زمزم
تاريخچه ، تحولات - آثار

محمدتقي رهبر

- ۳ -


ثمرات القلوب

در دعاى حضرت خليل الرحمان است كه چون هاجر و اسماعيل(عليه السلام) را در آن وادى غربت و خشگ و سوزان نهاد و برگشت، با خداى خود گفت: { رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ...وَ ارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ...} .

«بارخدايا! آنان را از ميوه ها روزى ده...» «عوالى» از امام صادق(عليه السلام) آورده است كه فرمود: «هو ثمرات القلوب» آنچه ابراهيم براى آن دعا كرد، در حقيقت ثمره و ميوه قلب ها بود.

و نيز در تفسير على بن ابراهيم قمى از امام ششم(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«مِنْ ثَمَراتِ الْقُلُوبِ أَي حبّبهم إلى النّاس لينتابوا إليهم و يعودوا إليه...».

«از ميوه دلها، بدين معنا است كه محبّت آنها را در دل مردم قرار ده تا با آنان رفت و آمد داشته باشند.» افزون بر اينها، در بخشى از آيه پيشگفته نيز آمده است: { ...فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ...} «دلهايى را از مردم به سوى آنها متمايل گردان و از ثمرات روزى ده.» از مجموع آنچه در اين آيه و روايات آمده است، مى توان دريافت كه خواسته اوليه حضرت ابراهيم توجّه دلها و محبّت قلب ها نسبت به خاندان و دودمان خود بود كه اين محبّت از ثمرات ظاهريه ـ كه منافاتى با آن تفسير هم ندارد ـ برتر و بالاتر است.

نكته بسيارزيباى سخن امام صادق(عليه السلام)اين است كه محبّت و عشق را ثمره قلوب بر شمرده. چه، دل به عنوان كانون احساس،چشمه سارمحبّت است.مگرنه اين است كه حقيقت دين نيز به محبّت تفسير شده و امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «... وَ هَلِ الدِّينُ إِلاَّ الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ»;(81) «آيا دين چيزى جز حبّ و بغض است؟»، محبّت به آنچه پاكى و حقيقت و در جهت خداوند است و بغض و تنفّر از آنچه در جهت رذيلت و نا پاكى وباطل با همه چهره هاى آن مى باشد.

اين محبّت است كه مرزهاى زمانى و مكانى را در مى نوردد و فاصله ها را از ميان برمى دارد وديوارهايى را كه نور عالم تاب جهان هستى را تكه تكه كرده و ميان دلها جدايى افكنده فرو مى ريزد و چون ديوار ازميان آنهابرگيرى همه يكى مى شوندو جلوه اى از آن احد سرمدى و همه تجلّى نور واحد مى گردند و آن همه تبعيض ها و فاصله ها، ديوارهايى است كه انسان ها با انگيزه هاى نفسانى ساخته و پرداخته و خشونت و عداوترا باعث شده اند.

و اينك جرعه نوشان زمزم و سالكان كوى عشق كه همه در فضاى حج بى رنگ و بدون نام و نشان برگرد كعبه توحيد گرد مى آيند از يكسو گرايش قلبى خويش را با خاندان ابراهيم و وارثان او و ختم رسولان و اهل بيت مطهّر او پيوند مى زنند و از زمزم وِلا جام محبّت مى نوشند و از بت هاى صامت و متحرك و شرك خفى و جلى رخ برمى تابند و برائت مى جويند و از سوى دگر با همسفران كوى يار و تلبيه گويان دعوت دوست همدم و همراه مى شوند و قلوب خود را به يكديگر پيوند مى زنند و همه يك ندامى شوند ولبيك گويان بانگ توحيد مى سرايند و به مظاهر شرك و مشركان «لا» مى گويند و اگر حج با چنين ثمره و ميوه قلبى همراه نباشد قالبى مى شود بى روح و شجره اى بى ثمر و در چنين حالتى نوشيدن زمزم نيز نقش حياتى ندارد. بنابراين دلها را با زمزم محبّت بايد بارور ساخت و با زمزمه عشق و ايثار رونق بخشيد تا دوستى و محبّت برويانند و اين همان حج ابراهيمى است كه براى آن در نيايش خود دعا كرده و به سوى آن دعوت نموده است.

