با سالكان وادى نور

آيت اللّه حاج شيخ قدرت اللّه نجفى قمشه اى

- ۱۳ -


23. ((يا اءيها الذين آمنوا عليكم اءنفسكم لايضركم من ضل اذا اءهتديتم الى اللّه مرجعكم (649)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر شما باد كه ملازم و مواظب نفس خود باشيد! زيرا اگر شما اهل هدايت باشيد، گمراهى گمراهان به شما ضررى نمى رساند و بازگشت همه شما به سوى خداست . 24. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء اءن تبدلكم تسؤ كم (650)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از هر چيز سؤ ال نابجا ننماييد كه ممكن است جوابش شما را رنج دهد. 25. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرسول و تخونوا اءماناتكم (651)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و رسول خدا و به امانات خود خيانت نكنيد. 26. ((يا اءيها الذين آمنوا اءستجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (652)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و رسول خدا را اجابت كنيد، وقتى شما را دعوت مى كنند تا شما را به حيات معنوى زنده كنند. 27. ((يا اءيها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا(653)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در جبهه با گروه دشمن برمى خوريد، از خود ثبات قدم نشان دهيد تا پيروز شويد. 28. ((يا اءيها الذين آمنوا ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا(654)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر واقعا تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند بينشى به شما مى دهد كه مى توانيد به راحتى بين حق و باطل فرق بگذاريد. 29. ((يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا اللّه و رسوله و لاتولّوا عنه (655)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا و رسول خدا را اطاعت كنيد و پشت به فرمان رسول خدا نكنيد. 30. ((يا اءيها الذين آمنوا ليبلونكم اللّه بشى ء من الصيد تناله اءيديكم و رماحكم (656)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانا در حال احرام ، خداوند شما را به شكار صحرائى مى آزمايد. آن ها گاهى به گونه اى در دست و پاى شما مى آيند كه تير يا دست شما به آن ها مى رسد، اما بدانيد كه شما در آزمايش ايد. البته هر انسانى در تمام دوران تكليف ، به اشياى مختلف و گوناگون آزمايش مى شود و اين قانون مسلّم قرآن است . تو گويى جهان آفرينش آزمايشگاهى براى انسان است تا به وسيله از عهده امتحان برآمدن ، او را به درجات بالاتر ببرند. گاهى آزمايش هاى سنگين ، فصلى و موسمى است كه بايد دقت داشت ؛ مانند روزه ، جهاد، حج و امثال ذلك . 31. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما اءحل اللّه لكم (657)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! حق نداريد از پيش خود چيزى را كه خدا پاك و حلال قرار داده ، تحريم كنيد و در دين خدا بدعت بگذاريد. 32. ((يا اءيها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الاءنصاب و الاءزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه (658)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانا شراب و قمار و انواع بازى هاى حرام نوعى پليدى از عمل شيطان است كه بايد از آن ها دورى كرد، زيرا گناه است . 33. ((يا اءيها الذين آمنوا اءتقوا اللّه حق تقاته و لاتموتن الّا و اءنتم مسلمون (659)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد، حق تقواى الهى و مبادا دست خالى از اسلام جان دهيد. كارى كنيد كه نتوانيد دين و ايمان و اسلامتان را برداريد و به عالم آخرت برويد. 34. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتاءكلوا الربا اءضعافا مضاعفة (660)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا نخوريد در حالى كه سود بر سود حساب كنيد و مدت كه مى گذرد بهره را بالا ببريد. اصل ربا را در آيه ديگر نهى فرموده (661) و اين آيه مربوط به اضعاف مضاعفه است . 35. ((يا اءيها الذين آمنوا اءنفقوا من طيباب ما كسبتم (662)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در راه خدا انفاق كنيد چيزهاى پاك و ارزشمندى كه از راه حلال به دست آورده ايد. 36. ((يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (663)))؛ اى خداباوران ! خدا بر شما روزه ماه مبارك رمضان را واجب كرد كه ما اين كه روزه داران بر امت هاى قبل از شما هم واجب شد و اين وجوب روزه ، يكى از اسرارش آن است كه شما بدين وسيله به تقواى عالى راه پيدا كنيد. 37. ((يا اءيها الذين آمنوا اءدخلوا فى السلّم كافة (664)))؛ اى خداباوران ! همگى تسليم اوامر و نواهى الهى باشيد و در سلامت ايمان به سر بريد. 38. ((يا اءيها الذين آمنوا اءستعينوا بالصبر و الصلوة انّ اللّه مع الصابرين (665)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نماز و صبر براى رشد ايمان و معنويت و دنيا و آخرتتان يارى بجوييد، خدا با صابران است . 39. ((يا اءيها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذى كالذى ينفق ماله رآء الناس (666)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خيرات و صدقات خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد مثل كسى كه مال خود را از روى ريا به فقير مى دهد. 40. ((يا اءيها الذين آمنوا اوفوا بالعقود(667)))؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به عقدهاى خود كه با ديگران بسته ايد وفا كنيد و عقدشكن و عهدشكن مباشيد.
اين بود متن چهل آيه اى از آيات قرآن مجيد كه جمله ((يا اءيها الذين آمنوا)) دارد و در آن ها به اهل ايمان خطاب شده و دلالت ضمنى دارد كه شما به دليل ايمان و باورتان به اصول و فروع و همه آورده هاى انبياى الهى ، مخصوصا رسول گرامى اسلام بايد به آن چه دنبال اين جمله نورانى است ملتزم باشيد، به التزام علمى و اعتقادى و عملى و همه را انجام دهيد.
