامل از شخصيت، اصالت، ارزشها و فرهنگ خود بينديشد و در حيات فكرى، اخلاقى،
فرهنگى، علمى و صنعتى آن ملت به طور كامل ذوب شود و محال است بين اين اجزا و عناصر
فاصله بيندازد تا آن كه از اين فرهنگ آن چه را كه مىخواهد، بگيرد و آنچه را كه
نمىخواهد، ترك كند.
2- نقد نظريه توين بى
اين نظريه مورد نقد و نظر بسيارى است. بىشك اقتباس، بده بستان و تبادل ميان دو
آيين و دو فرهنگ (تمدن) در دو بخش صورت مىپذيرد كه عبارت است از: بخش علمى و بخش
فرهنگى.
بخش علمى از بخش فرهنگى متأثر مىشود و به موجب اوضاع و شرايط آن، شكل مىپذيرد.
چنان كه مقولات فرهنگى بر مقولات علمى تأثير گذارده و آن را به رنگ خاص خود در
مىآورد. بنابراين مسايل علمى مثل جراحى، دارو سازى، پزشكى، رياضى، هندسه،
الكتريسيته، اتم و مكانيك، تابع مسايلى است از نوع ديگر در اخلاق، معرفت، عقيده،
فلسفه و ادب و اينها همه مسايلى فرهنگى در زندگى انسان اند.
چنان كه مسايل قسم اول به موجب مسايلى كه در قسم دوم (مسايل فرهنگى) ذكر كرديم شكل
مىيابند. از اين رو شيمى و داروسازى (مثلا) ممكن است در صورت وجود بينش و رشد و
كمال فرهنگ انسانى در خدمت انسان و اهداف پزشكى و كشاورزى و غذايى در آيند، همان
گونه كه اين امكان هست در صورت عدم وجود آگاهى و فرهنگ انسانى و فقدان معيارهاى
اخلاقى، در خدمت اهداف ضد انسانى و ساخت گازهاى كشنده و كاربردهاى نظامى و ساخت
بمبهاى شيميايى قرار گيرند.
اتم نيز چنين است. بهره بردارى و استفاده از آن به اختلاف درك و فرهنگ در انسانها،
متفاوت است، و اين، يعنى آن كه شرايط برخوردهاى علمى، متنوع و گاه مطمئن و گاه
نامطمئن است.
الف - فضاى مورد اطمينان برخوردهاى علمى
از اين سخن به نتيجه زير مىرسيم:
اگر ملتى اصالتهاى فرهگى، اخلاقى و عقيدتى خود را حفظ كند، برخوردهاى علمى و تعامل
با فرهنگها و تمدنهاى ديگر در مسايل علمى، هيچ زيانى به او نخواهد رسانيد؛ زيرا
مسايل علمى هنگامى كه با فرهنگى قطع رابطه كرد و وارد فرهنگ ديگرى شد، آن بار
فرهنگى اى كه در فرهنگ اولى داشته بود را ديگر نخواهد داشت و مردم نيز به دور از
هرگونه تأثيرپذيرى فرهنگى ديگر فقط جانب علمى صرف را خواهند پذيرفت.
در حقيقت، فرهنگ و تمدن به منزله صافى اى است كه تمامى آن چه را كه وابسته به اين
مسايل علمى است؛ از شرايط اخلاقى گرفته تا شرايط فرهنگى بيگانه با موجوديت ملت، همه
را تصفيه خواهد كرد و سمومى كه تناسبى با جسم امت ندارد و همراه با آن فرهنگ است را
از آنان باز خواهد داشت.
ب - فضاى نامطمئن برخوردهاى علمى
اما اگر ملت اخذ كننده از نظر فرهنگى ضعيف باشد و از عناصر سازنده اخلاقى، فكرى و
استقامت كافى كه وى را از فرهنگ اجنبى حفظ كند، برخوردار نباشد چنين ملتى اگر در
زندگى خود به اقتباس از ملتهاى بيگانه دست بزند و به تعامل علمى بپردازد، بى شك
همراه با مسايل علمى، شرايط و اوضاع و احوال سياسى، اخلاقى و فكرى بيگانگان نيز به
آنان منتقل خواهد شد و جدا ساختن مسايل علمى از مسايل فرهنگى در اين هنگام و حمايت
از ملت وارد كننده نسبت به تأثير پذيرى از فرهنگ و اخلاق قوم صادر كننده، محال
خواهد بود. دو تجربه تاريخى ما اين حقيقت را ثابت مىكند:
1- تجربه پيروزى هاى آغازين
و آن تجربه امتداد فتوحات اسلامى تا روم و ايران است. شكى نيست كه امت اسلامى در
خلال اين پيروزىها علوم بسيارى را از ملتهاى ديگر اقتباس كرد؛ از مسايل ادارى و
دفترى و ديوانى گرفته تا پزشكى و شيمى و نجوم، بى آن كه از اخلاق و فرهنگ و تمدن
آنان متأثر شود.
