روابط مردم و حاكم در حكومت جور
رابطه تنگاتنگى كه مردم با حكومت معاصر خود دارند تا بتوانند در
تعامل با آنها جامعهاى سالم را برقرار كنند اختصاص به نوع خاصى از حكومت ندارد،
هرچند در انديشه سياسى دانشمندان شيعى كه برگرفته از قرآن و ساير آموزههاى دينى
است غير از حكومت پيامبر و امام و جانشينان بر حق آنان، ديگر اريكهنشينان قدرت
سياسى جائر محسوب شده و تبعيت از آنان حرام و غيرمجاز است. فراتر از آن، حتى اهل
سنت هم طبق مدارك و مستندات دينى، آنان را جائر و ظالم دانستهاند، اما به لحاظ
برخى تحولات تاريخى به اين نظريه رسيدهاند كه از آنان تبعيت كنند و در برخى موارد
در تقويت آنان نيز كوشيدهاند.
اميرالمؤمنين على عليه السلام وجود حكومت و حاكم
را براى هر جامعه و ملتى واجب ميداند، خواه اين حاكم نيك رفتار بوده و خواه طريق
فسق و فجور را در پيش بگيرد، زيرا جامعه بدون حكومت، هويت جامعه بودنش در معرض
تباهى است. در انديشه سياسى شيعه نيز بدين نكته توجه شده است و به امرا و پادشاهان
سياسياى كه از طريقى غير از طُرُق مقبول شيعه (پيامبر، امام و جانشين خاص يا عام
وي) به قدرت سياسى دست يافتهاند نسبت فسق و جور ميدهند، اما عموماً براى زيست
توأم با آرامش مسلمانان در حكومت اينان و برقرارى احكام دين، روابط با حكومت را تا
محدودهاى خاص مجاز دانستهاند. شيخ طوسى در تفسير «تبيان» خويش در ذيل آيه «لا
ينال عهدى الظالمين» ملاك حكومت مطلوب را عدالت دانسته و ظالمان و جائرين را از
تصدى امر حكومت محروم ميشمارد (1).
وى در كتاب فقهى «المبسوط» اقتدا به فاسق و جائر را غيرمجاز دانسته و تعبير «عدلاً
مرضياً» را ميآورد؛ بدين معنا كه حاكم هم بايد عادل بوده و هم حكومتش مورد رضايت
باشد، زيرا امامت شخص فاسق
روا نيست (2). وى در «تلخيص الشافي» علم و عدالت را از شرايط و ويژگيهاى اوليه رئيس
حكومت برشمرده و در تعبيرى با توجه به زمان خاص آن ميگويد:
... فمن ذلك أنه ولى امور المسلمين من لا يصلح لذلك و لا يؤتمن عليه و من ظهر منه
الفسق والفساد و من لا علم له مراعاة لحرمة القرابة و عدولاً عن مراعاة حرمة الدين
والنظر للمسلمين (3)؛ در آن زمان خاص، كسى متصدى زعامت مسلمانان گرديده كه براى اين
امر صلاحيت نداشته و مورد اطمينان و امين نبوده است ؛ فردى كه فسق و فساد اخلاقى ـ
اجتماعى و اقتصادى از وى ظاهر شده است و از علم حكومت و دين بهرهاى ندارد. چنين
شخصى تنها رعايت فاميل و خويشاوندى را كرده و از آموزههاى دين در امر حكومت كه
احترام به ارزشهاى دينى و جايگاه آن در جامعه و نظارت به نفع و مصلحت مسلمانان
است، عدول نموده و ديگر مسير پيامبر و سلف صالح او را دنبال نميكند.
ممنوعيت تقويت حكومت جور
شيخ طوسى از آنجا كه دين را پيامآور عدالت و منجى انسانها از فساد و تباهى دنيوى
و اخروى ميداند حكومت فرد جائر را در تضاد با اين هدف دانسته و هر اقدامى را كه به
تقويت حاكم جائر منجر شود، غيرمجاز ميشمارد:
لأن الدين يحظر تقوية الفسّاق و امدادهم بما يعينهم على طرائقهم المذمومة (4)؛ دين و
شريعت، تقويت اركان فاسقان و حكومتهايى را كه بر
اين اساس استقرار يافته و همچنين هرگونه كمك به حاكمان جائر از طريق راههاى مذموم
و ناپسند را كه باعث اعانه و تعاون با آنها شده است، غير مجاز ميداند.
شيخ طوسى در تبيين افعال حرام، سفر معصيت را حرام دانسته و فعل فردى را كه با علم و
اراده از سلطان جائر تبعيت كرده و در همراهى با او به مسافرت ميرود، مذموم ميداند
و طبق احكام الهى، چنين فردى عليرغم مسافر بودنش، بايد نمازش را كامل بجا آورد،
زيرا در اطاعت و تبعيت از جائرْ، عالمانه و عامدانه عمل كرده است (5).
بنابراين، تمام اركان و بنيادهاى حكومتى دولت جائر، غير عادله محسوب شده و معتقدان
به اسلام و ولايت پيامبر و امام بايد در عمل با آن اركان مخالفت كنند و در صورتى كه
در جامعه، فقيه عادلى وجود داشته باشد بايستى به او مراجعه كرده و از مراجعه به
كارگزاران قضايى حاكم جائر خوددارى ورزند:
و من دعا غيره إلى فقيه من فقهاء أهل الحق ليفصل بينهما فلم يجبه و آثر المضى إلى
المتولّى من قِبَل الظالمين كان فى ذلك متعدّيا للحق مرتكباً للآثام (6)؛ هرگاه (در
مرافعه بين دو طرف) يكى از طرفين ديگرى را به مراجعه نزد فقيه اهل حق (شيعه)
فراخوانده تا بين آندو به عنوان قاضى و حاكم، حل اختلاف كند، اما طرف مقابل اين
فراخوانى را نپذيرفته و ترجيح دهد كه مرافعه را نزد قاضياى كه از جانب سلطان ظالم
منصوب شده، ببرد اين فرد در اين اقدام خود متعدى و متجاوز به حق و گناهكار محسوب
ميگردد.
