زمزم
تاريخچه ، تحولات - آثار

محمدتقي رهبر

- ۲ -


چرا زمزم را زمزم ناميدند؟ چنانكه ملاحظه كرديم زمزم را، علاوه بر نام مشهورش، اسامى ديگرى است هر يك به اعتبار آثار و خصوصياتى است كه اين چاه تاريخى در بر دارد كه بدان پرداختيم.

اما در خصوص عنوان «زمزم» در لغت و تفسير و حديث براى اين نامگذارى دلايلى ذكر شده است: برخى زمزم را از دو واژه مشابه «زم»، «زم» گرفته اند و اضافه كرده اند: «زُمّ» (به ضم زا) و تشديد (ميم) بوده است و سپس مخفف شده و شايد دليل آن سهولت تلفظ باشد. بدين ترتيب واژه «زمّ» صيغه امر حاضر است و كلمه اى است كه هاجر آن را در مقام خطاب به آب زمزم به كار برد و اين هنگامى بود كه آب مى جوشيد و زيادتى مى كرد و هاجر از بيم آنكه آن آب پراكنده شود و در زمين فرو رود پيش از آنكه ظرف خود را از آن آب پر كند و يا زيادتى آب خطرى براى او و فرزندش اسماعيل ببار آورد، چنين گفت: «زُمَّ، زُمَّ»; يعنى «بس است، بس است، از حركت بايست» در يكى از متون عربى مى خوانيم: «زَمَّ القربة، شدَّ الخيط على فمها لئلاّ يَسيل منه الماء. الزِّمام: مقود البعير المشدود على فيه».

«زَمَّ القربة»; يعنى دهانه مشگ را بست تا آب بيرون نريزد. و «زمام» افسار شتر را گويند كه بر دهان او زده شود.

سپس اضافه مى كند: جناب هاجر آنگاه كه ديد آب زمزم با فراوانى از زمين بيرون مى زند، كوشيد كه جلو آب را از فوران و پراكندگى بگيرد، در حالى كه مى گفت: «زُمّ زُمّ; اى كُفَّ عن التدفّق، فاطلق على البئر زمزم»; «از فوران خوددارى كن، ... و بدين مناسبت بر چاه واژه زمزم اطلاق گرديد.» برخى ديگر از اهل لغت و ادب واژه زمزم را كلمه مفرد و رباعى به معناى: «حركت، كثرت و انباشته شدن» گرفته اند.

در معجم اللغة العربية آمده است: «الزمزم من الماء: الزُّمازم، اى الكثير»; «زمزم آب فراوان را گويند.» برخى ديگر علاوه بر اين واژه، واژه «زمزوم و زَمزام» را به معناى كثير و آب بسيار ذكر كرده اند; (و قال بعضهم: اِنّها مشتقة من قولهم ماء زَمزوم و زمزام، اى الكثير).

اين منبع در باره معناى ديگر زمزم از ابواسحاق حربى چنين نقل مى كند:

«سُمّيت زمزم لزمزم الماء فيها وَ هي حركته»; «به اين جهت زمزم ناميده شد كه آب در اين چاه در حال حركت وجوشش است.» و نيز اضافه مى كند: «والزمزمة الصوت تسمع لها دَويّاً»(34); «زمزمه صدايى است كه آهنگى ملايم از آن شنيده شود.» و اين بدان جهت است كه آب داخل چاه در حال جوشش زمزمه اى ملايم دارد.

وى در باره تلفظ واژه زمزم، سه نوع اعراب آورده است: «زَمْزَم، زُمَزِمْ و زُمَّزم.» علاوه بر آنچه در واژه زمزم ديديم، برخى ازصاحبان معاجم، وجه ديگرى ذكر كرده اند و آناينكه: اين واژه از «زمزمه» مشتق شده است. به اين جهت كه بر سر اين چاه كسانى به زمزمه و نيايش پرداخته اند. همچنانكه گاه آن را «عَلَم مرتجل» نيز گفته اند. دراصطلاح اهل ادب عَلَم مرتجل نام خاصى است كه سابقهاشتقاق ندارد.

ياقوت حموى ذيل واژه «زمزم» مى نويسد: «چاه مبارك و مشهورى است و از آن جهت زمزم ناميده شده كه آب فراوان دارد. گفته مى شود: ماء زَمْزَمْ و زُمازِم.» و برخى گويند: «زمزم اسم وعَلَم مرتجل است» و نيز گويند: «از آن جهت زمزم گفته شده كه هاجر مادر اسماعيل آن را از پراكندگى گرد آورد و آنگاه كه جوشيد اطراف آن را بست» و اين گفته ابن عباس است كه: اگر اطراف آن را مسدود نمى كرد بر زمين و بر همه جا جارى مى شد.

