3 ـ 4 ـ جهاد و مبارزه با دشمنان: شيخ طوسى در كتاب «الرسائل العشر» مبارزه با
دشمنان و دفاع از شهروندان جامعه سياسى را از وظايف و اختيارات امام ميداند:
القيام بالدفاع عنها و حرب من يعاديها (1).
البته منظوراز جهاد، جهاد ابتدايى است كه شيخ آن را از اختيارات انحصارى امام معصوم
و يا كسانى كه از طرف امام تنها براى جهاد منصوب شدهاند برميشمارد (2). وى جهاد با
دشمنان نظام سياسى را در حيطه اختيارات امام ميداند. اما هرگاه دشمن متجاوزى به
سرزمين اسلامى هجوم آورد وظيفه همگان است كه به دفاع برخيزند و حضور و وجود امام
نيز شرط وجوب دفاع نميباشد:
اللّهم إلا أن يدهم المسلمين امر يخاف منه على بيضة الاسلام و يخشى بواره أو يخاف
على قوم منهم فانّه يجب حينئذٍ دفاعهم (3).
به اعتقاد وى، هنگامى كه مسلمانان مورد تهاجم واقع شوند، بهگونهاى كه محورهاى
اساسى اسلام در معرض خطر افتد و ترس از نابودى آن در كار باشد و يا خوف از نابودى و
صدمه ديدن جمعى از مسلمانان ساكن در كشور اسلامى احساس گردد، دفاع بر آنها (مردم)
واجب ميشود؛ بنابراين جهاد با كفار، واجب كفايى است اما شرط وجوب آن، وجود و حضور
امام عادل و معصوم و يا افرادى است كه امام آنان را در امر جهاد منصوب كرده است (4).
امام ميتواند در امر جهاد از مشركان نيز كمك بگيرد كه به اعتقاد شيخ، يارى طلبيدن
از مشركان دو شرط دارد:
1 ـ كمبود نيرو و ضعف مسلمانان و در مقابل، فراوانى كفار و 2 ـ مشركانى كه از آنان
تقاضاى يارى ميشود داراى ويژگى حسن تدبير و خوش فكرى در
امور مربوط به جنگ و جهاد بوده و بين مردم به اين طرز فكر و رفتار مشهور باشند (5).
3 ـ 5 ـ دفاع از حقوق شهروندان: اساسيترين وظيفهاى كه از هر حكومت و نظام سياسى
مطلوب انتظار ميرود دفاع از حقوق افرادى است كه در آن جامعه سكونت داشته و طبق
قانون، شهروند آن جامعه محسوب ميشوند و هرگاه حكومت نتواند از عهده ايفاى اين
مسؤوليت خطير برآيد از اداره جامعه سياسى عاجز شده و هرج و مرج حاكم خواهد شد.
شايان ذكر است كه در محور دفاع و جهاد، تنها به دفاع در برابر تهاجم علنى دشمن خارج
از جامعه سياسى پرداخته شد، اما در اينجا به مقوله دفاع از حقوق اساسى ساكنان
سرزمين اسلامى توجه ميشود. شيخ طوسى ساكنان و شهروندان دارالاسلام را به سه دسته
تقسيم ميكند كه عبارتاند از:
الف) مسلمانان: امام موظف است مسلمانان را يارى رسانده و در مقابل هر فرد و گروهى
كه به ناحق و باطل، حقوق آنان را مورد تعرّض قرار ميدهد ايستادگى كند، خواه
متجاوزان مسلمان باشند و خواه كافر. همچنين هرگاه حقى از مسلمانان ضايع شود امام و
زعيم سياسى جامعه بايد آن حق را به نفع صاحبش استيفاء كند.
ب) كفار ذمّى: گروه ديگرى كه در كشور اسلامى سكونت دارند كفارى هستند كه با دولت
اسلامى قرارداد ذمّه بسته و وظايفى برعهدهشان قرار گرفته و متعاقب آن داراى حقوقى
نيز شدهاند. شيخطوسى درباره اين گروه ميگويد:
و إن كان من اهل الذمّة كان حكمه فى هذا كلّه حكم المسلم فى نصرته والذبّ عنه غير
انّه إن شرب الخمر فلا حدّ عليه (6)؛ كيفيت رفتار و
برخورد نظام سياسى با كفار ذمّى در يارى رسانى و دفاع از حقوق آنان همانند رفتار با
ساير مسلمانان است (طبق قانون بايد به وظايفشان عمل كنند و در صورت تخلف، طبق
قانون مجازات خواهند شد)، جز اينكه هرگاه آنان شراب بنوشند حدّ (مجازات شرعي) بر
آنان جارى نخواهد شد (البته اين در صورتى است كه كفار ذمى به نوشيدن شراب در مجامع
علنى مسلمين تظاهر نكنند).
ج) كفار مستأمن: اينان غير مسلمانانى هستند كه با دولت اسلامى قرارداد ذمه
نبستهاند، بلكه به سبب امنيت در سرزمين اسلامى اجازه سكونت يافتهاند. شيخ طوسى
امام را موظف ميداند كه در مقابل تعرض كسانى كه دولت اسلامى با آنان رابطه و يا به
نوعى بر آنان ولايت دارد (مسلمانان و كفار ذمّي) ايستادگى كرده و منافع آنان را
استيفاء نمايد، اما هرگاه از ناحيه كفار حربى مورد تجاوز قرار گرفته و يا جنگ داخلى
در بين خودشان رخ دهد نظام سياسى اسلامى خود را موظف به دخالت نميبيند و هيچگونه
كمكى هم به آنان نخواهد كرد (7).