بنابر آنچه بيان شد، پيرو شريعت حق نبايد در صورت حضور قاضى عدل و حق، به ديگرى
مراجعه نمايد و همچنين وى به تقويت حكومت ظلم مجاز نيست.
حاكم جور و حقوق الهي
براساس مبانى مكتب تشيع، حقوق واجب الهى و از جمله زكات بايد به امام پرداخت گردد و
هر مسلمانى موظف است در صورتى كه امام معصوم يا نمايندگان وى حضور داشتند اين حقوق
را بدانان تسليم كند، اما هنگامى كه فرد مسلمان با فقدان حضور امام و يا مأمور وى
مواجه شود صاحب مال ميتواند بهطور مستقل آنرا بين مستحقان تقسيم و توزيع كند:
و متى لم يأت السعاة أو يكون فى وقت لا يكون فيه امام فعلى رب المال أن يتولّى
تفرقها بنفسه و لا يدفعها إلى سلطان الجور (7)؛ زمانى كه مأمورين جمعآورى زكات و يا
امام نباشد وظيفه صاحب مال اين است كه توزيع و تقسيم اموال را مستقلاً به عهده
بگيرد و نبايد آن را به سلطان جور بپردازد.
اما بديهى است كه دولت جور براى تأمين هزينههاى خود و اداره امور، به جمعآورى
مالياتها و يا حقوق الهى ـ اسلامى اقدام كرده و با اجبار و قوّه قهريه از افراد
زكات ميگيرد. شيخ طوسى در اينگونه موارد به مردم گوشزد ميكند كه جايز نيست افراد
اموالى را كه به جبر و قهر از دست ميدهند به عنوان زكات و صدقه واجب خود محسوب
بدارند و با پرداخت آن به سلطان ظالم عهده و ذمّهشان برائت نمييابد:
المتغلّب على أمر المسلمين اذا اخذ من الانسان صدقة ماله لم يجز عنه
ذلك و يجب عليه اعادته لأنه ظلم بذلك و قد روى أنّ ذلك يجزيه و الأول أحوط (8)؛ سلطانى
كه با قهر و غلبه بر اوضاع مسلمين مسلط شود، هنگامى كه از فرد مسلمان زكات مالش را
بستاند كفايت از پرداخت زكات نميكند، زيرا سلطان با اين عمل ستم نموده است و در
روايتى ديگر، اين پرداخت قهرى مجزى ميباشد، ولى قول اول (عدم مجزى و كفايت نكردن)
مطابق با احتياط است.
شيخ طوسى در عبارت مذكور، ملاك عدم كفايت اين پرداخت اجبارى را به سلطان، ظلم و جور
او ميداند و در كتاب ديگر خود هم اين كار را ظالمانه دانسته و به دليل ظالمانه
بودن اين اخذ اشاره ميكند:
لأن ذلك تحكّم ظلم به والصدقة لأهلها (9).
در اينجا دو تحليل را ميتوان ارائه داد: يكى اينكه شيخ ـ چنانكه پيشتر بيان شد
ـ وظيفه اصلى را پرداختِ زكات به امام معصوم و نمايندگانش ميداند؛ بنابراين،
پرداخت زكات به سلطان جائر به دليل عدم شايستگى وى كفايت نكرده و بايد اعاده گردد و
دوم اينكه سلطان جائر با توجه به ويژگى جور و ظلمش، اين اموال را براى مستحقان و
نيازمندان واقعى هزينه نميكند، بلكه فقط به مصرف خود، درباريان و عوامل ظلم خويش
ميرساند.
روابط مالى با حكومت جور
در منظر فقه شيعه، با عنايت به لزوم پرداخت زكات و اموال بدون مالك و يا ارثيه بدون
وارث به امام معصوم، پرداختِ اين اموال به سلطان و حاكم
جائر جايز نيست (10). حال بايد ملاحظه كرد كه فرد مسلمان در تحت حكومت نامشروع و
جائرانه درباره مسائل مالى كه سراسر زندگى او را در بر ميگيرد، چه رفتارى بايد
پيشه كند كه از سويى با مبانى دينى در تخالف نباشد و از سوى ديگر گرفتار سختى معيشت
نگردد. شيخ طوسى آن بخش از قضيه را مطرح ميكند كه افراد در معاملات و قراردادهاى
خود بهطور طبيعى با سلطان و درباريان او مواجه خواهند شد و بايد تكليف خود را در
اين زمينه بدانند. وى در اينجا به اين نكته توجه دارد كه بسيارى از اموالى كه
سلطان در اين معاملات بهكار خواهد انداخت همانهايى است كه از مردم به عنوان زكات
و صدقات واجب به اجبار گرفته است، در حالى كه حق چنين عملى را نداشته است:
و لا بأس بشراء الأطعمة و سائر الحبوب والغلاّت على اختلاف اجناسها من سلاطين الجور
و ان علم من احوالهم أنهم يأخذون ما لا يستحقون و يغصبون ما ليس لهم ما لم يعلم فى
ذلك شيئاً بعينه غصباً (11)؛ داد و ستد طعام و ساير حبوبات و غلاّت با اجناس متنوّع
ديگر با سلاطين و پادشاهان جور منعى ندارد، هرچند از بررسى كلى حالاتشان ميتوان
فهميد كه سلاطين آنچه را مستحق آن نيستند از مردم گرفته و اموالى كه متعلق بدانان
نميباشد غصب ميكنند تا زمانيكه علم و اطمينان به غصبى بودن اجناس مورد معامله با
سلطان بهطور مشخص پيدا نشده اين حكم به قوت خود باقى است (معاملات با سلطان جايز
است).