بارى زمزم نمادجوشش فيض ازلى است در كوير انقطاع و حبّ خدا كه در آبشخور آن نهال دلهاى عاشقان و مؤمنان به ثمرمى نشيند; همانگونه كه براى هاجر ثمر آفريد، آنگاه كه آخرين جرعه آبى كه همراه داشت تمام شد و شير در سينه اش خشكيد و كودك شير خوارش از تشنگى به خود مى پيچيد و مى گريست و آن مادر در جستجوى آب آسيمه سر به اينسو و آنسو مى دويد و آبى نمى يافت و جرقه عشق حق از كانون قلبش همچنان سرمى كشيد و در اين حال بود كه برق زمزم درخشيد و دِل پر التهابش را آرامش داد; آرامشى كه هنوز در فضاى كعبه و حجر اسماعيل به مشام جان مى رسد. آرى اينگونه بايد حج گزار به طواف آيد; ديده را زمزم كند و دل را مقام خليل سازد.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيد   كه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل

خواجوى كرمانى

چگونگى جوشش زمزم

چنانچه پيشتر گفتيم، تواتر روايات و تواريخ بر آن است كه جوشش زمزم هنگامى آغاز شد كه هاجر و اسماعيل غريب و تشنه كام در آن وادى سوزان در انتظار امداد غيبى بودند كه ناگاه با يك اتّفاق خارق عادت و به شيوه اى اعجاز گونه، برق زمزم درخشيدن گرفت و سرزمين مكّه با فوران آن رو به آبادانى رفت. امّا اينكه پيدايش زمزم با چه شيوه و چه عاملى رخ داد، اين مطلب مورد اختلاف است. برخى آن را به شهپر جبرئيل يا پاشنه پاى او يا سرانگشت او نسبت داده اند كه به صورت انسانى در آمد و چنين مأموريتى را انجام داد و آب زمزم را جارى ساخت.

برخى ديگر آن را با اثر پاى اسماعيل به عنوان يك كرامت و اعجاز مرتبط دانسته و گفته اند: اين هنگامى بود كه كودك از تشنگى و بى قرارى پاشنه پاهايش را بر زمين مى ساييد كه ناگاه آب از زمين جوشيد. روايات فريقين نيز در اين باب مختلف است; چنانكه مورّخان نيز در اين خصوص به گونه هاى متفاوت سخن گفته اند. گروه سوّمى از مورّخان نيز به شيوه احتياط آميز از جوشش آب و پيدايش زمزم به اراده خداوند سخن گفته اند و متعرض چگونگى آن نشده اند.

مسعودى در كتاب اخبار الزمان اين رويه و شيوه را پيموده و مى نويسد:

«وامّا اسماعيل قطن الحرم و نبع له زمزم بأمر الله تعالى..».

روايات و ديدگاه ها

روايات و اقوال مورّخان در مرحله نخست دو دسته است:

1 ـ آن دسته كه جوشش زمزم را به جبرئيل نسبت داده اند.

2 ـ دسته اى كه آن را به اسماعيل منتسب دانسته اند.

در جزئيات هر يك از اين دو دسته نيز اختلاف نظر وجود دارد:

مطهّر بن طاهر مقدسى(83) در چگونگى جوشش زمزم با اشاره به اختلاف نظرها در اين خصوص مى نويسد:

«همين كه هاجربه سوى اسماعيل شتافت، او را ديد كه با دست خود با آب بازى مى كند در حالى كه آب از زير گونه او جوشيده است و برخى گفته اند آب از زير پاشنه پاى اوجوشيده است و برخى برآنند كه جبرئيل آمده و با پاى خود زمين را شكافته كه بر اثر آن آب فوران زده است.» همين مطلب را با اندك اختلاف «ياقوت» در «معجم البلدان»(84) ذكر كرده است. نامبردگان احتمال ديگرى را نيز نقل كرده اند و آن اينكه اين چاه را اسماعيل با وسايلى مانند كلنگ حفر نمود و خرق عادتى در اينجا نبوده است كه اين قول ضعيفى است و سند روايى ندارد و يا اينكه پس از جوشيدن زمزم اسماعيل آن را به صورت چاه در آورده است كه پيش از اين توضيح آن گذشت.

و امّا روايات:

بيشتر روايات از نقش جبرئيل در جوشش زمزم سخن گفته و برخى روايات اثر پاى اسماعيل را مؤثر مى دانند.

پيش از آنكه به تحليل اين روايات و ترجيح نظريات بپردازيم، شايسته است نگاهى به عمده روايات باب بيافكنيم.