3 ـ 6 ـ ايجاد ساختار مالى براى نظام سياسى: از مسائل عمدهاى كه هر نظام سياسى با
آن درگير است منابع مالى و كيفيت توزيع آن در موارد لازم ميباشد، زيرا رشد و ادامه
حيات نظام سياسى در گروِ هزينهاى است كه از طرف منابع مالى تأمين ميشود. فقهاى
شيعه موارد عديدهاى، نظير زكات، خمس، جزيه، انفال، زمينها و غيره را بهعنوان
منابع مالى ذكر كردهاند. شيخ طوسى سازماندهى و ايجاد تشكيلات اين ساختار را وظيفه
امام و زعيم سياسى جامعه اسلامى ميداند و بر آن است كه امام بايد هر سال فردى را
براى جمعآورى ماليات و صدقات (زكات) به نزد صاحبان اموال و داراييها اعزام دارد و
ترك اين عمل براى امام جايز نيست:
و على الإمام أن يبعث الساعى فى كلّ عام إلى ارباب الأموال لجباية الصدقات و لا
يجوز له تركه (8).
به اعتقاد وى فردى كه به جمعآورى ماليات ميپردازد بايد داراى ويژگيهايى، مانند
امانتدارى و آشنايى به احكام دينى مربوط به وجوه شرعى (فقه) بوده و از مسلمانان
عاقل محسوب گردد (9)؛ بنابراين، براساس تلاش و فعاليتى كه اين افراد انجام ميدهند
سهمى از آن اموال را ـ كه در احكام شرعى مشخص شده ـ استحقاق پيدا ميكنند، اما امام
نميتواند از آن صدقهها استفاده كند، زيرا صدقه بر امام حرام است، پس تمامى اين
اموال جزء بيتالمال مسلمين بهشمار ميآيد (10).
پس از جمعآورى صدقات و مالياتهاى اسلامى، نوبت به توزيع آن ميرسد. امام بايد با
توجه به شناخت خود و يا براساس گزارش مأموران خود، آنها را در بين افراد نيازمند
آن منطقه توزيع نموده و مازاد آن را در مواردى كه خود مصلحت ميداند هزينه كند (11). در
مورد خمس، امام پس از جمعآورى، آنرا به شش سهم تقسيم ميكند: سه سهم آن متعلق به
خودِ وى بوده و در هر طريقى كه صلاح بداند ميتواند مصرف كند و سه سهم باقيمانده
را بين سادات نيازمند به تعداد خانوارشان توزيع كرده و امتيازى بين آنها قائل
نميشود (12). امام همچنين با ولايت و اختيارى كه بر انفال و اراضى دارد منافع آنرا
در اختيار گرفته و با اجازه كشت و زرع و آبادانى در اراضى موات، سبب رشد كشاورزى و
اقتصاد جامعه اسلامى شده و در اين
جهت گامهاى مهمى برميدارد، بدين منظور وى وظيفه دارد كه هرگاه احياكننده زمين از
عمارت و آبادانى آن دست كشيد آن اراضى را در اختيار سايرين قرار دهد تا در جهت
استمرار آبادى آن بكوشند (13).
نكته قابل توجه درباره بيتالمال و خزانه عمومى كشور اسلامى اين است كه امام حق
ندارد مبلغى از آن را به عنوان قرض بردارد مگر در مواردى كه مصالح مردم اقتضا
ميكند تا در جهت نفع آنها و يا براى فقرزدايى اقداماتى را به عمل آورد (14).
شيخ طوسى توزيع بيتالمال را برعهده حاكم و زعيم سياسى جامعه اسلامى، و موارد مصرف
آنرا در مصالح جامعه ميداند و تنها امام ميتواند اين مصالح را تشخيص دهد. وى
درباره تأمين وسايل مورد نياز رزمندگان در جهاد و دفاع از بيتالمال ميگويد:
... كل ذلك من بيتالمال من اموال المصالح و كذلك رزق الحكّام و ولاة الاحداث
والصلوة و غير ذلك من وجوه الولايات (15)؛... همه اين موارد از بيتالمال (اموالى كه
براى مصالح جامعه است) تأمين ميگردد، همچنين حقوق قضات، واليان، امرا و ساير
مواردى كه از وجوه ولايات به شمار ميآيد، نيز از بيتالمال برداشته ميشود.
3 ـ 7 ـ ولايت بر افراد بدون ولى و وراثت از افراد بيوارث: هرگاه فردى به قتل رسد
و اولياى دمى نداشته باشد كه از قاتل شكايت كرده و به خونخواهى او برخيزند امام
وظيفه دارد بهعنوان مدعيالعموم ظاهر شده و احقاق حق كرده و قاتل او را مجازات
نموده و يا ديه بستاند و آنرا در بيتالمال مسلمين قرار
دهد، اما حق عفو قاتل را ندارد، زيرا ديه مقتولِ بدون ولى به بيتالمال تعلق دارد
همانگونه كه تحمل جنايات فرد بدون ولى نيز برعهده بيتالمال است (16). همچنين امام
وارث افراد بيوارث و يا مرتدى كه وارث مسلمانى ندارد، ميباشد (17).