شيخ با تبيين روابط مالى با سلطان جائر ميخواهد به اين نتيجه برسد كه در معاملات
بايد بنا را بر صحت و مباح بودن اموال و مشروعيت قبض و
اقباض گذارد و تا زمانى كه در اموال سلاطين، اموال غصبى بهطور معين مشاهده نشود در
معامله با آنان مانعى وجود ندارد. سپس وى تصريح ميدارد كه اگر در اموال مورد
معامله سلطان، اموالى يافت شد كه حاكم بهعنوان خراج و صدقات از مردم گرفته است،
خريدن آن اموال از آنان جايز است:
فأما ما يأخذونه من الخراج والصدقات و ان كانوا غير مستحقين لها جاز له شراؤها
منهم (12).
شيخ در اينجا بين اموال غصبى و حرام و اموالى كه حاكم جائر در مقام حاكميت خويش
بهعنوان حقوق الهى از مردم ميستاند، تفكيكى ايجاد ميكند، هرچند هر دوى آنها
حرام است و سلطان جائر حق ندارد كه حقوق الهى را از مردم بگيرد. بنابر فتواى شيخ،
هرگاه فردى آن اموال را به سلطان پرداخت كند از زكات و صدقه واجب كفايت نميكند. با
اين حال، به دليل اينكه حقوق الهى به عنوان تكليفى شرعى پرداخت گرديده و سلطان هم
بهعنوان حكومت اخذ كرده است معامله با آن اموال مانعى ندارد.
البته اين نكته را بايد خاطر نشان ساخت كه شيخ طوسى در روابط با حاكم جور احتياط را
در اين ميداند كه معاملات عادى و روزمره با او ترك شده و از هرگونه رفتارى كه به
نوعى به تقويت شوكت و اقتدار او ميانجامد، اجتناب شود. اما در صورت ضرورت زندگى و
فقدان راه چاره براى انصراف از اين معاملات، خريد و فروش با سلطان جائر جايز است:
و إذا تمكّن الانسان من ترك معاملة الظالمين فى التجارات والمعاملات والمبايعات
فالاولى تركها فان لم يمكنه ذلك و لا يجد سبيلاً إلى العدول عنه جاز له مبايعتهم و
معاملتهم (13)؛ هرگاه براى انسانى ترك
معامله با ظالمين در تجارتها و معاملات و خريد و فروشها ممكن باشد پس أولى و بهتر
است كه اين معامله را ترك نمايد و در صورتى كه امكان ترك معامله و راهى براى انصراف
و عدول از آنرا نيابد معامله با آنان مجاز خواهد بود.
شيخ همچنين به جوايز و هدايايى كه پادشاهان جائر به ديگران ميدهند توجه كرده و
اصل را بر حرمت پذيرش اينگونه صلهها و انعامها مينهد و مؤمنان را بر اجتناب از
آنها مكلف ميكند. در صورتى كه يقين كند اموال غصبى هستند. اما در حالتى كه فرد
مجبور يا مضطر به پذيرش هديهها باشد احكام صادره تصوير ديگرى مييابد.
فإن خاف من رد جوائزهم التى يعلمها غصباً على نفسه و ماله فليقبلها فإن امكنه أن
يردّها إلى اربابها، فَعَل و إن لم يتمكّن من ذلك تصدّق بها عن صاحبها (14)؛ در صورتى
كه فرد از رد جوايز و هداياى سلطان كه غصبى بودنشان معلوم است، بر جان و مال خود
بترسد بايد آنها را بپذيرد و سپس در صورت امكان بازگرداندن آن اموال به صاحبان
حقيقياش، بايد اين كار را انجام دهد و در فقدان اين تمكّن، از طرف صاحبانش صدقه
بدهد.
از زاويه ديگر، شيخ اصل تقيّه (پنهانكارى سياسي) را در مكتب شيعه مطرح كرده كه
هرگاه جان، مال و يا ناموس مسلمانى در معرض خطر قرار گيرد وى عليرغم حرمت پذيرش
هدايا و جوايز سلطان جائر، بايد آنها را قبول كند و مجاز نيست كه با به خطر
انداختن جان و مال، از پذيرش هدايا سرباز زند. به اعتقاد وى، گيرنده اين هدايا
مالكيت آنرا نمييابد، بلكه تا آنجا كه تمكن و استطاعت دارد بايد صاحبانِ اصلى
اموال را يافته و حق آنان را به خودشان بازگرداند.
جهاد و دفاع در حكومت جور
از وظايف و تكاليف اساسى افراد در جامعه، حمايت و صيانت از مبانى حكومت مطلوب خود
است. اين مهم جز به رفتار عملى و برخورد جدى با دشمنان و متجاوزان به مرزهاى كشور
اسلامى كه خود را در قالب جهاد و دفاع به نمايش ميگذارد، محقق نميگردد. كمترين
حقّى كه حكومت برعهده مردم دارد اين است كه وى را در جهاد و دفاع در برابر مهاجمين
به استقلال و امنيت كشور يارى دهند.
به اعتقاد شيخ، مردم در تحتِ حكومتِ حكّام و سلاطينى كه نامطلوب و نامشروع بوده و
جائرند اجازه جهاد و همراهى با سلطان جائر را در مبارزه عليه دشمنان ندارند:
و متى لم يكن الامام ظاهراً و لا من نصبه الامام حاضراً لم يجز مجاهدة العدوّ
والجهاد مع أئمة الجور أو من غير امامٍ خطأٌ يستحقّ فاعله به الاثم (15)؛ هرگاه امام و
منصوب وى حضور نداشته باشد جنگ و جهاد با دشمنان مجاز نخواهد بود، همچنين جهاد با
دشمن در همراهى با امامان و پيشوايان جائر و يا با غير امام ـ هرچند جائر محسوب
نگردد ـ خطا بوده و اقدام كننده به اين جهاد و همراهى با جائر، گناهكار بهشمار
ميآيد.