البته از اولياى الهى شدن ، دو ركن و پايه مهم دارد: يكى ايمان كه عرض شد ملتزم شدن به لوازم ايمان خيلى مهم است و برخى از لوازم ايمان در چهل آيه قرآنى آمد. اكنون نوبت مى رسد به اولياء اللّه در همه شئونشان تقواپيشه اند. بيان واژه تقوا از نظر قرآن مجيد رساله مستقلى مى طلبد، لذا براى بيان بخشى از مصاديق صفات اهل تقوا، مضمون ترجمه خطبه همام ذكر مى شود كه انشاءاللّه مورد توجه قرار گيرد و از اولياء اللّه شويم .
روايت شده است كه حضرت على عليه السّلام يارى داشت كه به او همام مى گفتند. او مردى عابد بود و زمانى به مولا على عليه السّلام عرض كرد: يا على ! اهل تقوا را برايم چنان وصف كن كه گويى آن ها را مى بينم . حضرت در پاسخ او تاءمّل كرد و بعد فرمود: ((اى همام ! تقواى خدا پيشه كن و نيكوكار باش ؛ زيرا خداوند محققا با پرهيزكاران و نيكوكاران است )). همام به اين مقدار به توصيه امام قانع نشد تا آن جا كه حضرت را قسم داد اوصاف اهل تقوا را برايم بيان كن . در اين هنگام حضرت ، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پيامبر اكرم درود فرستاد و سخن آغاز نمود و فرمود: ((اما بعد، همانا خداوند پاك و برترين مخلوقات را آفريد، در حالى كه از طاعت و فرمانبردارى آن ها بى نياز و از عصيان و نافرمانى آن ها مصون و ايمن بود؛ زيرا نه نافرمانى عصيان كاران به او ضررى مى رساند، و نه فرمان بردارى فرمانبران به او سودى مى داد. پس مايه هاى زندگانى را ميان آنان تقسيم كرد و آنان را در دنيا در جايگاهى سزاوار قرار داد. در اين ميان ، اهل تقوا اهل فضيلت ها و ارزش ها هستند و از جمله فضايل آن ها، آن است كه گفتارشان صواب است ، پوشاكشان ميانه روى است و رفتارشان فروتنى است . چشمان خود را از آن چه خداوند بر آن ها حرام كرده فروبسته اند و گوش هاى خود را به دانشى كه براى آنان سودمند است سپرده اند. نفس هاى آن ها در هنگام بلا و سختى ، مانند نفسى است كه در حالت آسايش و فراخى است . اگر نبود اجل و سرآمدى كه خداوند براى آنان رقم زده است ، روح هاى آنان در بدنشان آنى قرار نمى گرفت و اين به خاطر شوقى است كه به ثواب و بيمى است كه از عقاب دارند. آفريدگار در نزد آنان چنان بزرگ است كه غير او در چشمانشان كوچك مى نمايد. آنان نسبت به بهشت همانند كسى هستند كه آن را ديده و در آن به ناز و نعمت مشغول اند و نسبت به دوزخ چونان كسى هستند كه آن را ديده و در آن گرفتار غذاب اند، دل هاى ايشان اندوهگين است و همه از آزار آن ها در امان اند. بدن هاشان لاغر است و نيازهاشان سبك و اندك و جان هاشان پاك است . در روزهاى كوتاه دنيا صبر پيشه اند و اين صبر براى آنان راحتى جاويد به دنبال دارد. تجارتى سودآور بود كه پروردگارشان براى آن ها به ارمغان آورد. دنيا آن ها را طلب مى كند، اما آنان دنيا را نخواستند و دنيا اسير و گرفتارشان نمود و آنان جان خود را فديه دادند تا از اسارت او رها شوند. آن ها شب ها با گام هاى منظم به پا مى ايستند، در حالى كه اجزاى قرآن را با تاءنى و بدون تكلّف مى خوانند و با انديشيدن در قرآن ، خويشتن را اندوهگين مى نمايند و دواى درد باطنى خود را به وسيله قرآن به دست مى آورند. پس هرگاه به آيه اى بگذرند كه در آن چيزى است كه مايه دلگرمى است ، با طمع تمام به سوى آن ميل مى كنند و جان هايشان با شوق به سوى آن نظاره مى كند و گمان آن ها اين است كه آن چه در اين آيه هست ، در پيش چشمان آن هاست و هرگاه به آيه اى گذركنند كه در آن بيم عذابى هست ، گوش هاى دل هاشان را به آن مى سپرند آن سان كه پندارند شيون و فرياد دوزخ در بيخ گوششان است . پس آنان اهل ركوع و سجده اند و پيشانى و كف دستان و زانوها و سرانگشت پاهاى خود را بر زمين مى نهند و از خداوند رهايى و آزادى گردن هاى خود را از عذاب الهى در خواست مى كنند. آنان حليم و بردبار و دانشمند و نيكوكارانى پارسايند. خوف از خدا آن ها را لاغر كرده ، همچون تراشيدن تيرها. كسى كه به آنان مى نگرد، مى پندارد آن ها مريض اند، در حالى كه بيمار نيستند و بيننده آن ها گمان مى كند اينان ديوان شده اند و دچار شوريدگى و تشويق گشته اند، در حالى كه امر بزرگى با آنان در آميخته است . از طاعات و اعمال اندك خويش خوشنود نيستند و اعمال زياد خود را نيز زياد نمى شمارند. پس آنان خود را متهم به كمى عمل مى سازند و از اعمال خود در وحشت اند. هرگاه يكى از آنان مدح شود، از آن چه درباره اش گفته مى شود بيمناك است و با خود مى گويد من از ديگرى به خود آگاه ترم و پروردگارم از خودم به من داناتر است . خداوندا! مرا به آن چه درباره من مى گويند مؤ اخذه مفرما و مرا برتر از آن چه درباره ام مى پندارند قرار دِه و آن چه را درباره من نمى دانند ببخشاى و بيامرز. از نشانه هايى كه در هر يك از اهل تقوا مى بينى آن است كه در دين دارى توانمندند، در عين نرمش دور انديش اند، در يقين و باورشان داراى ايمان