تلاش براى تغيير خط عربى در مصر و ايران
حاكمان و نويسندگان ديگرى تلاش زيادى را در اين مرحله به منظور نابودى خط عربى در
كشورهاى مختلف جهان اسلام به كار بستند؛ هر چند تمام آنها به شكست انجاميد.
در ايران، رضا خان پهلوى - ديكتاتور معروف - به اين مهم همت گماشت. وى گروهى از
نويسندگان (سرسپرده) را به خدمت گرفت تا خط عربى نوشتهها را به لاتينى تبديل كنند؛
كه توفيقى نيافتند.
در مصر، چنين طرح و نقشهاى را جمعى از نويسندگان و روزنامهها دنبال كردند و مجله
مصرى مقتطف فراخوان
آن را در صفحاتش به چاپ رسانيد. دكتر محمد محمد حسين دركتاب الاتجاهات
الوطنيه نوشته است:
عبدالعزيز فهمى، يكى از برجستهترين اعضاى مجمع علمى مصر - سومين عضو تشكيل دهنده
هيأت نمايندگى اين كشور در سال 1943م.- پيشنهاد نگارش عربى به خط لاتينى را تقديم
كرد؛پيشنهادى كه طى سه سال چند جلسه مجمع را به خود اختصاص داد و در روزنامهها به
چاپ رسيد و براى گروههاى علمى مختلف ارسال شد
(40).
آتاتورك و دعوت به غرب گرايى
در اين جا بخش هايى از كتاب آتاتورك نوشته عرفان
اورگا را كه آن را از روى عشق و
ارادت نسبت به شخصيت كمال آتاتورك به رشته تحرير در آورده، نقل مىكنيم. اين
بخشهاى كتاب، در واقع تصورات اوست؛ تصوراتى كه هيچ گونه مبالغه و زشت نمايى در آن
نيست. اورگا نوشته
است:
آتاتورك قانع شده بود كه مبارزهاش ميابد متوجه دين باشد؛ زيرا چنين مبارزهاى
رقابت بزرگ محسوب مىشود. وى از كودكى معتقد بود كه نيازى به وجود خدا نيست؛ زيرا
عنوان "خدا"عنوانى گنگ، فريبنده و خالى از هر حقيقى است - چنان كه آتاتورك مىگفت
-.
او جز به محسوسات قابل مشاهده ايمان نداشت
(41)،
و عقيده داشت كه اسلام در گذشته عنصرى ويرانگر بوده و جنايت بزرگى را در حق تركيه
مرتكب شده و خسارتهاى جبران ناپذيرى بدان وارد كرده است.
او معتقد بود كه مردم به سبب تأثير پذيرى از اسلام، طعمه اوهام وجمود در فكر و
عقيده شدهاند. وى با كسى كه خود را تسليم قضا و قدر مىدانست و مىگفت: خدا
چنين اراده كرده يا اين
چيزى است كه براى من مقدر است كه براى من مقدر شده به
شدت دشمنى مىورزيد و معتقد بود كه خدايى وجود ندارد و انسان است كه مقدرات خود را
مىسازد!
او بارها مىگفت: بى گمان نيروى عقل و اراده بر نيروى الهى چيرگى دارد، اگر چه دين
داران مىگويند: خدا در كارش شتاب نمىورزد و كسى را به خود وا نمىگذارد."
وى مىگفت: "آيا متدينان از نيروى الكتريسيته كه بر سرعت كارها افزوده است آگاهى
ندارند؟"
آتاتورك تصميم داشت در تركيه قانونى وضع كند تا دين را تحريم نمايد؛ اگر چه انجام
چنين كارى نيازمند اعمال قدرت، فريب كارى و عوام فريبى بود
(42).
اورگا درجايى ديگر از كتابش نوشته است:
مبانى روان شناسى، نظريه و فلسفهها نزد آتاتورك معنايى نداشت؛ از اين رو چيزى مانع
اين عقيدهاش نبود كه دين را براى تركيه غيرضرورى بداند؛ يعنى چيزى كه هيچ نيازى
بدان نيست. اما آن چه را به جاى دين مردم تركيه تقديم داشت خداى جديدى بود به نام
"تمدن غربى!"