و آنگاه ببينيم آيا تضادّى در اين ميان وجود دارد يا نه و قول برتر كدام است و طريق جمع ميان اقوال چيست؟ الف: روايات منقول از اهل بيت(عليهم السلام) 1 ـ در يكى از روايات كه از هجرت خاندان ابراهيم تا جوشيدن زمزم و برخى وقايع بعد از آن را به تفصيل مطرح كرده و بيشتر محدّثان و مفسران به مناسبت آيات مربوء آن را آورده اند، چنين آمده است:

«... نَظَرَتْ اِلى اِسْماعِيل وَ قَدْ ظَهَرَ الْماءُ مِنْ تَحْتِ رِجْلَيهِ...» «هاجر اسماعيل را نگريست، در حالى كه آب از زير پاهايش نمودار بود.» سند اين مفسران و راويان، روايتى است كه على بن ابراهيم قمّى از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده است. اين روايت از جريان آب در زير پاهاى اسماعيل سخن گفته امّا صراحت ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده؟ جبرئيل يا اثر پاى اسماعيل؟ 2 ـ روايتى است كه در بحار الانوار و كافى از قول امام صادق(عليه السلام) نقل شده.

«ثُمَّ أَقْبَلَتْ رَاجِعَةً إِلَى ابْنِهَا فَإِذَا عَقِبُهُ يَفْحَصُ فِي مَاء فَجَمَعَتْهُ فَسَاخَ وَ لَوْ تَرَكَتْهُ لَسَاحَ».

«هاجر به سوى فرزندش برگشت و ناگاه ديد كه پاشنه پاى كودك در آب است. او اطراف آب را مسدود كرد و آب بند آمد و اگر آن را رها مى ساخت همچنان جريان مى يافت.» اين روايت نيز مانند روايت قبلى تصريح يا اشاره اى ندارد كه عامل جوشش آب چه بوده است و فقط از قرار داشتن پاى اسماعيل در آب سخن مى گويد.

3 ـ روايت ديگر، حديثى است كه بحار از محاسن به اسناد خود از ابن ابى عمير و او از معاويه بن عمار، از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده و در بخشى از آن روايت آمده است:

«هاجر با ديده گريان به صفا رفت و بانگ برآورد: «آيا در اين وادى انيسى هست؟» جوابى نشنيد. به مروه آمد و همان سخن را تكرار كرد پاسخى نشنيد و تا هفت مرتبه اين رفت و آمد ادامه يافت. در شوط هفتم جبرئيل فرود آمد و به او گفت: اى زن! تو كيستى؟ پاسخ داد: «من هاجر مادر فرزند ابراهيم هستم. جبرئيل گفت: شما را به كى سپرد؟ پاسخ داد: من به ابراهيم همين گفتم و او جواب داد به خداوند بزرگ. جبرئيل گفت آنكه شما را بدو سپرده،كفايت است. اينك برگرد نزد فرزندت. هاجر به سوى بيت آمد در حالى كه زمزم جوشيده بودو آب مشاهده مى شد و جريان داشت، اطراف آن را با خاك بست و اگر رها مى ساخت جارى بود; (قال ابوعبدالله(عليه السلام)، لَوْ تَرَكَتْهُ لَكَانَ سَيْحاً».

چنانكه ملاحظه مى كنيم در اين روايات تصريح نشده كه عامل جوشش آب چه بوده است.

4 ـ برخى از روايات بر خلاف موارد قبلى، به اثر پاى اسماعيل اشاره دارد; مانند روايت على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از معاوية ابن عمار، از امام صادق(عليه السلام)كه ضمن تشريح واقعه مى فرمايد:

«...فَفَحَصَ الصَّبِيُّ بِرِجْلِهِ فَنَبَعَتْ زَمْزَمُ قَالَ فَرَجَعَتْ مِنَ الْمَرْوَةِ إِلَى الصَّبِيِّ وَ قَدْ نَبَعَ الْمَاءُ...» «كودك پاى خود را (بر زمين) ساييد پس زمزم جوشيد و هاجر از مروه برگشت در حالى كه آب جوشيده بود.» نكته قابل ذكر اينكه اسناد طبقه اوّل و دوّم روايت (4 و 5) يكى است; هر دو از ابن ابى عمير، از معاوية بن عمّار، از امام صادق(عليه السلام) و چنين به نظر مى رسد كه محاسن نيز روايت را از علل نقل كرده باشد.با اين تفاوت كه دو تن از راويان آن، در محاسن حذف شده و پاره اى اختلافات نيز در محتواى روايت ديده مى شود; از جمله همان مطلب مورد بحث چنانكه ملاحظه كرديم. حال دليل اختلاف چيست؟ معلوم نيست.