قوى اند، در طلب دانش ‍ حريص اند، در بردبارى داراى علم و آگاهى اند، و در توانگرى ميانه رو هستند، در عبادت خشوع و فروتنى دارند، در هنگام فقر و نادارى آراستگى دارند، در سختى صبور هستند، براى كسب حلال جوينده هستند و در هدايت و راهيابى نشاط دارند؛ زيرا اعتقاد شديدى به آن چه درباره اهل تقوا وعده داده شده دارند و پرهيزكننده از طمع اند. با اين كه همواره كارهاى شايسته به جا مى آورد، ولى ترشان است كه مبادا كارهايش در پيشگاه حق مقبول نباشد، در حالى كه قصدش شكرگزارى است . وارد شب مى شود و با اهتمام به ذكر خدا صبح مى كند. شب را با هراس از غفلت مى گذراند و بامدادان فرحناك و شادمان است هراس شبانگاهش به خاطر غفلتى است كه از آن برحذر داشته شده و شادمانى بامدادش به خاطر فضل و رحمتى است كه به او رسيده است . اگر نفس او در چيزى كه نفس از آن كراهت دارد بر او سخت گرفت او نيز در آنچه كه نفس دوست مى دارد خواسته اش را به او عطا نمى كند و از او دريغ مى دارد. روشنى چشم اهل تقوا در نعمت هاى اخروى است كه زوال نمى پذيرد و زهد و بى رغبتى ايشان به امور دنيوى است كه پايدار نمى ماند. اهل تقوا بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار در مى آميزند. اهل تقوا را مى بينى در حالى كه آرزويش نزديك و لغزشش اندك و قلبش فروتن و نفسش قانع و خوراكش كم و كارش آسان و دينش محفوظ و شهوت او مُرده و خشمش فروخورده شده است . از او اميد و توقع خير و نيكى مى رود و از شرّ و آزارش ايمنى هست . اگر در ميان غفلت زدگانى است ، در شمار يادكنندگان خدا ثبت مى شود و اگر در ميان يادكنندگان خدا نشد، در زمره بى خبران ثبت مى گردد؛ از كسى كه به او ستم روا داشته در مى گذرد، به كسى كه او را محروم نموده عطا مى كند و با كسى كه از او بريده پيوند برقرار مى سازد. دشنام و بدزبانى از او دور است . گفتارش نرم است . زشتى و كارناپسندش ناپيداست . خوبى و عمل پسنديده اش نمايان است . خير و خوبى او به همگان روى آورنده است . بدى و شرّ او بر همگان پشت نموده است . در بحران ها باوقار و در ناخوشى ها شكيبا و در هنگام رفاه و خوشى شكرگزار است . بر كسى كه او را دشمن مى دارد ستم نمى كند و درباره كسى كه دوستش دارد مرتكب گناه نمى شود. پيش آن كه بر ضد او گواهى داده شود، به حق اعتراف مى كند. امانتى را كه از او طلب حفظ و نگهدارى اش شده است ، ضايع نمى كند و آن چه به يادش آورده شده ، فراموش نمى سازد و به كسى لقب هاى زشت نمى دهد و به همسايه گزند و زيان نمى رساند و به خاطر مصيب هاى ديگران شادكام نمى شود و در باطل داخل نمى گردد و از حق خارج نمى شود. اگر سكوت كند، سكوتش او را افسرده و غمگين نسازد و اگر بخندد، صدايش را به قهقهه بلند نكند. اگر بر او ستمى شود، به قدرى صبر مى كند كه خداوند، خود بر او انتقام مى گيرد. نفس او از او در رنج است و مردمان از او در آسايش اند خود را به خاطر آخرتش به رنج افكنده و مردمان را از طرف خود در آسايش قرار داده است . دورى اش از كسى كه از او دورى مى گزيند، به خاطر زهد و وارستگى است ، و نزديكى اش با كسى كه نزديك بودن به او را برمى گزيند، به خاطر نرمش و مهرورزى است . نه دور گشتنش از روى تكبّر و بزرگ منشى است و نه نزديك شدنش از روى حيله است . راوى مى گويد: چون حضرت ، سخن به اين جا رساند، همام بيهوش شد؛ بيهوش شدنى كه در آن جان داد. اميرمؤ منان عليه السّلام فرمود: ((هان به خدا سوگند كه من از چنين پيشامدى بر او مى ترسيدم (668))). آرى تقواى همه جانبه الهى ، سفارش ‍ انبيا و اوليا است . به ويژه حضرت امير عليه السّلام در سخنان گوناگونشان درباره تقوا داد سخن داده اند. پس ما مكه مى رويم و سير و سلوك مى نماييم تا از خودمان بيگانه شويم و يار و ولىّ صاحب خانه گرديم ؛ زيرا او ولىّ مؤ منان و صالحان است و اگر ايمان واقعى باشد، مؤ من به لوازم ايمان فقط اين چهل آيه كه ذكر شد نيست ، مى توان دست كم به كتاب كفر و ايمان اصول كافى مراجعه كرد و ديد كه ائمه اطهار عليهم السّلام راجع به توضيح ايمان درباره ظاهر و باطن فرد و خانواده و جامعه چه گفته و چه بياناتى ايراد فرموده اند. تقوا هم همين طور است ؛ زيرا صفات متقين فقط آن چه در خطبه هماميّه آمده است نيست ، بلكه قرآن ، كتاب هدايت متقين است و اين همه واژه تقوا در اين كتاب و كلام الهى بيان شده كه مى شود گفت كتاب اللّه ، كتاب بيان تقواى همه جانبه است و فلسفه تاريخ متقين و مؤ منين و كافرين و مشركين و... را بيان مى كند. پس وصف متقين و اهل ايمان و درجات آن ها و ظاهر و باطن آن ها در يك يا چند صفحه نمى گنجد، فقط به دو شرط مهم ياد خدا اشاره شد؛ و گرنه از اولياء اللّه شدن هم تنها اين دو شرط را ندارد، بلكه شرايط فراوانى دارد كه در اين رساله نمى گنجد. براى يادگيرى شرايط مى توان به رساله الولايه نوشته استادم حضرت علامه طباطبايى قدس سره مراجعه كرد.