3 ـ 8 ـ مقابله با عاملان بحرانهاى اقتصادى و تقويت بازار اسلامى: از منظر شيخ
طوسى، امام بايد جامعه را به سوى اقتصادى سالم سوق دهد، بدين منظور وى دخالت امام
را در قيمتگذارى اجناس جايز نميداند، بلكه نرخ رشد بهاى كالاها را به خود تجّار و
بازرگانان واگذار ميكند:
لا يجوز للإمام و لا النايب عنه أن يسعّر على اهل الأسواق متاعهم من الطعام وغيره
سواء كان فى حال الغلاء أو فى حال الرخص بلا خلاف (18)؛ امام و يا نايب و جانشين وى
مجاز نيستند كه بهاى خاصى را براى كالاهاى بازاريان، اعم از طعام و غيره تحميل
كنند، خواه در زمان گرانى و تورّم قيمتها باشد و خواه در حال آرامش و ارزانى اجناس
باشد، بر اين مطلب اجماعنظر وجود دارد.
از سوى ديگر امام با كسانى كه در بازار اسلامى اخلال ايجاد كرده و سلامت اقتصادى
بازار را از بين برده و در نتيجه، در جامعه اسلامى بحران اقتصادى بهوجود ميآورند
مقابله شديدى ميكند؛ از جمله اين افراد، محتكرانى هستند كه براى تأمين منافع فردى
خود با عمل احتكار، جامعه را به سوى تنگنا و سختى معيشت سوق ميدهند، شيخ در اين
باره ميگويد:
ومتى ضاق على الناس الطعام ولم يوجد الا عند من احتكره كان علي
السلطان ان يجبره على بيعه ويكرهه عليه و لا يجوز ان يجبره على سعرٍ بعينه بل يبيعه
بما أن يرزقه اللّه (19)؛ هنگامى كه مردم از نظر غذا و طعام در تنگنا قرار گرفتند و
هيچ خواربارى جز نزد محتكر يافت نشد سلطان وظيفه دارد كه محتكر را به فروش آن وادار
سازد؛ بنابراين، از قوه قهريه نيز استفاده ميكند، اما مجاز نيست كه او را مجبور
كند تا آنرا به قيمت معينى بفروشد، بلكه او بايستى كالاى خود را مطابق آنچه
خداوند روزى ميدهد در معرض فروش قرار دهد.
البته شيخ در اينجا مورد احتكار را تنها در طعام و موارد خاص آن ميداند و حتى در
بقيّه موارد قائل به احتكار نيست. وى سلطان را مجاز نميداند كه قيمت مشخصى را بر
صاحبان كالاها در فروش اجناسشان تحميل كند، بلكه صاحبان اموال را مختار ميداند كه
به هر قيمتى و در هر زمانى كه خواستند كالاهايشان را به فروش برسانند. به نظر
نگارنده، اين موضعگيرى بدان سبب است كه جامعه در زمان شيخ طوسى از احتكار طعام
متلاطم بود و كمبود غذا با توجه به ساده بودن اقتصاد بازار، در جامعه تنش و مشكل
ايجاد ميكرد و چه بسا اگر جامعه اقتصاد پيشرفتهترى داشت احكام احتكار به گونه
ديگرى صادر ميشد.
از موارد ديگرى كه از بحرانهاى اقتصادى جامعه ميكاهد برخورد جدى و شديد با كسانى
است كه با حيله و نيرنگ و يا با اسناد و گواهيهاى كاذب اموال مردم را به غارت
ميبرند. شيخ طوسى عقوبت و مجازات چنين افرادى را در ملأ عام شايسته سلطان ميداند
تا سايرين درس عبرت گرفته و از انجام چنين اعمالى در آتيه خوددارى كنند (20).
3 ـ 9 ـ برگزارى مراسم عبادى ـ سياسى نماز جمعه و نظاير آن: شيخ طوسى برگزارى نماز
جمعه را در صورت تحصيل شرايط آن، واجب دانسته و شرط اوليه و اساسى آنرا حضور سلطان
عادل و يا فردى ميداند كه به دستور او چنين مراسمى را برپا كرده است و با حضور
امام به سايرين اجازه برگزارى آن داده نميشود (21). البته وى در عصر غيبت اجازه تشكيل
چنين اجتماعاتى را به شيعيان ميدهد، به شرطى كه امنيت جانى و مالى آنها فراهم
گردد. به اعتقاد وى، اشكالى ندارد كه مؤمنين در زمان تقيّه اجتماع كرده و نماز جمعه
را اقامه كنند، مشروط به اينكه اقامه نماز ضررى نداشته باشد، پس نماز جمعه را با
دو خطبه به جاى ميآورند:
و لا بأس أن يجتمع المؤمنون فى زمان التقيّة بحيث لا ضرر عليهم فيصلّوا جمعةً
بخطبتين (22).
وى در كتاب النهايه در مباحث ولايت و اختيارات امام و نايب او، اين اختيار را به
فقهاى شيعه واگذار كرده و ميگويد كه فقهاى اهل حق (شيعه) جايز است كه همه نمازها
را بهويژه نمازهاى جمعه و عيدين (عيد فطر و قربان) به جماعت برگزار كنند:
و يجوز لفقهاء اهل الحق أن يجمّعوا بالناس الصلوات كلّها و صلاة الجمعة والعيدين (23).