5 ـ در برخى روايات ديگر به صراحت از دخالت داشتن جبرئيل در جوشش آب زمزم سخن به ميان آمده است; مانند روايتى كه بحار از قصص الانبياء از صدوق، از على(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«.. چون هاجرواسماعيل راعطش شديدى عارض شد، جبرئيل فرود آمد و به هاجر گفت: شما را به چه كسى واگذار كرده است؟ پاسخ داد: ما را به خدا سپرد. گفت: همانا به كسى سپرده كه شما را كفايت است.» آنگاه جبرئيل دست خود را در زمزم نهاد و آن را شكافت كه ناگهان آب جوشيدن گرفت و هاجر مشكى برداشت كه از آن برگيرد...»; (وَ وَضَعَ جَبْرَئِيلُ يَدَهُ فِي زَمْزَم ثُمَّ طواها فإذا الماءُ قَدْ نبع...).

6 ـ چنانكه در گذشته ديديم، در روايات اهل بيتهمانند ديگر روايات، از زمزم به نام «ركضة جبرئيل»(90) ياد شده است اثر ضربت پاى جبرئيل كه اين خود گواه و نشانه اى است از نقش جبرئيل در پيدايش زمزم و عنوان «ركضة جبرئيل و وطأة جبرئيل» و «هزمه جبرئيل» به تواتر معنوى در روايات فريقين ديده مى شود. كه از يك نوع وحدت نظر در تأثير جبرئيل بر پيدايش زمزم حكايت دارد.

ب: روايات عامّه در اين خصوص و امّا روايات عامّه، هر چند به گونه هاى مختلف در اين باره سخن مى گويد: امّا بيشتر اين روايات تصريح دارد كه پيدايش زمزم به تصرف جبرئيل و اثر پا يا انگشت و يا بال وى بوده است چنانكه برخى ديگر از اثر پاى اسماعيل سخن گفته است.

عمده اين روايات مستند به روايتى است كه سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كند. پاره اى از اين روايات عبارتند از:

1 ـ روايت بخارى * در صحيح بخارى از سعيد بن جبير از ابن عباس تفصيل واقعه را آورده و از جمله مى گويد:

«... فاذا هى بصوت فقال: اغث ان كان عندك خير، فإذا جبرئيل قال: فقال بعقبه هكذا و غمز عقبه على الارض، قال: فانبثق الماء...» «ناگاه هاجر صدايى شنيد و گفت: اگر مى توانى كمكى بكنى به فرياد من برس، ناگاه جبرئيل آمد و پاشنه پاى خود بر زمين كشيد، كه در پى آن آب فوران زد.»

و در روايت ديگر: «اوْقال بجناحه»(92); «يا با بال خود زد و آب جوشيدن گرفت.» 2 ـ روايت ابن كثير ابن كثير نيز در تاريخ خود همين روايت را از سعيد بن جبير و او از ابن عباس نقل كرده، البته با اندك اختلاف; از جمله اينكه گويد:

«فإذا هي بالملك عند موضع زمزم فبحث بعقبه أو قال بجناحه حتّى ظهر الماء».

«ناگاه فرشته اى را نزد زمزم ديد كه پاشنه پا بر زمين ساييد، يا بال خود بر زمين كشيد كه به دنبال آن آب جوشيد.» 3 ـ روايت ازرقى همين روايت را ازرقى از سعيد، او هم از ابن عباس، با اندك اختلاف نقل كرده و در خصوص جوشيدن آب زمزم اينگونه مى نگارد:

«فخرج لها جبرئيل(عليه السلام) فاتّبعته حتّى ضرب برجله مكان البئر فظهر ماءً فوق الأرض حين فحص جبرئيل...» «جبرئيل نزد هاجر حاضر شد و هاجر به دنبال او روان گرديد تا آنجا كه پاى در محل چاه بر زمين زد كه دنبال آن در سطح زمين، همانجا كه جبرئيل پا نهاده بود، آب نمودار شد.» چنانكه مى بينيم سند و مدلول اين دسته روايات تقريباً يكى است.