جهاد با دشمنان امرى مقدس و از فروع دين اسلام شمرده ميشود، اما به سبب اينكه
سلطان جور مشروعيت الهى ندارد و مطابق عدل رفتار نميكند و جهاد همراه با او به
تقويت اركان حكومتى و اهداف و مبانى قدرت او منجر شده و مردم را به همان جهت سوق
ميدهد كه حكومت جائرانهاش
ميخواهد، جهاد همراه با او ممنوع است. البته مشخص است كه منظور از اين جهاد، جهاد
ابتدايى بوده كه براى وارد كردن افراد ديگر به جرگه اسلام انجام ميشود و دفاع امر
ديگرى است.
تصوير ديگر اينكه هرگاه برخى به حرمت همكارى وقعى ننهاده و در همراهى با سلطان
جائر به جهاد پرداختند در صورت پيروزى، گناهكار بوده و در صورت كشته شدن، هيچ اجرى
نخواهند داشت و غنايمى كه به دست ميآورند به لحاظ حكم وضعى تنها متعلق به امام
بوده و سلطان و همراهان وى بهرهاى از آن نخواهند داشت (16).
شيخ طوسى هنگامى كه از منظر فقه به جامعه اسلامى مينگرد واقعيتهاى موجود را در
نظر دارد و تهاجم دشمنان و متجاوزان را ناديده نميگيرد، بلكه در برابر آن
موضعگيرى ميكند؛ به عبارت ديگر، تقويت سلاطين جور حرام و لازم الاجتناب است، اما
هنگامى كه پاى استقلال و امنيت كشور اسلامى به ميان ميآيد دفاع از كيان امت اسلامى
و حفاظت از مرزهاى آن واجب ميشود:
اللهمّ إلاّ أن يدهم المسلمين أمرٌ من قِبَل العدوّ و يخاف منه على بيضة الإسلام و
يخشى بواره أو يخاف على قوم منهم وجب حينئذٍ أيضاً جهادهم و دفاعهم غير أنه يقصد
المجاهد والحال على ما وصفناه الدفاع عن نفسه و عن حوزة الاسلام و عن المؤمنين و لا
يقصد الجهاد مع الإمام الجائر و لا مجاهدتهم لِيُدْخِلَهم فى الإسلام (17)؛ [جهاد همراه
با سلاطين جور حرام است] مگر اينكه مسلمانان از جانب دشمن، مورد
تجاوز و هجوم قرار گيرند، به گونهاى كه با حمله آنها، خوف اين باشد كه اساس اسلام
در خطر افتاده و احتمال نابودى و تباهى آن برود و يا اينكه بخشى از جامعه اسلامى و
شهروندان مسلمان در خطر نابودى قرار گيرند كه در اين صورت، دفاع و جنگ با مهاجمين
واجب و لازم ميشود.
ناگفته نماند كه حرمت همكارى با حاكم جائر و قبح تقويت حكومت غير عادله همچنان به
قوت خود باقى است؛ بنابراين، هر شهروند مسلمانى كه در اين دفاع مشاركت ميكند بايد
نيت و قصد خود را دفاع از خود، جامعه اسلامى و مؤمنان ساكن آن قرار دهد و انگيزهاش
جهاد در همراهى با امام جائر نباشد، بلكه او حتى نبايد قصد جهادى را كند كه هدف از
آن مسلمان نمودن متجاوزان باشد؛ بنابراين منظر واقعگرايى، دفاع از كشور اسلامى در
مقابل دشمن مهاجم و متجاوز منافاتى با حرمت تقويت دشمن (حاكم جائر) ندارد، لذا
شهروند مسلمان بايد در ضمن دفاع، در انگيزه خود مراقبت نموده و هدف را از مشوّه شدن
بازدارد و دفاع از مسلمين و جامعه اسلامى را مقصد اصلى رفتار سياسى خود قرار دهد.
بنابر مطالب ياد شده، نبايد اين نكته فراموش شود كه جهاد تنها در مقابل دشمن خارجى
و مهاجم به سرزمين اسلامى نميباشد، بلكه جهاد با كسانى كه امنيت كشور را بر هم زده
و در برابر دولت اسلامى ميايستند نيز واجب است. اما در حكومت سلطان جائر، هرگاه
فرد يا گروهى در برابر دولت جائر دست به قيام زده و خواب خوش آنان را آشفته كردند
مسلمانان و معتقدان به مكتب واجب نيست كه در اين جهاد شركت كنند و حتى حرمت و عدم
جواز اين مشاركت نيز در احكام فقها آمده است. شيخ در اين باره ميگويد:
و من خرج على امام جائر لم يَجُز قتالهم على حال (18)؛ كسى كه بر ضد امام و حاكم جائر
خروج و قيام كند جنگ و جهاد با وى در كنار سلطان جائر به هيچ وجه جايز نميباشد.
خروج و قيام عليه حكومت اسلامى، خود به تنهايى جرم بزرگى است و فاعل آن در فقه
شيعه، ياغى و سركش بهشمار ميآيد و احكام و مجازاتهاى شديد و خاصى دارد، اما به
دليل عدم مشروعيت دولت جائر و فقدان بنيادهاى شرعى در آن، حتى ايستادگى در مقابل
مخالفان و شورشيان آن، و احياناً جنگ با آنان غيرمجاز بوده و گناه محسوب ميشود.
