فصل سوم : قلمرو وظايف و اختيارات حكومت
مقدمه
گستره و قلمرو اختيارات هر حكومتى، در پرتو آموزههاى مدوّن مكتبِ موجد آن شكل
ميگيرد و انديشمندان آن به تبيين محدوده اختيارات و وظايف حكومت مطلوب خود پرداخته
و آنرا با عنايت به متون اصلى مكتب، صيقل ميدهند. در مكتب شيعه نيز براى حكومت
مطلوب و ايدهآل اسلامى قلمرويى پيشبينى شده و برخى عرصهها از اين قلمرو مستثنا
گرديده است.
شيخ طوسى به عنوان يك فقيه و متكلم شيعى، در تبيين حوزه اختيارات حكومت از زاويه
فقه و كلام تلاش وافرى نموده و براى رهروان، در اين زمينه تكاليفى را ارائه داده و
گاهى در حيطه حكومتى دولت نامطلوب و به تعبير فقهاى شيعه «حكومت جائر» راهكارهايى
را براى مردم و فقهاى دين مطرح كرده است كه در فصل وظايف متقابل مردم و حكومت بدان
خواهيم پرداخت.
نگارنده در اين فصل سعى دارد آراى شيخالطائفه را در حوزه وظايف و اختيارات حكومت
اسلامى به تصوير كشد. پيشتر درباره ضرورت حكومت
و انواع آن گفته شد كه حكومت مطلوب و مشروع از منظر شيخ، حكومتى است كه بر اساس
حاكميت خداوند تحقق يافته باشد. خداوند نيز ايفاى اين نقش مهم را برعهده پيامبران و
امامانى نهاده است كه ويژگيهاى خاصى دارند تا در پرتو آنها، بتوانند بدون انحراف
از قوانين و احكام الهى، جامعه اسلامى را رشد و شكوفايى بخشيده و بهسوى دين و مكتب
الهى سوق دهند. در حقيقت، خداوند اين لطف را در مرحله تمييز و تشخيص امام و حاكم
جامعه اسلامى، بر خود واجب كرده و با ارائه طريق، مردم را به شناخت آن رهبر رهنمون
شده است (1).
شيخ طوسى اصل وجود حكومت و رهبرى را در جوامع و نظامهاى اجتماعى بحثى عقلانى
ميداند كه با فقدان آن جوامع، به فساد خواهند گراييد. اما تعدّد يا وحدت رهبر را
در جامعه اسلامى ناشى از شرع و مبتنى بر آموزههاى دينى ميشمارد و بر آن است كه
عقل، تعدد رهبران را در يك منطقه منكر نميشود و اين قوانين و آموزههاى شرعى مكتب
است كه بر لزوم وحدت آن تأكيد دارد (2). در پرتو اين تعاليم، ابتدا به غايات و اهداف
نهايى حكومت اسلامى از منظر شيخالطائفه ميپردازيم و سپس از اختيارات و وظايف
حكومت براى نيل به چنين اهدافى سخن به ميان آمده و راهكارهاى تأمين آن غايات تبيين
خواهد شد.
اهداف و غايات حكومت اسلامي
1 ـ تأمين و حفظ مصالح عمومي
از منظر شيخ، تحقق مصالح عمومى جامعه از جمله غايات مطلوب در
حكومت اسلامى است كه امام و رهبر سياسى ـ دينى براى تأمين آن منصوب شده است. اصولاً
امام به دليل دانش سياسى ـ دينى خويش جز به مصالح عمومى مردم نينديشيده و دستورى
صادر نميكند؛ بنابراين، امام موظف است هر امرى از امور مردم و شهروندان جامعه
اسلامى را كه فرد يا گروه خاصى عهدهدار آن نيست و جزء منافع عامه بهشمار ميآيد،
به سرانجامى مطلوب برساند (3).
2 ـ برقرارى نظم و امنيت
نظم و امنيت از نيازهاى اوليه و خواستههاى به حق هر ملتى بهشمار ميآيد و سبب
شكوفايى استعدادها و خلاقيّتها و رشد و بالندگى تمدنها ميشود و در صورت فقدان
آن، بهتدريج جوامع و تمدنها به زوال ميگرايند. شيخ طوسى به شيوهاى غيرمستقيم
تأكيد دارد كه هرگاه حكومت در جامعهاى حضور فعال داشته باشد نظم و امنيت مطلوب
تأمين شده و مردم از گرداب فساد و تباهى ناشى از بينظمى و ناامنى رهايى خواهند
يافت (4).