اومديم شراب عشق و بچشيم   از مدام عشق حق مستُ شويم
مضمون معناى اين بيت ، يكى از بلندترين اهداف آفرينش انسان و سير و سلوك او و سفر حج اوست ، به شرط اين كه متوجه باشد و اهل علم و عمل قرار گيرد؛ زيرا نوشيدن از جام شراب محبت خدا براى اوليا، يكى از اهداف عالى است تا از مدام عشق حضرت حق از خود بى خود شوند و سرمست عشق حق گردند.
قرآن مجيد فرموده است : ((والذين آمنوا اءشد حبا للّه (669)))؛ كسانى كه ايمان والا و عالى و ارزشمند دارند، يكى از نشانه هايشان اين است كه حب شديد يعنى عشق به خدا دارند. آيه 20 و 21 سوره انسان هم خيلى در اين زمينه عجيب است كه مى فرمايد: ((و اذا راءيت ثم راءيت نعيما و ملكا كبيرا* عاليهم ثياب سندس خضرو اءستبرق و حلوا اءساور من فضة و سقاهم ربهم شرابا طهورا))؛ براى مقامات بالاى اوليا طورى است كه وقتى اى پيامبرم نظر مى كنى ، آن جا همه نعمت است و خدا سلطنت بزرگ به آن ها عطا فرموده ، پوشش رويين آن ها لباس هاى سندس سبز و استبرق است و زينت داده شده اند به اساور از نقره ، و خدايشان به ايشان شراب پاك و پاك كننده را مى آشاماند. از امام صادق عليه السّلام روايت است كه : ((وقتى خداوند اين شراب را به اين ها نوشاند، ديگر جز خدا غيرى در دل آن ها نمى ماند و دل آن چنان پاك مى شود(670))). مساءله محبت خدا و نوشيدن شراب عشق او بسيار هدف اعلاى اوليا است ؛ البته به قول مولوى :
اين محبت هم نتيجه دانش است   كى گزافه بر چنين تختى نشست
پس محبت ، معرفت مى خواهد تا انسان بداند چه را و كه را دوست مى دارد.
در باب محبة اللّه و عشق به خدا، در كتب اخلاق و سير و سلوك آيات و روايات فراوان آورده اند. در قرآن مجيد مى فرمايد: ((يحبهم و يحبونه (671)))؛ خدا اين ها را دوست دارد، آن ها هم خدا را دوست دارند. امام صادق عليه السّلام درباره محبت اللّه فرموده است : ((محبت حضرت حق هنگامى كه تابيد و روشن شد سربنده را از هر شاغلى و از هر يادى سوى اللّه تعالى خالى مى كند و عاشق خدا خالص ترين مردم است ، سرّش براى خداست . از نظر عمل ، او راستگوترين مردم و باوفاترين و پاك ترين آنهاست و از نظر، ذكر باصفاترين آن ها و از نظر نفس ، بنده ترين است . او اين گونه است كه وقتى مناجات مى كند، ملائكه به او مباهات مى كنند و به ديدن او افتخار مى ورزند و خداوند به او آباد مى كند بلاد خود را، و به كرامت او كرامت مى كند به بندگانش ، هنگامى كه خدا را به حق او مى خواند و هر چه بخواهند به آن ها عطا مى كند و دفع مى كند از آن ها بلا را به رحمتش . پس اگر مردم مقام و منزلت او را نزد خدا بدانند، با تبرّك به خاك قدمش به خدا تقرّب مى جويند(672))). در روايتى هم اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمودند: ((دوستى خدا آتشى است كه مرور نمى كند بر چيزى ، مگر آن كه آتش مى زند آن را(673))). اين محبت طرفينى است . پس ‍ ما بايد كارى كنيم كه هم ما او را دوست داشته باشيم و هم او ما را دوست بدارد.
قرآن مجيد آدرس بعضى از كسانى كه خدا آن ها را دوست مى دارد، داده است كه به آن ها اشاره مى شود، باشد كه ما نيز از آن ها باشيم ؛ زيرا حاجى و سالك واقعى اين گونه است . قرآن مجيد مى فرمايد: ((ان اللّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كاءنّهم بنيان مرصوص (674)))؛ به درستى كه حضرت حق تبارك و تعالى دوست مى دارد، آن چنان كسانى را كه جهاد مى كنند در راهش در صفوف فشرده اى كه مانند ستون هاى آهنين اند.