وظايف و اختيارات جانشين امام
در محور وظايف و اختيارات امام، به اختيارات فقهاى شيعه نيز اشارهاي
شد، اما شايسته است كه بهطور مستقل بدان بپردازيم. از منظر شيخ طوسى، اميران و
حكّامى كه ازجانب امام معصوم ولايت يافتهاند در تمامى امور ولايت ندارند و امام
نيز به آنان در همه امور ولايت نداده است. ايشان خود، استفهامگونه مطرح ميكند كه
چگونه ممكن است حكّام و امرا در همه دين ولايت داشته باشند، در حالى كه در حوادث و
مشكلات به امام مراجعه كنند، پس هر جانشينى در عرصه فعاليت خود موظف بوده و ولايتش
در حوزه محدودى است؛ بنابراين، فردى كه مسؤوليت فرماندهى لشكر وجنگ و حفظ و حراست
از مرزهاى كشور اسلامى را به عهده گرفته تنها در همان حيطه اختياراتى دارد و يا
آنانى كه به جمعآورى ماليات وصدقات ميپردازند، نبايد پا را از حوزه مسؤوليت خود
فراتر گذارند، زيرا فقط امام داراى ولايت عام و مطلق است و شامل تمامى اين امور
ميشود و ساير افراد از چنين ويژگى برخوردار نيستند (24).
از سوى ديگر شيخ در مسئله قضاوت در عصر غيبت از رواياتى ياد ميكند كه در آنها
امامان معصوم اجماعنظر دارند كه هرگاه بين يكى از شما و سايرين خصومت و تنازعى رخ
داد در حل و فصل و قضاوت آن به افراد خاصى مراجعه كنيد كه احاديث ما را روايت كرده
و عالِم به احكام ما ميباشند، پس محاكمه را نزد وى ببريد:
فلينظر إلى من روى احاديثنا و علم احكامنا فليتحاكما اليه (25).
بنابر مطالب ياد شده، فقهاى شيعه در قضاوت از جانب امام معصوم ولايت دارند. وى در
جاى ديگر ضمن اعلام ولايت فقهاى شيعه در امر
قضاوت، اين اختيار را ميدهد كه در صورت امكان، به اجراى احكام پرداخته و اصلاح را
در ميان مردم برقرار سازند:
فمن تمكّن من انفاذ حكم أو اصلاح بين الناس أو فصل بين المختلفين فليفعل ذلك و له
بذلك الأجر والثواب (26)؛ هرگاه فقهاى شيعه توانايى و فرصت يافتند كه در بين مردم به
اجرا و اقامه احكام پرداخته و يا به اصلاح و رفع اختلافات آنها اقدام كنند، بايد
اين كار را انجام دهند و در مقابل انجام اين فريضه، اجر و ثواب نيز خواهند برد.
البته شيخ اين اختيارات را مشروط به امنيت خاطر فقيه از سلامتى خود و ديگران و عدم
نگرانى از اين مورد ميداند. از سوى ديگر، وى در پرداخت زكات فطره به امام براى صرف
در مصالح مسلمين ميگويد:
هرگاه امام حضور نداشت [زكات فطره] به فقهاى شيعه پرداخت گردد تا آنان در جايگاه
شايستهاش مصرف نمايند (27).
وى در مورد افتاء از سوى امامان شيعه به فقهاى عصر غيبت، اين اختيار را ميدهد كه
آنان فتوا داده و احكام الهى و حكم مسائل مستحدثه را بيان كنند (28).
شيخ طوسى در ضرورت حكومت و سلطنت بر آن است كه وجود امام واجب است تا به تدبير امور
بپردازد و وظايف چندى را در سياستگذارى و رشد فكرى ـ سياسى جامعه و سالمسازى
اقتصاد آن بهعهده گيرد وچنين نيازهايى در عصر غيبت هم احساس ميگردد. هرچند شيعيان
در عصر غيبت از نعمت وجود امام معصوم برخوردارند، همين كه امام در غيبت بهسر
ميبرد و از انظار عموم نهان است نميتواند به قضاوت و اجراى حدود و يا افتاء و
تبيين احكام بپردازد؛ بنابراين، اختيارات فقهاى شيعه گسترده ميشود و تنها موارد
خاصى، مثل جهاد ابتدايى، در حوزه اختيارات امام معصوم باقى ميماند (29).
يادآورى اين نكته لازم است كه شيخ طوسى در دورهاى زندگى ميكند كه تقريباً مقارن
با سالهاى اوايل غيبت كبرى بوده و حدود يكصد سال از آن ميگذشت و انتظار ميرفت
امام در آن اعصار ظهور كند؛ بنابراين، به صراحت و تفصيل به بحث ولايت فقيه و حكومت
عصر غيبت نپرداخته است، اما از مجموع مباحث وى ميتوان چنين نتايجى را برداشت كرد،
بهويژه زمانى كه شيخ طوسى براى رسيدن به غاياتى، نظير امر به معروف و نهى از منكر،
اقامه حدود، تقسيم و توزيع خمس و زكات و ديگر مسائل مربوط به نظام سياسى، به فقهاى
شيعه اجازه پذيرش ولايت از جانب حاكمان جور را صادر ميكند (30)؛ از اينرو، طبيعى است
كه در صورت امكان، فقهاى شيعه اجازه انجام اين امور را داشته باشند، بهويژه شيخ
طوسى در بحث از امكان عزل واليان از جانب امام، وضعيتى را به تصوير ميكشد كه امام
از دنيا رفته است كه در اين صورت، به دليل اينكه اينان ولايت را براى نظارت بر
مسلمانان پذيرفتهاند با موت امام منعزل نخواهند شد. وى در نهايت، چنين ميگويد:
والذى يقتضيه مذهبنا أنّ الإمام اذا مات ينعزل النايبون عنه إلا أن يقرّهم الإمام
القايم مقامه (31)؛ براساس آنچه در مذهب ما (تشيع) حاكم است نايبان امام پس از وفات وى
خود به خود عزل خواهند شد مگر
اينكه امام آنان را قائم مقام خود قرار داده باشد.