4 ـ روايت فاكهى يكى ديگر از تاريخ نگاران مكّه فاكهى است كه ضمن نقل رواياتِ بابِ زمزم، روايت ديگرى را از سعيد بن مسيب نقل مى كند كه در ضمن آن آمده است:

«فَأَنْزَلَ اللهُ تَبارَكَ وَتَعالى عَلى أُمِّ اِسْماعِيل مَلَكاً مِنَ السَّماءِ فَأَمَرَها فَصَرِخَتْ بِهِ فَاسْتَجابَ لَها فَطارَ الْمَلَكُ وَضَرَبَ بِجِناحِهِ مَكانَ زَمْزَم وَقالَ اِشْرِبا فَكانَ سِيحاً...» «خداى متعال بر مادر اسماعيل فرشته اى از آسمان فرو فرستاد و هاجر از او يارى طلبيد و خواسته اش به اجابت رسيد، پس فرشته پر گشود و با شهپر خود بر محل زمزم ضربتى زد و گفت: بنوشيد و آنگاه آب جارى شد.» فاكهى از طريق و سند ديگر، همين روايت را به سعيد ابن جبير و از وى به ابن عباس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مستند ساخته و در آن افزوده است كه: «آن فرشته به هاجر گفت:بر ساكنين اين وادى از تشنگى هراسى نداشته باش; زيرا اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» همچنين فاكهى چند روايت ديگر نيز آورده كه به ضربت شهپرِ جبرئيل در جوشش زمزم اشاره دارد:

از جمله: به اسناد خود از حارثه بن مضر از على بن ابى طالب(عليه السلام) روايت نسبتاً مفصلى در اين واقعه نقل كرده كه از اثر انگشت جبرئيل بر زمين و بيرون شدن آب زمزم سخن مى گويد; بخشى از عبارت اين است:

«ثمّ خطّ بأصبعه في الأرض ثمّ طولها فإذا الماء ينبع وهي زمزم...» «آنگاه كه جبرئيل به صورت مردى ظاهر شد.. و با انگشت خود در زمين خطى كشيد و آن را امتداد داد، ناگهان آب فوران زد و اين همان زمزم است...» سپس جبرئيل به هاجر گفت: بچه ات را صدا بزن. او را به زبان عبرى صدا زد، اسماعيل دوان دوان آمد و چيزى نمانده بود كه از تشنگى بميرد، هاجر تكّه نان خشگى را كه داشت آب زد و جبرئيل به او گفت: اين آب گوارا است وبالا رفت. آنگاه كه ابراهيم آمد از آنان پرسيد، پس از من چه كسى نزد شما آمد؟ هاجر پاسخ داد: مردى نيكوكار از مردم، و جريان را شرح داد. ابراهيم گفت: همانا اين شخص جبرئيل(عليه السلام) بوده است.

6 ـ گفتار ياقوت حموى ياقوت حموى در معجم، ذيل واژه «زمزم» شرحى دارد; از جمله درباره جوشيدن آب زمزم، به وجه ديگرى اشاره كرده و آن جوشيدن آب از زير گونه اسماعيل در زمين بوده است.

او مى نويسد: «ثُمَّ سَمِعتْ أصواتَ السِّباع فَخَشيتْ عَلى وَلَدِها فَاَسْرَعتْ تشتدّ نحوَ اِسماعيل فَوَجدتْهُ يَفْحَصُ الْماءَ مِنْ عَين قَدْ اِنْفَجَرَتْ مِنْ تَحْتِ خَدِّهِ قِيل: بَلْ مِنْ تَحْتِ عَقِبِهِ...»(98) هاجر در ميان صفا و مروه بود كه زوزه درندگان را شنيد. از بيم جانِ فرزندش، سرآسيمه دويد كه اسماعيل رديد با آبى كه از زير گونه اش جوشيده بازى مى كند و برخى گويند اين آب از زير پاى اسماعيل جوشيد.

7 ـ گفتار مقدسى مطهّر بن طاهر مقدسى نيز در چگونگى جوشش آب زمزم به اقوال مذكور اشاره دارد; از جمله مى نويسد:

«قالوا و فحص اسماعيل بِرِجْلِهِ الأرض فنبع الماء من تحت عقبه و قيل بل أتاه جبرئيل فَرَكَضَهُ رَكْضَةً فارَ مِنْهُ الْماء...» «گويند اسماعيل با پاى خود بر زمين ساييد كه بر اثر آن از زير پاشنه پاى او آب جوشيدن گرفت. و نيز گويند: اين از ضربت جبرئيل بود كه بر زمين كشيد و آب فوران كرد.»

