زمزم
تاريخچه ، تحولات - آثار

محمدتقي رهبر

- ۱ -


مقدمه

سخن گفتن از «زمزم»، روايتِ پيشينه چشمه فيّاضى است كه در سرزمين تفتيده ميان كوه هاى سر به فلك كشيده حجاز، با شهپر جبراييل امين روييد و كانون زندگى و بندگى ميليون ها انسان خداجوى را طراوت و شادابى بخشيد. چه، آب مايه حيات است، آن هم آبى كه با كوثر پهلو مى زند و اسطوره فيوضات و بركات است.

آن روز كه ابراهيم خليل(عليه السلام) مأمور شد همسرش هاجر را با كودك معصومش اسماعيل هجرت دهد و در آن ميعادگاه عشق و عبوديت، در جوار بيت عتيق ساكن كند، آيا مى دانست قلم تقدير در پشت صحنه اين حركت و هجرت چه رقم مى زند؟ آيا در آيينه صافى قلب خليل الله، كه مقامجليل بود، تصوير روزى مى گذشت كه ملياردها انسان خداجوى در طول تاريخ، سوخته دلو شيفته جان تشنه زلال زمزم خواهند بودتا با جرعه اى از آن، عطشِ خويش فرونشانند وشفاى دردهاى جان و روان را از شفاخانه وحدت بگيرند؟ آيا مى دانست كه «سُقياى اسماعيل» كه اززير پاشنه پاى فرزند خردسالش در آنبرهوت غربت جوشيد سقايت حاجيان وزائران بى شمارى مى شود و جلوه نمادين آن، در روايات و ادبيات هر عصر، بر زبان ها و قلم هجارى مى گردد؟ تصوّر مى كرد كه زائران سواره و پياده از اقصى نقاط اين سياره خاكى بار سفر مى بندند، تا با قطره اى از زمزم لب تر كنند و شفاى دردهاى جسمانى وروحانى خود را از صاحب خانه بگيرند و سوغات سفر به ديار خود برند؟ كه حضرت صادق(عليه السلام) از قولپيامبر(صلى الله عليه وآله)درباره زمزم فرمودند: «ماءُ زَمْزَمْ شِفاءٌ لِما شُرِبَ لَهُ».

آيه { رَبَّنا إنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِيَّتي بِواد غَيْرِ ذي زرع...}(3) را تلاوت كرد، مطمئن بود كه به همين زودى پرندگان مهاجر دور اين چشمه صف خواهند كشيد و كاروان ها به هواى آب بار سفر خواهند بست و تاجران از راه هاى دور، ثمرات گوناگون را بر پشت مركب ها خواهند نهاد تا به سرزمين بركات فرود آورند و ساكنان اين ديار و مقيم و مهاجر را بهره مند سازند و بهره مند گردند.

آيا پدر پيامبران ابراهيمى، در ذريّه خود و فرزندان اسماعيل، جرعه نوش نخستينِ زمزم، مى ديد كه در اين سرزمين پرخاطره، چه غلغله اى به پا خواهد شد و جرعه نوشان «شراب ابرار»(4) يعنى زمزم، چگونه كلمه توحيد را زمزمه مى كنند و لبّيك گويان به نداى ابراهيم پاسخ مى دهند و در سايه رايت بلند پيامبرِ مكّى، ياد و خاطره ابراهيم و خاندانش را تازه مى كنند؟ و شگفتا كه حج از آغاز تا پايان، تجديدخاطره ابراهيم و خاندان اوست; از طواف و نماز و حِجْر و حَجَر و مقام و صفا و مروه و عرفات ومنا و مشعر و اين را رمزى است كه تاريخ و جغرافياى مكّه را تفسير مى كند و آن فنا و محو در محبوب است و توكّل و تسليم و رضا به خواسته حضرت دوست كه ابراهيم طلايه دارش بود و جوشش زمزم نقطه آغازش.