3 ـ بسط عدالت اجتماعي
بسط و گسترش عدالت اجتماعى از اهداف مهم پيامبران و امامان و مطابق با سياستهاى
حكومتها و دولتها بوده و رهبران حكومتها آنرا سرلوحه برنامههاى خود قرار
دادهاند. امام على عليه السلام در گفتارى
ميفرمايد: چه بسا حكومتهاى غيردينى و غيراسلامى استمرار يابد، اما با ظلم و ستم و
برخورد ناعادلانه با مردم خويش، دوام و استمرارى نخواهد داشت. شيخ
طوسى به منظور تبيين لزوم دولت و حكومت، اذعان ميدارد كه هرگاه حكومت و حاكمى
مبسوطاليد و مقبول مردم بر سركار بيايد نتيجه و ثمره عمده آن، اين است كه داد
مظلومان و ستمديدگان را از ستمپيشگان خواهد ستاند، زيرا با تحقق اين امر، شهروندان
آن جامعه به صلاح و سعادت خواهند رسيد (5)، و در نقطه مقابل، هرگاه ملتى از چنين
موهبتى برخوردار نباشد قدرتمندان و صاحبان زور بر ضعفاى جامعه مسلط خواهند شد در
نتيجه، همگان به انجام معاصى و سركشى در برابر احكام الهى جرأت مييابند. در چنين
فرضى، مردم به فساد و تباهى نزديكتر خواهند بود تا به نيكبختى و سعادت (6).
4 ـ تأمين رفاه نسبى و عمومى جامعه
مسئله رفاه و آسايش نسبى در زندگى، بعد از نظم و امنيت مطرح ميگردد. شهروندان پس
از دستيابى به خواسته نظم و امنيت مالى و جانى خود، به فكر تأمين رفاه خود بوده و
حكومتى را طلب ميكنند كه آنها را در اين مسير يارى كرده و فرصت لازم و برابر را
براى نيل به اين منظور فراهم آورد؛ بنابراين، شيخالطائفه ثمره حكومت عادل و
قدرتمند را با واژه «درّت المعايش» توصيف ميكند؛ بهعبارت ديگر، حكومت عادل
نعمتهاى دنيوى و فراغ خاطر در زندگى و رفاه نسبى را به ارمغان ميآورد. اما هرگاه
مردم با فقدان چنين حكومتى مواجه گردند وصف «تكدّرت معايشهم» تحقق مييابد و زندگى
بر آنان سخت و دشوار شده و با تنگناهاى معيشتى روبهرو خواهند شد (7).
5 ـ استقلال و عزت اسلامى (نفى سبيل)
اسلام و حكومت مبتنى بر آن همواره براى اديان آسمانى و پيروان آنها احترام قائل
بوده و در بسيارى از موارد براى آنان حقوقى همانند ساير مسلمانان قرار ميدهد. اما
همواره يك اصل كلى وجود دارد و آن، اينكه مسلمان بايستى علاوه بر ستم نكردن به
سايرين، به زير سلطه سياسى ـ اقتصادى غيرمسلمانان نرود. به دليل همين عزّت و
استقلال است كه فقهاى مسلمان بر اين باورند كه در مسائل سياسى ـ اقتصادى و اجتماعى،
طبق نصوص قرآنى و روايات، احكامى كه موجب سلطه كفار بر مسلمانان ميشود ممنوع بوده
و انجامپذير نيست. شيخالطائفه در ضمن تأييد اين مطلب و با استناد به آيه شريف «لن
يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً» (8)، سلطه و چيرگى كفار را بر شهروندان
مسلمان ممنوع دانسته و ميگويد:
وذلك عام فى جميع الأحكام إلاّ ما خصّه الدليل (9)؛ و اين نفى سلطه و سبيل كافر بر
مسلمان در تمامى احكام اسلامى جارى بوده مگر آنكه با دليل شرعى مورد خاصى مستثنا
شود.
وظايف و اختيارات حكومت
تأمل در نقش و جايگاهى كه امام و رهبر سياسى جامعه اسلامى و يا نايب او دارد ما را
به شمول و وسعت اختيارات و وظايف حكومت اسلامى در سياستگذارى و اداره امور عمومى و
اجتماعى راهنمايى ميكند، زيرا در
نظر فقهاى شيعه و بهويژه شيخ طوسى، امامت، رياست و زعامت عمومى (سياسى ـ اجتماعى و
اقتصادي) فرد در امور دين و دنيا ميباشد (10)، و گستردگى قلمرو اختيارات به دليل ويژگى
عصمت امام، اخلالى در واجبات الهى ايجاد نميكند و آموزههاى دين حفظ خواهد شد. اما
از آنجا كه در عصر غيبت اين رهبرى تداوم يافته و علماى دين و فقهاى شيعه اختيارات
و وظايفى را برعهده خواهند گرفت و حتى امام معصوم هم در برخى عرصهها با
محدوديتهايى مواجه خواهد شد (11) شايسته است به برخى از وظايف و اختيارات عمده حاكم
اسلامى اشاره شود:
1 ـ تبيين احكام الهى (افتاء) و قانونگذاري
اصول اساسى و بديهياى كه بايد رهبر حكومت اسلامى براساس مكتب و شريعت اسلام بدان
بپردازد تبيين احكام و آموزههاى دينى براى مردم است، چنانكه وى بهطور مستقيم يا
غير مستقيم، رهنمودهاى وحيانى را به سمع مردم برساند.