فقهاى شيعه در عصر غيبت از جانب امام اختياراتى در زمينههاى افتاء، قضاء و اجراى
احكام دارند و آحاد فقها بهطور خاص نيابت را نپذيرفتهاند، زيرا در عصر آن
اماممعصوم حضور نداشتهاند، پسبهطور عام و كلى جانشين امام شدهاند. علاوه بر
اين با تأكيدهايى كه شيخالطائفه در تدبير امور و دانش سياسى داشته و همچنين امام
معصوم به ظاهر براى چنينامورى مبسوط اليد نميباشد؛ بنابراين، اين موارد برعهده
فقهاى جامعالشرايط قرار خواهد گرفت.
فصل چهارم : روابط متقابل مردم و حاكمان
مقدمه
حكومت و قدرت سياسى در هر عرصه و قلمرويى براى ثبات و تداوم حاكميت خود، بايد از
پشتوانه رضايت و مقبوليت عمومى ملت برخوردار باشد و بحث مقبوليت يا مشروعيت سياسى
از مباحث اساسى سياستگذاران مدبّر و آگاه است؛ بنابراين، در اين زمينه ابتدا
بايستى حقوق و وظايف و يا تكاليف متقابلى را براى حاكمان و مردم ترسيم كرد تا در
راستاى آنها بتوان در درستى يا نادرستى عملكرد حكومتها به قضاوت نشست.
حكومت دينى كه اساس و بنياد خود را بر آموزههاى اسلامى و تعاليم الهى نهاده و مدعى
اجراى منويات دين در سطح جامعه و كشور ميباشد، بر پايه مشورت، ارشاد و نظارت دو
جانبه مردم و رهبرى استوار است. رهبرى در تصميمگيريهاى مربوط به امور جامعه با
مردم به مشورت پرداخته و پس از تبادل و تضارب آرا و افكار و ارزيابى جهات مختلف
موضوع و در نظر گرفتن جنبههاى مصالح و مفاسد، تصميم ميگيرد؛ يعنى رهبرى هم قوه
مقننه و هم قوه مجريه است. همانگونه كه رهبر و نمايندگان او موظفاند تا بر
اخلاق و رفتار جامعه نظارت كرده و حافظ سلامت فرهنگى جامعه باشند جامعه نيز بايد بر
جريان امور حكومت نظارت كرده و از دادن پيشنهادهاى خيرخواهانه و انتقادهاى دلسوزانه
و سازنده دريغ نورزد (32).
امام على عليه السلام كه خود از زمامداران جهان
اسلام است، از مردم ميخواهد كه از برخورد چاپلوسانه و رياكارانه با او برحذر
باشند. از منظر ايشان، فلسفه وجودى مشورت و لزوم مشاوران نه تنها براى تحكيم
پايههاى قدرت و ادامه بهتر تسلط و حاكميت ضرورى است، بلكه براى يافتن راههاى صحيح
و بهتر براى اداره جامعه و پرهيز از اشتباهات و هدر رفتن نيروها در سياستگذارى و
اجراى آن است، اگرچه ممكن است اينگونه مشورت خوشآيند برخى نخبگان نبوده يا سخن
حقّى باشد كه با منافع آنان در تعارض بوده و بر ايشان تلخ باشد. حضرت على
عليه السلام به مالك اشتر ميفرمايد:
و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر بگويد (33).
جايگاه مردم در حكومت مطلوب
در انديشه شيخ طوسى مردم در حكومت اسلامى جايگاه والايى دارند و حكومت موظف است قدر
آنها را دانسته و در حفظشان بكوشد و براى حضور هرچه بيشتر مردم براى همكارى با
حكومت تلاش كند، زيرا تحقق امور حكومت در جامعه و برقرارى نظام اسلامى در سايه
تمكين مردم و اقشار مختلف جامعه است.
شيخ طوسى در كتاب كلامى «تلخيص الشافي» ابتدا منافعى را كه امت
بهواسطه وجود امام و رهبر بهدست ميآورند ذكر كرده و سپس وظيفه مردم را تشريح
كرده و ميگويد:
انتفاع مردم از امام بر سه قسم است: يك قسم آن با فعل الهى است، قسم ديگر را امام
به انجام ميرساند و بخش سوم را خود مردم تحقق ميدهند. اما فعل و وظيفه الهى اين
است كه خداوند امام را بهوجود آورده و او را با علوم و دانشها متمكّن ساخته و
امكانات انجام اين نقش و جايگاه عظيم را در اختيارش نهاده و در نهايت، وى را به
پذيرش اين مسؤوليت خطير مكلف كرده است.
بخش ديگر كه از جانب امام ميسّر ميگردد همانا قبول اين وظيفه و مهيّا ساختن خود و
ايجاد زمينه لازم براى قيام به چنين امر مهمى است.
بخش سوم جايگاه مردم را در اين زمينه مشخص ميسازد و شيخ طوسى ضمن آن، مردم را موظف
ميداند كه امام را تمكين كرده و زمينههاى لازم را براى استقرار قدرت سياسى وى
فراهم كنند تا امام از رهرو آن بتواند به تدبير امور بپردازد (34).
در حقيقت، مردم در اين سياستگذارى و تدبير امور وى را يارى داده و بخشى از تدبير
امور را در سايه رهبرى او بهعهده ميگيرند و موانع مسير را كنار ميزنند، سپس به
اطاعت و انقياد از وى پرداخته و طبق تدبير وى عمل ميكنند.