وى افزوده است:
آتاتورك به شدت با اسلام و عقيده درست و استوار دشمنى مىورزيد و مىگفت: ما بايد
در همه ابعاد زندگى مردانگى خود را نشان دهيم. مشكلات و مصيبتهاى بزرگى رنج مان
مىدهد و علت آن اين است كه در زندگى به انزوا طلبى دچار شدهايم و در جهت شناخت
سمتگيرى بين المللى تلاش نكردهايم. نبايد به گفتههاى مردم توجه كنيم. ما در راه
رسيدن به فرهنگ و تمدن هستيم و بايد بر خود بباليم و افتخار كنيم. مسلمانان كشورهاى
مختلف جهان اسلام را در نظر بگيريد كه تا چه از حد مصيبتها و بلايا و ويرانى در
رنج و عذابند، براى چه؟ چون آنان نمىتوانند عقلشان را در جهت هماهنگى با تمدن
مترقى و درخشان (غرب)به كار گيرند و همين سبب شده زمانى طولانى در انحطاط باقى
بمانيم و از قافله عقب بيفتيم، تا جايى كه در پرتگاهى عميق و دور از دست سقوط
كردهايم، و اگر هم در سالهاى گذشته تا حدى توانستيم گليم خودمان را از آب بيرون
بكشيم به سبب اين بوده كه شيوه خردورزى ما متحول شده بود. اما ما نبايد در جايى
متوقف شويم، بلكه بايد برخيزيم، پيش برويم و به حركت پيشروانه خود ادامه دهيم، هر
چه باداباد! براى ما راه ديگرى نيست و مردم بايد بدانند كه تمدن آتشى است بر
افروخته و هر كه در مقابل آن نرمش به خرج ندهد، در شعلههاى آن خواهد سوخت
(43).
نقش آتاتورك در براندازى دولت عثمانى
مؤلف كتاب آتاتورك نوشته
است:
بر كسى پوشيده نبود كه مصطفى كمال (آتاتورك)به دينى پاى بند نبود؛ از اين رو در
ميان مردم شايع شده بود كه خلافت به زودى بر خواهد افتاد، و هنگامى كه بر سر
زبانها افتاد مصطفى كمال قرآن را بر سر شيخ الاسلام كه از بزرگان علماى اسلام و
شخصيتى محترم بود كوبيده، مردم وحشت زده شدند؛ عملى كه جزايش چيزى نبود جز آن كه
عامل چنين جسارتى در دم كشته شود. اما چنين اتفاقى نيفتاد، و اين دلالت دارد بر اين
كه زمانه خيلى عوض شده بود
(44).
مؤلف ميزان تقدس، احترام و عشق و شيفتگى آتاتورك به تمدن غربى را ذكر مىكند و اين
كه چه گونه اين عشق بر عواطفش مسلط شده و در خون و عروقش نفوذ كرده بود. وى نوشته
است:
مصطفى كمال تا حد زيادى به گفتههاى خود و مردم و دستورهايى كه مىداد، استناد
مىكرد و اين خداى جديد (تمدن غربى)را با شور و هيجان، به سان ستايشگرى وفادار
مىپرستيد و عنوان "تمدن" راتا دورترين نقاط منتشر كرد.
وى هنگامى كه از تمدن سخن مىگفت چشمانش از شادى برق مىزد و بر چهرهاش اشراقى كه
صوفيه هنگام توجه به بهشت دارند، نمايان مىشد
(45).
مصطفى كمال به مردم تركيه مىگفت:
بر ماست كه لباس مردم متمدن و مترقى را بپوشيم و بايسته است كه به جهان و جهانيان
با دليل ثابت كنيم كه ما مردمى بزرگ و پيشرفتهايم و ملتهايى را كه بدون شناخت ما
بر طرز زندگى از مد افتاده و قديمى تركيه ريشخند مىزنند، نمىبخشيم.
(46)
مؤلف پس از نقل اين سخنان، نوشته است:
كمال آتاتورك رفت تا در هم شكستن فراگيرى را كه آغاز كرده بود به انجام برساند. او
اقرار داشت به اين كه بايد تركيه را از گذشته فاسد و متعفنش جدا و تمام ويرانى هايى
را كه آن را احاطه كرده بود زايل كند و به صلاح آورد و او كسى است كه تا آن زمان
بافت سياسى كهنه تركيه را به هم زده، سلطنت را به حكومتى دموكراسى، اپراتورى را به
كشورى واحد و حكومت دينى را به يك جمهورى ساده و معمولى تبديل كرده است.
او اعتراف داشت به اين كه سلطان (خليفه عثمانى) را از قدرت خلع و تمام ارتباطات
تركيه را با امپراتورى عثمانى قطع كرده و هم اكنون تغيير ذهنيت، تصورهاى قديمى،
عادت، لباس، اخلاق، آداب و رسوم و روشهاى جديد و شسوههاى زندگى روزمرهاى كه او
را با گذشته و محيط شرقى پيوند مىزند را شروع كرده و انجام چنين كارى به مراتب
دشوارتر از ايجاد يك دستگاه سياسى از نو است.