و برخى ديگر در وجه تسميه زمزم گويند: شاپور پادشاه (ايران) وقتى حج گزارد بالاى چاه آمد و زمزمه اى كرد و زمزمه خواندن مجوس است هنگام نماز و (نيايش) و غذا خوردن.

شاعر در اين باره گويد:

زمزمت الفرس على زمزم   و ذاك في سالفها الأقدم

«فارسيان بر زمزم زمزمه كردند و اين سنّت ديرين آنها بوده است.» مسعودى گويد: از آن جهت زمزم ناميده شد كه ايرانيان در گذشته هاى دور به حج مى آمدند و آنجا زمزمه مى كردند و زمزمه صدايى است كه فارسيان هنگام نوشيدنآب از خيشوم (بينى) خارج مى كنند.(37) برخى ديگر در باره علت اين نامگذارى گفته اند: جبرئيل در آنجا زمزمه كرده و سخن گفته است.

ابن هشام وجه ديگرى آورده است. او مى گويد: زمزمه نزد عرب به معناى كثرت و اجتماع آيد.(38) و اشاره به فراوانى آب دارد.

ياقوت از قول مسعودى، مورّخ مشهور آورده: فارسيان عقيده دارند كه از فرزندان و نسل ابراهيم خليل(عليه السلام) هستند، پيشينيان آنها آهنگ بيت الله الحرام مى كردند و به عنوان بزرگداشت مقام ابراهيم و پيروى از راه او و پاسدارى نژادش، به طواف خانه مى پرداختند و آخرين كسى كه از شاهان ايران به كعبه آمد و به طواف پرداخت، ساسان پسر بابك بود. او هر گاه به خانه كعبه مى آمد طواف بيت مى كرد و بر سر آن چاه زمزمه مى نمود. از اينرو شاعر در عهد قديم گفته است:

زمزمت الفرس على زمزم   و ذاك في سالفهاالأقدم

شاعرى فارس، پس از اسلام، در اين خصوص شعرى سروده است كه با اشاره به سابقه فارسيان، با مباهات و فخر مى گويد:

و مازلنا نحج البيت قدما   و نُلقي بالأباطح آمنين
أتى الْبيْت العتيق باصيدين   و ساسان بن بابك سار حتّى
و طاف به و زمزم عند بئر   لإسمعيل تروي الشاربين

«ما از دير زمان همواره حج خانه مى كرديم و در سرزمين مكه در نهايت امن و امان ديدار مى نموديم.

وساسان پسر بابك با سر بلندى آهنگ بيت عتيق كرد.

و آن را طواف نموده، بر سر چاه آمد و زمزمه كرد (ذكر گفت) چاهى كه از آنِ اسماعيل است و تشنه كامان را سيراب مى كند.» خلاصه اينكه: واژه زمزم به لحاظ معانى و مفاهيم ياد شده، براين چاه اطلاق گرديد: «فراوانى،جوششو حركت، محل زمزمه اهل دعا، كنترل آب آن از پراكندگى و...» در هر حال واژه عربى است كه صدها سال و بلكه هزاران سال استعمال داشته و بر زبانها جارى گرديده است و شاعران و اديبان از هر نسل بدان تمثل جسته و در ادبيات به عنوان ضرب المثل جرعه بهشتى و ايده و آرمان تشنه كامان از آن ياد شده و هم اينك آرزوى موحّدان است كه از زمزم و آن چشمه پاك و رمز پاكى و رمز عشق و ايمان بنوشند و بدان وضو كنند و جسم و جان را از آلودگى بپالايند.

مشخصات زمزم

در باره چگونگى و مشخصات چاه زمزم از نظر عمق و محيط آن و چشمه هاى اصلى و ساير خصوصيات، چون حوض هاى نوشيدنى و طهارت و وضو و قبه و چراغ و تحوّلات تاريخى نيز گوناگون نوشته اند.

ازرقى و فاكهى، از قديمى ترين تاريخ نگاران مكه و كعبه و متعلّقات مسجدالحرام اند كه در باره زمزم نيز به بحث پرداخته و مشخصات آن را از زمان عبدالمطلب ياد كرده اند و تاريخ نگاران بعدى و سفرنامه نويسان نيز هريك به نوبه خود به گونه اى از زمزم نام برده اند و محقّقان معاصر به ويژه در سرزمين حجاز در اين خصوص تحقيقات وسيعى انجام داده اند.

چنانكه اشاره شد، نخستين كسى كه اخبار مكه را به نگارش در آورد، «ابى الوليد محمدبن عبدالله بن احمد ازرقى» است كه در قرن دوم هجرى تولد يافت و در قرن سوم به سال 223 هجرى وفات نمود.

پس از ازرقى ابو عبدالله محمدبن اسحاق فاكهى از علماى قرن سوم هجرى است كه وى نيز به تدوين «اخبار مكه فى قديم الدهر و حديثه» پرداخته و به طور مبسوط تر و كامل تر بر اساس كتاب ازرقى تاريخ مكه را به تصوير كشيده است.