و مى فرمايد: ((قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (675)))؛ پيامبرم ! بگو اگر شما خدا را واقعا دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد. ملاحظه كنيد در اين دو آيه جهاد و پيروى از رسول گرامى اسلام جلب محبت خدا مى كند. هم چنين مى فرمايد: ((ان اللّه يجب التوابين (676)))؛ خدا توابين را دوست دارد و دنبال همين آيه مى فرمايد: ((خدا متطهّرين را دوست دارد)) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((همانا خدا نيكوكاران را دوست دارد(677))) و در جاى ديگر مى فرمايد: ((و خدا صابرين را دوست دارد(678))) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((همانا خدا اهل توكل به خدا را دوست دارد(679) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((خداوند اهل قسط و عدل را دوست دارد(680))) و در آيه ديگر مى فرمايد: ((خداوند پرهيزكاران را دوست دارد(681))). پس عشق به خدا كه طرفينى است ، يك ادعا نيست ؛ معرفت مى خواهد، طهارت مى طلبد، عدالت لازم دارد، توبه قطعى مى جويد، جهاد و صبر لازم دارد و... تا عشق راستين محقق شود. البته كانون محبت خدا قلب است ، منتها آثارش از قلب به فكر و خيال و عقل و اعضا و جوانح و جوارح سرازير مى شود. باباطاهر عريان چنين سروده است :
دلى دارم خريدار محبت   كزو گرم است بازار محبت
و فرموده است :
به واللّه كه جانانم تويى تو   به سلطان عرب جانم تويى تو
و حافظ مى فرمايد:
الا يا ايها الساقى ادركاءسا و ناولها   كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكل ها
شب تاريك و بيم و موج گردابى چنين هايل   كجا دانند حال ما سبك باران ساحل ها
به مى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد   كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
و مولوى در كتاب شمس مى گويد:
حيلت رها كن عاشقا، ديوانه شو ديوانه شو   و اندر دل آتش درآ، پروانه شو پروانه شو
(682)
باز حافظ مى فرمايد:
زملك تا ملكوتش حجاب برگيرند   هر آن كه خدمت جام جهان نما بكند
و باز مى فرمايد:
تا شدم حلقه به گوش در مى خانه عشق   هر دو آيد غمى از نو به مبارك بادم
باز مى فرمايد:
من كه پى بردم به گنج حسن بى پايان دوست   صدگدايى همچو خود را بعد از اين قارون كنم

اومديم مثل بچه ها بى رنگ بشيم   با خداى جسم و جان يكرنگ بشيم
اومديم فطرت خود را بشناسيم   فطرت اللّه است ما آگاه باشيم
بچه ها و نوجوانان چون تازه به اين عالم آمده اند، هنوز از اين جهان طبيعت رنگ نگرفته اند و خيلى زود مى شود آن ها را با خداى جسم و جان آشنا كرد و جسم و جانشان را به صبغة اللّه زينت داد. لذا گفته شد كه يكى از اهداف بلند حج ، آن است كه ما آن جا برويم و همه رنگ ها و وارنگ ها و نيرنگ ها را از جسم و جان خود شست و شو دهيم و ديگر غير از رنگ خدايى كه همان رنگ ارزش هاى والاى انسانى است ، رنگ ديگرى نداشته باشيم ؛ زيرا رنگ جهان طبع زنگار قلب است و وقتى قلب زنگار گرفت ، كم كم مُهر مى شود و از كار مى افتد و مركز فرماندهى نفس و هوا و شيطان مى گردد. البته حاجى و سالك هنگام شروع سفر بايد محاسبه كامل روى نفس انجام دهند و اگر آب و رنگى از طرف نفس و هوا در خود احساس كردند، آن را با آب توبه شست وشو دهند و حق اللّه و حق الناس را با توبه ادا كنند تا پاك شوند و بتوانند با خداى جسم و جان يكرنگ شوند. در بيت بعد كه گفته شده كه آمده ايم فطرت خود را بشناسيم و اين فطرت اصيل انسانى فطرت اللّه است . مخفى نماند كه انسان موجودى است مركّب از طبع و فطرت ، و قرآن مجيد از هر دو قسم سرشت انسانى نام برده است . مثلا وقتى به فطرت مى رسد، مى فرمايد: ((لقد خلقنا الاءنسان فى اءحسن تقويم (683)))؛ همانا ما انسان را در بهترين برش هاى فطرى آفريديم . يا مثلا از جهت اين كه فطرت انسان خداخواه و خداجو است ، مى فرمايد: ((يا اءيها الاءنسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (684)))؛ يعنى اى انسان ! سرشت تو آن چنان است كه با تمام تلاش و كوششت سرانجام خدايت را ملاقات مى كنى . و باز مى فرمايد: ((و ما خلقت الجن و الاءنس الا ليعبدون (685)))؛ يعنى ما سرشت آدمى را نيافريديم مگر براى عبادت و بندگى . اما وقتى نوبت به بيان طبع انسان مى رسد، مى فرمايد: ((قتل الانسان ما اءكفره (686)))؛ يعنى مرگ بر انسان ، از چه چيز و از چه جهت و براى چه كافر شده ، و جز طبع شيطانى چه دليلى بر كفرش دارد. و باز مى فرمايد: ((والعصر * انّ الانسان لفى خسر(687)))؛ يعنى قسم به عصر كه طبع انسان در ضرر و زيان است . يا مى فرمايد: ((ثم رددناه اءسفل سافلين (688)))؛ يعنى طبع انسان در اسفل سافلين قرار گرفت . يا مى فرمايد: ((بل يريد الانسان ليفجر امامه (689)))؛ يعنى طبع انسان دوست دارد آزاد و رها باشد و لجامى نداشته باشد. و سرانجام طبع انسان ، ظلوم و هلوع و جهول و طاغى و كفور مبين و خصيم مبين و ضعيف و امثال (690) ذلك است ، اما فطرت انسان فطرت اللّه است كه مى فرمايد: ((فطرت اللّه التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق اللّه (691)))؛ يعنى انسان فطرت الهى دارد كه بر آن مفطور است و تبديلى براى خلق خدايى نيست . بالاخره شناخت طبع و قواى آن و فطرت و قواى آن بايد براى حاجى و سالك مهم باشد تا با طبع مبارزه و فطرت را يارى كند تا خدا او را يارى رساند. خداوند مى فرمايد: ((يا اءيها الذين آمنوا ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم (692)))؛ يعنى اى خدا باوران ! اگر خدا را يارى كرديد، خداوند شما را يارى مى كند و شما را ثابت قدم نگه مى دارد.