از آن روز كه ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در جوار بيت نهاد و چشمه زمزم جوشيد و سپس خانه كعبه به دست اين پدر و پسر بنا گرديد تا روزى كه آن پير روشن ضمير فرزند دلبندش را بر خاكها و ريگهاى داغ منا به روى در افكند تا آنچه را در رؤياى صادق نبوّت ديده بود، به تعبير و صدق مقرون سازد و بزرگترين آزمايش تاريخ موحّدان را در آن برهه زمانى، كه جهان در كفر و شرك غوطهور بود، به نمايش گذارد تا خطاب: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»را بشنود و بالأخره هاجر و اسماعيل آرامگاه ابدى خود را در جوار بيت عتيق برگزينند و حجر اسماعيل همچون خانه خدا، مطاف اهل قبلهتا قيامت گردد، همه و همه يادواره خاندانابراهيم است. نقطه آغازين اين نمايشنامه الهى جوشش زمزم بود وگرنه هر جا آب نباشد آبادانى نيست و هر جا كه آبادانى نباشد تمدّن بشرىمفهوم ندارد.

بارى، به همان مقدار كه آب زمزم گوارا و دلپذير است، نام زمزم و سرگذشت هاى آن شيرين و شنيدنى است. بهويژه آن كه طبق تواترِ روايات،زمزم شفاى دردها به شمار آمده و داستانهاى فراوانى از صدق آن را تاريخ در حافظه دارد.

با اين مقدّمه، همه مى خواهند بدانند كه در گسترده زمان چه تحوّلاتى بر زمزم گذشته است، كه زمزم خود تاريخ زنده از يك نهضت توحيدى است.

آيا آنچه امروزه به نام آب زمزم در حرم مكّى عرضه مى شود، بر آمده از همان چشمه اسماعيل است يا منابع ديگرى آن را تقويت مى كند؟ رمز و راز شفابخشى زمزم را چگونه بايد كاويد؟ و پرسشهايى از اين قبيل...

با توجّه به نكات مورد اشاره بود كه نگارنده، بر آن شد اين بحث جالب و شيرين را دنبال كند. به سراغ روايات و متون تاريخى و جوامع معتبر اسلامى رفت، و در اين پژوهش، به نكته هاى شنيدنى و پاسخ هاى دلپذير دست يافت كه چكيده آن را همراه پاره اى نكته هاى عرفانى كه در تار و پودمقال مى گنجيد، طىّ پنج مقاله در فصلنامه «ميقات حجّ» عرضه نمود و مورد توجّه خوانندگان به ويژه حج گزاران قرار گرفت و اكنون آن مجموعه به صورت كتابى تقديم خوانندگان گرامى مى گردد، باشد كه همگان بهره گيرند و جرعه نوش زمزم و كوثر باشند و از بركات معنوى اين سفر روحانى محروم نشوند.

طواف كعبه عشق از كسى درست آيدكه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليل محمّدتقى رهبر ـ آبانماه 1381

( 1 ) پيوند «زمزم» و «كوثر»

لقد فضّل الرحمان آل محمد   بعلم و كان الله بالنّاس اَخبر
سقاهم ليسقوا الحاج في الحج زمزماً   وخط لهم في جَنّة الْخُلد كوثر

نام «زمزم» در زمين يادآور «كوثر» در بهشت است.

كيست كه تشنه آب حيات كوثر باشد اما شيفته آب شفا بخش زمزم نباشد؟!

زمزم، تاريخى است زنده از پيشينه اى درخشان كه سرگذشت تشنه كامان عشق ازلى و راهيان كوى سرمدى را تفسير مى كند. تذكارى است از بانيان كعبه موحدان، نمادى است از انقطاع و توكّل و صبر و اميد كه جلوه ايمان و رضا و تسليمِ پاك باختگان را در زلال صافى اش به تصوير مى كشد.

زمزم، آب حيات جاودانه اى است كه صدها نسل خداجوى و جرعه نوش محبت را طى هزاران سال به يكديگر پيوند داده است.

زمزم، جوشش چشمه فيض ازلى است در دل تفتيده صحراى سوزان حجاز و لابلاى كوه ها و صخره هاى عبوس و «وادى غير ذى زرع» كه سالها چشم به راه آب و آبادانى نشسته تا دعاى ابراهيم در باره اش مستجاب گردد و سرانجام چنين شد كه خليل الله از خداى خود خواست:

{ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ} و اجابت اين دعا با جوشش زمزم آغاز گشت و آنگاه دلها به سوى كعبه رو آورد و نعمت ها به اين سرزمين سرازير شد.