بسيارى از تاريخ نگاران، اخبار مكه و حرمين را در عهد نخستين، از اين دو مورخ مشهور نقل مى كنند. در هر حال، مقصود ما در اين مقام تنها ذكر خصوصيات زمزم از كتابهاى ياد شده است.

ازرقى در خصوصيات چاه زمزم مى نويسد: «عمق زمزم از بالاترين نقطه تا پايين ترين آن، شصت ذراع است (هر ذراع تقريباً نيم متر است كه حدود 30 متر مى شود).

در قعر چاه سه چشمه وجود دارد; يكى محاذى ركن حجرالأسود و ديگرى روبروى كوه ابوقبيس و كوه صفا و سوم به طرف مروه» است.

ازرقى مى افزايد: آب اين چاه زمانى آنقدر كاهش يافت كه چيزى نمانده بود، به كلّى خشگ شود و اين در سالهاى 223 و 224 هـ . ق. بود تا اينكه در سال 225 عمق آن را تا 9 ذراع (5/4 متر) از اطراف حفارى كردند و به امر خدا باران و سيل آمد و آب آن زياد شد و در عهد هارون الرشيد سالم بن جراح نيز چند ذرع به عمق و توسعه آن افزود و در عهد مهدى عباسى نيز به همين ترتيب حفارى شد و در عهدِ خلافتِ امين آب آن كم شد تا آنجا كه مردى به نام «محمدبن مشير» از اهل طائف كه در چاه كار مى كرد، گفت در كف آن نماز خواندم!

و عمربن ماهان، حاكم مكه و حوالى آن، به حفارى زمزم اقدام كرد. ازرقى اضافه مى كند: عمق چاه از بالا تا به سنگ كوه عمق برسد چهل ذراع (20 متر) است و بقيه در دل سنگ پيش رفته است كه اين مقدار 29 ذراع حدود (14 متر) خواهد بود. و بلندى دهانه چاه از زمين دو ذراع و يك وجب (تقريباً 20/1 متر) است و محيط دايره دهانه آن يازده ذراع حدود (5 متر) ووسعت دهانه آن سه ذراع و 32 ذراع است (حدود 5/1 متر)همين مطلب را فاكهى نيز با اندك تفاوتى آورده است.

ياقوت حموى نيز در معجم البلدان، گزارش ازرقى و فاكهى را با كمى اختلاف نقل كرده كه متن اصلى آن از ازرقى است. سپس اضافه مى كند: نخستين كسى كه بر زمزم سنگ مرمر نهاد و شبكه ها و زمين اطراف آن را با مرمر فرش كرد، ابو جعفر منصور عباسى بود كه در زمان خلافتش به اين كار اقدام نمود و پس از او مهدى عباسى و سپس ديگران به تعمير و تكميل آن پرداخته اند.

حوض هاى زمزم

در پيرامون چاه زمزم، از زمان عبدالمطلب، حوض هايى به طور مجزّا ساخته شد كه زائران براى آشاميدن آب و وضو از آن استفاده مى كردند.

ازرقى مى نويسد: «در عهد نخستين (زمان سقايت عباس بن عبدالمطلب) دو حوض در كنار زمزم وجود داشته است:

1ـ حوضى درسمت ركن (حجرالأسود) براى آشاميدن.

2ـ حوض ديگر براى وضو گرفتن كه در جهت ديگر و مقابل صفا قرار داشته است و اجازه نمى داده اند كسى در آن غسل كند.

اين حوض مجراى زير زمينى داشته كه اضافه آب از آن خارج مى شده است و كسى كه از چاه با دلو آب مى كشيده، يكى داخل حوض آشاميدنى مى ريخته و ديگرى در حوض وضو.

ازرقى مى افزايد: در آن ايام شبكه اى براى زمزم و حوض هاى آن نبوده است و در آنجا محلى بوده به نام محبس ابن عباس در زاويه زمزم به طرف صفا و در سمت چپ كسى كه به زمزم مى آمد. بعدها محبس ابن عباس را قبّه اى نهاده اند.

فاكهى در باره حوض و قبّه با تفصيل بيشترى سخن گفته كه نياز به نقل آن ديده نشد.

تاريخ نگاران بعدى; از جمله «تقى فاسى» در شفاء الغرام از تعدّد حوضچه ها سخن گفته اند كه با پيشرفت زمان و نياز زائران تهيه و تعبيه شده است.

فاسى مى گويد: «در حال حاضر زمزم داخل ساختمانى است مربع كه در اطراف آن نُه حوضچه قرار دارد كه از آب زمزم پر مى شود و مردم از آن وضو مى گيرند، به جز يكى از آنها كه كسى دست نمى زد و در ديوارى كه به سمت كعبه است شبكه هايى قرار دارد و سقف اين ساختمان با چوب درخت ساج پوشانده شده و تنها آن قسمت كه بالاى چاه قرار دارد شبكه چوبى قرار گرفته است.