آتاتورك خود نيز از سختى چنين اقدامى مطلع بود، چنان كه يك بار گفت: "بر دشمن چيره
شدم و سرزمينها را گشودم، آيا قدرت آن را دارم كه بر مردم نيز پيروز شوم
(47)؟!"
مصطفى كمال در سوم آذار
(48)سال
1924. طرح تغيير دولت عثمانى به تركيه را تقديم (مجلس) كرد و مقام خلافت را
برانداخت. وى خود با صراحت و جرأت از اين موضوع سخن رانده است:
امپراتورى عثمانى بر اساس اسلام بنا شده بود و اسلام در سرشت، وضع و تصورهايش عربى
است و براى زندگى انسان - از ولادت تا در وجود فرزندانش خفه مىكند و روح ماجراجويى
و تهاجم را در آنان به بند مىكشد و دولت مادامى كه اسلام دين رسمى باشد در خطر
است.
آن چه را كه مجلس تصويب كرد، زياد جلب توجه نكرد و اين در واقع ضربهاى كارى بر
پيكر اسلام بود كه به گيج گاهش اصابت كرد.
مصوبه مجلس، يكپارچه كردن آموزش و پرورش بود كه اثر عميق و ماندگارى در نظام فرهنگ
و تعليم و تربيت دارد. با اين اقدام، وزارت آموزش عمومى بر تمام دستگاه آموزشى در
محدوده جمهورى مسلط شد و بر دستگاه تعليمى دست گذاشت و اين تغيير وضع، فعاليت مدرسه
و آزادى استادان و معلمانى را كه در آنها تدريس مىكردند، فلج كرد.
مقايسهاى ميان آتاتورك و معاصرش هيتلر
مورخ بزرگ آرنولد توين بى در كتابAstudy Qf HistQry ضمن عبارتى رسا و دقيق از
ميزان اثر پذيرى (مردم) از تغيير خط در تركيه و زيركى كمال آتاتورك در انتخاب
بهترين طريق براى اين مقصود، سخن گفته است:
در ميان مردم شايع شده بود كه كتابهاى كتابخانه اسكندريه - كه ذخاير علمى بيش از
نه قرن را در برداشت - وسيلهاى براى روشن كردن گلخن حمامها به منظور گرم كردن آب
بوده است
(49).
در زمان ما "هيتلر" از هر وسيلهاى استفاده كرد تا ذخاير علمى معارض با تفكرش را به
نابودى بكشاند و براى موقعيت اين عمل، احداث چاپخانهها را كارى شبيه به محال قرار
داده بود.
مصطفى كمال - معاصر هيتلر بيشترين تيزهوشى را در انتخاب راهى كه متضمن موفقيتش باشد
به كار گرفت و موفقيت زيادى نيز حاصل كرد. ديكتاتور تركيه قصد آن داشت كه مردم ترك
و ذهنيت آنان از جو فكرى و تمدن وحشىاى كه ميراث دارش بودند و بر اساس آن حركت
مىكردند را آزاد كند و با قدرت تمام آنان را در برپايى تمدن غربى به حركت در آورد.
وى به جاى آتش زدن كتابها! به تغيير حروف الفبا بسنده كرد و با اين اقدام از پيروى
امپراتور چين يا خليفه عربى بىنياز شد، بدين ترتيب ذخاير كهن فارسى، عربى و تركى
به سرنوشتى دچار آمد كه ديگر دست كسى به آنها نرسيد و از درك و فهم مردم، بيگانه
شدند. در نتيجه، به آتش كشيدن كتابها! در عمل از حيطه لزوم خارج شد؛ زيرا حروف
الفبا (ى عربى) بر افتاده بود و اين عمل، كليدى بر چنين نتيجه علمى و بهرهمندى از
آن بود.(مضافا بر اين كه) با چنين اقدامى احساسات و عواطف (نويسندگان كتابها و
دواوين) در گنجهها قرار گرفت و قفل شد و بر آنها عنكبوت تار تنيد و نسبت به
مطالعه آنها جز از جانب برخى شيوخ كهن سال از عالمان، ميل و گرايشى نبود
(50).
نابود كردن زبان فصيح
بعد از اقداماتى كه گذشت، داعيان مسخ فرهنگى، زبان قرآن را هدف گرفتند و در
روزنامهها، آثار ادبى و هنرى، نوشتهها راديو، قصه، خطابه و سخنرانى كوشيدند تا آن
را از زندگى روزمره ما دور نگه دارند و دامنه زبان قرآن (زبان فصيح عربى) و نقش آن
را در حيات (اجتماعى) محدود و به زبان عاميانه (زبان مردم كوچه و بازار) تبديل
كنند.