زمزم، تبلورى است از خاطره پرهيجان مادرى غريب و تبعيدى، بى كس، و بى مونس و انيس كه با تسليم در برابر حكم الهى همسفر با كودك دلبند شيرخوارش پذيراى آزمونى بزرگ شد و به وحى الهى با مأموريت خليل الله به آن وادى خشك و سوزان و در جوار بيت عتيق مأوى گزيدند تا پايه گذار امّ القراى توحيد و خادمه كعبه موحّدان باشد.

زمزم، زمزمه مادرى را در جوشش درون دارد كه خدايش از مأمن خويش آواره ساخت و از ديگرانش جدا نمود تا با خود پيوندش دهد و آن روز كه پرنده اى در آن ديار پر نمى زد و جنبنده اى به چشم ديده نمى شد و آن سرزمين تفتيده و خاموش در حسرت آب و آبادانى مى سوخت، آن مادر تن به تقدير و تدبير الهى داد و به امر حق سر فرود آورد و گفت: اى ابراهيم! اگر مشيت الهى بر اين امر تعلق گرفته است، او ما را تنها نمى گذارد «حسبناالله» و آنگاه كه توشه ناچيزى از آب و غذا، كه همراه داشت، به آخر رسيد و شير در سينه اش خشكيد، بيچاره و درمانده به راه افتاد و در وادى انقطاع سرگردان شد و در حالى كه نگران اسماعيل بود و فرياد استغاثه اش در ميان كوه ها پيچيد و جز بازخورد كوه، كسى به ندايش پاسخ نمى داد، سرآسيمه به سعى صفا و مروه رو آورد و هرچه جستجو كرد كمتر يافت و سراب آب بيشتر روحش را مى آزرد و جز خشونت از سنگ هاى سياه و لهيب سوزان صحرا پاسخى نمى شنيد و در اين حال كه جانش به لب رسيده بود و مرگ حتمىِ اسماعيلش را لحظه شمارى مى كرد، ناگاه سروش غيب ندايى بر كشيد و مدد غيبى دستگيرش شد و جبرائيل امين به ياريش شتافت و هاجر آمد كه مرگ عزيزش را ببيند اما بر خلاف انتظار بازى او با آب زمزم را ديد! اين بار اشگ شوق ريخت كه خداى من رؤوف و مهربان است و وعده الهى تخلّف ناپذير! اينجا بود كه بارقه اميد درخشيد و شاهد فيض ربوبى و پيك ايزدى گرديد و از آن آزمايش بزرگ، سرخ روى و سر بلند به در آمد تا پرده دار حجاب غيب باشد و محرم حرم دوست و ملازم كعبه گردد و همانجا معتكف باشد و در آنجا جان بسپارد و آن را براى هميشه آرامگاه خويش بر گزيند و در حجر اسماعيل زيارتش نمايند و خاطره درخشانش را در ميان صفا و مروه با سعى و طواف حاجيان، طى هزاران سال تكرار كنند و صفا و مروه كه محل سعى او بود از «شعائرالله» گردد. كه:{ إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ...} .

چرا؟ براى اينكه آنجا نماد توحيد خالص است و رمز انقطاع و تبلور عشق و جلوه صبر و باور به وعده الهى و پايانى روشن و اميد بخش براى سالكان كوى حق، تا همه بدانند كه سنت الهى چنين است كه هرگاه تمام درها به روى آدمى بسته شود و بنده مؤمن از همه جا قطع اميد كند و از همه علايق رخ برتابد و دل به درياى بى كرانه هستى بسپارد، در چنين حالتى است كه برق اميد مى درخشد و سروش غيب به صدا مى آيد و از جايى كه در انديشه آن نبوده، راه نجات گشوده مى شود و معناى آيه كريمه: { أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ...}(9) جز اين نيست.