در همين منابع از «نبيذ سقايه»(46) نام برده شده و آن عبارت است از آبى كه در آن خرما يا كشمش مى ريختند تا شيرين شود و حاجيان بنوشند و آميزه اين آب به حدى نبوده كه مسكر و حرام باشد. و نيز از چراغ زمزم ياد شده كه بر ستون بلندى در برابر ركن حجرالأسود نصب شده و طواف كنندگان را روشنايى مى داده است كه بعدها در عهد خلافت عباسيان بر تعداد چراغها در مسجدالحرام افزوده شده است.

سرآغاز پيدايش زمزم

هرچند از تواتر روايات كعبه و زمزم، مى توان به يقين رسيد كه چشمه زمزم از دوران حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام)پديدار گشته و اين مطلب، صرف نظر از جزئيات آن، مورد تاييد همه مورّخان و راويان است، ليكن با اين حال به عنوان يك ديدگاه، مى توان ازگفتار كسانى ياد كرد كه پيشينه زمزم را به عهد آدم رسانده اند و پيدايش آن را با نهاده شدن سنگ نخستين كعبه بهوسيله وى، همزمان دانسته و در پاره اى اشعار از آن سخن گفته اند.

«خويلد بن اسد بن عبدالعزّى» (پدر حضرت خديجه(عليها السلام)) خطاب به عبدالمطّلب مى گويد:

اقول و ما قولى عليك بسبّة اليك ابن سلمى أنت حاضر زمزم
و ركضة جبريل على عهد آدم حفيرة ابراهيم يوم بن هاجر

«مى گويم، و گفته من براى تو ناروا و نابسزا نيست، درياب سخن مرا اى فرزند سلمى (عبدالمطّلب). تويى حفركننده زمزم.

چاه ابراهيم در روزگار پسر هاجر، و اثر ضربت جبرئيل در عهد آدم(عليه السلام).» گفتنى است كه به جز شعرخويلد، روايت يا شعر يا نوشته تاريخى ديگرى در اين باره به نظر نرسيد و چنانكه اشاره شد، بيشتر و بلكه تمام مورّخان و اهل حديث، پيدايش زمزم را به عهد ابراهيم(عليه السلام) مربوط دانسته و اسناد روايى، در اين خصوص، وحدتِ نظر دارند، هرچند در جزئيات آن اختلاف هاى جزئى مشاهده مى شود; مثلاً برخى جوشش آب از زمزم را به سودن پاشنه پاى اسماعيل بر زمين نسبت داده اند و گروهى گفته اند كه ساييدن پاى جبرئيل يا دست و يا شهپر او كه در صورت انسانى ظاهر شده است، باعث بهوجود آمدن آب شده است.

ابراهيم با ساره عهد كرده بود كه از مركب پياده نشود و هرچه زودتر نزد او برگردد. همين كه فرود آمدند، در آنجا درختى بود كه هاجر چادر خود را بر آن درخت افكند و با كودك خويش در سايه آن قرار گرفتند.(51) ابراهيم چون آنان را نهاد و خواست برگردد هاجر گفت: ابراهيم! ما را در جايى كه انيس و مونسى وجود ندارد و از آب و علف اثرى نيست مى گذارى و مى روى؟! و ابراهيم پاسخ داد: خدايى كه مرا فرمان داده شما را در اين مكان بگذارم، همو شما را كفايت است. اين بگفت و راهى شد و چون به محلى به نام «كداء» ـ كوهى در ذى طوى ـ رسيد روى به سوى آنان كرد و گفت:{ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ}.

«بارخدايا! من از ذريه خود كسانى را در وادى بى آب و علف اسكان دادم تا نماز را بپا دارند، پس دلهايى را از مردم به سوى آنان متمايل گردان و از ميوه ها روزى ده، باشد كه سپاسگزارى كنند.» اين بگفت و رفت و هاجر بماند با كودك شيرخوار و آن سرزمين سوزان! و بنا به برخى روايات، ابراهيم در ميان اشك و آه منطقه را ترك گفت.

همين كه آفتاب برآمد، اسماعيل تشنه شد و طلب آب كرد، هاجر برخاست و رهسپار آن وادى شد كه محل سعى بود (در ميان صفا و مروه) و آنجا ايستاد و ندا داد: آيا در اين وادى انيس و مونسى يافت مى شود؟ (هل بالوادى من انيس). و در حالى كه ديگر اسماعيل را نمى ديد، بالاى كوهصفا رفت و از آنجا به وادى نگريست و سرابى نظرش را به خود جلب كرد. پنداشت آب است، باز به درون وادىشتافت و به سعى پرداخت و چون به مروه رسيد و ديگر اسماعيل را نمى ديد، بار ديگر سرابى در ناحيه صفا درخشيد.