اينان مىگويند:
همين اندازه كه مردم با كتاب خدا و سخنان رسول خدا و منابع تشريع و فرهنگ اسلامى
ارتباط دارند، براى عرب اين امكان هست تا زبان فصيح خود را در اين محدوده خاص و به
قدرى كه اين خدمت محدود انجام پذيرد، حفظ كند.
طه حسين - از پيش گامان دعوت به كنار گذاردن زبان قرآن از زندگى روزمره و فرهنگى ما
- در اين باره مىگويد:
در كره زمين - چنان كه مىگويند مردمان ديندارى هستند كه عشق و حمايت و از خود
گذشتگى آنان نسبت به دين كمتر از ما نيست، ليكن آنان بى هيچ رنج و زحمتى
پذيرفتهاند كه زبان طبيعى مورد علاقه خود را كه بدان مى انديشند و رفع نياز
مىكنند، دارا باشند و در عين حال زبان دينى ناب و خالصى كه بدان كتاب مقدس خود را
تلاوت و نمازهاشان را اقامه مىكنند را نيز داشته باشند.
به عنوان مثال: زبان لاتين زبان دينى گروهى از مسيحيان، زبان يونانى زبان دينى
جماعتى ديگر، زبان قسبطى
(51)زبان
دينى گروه سوم و زبان دينى گروه چهارم مىباشد، هم چنين در ميان مسلمانها مردمانى
هستند كه به عربى سخن نمىگويند و اين زبان را نمىفهمند و تفهيم و تفاهم آنان به
اين زبان نيست، حال آن كه دينى شان عربى است و بى هيچ شبههاى اين مردمان، احترام،
حمايت، عشق و ارادت شان نسبت به اسلام كمتر از ما نيست
(52).
پشت پرده توطئه
(53)
تنها با اشتياق نشان دادن نسبت به آسان سازى زندگى براى مردم - چنان كه داعيان مسخ
فرهنگى مىگويند - كارى انجام نمىشود و بى شك زبان فصيح (زبان قرآن) مانعى در راه
رسيدن به اين هدف خواهد بود.
در طول اين چهارده قرن، زبان فصيح در زندگى فكرى و ادبى مسلمانان - نه فقط عرب -
ابزارى براى تفكر، درك متقابل و نزديكى مسلمانان به يكديگر بوده و اين زبان شعر و
نثر كهن و نو و علم و دين را در اين دورانهاى طولانى همراهى كرده و به همه
گونههاى ادبى از جد و هزل نرمى و انعطاف پذيرى نهفته در آن در هيچ برهه زمانى از
پاسخ گويى به نيازهاى انسان عقب نمانده است.
بنابراين قضيه ناتوانى زبان فصيح! و اشتياق به آسان سازى زبان عربى براى زبانان! بر
كسى پوشيده نيست و لهجههاى عاميانه (غير فصيح) در زندگى عقلى، ادبى، سياسى و
اقتصادى عرب معاصر، انعطاف پذيرتر از زبان فصيح نبوده و نيست - اگر بر عكس نباشد.
تمام راز قضيه در تلاش براى بازداشتن زبان فصيح از تأثيرگذارى بر حيات عقلى، ادبى و
سياسى عرب نهفته است و تبديل آن به زبان عاميانه به منظور محروم ساختن امت اسلامى
از ارتباط مستقيم با منابع قانون گذارى، تفكر و فرهنگ اسلامى و براى آن است كه اين
امت از تاريخ، ميراثها، گذشته و تمدنش قطع رابطه كند و از بهره بردارى مستقيم از
آن يا به راحتى به دامن شرق و غرب بيفتد يا او را به تمدنهاى جاهلى دوران گذشته -
تمدن فرعونى ، آشورى ، كلدانى و
غيره - بازگردانند.
آموزشهاى فرهنگستانى درباره لهجههاى عاميانه
براى تحقق اين هدففرهنگستانهاى
زبان عربى،كرسىهاى
تدريس در دانشگاهومجلات
بزرگ علمى و ادبى در دنياى عربى - اسلامىبه
خدمت گرفته شدند.
احمد حسن الزيات - صاحب امتياز مجلههاى رساله و روايه مىگويد:
در آغاز تأسيس فرهنگستان زبان عربى قاهره، نويسندگان بزرگ محافظه كار بر آن مسلط
شدند و بعدها نيز نويسندگان و اصحاب جرايد زمام امور آن را به دست گرفتند؛ اينان
كسانى بودند كه نسبت به اهميت زبان عاميانه و خطر جمود آن به سبب عقب ماندگى از
همگامى با زمان به "مجمع" (فرهنگستان) هشدار دادند
(54).