پذيرش مناصب حكومتى از جانب سلطان جائر
مسؤوليت اجتماعى ـ سياسى افراد در عرصه حكومت اسلامى و وظيفه مشاركت آنان در حفظ
نظام اقتضا ميكند كه هر فردى به فراخور استعداد و امكاناتش انجام نقشى را
برعهدهگيرد تا نظاماسلامى متوقف نگردد؛ پس قبول سرپرستى و ولايت از جانب سلطانِ
عادل و يا نظام اسلامى مشروع و مقبول در فقه سياسى، جايز بوده و در روايات بدان
ترغيب شده است و چه بسا به حد وجوب و الزام ميرسد، زيرا فرد متمكن ميشود كه به
امر به معروف و نهى از منكر جامه عمل پوشانده و عدالت را در جامعه با قرار دادن
اشيا و افراد در جايگاه واقعى خودشان برقرار سازد. اما در حكومت غيرمشروع وجائر كه
مراحل مشروعيت حكومت عدل را نگذرانده است در صورتى فرد مسلمان ميتواند از جانب
آنان منصبى را عهدهدار گردد كه علم يا اطمينان حاصل كند در سايه اين مسؤوليت و
ايفاى چنين نقشى، توانايى اقامه
حدود الهى، امر به معروف و نهى از منكر و انجام ساير مسائل شريعت اسلامى را دارد:
و أمّا سلطان الجور فمتى علم الانسان أو غلب على ظنّه أنه متى تولّى الأمر مِن
قِبَله امكنه التوصل إلى اقامة الحدود و الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر و قسم
الأخماس والصدقات فى اربابها و لا يكون فى جميع ذلك مخلاًّ بواجب و لا فاعلاً لقبيح
فانه يستحب له أن يتعرّض لتولّى الأمر من قِبَلهِم (19)؛ اما سلطان جائر، پس هرگاه براى
انسان علم يا ظنِّ غالب حاصل آيد كه با پذيرش ولايت از جانب وى، اين امكان را
مييابد كه در اقامه حدود، امر به معروف و نهى از منكر و تقسيم خمس و صدقات بين
صاحبان آنها و صله به برادران مسلمان موفق ميشود و در اين روند خللى به واجبات
الهى وارد نشده و مرتكب فعل ناپسند و قبيحى نميگردد، آنگاه پذيرش اين مسؤوليت
استحباب مييابد و در غير اين صورت، عدم جواز پذيرش مناصب از جانب سلطان جور
همچنان به قوت خود باقى است.
وى در موضع ديگر چنين مطرح ميكند:
على أنه يجوز عندنا تولّى الأمر من قبل من لا يستحقه اذا ظن أنه يقوم بما امره
اللّه تعالى و يضع الأشياء فى مواضعها من الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر (20)؛ پذيرش
ولايت از طرف كسى كه حق اعمال ولايت را ندارد (حاكم جائر)، هنگامى جايز است كه وى
گمان بالايى داشته باشد مبنى بر اينكه به اقامه فرمان خداوند قادر بوده، اشيا را
در جايگاههاى مناسب خود قرار دهد (عدالت) و همچنين بتواند امر به معروف و نهى از
منكر كند.
منصب و ولايت تحميلى از طرف حكومت جور
چنانكه گفته شد، پذيرش و يا عدم پذيرش ولايت حكومتى از جانب سلطان جور با اراده و
اختيار شخص همراه است، اما هرگاه سلطان جور، اين ولايت و منصب را بر فردى تحميل كند
و عدم پذيرش آن، در بردارنده خطراتى براى جان و مال انسان باشد، چه بايد كرد؟ شيخ
طوسى در اين مقوله، به سير مراحل و تدريجى بودن آن قائل است و تا زمانى كه مرحله
اول ممكن و قابل اجرا باشد هيچ فردى مجاز نيست به پله ديگر و عمل در مراحل بعدى
صعود كند، اين مراحل عبارتاند از:
1 ـ در صورتى كه الزام و تحميل به حد ضرر و زيان بر جان و مصادره همه اموال نباشد،
بلكه تنها با برخى اذيت و آزارهاى متفاوت همراه باشد فرد در اين مرحله، بهتر است آن
را پذيرا شود و با سلطان جائر همكارى نكند.
2 ـ مرتبه بعدى، وضعيتى است كه فرد بر جان و مال خود، يا خانواده و يا برخى از
مؤمنين ترس داشته باشد، در اين حالت وى به پذيرش مسؤوليت از جانب حاكم جائر مجاز
ميباشد، اما بايد تلاش كند كه عدالت را برقرار ساخته و هر چيزى را در جايگاه واقعى
خودش قرار دهد؛ پس اگر توانايى بر تحقق همه آنها نيافت بايد تا حد امكان در اين
طريق سعى كند و هرگاه ممكن نباشد كه در اين مورد به شكل علنى و آشكار تلاش نمايد
لزوم مخفيانه عمل كردن مطرح ميگردد، به ويژه آنچه مربوط به حقوق برادران شيعى و
تخفيف مشقتها و سختيهايى، نظير خراج و مالياتها است كه از جانب سلطان جائر بر
آنها وارد ميشود.
3 ـ مرحله آخر، وضعيتى است كه امكان اقامه و برپايى هيچ حقى از
حقوق الهى و مردم نباشد؛ بنابراين، در اين مرحله شرايط تقيه و پنهانكارى سياسى
برقرار بوده و فرد جايز است كه در پذيرش ولايت تحميلى در احكام و امور مربوط به خود
تقيه را پيشه كرده و آنرا بپذيرد تا به خونريزى و تلف شدن جان محترم مردم مسلمان
نينجامد، زيرا در ريختن خون انسانهاى محترم ديگر تقيهاى وجود ندارد (21).