به وادى فرود آمد و در پى آب روان شد، باز هم اسماعيل از نظرش غايب شد. برگشت تا به صفا رسيد و با نگرانى چشم به جانب اسماعيل دوخت و اين حركت را هفت مرتبه تكرار كرد و چون به شوط هفتم رسيد و در حالى كه بر مروه بود، به اسماعيل نگريست، در حالى كه آب از زير پايش جوشيده بود! برگشت و اطراف آن آب را كه جريان داشت با رمل مسدود كرد و از اينرو زمزم ناميده شد.

در اين روايت، سپس به تحوّل منطقه مكه با پيدايش آب زمزم و مهاجرت قبيله «جُرْهُم» كه يكى از قبائل يمنى بودند و در حوالى مكه بسر مى بردند اشاره كرده و مى فرمايد:

«آن روز قبيله جُرْهُمْ در ذى المجاز (يكى از بازارهاى معروف مكه) و عرفات فرود آمده بودند، همين كه آب زمزم در مكه پديدار شد و پرندگان و حيوانات وحشى صحرا به آنجا رو آوردند، جرهم كه حركت وحش و طير را به آن ديار ديدند، آنها را ره گيرى كردند و به آب رسيدند و در آنجا يك زن و يك كودك را ديدند كه در زير درختى منزل گزيده اند و براى آنها چشمه آبى پديدار شده است!

آنها از هاجر پرسيدند: تو كيستى؟ و با اين كودك در اين جا چه مى كنى؟ هاجر پاسخ داد: من مادر «اسماعيل» فرزند ابراهيم خليل الرحمانم و اين كودك فرزند اوست. خداوند وى را فرمان داد كه ما را در اين جا سكنى دهد.

گفتند: آيا اجازه مى دهيد ما در نزديكى شما باشيم؟ گفت: تا ابراهيم بيايد.

روز سوم فرا رسيد و ابراهيم به ديدار آنها آمد.(55) هاجر گفت: اى خليل خدا، در اين جا قومى از جُرْهُم اند، مى خواهند در نزديكى ما منزل گزينند آيا به آنها اجازه مى دهى؟ ابراهيم پاسخ داد: آرى. آنگاه هاجر به آنها اجازه فرود آمدن داد. آمدند و خيمه ها سرپا كردند و هاجر و اسماعيل با آنان آشنا شدند و انس گرفتند. بار ديگر كه ابراهيم به ديدنشان آمد، حضور مردم زيادى را ديد و بسيار خرسند شد.

اسماعيل كم كم بزرگ شد، جرهميان هركدام يك يا دو گوسفند به اسماعيل هديه كردند و هاجر و اسماعيل زندگى خود را با آنها گذرانيدند.

اسماعيل به حدّ بلوغ و جوانى رسيد و خداوند ابراهيم را فرمود كه خانه كعبه رابنا كند. عرضه داشت: خدايا! در كدامين نقطه؟ فرمود: همان جا كه قبه اى براى آدم فرود آمد و حرم را روشن ساخت و اين خانه همچنان سرپا بود تا توفان نوح رخ داد و زمين در آب غرق گرديد.

خداوند آن قبه را بالا برد و دنيا غرق شد مگر مكه، از اين رو، آن را بيت عتيق گفتند; زيرا از غرق شدن در آب رهايى يافته بود. و چون خداوند ابراهيم را مأمور بناى كعبه نمود، او نمى دانست كجا آن را بنا كند. خداوند جبرئيل را فرستاد تا جاى خانه را با خطى مشخص كند و پايه هاى آن را از بهشت نازل كرد و آن سنگى كه خدا از بهشت فرستاد (حجرالأسود) از برف سفيدتر بود و همين كه دست كافران به آن رسيد سياه شد...».

صدوق(رحمه الله) در علل الشرايع، با اسناد خود از معاوية بن عمار و او از قول امام صادق(عليه السلام)با عباراتى كوتاه تر آورده است.

و نيز عياشى در تفسير خود(57) از قول امام كاظم(عليه السلام)داستان را به صورت خلاصه تر نقل كرده اما كلماتى نيز آورده كه در روايات پيشين نبود، در هرحال محتوا يكى است.

در منابع اهل سنت نيز داستان هجرت ابراهيم و خاندانش با همين مضمون و در برخى موارد اندك تفاوت درج افتاده است.