بلكه اين مسايل و علوم را مىگيرد و به شكل فرهنگ خود در مىآورد و آن گاه به
گونهاى كه مورد قبول اوست به كار مىگيرد.
2- تجربه غرب گرايى معاصر
و آن، تجربه تماس امت اسلامى با فرهنگ و تمدن غربى در اوضاع و احوال سقوط دولت
عثمانى است.
نيازمندى به بسيارى از مسايل علوم تجربى، رياضى و ادارى، امت اسلامى را واداشت تا
دست نياز به سوى غرب دراز كند، اما از آن جا كه زير ساختهاى فرهنگى كافى و نيروى
استقامت لازم در برابر آن فرهنگ رانداشت، نتوانست خود را حفظ كند، از اين رو غرب،
رنگ فرهنگ خاص خود را به آنان تحميل كرد.
عملكرد داعيان فرهنگ زدايى
اكنون پس از اين بررسى، به تشريح عملكرد داعيان فرهنگ زدايى - از حاكمان و
دانشمندان - و چه گونگى عملكرد آنان در قطع پلهاى ارتباطى بين نسل حاضر و گذشته و
ايجاد اختلال در منابع فرهنگى ميان اين نسل با نسلهاى پيشين مىپردازيم.
تبديل حروف الفباى عربى به حروف لاتين در تركيه
مصطفى كمال آتاتورك حاكم تركيه
- كه خلافت عثمانى را ساقط كرد و در تركيه دولتى لائيك و ملى گرا پديد آورد، بيش از
همه داعيان غرب گرايى، كوشيد تا امت اسلامى را به سمت فرهنگ و تمدن غربى سوق داده و
ريشههاى فرهنگى و تاريخى آنان را قلع و قمع كند.
حروف مكتوب (الفبا)بى گمان از قوىترين وسايل ارتباط فكرى و فرهنگى ميان نسل هاست و
آن گاه كه خط نابود
شود، استوارترين پيوندها كه بيشترين استحكام و كارآيى را در اتصال حال به گذشته
دارد، منقطع خواهد شد.
از اين رو، برنامه ريزان فرهنگ
زدايى و قشرى
پرورى فرهنگى در نهايت دقت عمل
مىكنند، آنان تنها به قطع فروع و شاخ و برگها اكتفا نمىكنند، بلكه قوىترين
مجارى ارتباطى را نشانه رفته و قطع مىكنند؛ چنان كه نسل جديدى كه در تركيه همزمان
با سقوط دولت عثمانى و بازگشت به ارتداد جاهلى پديد آمد، قادر نيست قرآن، حديث،
تاريخ، اخلاق، فقه و عقيده اسلامى رااز منابع آن مورد مطالعه قراردهد.
حاضر
العالم الاسلامى نوشته است:
اين مغلطه را مصطفى كمال، رئيس جمهور تركيه ترويج كرد تابه زعم خود تركها را به
تدريج از عقيده اسلامى جداسازد و از تكلم به زبان عربى باز دارد؛ از اين رو تركيه
را به روش كسى كه عقيده اسلامى را بيگانه از حكومت مىداند، اداره كرد. در اين
امر"حزب مردم"تركيه از او تبعيت كرد؛ حزبى كه اگر سروتهاش را جمع كنى، به سرباز
تحت امر مصطفى كمال شبيهتر بود (تا به حزب سياسى) و بى اجازه او حق انجام هيچ كارى
را نداشت.
در نتيجه، از اوضاع حكومت تركيه، تمام آن چه را از آن رايحه اسلام به مشام مىرسيد،
برانداخت؛ عمل به شريعت را باطل (غير قانونى)و سپس محاكم شرعى را ابطال كرد و
وزارتى را كه عنوانش "مشيخة الاسلام "بود، منحل و اداره كوچكى را كه تابع نظارت
داخلى و نامش "ديانت ايشى "(امور ديانت)بود، جانشين آن ساخت.
از قانون اساسى تركيه مادهاى را كه در آن آمده بود: "اسلام، تنها دين جمهورى تركيه
است"، حذف و به مدت چند سال اقامه مراسم عيدقربان و فطر را تعطيل كردند و گفتند "
حكومت تركيه چنين اعيادى را به رسميت نمىشناسد!".
اما بعدها وقتى ديدند مأموران حكومتى نيز - بى توجه به خواست رئيس جمهور - جشنهاى
بزرگداشت اين دو عيد را برگزار مىكنند، ادارت دولتى را هنگام اين دو عيد تعطيل
كردند و رئيس جمهورى نيز تبريك شادباش عيد پذيرفت.
اما نگارش مطالب تركى به حروف لاتين به رغم تمام معارضاتى كه نسبت بدان واقع شده
ظاهرا علت اين تصميم تسهيل آموزش نونهالان و كوتاه كردن مدت لازم جهت خواندن بوده
است!