اين وظيفه ابتدا به عهده پيامبران و رسولان الهى قرار گرفته و سپس آن را اوصيا و
جانشينان آنان و يا امامان استمرار خواهند بخشيد. در واقع، پيامبر اسلام براى تبليغ
و تبيين احكام الهى، حكومت و نهادهاى سياسى را تشكيل داده است و طبق عقيده شيعه،
امام معصوم كه جانشين پيامبر تلقّى ميشده و گفتارش همانند پيامبرْ حجت بوده، وظيفه
حفاظت از شريعت را بهعهده دارد (12) كه اين مهم با بيان احكام دينى و سياسى آغاز
ميشود. شيخ بدين منظور
به وظيفه علما و فقهاى شيعه در عصر غيبت اشاره كرده و آنان را عهدهدار ايفاى چنين
نقشى ميداند:
بل ـ عندنا ـ أن يتولّى ذلك من استودع حكم الحوادث و هم الشيعة بما نقلوه عن
ائمّتهم عليهم السلام (13)؛ بلكه نزد ما (شيعيان)
مقرر است كه اين وظيفه را (تبيين احكام الهى و افتاء) كسانى ايفا خواهند كرد كه
صدور حكم و تصميمگيرى درباره پديدههاى سياسى ـ اجتماعى در عصر غيبت برعهده آنان
واقع شده است و آنان ـ طبق رواياتى كه از امامان شيعه نقل شده ـ شيعيان (علما و
فقهاى شيعه) هستند كه حائز اين شأن و رتبه ميباشند.
هرگاه از زاويه ديگرى به اين موضوع بنگريم مشاهده خواهيم كرد كه اين وظيفه همانند
يكى از ساختارهاى نظام سياسى اسلام خود را مينماياند كه پيامبر اسلام و امامان
افرادى را بدين منظور ميگماردند. شيخ طوسى از اين منظر، در عصر غيبت قول و گفتار
كسانى را حجت و ملاك شرعى ميداند كه ويژگيهاى خاصى را داشته باشند:
واذا لم يتميّز قول المعصوم، يجب أن يراعى قول العلماء الذين يعرفون الاصول والفروع
دون العامّة والمقلدين و انما قلنا ذلك لأن الذى قوله حجّة هو الامام المعصوم و كان
هو عالماً بجميع احكام الشريعة و لابد ان يكون عالماً بالاصول (14)؛ هنگامى كه گفتار
امام قابل تمييز و تشخيص نباشد واجب است گفتار علمايى كه اصول و فروع مكتب را
ميشناسند مورد توجه قرار گيرد، نه عموم مردم و مقلدان. اين نكته را بدين سبب مطرح
كرديم كه آنچه امام معصوم ميگويد حجت شرعى بوده و وى عالِم
به تمامى احكام شريعت است، پس بايد نسبت به اصول نيز معرفت تام داشته باشد.
2 ـ قضاوت
قضاوت و دادرسى در زمره ساختارهايى است كه از صدر اسلام در حكومتها و نظامهاى
سياسى نهادينه شده است. براى حل و فصل دعاوى، دستگاه قضاوت ضرورت دارد تا با دادرسى
عادلانه و مطلوب، غايت و مقصود كه اخذ حق ستمديدگان از ستمپيشگان است، تحقق يابد،
مظلومان نصرت شده و ستمگران از ادامه تجاوزاتشان بازداشته شوند (15)؛ بنابراين ديدگاه،
مسئله دادرسى از واجباتى است كه حكومت اسلامى و نظام سياسى بايد بيشترين توجه را
بدان داشته باشند.
شيخ طوسى در بيان اهميت و جايگاه قضاوت، آنرا از واجبات كفايى ميداند، به گونهاى
كه هرگاه عدهاى تصدى و مسؤوليت آنرا بهعهده گيرند از عهده سايرين ساقط خواهد شد؛
بنابراين، هرگاه عدهاى در برپا ساختن چنين ساختارى اقدام كنند به دليل حصول آن
غايت و منظور، ديگر نيازى به قضاوت كردن از سوى ديگران احساس نميشود:
و هو من فروض الكفايات اذا قام به قوم سقط عن الباقين (16).
از طرف ديگر، هرگاه گروهى قضاوت را رها كرده و از پذيرش قاضى امتناع ورزند و در
واقع، در برابر امام و زعيم سياسى جامعه اسلامى سركشى و طغيان كنند گناه خروج بر
امام، بر ذمّهشان قرار خواهد گرفت، پس امام وظيفه دارد به مقابله آنان برخيزد تا
اينكه به پذيرش آن تن در دهند، زيرا از
پيامبر روايت شده كه خداوند صفا و پاكى را در امّتى كه در بين آنان كسى نباشد كه حق
ضعيف را بستاند، برقرار نميكند و دليل ديگر، اين است كه قضاوت ناشى از فريضه امر
به معروف و نهى از منكر است (17). اما اينكه در منطق شيعه چه كسانى صلاحيت و شايستگى
انجام اين نقش را دارند و بايد چه ويژگيهايى داشته باشند، شيخ طوسى آنرا به سلطان
حق و عدل، يعنى امام منحصر ميداند و به اعتقاد وى، جز امام و يا افرادى كه از جانب
ايشان اجازه قضاوت و دادرسى دارند سايرين مجاز نيستند كه قضاوت و دادرسى كنند (18).