تاريخ نگار معروف قديمىِ مكه، ازرقى، در كتاب خود «اخبار مكه» از قول ابن عباس، چنين مى نويسد:

هنگامى كه ميان مادر اسماعيل و ساره، همسران ابراهيم، كدورت پيش آمد، ابراهيم(عليه السلام)، مادر اسماعيل را بفرزندش كه كودكى شيرخوار بود به مكه آورد. هاجر مشك كوچكى با مقدارى آب همراه داشت كه از آن مى نوشيدند و بر بدن اسماعيل مى پاشيد و توشه ديگرى نداشت.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آنها را در كنار درختى كه روى زمزم و قسمت بالاى مسجد قرار داشت آورد و در آنجا منزل داد و بر مركب سوار شد كه آنان را ترك گويد. مادر اسماعيل به دنبال ابراهيم دويد و گفت: ما را به كه مى سپارى؟ ابراهيم گفت: به خداى بزرگ.

هاجر گفت: به رضاى خدا تن مى دهم. اين بگفت و برگشت و كودك را در آغوش گرفت و زير آن درخت آمد و نشست و اسماعيل را در كنار خود نهاد و آن مشك را به درخت آويخت و از آن مى نوشيد و بر بدن كودك مى پاشيد تا آب مشك تمام شد. كودك تشنه و گرسنه و بى تاب گشت و به خود مى پيچيد و مادر نظاره مى كرد و راه چاره نداشت. پنداشت در حال جان دادن است. با خود گفت: از بچه دور شوم تا شاهد جان دادن او نباشم! به صفا رفت و در نقطه اى ايستاد كه كودك را زيرنظر داشته باشد و جستجو كند كه آيا در آن وادى كسى را مى بيند. به مروه نگريست و گفت: ميان اين دوكوه رفت و آمد كنم تا كودك جان به جان آفرين تسليم كند و من حالت او را نبينم.

ابن عباس گويد: سه يا چهار مرتبه اين مسافت را پيمود و در دل آن وادى جز رمل نبود آنگاه نزد كودك آمد و او را در تب و تاب ديد. با اندوه فراوان به صفا برگشت و همچنان مسافت ميان صفا و مروه را تا هفت مرتبه پيمود. ابن عباس از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه به همين خاطر مردم ميان صفا و مروه طواف مى كنند.

بالاخره هاجر نزد اسماعيل آمد و ديد همچنان بى قرار است. در اين حال صدايى شنيد اما كسى را نمى ديد. هاجر گفت: صدايت را شنيدم، اگر مى توانى به فرياد من برس. در اين هنگام جبرئيل ظاهر شد و هاجر همراه او حركت كرد تا اين كه پاى خود را به محل چاه كوبيد و به دنبال آن آب زمزم بيرون زد.

ابن عباس از قول رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آورده است كه مادر اسماعيل اطراف آن آب را با خاك به صورت حوضچه اى درآورد تا آب تمام نشود و مشك را آورد و پر از آب كرد و نوشيد و به كودك نوشانيد و بر بدن او پاشيد».

مورخ معروف فاكهى نيز از سعيد بن جبير، از ابن عباس در ادامه حديث پيشين، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اضافه نموده است كه آن فرشته به هاجر گفت:

«لا تَخافِي عَلى أَهْلِ هذا الْوادِي ظَمَأٌ فَانَّها عَيْنٌ يَشْرَبُ بِها ضِيفانُ اللهِ».

«بر ساكنان اين وادى، از تشنگى بيمناك نباش، چه اين چشمه اى است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.» داستان اين هجرت تاريخ ساز، افزون بر منابع متعدد اسلامى، در كتب پيشين نيز آمده است.

بنابه نقل علامه مجلسى(رحمه الله)، مرحوم سيد ابن طاووس از علماى بزرگ اماميه در كتاب «سعدالسعود» خود داستان هجرت خاندان ابراهيم (هاجر و اسماعيل) را از ترجمه تورات، سفر نهم و دهم نقل كرده كه البته در محتوا با منابع اسلامى تفاوت هايى دارد.(60) و نيز «مطهر بن طاهر مقدسى» از علماى عامه نيز در كتاب «البدأ و التاريخ» خلاصه داستان را از تورات آورده است.

سرگذشت هاجر و اسماعيل چنانكه در روايات پيشين ملاحظه كرديم هاجر و اسماعيل براى هميشه در حرم امن خدا و جوار بيت عتيق و چشمه زمزم منزل گرفتند و قبيله جُرهُم به آنها پيوستند و هاجر و اسماعيل از تنهايى رهايى يافتند و هسته اوليه جامعه مكه بدينگونه تشكيل شد. اسماعيل گوسفنددارى مى كرد و تيراندازى را در ميان قبيله جُرهُم آموخت. او به زبان عربى، كه زبان جرهميان بود، سخن مى گفت. جرهم تعدادى گوسفند براى او آوردند و اين سرمايه اوليه وى شد.