نقش مردم در برابر پذيرندگان ولايت از جانب سلطان جائر
فردى كه سلطان و حاكم ظالم و ستم پيشهاى او را بر مردم گمارده و اقامه و اجراى
حدود الهى را برعهده وى نهاده است بايد در باطن، اجازه از سلطان عادل را نيت كند و
مشروعيت رفتار و اقدامات خود را اجازه سلطان جائر قرار ندهد و چون شارع مقدس راضى
به برقرارى حدود الهى ميباشد اگر حاكم عادلى وجود داشت نسبت به اين موضوع اهتمام
فراوان ميورزيد و با اجازه حكومت عدل به اجراى حدود ميپرداخت. اما شيخ وظيفه و
نقش مردم را در همكارى يا عدم همكارى با وى، چنين بيان ميكند:
و يجب على المؤمنين معونته و تمكينه من ذلك ما لم يتعدّ الحق فى ذلك و ما هو مشروعٌ
فى شريعة الاسلام فإن تعدّى فى ما جُعِل اليه الحق لم يجز له القيام به ولا لإحد
معاونته على ذلك (22)؛ يارى كردن و اطاعت از وى در اقامه حدود، بر همه مؤمنان واجب و
لازم است و اين وجوب تا زمانى است كه اين فرد از مرزهاى حق و آنچه در اسلام مقرر
شده، تجاوز نكند؛ پس هنگاميكه از فرمان حق سرپيچى و تجاوز كرد
ديگر به اقامه حدود الهى مجاز نيست و هيچ فردى هم به همكارى با وى مجاز نخواهد
بود.
هنگامى كه نيك بنگريم منظور شيخ اين است كه بايد در وراى حكومت و قدرت سياسى، احكام
و شرايع و قوانين الهى اجرا گردد و آموزههاى دينى تعطيل بردار نيست و حتى فردى كه
از سوى سلطان جائر به اجراى احكام الهى گماشته شده و شايستگى فردى (علم و ايمان) را
براى تصدّى اين امر دارد عموم مسلمانان موظف به همكارى با او ميباشند. ناگفته
نماند كه فردى ميتواند در اين مناصب انجام وظيفه كند كه شايستگى آن را داشته باشد.
كسى كه ميخواهد احكام و حدود الهى را اجرا كند ابتدا بايد عالِم به احكام دين بوده
و داراى مرتبهاى از اجتهاد باشد و سپس آنرا طبق مقتضيات مذهب حق (تشيع) اجرا كند.
شيخ طوسى از اين مرحله هم پا را فراتر نهاده و افراد شايسته را به پذيرش مناصب از
جانب سلاطين جائر تشويق ميكند. وى با اين ترغيب و تشويق، شايستگان و فرهيختگان
جامعه را در مناصب سياسى ـ اجتماعى حكومت جور قرار داده است، زيرا هدف والاترى را
در اين عمل ميبيند و حتى آنها ميتوانند به عنوان مجرى سياستهاى حاكم جور، مبانى
و استراتژيهاى حكومت عدل را (در صورت مبسوطاليد بودن) در جامعه برقرار سازند:
من تولّى ولاية من قبل الظالم فى اقامة حدّ أو تنفيذ حكم فليعتقد أنه متولّ لذلك من
جهة سلطان الحق و ليقم به على ما تقتضيه شريعة الإيمان و مهما تمكن من إقامة حد على
مخالف له فليقمه فانه من اعظم الجهاد (23)؛ هر فردى كه منصبى و ولايتى را از جانب حاكم
ستمگرى به منظور برپايى حدود يا اجراى احكام برعهده گرفت بايد بر اين اعتقاد
باشد كه وى از جانب سلطان عادل متصدى اين مهم گرديده است و بايستى براساس مقتضيات و
مبانى شريعت حقه اقامه حدود بنمايد و هرگاه اين امكان را يافت كه حدى را بر فرد
مخالف حق اجرا كند اين عمل را انجام دهد، زيرا اين اقدام، بزرگترين جهاد محسوب
ميشود.
احكام تكليفى شيخ در عصر حكومت جور، حتى شامل درباريان و ياران سلطان نيز ميگردد.
وى آنان را نيز موظف به اعمال و رفتارى ميداند و به آنان اجازه ورود در اعمال خلاف
شريعت به بهانه مأمور بودن (المأمور معذور) نميدهد، هرچند سلطان جائر آنان را با
عرف و سنت رايج به وفادارى خود خوانده باشد:
والسلطان الجائر إذا استحلف اعوانه على ظلم المؤمنين فحلفوا له لم يَجْز لهم الوفاء
به بل وجب عليهم ترك الظلم و لا كفارة عليهم (24)؛ هنگامى كه سلطان جائر در مراسم تحليف
يارانش را بر ظلم و ستم نسبت به مؤمنان سوگند داد و آنان نيز [به اجبار] سوگند ياد
كردند آنها مجاز نيستند كه به آن سوگند وفادار باشند، بلكه بايد ظلم و ستم را ترك
نموده و كفاره شكستن سوگند بر عهدهشان نميباشد.
شيخ الطايفه با توجه به باور خود، براى برقرارى حكومت عدل و بطلان حكومت جور در پى
فراهم آمدن زمينههاى تغيير، چه در درون نظام سياسى و چه در برون آن است و با تلاش
خود در جهت نفوذ به اركان حكومت سلطان جائر، نه تنها نخبگان و فرهيختگان از مؤمنان
را تشويق ميكند كه به دربار سلطان راه يافته تا تعاليم و آموزههاى حكومت عدل و حق
را به اجرا درآورند، بلكه ساير مردم را به اطاعت و همكارى با آنان موظف كرده و حتى
عوامل سلطان جائر را به طغيان و سركشى از دستورات سلطان جائر تحريك
مينمايد. وى از اين زاويه، پذيرش هرگونه منصبى را، اعم از سياسى، قضايى و مالى
براى كسانى كه به اجراى احكام مذهب حق قادر باشند مجاز دانسته و فراتر از آن،
بدانها اجازه استفاده از حقوق و امكانات و ساير مواهب حكومت جور را ميدهد.