تحليل نهايى بحث

اين بود گزيده اى از آنچه درباره زمزم و عامل جوشش آن در كلام مفسّران و مورّخان و منابع روايى و تاريخى آمده است. در تحليل نهايى بايد به چند نكته توجّه داشت:

الف: حوادثى از اين قبيل; از جمله خوارق عادات است كه در سرگذشت پيامبران و اولياى خدا بسيار رخ مى دهد و چيزى دور از دانش و خرد نيست و تجاربى است كه به تواتر در سيره صالحان و برگزيدگان خدا اتّفاق افتاده است.بسيارى از اين موارد را قرآن كريم آورده است; از قبيل: توفان نوح، ناقه صالح، اژدها شدن عصاى موسى، تولّد عيسى بدون پدر و نبوّت او و سخن گفتنش در گهواره و شفا دادن كوران و بينا شدن ديدگان يعقوب با پيراهن يوسف، و فرزنددار شدن ساره همسر ابراهيم (در سن نود سالگى) و نظاير اينها نيز از سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم بسيار و به تواتر نقل شده است و منابع روايى و تاريخى بر اين حقيقت گواهى مى دهد.

بنابر اين اگر از زمين خشك و سوزان، چشمه آبى بجوشد بى آنكه وسائل و عوامل عادى در آن دخالت داشته باشد، امرى بعيد و دور از عقل نيست. چه، هرگاه خدا اراده چيزى كند بى چون و چرا تحقّق خواهد يافت; { إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ}(100) و در اين امر علل و اسباب را نيز خود فراهم مى آورد. گاه اسباب و علل عادى است و گاه غير عادى.

به طور خلاصه، خداوند اراده كرده است كه چشمه زمزم پديد آيد و چنين شده است.

ب: اختلاف روايات در چگونگى جوشش زمزم است; چنانكه ملاحظه كرديم، عمده روايات ـ عامّه وخاصّه ـ در اين باره، آن را به اشاره دست غيبى و ظهور جبرئيل در صورت انسان و اقدام به پديد آوردن آب از زمين به امر پروردگار مستند مى كند.

برخى روايات نيز از اثر پاى اسماعيل در اين پديده سخن مى گويد كه در روايات فريقين به هر دو اشاره شده است.

ج: همچنين گروهى از روايات نيز جوشيدن آب را بدون بيان علّت وعامل آن مطرح ساخته است. و همه اينها مى تواند درجاى خود صحيح باشد و تضادّ و تزاحمى ميان روايات نيست; همانگونه كه هيچكدام منافى عقل و عادت در سيره برگزيدگان خدا نيست.

توضيح آنكه: اگر روايات دخالت جبرئيل را در نظر بگيريم و اينكه او با پاشنه پا و يا با انگشت دست و يا شهپرش زمين را شكافته كه بر اثر آن آب زمزم جوشيده است در اين صورت از تجسّم جبرئيل به صورت انسان سخن گفته شده كه نمونه آن را در آمدن جبرئيل نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مجسّم شدن او در چهره يكى از ياران آن حضرت را مكرّر خوانده ايموتاريخ وسيره وحديث گواهى مى دهد;

زيرا فرشتگان مى توانند به هر شكل و شمايل كه بخواهند در آيند و در اخبار زمزم است كه جبرئيل به صورت انسانى ظاهر شد و صدايى چون صداى انسان داد و هاجر را با سخن خود اميدوار ساخت و با انگيختن آب زمزم سنگ بناى جامعه مكّه را نهاد و آنچه به عنوان پاشنه پا بر زمين زدن يا با انگشت خط كشيدن آن در اين روايات آمده، در قالب مطلب فوق چيزى خلاف عقل و علم نيست; زيرا به همان دليل كه فرشته مى تواند به صورت انسان ظاهر شود كار انسانى نيز مى تواند انجام دهد.

و اگر روايات ديگرى را كه مى گويد اسماعيل پاشنه پاى خود را بر زمين كشيده و آب جوشيده، منظور داريم آن نيز، همچون فرض پيشين خلاف عقل وتجارب زندگى برگزيدگان خدا نيست. البته اين امر به دو صورت در روايات آمده است:

1 ـ هاجر آمد و ديد پاهاى اسماعيل در آب است; با در نظر داشتن روايات گذشته در دخالت جبرئيل در اين امر چنين استفاده مى شود كه جبرئيل به امر خدا چشمه را جوشانيده و اين درست در همان نقطه اى بوده كه اسماعيل بر زمين قرار داشته است.