اما غرض حقيقى از آن، دور كردن ترك از عرب و بر انداختن تدريجى تلاوت قرآن و مهمتر
از اين دو خشنود كردن اروپا بوده به اين كه تركيه از سر تا پا فرنگى شده و عدالت
حكم مىكند كه تركيه نيز داخل خانواده (جامعه )اروپا شود! و درست به همين منظور بود
كه مصطفى كمال تركها رامجبور به پوشيدن كلاه ساخت تا آميختگى آنان به اروپاييان را
شدت بخشد.
كنار گذاردن الفباى عربى بى گمان ضربه بزرگى بر حيات علمى، ادبى، اقتصادى و تجارى
تركيه وارد آورد. از طرف ديگر دشوارى نگارش به حروف لاتين براى عامه مردم - مگر
تعداد اندك - موجب كاهش تبادل مراسلات پستى و نامهنگارى بين مردم شد و خوانندگان
كتابها و مطبعات به شدت رو به كاستى نهاد و چنان شد كه روزنامهاى كه تعداد
خوانندگان آن به هزاران تن مىرسيد، به پانصد كاهش يافت و حكومت ناچار شد كه
گرانبارى چنين تصميماتى را تحمل كند.
(علاوه)، مكاتبات رسمى دشوارتر شد؛ در نتيجه انجام كارهاى مردم در دواير دولتى به
تأخير افتاد. ميليونها جلد كتاب با اين تغيير خط نابود و(كتاب؟) خانههاى بى شمارى
تخريب شد.
اما از جهت فنى، به رغم علاماتى كه به برخى حروف لاتين افزودند تا معناى لفظ تركى
صحيح را ادا كند، حروف لاتين در مواضع متعددى از اداى چنين وظيفهاى ناكام مانده؛
از اين رو با اين علايم، لفظ تركى چنان از اصلش جدا افتاده كه انگار به زبان جديدى
بدل شده است!
از اين گذشته، اگر چه خواندن و نوشتن حروف لاتينى منفصل آسانتر است، اما فضاى
بيشترى از كاغذ(صفحه) رابه خود اختصاص مىدهد و در مقايسه با نگارش حروف عربى، وقت
بيشترى مىگيرد؛ حال آن كه نوشتن به عربى بسيار شبيه خلاصهنويسى tenographie است و
از لحاظ صرف زمان و مكان، اقتصادىتر و به نگارش امروزى كه بر مبناى اختصار و
اقتصاد قرار دارد، نزديكتر است.
همين طور اين بحران نگارش روز به روز در تركيه شدت مىيابد، اما استعمارگران پيوسته
برآنند تا اين مردم را وادار به نگارش به حروف لاتين كنند تا عشق و علاقه شان را به
فرنگى مآيى و غرب گرايى نشان داده باشند.
آنان كه آگاه به حقايق امور نيستند گمان مىكنند تركها از الغاى شريعت اسلامى در
دادگاهها، ممنوعيت آموزشهاى دينى در مدارس و آموزشكدهها، اجبار زنان بر بى
حجابى، اختلاط زنان و مردان در دانش سراها و اجبار دختران و پسران جوان به رقصيدن
با هم، پوشيدن كلاه، نوشتن به حروف لاتين و ديگر امورى كه حكومت آنكارايى مصطفى
كمال به راه انداخته، راضى و خرسند هستند! آنان مىگويند: اگر تركها راضى به اين
كارها نبودند همانا برضد حكومت سر به شورش برداشته، آن را ساقط كرده و از دو
راهىها باز مىگردانيدند!
ليكن اگر كسى در سختى هايى كه مردم ترك تحمل مىكنند، تأمل كند؛ سختى هايى كه
كوهها را متلاشى مىسازد، در خواهد يافت كه چرا اين مردم بر سختى اوضاع اجتماعى
خود كه مخالف مذهب، مشرب، عادت و ذوقش است، صبر و بردبارى به خرج ميدهد و براى چه
تسليم حكومت شدن را ترجيح مىنهد بر خيزش و انقلاب و جاده صاف كنى براى دشمنان كه
بازگردند و بر تركيه چنان كه پس از جنگ جهانى تصميم گرفته بودند، حكومت برانند.
اما اين سياست غير دينى (لائيك) تاكنون نتوانسته ايمان اسلامى را در تركيه سست و
ضعيف كند و تركها پيوند مستحكمى با دين استوار الهى (اسلام) دارند. مظاهر دينى
موجود در استانبول و ديگر شهرهاى تركيه، خود شاهد صدق اين مدعاست؛ مظاهرى كه از چشم
اروپاييان هم - كه در جرايدشان بدان اشاره كردهاند - مخفى نمانده است.
هم چنين هرگز از جانب مردم ترك خطرى اسلام را تهديد نخواهد كرد؛ مگر آن كه وضعيت
فعلى، مدت مديدى ادامه يابد و نسلهاى جديدى بدون آموزشهاى دينى - چنان كه تاكنون
چنين بوده است - رشد كند
(39).