اصحاب اين دعوتها موفق شدند با وسايل مختلف، درسى را كه خود "ادبيات مردمى"
مىناميدند، وارد تمام رشتههاى زبان عربى دانشكدههاى ادبيات، دانشكده فرهنگستان
علوم و دانشكده زبان عربى الازهر سازند؛ بلكه توفيق يافتند كرسى تدريسى براى
استادان اين ماده درسى در بخش زبان عربى دانشگاه قاهره تأسيس كنند.
پس از آن كه بيشترين تعداد متخصصان تدريس اين علم در فرهنگستان علوم گرد آمدند و
تنى چند از نويسندگان نسبت به نگارش عاميانه - به خصوص به قصهها و بالاخص به گفت و
گوهاى عاميانه - اعتراض كردند كه از اين ميان بايد از دكتر "محمد حسين هيكل" در قصه
معروفش "زينب" و عدهاى ديگر نام برد، فرهنگستان علوم مركز ثقل اين دعوت (عاميانه
نويسى) گرديد.
دراين باره "قاضى ويلمور" كتابى نوشت به نام "لغة القاهرة" و در آن براى زبان
عاميانه اصول و قواعدى وضع نمود و پيشنهاد كرد تا اين زبان، زبان علم و ادب قرار
گيرد. وى هم چنين پيشنهاد كرد كه نگارش زبان عاميانه به خط لاتين باشد و مردم را
براى نوشتن بدين زبان تشويق كنند. مجله "مقتطف" از اين پيشنهاد استقبال و آن را
تحسين كرد، اما روزنامهها نوشتند كه اين دعوت هدفى جز مبارزه با زبان اسلام را
دنبال نمىكند
(55).
سلطه بر مدارس
(دشمنان) آهنگ تدريس در سطوح مختلف مدارس كردند، در نتيجه بر آن مسلط شدند.
مدرسههاى زيادى در جهان اسلام تأسيس كردند و جهتگيرى اين مدارس به سمت جداكردن
نسل جديد از گذشته تاريخى و ميراثها و قشرى پرورى فرهنگى دانشآموزان بود.
تبليغ مسيحيت بهترين بهره را از اين اقدام گرفت، جز آن كه هدف چنين تبليغى جذب
نوجوانان و جوانان (نسل حاضر) به مسيحيت نبود، بلكه هدف جداكردن اين نسل از زير
ساختها و ريشههاى فرهنگى اش بود.
دربرخى كنگرههاى تبليغى، مبلغان مسيحى از اين كه (چنين تبليغ مىشود) كه آنان
پنهانى در صدد مسيحى كردن مسلمانان هستند، گله كردند:
در پايان اين كنگره، كشيش "سموئيل زايمر" بر خاست و چنين به ايراد سخن پرداخت:
سخنرانان كنگره خطاى بزرگى مرتكب شدهاند. هدف واقعى تبليغ مسيحيت، مسيحى كردن
مسلمانان نيست، بلكه هدف، بازداشتن مسلمانان از تدين به اسلام است، و در اين زمينه
ما از طريق مدارس ويژه خودمان و از طريق مدارس دولتى (كشورهاى جهان اسلام) كه از
شيوههاى آموزشى ما پيروى مىكنند، موفقيت آشكارى داشتهايم
(56).
در اين مرحله، مهاجمان (استعمارگران) توانستند در سطحى بسيار گسترده بر مدارس و
آموزشگاههاى فرهنگى سرزمينهاى ما سلطه پيدا كنند. ژنرال پى
ير كلير درباره آموزشگاههاى
فرانسوى در لبنان چنين مىگويد:
تقريبا از آغاز جنگ جهانى اول (1914-1918م.) آموزش و پرورش به طور كامل در دست
ماست
(57).
مهاجمان غربى به خوبى دريافتند كه اين مدارس، آموزشگاهها و دانشكدهها از بهترين
راههاى جداكردن نسل حاضر از ميراث هايش است؛ آرى، جداكردن آنان از اين ميراثها و
سپس اشباع شان از تفكر غربى و فرهنگ اروپايى.
لردلويد نماينده عالى رتبه وقت
بريتانيا در مصر طى سخنانى كه در سال 1926م. در دانشكده ويكتورياى اسكندريه ايراد
كرد، اين اهداف را بيان كرده است:
ما بايد تمام وسايل تفاهم دو جانبه ميان بريتانيايىها و مصريان را كه در دست ماست،
تقويت كنيم و عموما همين تفاهم (درك) متقابل هدف "لردكرامر" از تأسيس دانشكده
ويكتوريا بوده و هيچ وسيلهاى بالاتر از دانشكده (هاى) آموزشى جوانان دختر و پسر به
منظور تحكيم اين رابطه وجود ندارد
(58)
وى درباره دانشجويان چنين مىگويد:
زمان زيادى نخواهد گذشت كه اين دانشجويان به سبب همنشينى ممتد با استادان از
ديدگاههاى انگلستان اشباع خواهند شد.