پس بايد به اضطرار رو آورد و آنگاه دعا كرد تا شاهد اجابت و رفع پريشانى شد. و اين اضطرار همان بود كه هاجر با آن دست به گريبان شد و به دنبال آن در جوشش زمزم چشمه حيات و اميد را جست و آن چيزى كه هاجر جست و حاجيان بايد بجويند چيزى فراتر از آب زمزم است كه آن آب حيات ايمان و عشق و سيراب شدن از فيض ربانى است. و خدا مى خواهد به بندگان خود ثابت كند كه جز خدو دستگيرى رحمت و فضل او، چاره سازى نيست و آنانكه به غير خدا تمسك جسته اند، به لانه ناپايدار عنكبوتى چنگ زده اند. و همه بدبختى هاى بشر از اينجا نشأت گرفته است كه دل را، كه حرم دوست است، به دست نامحرم سپرده و اغيار را به جاى يار نشانده اند.

چه زيباست ارشاد عرفانى امام صادق(عليه السلام) در اينجا كه:

«اَلْقَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ»(10) كه آن را حافظ در شعر خود چنين ترجمه مى كند:

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب   تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم

و اين درسى است براى همه نسل هاى بشرى در طول عصرها; كه بياموزند توحيدِ عملى چيست و زائران بيت ربّ و قاصدان كوى حق چگونه بايد كتاب توحيد و صحيفه انقطاع را بخوانند و تأمل كنند و از خود به خدا سفر كنند و از همه باز آيند و بادوست نشينند و از آن طبيب مشفق درمان دردهاى خويش را بخواهند و در كوير هجرت و انقطاع آب گواراى وصل را بنوشند.

رمز و راز انقطاع

و نبايد اين سنت الهى را در كارگاه انسان سازى و مكتب توحيد فراموش كرد كه خدا هرگاه بخواهد بنده اى را به مقام قرب كشاند، همه درها را به روى او ببندد و رشته اغيار را تار و پود بگسلد و پيوندهاى سست عنكبوتى و علل ظاهرى را بنياد بر باد دهد تا بنده، خود بدون واسطه و در ميان درد و رنج دربارگاهش شرف حضور يابد و پس از صبر و شكيبايى، او را به صدر نشانند و اثر مهر و لطف بى دريغ حضرت دوست را در سويداى قلب خويش احساس كند و حجابها برچيده شود و اينهمه درد مى خواهد تا حواله درمان برسد و طبيب عشق بر بالين بيمارش آيد. اين درد درد عشق است كه داروى همه دردهاست و اينجاست كه بى دردى گناه است.

طبيب عشق مسيحادم است ومشفق ليك   چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند؟!

حافظ و خاطره اسماعيل و هاجر اين حقيقت را به تصوير مى كشد و نبايد به سادگى از كنار آيات حق و شعائرالله گذشت.

پيوند زمزم و كوثر

اين از يكسو، از سوى ديگر پيوندى است ميان زمزم و كوثر، كه يكى در زمين و جوار كعبه جاى دارد و ديگرى در بهشت برين قرار گرفته است. و ساقيان و جرعه نوشانِ هر دو را يك رشته استوار آسمانى در يك نسل پيوند مى دهد و آن «نبوّت» است و «ولايت». و به طلايه داران اين نسل و صدرنشينان اين منزلت بايد گفت:

اى جنّت انس را تو كوثر   وى كعبه قدس را تو زمزم

خاقانى بارى، اگر زمزم با درخشش زيبايى كه در كتاب حج دارد، نام ابراهيم و اسماعيل و مادرِ موحدى چون هاجر را تداعى مى كند و يادآور پايدارى آن مناديان توحيد در اعماق تاريك تاريخ است. كوثر تذكار نام محمد و على(عليهما السلام) و شجره طيبه نبوى و علوى است كه در آن سرزمين پاك روييده و ابراهيم براى رسالت و مكتبش دعا كرده است: { رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ...}(11) در مشاعر ومناسك حج، زمزم ياد هاجر را تداعى مى كند. در قرآن كريم «سوره كوثر» نام مبارك امّ الائمه(عليها السلام) را جاودانه مى سازد كه مادر اسماعيل در حريم كعبه دامن براىانتظارش گسترد تا خدايش به محمد(صلى الله عليه وآله)عطا فرمود: { إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ}.