مورخان گويند: پس از آنكه هاجر و كودكش درجوار كعبه و زمزم اسكان داده شدند، ابراهيم با علاقه شديدى كه نسبت به آنها داشت و به خصوص تنها فرزندش اسماعيل، همه روزه به ديدار آنها مى آمد و به قولى هرهفته يك بار و بنا به قول ديگر هرماه يكبار. و پيمودن مسافت شام تا مكه بهوسيله براق بود كه خداوند در اختيار ابراهيم مى نهاد.

خانه و آرامگاه هاجر و اسماعيل

پس از چندى و پيش از آنكه اسماعيل ازدواجكند، هاجر آن بانوى صالح و صابر وفات يافت.اسماعيل مادر گرامى اش را در خانه خود،(64) در محلى در جوار كعبه كه بعداً به «حجر اسماعيل» نامور شد، به خاك سپرد.

در روايتى از قول امام صادق(عليه السلام) آمده است:

«إِنَّ إِسْمَاعِيلَ دَفَنَ أُمَّهُ فِي الْحِجْرِ وَ جَعَلَهُ عليا لِئَلاَّ يُوطَأَ قَبْرُها».

«اسماعيل مادرش را در حِجْر به خاك سپرد و روى قبر مادرش را بالا آورد و در اطراف آن ديوارى بنا كرد تا قبرش پايمال نشود.» ازرقى نيز در اخبار مكه از ابن جريح نقل كرده: پيش از آنكه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را سرپا كنند، هاجر درگذشت و در حجر به خاك سپرده شد; (فماتت اُمّ اسماعيل قبل أن يرفعه ابراهيم و اسماعيل و دفنت في موضع الحِجْر).

واز اينجا استفاده مى شود كه راه رفتن روى قبور كه در فقه ماكراهت دارد، آن روزنيزناپسندبوده كه اين نشانه احترام به صاحب قبر است و شايد با همين فلسفه و حكمت هاى ديگرى است كه هم اكنون طواف نيز بايد از پشت ديوار حجر اسماعيل باشد و از داخل آن صحيح نيست.

به علاوه همانگونه كه از روايات ديگر استفاده مى شود قبر جناب اسماعيل(عليه السلام)وگروهى از پيامبران ديگر در حجر اسماعيل است.

مفضّل از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«الْحِجْرُ بَيْتُ إِسْمَاعِيلَ وَ فِيهِ قَبْرُ هَاجَرَ وَ قَبْرُ إِسْمَاعِيلَ» «حجر خانه اسماعيل است و در آن جا قبر هاجر و قبر اسماعيل(عليه السلام) قرار دارد.» معاوية بن عمّار نيز مى گويد از امام صادق پرسيدم: آيا حجر جزو خانه كعبه است يا بخشى از كعبه در آن قرار دارد؟ فرمود: نه، حتّى به قدر يك سر ناخن، ولى اسماعيل مادرش را در آن دفن كرد و براى اينكه پايمال نشود آن را با حصارى از سنگ كارى محصور نمود و در آنجا قبور پيامبران است; (... وَ لَكِنْ إِسْمَاعِيلُ دَفَنَ أُمَّهُ فِيهِ فَكَرِهَ أَنْ تُوطَأَ فَحَجَّرَ عَلَيْهِ حِجْراً وَ فِيهِ قُبُورُ أَنْبِيَاءَ).

و نيز در روايت ديگر از امام صادق(عليه السلام)آمده است كه: «در حجر دختران اسماعيل مدفونند.»(69) بدين ترتيب خداوند بانيان كعبه و ساكنان نخستين ديار مكّه و يادگاران زمزم و صفا و مروه را در حرم امن و دامن مهر خويش و همسايگى خانه خود منزل داد و طواف را از پشت حصار حجر; يعنى خانه و كاشانه و مأمن آنان مقرّر داشت تا براى هميشه حريم «جار الله» اين پاسداران اوّليه بيت و حرم در پناه كعبه و بيت الله محفوظ بمانند;

زيرا حفظ قبور و آثار صالحان و اوليا و انبيا به معناى حفظ فرهنگ و آيين آنهاست و احترام به مسكن و مدفن ايشان، احترام به مكتبشان است و الگوهاى فضيلت و تقوا نبايد از ميان بروند. چه، آرامگاهشان نمادى است از بقاى فكر و ايده وآرمان آنها كه در اينجا همان كلمه طيّبه توحيد و اخلاص و ايثار و فداكارى براى خدا و رضا و تسليم در برابر تقدير اوست كه چشمه آب حيات به معناى واقعى همين است و بس; { فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ}.

نگاهى به سرگذشت اسماعيل(عليه السلام)

بعضى دو ساله بود كه همراه مادرش هاجر به جوار كعبه آمد(71) و در آنجا نشو و نما يافت تا اينكه در خدمت پدرش ابراهيم خانه كعبه را بنا كردند و پس از مرگ مادرش بازنى به نام «زعله» يا «عماده» ازدواج كرد و پس از مدّتى او را طلاق داد و از او فرزندى نداشت. آنگاه «سيده» دختر «حارث بن مضاض» را به زنى گرفت كه از او فرزندانى پيدا كرد و ثمره اين ازدواج دوازده پسر بود.