بهتر است از اين موضوع بگذريم و بيش از اين در آن درنگ نكنيم؛ زيرا خواننده خود
مىتواند با مراجعه به كتاب هايى نظيرالغارة
على العالم الاسلامىوالاتجاهات
الوطنية فى الأدب المعاصرنوشته
دكتر محمد محمد حسين، و التبشير
و الاستعمار نوشته دكتر مصطفى
خالدى و عمر فروخ، جوانب اين توطئه بزرگ را كه فرهنگ و انديشه اين نسل را هدف
گرفته، بازشناسد.
آن چه گذشت، نگاهى گذرا به تلاشهاى دراز مدت و گسترده داعيه داران غرب گرايى و
مهاجمانى بود كه به هدف جدا كردن نسل حاضر از فرهنگ، ميراثها و گذشتهاش، وارد
سرزمينهاى اسلامى شدند.
نتايج و پىآمدهاى اين توطئه بزرگ
جهتگيرى تمام اين تلاشها به سمت يك قضيه است و آن قطع پلهاى فرهنگى اى كه
نسلهاى امت اسلامى را به يكديگر و همه آنان را با نخستين سرچشمههاى دين اسلام
پيوند مىدهد.
اين پلها، پل هايى هستند كه ميراثهاى فرهنگى را در قالب اخلاق و انديشه از نسلى
به نسل ديگر انتقال مىدهند و هنگامى كه اين پلهاى ارتباطى قطع شوند، ديگر ارتباط
اخلاقى، فكرى و فرهنگى اى ميان اين نسلها نخواهد بود.
مهاجمان و داعيه داران غرب گرايى، اين پلهاى ارتباطى را يكى پس از ديگرى هدف
گرفتند؛ يا آنها را تخريب كردند يا بر آنها مسلط شدند:
خط عربى را مورد هجوم قرار دادند و تلاش كردند تا آن را به خط لاتينى تبديل كنند.
سپس آهنگ زبان فصيح كردند و با اقداماتى كوشيدند لهجههاى عاميانه را جانشين آن
گردانند. بعد به مدارس رو كردند و به منظور سلطه بر آنها و شيوههاى آموزشى و
استادان و كتابهاى درسى شان تمام تلاش خود را به كار بستند. پس از آن به كنترل
مسجدها و حوزههاى علميه و دانشگاههاى اسلامى و تسلط بر آنها اقداماتى به عمل
آوردند و كار به آن جا رسيد كه انتخاب شيخ الازهر كه شيخ السلام و بزرگترين مقام
دينى است - منوط به فرمان رئيس جمهورى گرديد
(59).
(حتى) خانه و خانواده نيز از گزند اينان در امان نمانده و كوشيدند تا در آن
بىبندبارى و اباحى گرى را رواج داده و جلوى ايفاى نقش اساسى آن را در صدور ارزشها
و ميراثهاى فرهنگى از نسلى به نسل ديگر بگيرند.
هم چنين مهاجمان و داعيه داران غرب گرايى كوشيدند تا نسل حاضر را از ميراثها،
فرهنگ و تمدن و گذشته تاريخىاش به شكل كامل جدا كنند و سطحى بار آورند و تمام
ريشههاى فرهنگى اش را قطع كنند.
بيرون كشيدن تمدنهاى جاهلى از دل ويرانه ها
علت اصلى تمام اين امور، چالش بين كهنه و نو نيست؛ چنان كه داعيه داران مدرنيته و
غرب گرايى دوست دارند مسايل را چنين تفسير كنند، بلكه سر تمامى اين تلاشها و
عملكردها به خصوص به بازداشتن اين نسل از اسلام باز مىگردد و به طور كلى كهنه و نو
در اين جا اصلا مطرح نيست.
دليل چنين مدعايى اين است كه داعيه داران مدرنيسم و نوگرايى خود،
پلهاى فرهنگىاى از نوع ديگر براى اتصال نسل حاضر به تمدنهاى جاهلى قديم - با
نديده گرفتن اسلام بزرگ - در مصر، عراق،ايران،تركيه،سوريه و ساير كشورهاى جهان
اسلام تدارك ديدهاند.
اگر با داعيه داران تجددطلبى، غرب گرايى و مدرنيته كه در پى احياى تمدن هاى فرعونى
در مصر، ساسانى در ايران، بابلى در عراق، بربريت در تركيه و... مواجه نبوديم اين
امكان براى ما وجود نداشت كه بفهميم اين چالش،بالطبع ميان قديم و جديد است.