پس اين خاندان از يك تبارند و بيت رسالت و ولايت و ساقيان كوثر ثمره اى از شجره ابراهيم و اسماعيل اند. بنابراين زمزم و كوثر تاريخ به هم پيوسته اند و بيت و مقام و حجر و زمزم هر آنچه از فرّ و شكوه دارند در پرتو طاق ابروى يار است و اگر آن پيام آور توحيد و وارث خليل و ذبيح نمى آمد كه قبله موحدان را آزاد كند، كعبه بت خانه اى بود به لوث شرك آلوده، بدينسان همه ارزشها را روح پاك نبوت و ولايت تعيين مى كند و كعبه و مقام و زمزم را معنى مى دهد. به گفته ناصر خسرو:

اگر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد   يكى سنگى بود ركن و يكى شوراب چه زمزم

فضل بن عبدالرحمان فرزند ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب كه شيخ بنى هاشم در عهد خويش و از شعرا و عالمان هاشميان بود در باره زمزم و كوثر ابياتى سروده; از جمله با اشاره به اين فضيلت براى دودمان رسالت و پردازشى از پيوند زمزم و كوثر مى گويد:

لقد فضّل الرحمان آل محمد   بعلم و كان الله بالنّاس اَخبر
و خطّ لهم في جَنّة الْخلد كوثر   سقاهم ليسقوا الحاج في الحج زمزماً

«خداوند، مهربان آل محمد(صلى الله عليه وآله) رابا علم و دانش برترى بخشيد و خدا به حال مردمان از هركس آگاه تر است.

آب زمزم را به آنان داد تا به حج گزاران بنوشانند و براى آنها در بهشت برين كوثر را ترسيم نمود.» افزون بر اين، در برخى روايات آمده است كه زمزم نهرى بهشتى است كه جرعه اى از آن در زمين جوشيده است.

به روايت فاكهى، اصبغ بن نباته از على(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:

«خداوند زمزم را حايلى ميان بهشت و دوزخ قرار داده است. پس هرگاه مردم از صراط عبور كنند به زمزم نزديكگردند و بنوشند كه با نوشيدن آن عرق بر پيكر آنها جارى گردد كه از مشك خوشبوتر است و بدينسان در سينه ها از غش و دغل و ناخالصى و اندوه و حسد و كينه اثرى نماند و خداوند آنها را با آلودگى هاى بدن از آنها بر دارد و آنگاه به بهشت در آيند و فرشتگان به آنها گويند: { ...سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ} «سلام بر شما، پاك شديد، به بهشت جاودان در آييد.» «طبتم»; يعنى «درد و رنج ها و حسادت ها و دشمنى ها و ناخالصى و اندوه و غش و دغل از شما برطرف گرديده است.» و چه خوب است كه حاجيان با نوشيدن آب زمزم هر آنچه ناخالصى است از درون و برون فرو ريزند و پاك و صاف برگردند.

زمزم سر آغاز تكوين مكّه

و آنگاه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)با آب زمزم وضو گرفتند تا نخستين نماز جماعت را در مسجدالحرام ادا كنند كه وضوى پيامبر و تبرّك جستن ياران رسول الله(صلى الله عليه وآله) به آب وضوى حضرتششگفتى و اعجاب و حسد مشركين را بر انگيخت و مى گفتند: هرگز نديديم پادشاهى را كه به اين منزلت يا مانند آن رسيده باشد! ببينيد، با آب وضوى پيامبر چه مى كنند؟!(20) و اين پرتو سلطنت الهى بود كه بدينگونه جلوه نمود، نه سلطه شاهان و سلطنت عشق و ايمان بود نه سلطه قدرت و سطوت ...