شيخالطائفه امام را موظف ميداند كه در هر منطقهاى، قاضى و حاكمى بگمارد تا متكفل
حل و فصل اختلافات گردد؛ بنابراين، قضاوت و دادرسى بهعنوان ساختار قضايى در نظام
سياسى اسلام مطرح ميشود:
إذا علم الإمام أنّ بلداً من البلاد لا قاضى له لزمه أن يبعث إليه روى أنّ النبى
صلّى الله عليه وآله وسلّم بعث عليّا
عليه السلام إلى اليمن و بعث على
عليه السلام ابن عباس إلى البصرة قاضياً و عليه
اجماع (19)؛ هرگاه امام مطلع گرديد كه شهرى از شهرهاى حوزه حكومتى وى، از وجود قاضى
محروم است بايستى فردى را براى اين مسؤوليت به آن منطقه گسيل دارد، چنانكه روايت
شده كه پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم على
عليه السلام را به يمن، و على
عليه السلام ابن عباس را براى قضاوت به بصره
فرستاد. و شيعه بر اين مطلب اتفاقنظر دارد.
پس از تأمل در ضرورت قضاوت در حكومت و نظام سياسى به تبعيت از حكومت پيامبر و امام،
به اين نكته ميرسيم كه آنها افراد واجد شرايط را به
قضاوت منصوب ميكردند و گاهى از علما ميخواستند تا واجدين شرايط خودشان را معرفى
كنند. اما اينكه افراد چه ويژگيهايى را بايد داشته باشند تا به قضاوت بپردازند،
شيخ دو صفت را بهطور كلى برميشمارد: 1 ـ علم به احكام الهى و 2 ـ عدالت.
وى براى تبيين ويژگى اول، اعلام ميدارد كه تنها كسانى ميتوانند متصدى قضاوت شوند
كه به تمامى موارد مسؤوليت خود (احكام الهى و آداب قضاوت) عارف و آگاه بوده و در
كار خود از ديگران تقليد نكنند:
لا يجوز أن يتولّى القضاء إلا من كان عارفاً (عالماً) بجميع ما ولّي (20).
ايشان در مورد ويژگى عدالت چنين ميآورد كه شرط دوم قضاوت اين است كه فرد مورد
اطمينان و عادل باشد؛ بنابراين، هرگاه قاضى فاسق باشد طبق اجماع علما، قضاوت وى
محقق نگرديده و مورد تأييد واقع نميشود (21).
اما ساختار قضاوت در عصر غيبت مطابق نظر اكثر علما و صاحبنظران برعهده فقهاى شيعه
است:
وقد فوّضوا ذلك إلى فقهاء شيعتهم فى حال لا يتمكّنون فيه من تولّيه بنفوسهم (22)؛
آنگاه كه براى امامان شيعه، امكان قضاوت مقدور نباشد؛ مثل عصر غيبت، اين مسؤوليت
را به فقهاى شيعه واگذار ميكنند و آنان موظفاند در صورت امكان به انجام آن مبادرت
ورزيده و اجر و ثواب بسيارى بهدست آورند.
شيخ براى تبيين خاستگاه منصب قضاوت در عصر غيبت به اخبار و روايات امامان تمسك كرده
و ميگويد:
اذا كان بين احدكم و بين غيره خصومة فلينظر الى من روى احاديثنا وعلم احكامنا
فليتحاكما اليه (23)؛ وقتى بين يكى از شما و سايرين تنازعى رخ داد بايد به فردى رجوع
كنيد كه احاديث ما را روايت كرده و به احكام ما آگاهى داشته باشد، پس محاكمه را نزد
او ببريد (24).
ساختار هر نظام سياسى ممكن است به فساد مالى مبتلا شود كه در اينصورت، هدف نهايى
آن محقق نخواهد شد؛ از اينرو، شيخ طوسى علاوه بر اينكه رشوهگيرى را بر قاضى حرام
دانسته، هدايايى را هم كه افراد به قاضى ميدهند مورد تأمل قرار ميدهد و حتى اخذ
شرط را براى آنهايى كه بدون هرگونه چشمداشتى به اين عمل مبادرت ورزيده و در واقع،
در حوزه قضاوت آنها نيست، مكروه ميشمارد و در صورت پذيرش آن، احتياط را در اين
ميداند هدايايى كه به قاضى تحويل شده به صاحبانش بازگردانده شود و صَرف آن در
مصالح و منافع عمومى مسلمين شايسته نيست (25).