شيخ طوسى در اين بخش از وظايف، ضمن اينكه مردم را به اطاعت و فرمانبرى از امام
موظف ميسازد جايگاه آنان را نيز در حكومت تعيين ميكند. مردم نيز با تدبير و
مشاركت در سياستگذارى، امام را يارى كرده و براى برقرارى نظم مطلوب به اعانت وى
ميشتابند؛ بنابراين، مشاركت مردم
منفعلانه و بهدور از فكر و تدبير نبوده، بلكه آگاهانه اقدام به تشريك مساعى نموده
و از هيچ كوششى دريغ نميورزند.
شيخ در جاى ديگر بر روابط متقابل تأكيد بيشترى كرده و جايگاه مردم را روشنتر بيان
ميكند، چنانكه وى در بخش اول كلام خود تصريح ميدارد:
قد ثبت أنه لا أحد من رعيّة الإمام إلا و هو متعبّد بتعظيم الإمام و الإمام أيضاً
متعبّد بتعظيم رعيته على قدر منازلهم (35)؛ به يقين، همه افراد و شهروندان كه در تحت
حكومت امام به سر ميبرند موظفاند كه وى را تعظيم و تكريم كنند و در مقابل، امام و
رهبر نيز متعبّد و مكلف است كه مردم را گرامى داشته و برحسب شأن و منزلت آنان در
تكريمشان بكوشد.
وى سپس در ادامه ميافزايد:
هرگاه فردى از ما نسبت به سايرين تعظيم و تكريم كند و طرف مقابل، مكلف بهتعظيم و
تكريم مضاعف باشد در حكمت، امتناع ورزيدن از چنين پاسخى روا نيست (36).
در حقيقت، از نظر شيخ طوسى در جايى كه در عرف مردم و آموزههاى دينى تعظيم و تكريم
دو جانبه بوده و طرفين پاسخگوى اين تعظيماند نميتوان سخن از عدم وظيفه امام در
مشاركت دادن مردم در امور سياسى و اجتماعى به ميان آورد؛ بنابراين، امام خود در
انجام اين وظيفه خواهد كوشيد.
وظايف حكومت در برابر مردم
در انديشه سياسى شيخ طوسى، امام در درجه اول عهدهدار انجام
سياستگذارى و استقرار حكومت و تدبير امور سياسى ـ اجتماعى مردم است، بدين جهت وى
بايد در تمامى كاركردهاى خويش مصالح و منافع عمومى مردم را در نظر داشته باشد و روا
نيست كه از مصالح عمومى گامى فراتر نهد. شيخ در برخى موارد تعبير عدم جواز را براى
امام بهكار ميبرد؛ يعنى وى حق ندارد عملى مغاير منافع عمومى انجام دهد، اما به
لحاظ اعتقاد شيعه مبنى بر عصمت امام، امامان معصوم را از اين مورد استثنا كرده و
گمان اينرا كه امامان خلاف مصالح عمومى عمل كنند، خطا ميداند (37).
وى در برخى موارد از امام به «ناظراً للمسلمين» (38) تعبير ميكند؛ بدين معنا كه امام و
رهبر جامعه موظف است در امور عمومى مردم و روند كلى امور اجتماعى ـ سياسى نظارت
كند.
شيخ طوسى در مباحث اقتصادى و امور مربوط به خزانه عمومى كشور، امام را صاحب اختيار
دانسته و بر اقتدار وى در مصالح و منافع عمومى تأكيد ميكند. اما وى به مجرد اينكه
سخن از منافع و مصالح شخصى به ميان ميآيد امام را مجاز به آن ندانسته و ميگويد:
روا نيست كه امام از خزانه عمومى مسلمانان، مبلغى را به عنوان قرض و وام بردارد مگر
آنكه اين مبلغ در مصالح عمومى مردم مصرف شده و منافعش عايد آنان گردد و يا با اين
مبلغ شكافى از شكافهاى اقتصادى پر شود، زيرا قيام به امر حكومت و سياستگذارى كشور
با وجود تنگناهاى اقتصادى ممكن نيست (39).
از زاويه ديگر، مردم برعهده حكومت حقوقى دارند و حاكمان به استيفاي
آن حقوق كه در چهره تكاليف و وظايف آنان جلوهگر ميشود، متعهدند. رهبر حكومت
اسلامى و جانشينان او بايد در عمران و آبادانى جامعه اسلامى كوشا بوده و مردم را
بدان ترغيب كنند به همين جهت شيخ در بحث احياى اراضى موات چنين ميگويد:
زمين در اختيار افرادى است كه به عمارت و آبادانى آن ميپردازند و حتى امام حق
ندارد بدون دليل زمين را از آنان بستاند، چرا كه در مسير عمران كشور گام
برميدارند. تنها در صورتى كه افراد موردنظر از عمارت و آبادانى آن زمين دست
برداشتند امام ميتواند آن را به ديگران بسپارد (40).
مشورتخواهى از مردم
شيخ طوسى در بحث مشورت و شورا، پيامبر و امام را بهدليل معصوم بودن بينياز از آن
ميشمارد، چنانكه وى مطرح ميكند:
پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم به رأى و نظر
كسى نيازى نداشت تا او را در امر حكومت و سياستگذارى يارى دهد، زيرا شخص پيامبر
كامل بوده و بر افراد ديگر برترى مطلقى داشت و اينكه پيامبر در برخى مواقع با
اصحاب خويش به مشورت مينشست براى تأليف قلب و دلگرمى آنان و يا تعليم طُرُق مشورت
به آنان بود (41).