اسامى و مشخصات زمزم

براى چاه زمزم، به جز نام مشهور آن نام هاى ديگرى در كتب لغت و حديث و سيره آورده اند.(21) كه در اينجا مشهورترين آنها را مى آوريم: ابن منظور در «لسان العرب» گويد: زمزم را يازده نام است كه عبارتند از: «زمزم»، «مكتومه»، «مضنونه»، «شباعَه»، «سُقيا»، «الرَّواء»، «ركضة جبرئيل»، «هزمة جبرئيل»، «شفاء سقم»، «طعام طعم» و «حفيرة عبدالمطلب».

هريك از اين اسامى را با عنايت خاصى گزيده اند:

«مكتومه»، به معناى پنهان شده است و اين اشاره به دورانى است كه زمزم چون گنجى در دل خاك پنهان بود تا اينكه به دست عبدالمطلب باز شناسى و حفر گرديد.

«مضنونه»، از ماده «ضنّ» به معناى بخل ورزيدن و دقت در حفظ و مراقبت چيزى است. از اينرو هر چيزى نفيس و گرانبها را مضنون و مضنونه گويند; بدان جهت كه دارنده آن در نگهدارى اش سخت مى كوشد و كمتر آن را از دست مى دهد.

«شُباعه»، به معناى سير كننده است و چنانكه در خواص زمزم آمده، آب زمزم علاوه بر اينكه رفع تشنگى مى كند، گرسنگى را برطرف مى نمايد. قبل از اسلام زمزم را «شباعه» مى ناميدند.

«سُقيا»، اسم مصدر است از «استسقا» به معناى طلب باران كردن.(24) و زمزم را از آن جهت سقيا ناميده اند كه از طرف خداوند در برابر تضرّع هاجر به آن مادر و فرزندش اسماعيل عطا شد. لذا به آن «سقيا اسماعيل» نيز گفته اند.

«الرَّواء»، به معناى آب گوارا و همواره جارى و جوشان است.

«ركضة جبرئيل» و «هزمة جبرئيل»، دو واژه «ركضه» و «هزمه» به يك معنا هستند و آن ساييدن پا و يا پاشنه پا بر زمين است و بدان جهت به جبرئيل نسبت داده شده كه بصورت انسانى در آمد و پاى بر زمين ساييد و بدنبال آن آب فوران زد و چنانكه در بحث «چگونگى جوشيدن زمزم» خواهيم ديد، بيشتر روايات، به ويژه رواياتنقل شده از طريق اهلبيت(عليهم السلام)، زمزم را به پا ساييدناسماعيل بر زمين نسبت داده اند، كه تفصيل و تحقيق بحث خواهد آمد.

«شفاء سقم» و «طعام طعم»، كه در روايات فريقين نيز مكرر از آن ياد شده، بدين معناست كه آب زمزم شفاى بيمارى ها و غذايى از خوراكى ها است.

«حفيرة عبدالمطلب»، چاهى كه به دست عبدالمطلب و دستيارى فرزندش حارث حفر گرديد و نيز از قول سعيدبن جبير نقل شده كه چون نام زمزم برد، از سه كلمه ياد كرد: «زمزم»، «بَرَّه» و «مضنونه»(25) و بَرَّه به معناى پسنديده و پر منفعت است.

از قول ابن عباس آورده اند كه گفت: «كُنّا نُسَمِّيها شباعه»(26); «ما آن را شباعه مى ناميديم»، معناى شباعه از نظر گذشت.

همچنين از زبان ابن عباس نقل كرده اند:

«صَلُّوا في مُصَلّى الأخيار وَ اشْربُوا مِنْ شَراب الأَبْرارِ قِيلَ: ما مُصَلّى الأَخْيار؟ قال: تَحْتَ الْمِيزاب. قِيلَ: ما شَرابِ الأَبرار؟ قال: ماء زمزم، اكرم به من شراب».

«در نمازگاه برگزيدگان نماز بگزاريد، و از نوشيدنى ابرار و پارسايان بنوشيد. پرسيدند: نمازگاه اخيار كجاست؟ گفت: زير ناودان (كعبه)، گفتند: نوشيدنى ابرار چيست؟ پاسخ داد: زمزم، چه نوشيدنى ارزشمندى است!» ياقوت حموى در باره اسامى زمزم مى نويسد:

زمزم را نام هايى است كه عبارتند از: «زَمْزم»، «زمَّم»، «زمِّزم»، «زُمازم»، «ركضة جبرئيل»، «هزمة جبرئيل» و «هزمة الملك».