((بايد اهداف نهايى حج را دنبال كنيم ))
اومديم قدر خدا را بدونيم   ديگه بيش از اين كوتاهى نكنيم
بايد يكى از اهداف بلند حجاج اين باشد كه ضمن به جا آوردن مناسك ، بيش از پيش قدر خدا را بدانند و در اين زمينه كوتاهى نكنند؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مكرر آورده است كه : ((ما قدروا اللّه حق قدره (693)))؛ يعنى حق قدر خدا دانسته نشد. نوع ما اين دغدغه را نداريم كه آيا قدر خدا را دانستيم يا نه ، و قدر خدا دانستن به چيست و چگونه است ؟ اما اولياى خدا فراوان اين دغدغه را دارند. اگر يك بنده صالح عمر عالم را داشته باشد و تمام اين عمر را يك سجده يا يك ركوع كند، باز هم نتوانسته است قدر نعمت هاى خدا را بداند، چه رسد به قدر خود خدا. يا اگر تمام وجودش اشك شود و در ياد و خوف خدا بريزد، با اين كار هم نتوانسته قدر خدا را بداند؛ زيرا هر كارى انجام دهد، به هدايت و توفيق و نعمت خداست و اين ها خود قدردانى لازم دارد. اين از يك طرف و از طرف ديگر عظمت و بها و كمال و جلال و جمال و جبروت و عزّت و علم و حيات و قدرت و اسماء و صفات او بى پايان است و قدردانى از نامتناهى از طرف موجود متناهى ممكن نيست ! پس چه بايد كرد؟! بايد به قدر وسع ، بندگى و قدردانى كرد و وسع ما اين است كه اولا تمام استعدادهاى ظاهرى و باطنى انسانى خود را شناسايى كنيم و در راه بندگى او تبارك و تعالى به كار گيريم و به يك معنا تا توانسته باشيم از وجود خود قدردانى كنيم ، همان گونه كه مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام مى فرمايد: ((خدا رحمت كند كسى را كه قدر خود را بداند(694))) البته شناخت استعدادهاى علمى و عملى هم در عالم خلق سر به بى نهايت در مى آورد و خيلى كار مهمى است ، مگر ما توانسته ايم قدر چشم را بدانيم ، قدر گوش را بدانيم ، قدر زبان را بدانيم ، قدر عقل و فكر و هوش و درايت را بشناسيم ، قدر نيرو و استعداد، كشف و شهود و عين اليقين و حق اليقين را بدانيم ؟! به حج مى رويم تا در روال بندگى ، قدر خدايى خدا را بدانيم و شكر نعمت هاى او را به جاى آوريم . وقتى به كتاب هايى كه درباره حيوانات نوشته شده مراجعه شود، مى بينيم كه ائمه اطهار راجع به اذكارى كه يك وزغ دارد و اذكارى كه يك خروس ‍ دارد و...، چه گفته اند. جدّا از پيش خود خجل مى شويم كه پس من چه مى كنم و اين چه مناسكى است كه به من جاى مى آورم . خلاصه هدف بزرگ اين است كه ديگر بيش از اين كوتاهى نكنيم و بتوانيم در اين راستا حج كاملى به جاى آوريم .
اومديم نهجُ اصول كافى را   بگيريم با ترجمان وافى را
سالك و حاجى چگونه مى تواند سفر تمام عيارى داشته باشد، حال آن كه حقايق و معارفى كه در اصول كافى و نهج البلاغه حضرت مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام آمده است نديده و به آن عمل نكرده باشد، به ويژه اين كه روايات معارفى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب وافى ، اين كتاب معتبر شيعه تفسير و تبيين نموده است . نهج البلاغه كارخانه انسان سازى است و روى مسائل فراوانى تكيه دارد؛ مخصوصا توحيد و انسان و تقوا و امثال ذلك . جا دارد اين جا از اميرالمؤ منين على عليه السّلام راجع به توحيد كلامى بياوريم كه فرمود: ((اول الدين معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه (695)))؛ يعنى اول قدم والاى دين معرفة اللّه است و كمال و معرفة او آن است كه به توحيد او برسى و كمال توحيد او آن است كه دين و توحيدت از هر گونه شرك ، خالص باشد و كمال اين اخلاص آن است كه صفات بارى تعالى را عين ذات او بدانى . كتاب نهج البلاغه و غررالحكم ، هزارها نكته معرفتى و اخلاقى دارد. چطور مى شود ما شيعه على عليه السّلام باشيم و سيماى علمى او را در كلمات او نديده باشيم و به معرض عقيده و عمل قرار نداده باشيم ؟! كتاب اصول كافى هم كه يكى از چهار كتاب معتبر از قدماى علماى شيعه است ، در ابواب گوناگون خداشناسى ، امام شناسى ، معرفت شناسى و... از ائمه دين به ويژه از امام صادق و امام باقر عليهم السّلام و... الى ماشاءاللّه آورده است . چرا ما از اين كتاب غافل باشيم ؛ مخصوصا اكنون كه ترجمه و تصحيح هم شده ، بايد مرام ما اين باشد كه روزى دو سه حديث از اين كتاب را مطالعه كنيم . اگر متوجه نمى شويم ؛ نزد استاد شاگردى نماييم ! كتاب وافى هم نزد متاءخرين ، يكى از كتب معتبر شيعه است و واقعا خيلى از علمايى كه علم الحديث دارند، هر چه دارند از موشكافى ها و تحقيقات مرحوم فيض در كتاب وافى دارند. نه حاجى و نه سالك ، نمى تواند از روايات معارفى اهل بيت كه قرآن صاعد است بى خبر باشد و گمان كند مى تواند اهل سير و سلوك گردد. نفرماييد دين خدا آسان است و آن چه گفته شد زمان و استاد مى طلبد؛ زيرا جواب اين است كه سير و سلوك مراتب دارد و مرتبه والايش نزد علماى ربّانى است كه علم و عمل را با هم عجين كرده اند و دارا هستند و قول و فعلشان يكى است . واقعا اگر عارفى توانست شرح اصول كافى ملاصدرا را بفهمد يا مفاتيح الغيب ايشان را دريابد، بايد خيلى خدا را شكر كند؛ زيرا خدا خيلى به او لطف كرده است . پس بايد يكى از اهداف عالى ما، فهم الحديث باشد تا از قافله فهم بيان اهل بيت عليهم السّلام عقب نمانيم ؛ البته تهذيب و استبصار و من لايحضر و... هم همين گونه است .