3 ـ كارگزارى سياست
در منظر شيخالطائفه، كارگزارى سياست دو وظيفه و ساختار پيشين را پوشش ميدهد؛ به
عبارت ديگر، وى كارگزارى سياست را تعميم داده و شامل تدبير امور عمومى و اجتماعى ـ
سياسى، قضاوت، اجراى حدود و ساير وظايف ميداند.
وى در آنجا كه درصدد تبيين وجه تمايز بين پيامبر و امام است براى پيامبر كه تنها
مقام نبوت را دارد، مقام امامت و رهبرى شرعى را نيز قائل
ميباشد؛ بدين معنا كه اقوال و افعال او براى سايرين حجت بوده و عمل به آنها در
محضر خداوند آنان را معذور ميدارد و همانند امام جماعتى است كه نمازگزاران در ركوع
و سجود به وى اقتدا ميكنند. البته شيخ يكى از مفاهيم لغوى امامت را همين مورد
ميداند. اما در ديدگاه او از نظر اسلام، امام مسؤوليت تدبير امور سياسى ـ اجتماعى
مردم، تنبيه و مجازات جنايتكاران، جنگ با دشمنان، گماردن كارگزاران نظام سياسى در
مناطق مختلف و اجراى احكام الهى بر متخلّفان را برعهده دارد (26). با چنين قرائتى،
بسيارى از پيامبران، ديگر چنين منصب و مسؤوليتى نداشته و تنها ابلاغ مصالح و مفاسد
شرعى به مردم برعهده ايشان است.
وى در استدلال براى تثبيت جايگاه امامت، به شواهد قرآنى روى آورده و انتخاب طالوت
را بهعنوان ملك و پادشاه، همزمان با وجود پيامبر آن عصر مطرح كرده كه طالوت با
وجود قدرت جسمى و شجاعت و دانش سياسى عهدهدار چنين منصبى ميگردد؛ بنابراين، به
اعتقاد وى مقام امامت منصبى سياسى ـ اجتماعى است كه امام ضمن تبيين احكام الهى و
بيان قانون شرعى كه مفروض و مفروغ عنه است، بايد به ايفاى رسالت خود در زمينه تدبير
امور مردم بپردازد. حضرت ابراهيم خليل عليه السلام
نيز در حالى كه مقام نبوت را داشت به دليل احراز ويژگيها و شايستگيها، مقام امامت
را نيز كسب كرده و از طرف خداوند به عنوان امام براى مردم معرفى ميشود (27).
اينك طبق تفاصيل بيان شده، شيخالطائفه تنها يك وظيفه و نقش كلى را براى امام و
رهبر قائل است كه همانا سياستگذارى و تدبير امور جامعه ميباشد، زيرا هر پيامبرى و
حتى همه علما و اولياى الهى، وظيفه نشر احكام
و آموزههاى دينى را در جامعه دارند و اين وظيفه در مرحله پيشينى از امامت و رهبرى
قرار گرفته و تنها در هنگام تشكيل و استقرار حكومت، حالت ساختارى به خود گرفته و
بهتدريج با سازماندهى كه حكومت بدان ميدهد، در نظام سياسى اسلام نهادينه ميگردد.
عمده تلاش و سعى شيخ طوسى در تبيين اين وجه امامت است؛ بنابراين، در هر عصرى كه
امام معصوم حضور دارد به اين نقش توجه ميشود و هرگاه امام معصوم مبسوطاليد نباشد
تصدى اين وظيفه برعهده جانشينان واجد شرايط و افراد مأذون از طرف امام قرار
ميگيرد (28).
وى در گستره قلمرو اختيارات امام و يا نايب او در حكومت و نظام سياسى به اين نكته
اشاره دارد كه در جامعه سياسى، اُمرا و حكّامى وجود دارند كه از طرف امام قدرت
يافته و با استناد به اين مشروعيت خاستگاهى به تصميمگيريهاى سياسى ـ اجتماعى
ميپردازند و وجود صفت عصمت در آنها ضرورتى ندارد، زيرا امام معصوم در مرتبهاى
فراتر از آنان بر اعمال و رفتارشان نظارت دارد. اما امام و رهبر عليالاطلاق نظام
سياسى بايد معصوم باشد، زيرا وى ديگر امام و رهبرى مافوق ندارد:
بنابراين، همگان بايد از ايشان تبعيت كنند، اما خود به دليل مصونيتى كه از ناحيه
شايستگى فردى كسب نموده ملزم به پيروى از كسى نيست:
والامام لا امام له و لا رئيس فوق رياسته (29).