اسماعيل تصدّى امر حرم را به عهده داشت و خداوند او را به پيامبرى برگزيد و براى هدايت «عمالقه» و «جرهم» و قبايل يمن مأمور ساخت تا آنان را از پرستش بت ها بر حذر دارد كه گروهى ايمان آوردند و بيشتر آنها كفر ورزيدند.

جناب اسماعيل(عليه السلام) به قولى در سنّ يكصد و سى و هفت سالگى و به سخن ديگر يكصد و بيست سالگى بدرود حيات گفت و در حجر اسماعيل مدفون گرديد.

مسعودى در اخبار الزمان مى نويسد: «اسماعيلدوازده پسر داشت و صد و سى و هفت ساله بود كهچشم از جهان بست و تدبير امر كعبه را به پسرش عدنان وصيّت كرد و عدنان به توليت كعبه و تدبير امور آن پرداخت. «وَ أَوصى اِلى ابْنِهِ عَدْنان بِأَمْرِ الْبَيْتِ، فَدَبَّرَ أَمْرَ الْبَيْتِ».

بنيانگذاران امّ القرى

هاجر و اسماعيل، اين مادر و فرزند، كه در سايه قيموميّت شيخ الانبياء، حضرت خليل الله(عليه السلام) پذيراى آن آزمايش تاريخى شدند و اجرا كننده آن طرح الهى در تأسيس أمّ القراى توحيد و بناى كعبه معظّمه و دعوت حج بودند در كنار خانه كعبه معتكف شدند و مأوى گزيدند تا شاهد حضور ميليون ها انسان موحّد در مطاف عاشقان كوى حق باشند و زائران بيت عتيق همه جا از طواف و كعبه و حجر اسماعيل و زمزم و صفا و مروه تا عرفات و منا، به ويژه قربانگاه اسماعيل از آنها ياد كنند و خاطره پر رمز و راز آنها را زنده نگهدارند. و شگفت داستانى است حج كه سراسر آن ترسيم ايمان و صبر و جهاد و يادواره، فداكارى خاندان ابراهيم است;

خاندانى كه آمدند در سرزمين مكّه بمانند تا خيمه توحيد را سرپا كنند و زمينه ظهور حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) را فراهم آورند و خاتم الانبياء نيز كه آيينش بر ملّت حنيف ابراهيم بنيان شده(75) و صورت تكامل يافته آن مى باشد در احياى همان خطوطِترسيم شده، به وسيله ابراهيم خليل(عليه السلام)حج را روح و شكوهى ديگر بخشيد و به دور از آلودگى هاى شركجاهلى، قوانين و فقه حج را تعليم داد، چنانكه حضرتش در حجّة الوداع، آداب و سنن اين فريضه الهى را در عمل به مردم آموختند و از همين جا مى توان به راز زمزم پى برد كه در ژرفاى اين چاه شگفت انگيز، چشمه سار ديگرى روييده كه زلال خوشگوارش جان ها را طراوت و حيات بخشد و اين چشمه سار، كوثرى است كه هرگز نخشكد و تا قيامت همپاى زمزم جاودانه بماند و قلوب انسان ها را از ثمرات معنوى سيراب كند.

اشاره رمزگونه به وارثان اسماعيل

نويسنده كتاب «تاريخ عمارة مسجد الحرام» سخنى را از «سهيلى» آورده كه خالى از لطف و زيبايى نيست و آن جمله اين است:

«قال السهيلى: كانت زمزم سقيا اسماعيل ابن ابراهيم فجرّهاله روح القدس بعقبه وفى ذلك اشارة الى أنّها لعقب اسماعيل ووارثه وهو محمّد(صلى الله عليه وآله) وأمّته» «سهيلى گويد: زمزم آب نوشيدنى بود كه روحالقدس جبرائيل، با پاشنه پاى خود براى اسماعيلفرزند ابراهيم جارى ساخت و واژه «بعقبه» مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه زمزم براى اعقاب اسماعيل است كه عبارتند از حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) و امّت او.» چنانكه خواهيم ديد، بيشتر روايات فريقين، اينگونه بيان مى كند كه جبرئيل به صورت انسانى در آمد و با پاشنه پاى خود زمين را شكافت و آب زمزم جوشيد و برخى روايات از شيعه و سنّى، از پاشنه پاى اسماعيل سخن مى گويد(77) و در هر حال برداشت سهيلى و اشاره رمزگونه اى كه بدان پرداخته، در هر دو صورت مى تواند صدق كند و خدا داناتر است.