2 ـ پاهاى اسماعيل بر زمين كشيده شده و بر اثر آن آب از زمين پديد آمده است; اين نيز با اخبار گذشته منافاتى ندارد كه اسماعيل پاشنه پا بر زمين ساييده باشد و جبرئيل از همان نقطه آب را خارج ساخته باشد، كه در اين صورت مى توان از تصرف جبرئيل در اين امر با وساطت پاهاى اسماعيل سخن گفت. و اين طريق جمع شايد نيكوترين وجهى باشد كه مى توان در اين باره بيان داشت.

همچنين اگر تنها از تأثير پاهاى كودك در اين امر سخن گفته شود، همانگونه كه گفتيم، آن نيز منافى با عقل و تجربه زندگى پيامبران خدا نيست; زيرا امور خارق عادت به هر شكل و در هر وضعيّتى، به اذن خداوند قابل تحقّق است; خداوندى كه عيسى را بدون پدر از مريم پديد مى آورد و در گهواره سخن بر زبانش مى نهد كه بگويد: { اِنِّي عَبْدُاللهِ آتانِي اْلكِتابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّ} در ماجراى اسماعيل نيز كه پيامبر آينده امّت ابراهيم و نياى خاتم المرسلين(صلى الله عليه وآله)است، با تأثير پاهاى او پديده زمزم را به نمايش مى گذارد و اين امر با ساييدن پاى او بر زمين اتفاق مى افتد. اگر در اين كار مشكلى باشد در هر امر خارق عادتى مى توان آن مشكل را مطرح كرد! امّا آنجا كه اراده ايزدى تعلّق گيرد، همه چيز ممكن مى شود.

با اين همه، بيشتر روايات، صراحت ندارد كه ساييدن پاى اسماعيل بر زمين، عامل جارى شدن زمزم بوده و بيشتر سخن از نقش جبرئيل مى گويد و يا عامل جوشش آب به صراحت بيان نشده است و در هر حال اصل جريان قابل ترديد نيست.

( 3 )

تبرّك و استشفا به زمزم

گفتيم كه آب زمزم جوشيده از چشمه فيض ربوبى است، چنانكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود:

«خَيْرُ مَاء عَلَى وَجْهِ اْلأَرْضِ مَاءُ زَمْزَمَ».

از اين رو تبرّك جستن و استشفا به آن، براى دردهاى جسمى و روحى، از سنّت هاى حسنه اى است كه از ديرباز مورد توجّه بوده و تجربه شده است. از برخى روايات تاريخى استفاده مى شود كه آثار و بركات زمزم، قبل از اسلام و در ميان ساير ملل نيز مورد توجّه و عنايت بوده است. فاكهى در «اخبار مكّه» از مجاهد نقل كرده كه گفت:

«به سرزمين روم رفتيم، در آنجا راهبى بود كه در شب ما را منزل داد. او از ما پرسيد: آيا در ميان شما كسى هست كه از شهر مكّه آمده باشد؟ در پاسخش گفتم: آرى. گفت: آيا مى دانى ميان زمزم و حجر چه مقدار فاصله است؟ گفتم: نمى دانم، مگر اينكه از روى حدس و تخمين بگويم. گفت: امّا من مى دانم، آب زمزم از زير حجر جارى است و اگر نزد من يك تشت از آن آب باشد، دوست تر دارم تا اينكه تشتى پر از طلا داشته باشم.» فاكهى همچنين از قول يكى از اسراى مسلمان كه در سرزمين روم اسير شده بود نقل مى كند كه گفت:

«مرا نزد پادشاه بردند، او از من پرسيد: از كدام شهرى؟ پاسخ دادم: از شهر مكّه هستم! گفت: آيا «هزمة جبريل» را مى شناسى؟ گفتم: آرى. پرسيد: آيا «برّه» را مى شناسى؟ پاسخ دادم: آرى. گفت: آيا نام ديگرى براى آن به ياد دارى؟ گفتم: آرى، امروزه به «زمزم» شهره است. اين اسير مسلمان مى افزايد: آنگاه پادشاه از بركات زمزم سخن گفت و افزود: حال كه چنين گويى، ما در كتابهايمان خوانده ايم كه اگر كسى به مقدار سه كف از آن آب بر سر بريزد، هرگز خوار و ذليل نگردد.» ازرقى نيز از قول وهب بن منبّه آورده است كه در كتب پيشين از خواص زمزم سخن گفته شده و افزوده است: سوگند به آنكه جان وهب به دست اوست، هر آنكه از زمزم سير بنوشد درد از او برطرف گردد و شفا يابد. و نظير آن را از قول كعب الأحبار و كتب پيشين نيز آورده است.