با توجه به مقام عصمت و علم وحيانى پيامبر و امامان معصوم، نظر مذكور شيخ بعيد به
نظر نميرسد، اما بدين معنا نيست كه شيخ مخالف مشورت حاكمان با مردم بود، بلكه با
توجه به احترام و تكريمى كه نسبت به مردم قائل است و آنان را در امر حكومت سهيم
ميداند بر اين نكته مهم تأكيد
دارد. شيخ در امر قضاوت هم كه قاضى وظيفه دارد تا حكم شرعى را صادر كند اجازه تقليد
به وى نميدهد. وى مشورت را در صدور حكم مجاز نميبيند، اما بر اين موضوع تأكيد
دارد كه منظور از به شور نشستن و تضارب آرا و افكار اين است كه اگر قاضى از دليل و
يا مستند شرعى غافل ماند ديگران وى را آگاه كنند، همچنين وى بر آن دليل اشراف
بهترى پيدا كند و براساس آن مستندات جديد، حكم تازهاى صادر نمايد (42)؛ به عبارت ديگر،
وى براى مشورت (در امر قضاوت) اهميت طريقى قائل است، نه اهميت موضوعى.
وظايف مردم در قبال حكومت
وظيفه اصلى مردم در برابر حكومت اسلامى (حكومت مطلوب و مشروع)، اطاعت از آنان است
تا با فرمانبرى از حاكم، دست وى را در جهت اجراى منويات صحيح باز بگذارند. اصولاً
حكومت محقق نميگردد و امام، مبسوطاليد محسوب نخواهد شد مگر اينكه مردم و
شهروندان جامعه اسلامى از وى تبعيت كنند (43). امام به پشتوانه اطاعت و تمكين مردم است
كه ميتواند با يارى آنان، متعديان را از تجاوزاتشان بازدارد و برخى را عهدهدار
امور حكومتى قرار داده و در امر سياستگذارى مشاركت دهد. هرگاه مردم از امام اطاعت
نكنند حكومت وى محقق نگشته و امام مبسوطاليد بهشمار نميآيد؛ بنابراين، گناه آن
برعهده تمام كسانى خواهد بود كه اينگونه عمل كردهاند، زيرا ميتوانند با اطاعت
مجدد، استقرار حكومت حق را شاهد باشند (44)؛ از اينرو، مردم نميتوانند خود را از
مسؤوليت فارغ ديده و در حكومت باطل ادعاى بيگناهى كنند، بلكه مكلفاند در برقرارى حكومت امام
تلاش كنند.
امر به معروف و نهى از منكر
يكى از وظايفى كه برعهده مردم و حتى حاكمان است سفارش به كارهاى خير و بازداشتن از
كارهاى ناپسند ميباشد كه در فقه اسلامى با عنوان امر به معروف و نهى از منكر مطرح
است. مراحل قلبى و زبانى امر به معروف و نهى از منكر مورد تأييد همگان است و شيخ
طوسى هم آن را جزء واجبات ميداند اگرچه در كنار آن تقييدات و شرايطى را نيز مطرح
ساخته و ميگويد:
هرگاه مسلمانى مطلع گرديد كه انجام اين فريضه [امر به معروف و نهى از منكر [براى او
يا برخى از مؤمنين خطر و ضررى ندارد بايد به انجام آن مبادرت ورزد در غير اين صورت،
مجاز به انجام آن نميباشد (45).
شيخ طوسى در بحث قضاوت و ياريرسانى به امام و رهبر حكومت اسلامى چنين ميگويد:
هركس كه انجام قضاوت بر او متعين ميشود بايد بدان مبادرت ورزد و بر امام نيز واجب
است چنين فرد شايستهاى را به اين امر خطير بگمارد. هرگاه امام چنين فردى را نشناخت
خودِ فرد با عنوان آمر به معروف و ناهى از منكر بايد خود را به امام معرفى كند تا
بتواند در اين عرصه انجام وظيفه نمايد و اين، از واجبات كفايى محسوب ميشود (46).
نكته قابل تأمل اينكه اكثر فقها و به ويژه شيخ طوسى هنگامى كه بحث امر به معروف و
نهى از منكر عملى مطرح ميشود آن را از حيطه مكلفين عادى و
معمولى خارج دانسته و اذن امام و يا سلطان را لازم ميشمارند:
قد يكون الأمر بالمعروف بأن يحمل الناس على ذلك بالتأديب والردع و قتل النفوس و ضرب
من الجراحات إلاّ أنّ هذا الضرب لا يجب فعله إلاّ بإذن سلطان الوقت المنصوب
للرياسة (47).
به اعتقاد وى، در امر به معروف عملى، وادار كردن مردم به امور خير و معروف با
تأديب، بازدارى و قتل و جرح آنها فرض و واجب نيست، مگر اينكه اجازه و اذن سلطان
آن زمان كه براى حكومت و رياست منصوب شده در كار باشد؛ بنابراين، آن بخش از امر به
معروف و نهى از منكر كه جنبه ارشادى دارد و با حالت رفاقت و صميميت اجرا ميگردد
بايد در صورت تأمين شرايط، به انجام برسد. اما آن بخش از اين فرع دينى كه به حكومت
و قدرت سياسى بستگى دارد و يا به عبارت ديگر، براى امنيت بخشيدن به جامعه و ايجاد
جو آرام و به دور از آشوب در برابر كسانى كه قصد فتنه در جامعه اسلامى دارند بايد
با اجازه قدرت سياسى باشد و تنها حكومت ميتواند به افراد و يا گروههاى خاصى
مأموريت بدهد تا به اقدامات عملى مبادرت ورزند (48)؛ براى مثال، قاضى به اجراى حد حكم
ميدهد و تنها مأمور اجراى حد است كه به نمايندگى از حاكم شرع و يا حكومت عادل
انجام وظيفه ميكند، زيرا اگر قرار باشد هر فردى خودسرانه و با ميل و خواهش نفسانى
خود به اجراى قانون الهى اقدام كند هرج و مرج، جامعه سياسى را در برگرفته و
بهانهاى به فرصتطلبان خواهد داد تا از افراد مختلف انتقام بگيرند. حال اگر مشاركت
در امور حكومتى را مصداق امر به معروف بدانيم
ـ چنانكه شيخ طوسى مسئله تصدى منصب قضاوت را از اين زاويه بر افراد شايسته لازم و
واجب ميداند ـ در مواردى كه حكومت از انجام وظيفهاش قاصر باشد و مسؤوليتى بر زمين
بماند مؤمنين موظفاند كه بدان فريضه بپردازند.