اومديم تفسيرالميزان و ما   بخونيم و كشف كنيم قرآن و ما
يكى ديگر از اهداف بلند عارف ، بايد فهم قرآن باشد و فهم قرآن ، دامنه اى وسيع دارد كه در اين بيت براى نمونه به تفسيرالميزان اشاره شد. در حوزه علميه قم ، قبل از نشر تفسيرالميزان ، تكيه گاه بيان بزرگانى كه تفسير مى گفتند، تفاسيرى مثل فى ضلال القرآن يا المنار و امثال ذلك بود. گويى شيعه تفسير دقيق و كاملى نداشت كه براى آن ها تكيه گاه باشد. اما با آمدن الميزان و ظرايف و دقايقى كه علامه از منقول و معقول قرآن مجيد كشف كرد، حوزه به تكيه گاهى در اين مورد رسيد. روزى خدمت استاد بودم ، صحبت از الميزان شد. استاد از باب ذره پرورى و تشويق فرمودند: الميزان را چگونه يافتى ؟ بنده عرض كردم : ((و كان فضل اللّه عليك عظيما(696)))؛ واقعا فضل و لطف خدا در اين كتاب براى استاد، علامه طباطبايى قدس سره زياد بوده . به هر حال ، سالك بايد عالم به تفسير باشد و الميزان ، هم قرآن ، هم برهان و هم وجدان دارد و شايسته است در ضمن تفاسير، اين تفسير را فراموش نكنيم و اصولا قرآن فهم باشيم ؛ زيرا قرآن مجيد فقط اين كلمات چاپ شده يا حفظ شده نيست ، بلكه قرآن ، حبل ممدود است (697) كه يكسرش در دست ظاهر ماست و سر ديگرش عنداللّه در لوح محفوظ و مكنون است . منتهى بايد عروة الوثقى را دريافت نمود و دست دل را به آن محكم گرفت و بالا رفت تا با حقايق و لطايف و اشارات و تاءويلات قرآن آشنا شد و ما نبايد از اين مسائل بى بهره باشيم و فكر كنيم توانسته ايم راه رفته باشيم و سفر نموده باشيم . قرآن بايد از روى كاغذ وارد جان ما شود و آيات روشن و روشنگرش سينه ما را پُر از نور و علم و ايمان كند و اهل دانش قرآن شويم .
اومديم دست به الغدير زنيم   نغمه روز غديرُ سردهيم
در طول هزاره گذشته ، كتاب و مقاله و سخن راجع به حقانيت خلافت بلافصل و امامت و وصايت مولا اميرالمؤ منين عليه السّلام زياد نوشته و گفته شده است ، اما كتاب الغدير بايد مايه دل اهل ولايت باشد و اولياءاللّه اين كتاب را دريابند و يكى از اهداف معرفة الامامِ آن ها باشد؛ زيرا امام صادق عليه السّلام فرموده اند: ((راءس الحكمة معرفة الامام (698)))؛ يعنى سرآمد حكمت قرآنى معرفة الامام است و روايات فراوانى داريم كه ((هر كه مُرد و امام زمان خود را نشناخت ، جاهل مُرده است (699))) و اميرالمؤ منين و اولاد معصومشان ، امامان دين و زمان ما، يعنى زمان بعد از پيامبرند و قول و فعل و اخلاق و اسرار همه آن ها براى ما حجّت است ؛ زيرا آنها معصوم اند و در باب ولايت ابُ الائمه ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام انصافا الغدير داد سخن داده و اين كتاب نتيجه حدود سى سال زحمت طاقت فرساى علامه امينى قدس سره است . ايشان را بايد مالك اشتر زمان خودش ناميد، بلكه بالاتر؛ زيرا ((مداد العلماء اءفضل من دماء الشهداء(700))). الآن هم اين كتاب عربى به فارسى ترجمه شده و اگر يك شيعه پژوهشگر از امثال اين كتاب غافل ماند، چگونه مى تواند ادعا كند على شناس و غديرشناس است و چگونه مى تواند نغمه روز غدير سر دهد كه ((من كنت مولاه فهذا على مولاه (701))). نكته اى غصه آور از علامه امينى - حشره اللّه مع على عليه السّلام فى جنة الذات - نقل كنيم تا متوجه باشيم كه چرا فهم كتاب الغدير را هدف سالك قرار داده ايم . روزى بعضى از طلاب از علامه امينى سؤ ال كردند كه چرا وقتى اسم اميرالمؤ منين مى آيد، شما اين قدر اشك مى ريزيد؟ ايشان فرمودند: اشك من براى غربت على عليه السّلام است . بعضى از طلاب گفتند: شما الغدير نوشته ايد و مالك اشتر على هستيد، پس براى كدام مظلوميت . ايشان فرمودند: براى مظلوميت على در ميان شيعيان على !!! آرى مولا در ميان ما مظلوم است ؛ زيرا نوع ما، شيعه شناسنامه اى يا ارثى يا اسمى هستيم ، اما شيعه اهل معرفت و محبت و اطاعت كم است . امروزه اين همه فساد و اين همه گناه در ميان اين شيعه ، آيا باعث مظلوميت حضرت اميرالمؤ منين و اولاد معصومش نمى شود؟!
تو به تاريكى على را ديده اى   زين سبب غيرى بر او بگزيده اى
پس معرفت به غدير و امثال آن ، منوط به آشنايى با زحمات علامه امينى قدس سره در كتاب الغدير است تا بتوان بعضى از شبهاتى كه نااهلان مى نمايند، باقوّت هر چه تمامتر پاسخ گفت .
اومديم لمعه مكاسب ببينيم   اومديم شهاب ثاقب ببينيم
علماى ربّانى ، هم فقه اصغر مى دانند و هم فقه اكبر. فقه اصغر يعنى احكام دين ، يعنى واجبات و محرمات و مستحبات و مكروهات و مباحات و حقوق و...، و فقه اكبر يعنى معارف الهى و توحيدى و اسرار آن و نبوت و امامت و معاد و اسرار آن و اخلاق علمى و عملىِ عرفانى و امثال آن . لمعه و مكاسب نيز از باب نمونه آورده شد تا بلكه از فقه اهل بيت قدردانى شده باشد و عرض كرده باشيم بدون طى راه بشيرت نمى شود راه به جايى برد.