در حاشيه گستردگى قلمرو اختيارات رهبرى امام، مواردى موجب تحديد اختيارات وى
ميگردد كه امام مجاز به اقدامى در آن موارد نميباشد. شيخ يكى از آن موارد را
مصالح عامه و منافع عمومى ميداند كه امام و زعيم
سياسى جامعه به دليل اينكه براى مصالح مسلمين منصوب شده (30)، در مواردى كه به منافع و
مصالح آنها لطمهاى وارد ميشود، نبايد اقدامى كند. البته به دليل عصمت امام، اين
نكته از مفروضات تلقى ميگردد:
لأنّه اعلم بوجوه المصالح من جميع أُمّته من حيث كان مؤيّداً بالوحى موفّقاً فى كلّ
ما يأتي (31)؛ زيرا وى به دليل گستره دانش دينى ـ سياسى خويش كه بر تأييدهاى وحيانى
مبتنى است به تمامى راههاى مصالح و منافع مردم، از سايرين آگاهتر و عالمتر
ميباشد؛ بنابراين، در همه اقدامات خويش با موفقيت (بدون انحراف) عمل ميكند.
شيخ در برخى موارد ديگر، از محور حقوق و اختيارات امام نكاتى را مستثنا ميداند كه
مربوط به حقوق عمومى مردم است. وى امام را مجاز نميداند كه به اقطاع (32) اقدام كرده و
مواردى را به افراد خاصى واگذار نمايد. به اعتقاد وى، چون فرد مشخصى، بر اين منافع
عمومى (اقطاع) مالكيت نداشته و عموم مردم در آنها سهم دارند، بر امام جايز نيست كه
امثال خيابانها و جادهها را به فرد خاصى واگذار كند و هركسى كه چنين اختيارى را
براى امام قائل است بايد دليل مقبولى ارائه دهد:
اِنَّ هذه المواضع لا يملكها أحدٌ بعينه بل الناس فيها مشتركون (33)؛ همانا فردى خاص،
مالكيّت بر اين مكانها را ندارد، بلكه همه مردم در آن شريك ميباشند.
اينك در پرتو اختيارات رهبرى و حكومت در كارگزارى سياست، از
منظر شيخ طوسى به نمونههاى مهمى اشاره ميشود كه عبارتاند از:
3 ـ 1 ـ نصب امرا و حكام در ولايات و مناطق مختلف (اعطاى ولايت): حكومتها براى
گسترش حاكميت خود در مناطقى كه از مركز حكومت فاصلهاى دارد و زعيم سياسى جامعه و
رهبر آن نتوانسته خود به تنهايى بر مسائل آن نظارت كرده و به اتخاذ تصميمات سياسى و
اِعمال آنها بپردازد، فرمانداران و اميرانى را برميگزيند و به سوى حوزه
مأموريتشان گسيل ميدارد. شيخ طوسى از اين مسؤوليت با عنوان «تولية ولاية من
الامراء» (34) ياد ميكند. وى در كتاب كلامى تلخيصالشافى چنين وظيفهاى را برعهده
كسانى قرار ميدهد كه خود را شايسته امارت و حكومت ميدانند، بهطورى كه بايد اين
كانديداها با عملكرد خود در رأس امور اجرايى، بهتدريج از حوزهها و مناطق كوچكتر
تا حوزههاى گستردهتر شايستگى فردى خود را نشان دهند:
قد علمنا بالعادة أنّ من يرشّح لكبار الأمور لابدّ من أن يدرّج إليها بصغارها و أنّ
من يريد بعض الملوك تأهيله للأمر بعده لابدّ من أن ينبّه عليه بكل قول و فعل يدلّ
على ترشيحه لهذه المنزلة و يستكفيه من اموره و ولاياته ما يعلم عنده أو يغلب
فيالظن صلاحه لما يريده له (35)؛ ما برحسب عادت ميدانيم كه هرگاه فردى خودش را براى
پذيرش مسؤوليتهاى بزرگ در امور سياسى ـ اجتماعى آماده كرده و نامزد آن امور
ميگردد به ناچار بايستى در آغاز در مسؤوليتهاى اجرايى ـ سياسى خرد و كوچك تا سطح
كلان تلاش نمايد و هرگاه فردى كه درصدد است پادشاهان شايستگى و صلاحيتش را در امارت
و حكومت تأييد كنند بايد با عملكرد و گفتار خود كه بيانگر صلاحيتش براى پذيرش
ولايت و
امارت مناطق است به گونهاى عمل كند كه تغليب گمان (قريب به يقين) سايرين يا حاكم
را بر صلاحيت خويش بهوجود آورد.