و متى تولّى شيئاً من أمور السلطان من الإمارة والجباية والقضاء و غير ذلك من انواع
الولايات فلا بأس أن يقبل على ذلك الارزاق والجوائز والصداق، فان كان ذلك من جهة
سلطان عادل كان ذلك حلالاً له طلقاً و ان كان من جهة سلطان الجور فقد رخّص له فى
قبول ذلك من جهتهم لإنّ له حظّاً فى بيتالمال (25)؛ هرگاه فردى متصدى بخشى از امور
حكومتى، اعم از سياسى، جمعآورى ماليات و خراج، قضاوت و غيره گرديد مانعى ندارد كه
ارزاق و جوايز و هدايا را بپذيرد. حال اگر اينها (جوايز و هدايا) از جانب سلطان
عادل باشد براى وى حلال است و در صورتى كه از جانب سلطان جائر باشد مجاز به قبول آن
است، زيرا وى نيز سهم و بهرهاى از بيتالمال دارد.
نتيجه
تحقيق حاضر در بررسى انديشه سياسى شيخ طوسى درصدد اثبات اين نكته بود كه انديشه
سياسى وى با تأثيرپذيرى از اوضاع سياسى ـ اجتماعى معاصرش، جهت تبيين حكومت مطلوب و
برجسته ساختن عناصر مورد نياز زمانه شكل گرفته است. شيخالطائفه به دليل قرار گرفتن
در اوضاع و شرايط خاصى كه در آن مبانى امامت و نقش آن در نظام سياسى مسلمانان، مورد
خدشه قرار گرفته بود، خود را موظف به پاسخگويى به انتقادات و سؤالات مطرح شده
ميديد. در واقع بررسى زندگى سياسى ـ اجتماعى شيخ و مواجهه وى با حكومت شيعى
آلبويه و خلافت سنى بنيعباس در همين راستا انجام پذيرفت. آلبويه بهرغم شيعه
بودن، تمايل چندانى به برقرارى روابط صميمانه با عالمان شيعه نداشتند؛ اما در پرتو
فضاى باز فكرى ـ سياسى كه براى دانشمندان مذاهب مختلف ايجاد كردند، شيخ طوسى توانست
ديدگاه خود درباره حكومت و سياست و وجوه مختلف آنرا تبيين كرده و با تكيه بر
موقعيت سياسى ـ مذهبى خويش، مبانى سياسى شيعه را مورد تأكيد قرار دهد. مؤيّد اين
نظر، در تنگنا قرار گرفتن شيخ با زوال آلبويه و استقرار حكومت سلجوقى است كه وى را
مجبور به مهاجرت به نجف كرد.
در اين نوشته، دلايل عقلى و نقلى براى تبيين ضرورت حكومت و وصول به سعادت و صلاح
جامعه از اين طريق مورد توجه قرار گرفت تا آنجا كه شيخ طوسى منكر اين ضرورت را
قابل مكالمه و گفتوگو نديد. ارتباط دين و سياست و شايستگى پيامبر و امام براى
كارگزارى سياست بهدليل ارتباط با وحى، مانع بروز هر فسادى تلقى شده و اين شايستگى
(عصمت) تنها از طريق نص شرعى، قابل درك براى سايرين لحاظ شد.
شاخصه مقبوليت سياسى از اركان و پايههاى حكومت است بهگونهاى كه شيخ علت ضعف و
تباهى بسيارى از حكومتها را در ناخشنودى مردم از حاكم خويش تلقى كرد. وى براساس
باور خويش به خاستگاه الهى حكومت، حكومتها را به مطلوب و نامطلوب تقسيم كرده و
حكومت پيامبر و امام معصوم را در رديف حكومتهاى مطلوب قرار داده است.
تأثير اوضاع زمانه و منازعات فكرى ـ سياسى دوران وى بر انديشه سياسياش در تعبير
كاملاً سياسى از امام و برجسته شدن آن تجلى كرده است، بهويژه آنجا كه وى آيه
«النبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم» را به اولويت در تدبير امور سياسى تعبير كرده و
پيامبر را زعيم سياسى جامعه از جانب خداوند معرفى كرده است.
امامت در ديدگاه شيخ رياست عمومى فرد معينى بر امور دين و دنياى مردم تعريف شده و
بر همين اساس داراى دو جهت رهبرى دينى و زعامت سياسى است و برترى امام نسبت به
سايرين به لحاظ مبناى شايستهسالارى در مكتب شيعه منحصر در صفاتى گرديده كه مرتبط
با شؤون امامت و رهبرى سياسى است و در ساير فنون و دانشهاى غيرمرتبط با امر حكومت،
تقدم و برترى ديگران امرى ممكن تلقى شده است. برجسته كردن نقش سياسى امام تا آنجا
پيش رفت كه ويژگى اساسى امام، دانش سياسى برخاسته از آموزههاي
الهى عنوان شده و در ساير كارگزاران نظام وجود چنين ويژگى ضرورت نيافته است. برترى
امام در شجاعت از ديگر ويژگيهايى بود كه در مواقع بحرانى و هنگام تهاجم دشمن، موجب
قوت قلب مردم شده و از اختلال نظم در جامعه جلوگيرى ميكند. دلايل ضرورت حكومت در
عصر حضور، در دوران غيبت نيز مطرح بوده و فقيهان جامعالشرائط در اين دوران داراى
ولايت در امور حكومتى بوده و عدم اطاعت از آنان گناه و معصيت تلقى شد و هدف اساسى
اين حكومت تأمين مصالح عمومى مسلمانان فرض شده و ساير اهداف نظير برقرارى نظم و
امنيت، بسط عدالت اجتماعى، تأمين رفاه نسبى و عمومى جامعه و استقلال آن بهعنوان
زيرمجموعههاى آن مطرح شد و وظايف حكومت در راستاى وصول به اين اهداف تلقى شد.