زمزم در منابع اسلامى

در منابع روايى شيعه و سنّى، روايات فراوانى آمده كه از آثار و بركات زمزم و شفابخشىِ آن مى گويند: در اينجا برخى از آن روايات را مى آوريم:

1 ـ امام صادق(عليه السلام) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود:

«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا شُرِبَ لَهُ»;(105) «آب زمزم شفاء است براى آن چيزى كه به خاطر آن بنوشند.» و در روايت ديگر آمده: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا اسْتُعْمِلَ»;«آب زمزم شفابخش چيزى است كه به خاطر آن استفاده شود.» و نيز امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «ماءُ زَمْزَم شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داء»، (وأظنّه قال): كائِناً ما كانَ»;(107) «آب زمزم شفاى هر بيمارىاست، (راوى گويد به گمانم فرمود:) هر آنچه باشد.» واز كتاب فقه الرضا(عليه السلام) نقل شده است كه: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا اسْتُعْمِلَ وَ أَرْوِي مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاء وَ سُقْم وَ أَمَانٌ مِنْ كُلِّ خَوْف وَحَزَن»(108) «آب زمزم شفا براى چيزى است كه بدان خاطر استفاده گردد (و به روايت من) آب زمزم شفاى هر درد و بيمارى و امان بخشِ از هر ترس و اندوهى است.» از اين رو در روايات ما توصيه شده است هر گاه آب زمزم مى نوشيد، دعاى مخصوص را بخوانيد: معاوية بن عمار از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «چون از دو ركعت نماز طواف فراغت يافتى نزديك حجرالأسود برو و آن را بنوش و بدان اشاره كن كه از اين ناگزيرى و سپس فرمود: اگر مى توانى پيش از آنكه به صفا بروى، از آب زمزم بياشام و هنگام نوشيدن آن بگو: «اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاء وَ سُقْم»;(109) «بار خدايا! آن را علم سودمند و رزق فراوان و شفاى هر درد و بيمارى قرار ده .» و نيز حضرت صادق(عليه السلام) توصيه كرد: از آب زمزم بنوشيد و بر سر وپشت و شكم خود بريزيد و آن دعا را بخوانيد; زيرا نقل شده كه وقتى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به زمزم نظر مى كردند، مى فرمودند: «اگر براى امّت من موجب مشقّت نمى شد، يك يا دو دلو بزرگ از آن مى كشيدم.» و از سخنان امير مؤمنان(عليه السلام) است كه:

«الإِطِّلاَعُ فِي بِئْرِ زَمْزَمَ يُذْهِبُ الدَّاءَ فَاشْرَبُوا مِنْ مَائِهَا مِمَّا يَلِي الرُّكْنَ الَّذِي فِيهِ الْحَجَرُ الاَْسْوَدُ...».

«وارد شدن به چاه زمزم درد را از ميان مى برد. پس، از آن آب بنوشيد از آنسويى كه به طرف ركن حجرالأسود است...» دعوات راوندى از ابن عباس چنين آورده است:

«خداوند آبهاى خوشگوار را قبل از روز قيامت بالا مى برد مگر زمزم را. آب زمزم تب و سردرد را بهبود مى بخشد ونگريستن به آن، چشم راشفاف مى كندو هر كس آن را به قصد شفا بنوشد خدايش شفا دهد و هر كس براى رفع گرسنگى بنوشد خدايش سير گرداند.» افزون بر گفتار پيشوايان اسلام، سيره عملى آنان نيز، چنانكه ملاحظه كرديم، نوشيدن از آب زمزم، متبرّك شدن و بر بدن پاشيدن بوده است.

على بن مهزيار گويد: ابوجعفر ثانى (امام محمّد تقى(عليه السلام)) را ديدم كه در شب زيارت (شب يازدهم ذى حجّه) طواف نساء گزاردند و پشت مقام ابراهيم نماز خواندند. سپس داخل زمزم شده، با دست خود از دلوى كه به طرف حجرالأسود بود، آب برداشتند و نوشيدند و بر قسمتى از بدن خود پاشيدند و سپس دو بار ديگر به زمزم رفتند.

على بن مهزيار مى افزايد: برخى از ياران ما به من خبر دادند درسال بعدنيز امام را ديدند كه همين گونه عمل كرد.

شيخ صدوق گويد: در روايات آمده است كه هر كس از آب زمزم بنوشد شفا يابد. عارضه بيمارى اش برطرف گردد و زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مدينه بودند مى خواستند كه از آب زمزم براى حضرتش هديه آورند.