سپس گويد: «هزمه و ركضة» به يك معنا هستند و آن زمين هموار است و پاشنه پا در خاك ساييدن را نيز هزمه گويند و زمزم چشمه اى است كه خداوند براى اسماعيل پديد آورد و نام هاى ديگر آن «الشَّباعه»، «شُباعه»، «برّه»، «مضمونه»، «تكتم»، «شفاء سقم»، «طعام طعم»، «شراب الأبرار»، «طعام الأبرار» و «طيبه»، مى باشد.

در منابع روايى شيعه نيز از اسامى زمزم سخن به ميان آمده است.

معاوية بن عمار از امام صادق(عليه السلام)روايت كرده كه فرمود:

«أَسْمَاءُ زَمْزَمَ رَكْضَةُ جَبْرَئِيلَ(عليه السلام) وَ سُقْيَا إِسْمَاعِيلَ وَ حَفِيرَةُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ زَمْزَمُ وَ الْمَضْنُونَةُ وَ السُّقْيَا وَ طَعَامُ طُعْم وَ شِفَاءُ سُقْم».

«اسامى زمزم عبارتند از: «اثر ضربت پاى جبرئيل، آب خور اسماعيل، چاه عبدالمطلب، زمزم، نفيس و گرانبها، سقيا (آب دادن و آب خوردن) غذا و طعام و شفاى دردها.» از برخى روايات تاريخى استفاده مى شود كه بعضى از نام هاى ياد شده در كتب پيشين وجود داشته و نزد اهل كتاب مشهور بوده است.

اين مطلب را از دو روايتى كه ازرقى در اخبار مكه از قول «وهب بن منبّه» و «كعب الأحبار» نقل كرده، مى توان استفاده كرد.

از وهب بن منبّه روايت كرده كه درباره زمزم گفت:

«وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ اِنَّها لَفي كِتابِ اللهِ مَضْنُونَةٌ وَ اِنَّها لَفِي كِتابِ اللهِ تَعالى بَرَّة وَ اِنَّها لَفِي كِتابِ اللهِ سُبْحانَهُ شَرابُ اْلأَبْرارِ وَ اِنّها لَفِي كِتابِ اللهِ طَعَامُ طُعْم وَ شِفَاءُ سُقْم».

«قسم به آنكس كه جانم در يد قدرت اوست. زمزم در كتاب خدا به عنوان شىء نفيس و گرانبها ذكر شده است، و نيز در كتاب خداوند متعال «برّه» ناميده شده، و نيز در كتاب خداى سبحان، نوشيدنى ابرار و صالحان عنوان گرديده و هم در كتاب خدا طعام خوردن و شفاى بيمارى نام داده شده است.» و در جاى ديگر كتاب از كعب الأحبار نقل كرده كه گفت:

«اِنِّي لاََجِدُ فِي كِتابِ اللهِ تَعالى الْمُنْزَل: اِنَّ زَمْزَمَ طَعَامُ طُعْم وَ شِفَاءُ سُقْم».

«در كتابى كه از جانب خداوند متعال نازل شده چنين ديده ام كه زمزم طعام خوردن و شفاى بيمارى است.» گفتنى است آنچه از اين دو تن; «وهب» و «كعب»، در خصوص بودن نام زمزم در كتاب خدا نقل شده، مقصود كتب پيشين است; چراكه وهب بن منبّه و كعب الأحبار از اهل كتاب بودند كه اسلام آوردند و به كتب پيشين (يهود و نصارى) آگاهى داشتند و ظاهر امر چنين نشان مى دهد كه مقصود آنهااز كتاب خدا، همان عهدين باشد نه قرآن كريم; زيرا در قرآن چيزى به نام زمزم و اسامى آن يافت نمى شود و تنها در روايات متعدد و بلكه متواتر از عامّه و خاصه، اسامى و مشخصات و آثار آب زمزم به ما رسيده است.