شيخ طوسى در تعابير خود از حاكم اسلامى با عنوان «ناظر امر مسلمين» ياد ميكند و
مسائلى، چون نظارت بر وصيت و اجراى آنرا طبق مصالح افراد ذينفع برعهده قدرت سياسى
و ناظر بر امر مسلمين ميداند. اين ناظران بر كيفيت صحيح و حسن اجراى امور نظارت
كرده و حتى از طرف افراد ذى نفع و طبق مصالحشان ميتوانند خريد و فروش كنند:
فإن لم يكن السلطان الذى يتولّى ذلك أو يأمر به جاز لبعض المؤمنين أن ينظر فى ذلك
من قبل نفسه و يستعمل فيه الأمانة و يؤدّيها من غير اضرارٍ بالوصيّة و يكون ما
يفعله صحيحاً ماضياً (49)؛ اگر سلطان و يا كسى كه سلطان وى را مأمور به اين امر ميكند،
نباشد برخى از مؤمنين از جانب خويش مجازند كه در اين امر نظارت نمايند و بايد امانت
را در آن رعايت كنند، به گونهاى كه ضررى بر مورد وصيت وارد نشود و آنچه عمل
ميكنند صحيح و نافذ واقع شود.
با توجه به كلام شيخ، مسلمانان در فقدان حكومت و يا عدم دسترسى به حاكم و يا
نماينده او با عنوان حسبه مجازند امورى را كه عهدهدار آنها نشده و بر زمين مانده
است به عهده بگيرند.
پاورقى:
1. الرسائل العشر (رسالة الفرق بين النبى و الإمام)، ص 112.
2. همان، ص 241.
3. المبسوط، ج 2، ص 8.
4. الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 312.
5. المبسوط، ج 2، ص 8.
6. همان، ج 8، ص 37.
7. همان.
8. همان، ج 1، ص 244.
9. همان، ص 248.
10. همان، ص 247 و 248.
11. همان.
12. همان، ص 262.
13. همان، ج 3، ص 270 و النهايه، ص 420.
14. تلخيص الشافى، ج 4، ص 97.
15. المبسوط، ج 2، ص 74.
16. النهايه، ص 739.
17. همان، ص 666 و المبسوط، ج 4، ص 112.
18. المبسوط، ج 2، ص 195.
19. النهايه، ص 374.
20. همان، ص 721.
21. المبسوط، ج 1، ص 143 و 149.
22. النهايه، ص 107.
23. همان، ص 302.
24. تلخيص الشافى، ج 1، ص 254.
25. مقبوله عمر بن حنظله از امام صادق عليه السلام، ر. ك: كتاب الخلاف، ج 2، ص 602.
26. النهايه، ص 301.
27. همان، ص 192 و تهذيب الاحكام، ج4، ص90.
28. تلخيص الشافى، ج 1، ص 131.
29. النهايه، ص 290.
30. همان، ص 356.
31. المبسوط، ج 8، ص 127.
32. محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد، الجُمَل، تحقيق السيد على ميرشريفى، ص 420.
33. نهجالبلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدى، نامه 53، ص 328.
34. تلخيص الشافى، ج 1، ص 106.
35. تلخيص الشافى، ج 1، ص 212.
36. همان؛ چنانكه وى ميگويد: «... قد ثبت أنّه لا أحد من رعيّة الإمام إلاّ و هو
متعبّد بتعظيم الإمام و الإمام ـ أيضاً ـ متعبّد بتعظيم رعيته على قدر منازلهم و لا
يجوز فى الحكمة أن يعظّم أحدنا غيره تعظيماً و يستحقّ على المعظم أضعاف ذلك التعظيم
و مع ذلك لا يفعل به».
37. المبسوط، ج 3، ص 271.
38. همان، ج 8، ص 127.
39. تلخيص الشافى، ج 4، ص 97.
40. النهايه، ص 420.
41. تلخيص الشافى، ج 3، ص 182 و 240.
42. المبسوط، ج 8، ص 97.
43. تلخيص الشافى، ج 1، ص 200.
44. همان.
45. النهايه، ص 299.
46. المبسوط، ج 8، ص 83.
47. النهايه، ص 299.
48. همان، چنانكه وى ميگويد: «قد يكون الأمر بالمعروف باليد بأن يحمل الناس على
ذلك بالتأديب والردع و قتل النفوس و ضرب من الجراحات إلاّ أنّ هذا الضرب لا يجب
فعله إلاّ بإذن سلطان الوقت المنصوب للرياسة... أمّا الجراح أو الألم أو الضرب غير
أنّ ذلك مشروط بالإذن من جهة السلطان».
49. همان، ص 608.