امروزه به شكل واضحى ملاحظه مىكنيم كه داعيه داران مدرنيسم با سعى شتابندهاى در
پى آنند تا با استفاده از تمام وسايل و امكانات، تمدنهاى جاهلى فرعونى، هخامنشى،
ساسانى، بابلى و بربريت را در زندگى امت اسلامى و در تمام عرصههاى ادبى ؛ از شعر و
نثر گرفته تا مجسمه سازى، قصه، تئاتر، سينما، مطبوعات، كتابهاى آموزشى، لباسها،
هنر معمارى و در نام گذارى ميدانها، خيابانها، محلهها و پاركها از نو زنده
كنند.
نقش فولكلور
(60)در
احياى فرهنگهاى جاهلى
يكى از وسايلى كه در احياى تمدنهاى جاهلى قديم از آن استفاده مىشود فولكلور است.
به راستى فولكلور چيست و نقش آن در احيا و اشاعه روابط، عقايد، آيين و آداب،
افسانهها و خرافات جاهلى حتى رقص، غنا، شكل لباسو ترانهها و سرودهايى كه در در
اجتماعات و امتهاى جاهلى طى دهها قرن رايج بوده و گذشت روزگار آنها را به دست
فراموشى سپرده
(61)،
چه گونه است؟
(متأسفانه) امروزه مطالعات و پژوهشهاى فولكلوريك در باب هنر، عادات، عقايد و رسوم
مردمى چنان گسترش يافته كه به حد ابتذال و جنون رسيده؛ چنان كه بيشترين دغدغه فكرى
و دل مشغولى (قرن حاضر) تلقى مىشود.
مسؤولان مملكتى م
(62)به
شكل قابل ملاحظهاى در آشكار كردن چهره فراعنه و شاهان جاهلى در جوامع اسلامى؛ در
ميدانها، خيابانها، رستوران، قمارخانهها، سينماها، ايستگاههاى سوخت و كارگاهها
اشتياق نشان دادند تا جايى كه برخورد شما با خيابان راميس ،
رستوران كورش ، سيگار
حمورابى و امثال اينها از امور
بسيار عادى است؛ حال آن كه اسامى ابوذر ، سلمان
فارسى ، صهيب
رومى ، عمارياسر ، مصعب
بن عمير و امثال اينها در
جوامع ما هيچ نمودى ندارد.
گيب در كتاب وجهة
الاسلام نوشته است:
از مهمترين جلوههاى فرنگى مآبى در دنياى اسلام اهتمام رو به گسترش احياى تمدنهاى
قديمى شكوفا در سرزمينهاى مختلفى است كه هم اكنون در اختيار مسلمانان است و مانند
اين اهتمام رامىتوان در تركيه، مصر، اندونزى، عراق و ايران مشاهده كرد.
از ابزارهاى مورد استفاده مهاجمان (غربى) براى بيرون كشيدن تمدنهاى جاهلى از زير
آوارها و لايههاى زمين و مطرح كردن دوباره آنها در زندگى امت اسلامى، مىبايد از آثار
باستانى ياد كرد.
نقش آثار باستانى در احياى تمدنهاى جاهلى
داعيه داران تجدد و غرب گرايى و استعمارگران به شكل چشمگيرى به مسأله آثار باستانى
توجه نشان دادند. كشورهاى ما در برنامه همكارى با هيأتهاى بين المللى و يونسكو
مبالغ هنگفتى صرف برپايى موزهها و احياى آثار باستانى دوره جاهليت در لباس تازه
كردند.
اين توجه جدى نسبت به فولكور و احياى هنرها و عقايد جاهلى در زندگى ما كاملا
غيرطبيعى مىنمايد.هم چنين اهتمام مبالغهآميز به آثار باستانى - با اين افراط شگرف
- و صر ف مبالغ هنگفت براى گردآورى و عرضه آنها جنبه طبيعى ندارد و هنگامى كه
سررشته اين اعمال را دنبال مىكنيم به ريشههاى صهيونى - صليبى مسأله مىرسيم.
محمد غزال مى گويد:
اين دعوت را فعاليتهاى جستوجوگرانه و كاوشهاى باستان شناسانه و تبليغات دامنه
دار بر سر اكتشاف آثار باستانى، همراهى كرد؛ چنان كه دنيا را تبليغ كشف قبر "توت
آنخ آمون"
(63)توسط
"لردكارنفون" در آن هنگام پر كرد و ميليونر معروف "راكفلر" دهها ميليون دلار به
طور مجانى براى برپايى موزه آثار فرعونى پرداخت كه آموزشكدهاى نيز جهت آموزش
باستان شناسى در كنارش ساخته شد و چنان كه معروف است "راكفلر" يهودى الاصل و از
صهيونيست هاست و سخاوت او نسبت به پرداخت اين مبلغ كلان دليل آن است كه در اين
رويكرد، منافع آشكار صهيونيسم نهفته است
(64).