در واقع، شيخ طوسى در اين عبارت ميخواهد اساسنامه يا آييننامه انتخاباتياى را
مطرح ساخته و راهكارهاى عملى موفقيت و كاميابى در نيل به انجام كارهاى خطير سياسى
ـ اجتماعى را بنماياند تا كسانى كه در خود شايستگى عهدهدارى چنين مناصبى را
ميبينند بتوانند با استفاده از چنين شيوههايى، آرا و نظرهاى افراد مؤثر و دخيل را
در احراز اين مناصب (ولايت و امارت) جلب كرده و با عملكرد خود در مسؤوليتهاى
كوچكتر، بلوغ اجرايى ـ سياسى خود را به تصوير كشند؛ بنابراين، افراد شايسته
موظفاند خود را به امام و زعيم سياسى جامعه بشناسانند تا در مواقع ضرورت، به سهولت
بتوانند از وى استفاده كرده و در مسؤوليتهاى موردنظر بگمارند. از سوى ديگر، امام
يا سلطان بايد در انتخاب اميران و يا وزراى خود تعمّق و دقت كامل نموده و افرادى را
براى اين امور منصوب كند كه اطمينان و معرفت به صلاحيت آنها دارد و كاردانى و
كارآمديشان مورد تأييد باشد:
ليس يجوز أن يفوّض أمر وزارته و تدبير أُموره و سياسة جنده إلى من لا علم بشيء من
ذلك (36)؛ جايز نيست كه مَلِك و يا سلطان (37)
(رئيس حكومت) امور وزارت، سياستگذارى در
كشور و برنامهريزى در نيروهاى نظامى را به فردى واگذار كند كه هيچ شناختى از
صلاحيت او در اين امور ندارد.
هرگاه سلطان بدون آگاهى از افراد، به انتصاب آنان در رأس مقامات
كليدى و حساس كشور اقدام كند در واقع، امور نظام سياسى و حوزه حكومتى خويش را مهمل
گذارده و با سهلانگارى خود به عدالت عمل نكرده است؛ بنابراين:
استحقّ من جميع العقلاء نهاية اللوم له و الإزراء عليه (38)؛ مستحق هرگونه ملامت و عتاب
از جانب خردورزان و فرهيختگان جامعه ميباشد.
شايان ذكر است كه شيخ در ويژگيهاى امرا و فرماندهان بر اين نكته تأكيد دارد در
مواردى كه ولايتى به آنان اعطا شده و بدان مسؤوليت گمارده ميشوند بايد بر ديگران
فضيلت و برترى داشته باشند، اما برترى در همه امور ضرورتى ندارد و چه بسا افرادى از
برترى خاصى نسبت به اينها برخوردار باشند، ولى اين فرد در منصب و مسؤوليت موردنظر،
ارجحيت دارد:
و كلّ من ولى ولاية صَغُرَت أو كبرت كالقضاء والامارة والجباية و غير ذلك فإنّه يجب
أن يكون عالماً فيما أسند اليه و لا يجب ان يكون عالماً بما ليس بمستند اليه
لأنّ... من ولى الامارة لا يلزم أن يكون عالماً بالأحكام (39)؛ هر فردى كه ولايت و
مسؤوليتى را در امور خرد يا كلان بهعهده ميگيرد، همانند قضاوت، امارت، جمعآورى
ماليات و غيره، لازم است در حيطه مسؤوليت خويش از دانش كافى برخوردار باشد و در غير
آن حوزه، داشتن دانش و اطلاعات ضرورتى ندارد، زيرا... [براى مثال[ فردى كه امارت و
حكومت را در منطقه يا حوزهاى از نظام سياسى ميپذيرد ضرورتى ندارد كه احكام قضايى
را هم بداند [چون قضاوت و صدور احكام دادرسى بهعهده ديگران است].
3 ـ 2 ـ تعيين قاضى در امور قضايى و دادرسى: امام، خود ميتواند به قضاوت و
صدور حكم و حل و فصل دعاوى بپردازد، اما وى به دليل گستردگى حوزه حكومتى، افرادى را
براى اين كار گزينش كرده و بدان مناطق گسيل ميدارد. شيخ در بحث مفهوم امام و حكومت
وى، نصب قضات را در مناطق مختلف در زمره تدبير امور و سياستگذارى براى تمامى جامعه
اسلامى لحاظ كرده است (40). وى در كتاب المبسوط اين وظيفه را برعهده امام گذارده و
ميگويد:
إذا علم الإمام أنّ بلداً من البلاد لا قاضى له لزمه أن يبعث اليه (41)؛ هرگاه امام
مطلع شد كه حوزهاى از مناطقِ تحت حكومتش از وجود قاضى محروم است ضرورت دارد كه
فردى را بهعنوان قاضى براى آن حوزه انتخاب كرده و بدان سو اعزام دارد.
طبيعى است كه ويژگيهايى، همچون عدالت و علم به احكام قضاوت از شرايط اوليهاى است
كه قضات بايد داراى آن باشند.