مناصب اصلى حاكم در حكومت در منظر شيخالطائفه، افتا (تبيين احكام الهي)، قضا
(قضاوت و صدور حكم) و اجرا (كارگزارى سياست) بوده و فقهاى شيعه از جانب امامان
معصوم، نه تنها اين مناصب را پذيرا شده بلكه در انحصار آنان قرار گرفته است و از
آنجا كه در مناطق مختلف جامعه اسلامى نياز به قاضى وجود دارد، ساختار قضايى توسط
حاكم و رهبر شكل گرفته و امام موظف به اعزام قاضى به اين مناطق گرديده و در عصر
غيبت اين مهم برعهده فقهاى شيعه قرار گرفته است.
نقطه محورى وظايف حاكم در اجرا و كارگزارى سياست بوده و تعميم آن در ديدگاه شيخ
بهگونهاى است كه اين منصب شامل قضاوت و اجراى حدود شده و متمايز و فراتر از قوه
مجريه تلقى شده است. همچنين حاكميت در اين منظر عام و خدشهناپذير بوده و مقامى
فراتر از آن وجود نداشته است. شيخ امام را رئيسى دانست كه برتر از او تصور نميشود،
هرچند كه مصالح عمومى مسلمانان كه گستره اختيارات او را نشان ميداد موجبات تحديد
قلمرو اين
رياست را فراهم ساخته و امام برخلاف مصالح عمومى مجاز به انجام عملى يا اتخاذ
تصميمى نبود. كارگزارى سياست مجموعهاى از اختيارات فرعى است كه اداره امور حكومت
بدانها نياز دارد و شامل نصب حاكم و امير شايسته در مناطق مختلف، تعيين قاضى
براينقاط تحتقلمرو، اجراى احكام و حدود الهى، جهاد با دشمنان و دفاع از شهروندان،
ايجاد ساختار مالى، اعمال ولايت بر افراد بدونسرپرست، مقابله با بحرانهاى اقتصادى
و تقويت بازار اسلامى و برگزارى اجتماعات سياسى ـ عبادى نظير نماز جمعه ميباشد.
باتوجه به جايگاه مردم در انديشهسياسى شيخطوسى، وظيفه اساسى آنان، فراهم آوردن
زمينه بسط اقتدار رهبرى در راستاى اجراى آموزههاى الهى بوده و امام و زعيم سياسى
جامعه متقابلاً موظف به تكريم و قدردانى از مردم شده است. بنابراين حكومت در برابر
مردم داراى وظايفى است كه با انجام آنها مصالح عمومى مسلمانان تأمين و حفظ ميشود،
بهطوريكه امام در اخذ و برداشت از بيتالمال در جهت مسائل شخصى، مجاز دانسته نشده
است.
حوزه نظارتى فرد بر حكومت و امور مربوط به آن در شورا و امر به معروف و نهى از منكر
تجلى پيدا كرده است كه در صورت كوتاهى حكومت در انجام وظايفش، مردم موظف به انجام و
اداره امور عمومى مسلمانان شدند. در واقع امر به معروف و نهى از منكر تا قبل از
مرحله عملى آن، وظيفه مردم و حكومت (توأمان) تلقى شده و از آن پس منحصراً حكومت
اختيار اقدام در آن را داراست.
شيخ طوسى با در نظر گرفتن واقعيات زمانه و وجود حاكمان جور، به بررسى روابط مردم و
حاكمان پرداخته و محور اساسى را ممنوعيت تقويت حاكم جائر دانست؛ بنابراين ممنوعيت
مردم در پرداخت ماليات و وجوه
شرعى به حاكم جائر به اين دليل عنوان شده كه حاكمان جائر شايسته اخذ اين اموال
نبوده و امكان مصرف اين اموال در مصارف غيرواقعى توسط حاكم جائر وجود داشت؛ از
اينرو حتى اخذ جايزه از حكومت جور نيز غيرمجاز شمرده شد؛ اما در روابط عادى و
غيرحكومتى، اصل اباحه اشيا مورد توجه قرار گرفت و در سطح روابط حكومتى به دليل
اهميت اجراى احكام الهى، امر به معروف و نهى از منكر و ساير آموزههاى دينى در صورت
امكان و توانايى، همكارى با حكومت جور جايز و در برخى موارد واجب قلمداد شد.
پاورقى:
1. تبيان، ج 1، ص 449.
2. المبسوط، ج 1، ص 153.
3. تلخيص الشافى، ج 4، ص 55.
4. همان، ج 3، ص 134.
5. المبسوط، ج 1، ص 136.
6. النهايه، ص 302.
7. المبسوط، ج 1، ص 261.
8. همان، ص 204.
9. كتاب الخلاف، ج 1، ص 312.
10. المبسوط، ج 4، ص 71 و كتاب الخلاف، ج 2، ص 37.
11. النهايه، ص 358.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان، ص 290.
16. المبسوط، ج 2، ص 8، چنانكه ميگويد: «... إن اُصيب لم يوجر و إن أصاب كان
مأثوماً و متى جاهدوا مع عدم الإمام و عدم من نصبه فظفروا و غنموا كانت الغنيمة
كلّها للإمام خاصّة و لا يستحقّون هم منها شيئاً اصلاً».
17. النهايه، ص 290.
18. همان، ص 297.
19. همان، ص 356.
20. تلخيص الشافى، ج 3، ص 94.
21. النهايه، ص 356 ـ 357.
22. همان، ص 301.
23. همان، ص 302.
24. همان، ص 559.
25. همان، ص 357.