در عراق، دولت در سال 1991م. كنگره بابل
و آشور را برپا كرد و از
باستانشناس كشورهاى مختلف دنيا براى شركت در آن دعوت به عمل آورد و طرح بازسازى و
احياى مجدد شهرهاى آشور در
موصل و بابل در
حله را به مرحله اجرا گذاشت. طرح بازسازى بابل به تنهايى دوازده ميليون دلار از
بودجه مملكت را به خود اختصاص داد.
دولت عراق به اين جهت اسامى شهرها را به نام هايى كه در دوران تمدنهاى جاهلى گذشته
داشتهاند، تغيير داد؛ چنان كه موصل رانينوى وحله رابابل ناميد.
در ايران، شاه رويكردى به قطع علاقه مردم نسبت به اسلام و اتصال آنان به زرتشتى گرى
هخامنشى و ساسانى از خود نشان داد و از جمله اعمالى كه در اين جهت انجام داد بايد
از لغو تاريخ هجرى و تبديل آن به تاريخ شاهنشاهى نام برد.
رژيم شاه، سال 1320 ه.ش را كه در آن محمدرضا پهلوى حكومت ايران را به دست گرفته
بود، به سال 2500 شمسى شاهنشاهى تبديل كرد و مجلسهاى شورا و سنانيز آن را در نشست
مشتركى به تصويب رساندند
(65).
شاه، يادواره گذشت 2500 سال از تمدن زرتشتى را با برپايى جشنهاى بزرگى در
خرابههاى پرسپوليس (تخت جمشيد) شيراز برگزار و سران و پادشاهان را به اين جشنها
دعوت و يكصدميليون دلار خرج لباسها و كالسكههاى قديمى، ساخت زيورآلات و ريش و
سبيل (معلمول در آن دورهها)كرد.
كافى است بدانيد كه رژيم شاهنشاهى براى آماده سازى فيلمكورش
كبير به منظور عرضه به دولتهاى
اروپايى
(66)-
يكصدميليون تومان
(67)به
نويسنده امريكايى فيلمنامه پرداخت كرد.
شواهد زيادى وجود دارد كه ثابت مىكند (اين سران) ميل داشتند تمدنهاى جاهلى را با
وسايل مختلف در جهان اسلام ازنو زنده كنند.
اين چنين است كه ملاحظه مىكنيم چالش ميان كهنه و نو، به منظور گشايش درهاى دانش و
فن آورى پيشرفته در غرب (به روى ما) نيست؛ زيرا دعوت به استقبال از دانش و تكنيك در
نهاد آموزههاى اسلامى نهفته است، بلكه هدف تمام اين اقدامات و دسيسهها جداكردن
اين نسل از گذشته، تمدن و ريشههاى فرهنگى شان و تهى كردن آنان از هرگونه محتواى
فرهنگى و تاريخى و به منظور قشرى پرورى آنان بوده است.
(تمام)اين اقدامات در دو مرحله پياده شده است:
در قدم اول، مهاجمان به جداكردن اين امت از گذشته و فرهنگ و تمدنش توجه نشان دادند،
و در قدم دوم، دعوت خود را بر مسخ فرهنگى اين نسل و اتصال آن به تمدنهاى جاهلى
نابود شده و احياى مجدد اين تمدنها و بيرون كشيدن آنها از انبوه آوار قرون به
منظور رويارويى بااسلام بزرگ، متمركز كردند.
رژيمها، حاكمان و آنان كه پشت سراينان حركت مىكنند اموال زيادى را صرف كردند،
امكانات بسيارى را به خدمت گرفتند، جشنها و همايشهاى بزرگى را به منظور پياده
كردن توطئه جداسازى اين امت از فرهنگ و ميراث هايش ترتيب دادند و با وصله پينه
شرمآورى اقدام به نصب پل هايى براى ارتباط دادن اين نسل به تمدن فراعنه، زرتشتى،
كسرايى، بابلى، آشورى و بربرى نمودند.
به راستى كه انسان تعجب مىكند و افسوس مىخورد بر اين كه چنين دسيسه خجلتبارى در
روز روشن به منظور مسخ ذهنيت امت اسلامى و غارت ميراثها و فرهنگ و تمدنش در زمانى
نسبتا طولانى به وقوع پيوست، بى آن كه كمترين مقاومت و رويارويى را در پى داشته
باشد؛ تا آن كه خداى تعالى بيدارى اين امت رااز خواب سنگين و دير زمانش اراده فرمود
و به خطرهايى كه وى رااز هر سو احاطه كرده بود، توجه داد.