3 ـ 3 ـ اجراى حدود و احكام الهى: اجراى حدود و تعزيرات از رسالتهايى است كه هرگاه
جامعهاى فاقد آن باشد انتظام جامعه مختل گرديده و هرج و مرج حاكم خواهد شد. وجود
ضمانت اجرايى قوانين اساسى هر جامعهاى، پشتوانهاى محكم براى آرامش در رفتار سياسى
افراد بوده و موجب استمرار حكومت قانون در آن جامعه ميشود. شيخ طوسى از آن(قوانين)
با واژه «اقامة الحدود على مستحقّيها» (42) ياد كرده و قامت حكومت و رهبرى سياسى را
بدون آن راست و برقرار نميداند. وى بيترديد، اين وظيفه را در حوزه اختيارات امام
يا مأذون از وى دانسته و در مورد قصاص كه از حوزه حدود الهى فراتر رفته و در حيطه
حقوق شخصى قرار ميگيرد، چنين ميگويد:
فلا ينبغى أن يقتصّ بنفسه فانّ ذلك للإمام أو من يأمره به الامام بلا خلاف (43)؛ سزاوار
نيست كسى خودسرانه به قصاصى اقدام كند كه حق او است، بلكه اين، از اختيارات حكومتى
محسوب شده و تنها در اختيار امام يا مأمور ايشان ميباشد و اتفاق و اجماع علما بر
اين مطلب نيز وجود دارد.
شيخ طوسى شرايط و محدوديتهايى را براى امام قائل است؛ از جمله، اينكه اجراى حدود
الهى بر بانوان باردار و يا فرد مريض ممنوع بوده و امام مجاز به اجراى چنين حدودى
نميباشد و چنين استدلال ميكند كه مجرم بودن آن زن مفروض اجراى حكم است، اما
فرزندى كه در رحم مادر قرار دارد جرمى را مرتكب نشده و چه بسا اقامه حد بر اين
مادر، موجب مرگ جنين در رحم گردد (44)؛ بنابراين، بايد به اين زن مهلت داده شود تا وضع
حمل كرده و با اجراى حد، غير از مجرم كسى ضرر و صدمهاى نبيند (45). يا اينكه وى اجراى
حدود را در سرزمين دشمن منع كرده است، زيرا اين عمل موجب تحريك حميّت، تعصّب و غضب
وى ميشود و در جهت مقابله با آن، امكان پناهنده شدن (الحاق) وى به دشمن وجود
دارد (46). در حالى كه حاكم اسلامى بايد به گونهاى عمل كند كه موجب خدشه و ضعف نظام
سياسى اسلامى نشود.
پاورقى:
1. تلخيص الشافى، ج 1، ص 200.
2. همان، ص 74.
3. المبسوط، ج 3، ص 319 و ج 7، ص 24.
4. الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 183.
5. همان.
6. تلخيص الشافى، ج 1، ص 70.
7. همان.
8. نساء (4) آيه 141.
9. شيخ طوسى، كتاب الخلاف، ج 1، ص 696 و الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 183.
10. الرسائل العشر (رسالة فى الاعتقادات)، ص 103، چنانكه وى ميگويد: «والإمامة
رياسة عامّة لشخص من الاشخاص فى امور الدين والدنيا».
11. ر.ك: كتاب الخلاف، ج 2، ص 5 و تلخيص الشافى، ج 4، ص 97.
12. عدة الاصول، ج 2، ص 602.
13. تلخيص الشافى، ج 1، ص 131.
14. عدّة الاصول، ج 2، ص 633.
15. الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 183.
16. المبسوط، ج 8، ص 81.
17. همان.
18. النهايه، ص 301.
19. المبسوط، ج 8، ص 85.
20. كتاب الخلاف، ج 2، ص 588.
21. المبسوط، ج 8، ص 99 ؛ كتاب الخلاف، ج 2، ص 588.
22. النهايه، ص 301.
23. كتاب الخلاف، ج 2، ص 602.
24. شيخ در اين بيان خود به روايت مقبوله عمر بن حنظله و ابيخديجه از امام صادق
عليه السلام اشاره دارد.
25. المبسوط، ج 8، ص 151 و 152.
26. الرسائل العشر، ص 111 و 112.
27. همان، ص 113.
28. النهايه، ص 301.
29. الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 189.
30. المبسوط، ج 3، ص 319.
31. تلخيص الشافى، ج 4، ص 109.
32. اقطاع از اختيارات خاص امام معصوم است؛ براى مثال، وى برخى از زمينها را بدون
احياى آنها به ديگران واگذار ميكند، همچنين معادن نيز از اقطاعات بهشمار
ميآيد.
33. كتاب الخلاف، ج 2، ص 5.
34. الرسائل العشر، ص 111.
35. تلخيص الشافى، ج 3، ص 173.
36. همان، ج 1، ص 246.
37. شيخ طوسى در بسيارى از موارد از امام و يا بهطور كلى از رئيس حكومت با عنوان
سلطان ياد ميكند.
38. تلخيص الشافى، ج 1، ص 246 و الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 192.
39. الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 192.
40. الرسائل العشر، ص 111 و الاقتصاد الهادى الى طريق الرشاد، ص 190.
41. المبسوط، ج 8، ص 85 و 99.
42. الرسائل العشر (رسالة الفرق بين النبى و الإمام)، ص 112.
43. كتاب الخلاف، ج 2، ص 369 و المبسوط، ج 7، ص 100.
44. المبسوط، ج 8، ص 63.
45. همان، ص 5.
46. النهايه، ص 702.