اين مدعيان در طلبش بى خبران اند   آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد
استاد ما علامه طباطبايى يك دوره خارج اصول الفقه براى شاگردانشان فرموده اند و استاد ديگرمان علامه حسن زاده آملى ، يك دوره حاشيه كامل بر عروة الوثقاى مرحوم سيد در فقه دارند و ديگران از علماى ربّانى هرگز فقه و احكام حلال و حرام را از ياد نبرده اند.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار، كلياتى در شرح مقدس ‍ اسلام لطف فرموده اند كه بايد مسائل و جزئيات را از آن استنباط كرد و شرع و فقه تشكيل داد و به آن عمل كرد و در عرض آن به طريقت و حقيقت هم رسيد. در اين جا مناسب است روايتى نقل نماييم : ((عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه قال الشريعة اءقوالى و الطريقة اءفعالى و الحقيقة اءحوالى و المعرفة راءس مالى و العقل اصل دينى و الشوق مركبى و الخوف رفيقى و العلم سلاحى و الحلم صاحبى و التوكل ردائى و القناعة كنزى و الصدق منزلى و اليقين ماءوائى و الفقر فخرى و به اءفتخر على سائر الانبياء و المرسلين (702))). رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: شريعت ، اقوال من و طريقت ، افعال من و حقيقت ، احوال من و معرفت ، سرآمد دارايى من و عقل ، اصل دين و شوق و محبّت ، مركب رهروار من و ترس از خدا، رفيق من و علم و دانش ، سلاح مبارزه من و بردبارى و حلم ، هم نشين من و توكل ، رداى من و قناعت ، گنج من و صدق و راستى و درستى ، منزل و جايگاه من و يقين و باور، ماءواى من و فقر الى اللّه ، افتخار من است و به اين فقر بر ساير انبيا و مرسلين افتخار مى كنم . رسول خدا قبل از طريقت و حقيقت ، كلمه شريعت را آورده اند و اين حديث و امثال آن را علماى ربّانى ، ملاك كار و سير و سلوك خود قرار مى دهند. پس آن كسانى كه ادعاى سير و سلوك دارند، اما به مسائل شرع اهميت نمى دهند و براى فقه آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وقع قائل نيستند، حتما ادعاى بى جا دارند و راه را گم كرده اند، لذا شروع دستورالعمل اولياى واقعى ، عمل به واجبات ظاهرى و باطنى و ترك محرّمات ظاهرى و باطنى است . پس فقه هم يكى از اهداف است .
اومديم جور ديگه بچّه بشيم   مثل بچّه ها يك دورى بزنيم
در روايت دارد كه ((وقتى پا به مسجدالحرام گذاشتيد، خداوند چنان از گناه شما مى گذرد كه انگار از مادر متولد شده ايد(703))). پس حاجى با ورود به مسجدالحرام ، مثل بچه ها پاك و بى گناه مى شود و ديگر بايد مواظب بعدش ‍ باشد كه آلوده نشود و با پاكى و صداقت و سلامت نفس يك طوافى بكند تا انشاءاللّه مورد قبول حضرت حق قرار گيرد. سالك هم وقتى براى نخستين قدم توبه نصوح كرد و خداوند او را مثل زمانى كه از مادر زاييده شده از گناه پاك نمود، اكنون بايد در طواف كوى حضرت دوست مراقب و مواظب باشد كه به همان پاكى و طهارت بعد از توبه باقى بماند و بى آلودگى عمل كند. پس بچه شدن به اين معنا، يكى از اهداف است .
اومديم بيتُ بشكنيم   خونه را از اغيار خالى كنيم
در هزاره گذشته ، اوهام و خيالات و هواها و حب جاه و منازعات و كشمكش هاى عجيب و غريب ، پيرايه هايى به دين خدا بسته اند كه مانند بت ، بيت اللّه كعبه و مسجدالحرام را آلوده ننموده و مى تواند دل سالك را هم بتخانه كند. پس حاجى و سالك هر دو بايد بت شكنى كامل راه بيندازند و خانه را از اغيار خالى كنند، چه مسجدالحرام و چه خانه دل را، و اين كار رياضت سخت مى طلبد، هم علمى و هم عملى ؛ زيرا عارف تا بيايد بت هاى شرك خفى را بشكند و به توحيد اخص الخواص برسد، جانش به لب مى آيد. حضرت حق مى فرمايد ((و ما يؤ من اءكثر هم باللّه الّا و هم مشركون (704)))؛ يعنى بيشتر اهل ايمان شرك خفى دارند. شايد بشود گفت براى عارف ، آخرين بت بزرگ كه شكستن آن خيلى كار مى برد و به قول حافظ، شراب تلخ مى خواهد كه مرد افكن بود دورش ، مساءله كثرت و غير و اغيار است ، ولو بهشت برين باشد. اهلش مى دانند كه شكستن اين گونه بت ها كار كيست و چه هدف بزرگى است تا به جايى كه به قول اميرالمؤ منين عليه السّلام نفى صفات هم از او تبارك و تعالى بنمايند(705)!! سلام خدا بر ابراهيم خليل الرحمن ، بت شكن معروف قرآن . سلام خدا بر نبى گرامى اسلام و اميرالمؤ منين عليه السّلام كه بت ظاهر و باطن را شكستند. سلام بر اولياى خدا در طول تاريخ كه رياضت علمى و عملى خود را در بت شكنى دل قرار مى دادند؛ پس بت شكنى هدف بزرگى است .
اومديم با گُنده ها دعوا كنيم   بدهاى عالمُ جاشون بشونيم